فکر میکنم وقتشه نوشتن رو اینجا شروع کنم.
چه کسی بخونه و چه نخونه!
مینویسم چون شاید یک روز گذر یک نفر به اینجا بخوره و اینجا رو دوست داشته باشه. شاید هم گذر هیچکس نخوره! نمیدونم. اهمیتی هم نداره چون اینجا مینویسم به خاطر اینکه نوشتن تنها چیزیه که هرگز من رو ناامید نکرده.
به هرحال به دپارتمان شاعران زجر کشیده خوش اومدید!
چه کسی بخونه و چه نخونه!
مینویسم چون شاید یک روز گذر یک نفر به اینجا بخوره و اینجا رو دوست داشته باشه. شاید هم گذر هیچکس نخوره! نمیدونم. اهمیتی هم نداره چون اینجا مینویسم به خاطر اینکه نوشتن تنها چیزیه که هرگز من رو ناامید نکرده.
به هرحال به دپارتمان شاعران زجر کشیده خوش اومدید!
Heart, we will forget him!
You an I, tonight!
You may forget the warmth he gave,
I will forget the light.
When you have done, pray tell me
That I my thoughts may dim;
Haste! lest while you're lagging.
I may remember him!
- Emily Dickinson
You an I, tonight!
You may forget the warmth he gave,
I will forget the light.
When you have done, pray tell me
That I my thoughts may dim;
Haste! lest while you're lagging.
I may remember him!
- Emily Dickinson
برف، قهوه، بانو وولف، فرانک سیناترا و ساختمون نیمهکارهای که به نظر میرسه هرگز قرار نیست به پایان برسه.
Let It Snow! Let It Snow! Let It Snow!
Frank Sinatra
As long as you love me so
Let it snow, let it snow, let it snow❄️✨
Let it snow, let it snow, let it snow❄️✨
یک سال میشود چند سال و چند سال میشود یک عمر. یک روز صبح، بیدار میشوید و میبینید روزهای رفتهتان بیشتر از روزهای پیش رویتان است و نمیدانید چطور به اینجا رسیدهاید.
بریتماری اینجا بود
فردریک بکمن
بریتماری اینجا بود
فردریک بکمن
کاش دانشجوی ادبیات بودم.
عصرها کارامل ماکیاتوی عزیزم رو در حالی که داشتم ژورنال سیلویا پلاث برای بار هزارم میخوندم، سر میکشیدم و در همین حین به تد هیوز بد و بیراه میگفتم.
بعد میتونستم کاغذهای بهمریخته و بد خطم رو روی میز پخش و شروع به ترجمه شعرهای امیلی دیکنسون کنم، چون قرار بوده هفتهی قبل اینکار رو انجام بدم؛ اما خوندن "بریتماری اینجا بود" تموم هفتهی قبلم رو به خودش مشغول کرد.
میتونستم برم و تک تک آثار جرج اورول رو تحلیل کنم و بعد با ذوق راجبشون حرف بزنم.
کاش دانشجوی ادبیات بودم...
عصرها کارامل ماکیاتوی عزیزم رو در حالی که داشتم ژورنال سیلویا پلاث برای بار هزارم میخوندم، سر میکشیدم و در همین حین به تد هیوز بد و بیراه میگفتم.
بعد میتونستم کاغذهای بهمریخته و بد خطم رو روی میز پخش و شروع به ترجمه شعرهای امیلی دیکنسون کنم، چون قرار بوده هفتهی قبل اینکار رو انجام بدم؛ اما خوندن "بریتماری اینجا بود" تموم هفتهی قبلم رو به خودش مشغول کرد.
میتونستم برم و تک تک آثار جرج اورول رو تحلیل کنم و بعد با ذوق راجبشون حرف بزنم.
کاش دانشجوی ادبیات بودم...
If you expect nothing from somebody you are never disappointed.
اگر از کسی انتظاری نداشته باشی
هرگز ناامید نمیشوی
Sylvia Plath, The Bell Jar
اگر از کسی انتظاری نداشته باشی
هرگز ناامید نمیشوی
Sylvia Plath, The Bell Jar