دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی – Telegram
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
544 subscribers
210 photos
115 videos
28 files
223 links
کتابها (ترجمه):
هایدگر واپسین؛جولیان یانگ،حکمت
درآمدی بر فهم هرمنوتیک؛لارنس اشمیت،ققنوس
آزادی حیوانات؛پیترسینگر،ققنوس
فلسفه قاره ای و معنای زندگی؛جولیان یانگ،حکمت
حق حیوان، خطای انسان؛تام ریگان،نشرکرگدن
درآمدی به فهم فایده‌گرایی،نشرطه
@BeKhod87
Download Telegram
ترجمه کامل مدخل «خودکشی» دائره المعارف فلسفی استنفورد

نویسنده: مایکل چابی

ترجمه: بهنام خداپناه

*این مقاله پیشتر به صورت کوتاه­شده در ماهنامه علمی-تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت، آذر ماه ۱۳۹۲، دفتر مرگ اندیشی ۲، به چاپ رسیده بود. متن کامل آن هم اکنون در سایت صدانت قابل مشاهده است
http://3danet.ir/%D9%85%D8%A7%DB%8C%DA%A9%D9%84-%DA%86%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%B4%DB%8C/
تاملاتی فلسفی-اخلاقی بر پورنوگرافی

پورنوگرافی (pornography) یک عنوان مملو از ارزش (value-laden) است. با رجوع به فرهنگ لغتِ آکسفورد و ریشه این کلمه می خوانیم، این واژه که قدمت آن به اواسط قرن نوزدهم بر میگردد، مرکب از دو واژه یونانیِ porne به معنای «فاحشه ها یا روسپیان» و graphein به معنای «نوشتن» است که روی هم رفته به معنای «نوشتن درباره روسپیان» بوده است. در اینجا قصد بدست دادن تعریفی جامع و مانع از این واژه را ندارم که خود محل منازعه و بحث بسیار است. پرسش اصلی این گفتار این است که دلایلِ ارائه شده بر غیراخلاقی بودنِ تماشای پرونوگرافی تا چه اندازه به لحاظ عقلی و به تبع آن اخلاقی موجه هستند. دلایلی که علیه تماشای فیلمهای پورن ارائه میشود، در یک دسته بندی کلی به شرح ذیل است:

1. دلایل دینی:
بر اساس این نوع از دلایل، سکس نه هدف که وسیله است. سکس وسیله ای است برای تشکیل خانواده و تولیدمثل، که به خودیِ خود امر ارزشمندی نیست، خصوصا زمانیکه از آن در جهت لذت بردن استفاده گردد. فیلمهای پورن بر این اساس غیراخلاقی تلقی میشوند زیرا این شکل -مطابق تعبیرِ دینی- فطری از رابطه را از میان می برند و سکس را به خودیِ خود به عنوان امری ارزشمند بر ما عرضه میکنند. با سکس باید به مثابه وسیله برخورد کرد نه هدف. موجه بودنِ این دیدگاه مبتنی بر چند فرض است: الف) موجه بودنِ عقلانیِ یک دین، ب) اینکه تولیدمثل امری اخلاقی است. که هر کدام از این فروض با چالشهای بسیاری مواجه هستند.

2. دلایل غیردینی:
براساس این نوع از دلیل تماشای فیلمهای پورن غیراخلاقی است زیرا این نوع از فیلمها مروج خشونت جنسی (خصوصا علیه زنان) هستند. این فیلمها غیراخلاقی هستند زیرا افراد را به مثابه ابژه هایی جنسی نشان میدهند که به هر نوعی میتوان از آنها بهره کشی جنسی کرد. این فیلمها غیراخلاقی اند زیرا با جهت دهی نادرست به امیال جنسیِ ما، ذائقه های جنسی ما را به آن صورتی که سازندگانِ آنها میخواهند تغییر میدهند و به نوعی ما را به انسانهایی معتاد به سکس تبدیل میکنند. و این فیلمها غیراخلاقی اند زیرا فرد و به تبع آن جامعه را به فساد و تباهی می کشانند. در حالیکه قسمتِ بزرگی از این انتقادات وارد است، اما منتقدان در لحاظ کردن آنها چندین پیشفرض را وارد میکنند که قابل تامل و قابل نقد هستند:

الف) برچسبهای کلی زدن به این فیلمها: بر اساس این پیشفرض، فیلمهایی از این دست به خودیِ خود مروج خشونت جنسی علیه زنان و در مواردی کودکان هستند. این پیشفرض درست به نظر نمیرسد زیرا در رجوع به واقعیت ما با تنوعِ گسترده ای از ژانرهایِ اینگونه فیلمها مواجه هستیم. در حالیکه کم نیستند مواردی از این ژانرها که علنا خشونت جنسی را تبلیغ و ترویج میکنند (که البته در میان همین ژانرها میتوان شاهد خشونت جنسی علیه مردان نیز بود)، کم هم نیستند مواردی از این ژانرها که نمایشگر سکسهای معمول و متعارفی هستند که انعکاس دهنده یک رابطه جنسیِ معمولی هستند، یعنی اگر تلاش شود تا یک رابطه جنسیِ معمولی به نمایش درآید (اگر چنین رابطه ای اصلا ممکن باشد) غیر از این ممکن نیست. از اینرو، در حالیکه برخی از این فیلمها مروج خشونت جنسی علیه زنان هستند، برخی نیز خشونت جنسی علیه مردان را تبلیغ میکنند و برخی هم سوءاستفاده های جنسی از کودکان را.

ب) سکس به خودیِ خود امر خنثایی است: بر اساس این پیشفرض، نوعی از رابطه جنسی به مثابه امری خنثی و عاری از هرگونه ارزشگذاری فرض گرفته میشود که فیلمهای پورن انحراف از چنین رابطه ای انگاشته میشوند. که این پیشفرض نیز درست به نظر نمیرسد. اگر سکس در شکل طبیعی آن را دستکم آنگونه که در گونه های حیوانیِ نزدیک به انسان هم متداول است در نظر بگیریم، رابطه ای عاری از ارزشگذاری نیست. در بیان دلیل به نفع این ساختارِ مملو از ارزش همین بس که فاعلیت با جنس نر و مفعولیت با جنس ماده است و یک رابطه جنسی با ارضای جنسی طرفِ نرِ رابطه به پایان میرسد. بر اساس همین ساختار در یک رابطه جنسیِ طبیعی، ساختاری از قدرت شکل میگیرد که یک طرف (طرف ماده) مادون طرفِ دیگر رابطه (طرف نر) است. آنچه در بسیاری از موارد به عنوان مثال خشونت علیه زنان در این فیلمها انگاشته میشود چه بسا ناشی از ساختارِ خود سکس باشد، و اگر قرار بر نقد باشد ساختار سکس به شکل کلی آن باید به چالش کشیده شود. به دیگر بیان، هر شکلی از رابطه جنسی مبتنی بر ارزشگذاری های خاص خود است ولو این رابطه سکس در معنای طبیعیِ آن باشد. حال اینکه اصولا چه نوعی از رابطه جنسی مبتنی بر ارزشهای درست است به درستی توسط منتقدانِ آن ارائه نمیشود.
ج) این فیلمها انسانها را به «ابژه های جنسی» فرو میکاهند: بر اساس این پیش فرض، فیلمهای پورن غیراخلاقی اند زیرا ما انسانها را به صرفِ ابژه ها یا اشیای جنسی فرو میکاهند. اگر در اینجا مراد از شیء جنسی، دستگاهِ لذت و عیش و نوشی باشد که عملا ترجیحات و خواسته های آن توسط طرفِ دیگر رابطه نادیده انگاشته شده تا او به خوشیهای یک طرفه خود برسد، این چیزی نیست که موضوع تمامیِ فیلمهایی از این دست باشد. در حالیکه فیلمهایی با ژانرهایی از این دست بسیارند، اما موارد نقض هم در اینباره کم نیستند. اما اگر مراد از ابژه جنسی عبارت باشد از اینکه هر دو طرفِ روابطی از این دست، برمبنای ترجیحات و خواسته های خود آنچنان خود را بر طرف دیگرِ رابطه به مثابه امری جنسی نمودار سازد که باعث برانگیختگیِ جنسی او شود، به نظر نمیرسد که امر غیراخلاقی یی در اینباره وجود داشته باشد. اصولا سکس بدون ابژه گری جنسی چندان متصور نیست. خواه این ابژه گری یک طرفه و غیراخلاقی باشد و خواه دو طرفه و اخلاقی. نقد فیلمهای پورن بر این اساس که آنها انسانها را به ابژه های جنسی فرومیکاهند در واقع نقدی است بر خودِ رابطه جنسی، که اگر قرار بر این باشد که فیلمهای پورن بر این اساس که انسانها را به ابژه های جنسی فرو میکاهند محکوم شوند، رابطه جنسی نیز بر همین مبنا باید محکوم شود. فیلمهای پورن انعکاس دهنده این ابژه گری های گوناگون هستند.

د) فیلمهای پورن ذائقه های جنسی ما را شکل میدهند: قصه قدیمی «مرغ و تخم مرغ». فرض بسیاری از منتقدان صنعت پورنوگرافی بر این است که فیلمهای پورن با شکل دادن به ذائقه های جنسیِ ما، ذائقه ما را معیوب ساخته اند. اما یک نکته ظاهرا در اینجا نادیده گرفته میشود و آن اینکه فیلمهای پورن با تنوعِ گسترده شان که سعی میکنند طیف گسترده ای از مخاطب را به خود اختصاص دهند بر اساس امیال صرف یک نفر یا یک گروه خیلی خاص ساخته نمیشود. اگر اصل بر سودآوری است که هدف اصلی این صنعت هم همین است، پس چنین صنعتی هیچگاه اینچنین به سود نمیرسید مگر اینکه با یک روانشناسیِ دقیق از مخاطبان خود (که در حال حاضر بخش گسترده ای از افراد جوامع مختلف از طبقات و طیفهای مختلف را شکل میدهد) آغاز میکرد. عیان ساختنِ امیالِ سرکوب شده جنسیِ انسانهایی که در واقعیت بنا به دلایل مختلف امکان بروز آنرا ندارند در ژانرهای مختلف برای سلیقه های مختلف کاری است که این صنعت به انجام آن مبادرت ورزیده است.

ه) فیلمهای پورن فرد و جامعه را به فساد و تباهی میکشانند: اینکه چرا فیلمهایی از این دست فرد و به تبع آن جامعه را به تباهی میکشانند به همان پیشفرضهای سابق باز میگردد. یعنی به این صورت که این فیلمها افراد را به تباهی میکشانند زیرا انگیزه تشکیل خانواده و زاد و ولد را در افراد می خشکانند، زیرا مروج خشونت جنسی هستند، زیرا افراد را به ابژه های جنسی فرو میکاهند، و زیرا ذائقه های جنسی ما را معیوب و تباه میسازند. همان نقدهایی که بر موارد قبل جاری است بر این مورد نیز صادق است.

نهایتا اینکه، اگر دیدن فیلمهای پورن به خاطر دلایل ارائه شده بالا غیراخلاقی است، این دلایل دلایلِ محکم و متقنی نیستند و در بسیاری از موارد بیش از آنکه نقد پورنوگرافی باشند نقد خود سکس هستند.
🍂تاملاتی فلسفی-اخلاقی بر پورنوگرافی🍂
🍁بررسی دلایلی که علیه تماشای فیلمهای پورن ارائه میشود
نویسنده: #بهنام_خداپناه


پورنوگرافی (pornography) یک عنوان مملو از ارزش (value-laden) است. با رجوع به فرهنگ لغتِ آکسفورد و ریشه این کلمه می خوانیم، این واژه که قدمت آن به اواسط قرن نوزدهم بر میگردد، مرکب از دو واژه یونانیِ porne به معنای «فاحشه ها یا روسپیان» و graphein به معنای «نوشتن» است که روی هم رفته به معنای «نوشتن درباره روسپیان» بوده است. در اینجا قصد بدست دادن تعریفی جامع و مانع از این واژه را ندارم که خود محل منازعه و بحث بسیار است. پرسش اصلی این گفتار این است که دلایلِ ارائه شده بر غیراخلاقی بودنِ تماشای پرونوگرافی تا چه اندازه به لحاظ عقلی و به تبع آن اخلاقی موجه هستند...

متن کامل این نوشتار👇
goo.gl/uhzC32
@Bekhodnotes | @sedanet
آیا دانلود کتابهای خارجی از اینترنت برای ایرانیان امری غیر اخلاقی تلقی می شود؟ با توجه به قیمت سرسام آور دلار از یک سو, و عدم وجود دسترس پذیر و مطلوب کتاب خارجی در کتابخانه ها, و همچنین عدم به روز شدن کتابهای خارجی در کتابخانه های مرجع کشور, آیا می توان از غیراخلاقی بودنِ چنین عملی سخن گفت؟ اگر اخلاقی زیستن نیازمند برخی زمینه ها و شرایط است (در مثال مذکور, شرایط مطلوب می تواند عبارت باشد از: دسترس پذیری مطلوب کتابهای خارجی, قیمت مناسب کتاب, و شاید هم وضعیت مطلوب اقتصادیِ دانشجویان برای تهیه ی کتاب), تا زمانیکه شرایط مهیا نشده باشد, به نظر می رسد که دیگر سخن گفتن از عمل اخلاقی (دانلود نکردن کتاب به خاطر ضرر وارد شدن به ناشر خارجی) چندان محلی از اعراب نداشته باشد. به خصوص در مورد دانلود کتاب, در ایران اگر کسی کتاب مورد نظر خود را از اینترنت به صورت رایگان دانلود نکند, شق دیگر به احتمال قوی عبارتست از منصرف شدن از تهیه ی کتاب (به دلیل دسترس ناپذیری کتاب), و عدم آگاهی یا جهل یک نفر یا شاید هم عده ی بسیاری. بر طبق اخلاق فایده باورانه ی سینگر, که «توجه برابر نسبت به منافع» در مرکز توجه آن قرار می گیرد, با وجود چنین وضعیتی, تنها منافع ناشر و مولف در نظر گرفته می شود, بدون آنکه به منافعِ خوانندگانی موجود در کشورهای جهان سومی مثل ما ایرانیان (که در چنین وضعیت فلاکتباری گرفتار آمده ایم) بهایی داده شده باشد.

نتیجه دانلود نکردن کتاب در ایران به خاطر دلایل اخلاقی نهایتا این خواهد شد: 1. عدم دسترسی ما به کتاب, 2. عدم سود بردن ناشر, چون حتی در صورت دانلود نکردن کتاب توسط ما, امکان خرید و شرایط آن هم وجود ندارد, 3. عدم آگاهی و جهل. و با توجه به اخلاق نتیجه گرایانه ی سینگر, بعید می دانم چنین نتیجه ای به لحاظ اخلاقی قابل قبول باشد.

این مطلب به تبع مقاله ی «اخلاق اینترنتی» پیتر سینگر به ذهنم رسید. لینک مقاله:

http://totestan.mihanblog.com/post/332
از قضا آدمی نبود که در «حال» زندگی کند. اهل حال نبود. همیشه در آینده سر می کرد. وجودی سراسر از دلهره و اضطراب داشت. تعجبی ندارد. خصیصه این دست آدمها هم همین است. هر چه میکرد اهل حال باشد, نمیشد. مضطرب و آشفته...
و چون آینده محقق می شد, یا به بیان دقیقتر کلمه تبدیل به حال, باز همان آش بود و همان کاسه. آینده, تا آینده بود از دسترس ناپذیریش رنج می برد, اما همینکه تحقق پیدا میکرد و به حال تبدیل میشد, رو به سوی آینده ای دیگر می کرد. اینچنین شخصیت مازوخیستی داشت...
تلخی شکر

پیتر سینگر

برگردان: بهنام خداپناه
👇👇👇👇
تلخی شکر
پیتر سینگر
برگردان: بهنام خداپناه

پرینستون- شکر شیرین است، اما اخلاق تولید آن اینگونه نیست. «شوگر راش» [Sugar Rush]، یعنی گزارش اخیری که بوسیله بنیاد بین المللی آکسفام [Oxfam] و به عنوان بخشی از کمپین «در پس برندها» [Behind the Brands] منتشر شد، نشان داده است که استفاده ما از شکر ما را درگیر زمینخواری هایی میکند که حقوق برخی از فقیرترین کشورها را نقض میکند. مصرف کنندگان مطلعتر و اخلاقی تر می¬توانند این رویه را تغییر دهند. ما به لحاظ ژنتیکی طوری برنامه ریزی شده ایم که چیزهای شیرین را دوست داشته باشیم، و زمانیکه مردم ثروتمندتر میشوند، شکر بیشتری مصرف میکنند. افزایش بهای شکر تولیدکنندگان را بر آن داشته است که در جستجوی زمین بیشتری باشند تا زیر کشت نیشکر ببرند. جای تعجب نیست که زمانیکه منافع فقرا با منافع ثروتمندان در تعارض قرار میگیرد این فقرا هستند که منافع خود را از دست میدهند. گزارش بنیاد آکسفام نمونه های بیشماری از تولیدکنندگانی بدست میدهد که بدون رضایت مردم زمین¬هایشان را از چنگشان به در آورده و کشاورزان را به کارگرانی بدون زمین تبدیل کرده اند. توجه شما را به نمونه ای جلب میکنم.
در پِرنامبوکو ایالتی در شمال شرقی برزیل، از سال 1914 گروهی از خانواده های ماهیگیر در جزایری در دهانه رودخانه سیرینهام زندگی میکردند. در سال 1998، کارخانه پالایش شکر یوسینا تراپیکه [Usina Trapiche] برای بدست آوردن این زمینها دادخواستی به دولت ارائه کرد. ساکنان جزیره میگویند که این کارخانه پیرو دادخواست خود دست به تخریب خانه ها و مزارع کوچک آنها زد-و آندسته از افرادی که زمینهای خود را ترک نکرده بودند تهدید به خشونت بیشتری کرد. خانواده های ماهیگیر میگویند که همین اخیرا در سال گذشته، کارمندان کارخانه پالایش خانه هایی را که آنها بازسازی کرده بودند سوزاندند. تراپیکه خانواده ها را به شهرکی در مجاور این منطقه منتقل کرد که آنها در آنجا به برق، آب، سیستم بهداشتی و مدرسه دسترسی داشتند، اما اگر آنها میخواستند که به ماهیگیری ادامه دهند، باید مسافت بسیاری را طی میکردند. بیشتر آنها همچنان در طلب بازگشت به جزایری که پیشتر در آن ساکن بودند هستند. هم کوکا کولا [Coca-Cola] و هم پپسی [PepsiCo] در تولیداتشان از شکر یوسینا تراپیکه استفاده میکنند. آیا استفاده این دو شرکت از محصولات شرکت پالایش شکر آنها را مسئول اشتباهات صورت گرفته برای آندسته از مردمانی میکند که تراپیکه از زمینهایشان برای تولید شکر استفاده میکند؟ در دهه 1990، شرکت نایکی [Nike] تلاش کرد تا خود را از مسئولیت استفاده از کودکان به عنوان نیروی کار و همچنین دیگر رویه های خلاف وجدان در زمینه نیروی کار در کارخانجاتی که کفشهای ورزشی این شرکت را تولید میکردند برهاند. از آنجاییکه با سیر نزولی مشتریان مواجه شد، نهایتا تصمیم درست را گرفت، بدین نحو که کارخانجات متبوع خود را بازرسی کرد، به مشکلات رسیدگی کرد و در زمینه تهیه کنندگان کالاهای اساسی خود دست به شفاف سازی زد. به همین نحو، واکنش اولیه مَک دونالد [McDonald] به انتقاد از تهیه کنندگانش در زمینه رفاه حیوانات عبارت بود از اقامه دعوی علیه فعالانی که چنین دعاوی یی را مطرح ساخته بودند. این شرکت انتظار داشت که منتقدانش تسلیم شوند. اما زمانیکه دو تن از آنها در دادگاه از خود دفاع کردند، طولانی ترین محاکمه توهین و افترا در تاریخ قانونی بریتانیا رقم خورد، و به تبع آن فاجعه ای در افکار عمومی برای این غول سازمانی رخ داد. پس از اینکه قاضی اعتقاد یافت به اینکه برخی از دعاوی فعالان افتراآمیز نبوده است، از آنجاییکه آنها در زمینه دعاوی خود برحق بودند، مک دونالد مسئولیت اَعمال ناقض رفاه حیوانات از سوی تهیه کنندگان ملزومات خود را پذیرفت. از آن زمان تاکنون این رویداد به نیرویی بسیار الزام آور برای پیشرفت در زمینه¬ی رفتار با حیواناتی تبدیل شده است که برای تولید غذا در ایالات متحده مورد استفاده قرار میگیرند. همین اخیرا، تخریب کارخانه¬ی پوشاک رانزا پلازا [Rana Plaza] در بنگلادش در اوایل سال پیش، که بیش از 1000 کشته بر جای گذاشت، پرسش مشابهی را برای صنعت پوشاک مطرح کرد. تعاونی خوراک بریتانیا [ABF]، که تولیدکننده اصلی شکر و صاحب فروشگاههای زنجیره ای تولید پوشاک پرایمارک [Primark] است، همراه با 80 بِرند دیگر تولید پوشاک، با پیوستن به توافقنامه ی ایمنی ساختمان که به لحاظ قانونی الزام آور است و بوسیله اتحادیه های تجاری و دولت بنگلادش پشتیبانی میشود مسئولیت تهیه کنندگان ملزومات خود را بر عهده گرفت. آنچه بر صنعت تولید پوشاک بکار بسته میشود باید بر صنعت تولید خوراک نیز اعمال شود، و این مطلب نه تنها در مورد شکر، که در مورد هر تولید غذایی دیگری نیز باید صدق کند.
آکسفام از ده تا از بزرگترین برندهای تولید خوراک میخواهد که با پذیرش مسئولیت خود در قبال نقض حقوق مربوط به مالکیت زمین که تهیه کنندگان شان شامل آن میشوند مدیریت خود را بر این مسئله نشان دهند. به نحو مشخص، آکسفام از این شرکتهای جهانی میخواهد که خرید خود را از تهیه کنندگانی که زمین زیر کشت خود را از تولیدکنندگان کوچک خوراک آنهم بدون رضایت آزادانه، و آگاهانه این تولیدکنندگان بدست آورده اند صورت ندهند. اگر زمین کشاورزی پیشاپیش بدون چنین رضایتی بدست آمده، و مالکیت زمین مورد مناقشه باشد، آکسفام از این بنگاهها میخواهد که بر رویه های عادلانه ای در زمینه این مناقشات اصرار ورزند. کمپین «در پس بِرندها» شامل یک برگ امتیاز است، که این ده شرکت بزرگ را در زمینه موضوعات مختلف، شامل تاثیرشان بر کارگران، آب، زمین، زنان، و تغییرات آب و هوایی، رتبه بندی میکند. در زمینه مسائل مربوط به زمین، آکسفام شرکت پپسی، و ABF را یا «ضعیف» و یا «بسیار ضعیف» ارزیابی میکند. نِستله [Nestlé] امتیاز بهتری به خود اختصاص میدهد، زیرا راهبردهای این شرکت برای تهیه کنندگان ملزوماتشان-که در زمینه های منبع یابی شکر، سویا، روغن نخل و کالاهای دیگر استفاده میشود- آنها را ملزم بدان میسازد که رضایت قبلی، آزادانه و آگاهانه اجتماعاتِ محلی و بومی را پیش از تملک اراضی شان بدست آورند. از این ده شرکت بزرگ نستله اولین شرکتی بود که از این اصل به طور کامل پشتیبانی کرد. سپس، در 7 نوامبر، کوکاکولا با اعلام اینکه نسبت به زمینخواری های تهیه کنندگان و تولیدکنندگان بطری «به سختی برخورد خواهد کرد» نسبت به کمپین آکسفام واکنش نشان داد. کوکاکولا به شفاف سازی در مورد شرکتهایی که تامین کننده نیشکر، سویا و روغن نخل برای این شرکت غذایی بودند خود را متعهد ساخت تا از این طریق بتواند ارزیابی های مرتبط با حقوق اجتماعی، حقوق زیست محیطی و حقوق انسانی به عمل آید؛ این شرکت همچنین متعهد به رسیدگی به مورد شرکت یوسینا تراپیکه در ارتباط با نزاع با خانواده های ماهیگیر رودخانه سیرینهام خواهد شد. حمایت آکسفام در حال ارتقاء معیارهای صنعت جهانی غذاست. اگر شرکت پپسی و ABF از ما میخواهند که آنها را به عنوان تولیدکنندگانی اخلاقی در نظر بگیریم، آنها باید از نمونه نستله و کوکاکولا سرمشق بگیرند، و مسئولیت رفتار تهیه کنندگان خود را نسبت به برخی از فقیرترین و ضعیف ترین مردم جهان بپذیرند.

منبع این یادداشت:
http://www.project-syndicate.org/commentary/peter-singer-on-corporate-food-giants--responsibility-for-their-suppliers--conduct
«خداحافظ و موفق باشید»

«مرگ در نیمروز» عنوان سایت شخصی خانمی است بنام جیلیان بِنِت (Gillian Bennett), که در اثر ابتلا به بیماری لاعلاج زوال عقل [dementia], و جلوگیری از عواقب آن تصمیم به انجام عمل خودکشی (یا به بیان بهتر آسانمرگی[euthanasia]) میگیرد. البته عنوان فرعی آن «خداحافظ و موفق باشید» است. آنچه در این سایت میخوانید آخرین نوشته ها و دلایل ایشان برای اقدام به انجام خودکشی است.

از متن:
«هستند چیزهای بسیاری که ما نسبت بدانها وسواس داریم. به نظر میرسد که ما باید درست انتخاب کنیم. آیا باید یک بطری شراب یا تعدادی گل به میهمانی ببریم؟ آیا شلوار جین و پوتینهای جدید من بدرد میخورند یا دیگر از مُد افتاده شده اند؟ چگونه باید شریکی جدید بیابم؟
[در حالیکه درباره مسائل پیش پا افتاده ای از این دست بسیار سخن میگوییم] خیلی درباره چگونه مردن سخنی به میان نمی آوریم . اما مواجهه با مرگ جذاب, جالب و چالش بر انگیز است. من انتخابهایی دارم که مورد بازبینی قرار داده ام, و یا آنها را برگزیده ام و یا نادیده انگاشته ام. بر این باورم که به انتخاب درست برای خود پی برده ام. من درباره آن [خودکشی] با دوستان و اقوامم سخن گفته ام. این موضوع عنوان ممنوعه ای نیست.»

پ.ن: اصل مطلب را از صفحه فیسبوک پروفسرو پیتر سینگر برداشت, و به فارسی برگرداندم.

http://www.deadatnoon.com/page2.html
وقتی صفحات فیسبوک و دیگر شبکه های اجتماعی را بالا و پایین میکنم، با انبوهی از پستها مواجه میشوم که همه ماهیت انتقادی نسبت به مسائل بسیاری دارند. آنچه مسلم است اینکه وارد شدن از درِ نقد نسبت به مسائل و افراد گوناگون کار نه چندان دشواری است. کاری که همه ما نمونه آنرا به خوبی در هنگام رفت و آمد در یک مسیر با تاکسی توسط راننده و مسافران شاهدیم. آدم متحیر میماند از اینکه، اگر ما خود اینچنین ناقدانِ خوبی هستیم و اینقدر خوب به رتق و فتق امور واقفیم پس چرا شرایط اجتماعی مان اینگونه است؟! شاید بتوان بخشی از پاسخ به این پرسش را در این عبارات تام ریگان [Tom Regan] فیلسوف معاصر اخلاق یافت:

. . .

گاندی برای من درس دیگری هم داشت که همچون زخمی التیام نیافته چرکین شده بود. مردم در اینکه اخلاق را به شیوه سوم شخص زندگی کنند هیچ مشکلی ندارند. این ادعا که فلان یا بهمان شخص کار نادرستی انجام میدهد و اینکه او باید انجام آن را متوقف کند کار آسانی است. دانشگاهیان نیز در این نوع از درگیریِ اخلاقی در جهان مهارتِ ویژه ای دارند. ما دوست داریم دور هم نشسته و درباره رئیس جمهور X یا سناتور Y که کارهای وحشتناکی انجام میدهند از موضع حق سخن بگوییم. . . . دانشگاهیان نیز همچون عمومِ مردم، با اخلاقی زیستن به شیوه اول شخص مشکل دارند. دشوارترین چیز در جهان اذعان به این مطلب است که من کار نادرستی انجام میدهم و اینکه باید انجام آن را متوقف کنم.

این درباره زندگی من [ریگان] نیز صادق بود. در خیابانها به خاطر اینکه دولتِ ایالات متحده کار نادرستی انجام میداد دست به راهپیمایی میزدم. خواستار آن بودم که دولت از درگیری در جنگی ناعادلانه دست بکشد. و همچنان، در خلوتِ خانه ام، با ترجیح استیکِ ضخیم، آبدار و نیمه پز، مشتاقانه از آبشخور سنت خوراک می یافتم. گاندی این ترتیب را بر هم زد. در اینباره، و برای من، اخلاق با اول شخص آغاز میشود. و اما درس؟ پیش از آنکه بتوانم به کار تغییرِ جهان مشغول شوم نیاز بود زندگیِ خود را سامانی اخلاقی میدادم.


. . .

["حقوق حیوانات، خطاهای انسانها"، تام ریگان، برگردان: بهنام خداپناه، ص 4]


بله، مشکل در اینجاست که ما اخلاق را به شیوه اول شخص نمی زییم. اخلاق و اصول اخلاقی برای ما تنها اصولی اند برای نقد دیگران، و نه نقد خود و رفتارهای خودمان!
«اخلاق خورد و خوراک»

پیتر سینگر
برگردان: بهنام خداپناه

پیش بینی شده است که مصرف جهانی گوشت تا سال 2020 دو برابر خواهد شد. اما در اروپا و آمریکای شمالی، نگرانی درباره شیوه تولید گوشت و تخم مرغ در حال افزایش است. از زمانیکه به طرز فراگیری دریافته شد که برای تولید گوشتِ به اصطلاح «سفید» گوساله-که در واقع صورتی کم رنگ است- گوساله های تازه متولد شده از مادرانشان جدا می شوند، و با عدم تغذیه فیبر تعمدا کم خون شده، و در طویله های آنچنان کوچکی نگه داشته می شوند که حتی نمی توانند راه رفته و بگردند، مصرف گوشت گوساله به شدت کاهش یافته است.
در اروپا بیماری جنون گاوی بسیاری از مردم را شگفت زده کرد، نه تنها به این خاطر که ذهنیتها درباره گوشت گاو به عنوان غذایی سالم و بهداشتی را بر هم زد، بل همچنین به این خاطر که مردم پی بردند که علت این بیماری به دلیل تغذیه احشام با بافتهای عصبی و مغزی گوسفندان بوده است. مردمی که به شکلی خام دستانه بر این باور بودند که گاوها با علوفه تغذیه می شوند دریافتند که گله های گاو پرورشی ممکن است با هرچیزی، از ذرت گرفته تا ماهی خشک، ضایعات جوجه های پرورشی (همراه با مدفوع مرغها)، و ضایعات کشتارگاهها، تغذیه شوند.
نگرانی درباره چگونگی رفتار ما با حیوانات مزرعه [farm animals] بیشتر از آن است که بخواهد به درصد کوچکی از انسانها که گیاهخوار [vegetarian] یا حتی وِگَن [vegan] (یعنی کسانی که هیچ فرآورده حیوانی، از جمله تخم مرغ و لبنیات نیز مصرف نمی کنند) هستند محدود شود. به رغم استدلالات اخلاقی قوی به نفع گیاهخواری، این رویکرد همچنان رویکرد غالب نیست. شایعترین دیدگاه در حال حاضر از این قرار است که ما در خوردن گوشت تا آنجایی موجه هستیم که حیوانات پیش از آنکه کشته شوند از زندگیِ قابل احترامی برخوردار باشند.
مسئله، همانگونه که من و جیم مِیسون [Jim Mason] در کتاب اخیرمان، یعنی شیوه خوردنِ ما [The Way We Eat] به توصیف آن پرداخته ایم از این قرار است که کشاورزی صنعتی حیوانات را حتی برای داشتن زندگی یی با حداقل آراستگی و نجابت نادیده می گیرد. امروزه دهها میلیارد قطعه جوجه تولید می شوند که هرگز رنگ هوای آزاد را هم نمی بینند. آنها تولید می شوند که اشتهایی سیری ناپذیر داشته باشند و با سرعت هرچه تمامتر پروار شوند، و از اینرو در آلونکهایی که گنجایش بیش از 20.000 پرنده را دارد پرورش می یابند. سطح آمونیاک متصاعد شده از مدفوع انباشت شده آنها به حدی است که چشمها را سوزانده و به ریه ها آسیب می رساند. این پرندگان که تنها پس از 45 روز از تولدشان کشتار می شوند، استخوانهای نابالغشان به سختی می تواند وزن بدنشان را تاب بیاورد. برخی دچار غش و ضعف شده و چون قادر به رسیدن به غذا یا آب نیستند بزودی می میرند. سرنوشت آنها به اقتصاد آن بنگاه اقتصادی به مثابه یک کلّ هیچ ارتباطی نمی یابد.
شرایط حتی برای مرغهای تخم گذاری که به زور در قفسهای سیمی آنقدر کوچکی چپانده می شوند که حتی اگر یکی از این قفسها نیز به ازای هر مرغ وجود می داشت، آنها قادر به باز کردن بالهای خود نبودند، به مراتب بدتر است. اما این در شرایطی است که معمولا حداقل چهار مرغ، و اغلب بیشتر، در چنین قفسهایی گنجانده می-شوند. تحت چنین شرایط شلوغ و پلوغی، احتمال آن وجود دارد که پرندگانِ مهاجم تر و غالب تر با نوک زدن به مرغهای ضعیفتر موجب مرگ آنها شوند. برای جلوگیری از این امر، تولیدکنندگان نوک تمامی پرندگان را با تیغه های داغ قطع می کنند. نوک یک مرغ مملو از بافتهای عصبی است-و وسیله اصلی او برای ارتباط برقرار کردن با محیط-و این در حالیست که هیچ داروی بی حسی یا ضددردی برای خلاص کردن آنها از درد استفاده نمی شود.
خوکها چه بسا باهوشترین و حساسترین حیواناتی باشند که ما معمولا از گوشتشان تغذیه می کنیم. آنها زمانیکه در محیط روستایی به منظور یافتن غذا پرسه می زنند، می توانند هوش خود را اعمال کرده و محیط گوناگون خود را مورد وارسی قرار دهند. ماده خوکها پیش از آبستن شدن، برای ساختن لانه‌ای امن و راحت که بتوانند در آن از بچه های خود پرستاری کنند از کاه یا برگ و شاخه درختان برای برپا ساختن چنین لانه‌ای استفاده می کنند.
اما امروزه در پرورشگاه حیوانات، ماده خوکهای آبستن در آنچنان صندوقهای تنگی نگهداری می شوند که نمی توانند در آنها چرخیده، یا حتی بیش از یک قدم به عقب یا جلو بردارند. آنها در اتاقکهایی بتنی و عاری از هرگونه کاه و خاشاک یا زیراندازی قرار داده می شوند. به منظور آنکه مادرانشان دوباره آبستن شوند نوزادانشان را با سرعت هرچه تمامتر از مادرانشان جدا می کنند، و این در حالیست که آنها تا زمانیکه به کشتارگاه فرستاده شوند هرگز از این آلونکها بیرون آورده نمی شوند.
مدافعان این شیوه از تولید گوشت استدلال می کنند که این شیوه ها هرچند مایه تاسف هستند اما پاسخی ضروری به درخواست غذا برای جمعیت در حال افزایش است. و این در حالیست که، زمانیکه ما حیوانات را در مزارعِ کارخانه‌ای محصور می کنیم، باید برای پرورششان غذا تولید کنیم. حیوانات بیشتر انرژی حاصل از مصرف خوراکشان را تنها برای تنفس و گرم نگه داشتن بدنشان می سوزانند، از اینرو کسر بسیار اندکی از ارزش غذاییِ خوراکی که آنها می خورند-معمولا کمتر از یک سوم و گاهی اوقات نیز کمتر از یک دهم-نصیب ما می شود. به عکس، گاوها با چریدن در مراتع، غذایی را می خورند که ما نمی توانیم هضم کنیم، که این بدان معناست که آنها به مقدار غذای موجود برای ما می افزایند.
مایه تاسف است که کشورهایی همچون چین و هند، همچنانکه مرفه تر می شوند، از روشهای غربی کپی برداری کرده و با قرار دادن حیوانات در مزارعِ صنعتیِ بزرگ، گوشت و تخم مرغ بیشتری را برای طبقه متوسطِ در حال فزونی شان تدارک می بینند. اگر این روش ادامه یابد، نتیجه آن رنج بیشتر برای حیوانات در مقیاسی حتی بزرگتر از آنچیزی است که اکنون در غرب وجود دارد، و همچنین آسیب زیست محیطی بیشتر و افزایش بیماری های قلبی و سرطان های دستگاه گوارش. این شیوه حتی به طرز فاحشی ناکارآمد نیز خواهد بود. ما در مقام مصرف کنندگان این فرآورده ها و محصولات، و به عنوان تکلیفی اخلاقی، قدرت آن را داریم که از حمایت از روشهای مرسوم پرورش حیوانات سرباز زده که برای آنها ستمگرانه و برای ما بد هستند.
منبع مقاله:
http://www.project-syndicate.org/commentary/the-ethics-of-eating
دوره 10 جلسه ای مهارتهای ترجمه درعلوم انسانی با تدریس بهنام خداپناه
اگر کسی از دوستان تاکنون موفق به ثبتنام نگردیده اند با آی دی تلگرامی زیر تماس حاصل کنند:
@born1987
مهلت ثبتنام: تا 10 دی ماه
میخواهید بدانید که گرانبهاترین چیز برایتان چیست؟ برای یک لحظه تصور کنید که به بیماری لاعلاجی گرفتار شده اید که ظرف شش ماه تا یکسال آینده شما را از پای درخواهد آورد. ببینید برای این زمان باقیمانده انتخاب شما چیست. چه چیزی را بر میگزینید که ظرف این مدت انجام دهید؟ این همان گرانبهاترین چیز برای شماست که زندگیِ کنونی تان معطوف بدان بوده اما شاید تاکنون بدان توجهی نداشته اید یا چیزهای دیگری جای آنرا اشغال کرده بودند. اما دلیل اینکه چرا ما با این چیزِ گرانبها تنها با حس به انتها رسیدن و مرگ مواجه میشویم شاید در مفهومی باشد که مارتین هایدگر آنرا «توهم جاودانگی» میخواند. توهم جاودانگی یعنی:

"توهمی که ما را قادر می سازد تا، به قول هایدگر، از سه ویژگیِ (قاطع) «هستی شناختی» درباره ی مرگ بگریزیم: [یکی اینکه] مرگ از آن من است—تنها برای دیگر مردمان رخ نمی دهد بلکه برای من نیز اتفاق خواهد افتاد؛ [دوم اینکه] مرگ گریزناپذیر است— یعنی باید رخ دهد؛ و به عنوان مهمترین بخش، [سوم اینکه] مرگ ممکن است هر آینه برای من رخ دهد. این ویژگیِ آخر مهمترین ویژگی مرگ محسوب می شود چرا که تنها گریز از آن است که فرد را قادر می سازد تا مسئولیت خویشتنِ حال حاضرش را به خویشتنِ آینده دورش موکول سازد." («The Death of God and the Meaning of Life»، جولیان یانگ، ترجمه: بهنام خداپناه)

ما پیش از آنکه اینگونه با مرگ مواجه شویم، همواره فکر میکنیم که مرگ چیزی است که تنها برای بقیه اتفاق می افتد و به همین خاطر آینده ای آنچنان دور و دراز را برای خود ترسیم میکنیم که آنسرش ناپیداست. آینده ای که هرچه در آن باشد مرگ در آن یافت می نشود. اما اتفاقی از این دست (یعنی یک بیماری لاعلاج) کافی است که این سرابِ دروغین را برهم زده و واقعیت را عیان کند. اینجاست که تناهیِ امکاناتِ ما خود را نشان میدهد. در اینصورت متوجه میشویم که این آینده آنقدرها هم که فکر میکردیم نه طول و درازی دارد و نه قطعیتی. گرانبهاترین چیزمان (که همان معنای زندگیِ ماست) خود را با مرگ عیان میکند.
Forwarded from نشر نی
چاپ دوم «یک جهان؛ اخلاق جهانی شدن» منتشر شد

goo.gl/wOIXpt

@neypub
Channel name was changed to «یادداشتهایی در فلسفه و اخلاق»
Channel name was changed to «نوشتارهایی در فلسفه و اخلاق»
ترجمه فارسی مقاله کلاسیک «همه حیوانات برابرند» اثر فیلسوف و اخلاقدان استرالیایی پیتر سینگر که با اصلاحات و ویرایش جدید در سایت صدانت قرارداده شده است. این مقاله البته فصل اول کتاب «آزادی حیوانات» نیز هست. اما بارها و با ویرایشهای مختلف در مجلات و کتابهای گوناگون خارجی مورد بازنشر قرار گرفته است. مقاله جاری البته تفاوتهای زیادی با فصل نخست کتاب «آزادی حیوانات» با همین عنوان دارد. اما وجه اشتراک همه ویراستهای این مقاله عبارتست از دلایلِ فلسفی یی که پیتر سینگر از موضعِ فایده باورانه خود در دفاع از آزادی حیوانات ارائه می کند.

✔️در سالهای اخیر شماری از گروههای ستمدیده به شکلی نیرومند مبارزاتی را جهت برابری صورت داده اند. از نمونه کلاسیکِ چنین مبارزاتی می توان به جنبشِ آزادی خواهِ سیاه پوستان اشاره کرد، که خواستار پایان تبعیض و پیش داوری نسبت به خود بودند که سبب شده بود تا آنها به عنوان شهروندان درجه دوّم محسوب شوند. مطالبات فوری جنبشِ آزادی خواه سیاه پوستان و موفّقیتهای اوّلیه اش گرچه محدود بودند، اما به عنوان مدلی برای دیگر گروههای ستمدیده مطرح شدند. ما با جنبش های آزادی خواهِ اسپانیایی-آمریکایی ها، گِی ها، و تنوعی از گروههای حداقلّی آشنا هستیم. زمانیکه یک گروهِ اکثریت—برای نمونه زنان—مبارزاتِ خود را آغاز می کند، برخی پندار می کنند که ما به پایانِ راه نزدیک شده ایم. حتی در نظرِ آندسته از محافلِ آزادی خواهی که به مدت طولانی به آزادیِ خودشان از پیشداوری ها و تبعیض علیه اقلیّتهای نژادی مباهات کرده اند، گفته می شد که، جنسیت پرستی آخرین شکلِ تبعیض بود که باید مورد توافق همگان قرار گرفته و بدون هیچگونه نهانکاری یا تظاهری بدان عمل شود.

✔️فلسفه باید فرض های پایه زمانه خود را به پرسش گیرد. ملاحظه کامل، نقّادانه و دقیق آنچه بیشتر مردم به عنوان پیش فرض لحاظ کرده و بدان عمل می کنند، به باور من، وظیفه اساسی فلسفه است، و همین وظیفه است که فلسفه را به فعّالیّتی ارزشمند تبدیل می کند. مایه تاسف است که فلسفه همواره این نقش تاریخی خود را ایفا نمی کند. فیلسوفان نیز انسان هستند، و آنها نیز همچون دیگران موضوعِ همه پیش فهم-های جامعه ای قرار می گیرند که بدان تعلّق دارند. گاهی مواقع آنها در رها کردن خود از ایدئولوژی غالب بر اجتماع شان کامیاب می شوند؛ و در اغلب موارد نیز به مدافعان پیچیده چنین ایدئولوژی یی تبدیل می شوند. در این صورت، فلسفه آنچنانکه امروزه در محیط های دانشگاهی بدان پرداخته می شود چیزی نیست که پیش فهم های فرد را درباره نسبت او با گونه های دیگر به چالش گیرد. از نوشته های آندسته از فیلسوفانی که به مسائل گوناگون می پردازند این مطلب آشکار می گردد که آنها نیز همچون اغلب مردم با همان پیش-فرضهای مورد بررسی واقع نشده آغاز می کنند، و آنچه آنها در زمینه های گوناگون می گویند در جهت آن است که خواننده را در عادتهای گونه پرستانه اش با خیالی آسوده تاییدکند.

متن کامل در سایت صدانت👇


http://yon.ir/68i1
چگونه 25 دسامبر به عنوان تاریخ کریسمس [عید میلاد عیسی] انتخاب شد؟

بررسی نظریه های تاریخی و الهیاتی درباره خاستگاهِ بزرگداشت زادروز عیسی

نوشتار زیر ترجمه ایست آزاد و همراه با دخل و تصرف از اَندرو مَک گوان [Andrew McGowan] استاد الهیات دانشگاه ییل

ترجمه و تلخیص: بهنام خداپناه

کتاب مقدس نشانه های بسیار اندکی را از تولد عیسی پیشنهاد میکند: هیچ تاریخی در اینباره بدست داده نمیشود. اشاره کتاب مقدس به چوپانانی که زمانیکه خبر تولد عیسی را در شب میشنوند (لوقا 2:8) در حال مراقبت از گله های خود هستند چه بسا حاکی از این باشد که تولد عیسی در زمان تولد بره ها در بهار اتفاق افتاده باشد؛ این در حالیست که گوسفندان در ماه سردی چون دسامبر (دی ماه) در آغلها نگهداری میشوند. اما اکثر پژوهشگران این روایتها از کتاب مقدس را بیشتر حائز اهمیت الهیاتی میدانند تا اهمیت تاریخی. این مطلب در خصوص نوشته های ابتدایی تر کسانی همچون پُل قدیس و مرقس نیز صادق است که هیچ اشاره ای به تولد عیسی نمیکنند. حتی هیچ نشانه ای نیز از جشنهای مربوط به تولد عیسی در آثار نویسندگان ابتدایی مسیحی همچون ایرنئوس یا ترتولیان وجود ندارد. کسی همچون اوریژن جشنهای رومیِ بزرگداشتِ زادروزها را تمسخر کرده و آنها را اعمالی «مشرکانه» میدانست، امری که حاکی از این است که در زمان او تولد عیسی جشن گرفته نمیشد. درمقابل، در همه چهار انجیل اطلاعات مفصلی درباره مرگ عیسی وجود دارد. در انجیل یوحنا، عیسی در عید پسح [Passover] مصادف با 14 ماه نیسان (فروردین) به صلیب کشیده شد. اما طبق روایت اناجیل متی، مرقس، و لوقا، مصلوب شدن عیسی در صبح روز 15 این ماه اتفاق افتاد.

نهایتا، در حدود سال 200 میلادی، معلمی مسیحی در مصر به تاریخی که عیسی در آن متولد شد اشاره ای میکند. طبق نظر کلمنت اسکندرانی، روزهای مختلفی توسط گروههای مسیحی گوناگون به عنوان تاریخ تولد عیسی پیشنهاد شده اند. اما تعجب آور این مطلب است که کلمنت هیچ اشاره ای به تاریخ 25 دسامبر به عنوان زادروز عیسی نمیکند. آنچه مشخص است تردید دراینباره و علاقه قابل توجهی در تاریخگذاریِ زادروز عیسی در اواخر قرن دوم میلادی است. اما تا قرن چهارم، ما شاهد دو تاریخی هستیم که به شکلی شایع به عنوان زادروز عیسی شناخته میشوند: یکی همین 25 دسامبر در امپراتوری روم در غرب است و دیگری 6 ژانویه در شرق (خصوصا مصر و آسیای صغیر). کلیسای ارامنه امروزی، کریسمس را در 6 ژانویه جشن میگیرند؛ اما برای اکثر مسیحیان 25 دسامبر به عنوان روز کریسمس شناخته میشود در حالیکه 6 ژانویه نهایتا به عنوان عید تجلی [Epiphany]، به عنوان ورود مجوسیان به بیت لحم، بزرگداشته میشود. این دوره حائل بین 25 دسامبر تا 6 ژانویه بعدها تبدیل به تعطیلاتی شد که به عنوان 12 روز کریسمس شناخته میشود. نخستین اشاره به 25 دسامبر به عنوان زادروز عیسی مربوط به سالنامه رومی در اواسط قرن چهارم میلادی است که تاریخهای مرگ اسقفها و شهیدان مسیحی را فهرست میکند. نخستین تاریخ مورد اشاره در این سالنامه 25 دسامبر است به عنوان تاریخی که «عیسی در بیت لحم یهودیه زاده شد.» در حدود 400 میلادی، آگوستین هیپویی به گروهِ معاندی از مسیحیان محلی اشاره میکند، یعنی دوناتیستها [Donatist]، که کریسمس را در 25 دسامبر جشن میگرفتند، اما از بزرگداشت عید تجلی در 6 ژانویه خودداری میکردند زیرا آنرا بدعت میدانستند. این گروه به نظر نماینده یکی از قدیمی ترین سنتهای مسیحی در آفریقای شمالی بودند.

تقریبا 300 سال پس از تولد عیسی، ما نهایتا افرادی را می یابیم که تولد عیسی را در اواسط زمستان میدانستند. اما چگونه آنها توانستند بین این دو تاریخ، 25 دسامبر و 6 ژانویه، به اطمینان برسند؟ در اینباره دو نظریه وجود دارد: یکی بسیار محبوب، و دیگری (هرچند بسیار قدیمی است) در خارج از محافل دانشگاهی کمتر شنیده میشود.

نظریه اول که بسیار نیز مشهور است بر آن است که خاستگاههای تاریخ یا تاریخهای کریسمس از جشنهای مشرکان به وام گرفته شده است. رومیان جشنواره ساتورنالیا [Saturnalia] را در اواسط زمستان و در آخر ماه دسامبر جشن میگرفتند؛ بربرهای اروپای شرقی و غربی نیز در زمانهای مشابه تعطیلات مختص به خود را داشتند. امپراتور روم یعنی اورلیان [Aurelian] نیز در سال 274 میلادی عیدی را به نام تولد سول اینویکتوس [Sol Invictus] (خورشید فتح ناشده) در 25 دسامبر برقرار کرد. طبق این استدلال، کریسمس در واقع تغییر شکل یافته همین جشنواره های رومیِ مشرکان است. بر این اساس، مسیحیان اولیه برای اینکه کریسمس و مسیحیت را در سرتاسر دنیای رومی گسترش دهند تعمدا از این تاریخها استفاده کردند: اگر کریسمس به تعطیلات مشرکان شباهت می یافت، مشرکان بیشتری هم نسبت به تعطیلات و هم خدایی که تولدش بزرگداشته میشد تمایل نشان میدادند.