دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی – Telegram
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
544 subscribers
210 photos
115 videos
28 files
223 links
کتابها (ترجمه):
هایدگر واپسین؛جولیان یانگ،حکمت
درآمدی بر فهم هرمنوتیک؛لارنس اشمیت،ققنوس
آزادی حیوانات؛پیترسینگر،ققنوس
فلسفه قاره ای و معنای زندگی؛جولیان یانگ،حکمت
حق حیوان، خطای انسان؛تام ریگان،نشرکرگدن
درآمدی به فهم فایده‌گرایی،نشرطه
@BeKhod87
Download Telegram
Forwarded from Hot Movies
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم کوتاه «زمین»

او زنده است،
او مادر همه ماست،
او در حال نابودی ست،
نگذاریم از دست برود...!


🆑 @HotMovies
🔴 بیش از ٢١ میلیون قطعه مرغ معدوم شد

رئیس سازمان دامپزشکی کشور: تاکنون بیش از ٢١ میلیون قطعه مرغ تخمگذار و مادر در اثر شیوع بیماری آنفلوآنزای پرندگان در کشور معدوم شده است./ ایرنا


✔️ 21 میلیون مرغ، یعنی 21 میلیون جان، یعنی 21 میلیون درد. تنها به واژۀ «معدوم شد» توجه کنید. آیا ما این واژه را برای انسانها به کار میبریم؟ به هیچ وجه. ما تعبیر معدوم شدن را در زبان روزمره بیشتر برای زباله ها و آشغالها، آنهم نازلترین نوعِ زباله که به نوعی تجدیدپذیر تلقی نمیشود، به کار میبریم. مثلن وقتی گفته میشود «چند تُن زبالۀ بیمارستانی معدوم شد». حتی واژۀ معدوم شدن را برای زباله های تجدیدپذیر هم ترجیح میدهیم به کار نبریم. اما این تعبیر را به همین آسانی برای موجوداتِ جاندار و رنجوری استفاده میکنیم که چندماهی است نُقل محافلِ سرگرمی و تمسخر ما شده اند! بیشتر این موجودات نه با علم به بیماری، بلکه تنها با ظنِّ به بیماری از میان میروند. کافیست یک مرغ در یک مرغداری مظنون به بیماری تشخیص داده شود تا همۀ مرغهای دیگر را زنده زنده در کیسه بریزند و دفنشان کنند. نمیدانم قساوت و ستم دیگر باید چگونه باشد تا اندکی حسِّ شفقت ما را تحریک کند.

در بیشتر کتابهایی که در حوزۀ اخلاق ارتباط با حیوانات خوانده ام، نویسندگان عاملِ اصلی بی توجهی انسانها را در کشورهای غربی به حیوانات ناشی از جهلشان میدانند. جهل نسبت به شرایط نگهداری و کشتار حیوانات. اما درخصوص جامعۀ ایرانی مسئله چیزی فراتر از جهل است. جامعۀ ایرانی نسبت به دیدنِ خشونت نسبت به حیوانات جَری شده است. تعجبی هم ندارد البته. وقتی در فرهنگی انواعِ رسوم اجتماعی و مناسکِ دینی اش با قربانی کردن و کشتنِ حیوانات، آنهم کشتنِ عیان، گره خورده باشد، دیگر کاملن مشخص خواهد بود که مشکل از جهل نیست. درحالیکه چه بسا بتوان جهل را با علم زدود اما قساوتِ نهادینه شده به این سادگیها قابل زدودن نیست. مایی که از کنار این خبر و خبرهای مشابه دیگر به راحتی ردّ میشویم و تنها عکس العملمان این است که «خُب، اگر معدوم هم نمیشدند بالاخره که روزی باید کشته میشدند» اصولن چطور میتوانیم نسبت به دیدنِ درد و رنجِ دیگری یی حتی از نوعِ خودمان توجه نشان دهیم؟ مگر نه اینکه «خُب، اگر فلانی الان نمی مرد، بالاخره که روزی باید می مرد»! این نگرش البته چیزِ نادری هم نیست. عکس العمل پزشکانی که در آلمانِ نازی روی انسانها آزمایش انجام میدادند نگرشی از همین دست بود. اگر عامل آن بی تفاوتیها نژادپرستی بود، عامل بی تفاوتیهای ما هم گونه پرستیِ ماست.

@BeKhodnotes
96A18096.pdf
591.4 KB
فهرست کتاب فلسفۀ قاره ای و معنای زندگی (عنوان فارسی کتاب The Death of God and The Meaning of Life) اثر جولیان یانگ، ترجمه بهنام خداپناه، انتشارات حکمت، زمستان 96

@BeKhodnotes
Track 7
Unknown artist
ترانه « خرس قطبی سمیرم »
گروه « خورشید سیاه »
@i_am_not_object
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تشریفاتِ مرتاضانۀ یک راهبِ مسیحیِ قبطی برای کتابخوانی

@BeKhodnotes
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیو را ببینید، مرگِ بیش از ۵ میلیون #ماهی_قرمز فقط در ایام #نوروز ارزشش را دارد؟!

حقوق حیوانات در ایران
@iranian_animal_rights
کانالِ سلسله نشستهای «اخلاقِ ارتباط با حیوانات»

https://news.1rj.ru/str/i_am_not_object
پیشاپیش میدانستم که کشورهای اسکاندیناوی، من جمله فنلاندی که اکنون سه ماه است در آن ساکنم، یکی از تولیدکنندگان و مصرف کنندگانِ اصلیِ خز به شمار میروند. اما این باعث نشد که وقتی لبه های خَزگونه ای که بر لبۀ کلاهِ کاپشنهای زمستانیِ خیلی از مردمان اینجا، و حتی برخی اساتید دانشگاه، هویداست را ببینم کنجکاو نشوم که آیا این لبه های خزمانندِ زینتی، خَزِ واقعی هستند یا خَزهای مصنوعی. یک جستجوی ساده در سایتِ یکی از برندهای پوشاکِ این منطقه تقریبن همه چیز را مشخص کرد:

اکثر قریب به اتفاقِ این خَزها، خزهای واقعیِ راکون و روباه هستند.

شاید طنز ماجرا دیدنِ افرادِ بسیاری است که در حالیکه لباسی اینچنینی به تن دارند، با حیوان خانگی شان، که معمولن یک سگِ بامزۀ پشمالو است، در حال قدم زدن هستند. یکی ابزارِ زنده و دیگری ابزارِ مرده، یکی برای رفع تنهایی، دیگری برای رفعِ میلی کاذب در اثر شرطی سازیِ اجتماعی!

در لینک زیر میتوانید نمونه ای از این محصولات را ببینید:

http://www.luhta.fi/women#!jackets

@BeKhodnotes
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینهم نمونه ای از صنعتِ گرامی و فخیمۀ تولیدِ خز😟😟😶
این موجودِ عجیب و غریب روباه است که برای تولیدِ خز بیشتر، آنچنان پروار شده است تا پوستِ بیشتری برای برداشت داشته باشد!
@BeKhodnotes
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گزارشی سازمان حمایت از حیواناتِ PETA، از مطالعۀ موردی یی دربارۀ انجام آزمایش روی حیوانات در دانشگاهِ پیتسبورگِ آمریکا 😢

@BeKhodnotes
"گیاهخواری یه مثابۀ عکس العملی منفی نسبت به وضعِ موجود"

در جایی از قول دوستی شنیدم که میگفت گیاهخواریِ من یا شما، و عدم مصرف گوشت از ناحیۀ چندین نفر اصولن گره ای از مشکلاتِ رنج حیوانی حل نخواهد کرد، زیرا این رنج رنجِ سیستماتیکی است که اصولن با گیاهخواریِ من و شما رخت برنخواهد بست. به تعبیر دیگر، ما با سیستمِ غول پیکرِ صنعتی یی مواجهیم که کنشهای فردی چندان تاثیر مشخص و معتنابهی روی آن بر جای نخواهد گذاشت و چه ما گوشت بخوریم یا نه آن سیستم مصرف کنندۀ خود را به شکل دیگری فراهم خواهد کرد.

اینکه گیاهخواریِ من و شما تاثیری بر رنجِ سیستماتیکی که بر حیوانات می رود نخواهد گذاشت یک چیز است و عکس العمل تک تکِ ما انسانها نسبت بدان چیز دیگری است. بیایید به منطقِ این استدلال نگاهی بیاندازیم:

آیا از این مطلب که، به فرضِ این دوستان، گیاهخواریِ من و شما تاثیرِ چندانی بر فرایند رنجِ سیستماتیکی ندارد که دامداری صنعتی بر حیوانات وارد میکند میتوان نتیجه گرفت که ما هم باید با این رویه همراه شویم و در بهترین حالت به نوعی از بی عملی فرو افتیم؟ به تعبیر دیگر، آیا از اینکه کنشهای کوچک من و شما نمیتواند، به فرض این دوستان، تغییری در رویۀ بهره کشیِ جهانیِ حیوانات ایجاد کند میتوان نتیجه گرفت که ما باید دست روی دست بگذاریم و با این سیستم همراه شویم، و به تعبیر این دوستان تنها در این باتلاق همراه با دیگران دست و پا بزنیم؟ اینطور فکر نمیکنم. منطقِ این نگاه به نظر کمیتش لنگ میزند. مثالی میزنم: از اینکه در یک جامعه دروغ به شکلی سیستماتیک و نظام مند وجود دارد آیا نتیجه میشود که چون زورِ من به مثابۀ یک فرد به این نظامِ سیستماتیک از دروغ و ریا نمیرسد، در بهترین حالت تنها باید تنها نظاره گر باشم و به نوعی از بی عملی فرو لغزم؟ یعنی من هم مثل همه در باتلاقِ ریا و دروغگویی دست و پا بزنم و هیچ تلاشی هم برای برون رفت از آن نکنم؟ پرسش اساسی اینجاست که "دقیقن، عکس العمل من به مثابۀ یک فرد نسبت به وضعِ موجود چه باید باشد؟"

به نظرم، گیاهخواری یک عکس العمل اخلاقی علیه رویۀ موجود است: اینکه آیا من و شما باید با سیستمِ موجود همراه شویم یا نه یک پرسش اخلاقی است که برآیند خود را در قالب عملِ ما نشان میدهد. گیاهخواریِ من و شما، ولو هیچ تاثیری هم بر رویۀ رنج سیستماتیک حیوانات برجای نگذارد، که البته میگذارد، پاسخِ قاطع من و شما خواهد بود نسبت به یک رویه: موجه دانستنِ رویۀ موجود و همراهی با آن، یا ناموجه دانستنش و عدم همراهی با آن، خواه در هر دو شکل نظر و عمل باهم، یا نظرِ صرف و نه عمل. همچون زمانیکه در جامعه ای دروغ نهادینه شود، عکس العمل منفیِ من و شما نسبت به دروغگویی، درواقع عبارتست از پاسخ منفی ما به رویه ای که میدانیم نادرست و ناموجه است. این دستکم، تنها چیزی است که به مثابۀ افراد از من و شما بر می آید. و البته، ویژگیهای روانشناختیِ آدمها چه بسا باعث شکل گیری رویکردهای متفاوت در دو حوزۀ نظر و عمل نسبت به یک امر خطا میشود:

کسانیکه نسبت به یک مشی خطا هم در عمل و هم در نظر پاسخ منفی میدهند،
کسانیکه نسبت بدان در نظر پاسخ منفی میدهند اما آن میزان از کفِّ نفس و خود-داری را در خود نمی بینند تا آن را نسبت به عمل تسری دهند.


@BeKhodnotes
یکسال از انتشار این اثر گذشت!

@BeKhodnotes
چرا انسان مدرن بیشتر گرفتار پوچی میشود؟

مادام گفته میشود که انسان مدرن بیش از انسانِ گذشته درگیر مسئلۀ پوچی و بی معنایی زندگی است. مفروض من هم بر صحت این مدعاست. اما مسئلۀ اینجاست که چرا؟ چرا انسان مدرن، در قیاس با انسان سنتی، به مراتب بیشتر گرفتار افسردگی و پوچی میشود؟ خوب، میتوان پاسخهای مختلفی به این پرسش داد. مثلن میتوان با نیچه همکلام شد و علتِ آن را «مرگ خدا» دانست. اگر خدا در جهانِ سنتی شالوده و اساسِ معناداری را شکل میداد، اگر دستِ خدا در پسا پشتِ هر پدیده ای مخفی بود و تبیین نهایی برای هر چیزی را همین خدا بدست میداد، زمانۀ مدرن بواسطۀ علم فنومنالیستیِ مدرن خدا را از صحنۀ عالم بیرون کرد و به تعبیر نیچه او را کُشت. اینچنین بود که ارزشها بی ارزش شدند زیرا اساس و مرجعِ این ارزشها که همان خدا بود از میان رفت: و اینگونه پوچی به مثابۀ بی ارزش شدنِ ارزشهای سنتی سر برآورد.

یا میتوان با ماکس وبر همراه شد و جهان مدرن را جهانِ «اسطوره زدایی شدۀ» سرد و بی روحی دانست که همه چیز در آن در ساختاری علمی تبیین می یابند. در چنین جهانی دیگر امر رازآمیز و حیرت انگیزی وجود ندارد. هرچه هست قابل تبیین و اندازه گیریِ دقیق علمی است. ولو شکافها و رخنه هایی هم در تبییناتِ علمی وجود داشته باشد، این رخنه ها نیز چه بسا روزی تبیینِ مناسبِ خود را صرفن در درونِ مناسباتِ قابل محاسبه و اندازه گیریِ اینجهانی بیابند.

درحالیکه چه بسا بتوان همۀ این تبیینها را از وجوهی درست دانست، اما تبیینِ به مراتب کلی تری هم میتوان از مسئلۀ پوچی و بی معناییِ زندگی در زمانۀ مدرن به دست داد که بیشتر به نحوۀ زندگیِ انسان مدرن در مقایسه با انسانِ سنتی مربوط میشود. براین اساس، درحالیکه انسان سنتی مادام درگیرِ نیازهای ابتداییِ روزانۀ خود بود، بیشترِ محصولاتِ موردنیاز خود را با کارِ یدیِ خود از طریق کشاورزی، دامپروری و . . . در فرایندی مداوم و همه روزه بدست می آورد، انسان مدرن مشغلۀ انسانِ سنتی را از این جهات ندارد. بیشتر فرآورده های موردنیازِ انسان مدرنِ شهری حاصل کارِ خودِ او نیست. انسان مدرن هرچیزی را که بخواهد از طریق پول و بدون آنکه نیاز باشد وقتِ زیادی را صرف آن کند بدست می آورد. طبیعتن آنچه به تبع این شیوۀ زندگی سر بر می آورد، وقتِ سرشار و اضافه ای است که انسانِ سنتی از آن محروم بود. فراغِ بالِ انسانِ مدرن از فراهم آوردن و تولیدِ امور معیشتی اش وقتِ زیادی را در اختیار او قرار داده که دربارۀ خیلی از مسائل، درست یا غلط، مثبت یا منفی، بیشتر فکر کند. و همین فکر کردنِ او عاملی شده است از برای فرو افتادنش در افسردگی و پوچیِ بیشتر. در جایی راجع به سالخورده ترین شخص جهان میخواندم که به گمانم صد وبیست سالی سن داشت. او در پاسخ به این سوال که راز زندگیِ طولانی اش چیست «کتاب نخواندن» و «فکر نکردن» را دو عامل مهم ذکر کرده بود! فارغ از اینکه این گزارش و ادعا تا چه اندازه صحت دارد، به نظر نسبت معکوسی بین شاد بودن و فکر کردن وجود دارد؛ هرچه انسان شادتر کمتر اهل غور و فکر و هرچه بیشتر اهل غور و فکر کمتر شاد! بیهوده نیست که روانشناسان یکی از تجهویزهایی که برای بیمارانِ مبتلا به افسردگی پیشنهاد میکنند درگیر شدن در فعالیتهای بدنی و کارهای یدی است. به نظر میرسد انسان هرچه بیشتر می اندیشد، و بیشتر به کنه مسائل میرود، پژمرده تر، خموده تر و افسرده تر میگردد!

@BeKhodnotes
این فیل پس از 12 سال شکنجه در سیرکی در هاوایی پا به فرار میگذارد و در راه چند کارمند سیرک را هم زخمی میکند. پلیس پس از 86 گلوله فیل را از پای در می آورد. نگاهِ پرمعنای فیل خود گویای هزاران داستان است!
دیگرخواهیِ ناب!

من نمیدانم در ذهنِ حیواناتی که رفتارهای دیگرخواهانه از خود بروز میدهند دقیقن چه میگذرد، اما این را میدانم که دیگرخواهیِ ما انسانها چه بسا بیشتر نوعی «خودخواهیِ مترقی و جهانشمول» است از برای نداشتنِ وجدانی معذب! دگرخواهی های ما انسانها حتی نسبت به همنوعانِ انسانی مان هم بیشتر نوعی بسطِ امیال و ترجیحاتِ فردیِ خودِ ماست که قاعدۀ زرینِ در اخلاق بیانِ خوب و جامعی برای آن محسوب میشود: «همواره بدانگونه رفتار کن که دوست داری با تو همانگونه رفتار شود».

بر این اساس، اگر ذهنِ حیوانات در مقایسه با ذهنِ انسانها از پیچیدگیِ کمتری برخوردار باشد، که ظاهرن هم اینگونه است، به نحوی که نتوان چنین میزانی از قدرت استدلال و تحلیلِ «خود را به جای دیگری گذاشتن» به آنها منتسب کرد، چه بسا دیگرخواهیِ گونه های دیگر، خصوصن وقتی این دیگرخواهی میان گونه های مختلف جریان دارد، مثل توجه یک خرس به یک کلاغ، دیگرخواهیِ ناب تر و پیچیده تری باشد که دیگر از بسطِ ترجیحات و امیالِ خود، که فرایندِ پیچیدۀ ذهنی است، ناشی نشده باشد!

همین پیچیدگیِ کمترِ ذهنِ دیگر گونه ها نسبت به انسانها میتواند خود عاملِ پیچیدگیها و شگفتیهای بیشتر در تبیین برخی رفتارها در میانِ گونه های دیگر گردد.

@BeKhodnotes
ناامیدی از «جمع»

این از ویژگیِ بیشتر عرفانهاست که با «ناامیدی» آغاز میشوند: ناامیدی از تغییر بیرون و پناه بردن به درون به امید تغییر آن. به بیان دیگر، وقتی من از تغییر بیرون عاجزم بهتر آنکه تنها به تغییر درون و تغییر خود بسنده کنم!

عرفا بزرگترین روانشناسانِ تاریخ بودند. آنها دریافتند که مادامیکه در بین جمعی و با آنها در میامیزی امید به تغییرِ درون خود هم نمیتوان داشت، و همین بود که از نظرها ناپدید میشدند و کنج عزلت گرفته در دیرها و صومعه ها بیرون از شهرها و دیه ها زندگیِ محقرانه ای برای خود درپیش می گرفتند. اینان به درستی می دانستند که جمع نه تنها در برابر تغییرِ خود واکنشِ به شدت منفی نشان میدهد بلکه عاملِ بازدارنده در تغییرِ زندگیِ کسانی هم میشود که زندگی خلافِ مسیر غالب را بر میگزینند: به تعبیر دیگر، سخت و چه بسا ناممکن است در میانۀ جمع زیستن و معیارهای خود را داشتن!

مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، نیز در کتاب خود هستی و زمان تحلیل مشابهی از نسبت فردانیّت و جمع به دست میدهد. ازنظر او، «جمع»، که تعبیر خودِ هایدگر برای آن «das man» است، که میتوان آنرا «آدم» ترجمه کرد، همواره و با ترفندها و شیوه های مختلفی در پی از میان بردنِ فردانیّتِ افراد بر می آید یا فردانیّتهای قلابی و جعلیِ خود را به آنها تزریق میکند، فردانیّتی که نه فردانیّت که عین جمعیت است و نسخه ای مترسک وار یا کاریکاتورگونه از فرد می آفریند تا حسِّ استقلال و فردگراییِ افراد را فرو نشاند. و در عوض این داد و ستد حسِّ موهومی از «جاودانگی» را به اشخاصی میدهد که مجذوبِ «آدم» یا جمع شده اند؛ انگار وقتی در میان جمع و «آدمها» نیستی، بیگانه ای، غریبی، هیچکس را نداری و انگار مرگ در کمینت نشسته و از همین روست که بودن با آدمها حسّی از جاودانگی از مرگ و نیستی را به تو میبخشد، حسّی که توهمی بیش نیست زیرا انسان محکوم به مرگ است.

«جمعِ» اغواگر با لطایف الحیل مختلفی در پی از میان بردن فردیّت و آفریدنِ عروسکهای خیمه شب بازی برای به نمایش درآوردن نقشهای خود-ساخته اش بر می آید. این جمع دامنۀ بسیار وسیعی میتواند داشته باشد. «دانشگاه»، «گروه کوچکی از دوستان»، «روستا»، «شهر»، «کشور»، «اینترنت»، «تلویزیون» و در یک معنای گسترده «رسانه» همه و همه جمع هستند که به اَشکال مختلف، خودآگاه یا ناخودآگاه، انسانها را مورد بمباران معیارهای خاص خود قرار میدهند. در چنین شرایطی شاید راه برون رفت همانی باشد که عرفا برگزیدند!

@BeKhodnotes
پِتیشن یا دادخواستی مردمی برای محکومیت و درخواست حکمِ جلبِ قضاییِ فردِ حیوان آزاری که اخیرن کلیپی از آن در فضای مجازی دست به دست میشد توسط موسسه ای تهیه شده است. در این خلاء وجود قوانین حمایت از حیوانات در قانون ایران، شاید این یکی از معدود گامهای مردمی برای مقابله با حیوان آزاریِ عیان باشد. لطفن شما هم این دادخواست را امضاء کنید و آنرا به اشتراک بگذارید:

https://www.change.org/p/people-support-8097dfe5-e057-43d6-b408-59f576d14058?recruiter=867332998&utm_source=share_petition&utm_medium=copylink&utm_campaign=share_petition

@BeKhodnotes
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند . . .

امروز همه جا سخن از گیاهخوار بودن و حامیِ حیوانات بودنِ دخترِ ایرانی یی است که به مقرّ یوتیوب حمله کرده و پس از زخمی کردنِ چندنفر اقدام به خودکشی میکند. صرفنظر از اینکه این فرد چه کسی بوده، چه سابقه ای داشته، آیا اصلن از سلامت روانی برخوردار بوده است یا نه، و اصلن با چه انگیزه ای این کار را انجام داده است، هیچ کجا به مخالفتِ او با حجاب و مسخره کردنِ آن و ظاهرن گرایشهای فمینیستی اش اشاره ای نمیشود و هیچ کجا روی ایرانی بودنِ او آنچنان که روی گیاهخواری یا حامیِ حیوانات بودنش تاکید میشود تاکید نمیشود! آیا این را میتوان چیزی غیر از داشتنِ معیارهای دوگانه در مواجهه با پدیده ای دانست!؟

@BeKhodnotes
دوستی میگفت: دست از حماقتهایت بردار! کمتر حماقت کن!
گفتم: دوست دارم بردارم و همواره در تلاشم، اما ناتوانم! مگر نه اینکه زندگی بزرگترین حماقتی بود که ما را بدان گرفتار کردند!
گفت: پس منتظر چه هستی؟ چرا این حماقتی که بدان گرفتارت کرده اند را تمام نمیکنی؟
گفتم: کاش معنای زندگیِ کسی نبودم . . .
@BeKhodnotes
جنایتی که جنایتکار و درواقع جنایتکارانش هیچگاه مجازات نشدند و نخواهند هم شد!؟
خطری به نام جان بولتون!
مقاله ای خواندنی از پیتر سینگر دربارۀ جنگ عراق به عنوان آغازِ فرایندی از خشونتها که عاملانش نه تنها مجازات نشدند بلکه دوباره بر مسند قدرت نشسته اند . . .

https://www.project-syndicate.org/commentary/iraq-invasion-illegal-war-of-aggression-by-peter-singer-2018-04

@BeKhodnotes