Radiohead - Jigsaw Falling Into Place (Scotch Mist Version).flv
21.9 MB
موسیقی خوبم آرزوست
Viva Radiohead
Viva Radiohead
از قضا آدمی نبود که در «حال» زندگی کند. اهل حال نبود. همیشه در آینده سر می کرد. وجودی سراسر از دلهره و اضطراب داشت. تعجبی ندارد. خصیصه این دست آدمها هم همین است. هر چه میکرد اهل حال باشد, نمیشد. مضطرب و آشفته...
و چون آینده محقق می شد, یا به بیان دقیقتر کلمه تبدیل به حال, باز همان آش بود و همان کاسه. آینده, تا آینده بود از دسترس ناپذیریش رنج می برد, اما همینکه تحقق پیدا میکرد و به حال تبدیل میشد, رو به سوی آینده ای دیگر می کرد. اینچنین شخصیت مازوخیستی داشت...
و چون آینده محقق می شد, یا به بیان دقیقتر کلمه تبدیل به حال, باز همان آش بود و همان کاسه. آینده, تا آینده بود از دسترس ناپذیریش رنج می برد, اما همینکه تحقق پیدا میکرد و به حال تبدیل میشد, رو به سوی آینده ای دیگر می کرد. اینچنین شخصیت مازوخیستی داشت...
تلخی شکر
پیتر سینگر
برگردان: بهنام خداپناه
پرینستون- شکر شیرین است، اما اخلاق تولید آن اینگونه نیست. «شوگر راش» [Sugar Rush]، یعنی گزارش اخیری که بوسیله بنیاد بین المللی آکسفام [Oxfam] و به عنوان بخشی از کمپین «در پس برندها» [Behind the Brands] منتشر شد، نشان داده است که استفاده ما از شکر ما را درگیر زمینخواری هایی میکند که حقوق برخی از فقیرترین کشورها را نقض میکند. مصرف کنندگان مطلعتر و اخلاقی تر می¬توانند این رویه را تغییر دهند. ما به لحاظ ژنتیکی طوری برنامه ریزی شده ایم که چیزهای شیرین را دوست داشته باشیم، و زمانیکه مردم ثروتمندتر میشوند، شکر بیشتری مصرف میکنند. افزایش بهای شکر تولیدکنندگان را بر آن داشته است که در جستجوی زمین بیشتری باشند تا زیر کشت نیشکر ببرند. جای تعجب نیست که زمانیکه منافع فقرا با منافع ثروتمندان در تعارض قرار میگیرد این فقرا هستند که منافع خود را از دست میدهند. گزارش بنیاد آکسفام نمونه های بیشماری از تولیدکنندگانی بدست میدهد که بدون رضایت مردم زمین¬هایشان را از چنگشان به در آورده و کشاورزان را به کارگرانی بدون زمین تبدیل کرده اند. توجه شما را به نمونه ای جلب میکنم.
در پِرنامبوکو ایالتی در شمال شرقی برزیل، از سال 1914 گروهی از خانواده های ماهیگیر در جزایری در دهانه رودخانه سیرینهام زندگی میکردند. در سال 1998، کارخانه پالایش شکر یوسینا تراپیکه [Usina Trapiche] برای بدست آوردن این زمینها دادخواستی به دولت ارائه کرد. ساکنان جزیره میگویند که این کارخانه پیرو دادخواست خود دست به تخریب خانه ها و مزارع کوچک آنها زد-و آندسته از افرادی که زمینهای خود را ترک نکرده بودند تهدید به خشونت بیشتری کرد. خانواده های ماهیگیر میگویند که همین اخیرا در سال گذشته، کارمندان کارخانه پالایش خانه هایی را که آنها بازسازی کرده بودند سوزاندند. تراپیکه خانواده ها را به شهرکی در مجاور این منطقه منتقل کرد که آنها در آنجا به برق، آب، سیستم بهداشتی و مدرسه دسترسی داشتند، اما اگر آنها میخواستند که به ماهیگیری ادامه دهند، باید مسافت بسیاری را طی میکردند. بیشتر آنها همچنان در طلب بازگشت به جزایری که پیشتر در آن ساکن بودند هستند. هم کوکا کولا [Coca-Cola] و هم پپسی [PepsiCo] در تولیداتشان از شکر یوسینا تراپیکه استفاده میکنند. آیا استفاده این دو شرکت از محصولات شرکت پالایش شکر آنها را مسئول اشتباهات صورت گرفته برای آندسته از مردمانی میکند که تراپیکه از زمینهایشان برای تولید شکر استفاده میکند؟ در دهه 1990، شرکت نایکی [Nike] تلاش کرد تا خود را از مسئولیت استفاده از کودکان به عنوان نیروی کار و همچنین دیگر رویه های خلاف وجدان در زمینه نیروی کار در کارخانجاتی که کفشهای ورزشی این شرکت را تولید میکردند برهاند. از آنجاییکه با سیر نزولی مشتریان مواجه شد، نهایتا تصمیم درست را گرفت، بدین نحو که کارخانجات متبوع خود را بازرسی کرد، به مشکلات رسیدگی کرد و در زمینه تهیه کنندگان کالاهای اساسی خود دست به شفاف سازی زد. به همین نحو، واکنش اولیه مَک دونالد [McDonald] به انتقاد از تهیه کنندگانش در زمینه رفاه حیوانات عبارت بود از اقامه دعوی علیه فعالانی که چنین دعاوی یی را مطرح ساخته بودند. این شرکت انتظار داشت که منتقدانش تسلیم شوند. اما زمانیکه دو تن از آنها در دادگاه از خود دفاع کردند، طولانی ترین محاکمه توهین و افترا در تاریخ قانونی بریتانیا رقم خورد، و به تبع آن فاجعه ای در افکار عمومی برای این غول سازمانی رخ داد. پس از اینکه قاضی اعتقاد یافت به اینکه برخی از دعاوی فعالان افتراآمیز نبوده است، از آنجاییکه آنها در زمینه دعاوی خود برحق بودند، مک دونالد مسئولیت اَعمال ناقض رفاه حیوانات از سوی تهیه کنندگان ملزومات خود را پذیرفت. از آن زمان تاکنون این رویداد به نیرویی بسیار الزام آور برای پیشرفت در زمینه¬ی رفتار با حیواناتی تبدیل شده است که برای تولید غذا در ایالات متحده مورد استفاده قرار میگیرند. همین اخیرا، تخریب کارخانه¬ی پوشاک رانزا پلازا [Rana Plaza] در بنگلادش در اوایل سال پیش، که بیش از 1000 کشته بر جای گذاشت، پرسش مشابهی را برای صنعت پوشاک مطرح کرد. تعاونی خوراک بریتانیا [ABF]، که تولیدکننده اصلی شکر و صاحب فروشگاههای زنجیره ای تولید پوشاک پرایمارک [Primark] است، همراه با 80 بِرند دیگر تولید پوشاک، با پیوستن به توافقنامه ی ایمنی ساختمان که به لحاظ قانونی الزام آور است و بوسیله اتحادیه های تجاری و دولت بنگلادش پشتیبانی میشود مسئولیت تهیه کنندگان ملزومات خود را بر عهده گرفت. آنچه بر صنعت تولید پوشاک بکار بسته میشود باید بر صنعت تولید خوراک نیز اعمال شود، و این مطلب نه تنها در مورد شکر، که در مورد هر تولید غذایی دیگری نیز باید صدق کند.
پیتر سینگر
برگردان: بهنام خداپناه
پرینستون- شکر شیرین است، اما اخلاق تولید آن اینگونه نیست. «شوگر راش» [Sugar Rush]، یعنی گزارش اخیری که بوسیله بنیاد بین المللی آکسفام [Oxfam] و به عنوان بخشی از کمپین «در پس برندها» [Behind the Brands] منتشر شد، نشان داده است که استفاده ما از شکر ما را درگیر زمینخواری هایی میکند که حقوق برخی از فقیرترین کشورها را نقض میکند. مصرف کنندگان مطلعتر و اخلاقی تر می¬توانند این رویه را تغییر دهند. ما به لحاظ ژنتیکی طوری برنامه ریزی شده ایم که چیزهای شیرین را دوست داشته باشیم، و زمانیکه مردم ثروتمندتر میشوند، شکر بیشتری مصرف میکنند. افزایش بهای شکر تولیدکنندگان را بر آن داشته است که در جستجوی زمین بیشتری باشند تا زیر کشت نیشکر ببرند. جای تعجب نیست که زمانیکه منافع فقرا با منافع ثروتمندان در تعارض قرار میگیرد این فقرا هستند که منافع خود را از دست میدهند. گزارش بنیاد آکسفام نمونه های بیشماری از تولیدکنندگانی بدست میدهد که بدون رضایت مردم زمین¬هایشان را از چنگشان به در آورده و کشاورزان را به کارگرانی بدون زمین تبدیل کرده اند. توجه شما را به نمونه ای جلب میکنم.
در پِرنامبوکو ایالتی در شمال شرقی برزیل، از سال 1914 گروهی از خانواده های ماهیگیر در جزایری در دهانه رودخانه سیرینهام زندگی میکردند. در سال 1998، کارخانه پالایش شکر یوسینا تراپیکه [Usina Trapiche] برای بدست آوردن این زمینها دادخواستی به دولت ارائه کرد. ساکنان جزیره میگویند که این کارخانه پیرو دادخواست خود دست به تخریب خانه ها و مزارع کوچک آنها زد-و آندسته از افرادی که زمینهای خود را ترک نکرده بودند تهدید به خشونت بیشتری کرد. خانواده های ماهیگیر میگویند که همین اخیرا در سال گذشته، کارمندان کارخانه پالایش خانه هایی را که آنها بازسازی کرده بودند سوزاندند. تراپیکه خانواده ها را به شهرکی در مجاور این منطقه منتقل کرد که آنها در آنجا به برق، آب، سیستم بهداشتی و مدرسه دسترسی داشتند، اما اگر آنها میخواستند که به ماهیگیری ادامه دهند، باید مسافت بسیاری را طی میکردند. بیشتر آنها همچنان در طلب بازگشت به جزایری که پیشتر در آن ساکن بودند هستند. هم کوکا کولا [Coca-Cola] و هم پپسی [PepsiCo] در تولیداتشان از شکر یوسینا تراپیکه استفاده میکنند. آیا استفاده این دو شرکت از محصولات شرکت پالایش شکر آنها را مسئول اشتباهات صورت گرفته برای آندسته از مردمانی میکند که تراپیکه از زمینهایشان برای تولید شکر استفاده میکند؟ در دهه 1990، شرکت نایکی [Nike] تلاش کرد تا خود را از مسئولیت استفاده از کودکان به عنوان نیروی کار و همچنین دیگر رویه های خلاف وجدان در زمینه نیروی کار در کارخانجاتی که کفشهای ورزشی این شرکت را تولید میکردند برهاند. از آنجاییکه با سیر نزولی مشتریان مواجه شد، نهایتا تصمیم درست را گرفت، بدین نحو که کارخانجات متبوع خود را بازرسی کرد، به مشکلات رسیدگی کرد و در زمینه تهیه کنندگان کالاهای اساسی خود دست به شفاف سازی زد. به همین نحو، واکنش اولیه مَک دونالد [McDonald] به انتقاد از تهیه کنندگانش در زمینه رفاه حیوانات عبارت بود از اقامه دعوی علیه فعالانی که چنین دعاوی یی را مطرح ساخته بودند. این شرکت انتظار داشت که منتقدانش تسلیم شوند. اما زمانیکه دو تن از آنها در دادگاه از خود دفاع کردند، طولانی ترین محاکمه توهین و افترا در تاریخ قانونی بریتانیا رقم خورد، و به تبع آن فاجعه ای در افکار عمومی برای این غول سازمانی رخ داد. پس از اینکه قاضی اعتقاد یافت به اینکه برخی از دعاوی فعالان افتراآمیز نبوده است، از آنجاییکه آنها در زمینه دعاوی خود برحق بودند، مک دونالد مسئولیت اَعمال ناقض رفاه حیوانات از سوی تهیه کنندگان ملزومات خود را پذیرفت. از آن زمان تاکنون این رویداد به نیرویی بسیار الزام آور برای پیشرفت در زمینه¬ی رفتار با حیواناتی تبدیل شده است که برای تولید غذا در ایالات متحده مورد استفاده قرار میگیرند. همین اخیرا، تخریب کارخانه¬ی پوشاک رانزا پلازا [Rana Plaza] در بنگلادش در اوایل سال پیش، که بیش از 1000 کشته بر جای گذاشت، پرسش مشابهی را برای صنعت پوشاک مطرح کرد. تعاونی خوراک بریتانیا [ABF]، که تولیدکننده اصلی شکر و صاحب فروشگاههای زنجیره ای تولید پوشاک پرایمارک [Primark] است، همراه با 80 بِرند دیگر تولید پوشاک، با پیوستن به توافقنامه ی ایمنی ساختمان که به لحاظ قانونی الزام آور است و بوسیله اتحادیه های تجاری و دولت بنگلادش پشتیبانی میشود مسئولیت تهیه کنندگان ملزومات خود را بر عهده گرفت. آنچه بر صنعت تولید پوشاک بکار بسته میشود باید بر صنعت تولید خوراک نیز اعمال شود، و این مطلب نه تنها در مورد شکر، که در مورد هر تولید غذایی دیگری نیز باید صدق کند.
آکسفام از ده تا از بزرگترین برندهای تولید خوراک میخواهد که با پذیرش مسئولیت خود در قبال نقض حقوق مربوط به مالکیت زمین که تهیه کنندگان شان شامل آن میشوند مدیریت خود را بر این مسئله نشان دهند. به نحو مشخص، آکسفام از این شرکتهای جهانی میخواهد که خرید خود را از تهیه کنندگانی که زمین زیر کشت خود را از تولیدکنندگان کوچک خوراک آنهم بدون رضایت آزادانه، و آگاهانه این تولیدکنندگان بدست آورده اند صورت ندهند. اگر زمین کشاورزی پیشاپیش بدون چنین رضایتی بدست آمده، و مالکیت زمین مورد مناقشه باشد، آکسفام از این بنگاهها میخواهد که بر رویه های عادلانه ای در زمینه این مناقشات اصرار ورزند. کمپین «در پس بِرندها» شامل یک برگ امتیاز است، که این ده شرکت بزرگ را در زمینه موضوعات مختلف، شامل تاثیرشان بر کارگران، آب، زمین، زنان، و تغییرات آب و هوایی، رتبه بندی میکند. در زمینه مسائل مربوط به زمین، آکسفام شرکت پپسی، و ABF را یا «ضعیف» و یا «بسیار ضعیف» ارزیابی میکند. نِستله [Nestlé] امتیاز بهتری به خود اختصاص میدهد، زیرا راهبردهای این شرکت برای تهیه کنندگان ملزوماتشان-که در زمینه های منبع یابی شکر، سویا، روغن نخل و کالاهای دیگر استفاده میشود- آنها را ملزم بدان میسازد که رضایت قبلی، آزادانه و آگاهانه اجتماعاتِ محلی و بومی را پیش از تملک اراضی شان بدست آورند. از این ده شرکت بزرگ نستله اولین شرکتی بود که از این اصل به طور کامل پشتیبانی کرد. سپس، در 7 نوامبر، کوکاکولا با اعلام اینکه نسبت به زمینخواری های تهیه کنندگان و تولیدکنندگان بطری «به سختی برخورد خواهد کرد» نسبت به کمپین آکسفام واکنش نشان داد. کوکاکولا به شفاف سازی در مورد شرکتهایی که تامین کننده نیشکر، سویا و روغن نخل برای این شرکت غذایی بودند خود را متعهد ساخت تا از این طریق بتواند ارزیابی های مرتبط با حقوق اجتماعی، حقوق زیست محیطی و حقوق انسانی به عمل آید؛ این شرکت همچنین متعهد به رسیدگی به مورد شرکت یوسینا تراپیکه در ارتباط با نزاع با خانواده های ماهیگیر رودخانه سیرینهام خواهد شد. حمایت آکسفام در حال ارتقاء معیارهای صنعت جهانی غذاست. اگر شرکت پپسی و ABF از ما میخواهند که آنها را به عنوان تولیدکنندگانی اخلاقی در نظر بگیریم، آنها باید از نمونه نستله و کوکاکولا سرمشق بگیرند، و مسئولیت رفتار تهیه کنندگان خود را نسبت به برخی از فقیرترین و ضعیف ترین مردم جهان بپذیرند.
منبع این یادداشت:
http://www.project-syndicate.org/commentary/peter-singer-on-corporate-food-giants--responsibility-for-their-suppliers--conduct
منبع این یادداشت:
http://www.project-syndicate.org/commentary/peter-singer-on-corporate-food-giants--responsibility-for-their-suppliers--conduct
Project Syndicate
The Bitterness of Sugar
Sugar is sweet, but the ethics of its production is anything but appealing. On the contrary, our use of sugar implicates us in land grabs that violate the rights of some of the world’s poorest communities.
«خداحافظ و موفق باشید»
«مرگ در نیمروز» عنوان سایت شخصی خانمی است بنام جیلیان بِنِت (Gillian Bennett), که در اثر ابتلا به بیماری لاعلاج زوال عقل [dementia], و جلوگیری از عواقب آن تصمیم به انجام عمل خودکشی (یا به بیان بهتر آسانمرگی[euthanasia]) میگیرد. البته عنوان فرعی آن «خداحافظ و موفق باشید» است. آنچه در این سایت میخوانید آخرین نوشته ها و دلایل ایشان برای اقدام به انجام خودکشی است.
از متن:
«هستند چیزهای بسیاری که ما نسبت بدانها وسواس داریم. به نظر میرسد که ما باید درست انتخاب کنیم. آیا باید یک بطری شراب یا تعدادی گل به میهمانی ببریم؟ آیا شلوار جین و پوتینهای جدید من بدرد میخورند یا دیگر از مُد افتاده شده اند؟ چگونه باید شریکی جدید بیابم؟
[در حالیکه درباره مسائل پیش پا افتاده ای از این دست بسیار سخن میگوییم] خیلی درباره چگونه مردن سخنی به میان نمی آوریم . اما مواجهه با مرگ جذاب, جالب و چالش بر انگیز است. من انتخابهایی دارم که مورد بازبینی قرار داده ام, و یا آنها را برگزیده ام و یا نادیده انگاشته ام. بر این باورم که به انتخاب درست برای خود پی برده ام. من درباره آن [خودکشی] با دوستان و اقوامم سخن گفته ام. این موضوع عنوان ممنوعه ای نیست.»
پ.ن: اصل مطلب را از صفحه فیسبوک پروفسرو پیتر سینگر برداشت, و به فارسی برگرداندم.
http://www.deadatnoon.com/page2.html
«مرگ در نیمروز» عنوان سایت شخصی خانمی است بنام جیلیان بِنِت (Gillian Bennett), که در اثر ابتلا به بیماری لاعلاج زوال عقل [dementia], و جلوگیری از عواقب آن تصمیم به انجام عمل خودکشی (یا به بیان بهتر آسانمرگی[euthanasia]) میگیرد. البته عنوان فرعی آن «خداحافظ و موفق باشید» است. آنچه در این سایت میخوانید آخرین نوشته ها و دلایل ایشان برای اقدام به انجام خودکشی است.
از متن:
«هستند چیزهای بسیاری که ما نسبت بدانها وسواس داریم. به نظر میرسد که ما باید درست انتخاب کنیم. آیا باید یک بطری شراب یا تعدادی گل به میهمانی ببریم؟ آیا شلوار جین و پوتینهای جدید من بدرد میخورند یا دیگر از مُد افتاده شده اند؟ چگونه باید شریکی جدید بیابم؟
[در حالیکه درباره مسائل پیش پا افتاده ای از این دست بسیار سخن میگوییم] خیلی درباره چگونه مردن سخنی به میان نمی آوریم . اما مواجهه با مرگ جذاب, جالب و چالش بر انگیز است. من انتخابهایی دارم که مورد بازبینی قرار داده ام, و یا آنها را برگزیده ام و یا نادیده انگاشته ام. بر این باورم که به انتخاب درست برای خود پی برده ام. من درباره آن [خودکشی] با دوستان و اقوامم سخن گفته ام. این موضوع عنوان ممنوعه ای نیست.»
پ.ن: اصل مطلب را از صفحه فیسبوک پروفسرو پیتر سینگر برداشت, و به فارسی برگرداندم.
http://www.deadatnoon.com/page2.html
وقتی صفحات فیسبوک و دیگر شبکه های اجتماعی را بالا و پایین میکنم، با انبوهی از پستها مواجه میشوم که همه ماهیت انتقادی نسبت به مسائل بسیاری دارند. آنچه مسلم است اینکه وارد شدن از درِ نقد نسبت به مسائل و افراد گوناگون کار نه چندان دشواری است. کاری که همه ما نمونه آنرا به خوبی در هنگام رفت و آمد در یک مسیر با تاکسی توسط راننده و مسافران شاهدیم. آدم متحیر میماند از اینکه، اگر ما خود اینچنین ناقدانِ خوبی هستیم و اینقدر خوب به رتق و فتق امور واقفیم پس چرا شرایط اجتماعی مان اینگونه است؟! شاید بتوان بخشی از پاسخ به این پرسش را در این عبارات تام ریگان [Tom Regan] فیلسوف معاصر اخلاق یافت:
. . .
گاندی برای من درس دیگری هم داشت که همچون زخمی التیام نیافته چرکین شده بود. مردم در اینکه اخلاق را به شیوه سوم شخص زندگی کنند هیچ مشکلی ندارند. این ادعا که فلان یا بهمان شخص کار نادرستی انجام میدهد و اینکه او باید انجام آن را متوقف کند کار آسانی است. دانشگاهیان نیز در این نوع از درگیریِ اخلاقی در جهان مهارتِ ویژه ای دارند. ما دوست داریم دور هم نشسته و درباره رئیس جمهور X یا سناتور Y که کارهای وحشتناکی انجام میدهند از موضع حق سخن بگوییم. . . . دانشگاهیان نیز همچون عمومِ مردم، با اخلاقی زیستن به شیوه اول شخص مشکل دارند. دشوارترین چیز در جهان اذعان به این مطلب است که من کار نادرستی انجام میدهم و اینکه باید انجام آن را متوقف کنم.
این درباره زندگی من [ریگان] نیز صادق بود. در خیابانها به خاطر اینکه دولتِ ایالات متحده کار نادرستی انجام میداد دست به راهپیمایی میزدم. خواستار آن بودم که دولت از درگیری در جنگی ناعادلانه دست بکشد. و همچنان، در خلوتِ خانه ام، با ترجیح استیکِ ضخیم، آبدار و نیمه پز، مشتاقانه از آبشخور سنت خوراک می یافتم. گاندی این ترتیب را بر هم زد. در اینباره، و برای من، اخلاق با اول شخص آغاز میشود. و اما درس؟ پیش از آنکه بتوانم به کار تغییرِ جهان مشغول شوم نیاز بود زندگیِ خود را سامانی اخلاقی میدادم.
. . .
["حقوق حیوانات، خطاهای انسانها"، تام ریگان، برگردان: بهنام خداپناه، ص 4]
بله، مشکل در اینجاست که ما اخلاق را به شیوه اول شخص نمی زییم. اخلاق و اصول اخلاقی برای ما تنها اصولی اند برای نقد دیگران، و نه نقد خود و رفتارهای خودمان!
. . .
گاندی برای من درس دیگری هم داشت که همچون زخمی التیام نیافته چرکین شده بود. مردم در اینکه اخلاق را به شیوه سوم شخص زندگی کنند هیچ مشکلی ندارند. این ادعا که فلان یا بهمان شخص کار نادرستی انجام میدهد و اینکه او باید انجام آن را متوقف کند کار آسانی است. دانشگاهیان نیز در این نوع از درگیریِ اخلاقی در جهان مهارتِ ویژه ای دارند. ما دوست داریم دور هم نشسته و درباره رئیس جمهور X یا سناتور Y که کارهای وحشتناکی انجام میدهند از موضع حق سخن بگوییم. . . . دانشگاهیان نیز همچون عمومِ مردم، با اخلاقی زیستن به شیوه اول شخص مشکل دارند. دشوارترین چیز در جهان اذعان به این مطلب است که من کار نادرستی انجام میدهم و اینکه باید انجام آن را متوقف کنم.
این درباره زندگی من [ریگان] نیز صادق بود. در خیابانها به خاطر اینکه دولتِ ایالات متحده کار نادرستی انجام میداد دست به راهپیمایی میزدم. خواستار آن بودم که دولت از درگیری در جنگی ناعادلانه دست بکشد. و همچنان، در خلوتِ خانه ام، با ترجیح استیکِ ضخیم، آبدار و نیمه پز، مشتاقانه از آبشخور سنت خوراک می یافتم. گاندی این ترتیب را بر هم زد. در اینباره، و برای من، اخلاق با اول شخص آغاز میشود. و اما درس؟ پیش از آنکه بتوانم به کار تغییرِ جهان مشغول شوم نیاز بود زندگیِ خود را سامانی اخلاقی میدادم.
. . .
["حقوق حیوانات، خطاهای انسانها"، تام ریگان، برگردان: بهنام خداپناه، ص 4]
بله، مشکل در اینجاست که ما اخلاق را به شیوه اول شخص نمی زییم. اخلاق و اصول اخلاقی برای ما تنها اصولی اند برای نقد دیگران، و نه نقد خود و رفتارهای خودمان!
«اخلاق خورد و خوراک»
پیتر سینگر
برگردان: بهنام خداپناه
پیش بینی شده است که مصرف جهانی گوشت تا سال 2020 دو برابر خواهد شد. اما در اروپا و آمریکای شمالی، نگرانی درباره شیوه تولید گوشت و تخم مرغ در حال افزایش است. از زمانیکه به طرز فراگیری دریافته شد که برای تولید گوشتِ به اصطلاح «سفید» گوساله-که در واقع صورتی کم رنگ است- گوساله های تازه متولد شده از مادرانشان جدا می شوند، و با عدم تغذیه فیبر تعمدا کم خون شده، و در طویله های آنچنان کوچکی نگه داشته می شوند که حتی نمی توانند راه رفته و بگردند، مصرف گوشت گوساله به شدت کاهش یافته است.
در اروپا بیماری جنون گاوی بسیاری از مردم را شگفت زده کرد، نه تنها به این خاطر که ذهنیتها درباره گوشت گاو به عنوان غذایی سالم و بهداشتی را بر هم زد، بل همچنین به این خاطر که مردم پی بردند که علت این بیماری به دلیل تغذیه احشام با بافتهای عصبی و مغزی گوسفندان بوده است. مردمی که به شکلی خام دستانه بر این باور بودند که گاوها با علوفه تغذیه می شوند دریافتند که گله های گاو پرورشی ممکن است با هرچیزی، از ذرت گرفته تا ماهی خشک، ضایعات جوجه های پرورشی (همراه با مدفوع مرغها)، و ضایعات کشتارگاهها، تغذیه شوند.
نگرانی درباره چگونگی رفتار ما با حیوانات مزرعه [farm animals] بیشتر از آن است که بخواهد به درصد کوچکی از انسانها که گیاهخوار [vegetarian] یا حتی وِگَن [vegan] (یعنی کسانی که هیچ فرآورده حیوانی، از جمله تخم مرغ و لبنیات نیز مصرف نمی کنند) هستند محدود شود. به رغم استدلالات اخلاقی قوی به نفع گیاهخواری، این رویکرد همچنان رویکرد غالب نیست. شایعترین دیدگاه در حال حاضر از این قرار است که ما در خوردن گوشت تا آنجایی موجه هستیم که حیوانات پیش از آنکه کشته شوند از زندگیِ قابل احترامی برخوردار باشند.
مسئله، همانگونه که من و جیم مِیسون [Jim Mason] در کتاب اخیرمان، یعنی شیوه خوردنِ ما [The Way We Eat] به توصیف آن پرداخته ایم از این قرار است که کشاورزی صنعتی حیوانات را حتی برای داشتن زندگی یی با حداقل آراستگی و نجابت نادیده می گیرد. امروزه دهها میلیارد قطعه جوجه تولید می شوند که هرگز رنگ هوای آزاد را هم نمی بینند. آنها تولید می شوند که اشتهایی سیری ناپذیر داشته باشند و با سرعت هرچه تمامتر پروار شوند، و از اینرو در آلونکهایی که گنجایش بیش از 20.000 پرنده را دارد پرورش می یابند. سطح آمونیاک متصاعد شده از مدفوع انباشت شده آنها به حدی است که چشمها را سوزانده و به ریه ها آسیب می رساند. این پرندگان که تنها پس از 45 روز از تولدشان کشتار می شوند، استخوانهای نابالغشان به سختی می تواند وزن بدنشان را تاب بیاورد. برخی دچار غش و ضعف شده و چون قادر به رسیدن به غذا یا آب نیستند بزودی می میرند. سرنوشت آنها به اقتصاد آن بنگاه اقتصادی به مثابه یک کلّ هیچ ارتباطی نمی یابد.
شرایط حتی برای مرغهای تخم گذاری که به زور در قفسهای سیمی آنقدر کوچکی چپانده می شوند که حتی اگر یکی از این قفسها نیز به ازای هر مرغ وجود می داشت، آنها قادر به باز کردن بالهای خود نبودند، به مراتب بدتر است. اما این در شرایطی است که معمولا حداقل چهار مرغ، و اغلب بیشتر، در چنین قفسهایی گنجانده می-شوند. تحت چنین شرایط شلوغ و پلوغی، احتمال آن وجود دارد که پرندگانِ مهاجم تر و غالب تر با نوک زدن به مرغهای ضعیفتر موجب مرگ آنها شوند. برای جلوگیری از این امر، تولیدکنندگان نوک تمامی پرندگان را با تیغه های داغ قطع می کنند. نوک یک مرغ مملو از بافتهای عصبی است-و وسیله اصلی او برای ارتباط برقرار کردن با محیط-و این در حالیست که هیچ داروی بی حسی یا ضددردی برای خلاص کردن آنها از درد استفاده نمی شود.
خوکها چه بسا باهوشترین و حساسترین حیواناتی باشند که ما معمولا از گوشتشان تغذیه می کنیم. آنها زمانیکه در محیط روستایی به منظور یافتن غذا پرسه می زنند، می توانند هوش خود را اعمال کرده و محیط گوناگون خود را مورد وارسی قرار دهند. ماده خوکها پیش از آبستن شدن، برای ساختن لانهای امن و راحت که بتوانند در آن از بچه های خود پرستاری کنند از کاه یا برگ و شاخه درختان برای برپا ساختن چنین لانهای استفاده می کنند.
اما امروزه در پرورشگاه حیوانات، ماده خوکهای آبستن در آنچنان صندوقهای تنگی نگهداری می شوند که نمی توانند در آنها چرخیده، یا حتی بیش از یک قدم به عقب یا جلو بردارند. آنها در اتاقکهایی بتنی و عاری از هرگونه کاه و خاشاک یا زیراندازی قرار داده می شوند. به منظور آنکه مادرانشان دوباره آبستن شوند نوزادانشان را با سرعت هرچه تمامتر از مادرانشان جدا می کنند، و این در حالیست که آنها تا زمانیکه به کشتارگاه فرستاده شوند هرگز از این آلونکها بیرون آورده نمی شوند.
پیتر سینگر
برگردان: بهنام خداپناه
پیش بینی شده است که مصرف جهانی گوشت تا سال 2020 دو برابر خواهد شد. اما در اروپا و آمریکای شمالی، نگرانی درباره شیوه تولید گوشت و تخم مرغ در حال افزایش است. از زمانیکه به طرز فراگیری دریافته شد که برای تولید گوشتِ به اصطلاح «سفید» گوساله-که در واقع صورتی کم رنگ است- گوساله های تازه متولد شده از مادرانشان جدا می شوند، و با عدم تغذیه فیبر تعمدا کم خون شده، و در طویله های آنچنان کوچکی نگه داشته می شوند که حتی نمی توانند راه رفته و بگردند، مصرف گوشت گوساله به شدت کاهش یافته است.
در اروپا بیماری جنون گاوی بسیاری از مردم را شگفت زده کرد، نه تنها به این خاطر که ذهنیتها درباره گوشت گاو به عنوان غذایی سالم و بهداشتی را بر هم زد، بل همچنین به این خاطر که مردم پی بردند که علت این بیماری به دلیل تغذیه احشام با بافتهای عصبی و مغزی گوسفندان بوده است. مردمی که به شکلی خام دستانه بر این باور بودند که گاوها با علوفه تغذیه می شوند دریافتند که گله های گاو پرورشی ممکن است با هرچیزی، از ذرت گرفته تا ماهی خشک، ضایعات جوجه های پرورشی (همراه با مدفوع مرغها)، و ضایعات کشتارگاهها، تغذیه شوند.
نگرانی درباره چگونگی رفتار ما با حیوانات مزرعه [farm animals] بیشتر از آن است که بخواهد به درصد کوچکی از انسانها که گیاهخوار [vegetarian] یا حتی وِگَن [vegan] (یعنی کسانی که هیچ فرآورده حیوانی، از جمله تخم مرغ و لبنیات نیز مصرف نمی کنند) هستند محدود شود. به رغم استدلالات اخلاقی قوی به نفع گیاهخواری، این رویکرد همچنان رویکرد غالب نیست. شایعترین دیدگاه در حال حاضر از این قرار است که ما در خوردن گوشت تا آنجایی موجه هستیم که حیوانات پیش از آنکه کشته شوند از زندگیِ قابل احترامی برخوردار باشند.
مسئله، همانگونه که من و جیم مِیسون [Jim Mason] در کتاب اخیرمان، یعنی شیوه خوردنِ ما [The Way We Eat] به توصیف آن پرداخته ایم از این قرار است که کشاورزی صنعتی حیوانات را حتی برای داشتن زندگی یی با حداقل آراستگی و نجابت نادیده می گیرد. امروزه دهها میلیارد قطعه جوجه تولید می شوند که هرگز رنگ هوای آزاد را هم نمی بینند. آنها تولید می شوند که اشتهایی سیری ناپذیر داشته باشند و با سرعت هرچه تمامتر پروار شوند، و از اینرو در آلونکهایی که گنجایش بیش از 20.000 پرنده را دارد پرورش می یابند. سطح آمونیاک متصاعد شده از مدفوع انباشت شده آنها به حدی است که چشمها را سوزانده و به ریه ها آسیب می رساند. این پرندگان که تنها پس از 45 روز از تولدشان کشتار می شوند، استخوانهای نابالغشان به سختی می تواند وزن بدنشان را تاب بیاورد. برخی دچار غش و ضعف شده و چون قادر به رسیدن به غذا یا آب نیستند بزودی می میرند. سرنوشت آنها به اقتصاد آن بنگاه اقتصادی به مثابه یک کلّ هیچ ارتباطی نمی یابد.
شرایط حتی برای مرغهای تخم گذاری که به زور در قفسهای سیمی آنقدر کوچکی چپانده می شوند که حتی اگر یکی از این قفسها نیز به ازای هر مرغ وجود می داشت، آنها قادر به باز کردن بالهای خود نبودند، به مراتب بدتر است. اما این در شرایطی است که معمولا حداقل چهار مرغ، و اغلب بیشتر، در چنین قفسهایی گنجانده می-شوند. تحت چنین شرایط شلوغ و پلوغی، احتمال آن وجود دارد که پرندگانِ مهاجم تر و غالب تر با نوک زدن به مرغهای ضعیفتر موجب مرگ آنها شوند. برای جلوگیری از این امر، تولیدکنندگان نوک تمامی پرندگان را با تیغه های داغ قطع می کنند. نوک یک مرغ مملو از بافتهای عصبی است-و وسیله اصلی او برای ارتباط برقرار کردن با محیط-و این در حالیست که هیچ داروی بی حسی یا ضددردی برای خلاص کردن آنها از درد استفاده نمی شود.
خوکها چه بسا باهوشترین و حساسترین حیواناتی باشند که ما معمولا از گوشتشان تغذیه می کنیم. آنها زمانیکه در محیط روستایی به منظور یافتن غذا پرسه می زنند، می توانند هوش خود را اعمال کرده و محیط گوناگون خود را مورد وارسی قرار دهند. ماده خوکها پیش از آبستن شدن، برای ساختن لانهای امن و راحت که بتوانند در آن از بچه های خود پرستاری کنند از کاه یا برگ و شاخه درختان برای برپا ساختن چنین لانهای استفاده می کنند.
اما امروزه در پرورشگاه حیوانات، ماده خوکهای آبستن در آنچنان صندوقهای تنگی نگهداری می شوند که نمی توانند در آنها چرخیده، یا حتی بیش از یک قدم به عقب یا جلو بردارند. آنها در اتاقکهایی بتنی و عاری از هرگونه کاه و خاشاک یا زیراندازی قرار داده می شوند. به منظور آنکه مادرانشان دوباره آبستن شوند نوزادانشان را با سرعت هرچه تمامتر از مادرانشان جدا می کنند، و این در حالیست که آنها تا زمانیکه به کشتارگاه فرستاده شوند هرگز از این آلونکها بیرون آورده نمی شوند.
مدافعان این شیوه از تولید گوشت استدلال می کنند که این شیوه ها هرچند مایه تاسف هستند اما پاسخی ضروری به درخواست غذا برای جمعیت در حال افزایش است. و این در حالیست که، زمانیکه ما حیوانات را در مزارعِ کارخانهای محصور می کنیم، باید برای پرورششان غذا تولید کنیم. حیوانات بیشتر انرژی حاصل از مصرف خوراکشان را تنها برای تنفس و گرم نگه داشتن بدنشان می سوزانند، از اینرو کسر بسیار اندکی از ارزش غذاییِ خوراکی که آنها می خورند-معمولا کمتر از یک سوم و گاهی اوقات نیز کمتر از یک دهم-نصیب ما می شود. به عکس، گاوها با چریدن در مراتع، غذایی را می خورند که ما نمی توانیم هضم کنیم، که این بدان معناست که آنها به مقدار غذای موجود برای ما می افزایند.
مایه تاسف است که کشورهایی همچون چین و هند، همچنانکه مرفه تر می شوند، از روشهای غربی کپی برداری کرده و با قرار دادن حیوانات در مزارعِ صنعتیِ بزرگ، گوشت و تخم مرغ بیشتری را برای طبقه متوسطِ در حال فزونی شان تدارک می بینند. اگر این روش ادامه یابد، نتیجه آن رنج بیشتر برای حیوانات در مقیاسی حتی بزرگتر از آنچیزی است که اکنون در غرب وجود دارد، و همچنین آسیب زیست محیطی بیشتر و افزایش بیماری های قلبی و سرطان های دستگاه گوارش. این شیوه حتی به طرز فاحشی ناکارآمد نیز خواهد بود. ما در مقام مصرف کنندگان این فرآورده ها و محصولات، و به عنوان تکلیفی اخلاقی، قدرت آن را داریم که از حمایت از روشهای مرسوم پرورش حیوانات سرباز زده که برای آنها ستمگرانه و برای ما بد هستند.
منبع مقاله:
http://www.project-syndicate.org/commentary/the-ethics-of-eating
مایه تاسف است که کشورهایی همچون چین و هند، همچنانکه مرفه تر می شوند، از روشهای غربی کپی برداری کرده و با قرار دادن حیوانات در مزارعِ صنعتیِ بزرگ، گوشت و تخم مرغ بیشتری را برای طبقه متوسطِ در حال فزونی شان تدارک می بینند. اگر این روش ادامه یابد، نتیجه آن رنج بیشتر برای حیوانات در مقیاسی حتی بزرگتر از آنچیزی است که اکنون در غرب وجود دارد، و همچنین آسیب زیست محیطی بیشتر و افزایش بیماری های قلبی و سرطان های دستگاه گوارش. این شیوه حتی به طرز فاحشی ناکارآمد نیز خواهد بود. ما در مقام مصرف کنندگان این فرآورده ها و محصولات، و به عنوان تکلیفی اخلاقی، قدرت آن را داریم که از حمایت از روشهای مرسوم پرورش حیوانات سرباز زده که برای آنها ستمگرانه و برای ما بد هستند.
منبع مقاله:
http://www.project-syndicate.org/commentary/the-ethics-of-eating
Project Syndicate
The Ethics of Eating
Project Syndicate - The World’s Opinion Page
دوره 10 جلسه ای مهارتهای ترجمه درعلوم انسانی با تدریس بهنام خداپناه
اگر کسی از دوستان تاکنون موفق به ثبتنام نگردیده اند با آی دی تلگرامی زیر تماس حاصل کنند:
@born1987
مهلت ثبتنام: تا 10 دی ماه
اگر کسی از دوستان تاکنون موفق به ثبتنام نگردیده اند با آی دی تلگرامی زیر تماس حاصل کنند:
@born1987
مهلت ثبتنام: تا 10 دی ماه
میخواهید بدانید که گرانبهاترین چیز برایتان چیست؟ برای یک لحظه تصور کنید که به بیماری لاعلاجی گرفتار شده اید که ظرف شش ماه تا یکسال آینده شما را از پای درخواهد آورد. ببینید برای این زمان باقیمانده انتخاب شما چیست. چه چیزی را بر میگزینید که ظرف این مدت انجام دهید؟ این همان گرانبهاترین چیز برای شماست که زندگیِ کنونی تان معطوف بدان بوده اما شاید تاکنون بدان توجهی نداشته اید یا چیزهای دیگری جای آنرا اشغال کرده بودند. اما دلیل اینکه چرا ما با این چیزِ گرانبها تنها با حس به انتها رسیدن و مرگ مواجه میشویم شاید در مفهومی باشد که مارتین هایدگر آنرا «توهم جاودانگی» میخواند. توهم جاودانگی یعنی:
"توهمی که ما را قادر می سازد تا، به قول هایدگر، از سه ویژگیِ (قاطع) «هستی شناختی» درباره ی مرگ بگریزیم: [یکی اینکه] مرگ از آن من است—تنها برای دیگر مردمان رخ نمی دهد بلکه برای من نیز اتفاق خواهد افتاد؛ [دوم اینکه] مرگ گریزناپذیر است— یعنی باید رخ دهد؛ و به عنوان مهمترین بخش، [سوم اینکه] مرگ ممکن است هر آینه برای من رخ دهد. این ویژگیِ آخر مهمترین ویژگی مرگ محسوب می شود چرا که تنها گریز از آن است که فرد را قادر می سازد تا مسئولیت خویشتنِ حال حاضرش را به خویشتنِ آینده دورش موکول سازد." («The Death of God and the Meaning of Life»، جولیان یانگ، ترجمه: بهنام خداپناه)
ما پیش از آنکه اینگونه با مرگ مواجه شویم، همواره فکر میکنیم که مرگ چیزی است که تنها برای بقیه اتفاق می افتد و به همین خاطر آینده ای آنچنان دور و دراز را برای خود ترسیم میکنیم که آنسرش ناپیداست. آینده ای که هرچه در آن باشد مرگ در آن یافت می نشود. اما اتفاقی از این دست (یعنی یک بیماری لاعلاج) کافی است که این سرابِ دروغین را برهم زده و واقعیت را عیان کند. اینجاست که تناهیِ امکاناتِ ما خود را نشان میدهد. در اینصورت متوجه میشویم که این آینده آنقدرها هم که فکر میکردیم نه طول و درازی دارد و نه قطعیتی. گرانبهاترین چیزمان (که همان معنای زندگیِ ماست) خود را با مرگ عیان میکند.
"توهمی که ما را قادر می سازد تا، به قول هایدگر، از سه ویژگیِ (قاطع) «هستی شناختی» درباره ی مرگ بگریزیم: [یکی اینکه] مرگ از آن من است—تنها برای دیگر مردمان رخ نمی دهد بلکه برای من نیز اتفاق خواهد افتاد؛ [دوم اینکه] مرگ گریزناپذیر است— یعنی باید رخ دهد؛ و به عنوان مهمترین بخش، [سوم اینکه] مرگ ممکن است هر آینه برای من رخ دهد. این ویژگیِ آخر مهمترین ویژگی مرگ محسوب می شود چرا که تنها گریز از آن است که فرد را قادر می سازد تا مسئولیت خویشتنِ حال حاضرش را به خویشتنِ آینده دورش موکول سازد." («The Death of God and the Meaning of Life»، جولیان یانگ، ترجمه: بهنام خداپناه)
ما پیش از آنکه اینگونه با مرگ مواجه شویم، همواره فکر میکنیم که مرگ چیزی است که تنها برای بقیه اتفاق می افتد و به همین خاطر آینده ای آنچنان دور و دراز را برای خود ترسیم میکنیم که آنسرش ناپیداست. آینده ای که هرچه در آن باشد مرگ در آن یافت می نشود. اما اتفاقی از این دست (یعنی یک بیماری لاعلاج) کافی است که این سرابِ دروغین را برهم زده و واقعیت را عیان کند. اینجاست که تناهیِ امکاناتِ ما خود را نشان میدهد. در اینصورت متوجه میشویم که این آینده آنقدرها هم که فکر میکردیم نه طول و درازی دارد و نه قطعیتی. گرانبهاترین چیزمان (که همان معنای زندگیِ ماست) خود را با مرگ عیان میکند.
Forwarded from نشر نی
ترجمه فارسی مقاله کلاسیک «همه حیوانات برابرند» اثر فیلسوف و اخلاقدان استرالیایی پیتر سینگر که با اصلاحات و ویرایش جدید در سایت صدانت قرارداده شده است. این مقاله البته فصل اول کتاب «آزادی حیوانات» نیز هست. اما بارها و با ویرایشهای مختلف در مجلات و کتابهای گوناگون خارجی مورد بازنشر قرار گرفته است. مقاله جاری البته تفاوتهای زیادی با فصل نخست کتاب «آزادی حیوانات» با همین عنوان دارد. اما وجه اشتراک همه ویراستهای این مقاله عبارتست از دلایلِ فلسفی یی که پیتر سینگر از موضعِ فایده باورانه خود در دفاع از آزادی حیوانات ارائه می کند.
✔️در سالهای اخیر شماری از گروههای ستمدیده به شکلی نیرومند مبارزاتی را جهت برابری صورت داده اند. از نمونه کلاسیکِ چنین مبارزاتی می توان به جنبشِ آزادی خواهِ سیاه پوستان اشاره کرد، که خواستار پایان تبعیض و پیش داوری نسبت به خود بودند که سبب شده بود تا آنها به عنوان شهروندان درجه دوّم محسوب شوند. مطالبات فوری جنبشِ آزادی خواه سیاه پوستان و موفّقیتهای اوّلیه اش گرچه محدود بودند، اما به عنوان مدلی برای دیگر گروههای ستمدیده مطرح شدند. ما با جنبش های آزادی خواهِ اسپانیایی-آمریکایی ها، گِی ها، و تنوعی از گروههای حداقلّی آشنا هستیم. زمانیکه یک گروهِ اکثریت—برای نمونه زنان—مبارزاتِ خود را آغاز می کند، برخی پندار می کنند که ما به پایانِ راه نزدیک شده ایم. حتی در نظرِ آندسته از محافلِ آزادی خواهی که به مدت طولانی به آزادیِ خودشان از پیشداوری ها و تبعیض علیه اقلیّتهای نژادی مباهات کرده اند، گفته می شد که، جنسیت پرستی آخرین شکلِ تبعیض بود که باید مورد توافق همگان قرار گرفته و بدون هیچگونه نهانکاری یا تظاهری بدان عمل شود.
✔️فلسفه باید فرض های پایه زمانه خود را به پرسش گیرد. ملاحظه کامل، نقّادانه و دقیق آنچه بیشتر مردم به عنوان پیش فرض لحاظ کرده و بدان عمل می کنند، به باور من، وظیفه اساسی فلسفه است، و همین وظیفه است که فلسفه را به فعّالیّتی ارزشمند تبدیل می کند. مایه تاسف است که فلسفه همواره این نقش تاریخی خود را ایفا نمی کند. فیلسوفان نیز انسان هستند، و آنها نیز همچون دیگران موضوعِ همه پیش فهم-های جامعه ای قرار می گیرند که بدان تعلّق دارند. گاهی مواقع آنها در رها کردن خود از ایدئولوژی غالب بر اجتماع شان کامیاب می شوند؛ و در اغلب موارد نیز به مدافعان پیچیده چنین ایدئولوژی یی تبدیل می شوند. در این صورت، فلسفه آنچنانکه امروزه در محیط های دانشگاهی بدان پرداخته می شود چیزی نیست که پیش فهم های فرد را درباره نسبت او با گونه های دیگر به چالش گیرد. از نوشته های آندسته از فیلسوفانی که به مسائل گوناگون می پردازند این مطلب آشکار می گردد که آنها نیز همچون اغلب مردم با همان پیش-فرضهای مورد بررسی واقع نشده آغاز می کنند، و آنچه آنها در زمینه های گوناگون می گویند در جهت آن است که خواننده را در عادتهای گونه پرستانه اش با خیالی آسوده تاییدکند.
متن کامل در سایت صدانت👇
http://yon.ir/68i1
✔️در سالهای اخیر شماری از گروههای ستمدیده به شکلی نیرومند مبارزاتی را جهت برابری صورت داده اند. از نمونه کلاسیکِ چنین مبارزاتی می توان به جنبشِ آزادی خواهِ سیاه پوستان اشاره کرد، که خواستار پایان تبعیض و پیش داوری نسبت به خود بودند که سبب شده بود تا آنها به عنوان شهروندان درجه دوّم محسوب شوند. مطالبات فوری جنبشِ آزادی خواه سیاه پوستان و موفّقیتهای اوّلیه اش گرچه محدود بودند، اما به عنوان مدلی برای دیگر گروههای ستمدیده مطرح شدند. ما با جنبش های آزادی خواهِ اسپانیایی-آمریکایی ها، گِی ها، و تنوعی از گروههای حداقلّی آشنا هستیم. زمانیکه یک گروهِ اکثریت—برای نمونه زنان—مبارزاتِ خود را آغاز می کند، برخی پندار می کنند که ما به پایانِ راه نزدیک شده ایم. حتی در نظرِ آندسته از محافلِ آزادی خواهی که به مدت طولانی به آزادیِ خودشان از پیشداوری ها و تبعیض علیه اقلیّتهای نژادی مباهات کرده اند، گفته می شد که، جنسیت پرستی آخرین شکلِ تبعیض بود که باید مورد توافق همگان قرار گرفته و بدون هیچگونه نهانکاری یا تظاهری بدان عمل شود.
✔️فلسفه باید فرض های پایه زمانه خود را به پرسش گیرد. ملاحظه کامل، نقّادانه و دقیق آنچه بیشتر مردم به عنوان پیش فرض لحاظ کرده و بدان عمل می کنند، به باور من، وظیفه اساسی فلسفه است، و همین وظیفه است که فلسفه را به فعّالیّتی ارزشمند تبدیل می کند. مایه تاسف است که فلسفه همواره این نقش تاریخی خود را ایفا نمی کند. فیلسوفان نیز انسان هستند، و آنها نیز همچون دیگران موضوعِ همه پیش فهم-های جامعه ای قرار می گیرند که بدان تعلّق دارند. گاهی مواقع آنها در رها کردن خود از ایدئولوژی غالب بر اجتماع شان کامیاب می شوند؛ و در اغلب موارد نیز به مدافعان پیچیده چنین ایدئولوژی یی تبدیل می شوند. در این صورت، فلسفه آنچنانکه امروزه در محیط های دانشگاهی بدان پرداخته می شود چیزی نیست که پیش فهم های فرد را درباره نسبت او با گونه های دیگر به چالش گیرد. از نوشته های آندسته از فیلسوفانی که به مسائل گوناگون می پردازند این مطلب آشکار می گردد که آنها نیز همچون اغلب مردم با همان پیش-فرضهای مورد بررسی واقع نشده آغاز می کنند، و آنچه آنها در زمینه های گوناگون می گویند در جهت آن است که خواننده را در عادتهای گونه پرستانه اش با خیالی آسوده تاییدکند.
متن کامل در سایت صدانت👇
http://yon.ir/68i1
صدانت
همهی حیوانات برابرند • صدانت
مقاله پیتر سینگر با عنوان همهی حیوانات برابرند | برگردان: بهنام خداپناه | در سالهای اخیر شماری از گروههای ستمدیده به شکلی نیرومند مبارزاتی را جهت برابری..
چگونه 25 دسامبر به عنوان تاریخ کریسمس [عید میلاد عیسی] انتخاب شد؟
بررسی نظریه های تاریخی و الهیاتی درباره خاستگاهِ بزرگداشت زادروز عیسی
نوشتار زیر ترجمه ایست آزاد و همراه با دخل و تصرف از اَندرو مَک گوان [Andrew McGowan] استاد الهیات دانشگاه ییل
ترجمه و تلخیص: بهنام خداپناه
کتاب مقدس نشانه های بسیار اندکی را از تولد عیسی پیشنهاد میکند: هیچ تاریخی در اینباره بدست داده نمیشود. اشاره کتاب مقدس به چوپانانی که زمانیکه خبر تولد عیسی را در شب میشنوند (لوقا 2:8) در حال مراقبت از گله های خود هستند چه بسا حاکی از این باشد که تولد عیسی در زمان تولد بره ها در بهار اتفاق افتاده باشد؛ این در حالیست که گوسفندان در ماه سردی چون دسامبر (دی ماه) در آغلها نگهداری میشوند. اما اکثر پژوهشگران این روایتها از کتاب مقدس را بیشتر حائز اهمیت الهیاتی میدانند تا اهمیت تاریخی. این مطلب در خصوص نوشته های ابتدایی تر کسانی همچون پُل قدیس و مرقس نیز صادق است که هیچ اشاره ای به تولد عیسی نمیکنند. حتی هیچ نشانه ای نیز از جشنهای مربوط به تولد عیسی در آثار نویسندگان ابتدایی مسیحی همچون ایرنئوس یا ترتولیان وجود ندارد. کسی همچون اوریژن جشنهای رومیِ بزرگداشتِ زادروزها را تمسخر کرده و آنها را اعمالی «مشرکانه» میدانست، امری که حاکی از این است که در زمان او تولد عیسی جشن گرفته نمیشد. درمقابل، در همه چهار انجیل اطلاعات مفصلی درباره مرگ عیسی وجود دارد. در انجیل یوحنا، عیسی در عید پسح [Passover] مصادف با 14 ماه نیسان (فروردین) به صلیب کشیده شد. اما طبق روایت اناجیل متی، مرقس، و لوقا، مصلوب شدن عیسی در صبح روز 15 این ماه اتفاق افتاد.
نهایتا، در حدود سال 200 میلادی، معلمی مسیحی در مصر به تاریخی که عیسی در آن متولد شد اشاره ای میکند. طبق نظر کلمنت اسکندرانی، روزهای مختلفی توسط گروههای مسیحی گوناگون به عنوان تاریخ تولد عیسی پیشنهاد شده اند. اما تعجب آور این مطلب است که کلمنت هیچ اشاره ای به تاریخ 25 دسامبر به عنوان زادروز عیسی نمیکند. آنچه مشخص است تردید دراینباره و علاقه قابل توجهی در تاریخگذاریِ زادروز عیسی در اواخر قرن دوم میلادی است. اما تا قرن چهارم، ما شاهد دو تاریخی هستیم که به شکلی شایع به عنوان زادروز عیسی شناخته میشوند: یکی همین 25 دسامبر در امپراتوری روم در غرب است و دیگری 6 ژانویه در شرق (خصوصا مصر و آسیای صغیر). کلیسای ارامنه امروزی، کریسمس را در 6 ژانویه جشن میگیرند؛ اما برای اکثر مسیحیان 25 دسامبر به عنوان روز کریسمس شناخته میشود در حالیکه 6 ژانویه نهایتا به عنوان عید تجلی [Epiphany]، به عنوان ورود مجوسیان به بیت لحم، بزرگداشته میشود. این دوره حائل بین 25 دسامبر تا 6 ژانویه بعدها تبدیل به تعطیلاتی شد که به عنوان 12 روز کریسمس شناخته میشود. نخستین اشاره به 25 دسامبر به عنوان زادروز عیسی مربوط به سالنامه رومی در اواسط قرن چهارم میلادی است که تاریخهای مرگ اسقفها و شهیدان مسیحی را فهرست میکند. نخستین تاریخ مورد اشاره در این سالنامه 25 دسامبر است به عنوان تاریخی که «عیسی در بیت لحم یهودیه زاده شد.» در حدود 400 میلادی، آگوستین هیپویی به گروهِ معاندی از مسیحیان محلی اشاره میکند، یعنی دوناتیستها [Donatist]، که کریسمس را در 25 دسامبر جشن میگرفتند، اما از بزرگداشت عید تجلی در 6 ژانویه خودداری میکردند زیرا آنرا بدعت میدانستند. این گروه به نظر نماینده یکی از قدیمی ترین سنتهای مسیحی در آفریقای شمالی بودند.
تقریبا 300 سال پس از تولد عیسی، ما نهایتا افرادی را می یابیم که تولد عیسی را در اواسط زمستان میدانستند. اما چگونه آنها توانستند بین این دو تاریخ، 25 دسامبر و 6 ژانویه، به اطمینان برسند؟ در اینباره دو نظریه وجود دارد: یکی بسیار محبوب، و دیگری (هرچند بسیار قدیمی است) در خارج از محافل دانشگاهی کمتر شنیده میشود.
نظریه اول که بسیار نیز مشهور است بر آن است که خاستگاههای تاریخ یا تاریخهای کریسمس از جشنهای مشرکان به وام گرفته شده است. رومیان جشنواره ساتورنالیا [Saturnalia] را در اواسط زمستان و در آخر ماه دسامبر جشن میگرفتند؛ بربرهای اروپای شرقی و غربی نیز در زمانهای مشابه تعطیلات مختص به خود را داشتند. امپراتور روم یعنی اورلیان [Aurelian] نیز در سال 274 میلادی عیدی را به نام تولد سول اینویکتوس [Sol Invictus] (خورشید فتح ناشده) در 25 دسامبر برقرار کرد. طبق این استدلال، کریسمس در واقع تغییر شکل یافته همین جشنواره های رومیِ مشرکان است. بر این اساس، مسیحیان اولیه برای اینکه کریسمس و مسیحیت را در سرتاسر دنیای رومی گسترش دهند تعمدا از این تاریخها استفاده کردند: اگر کریسمس به تعطیلات مشرکان شباهت می یافت، مشرکان بیشتری هم نسبت به تعطیلات و هم خدایی که تولدش بزرگداشته میشد تمایل نشان میدادند.
بررسی نظریه های تاریخی و الهیاتی درباره خاستگاهِ بزرگداشت زادروز عیسی
نوشتار زیر ترجمه ایست آزاد و همراه با دخل و تصرف از اَندرو مَک گوان [Andrew McGowan] استاد الهیات دانشگاه ییل
ترجمه و تلخیص: بهنام خداپناه
کتاب مقدس نشانه های بسیار اندکی را از تولد عیسی پیشنهاد میکند: هیچ تاریخی در اینباره بدست داده نمیشود. اشاره کتاب مقدس به چوپانانی که زمانیکه خبر تولد عیسی را در شب میشنوند (لوقا 2:8) در حال مراقبت از گله های خود هستند چه بسا حاکی از این باشد که تولد عیسی در زمان تولد بره ها در بهار اتفاق افتاده باشد؛ این در حالیست که گوسفندان در ماه سردی چون دسامبر (دی ماه) در آغلها نگهداری میشوند. اما اکثر پژوهشگران این روایتها از کتاب مقدس را بیشتر حائز اهمیت الهیاتی میدانند تا اهمیت تاریخی. این مطلب در خصوص نوشته های ابتدایی تر کسانی همچون پُل قدیس و مرقس نیز صادق است که هیچ اشاره ای به تولد عیسی نمیکنند. حتی هیچ نشانه ای نیز از جشنهای مربوط به تولد عیسی در آثار نویسندگان ابتدایی مسیحی همچون ایرنئوس یا ترتولیان وجود ندارد. کسی همچون اوریژن جشنهای رومیِ بزرگداشتِ زادروزها را تمسخر کرده و آنها را اعمالی «مشرکانه» میدانست، امری که حاکی از این است که در زمان او تولد عیسی جشن گرفته نمیشد. درمقابل، در همه چهار انجیل اطلاعات مفصلی درباره مرگ عیسی وجود دارد. در انجیل یوحنا، عیسی در عید پسح [Passover] مصادف با 14 ماه نیسان (فروردین) به صلیب کشیده شد. اما طبق روایت اناجیل متی، مرقس، و لوقا، مصلوب شدن عیسی در صبح روز 15 این ماه اتفاق افتاد.
نهایتا، در حدود سال 200 میلادی، معلمی مسیحی در مصر به تاریخی که عیسی در آن متولد شد اشاره ای میکند. طبق نظر کلمنت اسکندرانی، روزهای مختلفی توسط گروههای مسیحی گوناگون به عنوان تاریخ تولد عیسی پیشنهاد شده اند. اما تعجب آور این مطلب است که کلمنت هیچ اشاره ای به تاریخ 25 دسامبر به عنوان زادروز عیسی نمیکند. آنچه مشخص است تردید دراینباره و علاقه قابل توجهی در تاریخگذاریِ زادروز عیسی در اواخر قرن دوم میلادی است. اما تا قرن چهارم، ما شاهد دو تاریخی هستیم که به شکلی شایع به عنوان زادروز عیسی شناخته میشوند: یکی همین 25 دسامبر در امپراتوری روم در غرب است و دیگری 6 ژانویه در شرق (خصوصا مصر و آسیای صغیر). کلیسای ارامنه امروزی، کریسمس را در 6 ژانویه جشن میگیرند؛ اما برای اکثر مسیحیان 25 دسامبر به عنوان روز کریسمس شناخته میشود در حالیکه 6 ژانویه نهایتا به عنوان عید تجلی [Epiphany]، به عنوان ورود مجوسیان به بیت لحم، بزرگداشته میشود. این دوره حائل بین 25 دسامبر تا 6 ژانویه بعدها تبدیل به تعطیلاتی شد که به عنوان 12 روز کریسمس شناخته میشود. نخستین اشاره به 25 دسامبر به عنوان زادروز عیسی مربوط به سالنامه رومی در اواسط قرن چهارم میلادی است که تاریخهای مرگ اسقفها و شهیدان مسیحی را فهرست میکند. نخستین تاریخ مورد اشاره در این سالنامه 25 دسامبر است به عنوان تاریخی که «عیسی در بیت لحم یهودیه زاده شد.» در حدود 400 میلادی، آگوستین هیپویی به گروهِ معاندی از مسیحیان محلی اشاره میکند، یعنی دوناتیستها [Donatist]، که کریسمس را در 25 دسامبر جشن میگرفتند، اما از بزرگداشت عید تجلی در 6 ژانویه خودداری میکردند زیرا آنرا بدعت میدانستند. این گروه به نظر نماینده یکی از قدیمی ترین سنتهای مسیحی در آفریقای شمالی بودند.
تقریبا 300 سال پس از تولد عیسی، ما نهایتا افرادی را می یابیم که تولد عیسی را در اواسط زمستان میدانستند. اما چگونه آنها توانستند بین این دو تاریخ، 25 دسامبر و 6 ژانویه، به اطمینان برسند؟ در اینباره دو نظریه وجود دارد: یکی بسیار محبوب، و دیگری (هرچند بسیار قدیمی است) در خارج از محافل دانشگاهی کمتر شنیده میشود.
نظریه اول که بسیار نیز مشهور است بر آن است که خاستگاههای تاریخ یا تاریخهای کریسمس از جشنهای مشرکان به وام گرفته شده است. رومیان جشنواره ساتورنالیا [Saturnalia] را در اواسط زمستان و در آخر ماه دسامبر جشن میگرفتند؛ بربرهای اروپای شرقی و غربی نیز در زمانهای مشابه تعطیلات مختص به خود را داشتند. امپراتور روم یعنی اورلیان [Aurelian] نیز در سال 274 میلادی عیدی را به نام تولد سول اینویکتوس [Sol Invictus] (خورشید فتح ناشده) در 25 دسامبر برقرار کرد. طبق این استدلال، کریسمس در واقع تغییر شکل یافته همین جشنواره های رومیِ مشرکان است. بر این اساس، مسیحیان اولیه برای اینکه کریسمس و مسیحیت را در سرتاسر دنیای رومی گسترش دهند تعمدا از این تاریخها استفاده کردند: اگر کریسمس به تعطیلات مشرکان شباهت می یافت، مشرکان بیشتری هم نسبت به تعطیلات و هم خدایی که تولدش بزرگداشته میشد تمایل نشان میدادند.
اما معایب این نظریه: نخستین ایراد آن، که بیشتر پژوهشگران نیز بدان اذعان دارند از این قرار است که نخستین اشاره به تاریخ کریسمس (200 میلادی) و ابتدایی ترین بزرگداشتها که ما از آنها اطلاع داریم (300-250 میلادی) در دوره ای اتفاق افتاد که مسیحیان از سنتهای مشرکان چنین ویژگیِ بارزی را به وام نمیگرفتند. مسلم است که باور و رویه مسیحی در خلا شکل نگرفت. بسیاری از مولفه های ابتدایی ایمان مسیحی همچون عشای ربانی [Eucharist]، ضیافتهای بزرگداشت شهدا و مراسم ابتدایی تر خاکسپاری کاملا با توجه به مراسم مشرکان قابل فهم هستند. با این حال، در چند قرن ابتدایی میلادی، اقلیت تحت تعقیب مسیحی بسیار نگران فاصله گرفتن خود از مراسم دینی عامه مردمی بودند که مشرک بودند، همچون قربانی کردن، بازیها و تعطیلات. این همچنان در زمان تعقیبهای خشن امپراتور روم یعنی دیوکلِتیان [Diocletian] بین سالهای 303 و 312 میلادی نیز صادق بود. تنها پس از آنکه کنستانتین به مسیحیت تغییرآیین داد این مسئله تغییر کرد. از اواسط قرن چهارم به این سو، مسیحیانی را می یابیم که عامدانه جشنواره های مشرکان را مسیحی میکردند. یکی از طرفداران مشهور این عمل پاپ گرگوری کبیر [Pope Gregory the Great] بود که در نامه ای به سال 601 میلادی به مبلغان مسیحی در بریتانیا، پیشنهاد کرده بود که معابد محلی مشرکان نباید تخریب گردد بلکه باید تبدیل به کلیسا شده و اینکه جشنواره های مشرکان نیز به عنوان عیدهای شهدای مسیحی بزرگداشته شوند. در این تاریخِ اخیر چه بسا کریسمس برخی تجملات مشرکانه را به خود گرفته باشد. اما مدرکی در خصوص اینکه مسیحیان جشنواره های مشرکان را در قرن سوم اختیار کردند، یعنی زمانیکه تاریخها برای کریسمس شکل گرفتند، وجود ندارد. از اینرو، بعید به نظر میرسد که این تاریخ صرفا به منظور مطابقت با جشنواره های خورشیدیِ مشرکان انتخاب شده باشد. ظاهرا عید 25 دسامبر پیش از سال 312 میلادی، یعنی پیش از کنستانتین و تغییرآیینِ او وجود داشته است. همانگونه که اشاره شد مسیحیان دوناتیست در شمال آفریقا ظاهرا پیش از این زمان از آن اطلاع داشتند.
نظریه دوم که روایت دیگری از خاستگاههای کریسمس در 25 دسامبر بدست میدهد هرچند عجیب به نظر میرسد اما بر این باور است که کلید تاریخگذاری زادروز عیسی چه بسا در تاریخگذاریِ مرگ او در عید پسح باشد. این دیدگاه در جهان مدرن نخستین بار توسط لوئی دوشان در قرن بیستم پیشنهاد شد و توسط توماس تالیِ آمریکایی در سالهای اخیر به شکل کاملی پرورده شد. اما اینان نخستین کسانی نبودند که به ارتباط بین تاریخِ مرگ و تولد عیسی اشاره کرده اند. در حدود 200 میلادی، ترتولیانِ کارتاژی محاسبه ای را صورت داد که بر اساس آن چهاردهمین روز ماه نیسان (روز مصلوب شدن عیسی طبق روایت انجیل یوحنا) در سالی که عیسی مرد برابر بود با 25 مارچ تقویم (خورشیدی) رومی. 25 مارچ، البته نه ماه قبل از 25 دسامبر است؛ بعدها این روز به عنوان عید تبشیر [Annunciation] -یعنی بزرگداشت روز بسته شدن نطفه عیسی- شناخته شد. از اینرو، باور بر این بود که عیسی در یک روز از سال نطفه اش بسته شده و مصلوب گردید. دقیقا نه ماه بعد، عیسی در 25 دسامبر زاده شد. این ایده در رساله ای که نویسنده آن مشخص نیست با عنوان درباب انقلابین و اعتدالین [On Solstices and Equinoxes ] که مربوط به قرن چهارم و از شمال آفریقا ظاهر میشود. این رساله زادروز عیسی را در انقلاب زمستانی میداند. آگوستین نیز با این همبستگی آشنا بود. در رساله درباب تثلیث [On the Trinity] (414-399 میلادی) او مینویسد: «زیرا باور بر این است که عیسی در 25 مارچ نطفه اش بسته شد، همان روزی که او رنج نیز کشید؛ از اینرو زهدانِ باکره، که نطفه اش در آن بسته شد، آنجا که هیچ میرنده ای در آن بوجود نیامد، با قبر جدیدی که او در آن مدفون شد، آنجاییکه هرگز انسانی نه پیش از او و نه بعد از او آرمیده بود، متناظر است. اما طبق سنت او در 25 دسامبر متولد شد.» در شرق نیز، تاریخهای لقاح و مرگ عیسی به هم ارتباط داده میشدند. اما در آنجا بجای شروع از چهاردهم نیسان در تقویم عبری، چهاردهم اولین ماه بهار (آرتمیسوس) را مبدا میگرفتند (یعنی 6 آوریلِ ما). نه ماه قبل از این ماه میشود 6 ژانویه یعنی تاریخ کریسمس برای مسیحیان شرقی.
نظریه دوم که روایت دیگری از خاستگاههای کریسمس در 25 دسامبر بدست میدهد هرچند عجیب به نظر میرسد اما بر این باور است که کلید تاریخگذاری زادروز عیسی چه بسا در تاریخگذاریِ مرگ او در عید پسح باشد. این دیدگاه در جهان مدرن نخستین بار توسط لوئی دوشان در قرن بیستم پیشنهاد شد و توسط توماس تالیِ آمریکایی در سالهای اخیر به شکل کاملی پرورده شد. اما اینان نخستین کسانی نبودند که به ارتباط بین تاریخِ مرگ و تولد عیسی اشاره کرده اند. در حدود 200 میلادی، ترتولیانِ کارتاژی محاسبه ای را صورت داد که بر اساس آن چهاردهمین روز ماه نیسان (روز مصلوب شدن عیسی طبق روایت انجیل یوحنا) در سالی که عیسی مرد برابر بود با 25 مارچ تقویم (خورشیدی) رومی. 25 مارچ، البته نه ماه قبل از 25 دسامبر است؛ بعدها این روز به عنوان عید تبشیر [Annunciation] -یعنی بزرگداشت روز بسته شدن نطفه عیسی- شناخته شد. از اینرو، باور بر این بود که عیسی در یک روز از سال نطفه اش بسته شده و مصلوب گردید. دقیقا نه ماه بعد، عیسی در 25 دسامبر زاده شد. این ایده در رساله ای که نویسنده آن مشخص نیست با عنوان درباب انقلابین و اعتدالین [On Solstices and Equinoxes ] که مربوط به قرن چهارم و از شمال آفریقا ظاهر میشود. این رساله زادروز عیسی را در انقلاب زمستانی میداند. آگوستین نیز با این همبستگی آشنا بود. در رساله درباب تثلیث [On the Trinity] (414-399 میلادی) او مینویسد: «زیرا باور بر این است که عیسی در 25 مارچ نطفه اش بسته شد، همان روزی که او رنج نیز کشید؛ از اینرو زهدانِ باکره، که نطفه اش در آن بسته شد، آنجا که هیچ میرنده ای در آن بوجود نیامد، با قبر جدیدی که او در آن مدفون شد، آنجاییکه هرگز انسانی نه پیش از او و نه بعد از او آرمیده بود، متناظر است. اما طبق سنت او در 25 دسامبر متولد شد.» در شرق نیز، تاریخهای لقاح و مرگ عیسی به هم ارتباط داده میشدند. اما در آنجا بجای شروع از چهاردهم نیسان در تقویم عبری، چهاردهم اولین ماه بهار (آرتمیسوس) را مبدا میگرفتند (یعنی 6 آوریلِ ما). نه ماه قبل از این ماه میشود 6 ژانویه یعنی تاریخ کریسمس برای مسیحیان شرقی.
پس در خصوص کریسمس و تاریخهای مرتبط با آن با دو دسته از مسیحیان از دو بخش جهان مواجه هستیم که بر این باورند که مرگ و بسته شدن نطفه عیسی در یک روز اتفاق افتادند (25 مارچ برای مسیحیان غربی و 6 آوریل برای مسیحیان شرقی) و هردوی آنها به دو نتیجه نزدیک اما متفاوت رسیدند (25 دسامبر برای مسیحیان غربی و 6 ژانویه برای مسیحیان شرقی). مرتبط ساختن بسته شدن نطفه عیسی و مرگ او به این شیوه یقینا برای خواننده امروزی عجیب خواهد بود اما فهمهای باستانی و قرون وسطایی را از کلِ رستگاری منعکس میسازد که به هم گره خورده اند. این مفهوم که آفرینش و رستگاری باید در یک زمان از سال رخ دهند در سنت یهودی باستان نیز انعکاس یافته است که در تلمود ضبط و حفظ گردیده است.
در پایان یک پرسش همچنان گشوده باقی مانده است: اینکه چگونه 25 دسامبر به عنوان تاریخ کریسمس انتخاب شد؟ کاملا نمیتوانیم مطمئن باشیم. مولفه های این جشنواره که از قرن چهارم تا به امروز گسترش یافته چه بسا از سنتهای مشرکانه ناشی شده باشد. اما تاریخ واقعی میتواند بیش از آنکه از آئین شرک برگرفته شده باشد اقتباسی باشد از یهودیت - از مرگ عیسی در عیدپسح، و از این مفهومِ خاخامی که میتوان بارها و بارها، در یک زمان از سال، انتظار چیزهای بزرگ را داشت. با این حال، در این مفهومِ چرخه ها و بازگشتِ رستگاریِ خدا، چه بسا با چیزی بر بخوریم که رومیانِ مشرک که سول اینویکتوس را جشن میگرفتند، و بسیاری از مردم دیگر پس از آن، فهم و ادعا کرده باشند.
منبع مقاله:
http://www.biblicalarchaeology.org/daily/biblical-topics/new-testament/how-december-25-became-christmas/#note06r
در پایان یک پرسش همچنان گشوده باقی مانده است: اینکه چگونه 25 دسامبر به عنوان تاریخ کریسمس انتخاب شد؟ کاملا نمیتوانیم مطمئن باشیم. مولفه های این جشنواره که از قرن چهارم تا به امروز گسترش یافته چه بسا از سنتهای مشرکانه ناشی شده باشد. اما تاریخ واقعی میتواند بیش از آنکه از آئین شرک برگرفته شده باشد اقتباسی باشد از یهودیت - از مرگ عیسی در عیدپسح، و از این مفهومِ خاخامی که میتوان بارها و بارها، در یک زمان از سال، انتظار چیزهای بزرگ را داشت. با این حال، در این مفهومِ چرخه ها و بازگشتِ رستگاریِ خدا، چه بسا با چیزی بر بخوریم که رومیانِ مشرک که سول اینویکتوس را جشن میگرفتند، و بسیاری از مردم دیگر پس از آن، فهم و ادعا کرده باشند.
منبع مقاله:
http://www.biblicalarchaeology.org/daily/biblical-topics/new-testament/how-december-25-became-christmas/#note06r
Biblical Archaeology Society
How December 25 Became Christmas
Discover how December 25 became the date for Christmas. Explore the biblical silence, early Christian debates, pagan influences, and the theological link between Jesus’ birth and death that shaped this enduring holiday.
Forwarded from کتابهای در دستِ ترجمۀ حوزۀ فلسفه
مشخصات کتاب:
Understanding Utilitarianism
By: Tim Mulgan
Pub: ACUMEN
Year: 2006
عنوان احتمالی اثر به زبان فارسی: درآمدی بر فایده باوری
مترجم: بهنام خداپناه
ناشر: طه
وضعیت: ترجمه شده- در دست چاپ
کتاب حاضر ترجمه ایست مشترک از مجموعه کتابهای آشنایی با جنبشهای تفکر مدرن (Understanding Movements in Modern Thought)، که به نحو خاص به بررسی آراء متفکران جریان موسوم به فایده باوری از آغاز جریان روشنگری می پردازد. نویسنده ی کتاب تیم مُلگان (Tim Mulgan) تحصیلکرده ی دانشگاههای اُتاگو و آکسفورد است، و دکتری خود را با نوشتن رساله ای تحت عنوان «مطالبات نتیجه گرایی» تحت نظارت دِرک پارفیت (Derek Parfit)، برنارد ویلیامز (Bernard Williams) و راجر کریسپ (Roger Crisp) اخذ کرد. وی هم اکنون استاد فلسفه در دانشگاه سَنت اَندروز انگلستان است. ویراستار مجموعه ی انگلیسی جَک رِینولدز (Jack Reynolds) و ناشر کتاب نشر آکیومِن (Acumen) در انگلستان است.
فهرست مطالب کتاب:
1پیشگفتار
2فایده باوری کلاسیک
3براهین فایده باوری
4بهزیستی
5ناعدالتی و مطالبات
6افعال، قوانین و نهادها
7نتیجه گرایی
8کارآمدی
9آینده فایده باوری
Understanding Utilitarianism
By: Tim Mulgan
Pub: ACUMEN
Year: 2006
عنوان احتمالی اثر به زبان فارسی: درآمدی بر فایده باوری
مترجم: بهنام خداپناه
ناشر: طه
وضعیت: ترجمه شده- در دست چاپ
کتاب حاضر ترجمه ایست مشترک از مجموعه کتابهای آشنایی با جنبشهای تفکر مدرن (Understanding Movements in Modern Thought)، که به نحو خاص به بررسی آراء متفکران جریان موسوم به فایده باوری از آغاز جریان روشنگری می پردازد. نویسنده ی کتاب تیم مُلگان (Tim Mulgan) تحصیلکرده ی دانشگاههای اُتاگو و آکسفورد است، و دکتری خود را با نوشتن رساله ای تحت عنوان «مطالبات نتیجه گرایی» تحت نظارت دِرک پارفیت (Derek Parfit)، برنارد ویلیامز (Bernard Williams) و راجر کریسپ (Roger Crisp) اخذ کرد. وی هم اکنون استاد فلسفه در دانشگاه سَنت اَندروز انگلستان است. ویراستار مجموعه ی انگلیسی جَک رِینولدز (Jack Reynolds) و ناشر کتاب نشر آکیومِن (Acumen) در انگلستان است.
فهرست مطالب کتاب:
1پیشگفتار
2فایده باوری کلاسیک
3براهین فایده باوری
4بهزیستی
5ناعدالتی و مطالبات
6افعال، قوانین و نهادها
7نتیجه گرایی
8کارآمدی
9آینده فایده باوری
Forwarded from نشر نی
حرف چامسکی دقیقاً این است که وقتی کشتار انتزاعی ـ بینام و نشانِ هزاران نفر را تحمل میکنیم ولی موارد منفرد نقض حقوق بشر را محکوم میشماریم دچار نوعی ریاکاری هستیم. چرا باید جنایت کیسینجر را در هنگام صدور دستور بمباران نقطه به نقطهی کامبوج که منجر به مرگ دهها هزار تن شد سبکتر از کسانی بدانیم که مسئول ویرانی برجهای دوقلو [ی مرکز تجارت جهانی] بودند؟ آیا علت این نیست که ما قربانی نوعی «فریب اخلاقی» هستیم؟ جزئیات حادثهی هولناک ۱۱ سپتامبر در رسانهها ارائه شد ولی تلویزیون الجزیره را بهخاطر نشان دادن صحنههای کوتاهی از نتایج بمباران فلوجه توسط ایالات متحده و به اتهام همدستی با تروریستها محکوم کردند.
خشونت | اسلاوی ژیژک | ترجمهی علیرضا پاکنهاد
goo.gl/oUsvea
@neypub
خشونت | اسلاوی ژیژک | ترجمهی علیرضا پاکنهاد
goo.gl/oUsvea
@neypub