Forwarded from سهند ایرانمهر
✔️ما و صدای پر طنین طبل نفرتپراکنی
✍️سهند ایرانمهر
چند روزی است فضای مجازی و پیام رسانها شاهد انواع مطلب و ویدیو در مورد #مهاجرین افغان و خطرات آنهاست. سردبیر یک روزنامه با آماری که اصلا معلوم نیست منبع آن کجاست از تغییر بافت جمعیتی برخی استانها نظیر کرمان و اصفهان مینویسد و ادعا میکند که تنها در بيمارستانهای تهران و شهرستانهای اطراف تهران، بين ۵۰ تا ۷۵ درصد زايمانها توسط زنان افغان است و با یادآوری ماجرای «اشرف افغان»(!)با لحنی تحقیر آمیز در مورد تجمعی که برخی مهاجرین در ایام عید و بی هیچ تعرض و آسیبی داشتهاند، مینویسد:" ساحل درياچه خليج فارس تهران و ميدان آزادی و ميدان انقلاب هم که به نمايشگاه انواع چهرههاي افغاني تبديل شدهاند".
🔸ویدیوهایی از فردی به نام حمیدخراسانی هم دست به دست میشود که در آن تهدید به فتح ایران و مقابله به مثل و نظایر آن میکند. حالا این حمید خراسانی که در فضای مجازی او را از سران طالبان می نامند کیست؟خرده اوباش و شرخری جزء که به شدت دنبال حاشیه و توجه رسانه ای است و در زمان وزارت کشوری امرالله صالح نیز چند بار نامش بر سر زبانها افتاد و با با بیاعتنایی وی همراه شد اما این روزها ویدیوی او نه تنها از سوی طیفهای مختلف داخلی از انقلابی و غیر انقلابی که حتی در رسانههای فارسی زبان خارج کشور نیز بازتاب گسترده مییابد و کمی بعد شایعه قتل دختربچه یزدی توسط یک مهاجر افغان در فضای مجازی( علیرغم تکذیب آن)گسترش مییابد.
🔸نکته جالب توجه اینکه این وضعیت در افغانستان هم وجود دارد. تمرکز عمده رسانه های افغانستان بر بدرفتاری ایرانیان و یک کاسه کردن همه رفتارها در خشونت و بدرفتاری است و کار به تجمع و آتش زدن سردر کنسولگری ایران در هرات میانجامد.
🔸در اینجا چند مساله وجود دارد که باید آنها را ازهم تفکیک کرد نکته اول اینکه تردیدی نیست #طالبان خاستگاهی تکفیری، افراطی و تروریستی دارد و تطهیر آنان هیچ وجهی ندارد اما این مساله با مهاجر مستاصل و بی پناه که قربانی طالبان است، هیچ ارتباطی ندارد.نکته دوم اینکه عبور بیحساب و کتاب مهاجرین نه تنها تبعات امنیتی و اقتصادی که تبعات سیاسی آشکاری میتواند داشته باشد اما این مشکلات راهحلهایی هم دارد که حتی به حداقلهای آن هم عمل نشده است.
چرا در مرزهای آشفته ما با افغانستان اردوگاه های مهاجرین ایجاد نشده است، حالا که خواه ناخواه شاهد هجوم مهاجرین هستیم، چرا به سبک کشورهای مهاجرپذیر دفاتر کفالتی برای ثبت مشخصات مهاجرین و بسامان کردن آنان وجود ندارد. حتی اگر بپذیریم که به دلیل وضعیت نابسامان #افغانستان و مشکلات عدیده ما امکان ممانعت از مهاجرت افغانها نیست چرا برای امر واقعِ حضور میلیونی مهاجرین که بخشی از آنها با سرمایه و تخصص و حداقل نیرویکار وارد کشور شدهاند و پیشتر هم نقش سازنده در عمران کشور داشتهاند، فکری نمیشود تا دستکم کنترلی بر عِده و عُده آنان شود.
🔸در همه جای جهان درصدناچیزی از مهاجرین سوء رفتار دارند و رفتار جامعه میزبان نیز در مواردی دوستانه نیست اما این همه داستان و انگیزه نفرت و دمیدن بر آتش ترس و خشم علیه یکدیگر نیست و راهحلهای روشنی برای کاستن از آسیبها وجود دارد، به جای همه این تدبیرها، در دوسوی مرز اما زمام کار به ترسی توام با هیجان آنهم با پیشتازی فضای مجازی سپرده شده است که به وضوح رد برخی آتشافروزیهای هدفدار هم در آن دیده میشود.
کاری عامدانه که در منتهای خود دل به ایجاد تنشی در مرزهای شرقی ایران بسته است که در اوضاع کنونی میتواند، به شدت زیانبار باشد و جالب آنکه در این روند نه تنها عوامل خارجی بلکه ظاهرا حتی برخی عوامل داخلی نیز بدشان نمیآید که سایه ناامنی دیگری در قد و قامت خطر داعش در قالب اغراق شده مهاجرین آنقدر گسترش یابد تا به مدد آن نگاه و سیاستهای امنیتی توجیه منافع گروهی خاص گردد.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
چند روزی است فضای مجازی و پیام رسانها شاهد انواع مطلب و ویدیو در مورد #مهاجرین افغان و خطرات آنهاست. سردبیر یک روزنامه با آماری که اصلا معلوم نیست منبع آن کجاست از تغییر بافت جمعیتی برخی استانها نظیر کرمان و اصفهان مینویسد و ادعا میکند که تنها در بيمارستانهای تهران و شهرستانهای اطراف تهران، بين ۵۰ تا ۷۵ درصد زايمانها توسط زنان افغان است و با یادآوری ماجرای «اشرف افغان»(!)با لحنی تحقیر آمیز در مورد تجمعی که برخی مهاجرین در ایام عید و بی هیچ تعرض و آسیبی داشتهاند، مینویسد:" ساحل درياچه خليج فارس تهران و ميدان آزادی و ميدان انقلاب هم که به نمايشگاه انواع چهرههاي افغاني تبديل شدهاند".
🔸ویدیوهایی از فردی به نام حمیدخراسانی هم دست به دست میشود که در آن تهدید به فتح ایران و مقابله به مثل و نظایر آن میکند. حالا این حمید خراسانی که در فضای مجازی او را از سران طالبان می نامند کیست؟خرده اوباش و شرخری جزء که به شدت دنبال حاشیه و توجه رسانه ای است و در زمان وزارت کشوری امرالله صالح نیز چند بار نامش بر سر زبانها افتاد و با با بیاعتنایی وی همراه شد اما این روزها ویدیوی او نه تنها از سوی طیفهای مختلف داخلی از انقلابی و غیر انقلابی که حتی در رسانههای فارسی زبان خارج کشور نیز بازتاب گسترده مییابد و کمی بعد شایعه قتل دختربچه یزدی توسط یک مهاجر افغان در فضای مجازی( علیرغم تکذیب آن)گسترش مییابد.
🔸نکته جالب توجه اینکه این وضعیت در افغانستان هم وجود دارد. تمرکز عمده رسانه های افغانستان بر بدرفتاری ایرانیان و یک کاسه کردن همه رفتارها در خشونت و بدرفتاری است و کار به تجمع و آتش زدن سردر کنسولگری ایران در هرات میانجامد.
🔸در اینجا چند مساله وجود دارد که باید آنها را ازهم تفکیک کرد نکته اول اینکه تردیدی نیست #طالبان خاستگاهی تکفیری، افراطی و تروریستی دارد و تطهیر آنان هیچ وجهی ندارد اما این مساله با مهاجر مستاصل و بی پناه که قربانی طالبان است، هیچ ارتباطی ندارد.نکته دوم اینکه عبور بیحساب و کتاب مهاجرین نه تنها تبعات امنیتی و اقتصادی که تبعات سیاسی آشکاری میتواند داشته باشد اما این مشکلات راهحلهایی هم دارد که حتی به حداقلهای آن هم عمل نشده است.
چرا در مرزهای آشفته ما با افغانستان اردوگاه های مهاجرین ایجاد نشده است، حالا که خواه ناخواه شاهد هجوم مهاجرین هستیم، چرا به سبک کشورهای مهاجرپذیر دفاتر کفالتی برای ثبت مشخصات مهاجرین و بسامان کردن آنان وجود ندارد. حتی اگر بپذیریم که به دلیل وضعیت نابسامان #افغانستان و مشکلات عدیده ما امکان ممانعت از مهاجرت افغانها نیست چرا برای امر واقعِ حضور میلیونی مهاجرین که بخشی از آنها با سرمایه و تخصص و حداقل نیرویکار وارد کشور شدهاند و پیشتر هم نقش سازنده در عمران کشور داشتهاند، فکری نمیشود تا دستکم کنترلی بر عِده و عُده آنان شود.
🔸در همه جای جهان درصدناچیزی از مهاجرین سوء رفتار دارند و رفتار جامعه میزبان نیز در مواردی دوستانه نیست اما این همه داستان و انگیزه نفرت و دمیدن بر آتش ترس و خشم علیه یکدیگر نیست و راهحلهای روشنی برای کاستن از آسیبها وجود دارد، به جای همه این تدبیرها، در دوسوی مرز اما زمام کار به ترسی توام با هیجان آنهم با پیشتازی فضای مجازی سپرده شده است که به وضوح رد برخی آتشافروزیهای هدفدار هم در آن دیده میشود.
کاری عامدانه که در منتهای خود دل به ایجاد تنشی در مرزهای شرقی ایران بسته است که در اوضاع کنونی میتواند، به شدت زیانبار باشد و جالب آنکه در این روند نه تنها عوامل خارجی بلکه ظاهرا حتی برخی عوامل داخلی نیز بدشان نمیآید که سایه ناامنی دیگری در قد و قامت خطر داعش در قالب اغراق شده مهاجرین آنقدر گسترش یابد تا به مدد آن نگاه و سیاستهای امنیتی توجیه منافع گروهی خاص گردد.
@sahandiranmehr
اخیرن شاهد حجم نسبتن بالایی از افغانستیزی در جامعه هستیم که البته دامنه آن تنها محدود به فضای واقعی نیست و ظاهرن فضای مجازی هم به عنوان بسترساز این حس نفرت در حال نقش ایفا کردن است. قصد داشتم در اینباره مطلبی را بنویسم اما مطلب بالا را در کانال سهند ایرانمهر دیدم که به خوبی به جنبههای گوناگون این مسئله پرداخته بود، از اینرو آنرا در اینجا به اشتراک میگذارم. واقعیت این است که صرفنظر از نژادپرستیهای موجود از سوی جامعه در قبال افغانها در کشورمان، سیاستهای مهاجرتی ما و قوانین مربوط به آن در خصوص حق و حقوق مهاجران بسیار بدوی و غیرانسانی است. در حال حاضر که خود در جامعه دیگری زندگی میکنم خیلی بیشتر متوجه مشکلاتی میشوم که مهاجران میتوانند داشته باشند، حال آنکه وضعیت مهاجران در فنلاند دستکم به لحاظ قانونی به هیچ وجه با وضعیت مهاجران در ایران قابل مقایسه نیست. هرچند صرفنظر از این واقعیت، از دوران کودکیام بهترین دوستانم افغانی بودند و هنوز هم هروقت به ایران سر میزنم دیدن دوبارهشان برایم اولویت دارد.
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
📚 معرفی چند کتاب صوتی خوب
اگر به کتاب صوتی علاقمند هستید، اخیرن چند کتاب صوتی خوب را گوش کردم که بسیار استفاده بردم، که در اینجا چندتایشان را معرفی میکنم و لینک دسترسی به آنها را هم قرار میدهم.
📓 یکی کتاب صوتی ارداویرافنامه است، که یک دورهمی خیلی خوب از کتابدوستان، آنرا از روی متن فارسی باستان، یعنی پهلوی ساسانی، خوانده و سپس ترجمه میکنند. ارداویرافنامه، ماجرای سفر شخصی است به نام ویراز یا ویراف به عالم مردگان (ارد یا ارته در زبان پهلوی به معنای مقدس است و ارداویراف یعنی کتابِ ویراف یا ویرازِ مقدس) و بازگشت دوباره او به عالم زندگان و روایت او از زندگی پس از مرگ. این متن ظاهرن مربوط به زمان ساسانیان و دوران پادشاهی اردشیر است و آنچه در آن بسیار جالب توجه است شباهتهای بسیار زیاد روایتها از عالم مردگان با برخی روایتهای اسلامی است که به نظر میرسد این متون زرتشتی پهلوی باستان بر آموزهها و روایتهای اسلامی تاثیر زیادی گذاشتهاند! ظاهرن این متن بر روی کمدی الهی دانته نیز بسیار تاثیرگذار بوده است.
https://www.podbean.com/ea/pb-bjr4i-fc40f3
📕 حماسه گیلگمش هم از متون بسیار مهم باستانی به زبان اکدی و سومری است که روایت گیلگمش و جستجوی او برای زندگی جاویدان را بازگو میکند، که البته در این مهم توفیق چندانی کسب نمیکند. این متن که تاریخ آن به ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد تخمین زده میشود، تاثیر بسیار زیادی نیز به خصوص بر روایت تورات و ماجرای نوح نبی و طوفان بزرگ گذاشته است.
https://soundcloud.app.goo.gl/8Nkbd
📗 سفرنامه ناصرخسرو. که ناصرخسرو قبادیانی روایت دگرگونی خود و آغاز سفرش به مکه را بازگو میکند. آنچه در این اثر به خصوص جالب توجه است توصیفات دقیق و تصویرگریهای زیبای ناصرخسرو از وضعیت شهرها و روستاهای آن دوران از خاورمیانه گرفته تا دریای مدیترانه و شبه جزیره عربستان و روم و مصر و شمال آفریقاست.
https://www.podbean.com/ea/pb-d3cfb-fa0fbe
📙 دو قرن سکوت، نوشته عبدالحسین زرین کوب، که تقریبن برای همه آشناست و نیازی به معرفی ندارد. فقط به طور خلاصه اینکه، کتاب روایتگر دلایل زوال و شکست آخرین امپراتوری ایرانی، یعنی ساسانیان، از اعراب و وضعیت دو قرن ابتدایی پس از سیطره اعراب بر ایران و جنبشهای سیاسی-اجتماعی مختلف آن دوران است.
https://s3.castbox.fm/23/bd/03/d0c8b644f9ac53677b03e2a256.mp3
📘 داستان اتم و کوانتوم هم کتاب صوتی خوبی است درباره تاریخچهای از سیر شکلگیری نظریات معاصر درخصوص ساختمان اتم و ذرات بنیادینِ زیر-اتمی، به نویسندگی بهنام محمدپناه.
https://anchor.fm/khanesh/episodes/ep-eaotoc
@BeKhodnotes
اگر به کتاب صوتی علاقمند هستید، اخیرن چند کتاب صوتی خوب را گوش کردم که بسیار استفاده بردم، که در اینجا چندتایشان را معرفی میکنم و لینک دسترسی به آنها را هم قرار میدهم.
📓 یکی کتاب صوتی ارداویرافنامه است، که یک دورهمی خیلی خوب از کتابدوستان، آنرا از روی متن فارسی باستان، یعنی پهلوی ساسانی، خوانده و سپس ترجمه میکنند. ارداویرافنامه، ماجرای سفر شخصی است به نام ویراز یا ویراف به عالم مردگان (ارد یا ارته در زبان پهلوی به معنای مقدس است و ارداویراف یعنی کتابِ ویراف یا ویرازِ مقدس) و بازگشت دوباره او به عالم زندگان و روایت او از زندگی پس از مرگ. این متن ظاهرن مربوط به زمان ساسانیان و دوران پادشاهی اردشیر است و آنچه در آن بسیار جالب توجه است شباهتهای بسیار زیاد روایتها از عالم مردگان با برخی روایتهای اسلامی است که به نظر میرسد این متون زرتشتی پهلوی باستان بر آموزهها و روایتهای اسلامی تاثیر زیادی گذاشتهاند! ظاهرن این متن بر روی کمدی الهی دانته نیز بسیار تاثیرگذار بوده است.
https://www.podbean.com/ea/pb-bjr4i-fc40f3
📕 حماسه گیلگمش هم از متون بسیار مهم باستانی به زبان اکدی و سومری است که روایت گیلگمش و جستجوی او برای زندگی جاویدان را بازگو میکند، که البته در این مهم توفیق چندانی کسب نمیکند. این متن که تاریخ آن به ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد تخمین زده میشود، تاثیر بسیار زیادی نیز به خصوص بر روایت تورات و ماجرای نوح نبی و طوفان بزرگ گذاشته است.
https://soundcloud.app.goo.gl/8Nkbd
📗 سفرنامه ناصرخسرو. که ناصرخسرو قبادیانی روایت دگرگونی خود و آغاز سفرش به مکه را بازگو میکند. آنچه در این اثر به خصوص جالب توجه است توصیفات دقیق و تصویرگریهای زیبای ناصرخسرو از وضعیت شهرها و روستاهای آن دوران از خاورمیانه گرفته تا دریای مدیترانه و شبه جزیره عربستان و روم و مصر و شمال آفریقاست.
https://www.podbean.com/ea/pb-d3cfb-fa0fbe
📙 دو قرن سکوت، نوشته عبدالحسین زرین کوب، که تقریبن برای همه آشناست و نیازی به معرفی ندارد. فقط به طور خلاصه اینکه، کتاب روایتگر دلایل زوال و شکست آخرین امپراتوری ایرانی، یعنی ساسانیان، از اعراب و وضعیت دو قرن ابتدایی پس از سیطره اعراب بر ایران و جنبشهای سیاسی-اجتماعی مختلف آن دوران است.
https://s3.castbox.fm/23/bd/03/d0c8b644f9ac53677b03e2a256.mp3
📘 داستان اتم و کوانتوم هم کتاب صوتی خوبی است درباره تاریخچهای از سیر شکلگیری نظریات معاصر درخصوص ساختمان اتم و ذرات بنیادینِ زیر-اتمی، به نویسندگی بهنام محمدپناه.
https://anchor.fm/khanesh/episodes/ep-eaotoc
@BeKhodnotes
Podbean
سفرنامه ناصرخسرو - جلسه اول
در ابتدای سفرنامه، ناصرخسرو از خوابی میگوید که شبی در میانسالی دید و باعث شد زندگی دنیایی و شغل دیوانی را رها کند و به سوی مکه رهسپار شود.
وضعیت محیط زیستی ایران متاسفانه در مرحله خوبی قرار ندارد و اتخاذ سیاستهای نادرست آبی و همینطور قرار گرفتن در وضعیت خشکسالی وضعیت را به خصوص در سالهای اخیر وخیمتر و نامساعدتر هم کرده است. این در حالیست که گذشتگان ما به خوبی با این وضعیت کنار آمده بودند و از همان گذشته با راهکارهایی همچون حفر کاریز و قنات از هدر رفت آب جلوگیری میکردند. قناتهایی که بیشتر آنها امروزه در معرض تخریب قرار دارند. اما در میان شهرهای ایران، ظاهرن وضعیت اصفهان یا سپاهان از همه نامساعدتر است. تخریب اصفهان تنها تخریب یک شهر نیست و در واقع تخریب گنجینهای فرهنگی تاریخی است. امروز به صورت اتفاقی به گزارش ناصرخسرو در سفرنامهاش برخورد کردم. در اینجا روایت او را در حدود هزار سال قبل از اصفهان/ سپاهان رویایی ببینید:
"از آن جا برفتیم هشتم صفر سنه اربع و اربعین و اربعمایه بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده، آب و هوایی خوش دارد و هرجا که ده گز چاره فرو برند آبی سرد خوش بیرون آید وشهر دیواری حصین بلند دارد و دروازهها و جنگ گاهها ساخته و بر همه بارو کنگره ساخته و در شهر جوی های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر همه آبادان که هیچ از وی خراب ندیدم و بازارهای بسیار، و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندری و دروازه ای و همه محلتها و کوچهها را همچنین دربندها و دروازه های محکم و کاروانسراهای پاکیزه بود و کوچه ای بود که آن را کو طراز میگفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته و این کاروان که ما با ایشان همراه بودیم یک هزار و سیصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرو آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود و نه تعذر مقام و علوفه. و چون سلطان طغرل بیک ابوطالب محمدبن میکاییل بن سلجوق رحمة الله علیه آن شهر گرفته بود مردی جوان آن جا گماشته بود نیشابوری، دبیری نیک با خط نیکو، مردی آهسته، نیکو لقا و او راخواجه عمید میگفتند، فضل دوست بود و خوش سخن و کریم. و سلطان فرموده بود که سه سال از مردم هیچ چیز نخواهند و او بر آن میرفت و پراکندگان همه روی به وطن نهاده بودند واین مرد از دبیران شوری بوده بود و پیش از رسیدن ما قحطی عظیم افتاده بود اما چون ما آن جا رسیدیم جو میدرویدند و یک من و نیم نان گندم به طک درم عدل و سه من نان جوین هم و مردم آن جا میگفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کم تر به یک درم عدل و سه من نان جوین هم و مردم آن جا میگفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کم تر به یک درم کس ندیده است، و من در همه زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم، و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال نهند تباه نشود و بعضی چیزها به زیان میآید اما روستا همچنان است که بود، و به سبب آن که کاروان دیرتر به راه میافتاد بیست روز در اصفهان بماندم."
@BeKhodnotes
"از آن جا برفتیم هشتم صفر سنه اربع و اربعین و اربعمایه بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده، آب و هوایی خوش دارد و هرجا که ده گز چاره فرو برند آبی سرد خوش بیرون آید وشهر دیواری حصین بلند دارد و دروازهها و جنگ گاهها ساخته و بر همه بارو کنگره ساخته و در شهر جوی های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر همه آبادان که هیچ از وی خراب ندیدم و بازارهای بسیار، و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندری و دروازه ای و همه محلتها و کوچهها را همچنین دربندها و دروازه های محکم و کاروانسراهای پاکیزه بود و کوچه ای بود که آن را کو طراز میگفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته و این کاروان که ما با ایشان همراه بودیم یک هزار و سیصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرو آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود و نه تعذر مقام و علوفه. و چون سلطان طغرل بیک ابوطالب محمدبن میکاییل بن سلجوق رحمة الله علیه آن شهر گرفته بود مردی جوان آن جا گماشته بود نیشابوری، دبیری نیک با خط نیکو، مردی آهسته، نیکو لقا و او راخواجه عمید میگفتند، فضل دوست بود و خوش سخن و کریم. و سلطان فرموده بود که سه سال از مردم هیچ چیز نخواهند و او بر آن میرفت و پراکندگان همه روی به وطن نهاده بودند واین مرد از دبیران شوری بوده بود و پیش از رسیدن ما قحطی عظیم افتاده بود اما چون ما آن جا رسیدیم جو میدرویدند و یک من و نیم نان گندم به طک درم عدل و سه من نان جوین هم و مردم آن جا میگفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کم تر به یک درم عدل و سه من نان جوین هم و مردم آن جا میگفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کم تر به یک درم کس ندیده است، و من در همه زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم، و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال نهند تباه نشود و بعضی چیزها به زیان میآید اما روستا همچنان است که بود، و به سبب آن که کاروان دیرتر به راه میافتاد بیست روز در اصفهان بماندم."
@BeKhodnotes
این روایت ناصرخسرو از خروجش از شهر حلب و رسیدن به شهر سرمین یعنی جائیکه ابوالعلا المعری شاعر، ادیب و فیلسوف نابینای عرب که ظاهرن رئیس شهر هم همو بوده است بسیار جالب توجه است. المعری هموست که گیاهخوار بود و هیچگاه زنی نگرفت و روی سنگ قبرش در مخالفت با فرزندآوری نوشتهای به این مضمون آمده که: "این گناهی بود که پدرم در حق من کرد و من آنرا در حق کسی روا نداشتم". آنچه در روایت ناصرخسرو از او جالب توجه است مشی زاهدانه و زندگی در فقر اوست، آنهم به رغم اینکه شخص بسیار مال و منالداری بوده است، که چه بسا فقدان بیناییش کار را برای زهدمنشیاش هم هموارتر کرده بوده باشد، چه آنکه به قول باباطاهر: ز دست دیده و دل هردو فریاد/که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد/زنم بر دیده تا دل گردد آزاد:
"و آب شهر از باران و چاه باشد در آن مردی بود که ابوالعلاء معری میگفتند نابینا بود و رییس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود. نیم من نان جوین را تبه کرده که جز آن هیچ نخورد و من این معنی شنیدم که در سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر میسازند مگر به کلیات که رجوعی به او کنند و وی نعمت خویش از هیچ کس دریغ ندارد و خود صائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود، و این مرد در شعر وادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را الفصول و الغایات نام نهاده و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک و آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب را به معارضهٔ قرآن کردهای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف آمده باشند و پیش او ادب و شعر خوانند و شنیدم که او را زیادت ازصد هزار بیت شعر باشد، کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی این همه مال ومنال تو را داده است چه سبب است که مردم را میدهی و خویشتن نمی خوری. جواب داد که مرا بیش از این نیست که میخورم و چون من آن جا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود."
@BeKhodnotes
بسازم خنجری نیشش ز پولاد/زنم بر دیده تا دل گردد آزاد:
"و آب شهر از باران و چاه باشد در آن مردی بود که ابوالعلاء معری میگفتند نابینا بود و رییس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود. نیم من نان جوین را تبه کرده که جز آن هیچ نخورد و من این معنی شنیدم که در سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر میسازند مگر به کلیات که رجوعی به او کنند و وی نعمت خویش از هیچ کس دریغ ندارد و خود صائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود، و این مرد در شعر وادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را الفصول و الغایات نام نهاده و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک و آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب را به معارضهٔ قرآن کردهای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف آمده باشند و پیش او ادب و شعر خوانند و شنیدم که او را زیادت ازصد هزار بیت شعر باشد، کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی این همه مال ومنال تو را داده است چه سبب است که مردم را میدهی و خویشتن نمی خوری. جواب داد که مرا بیش از این نیست که میخورم و چون من آن جا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود."
@BeKhodnotes
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ماندالا که در آیین بودا عبارتست از به تصویر کشیدن اصل بیثباتی عبارتست از مجموعه بسیار ظریفی از تزئینات با شنهای رنگی که طی مدت چند روز و با دقت و زحمت فراوان توسط راهبان همراه با حرکات ظریف قلمهایی فلزی مطابق الگویی هندسی به تصویر کشیده میشود که خود تصویر کلی ماندالا، نمادی است از این جهان بیثبات. اما پس از تکمیل این اثر که روزها به طول میانجامد، در روز آخر کل این تصویر در یک لحظه زیر و رو و نابود میگردد. ماندالا به بهترین وجه توضیح بصری این شعر خیام است که:
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
@BeKhodnotes
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
@BeKhodnotes
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد!
چند روز قبل دوست بسیار عزیزی را از دست دادم. البته درست تر آنکه بگویم از دست دادیم زیرا تنها دوست من نبودند و دوست خانوادگی مان هم بودند. همکاران پدر بودند در دوران مدرسه و پس از آن, دوستی ما با ایشان ادامه پیدا کرد. هر بار که به ایران میآمدم ایشان به همراه دوست دیگری که از قضا ایشان هم سال پیش در اثر ابتلا به کرونا از میان ما رفتند به دیدار ما می آمدند. یکی از خوشی ها و شادی های ما این بود که هر بار به کشور باز میگردیم ایشان به منزل ما می آمدند.
دورادور حتی زمانی که در ایران هم نبودم با ایشان ارتباط داشتم، به عنوان مثال هر از چند گاهی شعری، نوشته ای یا مطلبی برای ایشان ارسال می کردم و در عوض ایشان هم مطلبی به همین شکل برای من در پاسخ می فرستادند. بسیار مشتاق علم آموزی و تحصیل بودند. همین چند سال پیش بود که توانستند در مقطع دکترا نیز در همان رشته تحصیلی خودشان، ادبیات فارسی پذیرفته شوند. هر بار که به پیش من میآمدند محال بود دست خالی بیایند، کیکی یا کلوچه ای، شیرینی یا آبنباتی، آجیل یا تنقلاتی! هر چیز ریز و درشت دیگری فقط برای اینکه دست خالی نیامده باشد. عاشق ورزش و سفر بود و کوه و قلهای در ایران نبود که زیر پای ایشان فتح نشده باشد. پیاده روی های بسیار طولانی، و حتی پیش می آمد مسیر های خیلی طولانی را با دوچرخه به این طرف و آن طرف می رفتند. سرشار از شوق زندگی بود و در نهایت سادگی و افتادگی، که درخت هرچه پربارتر، افتادهتر. هر بار پیش می آمد که دچار یاس و نومیدی شدید می شدم ایشان را به عنوان الگوی یک انسان بی آلایش و از ته قلب شاد و خرم در ذهن خود می آوردم و اینگونه به خود امید و انرژی میبخشیدم.
اما اینبار که به ایران آمدم نتوانستیم همدیگر را در منزل ملاقات کنیم. فقط یک شب آمدند و در حیاط چند دقیقهای همدیگر را دیدیم. کمتر پیش میآمد که با هم گفتگویی اینترنتی داشته باشیم. بیشتر ارتباطمان به همان ارسال یکسری مطالب خلاصه میشد. اما چند شب پیش بود که پیامی به من فرستادند احوالم را جویا شدند. راستش کمی تعجب کردم! سابقه نداشت اینگونه پیام بفرستند. پرسید از اینکه این بار نتوانستیم همدیگر را آنطور که شاید و باید ببینیم بار دیگر کی به ایران خواهی آمد؟ که در پاسخ گفتم مشخص نیست، شاید زمستان یا بهار بعدی. که خیلی ناراحت شدند! همان شب بود که بابت مطلبی که خیلی قبلترها درباره مرگ آن دوستمان در اثر ابتلا به کرونا نوشته بودم خیلی تشکر کردند!
آن شب گذشت تا اینکه چند روز بعد خیلی اتفاقی چشمم به تصویر اعلامیه فوتی افتاد که از طریق شماره ایشان در وضعیت به اشتراک گذاشته شده بود! بازش کردم. اعلامیه میگفت که ایشان از میان ما رفته اند. باورم نمیشد. با خود گفتم احتمالاً این یک شوخی است. شاید از این اعلامیه های ساختگیست که خود ساختهاند و به اشتراک گذاشتهاند تا عکس العمل دوستانشان را ببینند. این اولین واکنش من بود. واکنشی ناشی از بهت و حیرت و نوعی انکار در قبول واقعیت مرگ ایشان. به نظر وقتی مرگ عزیزی به شکلی نابهنگام و ناگهانی روی میدهد واکنش بازماندگان و دوستان نوعی انکار و نپذیرفتن است. اما واقعیت داشت و درست در حوالی سالگرد آن دوست دیگر که سال پیش در اثر ابتلا به کرونا درگذشته بود، ایشان هم از میان ما رفتند. درست در زمانی که استاد دیگری که ایشانرا بسیار ستایش میکردند، یعنی دکتر اسلامی ندوشن نیز رخ در نقاب خاک کشیدند.
در کنار ناعدالتیهای بسیار این دنیا، حقیقتن مرگ هم مستثنی نیست؛ اویی را که سرشار از عشق و شادی و سرزندگی است زود غافلگیر میکند و اویی را که ممکن است آرزوی مرگ داشته باشد سالهای سال در وضعیتی از مردگی رو به زوال نگه داشته و خیلی خیلی دیر به سراغش میآید؛ اویی را که وجودش مایه خیر و برکت و شادی دوستان و آشنایان است وجودش را زود از آنها دریغ میکند و در مقابل، اویی را که وجودش مایه نکبت و درد و رنج دیگری است عمر نوح پیدا میکند! عجبا از کار و بار این جهان، عجبا! به قول جناب حافظ:
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
@BeKhodnotes
چند روز قبل دوست بسیار عزیزی را از دست دادم. البته درست تر آنکه بگویم از دست دادیم زیرا تنها دوست من نبودند و دوست خانوادگی مان هم بودند. همکاران پدر بودند در دوران مدرسه و پس از آن, دوستی ما با ایشان ادامه پیدا کرد. هر بار که به ایران میآمدم ایشان به همراه دوست دیگری که از قضا ایشان هم سال پیش در اثر ابتلا به کرونا از میان ما رفتند به دیدار ما می آمدند. یکی از خوشی ها و شادی های ما این بود که هر بار به کشور باز میگردیم ایشان به منزل ما می آمدند.
دورادور حتی زمانی که در ایران هم نبودم با ایشان ارتباط داشتم، به عنوان مثال هر از چند گاهی شعری، نوشته ای یا مطلبی برای ایشان ارسال می کردم و در عوض ایشان هم مطلبی به همین شکل برای من در پاسخ می فرستادند. بسیار مشتاق علم آموزی و تحصیل بودند. همین چند سال پیش بود که توانستند در مقطع دکترا نیز در همان رشته تحصیلی خودشان، ادبیات فارسی پذیرفته شوند. هر بار که به پیش من میآمدند محال بود دست خالی بیایند، کیکی یا کلوچه ای، شیرینی یا آبنباتی، آجیل یا تنقلاتی! هر چیز ریز و درشت دیگری فقط برای اینکه دست خالی نیامده باشد. عاشق ورزش و سفر بود و کوه و قلهای در ایران نبود که زیر پای ایشان فتح نشده باشد. پیاده روی های بسیار طولانی، و حتی پیش می آمد مسیر های خیلی طولانی را با دوچرخه به این طرف و آن طرف می رفتند. سرشار از شوق زندگی بود و در نهایت سادگی و افتادگی، که درخت هرچه پربارتر، افتادهتر. هر بار پیش می آمد که دچار یاس و نومیدی شدید می شدم ایشان را به عنوان الگوی یک انسان بی آلایش و از ته قلب شاد و خرم در ذهن خود می آوردم و اینگونه به خود امید و انرژی میبخشیدم.
اما اینبار که به ایران آمدم نتوانستیم همدیگر را در منزل ملاقات کنیم. فقط یک شب آمدند و در حیاط چند دقیقهای همدیگر را دیدیم. کمتر پیش میآمد که با هم گفتگویی اینترنتی داشته باشیم. بیشتر ارتباطمان به همان ارسال یکسری مطالب خلاصه میشد. اما چند شب پیش بود که پیامی به من فرستادند احوالم را جویا شدند. راستش کمی تعجب کردم! سابقه نداشت اینگونه پیام بفرستند. پرسید از اینکه این بار نتوانستیم همدیگر را آنطور که شاید و باید ببینیم بار دیگر کی به ایران خواهی آمد؟ که در پاسخ گفتم مشخص نیست، شاید زمستان یا بهار بعدی. که خیلی ناراحت شدند! همان شب بود که بابت مطلبی که خیلی قبلترها درباره مرگ آن دوستمان در اثر ابتلا به کرونا نوشته بودم خیلی تشکر کردند!
آن شب گذشت تا اینکه چند روز بعد خیلی اتفاقی چشمم به تصویر اعلامیه فوتی افتاد که از طریق شماره ایشان در وضعیت به اشتراک گذاشته شده بود! بازش کردم. اعلامیه میگفت که ایشان از میان ما رفته اند. باورم نمیشد. با خود گفتم احتمالاً این یک شوخی است. شاید از این اعلامیه های ساختگیست که خود ساختهاند و به اشتراک گذاشتهاند تا عکس العمل دوستانشان را ببینند. این اولین واکنش من بود. واکنشی ناشی از بهت و حیرت و نوعی انکار در قبول واقعیت مرگ ایشان. به نظر وقتی مرگ عزیزی به شکلی نابهنگام و ناگهانی روی میدهد واکنش بازماندگان و دوستان نوعی انکار و نپذیرفتن است. اما واقعیت داشت و درست در حوالی سالگرد آن دوست دیگر که سال پیش در اثر ابتلا به کرونا درگذشته بود، ایشان هم از میان ما رفتند. درست در زمانی که استاد دیگری که ایشانرا بسیار ستایش میکردند، یعنی دکتر اسلامی ندوشن نیز رخ در نقاب خاک کشیدند.
در کنار ناعدالتیهای بسیار این دنیا، حقیقتن مرگ هم مستثنی نیست؛ اویی را که سرشار از عشق و شادی و سرزندگی است زود غافلگیر میکند و اویی را که ممکن است آرزوی مرگ داشته باشد سالهای سال در وضعیتی از مردگی رو به زوال نگه داشته و خیلی خیلی دیر به سراغش میآید؛ اویی را که وجودش مایه خیر و برکت و شادی دوستان و آشنایان است وجودش را زود از آنها دریغ میکند و در مقابل، اویی را که وجودش مایه نکبت و درد و رنج دیگری است عمر نوح پیدا میکند! عجبا از کار و بار این جهان، عجبا! به قول جناب حافظ:
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
@BeKhodnotes
👍1
Forwarded from ادبیات، فلسفه و سینما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸#ژاک_دریدا فیلسوف فرانسوی، از خشونتی حرف میزند که انسانها بر حیوانات اعمال میکنند، خشونتی که از قضا به بکارگیری کلمهی حیوانات برمیگردد. نادیدهگرفتن تفاوتهای گونههای جانوری زمینهسازِ سلاخیِ آنهاست.
▫️زیرنویس فارسی
@NazariyehAdabi
▫️زیرنویس فارسی
@NazariyehAdabi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
انگار روح استاد محمدرضا لطفی کالبد نویی یافته و در آن حلول کرده!
اجرای نوای زیبای عشق داند محمدرضا لطفی توسط رضا مازندرانی
@BeKhodnotes
اجرای نوای زیبای عشق داند محمدرضا لطفی توسط رضا مازندرانی
@BeKhodnotes
صفت شهر لحسا در سفرنامه ناصرخسرو
لحسا ظاهرن شهری بوده در شرق عربستان که ناصرخسرو در راه بازگشت از سفر طول و دراز خود به مدت نه ماه در آن اقامت داشته است. شهری عجیب و به اصطلاح این روزها، لیبرالمنشانه؛ جایی که فاقد مذهب رسمی است، همزمان شش نفر بر تخت سلطنت به صورت مشورتی حکم میرانند، گوشت سگ و گربه در آنجا تولید و مصرف میشود؛ در عین حال خصوصیات یک مدینه فاضله را هم دارد: میان مردم به عدل و داد رفتار میشود، بهره بر وام کسی نمیبندند، اگر غریبهای وارد شهر شود برای او انواع اسباب و وسایل حرفهاش را مهیا میکنند تا شغل خود را به راه اندازد، آسیابها به رایگان و خرج حکومت گندم را برای مردم آرد میکنند و ... .
"لحسا شهری است بر صحرای نهاده که از هرجانب که بدان جا خواهی رفت بادیه عظیم بباید برید و نزدیک تر شهری از مسلمانی که آن را سلطانی است به لحسا، بصره است و از لحسا تا بصره صد و پنجاه فرسنگ [هر فرسنگ: شش کیلومتر] است و هرگز به بصره سلطانی نبوده است که قصد لحسا کند.
صفت لحسا. شهری است که همه سواد و روستای او حصاری است و چهارباروی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم هر دو دیوار قرب یک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظیم است در آن شهر که هریک پنج آسیا گرد باشد و همه این آب در ولایت برکار گیرند که از دیوار بیرون نشود و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد.
در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم. نماز نکنند و روزه ندارند و لیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند. ابوسعید ایشان را گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات، و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهدی نیکو جهت ساختهاند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگاه دارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد و مخالفت یکدیگر نکنند تا من باز آیم. اکنون ایشان را قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش وزیر دارند. پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هرکار که باشد به کنکاج [کنکاش، مشورت] یکدیگر میسازند و ایشان را در آن وقت سی هزار بنده درم خریده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی میکردند و از رعیت عُشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض، او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بودی بیش از مایه او طلب نکردندی، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندان که کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همان قدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی، و آسیاها باشد در لحسا که ملک باشد به سوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند، و آن سلاطین را سادات میگفتند و وزرای ایشان را شائره، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود و خطبه و نماز نمی کردند الا آن که مردی عجمی [فارس] آن جا مسجدی ساخته بود . . . اگر کسی نماز کند او را باز ندارند و لیکن خود نکنند.
در شهر لحسا گوشت همه حیوانات فروشند چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غیره و هرچه فروشند سر و پوست آن حیوان نزدیک گوشتش نهاده باشد تا خریدار داند که چه میخرد و آن جا سگ را فربه کنند همچون گوسپند معلوف [پروار] تا از فربهی چنان شود که نتواند رفتن. بعد از آن میکشند و میخورند.
و به لحسا چندان خرما باشد که ستوران را به خرما فربه کنند که وقت باشد که زیادت از هزار من [هر من: سه کيلوگرم ] یک دینار بدهند، . . . من هرچه مصلحت بود میگفتم و نزدیک من هم بدویان با اهل لحسا نزدیک باشند به بی دینی که آن جا کس باشد که به یک سال آب بر دست نزند و این معنی که تقریر کردم از سر بصیرت گفتم نه چیزی از اراجیف که من نه ماه در میان ایشان بودم به یک دفعه نه به تفاریق [نه ماه بدون وقفه] و شیر که نمی توانستم خورد و از هرکجا آب خواستمی که بخوردم شیر بر من عرض کردندی و چون نستدمی و آب خواستمی گفتندی هرکجا آب بینی آب طلب کنی که آن کس را باشد که آب باشد و ایشان همه عمر هرگز گرمابه ندیده بودند و نه آب روان."
@BeKhodnotes
لحسا ظاهرن شهری بوده در شرق عربستان که ناصرخسرو در راه بازگشت از سفر طول و دراز خود به مدت نه ماه در آن اقامت داشته است. شهری عجیب و به اصطلاح این روزها، لیبرالمنشانه؛ جایی که فاقد مذهب رسمی است، همزمان شش نفر بر تخت سلطنت به صورت مشورتی حکم میرانند، گوشت سگ و گربه در آنجا تولید و مصرف میشود؛ در عین حال خصوصیات یک مدینه فاضله را هم دارد: میان مردم به عدل و داد رفتار میشود، بهره بر وام کسی نمیبندند، اگر غریبهای وارد شهر شود برای او انواع اسباب و وسایل حرفهاش را مهیا میکنند تا شغل خود را به راه اندازد، آسیابها به رایگان و خرج حکومت گندم را برای مردم آرد میکنند و ... .
"لحسا شهری است بر صحرای نهاده که از هرجانب که بدان جا خواهی رفت بادیه عظیم بباید برید و نزدیک تر شهری از مسلمانی که آن را سلطانی است به لحسا، بصره است و از لحسا تا بصره صد و پنجاه فرسنگ [هر فرسنگ: شش کیلومتر] است و هرگز به بصره سلطانی نبوده است که قصد لحسا کند.
صفت لحسا. شهری است که همه سواد و روستای او حصاری است و چهارباروی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم هر دو دیوار قرب یک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظیم است در آن شهر که هریک پنج آسیا گرد باشد و همه این آب در ولایت برکار گیرند که از دیوار بیرون نشود و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد.
در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم. نماز نکنند و روزه ندارند و لیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند. ابوسعید ایشان را گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات، و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهدی نیکو جهت ساختهاند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگاه دارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد و مخالفت یکدیگر نکنند تا من باز آیم. اکنون ایشان را قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش وزیر دارند. پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هرکار که باشد به کنکاج [کنکاش، مشورت] یکدیگر میسازند و ایشان را در آن وقت سی هزار بنده درم خریده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی میکردند و از رعیت عُشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض، او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بودی بیش از مایه او طلب نکردندی، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندان که کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همان قدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی، و آسیاها باشد در لحسا که ملک باشد به سوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند، و آن سلاطین را سادات میگفتند و وزرای ایشان را شائره، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود و خطبه و نماز نمی کردند الا آن که مردی عجمی [فارس] آن جا مسجدی ساخته بود . . . اگر کسی نماز کند او را باز ندارند و لیکن خود نکنند.
در شهر لحسا گوشت همه حیوانات فروشند چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غیره و هرچه فروشند سر و پوست آن حیوان نزدیک گوشتش نهاده باشد تا خریدار داند که چه میخرد و آن جا سگ را فربه کنند همچون گوسپند معلوف [پروار] تا از فربهی چنان شود که نتواند رفتن. بعد از آن میکشند و میخورند.
و به لحسا چندان خرما باشد که ستوران را به خرما فربه کنند که وقت باشد که زیادت از هزار من [هر من: سه کيلوگرم ] یک دینار بدهند، . . . من هرچه مصلحت بود میگفتم و نزدیک من هم بدویان با اهل لحسا نزدیک باشند به بی دینی که آن جا کس باشد که به یک سال آب بر دست نزند و این معنی که تقریر کردم از سر بصیرت گفتم نه چیزی از اراجیف که من نه ماه در میان ایشان بودم به یک دفعه نه به تفاریق [نه ماه بدون وقفه] و شیر که نمی توانستم خورد و از هرکجا آب خواستمی که بخوردم شیر بر من عرض کردندی و چون نستدمی و آب خواستمی گفتندی هرکجا آب بینی آب طلب کنی که آن کس را باشد که آب باشد و ایشان همه عمر هرگز گرمابه ندیده بودند و نه آب روان."
@BeKhodnotes
Forwarded from انتشارات کتاب طه
فایده گرایی با ابتنا بر اصل «بیشترین خوشی برای بیشترین افراد» از تاثیرگذارترین جریانهای فلسفی دو سده اخیر است. فرضیهها و استدلالات فایده گرایانه در اخلاق، اقتصاد و سیاست مدرن، به ویژه عرصه سیاست گذاری عمومی، به وفور یافت میشود. از این رو، کتاب «درآمدی به فهم فایده گرایی» برای درک جامعه معاصر حائز اهمیت است. مولف کتاب را با گزارش خلاصهای از فایده گرایی کلاسیک در سدههای هجده و نوزده آغاز میکند و در فصلهای بعدی پیشرفت درون مایههای اساسی فایده گرایی را در طی قرن بیستم پی میگیرد. از جمله پرسشهایی که این اثر بدانها پرداخته عبارت است از: خوشی چیست؟ آیا خوشی یگانه چیز ارزشمند است؟ فایده گرایی مربوط به افعال است یا قوانین یا نهادها؟ آیا فایده گرایی ناعادلانه یا به شکل نامعقولی طاقت فرسا یا غیر عملی است؟ آینده فایده گرایی به کدام سو میرود؟
و مناسب چه کسانی است؟
دانشجویان و طلاب اخلاق و فلسفه اخلاق
افراد علاقهمند به فلسفه اخلاق و نظریههای اخلاقی
دانشپژوهان و محققان حوزه اخلاق پژوهی
دانشجویان علوم سیاسی
لینک خرید از نمایشگاه کتاب تهران:
https://b2n.ir/u84863
و مناسب چه کسانی است؟
دانشجویان و طلاب اخلاق و فلسفه اخلاق
افراد علاقهمند به فلسفه اخلاق و نظریههای اخلاقی
دانشپژوهان و محققان حوزه اخلاق پژوهی
دانشجویان علوم سیاسی
لینک خرید از نمایشگاه کتاب تهران:
https://b2n.ir/u84863
اگر به دنبال یک کتاب مختصر و مفید راجع به تاریخ ایران میگردید، کتاب آشنایی با تاریخ ایران کتاب خوبی است. این کتاب شامل مجموعه سخنرانی های دکتر عبدالحسین زرین کوب درباره فراز و نشیب های تاریخ ایران از زمان مهاجرت اقوام آریایی تا دوران قاجار است که در سالهای ۱۳۵۴ و ۵۵ برای کارکنان وزارت خارجه ایراد کردهاند و بعدتر به شکل کتاب مستقلی چاپ شده است.
ما ایرانی ها به رغم تاریخ و فرهنگ بسیار فربه و سترگی که داریم اما متاسفانه دانش تاریخی بسیار اندکی از گذشتگان خود داریم. به تعبیری میتوان گفت که حافظه تاریخی بسیار ضعیفی داریم. و این فقدان حافظه تاریخی خصوصاً این روزها با قوت گرفتن فضای مجازی به مراتب وضعیت وخیم تری هم پیدا کرده است. به شکل وسواس گونه ای اخبار مربوط به جدایی و ازدواج فلان بازیگر یا فلان خواننده را دنبال می کنیم، اما وقتی نوبت به گذشته تاریخی مان میرسد تقریباً هیچ نمی دانیم.
این فقدان حافظه تاریخی اما تنها محدود به زمان حال نمی گردد. چند وقت پیش مستند قدیمی جاده ابریشم محصول شبکه ان اچ کی ژاپن را میدیدم که دو قسمت آن مربوط به جاده ابریشم در ایران بود. این دو قسمت مستند در حدود تقریباً ۴۰ سال قبل در ایران پر شده است، یعنی اوایل جنگ ایران و عراق. مستند که درباره جاده ابریشم و فرهنگها و تمدنهای پیرامون این جاده در کشورهای مختلف است در حین گذر از ایران سری هم به برخی از آثار تاریخی نزدیک به این جاده میزند. در این حین سازندگان مستند سری به قلعه الموت در استان قزوین زدند. آنچه برای من جالب بود این مطلب بود که سازندگان مستند وقتی از ساکنین بومی منطقه درباره قلعه الموت و شخص حسن صباح پرسش می کردند عکس العمل افراد بومی منطقه نسبت به این شخصیت همراه با نوعی جهل و بی اطلاعی بود. انگار نه انگار که قلعه الموتی در آنجاست و این افراد ساکنین این منطقه هستند. این همان فقدان حافظه تاریخی است که ما ایرانی ها در طول تاریخ چند هزار ساله مان بارها و بارها آن را تجربه کردهایم و همچنان نیز آن را تجربه می کنیم. و چندان جای تعجبی ندارد که وضعیت به مراتب برای زمانه ما بغرنج تر هم باشد. چیزی که در گذشته آن را به عنوان حرفهای خاله زنکی سرزنش میکردیم، اما امروزه به مثابه یک فرهنگ، که من آنرا فرهنگ اینستاگرامی مینامم با نقش-مدلهای خاص خودش همچون ابتذال کیم کارداشیانها و مدلهای اینستاگرامی، آنچنان سیطره یافته و کل فضای فرهنگی و ذهنی انسان متوسط این روزها را به خود مشغول کرده است که کمتر فرصتی را برای مطالعه گذشته و هویت تاریخی خود باقی میگذارد.
به هر روی، خواندن این کتاب را به دوستان توصیه می کنم. البته فایل شنیداری آنهم خوشبختانه در دسترس است و میتوانید آن را از طریق برنامههای کتاب صوتی تهیه و گوش کنید. در اینجا نمونه معرفی صوتی آنرا در پایین به اشتراک میگذارم.👇🏼👇🏼👇🏼
@BeKhodnotes
ما ایرانی ها به رغم تاریخ و فرهنگ بسیار فربه و سترگی که داریم اما متاسفانه دانش تاریخی بسیار اندکی از گذشتگان خود داریم. به تعبیری میتوان گفت که حافظه تاریخی بسیار ضعیفی داریم. و این فقدان حافظه تاریخی خصوصاً این روزها با قوت گرفتن فضای مجازی به مراتب وضعیت وخیم تری هم پیدا کرده است. به شکل وسواس گونه ای اخبار مربوط به جدایی و ازدواج فلان بازیگر یا فلان خواننده را دنبال می کنیم، اما وقتی نوبت به گذشته تاریخی مان میرسد تقریباً هیچ نمی دانیم.
این فقدان حافظه تاریخی اما تنها محدود به زمان حال نمی گردد. چند وقت پیش مستند قدیمی جاده ابریشم محصول شبکه ان اچ کی ژاپن را میدیدم که دو قسمت آن مربوط به جاده ابریشم در ایران بود. این دو قسمت مستند در حدود تقریباً ۴۰ سال قبل در ایران پر شده است، یعنی اوایل جنگ ایران و عراق. مستند که درباره جاده ابریشم و فرهنگها و تمدنهای پیرامون این جاده در کشورهای مختلف است در حین گذر از ایران سری هم به برخی از آثار تاریخی نزدیک به این جاده میزند. در این حین سازندگان مستند سری به قلعه الموت در استان قزوین زدند. آنچه برای من جالب بود این مطلب بود که سازندگان مستند وقتی از ساکنین بومی منطقه درباره قلعه الموت و شخص حسن صباح پرسش می کردند عکس العمل افراد بومی منطقه نسبت به این شخصیت همراه با نوعی جهل و بی اطلاعی بود. انگار نه انگار که قلعه الموتی در آنجاست و این افراد ساکنین این منطقه هستند. این همان فقدان حافظه تاریخی است که ما ایرانی ها در طول تاریخ چند هزار ساله مان بارها و بارها آن را تجربه کردهایم و همچنان نیز آن را تجربه می کنیم. و چندان جای تعجبی ندارد که وضعیت به مراتب برای زمانه ما بغرنج تر هم باشد. چیزی که در گذشته آن را به عنوان حرفهای خاله زنکی سرزنش میکردیم، اما امروزه به مثابه یک فرهنگ، که من آنرا فرهنگ اینستاگرامی مینامم با نقش-مدلهای خاص خودش همچون ابتذال کیم کارداشیانها و مدلهای اینستاگرامی، آنچنان سیطره یافته و کل فضای فرهنگی و ذهنی انسان متوسط این روزها را به خود مشغول کرده است که کمتر فرصتی را برای مطالعه گذشته و هویت تاریخی خود باقی میگذارد.
به هر روی، خواندن این کتاب را به دوستان توصیه می کنم. البته فایل شنیداری آنهم خوشبختانه در دسترس است و میتوانید آن را از طریق برنامههای کتاب صوتی تهیه و گوش کنید. در اینجا نمونه معرفی صوتی آنرا در پایین به اشتراک میگذارم.👇🏼👇🏼👇🏼
@BeKhodnotes
از کتاب سِیَرالملوک یا سیاستنامه خواجه نظام الملک طوسی وزیر ملکشاه سلجوقی، صفحات ۲۹ و ۳۰.
خواجه نظام الملک که خود دستی در عمل در حوزه سیاست داشت به این نکته اذعان کرده است که کشور و مملکت بدون این سیاستمدار دانا و خردمند به ناکجا آباد خواهد رفت. در واقع فرقی نمی کند که مردم یک کشور چقدر دانا و فهمیده باشند، همین که سیاستمدار ناشایستی زمام امور را به دست بگیرد آن سرزمین رو به زوال خواهد گذاشت. سیاستمدار ناشایست همانا و پا گرفتن و نهادینه شدن نظام و سیستمی بد و ناکارآمد نیز همانا که حتی بهترین افراد را نیز در بهترین حالت به اشخاصی بیاثر و در بدترین حالت به افرادی فاسد تبدیل میکند!
@BeKhodnotes
خواجه نظام الملک که خود دستی در عمل در حوزه سیاست داشت به این نکته اذعان کرده است که کشور و مملکت بدون این سیاستمدار دانا و خردمند به ناکجا آباد خواهد رفت. در واقع فرقی نمی کند که مردم یک کشور چقدر دانا و فهمیده باشند، همین که سیاستمدار ناشایستی زمام امور را به دست بگیرد آن سرزمین رو به زوال خواهد گذاشت. سیاستمدار ناشایست همانا و پا گرفتن و نهادینه شدن نظام و سیستمی بد و ناکارآمد نیز همانا که حتی بهترین افراد را نیز در بهترین حالت به اشخاصی بیاثر و در بدترین حالت به افرادی فاسد تبدیل میکند!
@BeKhodnotes
Forwarded from اتچ بات
حکایت خسرو انوشیروان و دادخواهی خر پیر به روایت سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی
این حکایت از کتاب سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی بسیار حکایت جالبتوجهی است. قصه از این قرار است که ظاهراً یکی از لشکریان خسرو انوشیروان که از قضا حکومت آذربایجان را نیز برعهده داشته است به زور و ناحق ملک پیرزن فقیری را از او می ستاند و فریاد پیرزن از این ظلم او به هیچ جا نمی رسد. تا اینکه پیرزن عزم تیسفون کرده تا شاید صدای تظلم خواهی خود را به پادشاه رساند. سرانجام به لطایف الحیل و ترفند های بسیاری موفق می شود پادشاه را ملاقات کرده و از ظلم وارده بر خود از این سردار وی شکایت کند. پس از این اتفاق، انوشیروان تصمیم میگیرد برای آنکه فاصله میان خود با مردم را کم کرده تا فریاد تظلم خواهی آنان مستقیماً و بدون واسطه به گوش او برسد، زنجیره ای از زنگوله ها تا بارگاه خود فراهم کرده که هر که به او ظلمی شده و دادش ستانیده نشده است با جنباندن آن زنگوله ها فریاد تظلم خواهی خود را مستقیماً و بدون واسطه حاجبان به پادشاه رسانده تا بتواند او را ملاقات کند تا شاید داد خود بستاند. تا اینکه روزی خر پیری زنگوله ها را به صدا در می آورد. پادشاه از دلیل به صدا در آمدن زنگوله ها پرسش می کند اما حاجبان و زیردستان آن را بیاهمیت شمرده که کسی برای تظلم خواهی نیامده، فقط خری است که خود را به زنجیرها میمالد! واکنش پادشاه اما جالب است. پادشاه میگوید: «ای نادان که شمایید، نه چنین است که شما می پندارید. چون نیک بنگرید، این خر هم به داد خواستن آمده است. خواهم که هر دو بروید و این خر در میان بازار ببرید از هر کسی احوال خر بپرسید و معلوم من کنید». حاجبان چنین می کنند و سرانجام مشخص میشود که خر از آنِ شخص رختشویی (گازر) بوده است که پس از آنکه خر پیر و فرتوت شده و دیگر توان سابق کار کردن را نداشته آن را به حال خود رها کرده است. پادشاه پس از پی بردن به ماجرا صاحب خر را فراخوانده و او را مکلف به نگهداری و غذا دادن آنهم تحت نظارت چند تن از ریش سفیدان میکند.
صرف نظر از اینکه این روایت چقدر واقعی است، آنچه جالب توجه است نوع نگاه به حیوان در آن است. در واقع مطابق این روایت حیوان صرفاً وسیلهای برای منافع انسانی نیست که هر زمان کارایی اش را از دست داد بتوان آن را همچون دستگاهی مستعمل به کناری افکند. بلکه موجودی حساس و دارای منافع و حقوق مختص به خود است، چیزی که این روزها در گفتمان اخلاق ارتباط با حیوانات از آن تحت عنوان ارزش ذاتی و وظایف مستقیم در قبال حیوانات یاد می شود. به عبارت دیگر، گونه های دیگر از حیوانات نه صرفاً به خاطر آنکه منافع انسانی را تامین میکنند حائز اهمیت و توجه هستند، بلکه صرف نظر از برآورده ساختن منافع ما انسان ها نیز دارای ارزش ذاتی مختص به خود هستند. حکایت هایی از این دست در سنت ایرانی به نوعی حاکی از آن است که میتوان ردپای دیدگاههای بسیار مترقیانه در قبال حیوانات را از همین سنت بیرون کشید. این روایت هم به نوعی در اشاره به ایران باستان است و هم اینکه خواجه نظام الملک طوسی با روایت مجدد آن در کتاب سیاست نامه خود در ایران پس از اسلام یعنی در دوران حکومت سلجوقیان، به نوعی بر آن مهر تایید میزند.
به عبارت دیگر، نگاه به سنت به عنوان امری منسوخ و مستعمل همانقدر نگاه خطایی است که به همین سنت به عنوان بسته ای تمام و کمال و بدون نقص نگریسته شود. سنت نیز در واقع باید همواره به شکلی نقادانه مورد توجه قرار گیرد. خوبیهایش برجسته و نقائص و بدی هایش مورد خوانش مجدد قرار گیرد.
@BeKhodnotes
این حکایت از کتاب سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی بسیار حکایت جالبتوجهی است. قصه از این قرار است که ظاهراً یکی از لشکریان خسرو انوشیروان که از قضا حکومت آذربایجان را نیز برعهده داشته است به زور و ناحق ملک پیرزن فقیری را از او می ستاند و فریاد پیرزن از این ظلم او به هیچ جا نمی رسد. تا اینکه پیرزن عزم تیسفون کرده تا شاید صدای تظلم خواهی خود را به پادشاه رساند. سرانجام به لطایف الحیل و ترفند های بسیاری موفق می شود پادشاه را ملاقات کرده و از ظلم وارده بر خود از این سردار وی شکایت کند. پس از این اتفاق، انوشیروان تصمیم میگیرد برای آنکه فاصله میان خود با مردم را کم کرده تا فریاد تظلم خواهی آنان مستقیماً و بدون واسطه به گوش او برسد، زنجیره ای از زنگوله ها تا بارگاه خود فراهم کرده که هر که به او ظلمی شده و دادش ستانیده نشده است با جنباندن آن زنگوله ها فریاد تظلم خواهی خود را مستقیماً و بدون واسطه حاجبان به پادشاه رسانده تا بتواند او را ملاقات کند تا شاید داد خود بستاند. تا اینکه روزی خر پیری زنگوله ها را به صدا در می آورد. پادشاه از دلیل به صدا در آمدن زنگوله ها پرسش می کند اما حاجبان و زیردستان آن را بیاهمیت شمرده که کسی برای تظلم خواهی نیامده، فقط خری است که خود را به زنجیرها میمالد! واکنش پادشاه اما جالب است. پادشاه میگوید: «ای نادان که شمایید، نه چنین است که شما می پندارید. چون نیک بنگرید، این خر هم به داد خواستن آمده است. خواهم که هر دو بروید و این خر در میان بازار ببرید از هر کسی احوال خر بپرسید و معلوم من کنید». حاجبان چنین می کنند و سرانجام مشخص میشود که خر از آنِ شخص رختشویی (گازر) بوده است که پس از آنکه خر پیر و فرتوت شده و دیگر توان سابق کار کردن را نداشته آن را به حال خود رها کرده است. پادشاه پس از پی بردن به ماجرا صاحب خر را فراخوانده و او را مکلف به نگهداری و غذا دادن آنهم تحت نظارت چند تن از ریش سفیدان میکند.
صرف نظر از اینکه این روایت چقدر واقعی است، آنچه جالب توجه است نوع نگاه به حیوان در آن است. در واقع مطابق این روایت حیوان صرفاً وسیلهای برای منافع انسانی نیست که هر زمان کارایی اش را از دست داد بتوان آن را همچون دستگاهی مستعمل به کناری افکند. بلکه موجودی حساس و دارای منافع و حقوق مختص به خود است، چیزی که این روزها در گفتمان اخلاق ارتباط با حیوانات از آن تحت عنوان ارزش ذاتی و وظایف مستقیم در قبال حیوانات یاد می شود. به عبارت دیگر، گونه های دیگر از حیوانات نه صرفاً به خاطر آنکه منافع انسانی را تامین میکنند حائز اهمیت و توجه هستند، بلکه صرف نظر از برآورده ساختن منافع ما انسان ها نیز دارای ارزش ذاتی مختص به خود هستند. حکایت هایی از این دست در سنت ایرانی به نوعی حاکی از آن است که میتوان ردپای دیدگاههای بسیار مترقیانه در قبال حیوانات را از همین سنت بیرون کشید. این روایت هم به نوعی در اشاره به ایران باستان است و هم اینکه خواجه نظام الملک طوسی با روایت مجدد آن در کتاب سیاست نامه خود در ایران پس از اسلام یعنی در دوران حکومت سلجوقیان، به نوعی بر آن مهر تایید میزند.
به عبارت دیگر، نگاه به سنت به عنوان امری منسوخ و مستعمل همانقدر نگاه خطایی است که به همین سنت به عنوان بسته ای تمام و کمال و بدون نقص نگریسته شود. سنت نیز در واقع باید همواره به شکلی نقادانه مورد توجه قرار گیرد. خوبیهایش برجسته و نقائص و بدی هایش مورد خوانش مجدد قرار گیرد.
@BeKhodnotes
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
دو روز قبل، کنفرانسی در دانشگاه هلسینکی با عنوان animality، با موضوع حیوان به مدت دو روز برگزار شد و میهمان ویژه این گردهمایی پروفسور مارتا نوسباوم از دانشگاه شیکاگو بود. نوسباوم که در ایران هم بیشتر به واسطه آثارش در حوزه ارسطوشناسی شناخته میشود خود نیز در حوزه اخلاق ارتباط با حیوانات صاحب نظریهای است بنام رویکرد توانمندیها یا capability approach، که به نحو بسیار خلاصه، مطابق نظر او هر حیوان باید توانمندیهای ذاتی و مهمش در مقام یک غایت به شمار آورده شده و در سپهر اخلاقی به عنوان متعلقی برای عدالت مورد توجه قرار گیرد. نوسباوم تلاش میکند دیدگاه خود را با نقد نظریه فایدهباورانه سینگر و حقوق حیوانات ریگان ارائه کند.
اما نکته تاسفبار این کنفرانس، مرگ یکی از اساتید در همان شب پس از روز اول کنفرانس بود که در نقد مقاله نوسباوم سخنانی ایراد کرد!
مجموعه مقالات این کنفرانس قرار است در مجموعهای در آینده به چاپ برسد. احتمالا مقاله کوتاهی هم از من که ترجمه یکی از رسالههای مختصر اما بسیار جالب توجه قابوس بن ووشمگیر، پادشاه، متفکر، نویسنده و شاعر از خاندان زیاریان هم عصر ابن سینا و ابوریحان است که در نقد مفهوم اشرف مخلوقات بودن انسان در مقابل جانوران دیگر است در این مجموعه چاپ گردد. این قابوس پدربزرگ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر نویسنده معروف کتاب قابوسنامه است که نام اثر خود را نیز ظاهرن از نام پدربزرگش گرفته است! این رساله سه صفحهای همچون مانیفستی در تفکر فلسفی اسلامی در نقد یکی از محوریترین مفاهیم آن یعنی محوریت انسان به شمار میرود که تاکنون مورد غفلت بوده است. من این متن را به همراه مقدمهای درباره نویسنده، خاندان زیاریان، سبک نوشتاری متن که سبکی آهنگین و مسجع است، نسخه متن و ویراستار آن، یعنی عبدالرحمان بن علی یزدادی از عربی به انگلیسی برگرداندم و سعی کردم در این برگردان، به اندازه ممکن سجع و آهنگ متن اصلی هم منتقل گردد.
https://www.helsinki.fi/en/helsinki-collegium-advanced-studies/animality-philosophical-workshop-martha-c-nussbaum
@BeKhodnotes
اما نکته تاسفبار این کنفرانس، مرگ یکی از اساتید در همان شب پس از روز اول کنفرانس بود که در نقد مقاله نوسباوم سخنانی ایراد کرد!
مجموعه مقالات این کنفرانس قرار است در مجموعهای در آینده به چاپ برسد. احتمالا مقاله کوتاهی هم از من که ترجمه یکی از رسالههای مختصر اما بسیار جالب توجه قابوس بن ووشمگیر، پادشاه، متفکر، نویسنده و شاعر از خاندان زیاریان هم عصر ابن سینا و ابوریحان است که در نقد مفهوم اشرف مخلوقات بودن انسان در مقابل جانوران دیگر است در این مجموعه چاپ گردد. این قابوس پدربزرگ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر نویسنده معروف کتاب قابوسنامه است که نام اثر خود را نیز ظاهرن از نام پدربزرگش گرفته است! این رساله سه صفحهای همچون مانیفستی در تفکر فلسفی اسلامی در نقد یکی از محوریترین مفاهیم آن یعنی محوریت انسان به شمار میرود که تاکنون مورد غفلت بوده است. من این متن را به همراه مقدمهای درباره نویسنده، خاندان زیاریان، سبک نوشتاری متن که سبکی آهنگین و مسجع است، نسخه متن و ویراستار آن، یعنی عبدالرحمان بن علی یزدادی از عربی به انگلیسی برگرداندم و سعی کردم در این برگردان، به اندازه ممکن سجع و آهنگ متن اصلی هم منتقل گردد.
https://www.helsinki.fi/en/helsinki-collegium-advanced-studies/animality-philosophical-workshop-martha-c-nussbaum
@BeKhodnotes
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چند روز پیش، در فروشگاهی، نوبت به پرداخت که شد ظاهر متفاوت فروشنده نظرم را جلب کرد. از او پرسیدم ایرانی هستی، پاسخ داد کرد کردستان عراق است اما بیشتر اقوام و آشنایانش در کرمانشاه زندگی میکردند. پرسیدم حالا چطور؟ انگار که بغضی گلویش را داشت، گفت در زلزله سرپل ذهاب نزدیک به ۳۵ عضو از اعضای خانوادهاش، شامل پدر، مادر، برادر، عمو، عمه و ... را از دست داده است. میگفت آن شب برادرم مهمانی دعوت بوده و در همانجا خانه بر سرشان ویران شده،در حالیکه خانه خودش بدون کوچکترین آسیبی سالم مانده بود! ناخودآگاه یاد ماجرای ایرج بسطامی خواننده افتادم که برای چند روز مسافر زادگاهش بم میشود، و در همان چند روز اقامتش در آنجا زیر آوار زلزله جان میسپارد. هستی و زندگی از آنچیزی که فکرش را میکنیم شکنندهتر و مشروطتر است، آنقدر که شاید بتوان هستی را به قدم زدن بر لبه نازک شمشیری تشبیه کرد که هرگونه عدمتوازنی در آن میتواند به سمتی منحرف شده و به پرتگاه نیستی منجر شود. یکی از بهترین تعبیرها درباب این شکنندگی و مرگاندیشی را چه بسا بتوان در اشعار باباطاهر دید، که گیراییاش با نوای آسمانی تنبور سیدخلیل هزار چندان میشود
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes