دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی – Telegram
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
544 subscribers
210 photos
115 videos
28 files
223 links
کتابها (ترجمه):
هایدگر واپسین؛جولیان یانگ،حکمت
درآمدی بر فهم هرمنوتیک؛لارنس اشمیت،ققنوس
آزادی حیوانات؛پیترسینگر،ققنوس
فلسفه قاره ای و معنای زندگی؛جولیان یانگ،حکمت
حق حیوان، خطای انسان؛تام ریگان،نشرکرگدن
درآمدی به فهم فایده‌گرایی،نشرطه
@BeKhod87
Download Telegram
وضعیت محیط زیستی ایران متاسفانه در مرحله خوبی قرار ندارد و اتخاذ سیاست‌های نادرست آبی و همینطور قرار گرفتن در وضعیت خشکسالی وضعیت را به خصوص در سال‌های اخیر وخیم‌تر و نامساعدتر هم کرده است. این در حالیست که گذشتگان ما به خوبی با این وضعیت کنار آمده بودند و از همان گذشته با راهکارهایی همچون حفر کاریز و قنات از هدر رفت آب جلوگیری می‌کردند. قنات‌هایی که بیشتر آنها امروزه در معرض تخریب قرار دارند. اما در میان شهرهای ایران، ظاهرن وضعیت اصفهان یا سپاهان از همه نامساعدتر است. تخریب اصفهان تنها تخریب یک شهر نیست و در واقع تخریب گنجینه‌ای فرهنگی تاریخی است. امروز به صورت اتفاقی به گزارش ناصرخسرو در سفرنامه‌اش برخورد کردم. در اینجا روایت او را در حدود هزار سال قبل از اصفهان/ سپاهان رویایی ببینید:

"از آن جا برفتیم هشتم صفر سنه اربع و اربعین و اربعمایه بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده، آب و هوایی خوش دارد و هرجا که ده گز چاره فرو برند آبی سرد خوش بیرون آید وشهر دیواری حصین بلند دارد و دروازه‌ها و جنگ گاه‌ها ساخته و بر همه بارو کنگره ساخته و در شهر جوی های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر همه آبادان که هیچ از وی خراب ندیدم و بازارهای بسیار، و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندری و دروازه ای و همه محلت‌ها و کوچه‌ها را همچنین دربندها و دروازه های محکم و کاروانسراهای پاکیزه بود و کوچه ای بود که آن را کو طراز می‌گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته و این کاروان که ما با ایشان همراه بودیم یک هزار و سیصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرو آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود و نه تعذر مقام و علوفه. و چون سلطان طغرل بیک ابوطالب محمدبن میکاییل بن سلجوق رحمة الله علیه آن شهر گرفته بود مردی جوان آن جا گماشته بود نیشابوری، دبیری نیک با خط نیکو، مردی آهسته، نیکو لقا و او راخواجه عمید می‌گفتند، فضل دوست بود و خوش سخن و کریم. و سلطان فرموده بود که سه سال از مردم هیچ چیز نخواهند و او بر آن می‌رفت و پراکندگان همه روی به وطن نهاده بودند واین مرد از دبیران شوری بوده بود و پیش از رسیدن ما قحطی عظیم افتاده بود اما چون ما آن جا رسیدیم جو می‌درویدند و یک من و نیم نان گندم به طک درم عدل و سه من نان جوین هم و مردم آن جا می‌گفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کم تر به یک درم عدل و سه من نان جوین هم و مردم آن جا می‌گفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کم تر به یک درم کس ندیده است، و من در همه زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم، و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال نهند تباه نشود و بعضی چیزها به زیان می‌آید اما روستا همچنان است که بود، و به سبب آن که کاروان دیرتر به راه می‌افتاد بیست روز در اصفهان بماندم."

@BeKhodnotes
این روایت ناصرخسرو از خروجش از شهر حلب و رسیدن به شهر سرمین یعنی جائیکه ابوالعلا المعری شاعر، ادیب و فیلسوف نابینای عرب که ظاهرن رئیس شهر هم همو بوده است بسیار جالب توجه است. المعری هموست که گیاه‌خوار بود و هیچگاه زنی نگرفت و روی سنگ قبرش در مخالفت با فرزندآوری ‌نوشته‌ای به این مضمون آمده که: "این گناهی بود که پدرم در حق من کرد و من آنرا در حق کسی روا نداشتم". آنچه در روایت ناصرخسرو از او جالب توجه است مشی زاهدانه و زندگی در فقر اوست، آنهم به رغم اینکه شخص بسیار مال و منال‌داری بوده است، که چه بسا فقدان بیناییش کار را برای زهدمنشی‌اش هم هموارتر کرده بوده باشد، چه آنکه به قول باباطاهر: ز دست دیده و دل هردو فریاد/که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد/زنم بر دیده تا دل گردد آزاد:

"و آب شهر از باران و چاه باشد در آن مردی بود که ابوالعلاء معری می‌گفتند نابینا بود و رییس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود. نیم من نان جوین را تبه کرده که جز آن هیچ نخورد و من این معنی شنیدم که در سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر می‌سازند مگر به کلیات که رجوعی به او کنند و وی نعمت خویش از هیچ کس دریغ ندارد و خود صائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود، و این مرد در شعر وادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را الفصول و الغایات نام نهاده و سخن‌ها آورده است مرموز و مثل‌ها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک و آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب را به معارضهٔ قرآن کرده‌ای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف آمده باشند و پیش او ادب و شعر خوانند و شنیدم که او را زیادت ازصد هزار بیت شعر باشد، کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی این همه مال ومنال تو را داده است چه سبب است که مردم را می‌دهی و خویشتن نمی خوری. جواب داد که مرا بیش از این نیست که می‌خورم و چون من آن جا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود."

@BeKhodnotes
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ماندالا که در آیین بودا عبارتست از به تصویر کشیدن اصل بی‌ثباتی عبارتست از مجموعه بسیار ظریفی از تزئینات با شنهای رنگی که طی مدت چند روز و با دقت و زحمت فراوان توسط راهبان همراه با حرکات ظریف قلمهایی فلزی مطابق الگویی هندسی به تصویر کشیده می‌شود که خود تصویر کلی ماندالا، نمادی است از این جهان بی‌ثبات. اما پس از تکمیل این اثر که روزها به طول می‌انجامد، در روز آخر کل این تصویر در یک لحظه زیر و رو و نابود میگردد. ماندالا به بهترین وجه توضیح بصری این شعر خیام است که:

جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین میزندش

@BeKhodnotes
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد!

چند روز قبل دوست بسیار عزیزی را از دست دادم. البته درست تر آنکه بگویم از دست دادیم زیرا تنها دوست من نبودند و دوست خانوادگی مان هم بودند. همکاران پدر بودند در دوران مدرسه و پس از آن, دوستی ما با ایشان ادامه پیدا کرد. هر بار که به ایران می‌آمدم ایشان به همراه دوست دیگری که از قضا ایشان هم سال پیش در اثر ابتلا به کرونا از میان ما رفتند به دیدار ما می آمدند. یکی از خوشی ها و شادی های ما این بود که هر بار به کشور باز میگردیم ایشان به منزل ما می آمدند.

دورادور حتی زمانی که در ایران هم نبودم با ایشان ارتباط داشتم، به عنوان مثال هر از چند گاهی شعری، نوشته ای یا مطلبی برای ایشان ارسال می کردم‌ و در عوض ایشان هم مطلبی به همین شکل برای من در پاسخ می فرستادند. بسیار مشتاق علم آموزی و تحصیل بودند. همین چند سال پیش بود که توانستند در مقطع دکترا نیز در همان رشته تحصیلی خودشان، ادبیات فارسی پذیرفته شوند. هر بار که به پیش من می‌آمدند محال بود دست خالی بیایند، کیکی یا کلوچه ای، شیرینی یا آبنباتی، آجیل یا تنقلاتی! هر چیز ریز و درشت دیگری فقط برای اینکه دست خالی نیامده باشد. عاشق ورزش و سفر بود و کوه و قله‌ای در ایران نبود که زیر پای ایشان فتح نشده باشد. پیاده روی های بسیار طولانی، و حتی پیش می آمد مسیر های خیلی طولانی را با دوچرخه به این طرف و آن طرف می رفتند. سرشار از شوق زندگی بود و در نهایت سادگی و افتادگی، که درخت هرچه پربارتر، افتاده‌تر. هر بار پیش می آمد که دچار یاس و نومیدی شدید می شدم ایشان را به عنوان الگوی یک انسان بی آلایش و از ته قلب شاد و خرم در ذهن خود می آوردم و اینگونه به خود امید و انرژی میبخشیدم.
اما اینبار که به ایران آمدم نتوانستیم همدیگر را در منزل ملاقات کنیم. فقط یک شب آمدند و در حیاط چند دقیقه‌ای همدیگر را دیدیم. کمتر پیش می‌آمد که با هم گفتگویی اینترنتی داشته باشیم. بیشتر ارتباطمان به همان ارسال یکسری مطالب خلاصه می‌شد. اما چند شب پیش بود که پیامی به من فرستادند احوالم را جویا شدند. راستش کمی تعجب کردم! سابقه نداشت اینگونه پیام بفرستند. پرسید از اینکه این بار نتوانستیم همدیگر را آنطور که شاید و باید ببینیم بار دیگر کی به ایران خواهی آمد؟  که در پاسخ گفتم مشخص نیست، شاید زمستان یا بهار بعدی. که خیلی ناراحت شدند! همان شب بود که بابت مطلبی که خیلی قبل‌ترها درباره مرگ آن دوستمان در اثر ابتلا به کرونا نوشته بودم خیلی تشکر کردند!‌

آن شب گذشت تا اینکه چند روز بعد خیلی اتفاقی چشمم به تصویر اعلامیه فوتی افتاد که از طریق شماره ایشان در وضعیت به اشتراک گذاشته شده بود! بازش کردم. اعلامیه می‌گفت که ایشان از میان ما رفته اند. باورم نمیشد. با خود گفتم احتمالاً این یک شوخی است. شاید از این اعلامیه های ساختگیست که خود ساخته‌اند و به اشتراک گذاشته‌اند تا عکس العمل دوستانشان را ببینند. این اولین واکنش من بود. واکنشی ناشی از بهت و حیرت و نوعی انکار در قبول واقعیت مرگ ایشان. به نظر وقتی مرگ عزیزی به شکلی نابهنگام و ناگهانی روی می‌دهد واکنش بازماندگان و دوستان نوعی انکار و نپذیرفتن است. اما واقعیت داشت و درست در حوالی سالگرد آن دوست دیگر که سال پیش در اثر ابتلا به کرونا درگذشته بود، ایشان هم از میان ما رفتند. درست در زمانی که استاد دیگری که ایشانرا بسیار ستایش میکردند، یعنی دکتر اسلامی ندوشن نیز رخ در نقاب خاک کشیدند.

در کنار ناعدالتیهای بسیار این دنیا، حقیقتن مرگ هم مستثنی نیست؛ اویی را که سرشار از عشق و شادی و سرزندگی است زود غافلگیر می‌کند و اویی را که ممکن است آرزوی مرگ داشته باشد سال‌های سال در وضعیتی از مردگی رو به زوال نگه داشته و خیلی خیلی دیر به سراغش می‌آید؛ اویی را که وجودش مایه خیر و برکت و شادی دوستان و آشنایان است وجودش را زود از آنها دریغ میکند و در مقابل، اویی را که وجودش مایه نکبت و درد و رنج دیگری است عمر نوح پیدا می‌کند! عجبا از کار و بار این جهان، عجبا! به قول جناب حافظ:

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست

@BeKhodnotes
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸#ژاک_دریدا ‌فیلسوف فرانسوی، از خشونتی حرف می‌زند که انسان‌ها بر حیوانات اعمال می‌کنند، خشونتی که از قضا به بکارگیری کلمه‌ی حیوانات برمی‌گردد. نادیده‌گرفتن تفاوت‌های گونه‌های جانوری زمینه‌سازِ سلاخیِ آنهاست.

▫️زیرنویس فارسی

@NazariyehAdabi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
انگار روح استاد محمدرضا لطفی کالبد نویی یافته و در آن حلول کرده!
اجرای نوای زیبای عشق داند محمدرضا لطفی توسط رضا مازندرانی

@BeKhodnotes
صفت شهر لحسا در سفرنامه ناصرخسرو

لحسا ظاهرن شهری بوده در شرق عربستان که ناصرخسرو در راه بازگشت از سفر طول و دراز خود به مدت نه ماه در آن اقامت داشته است. شهری عجیب و به اصطلاح این روزها، لیبرال‌منشانه؛ جایی که فاقد مذهب رسمی است، همزمان شش نفر بر تخت سلطنت به صورت مشورتی حکم ‌می‌رانند، گوشت سگ و گربه در آنجا تولید و مصرف میشود؛ در عین حال خصوصیات یک مدینه فاضله را هم دارد: میان مردم به عدل و داد رفتار میشود، بهره بر وام کسی نمی‌بندند، اگر غریبه‌ای وارد شهر شود برای او انواع اسباب و وسایل حرفه‌اش را مهیا می‌کنند تا شغل خود را به راه اندازد، آسیابها به رایگان و خرج حکومت گندم را برای مردم آرد می‌کنند و ... .

"لحسا شهری است بر صحرای نهاده که از هرجانب که بدان جا خواهی رفت بادیه عظیم بباید برید و نزدیک تر شهری از مسلمانی که آن را سلطانی است به لحسا، بصره است و از لحسا تا بصره صد و پنجاه فرسنگ [هر فرسنگ: شش کیلومتر] است و هرگز به بصره سلطانی نبوده است که قصد لحسا کند.

صفت لحسا. شهری است که همه سواد و روستای او حصاری است و چهارباروی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده است از گل محکم هر دو دیوار قرب یک فرسنگ باشد و چشمه های آب عظیم است در آن شهر که هریک پنج آسیا گرد باشد و همه این آب در ولایت برکار گیرند که از دیوار بیرون نشود و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است با همه آلتی که در شهرهای بزرگ باشد.
در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم. نماز نکنند و روزه ندارند و لیکن بر محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند. ابوسعید ایشان را گفته است که من باز پیش شما آیم یعنی بعد از وفات، و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهدی نیکو جهت ساخته‌اند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگاه دارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد و مخالفت یکدیگر نکنند تا من باز آیم. اکنون ایشان را قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش وزیر دارند. پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تختی دیگر و هرکار که باشد به کنکاج [کنکاش، مشورت] یکدیگر می‌سازند و ایشان را در آن وقت سی هزار بنده درم خریده زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی می‌کردند و از رعیت عُشر چیزی نخواستند و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض، او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بودی بیش از مایه او طلب نکردندی، و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندان که کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آید بخریدی و به مراد خود زر ایشان که همان قدر که ستده بودی باز دادی و اگر کسی از خداوندان ملک و اسباب را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی ایشان غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و اسباب آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی، و آسیاها باشد در لحسا که ملک باشد به سوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند، و آن سلاطین را سادات می‌گفتند و وزرای ایشان را شائره، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود و خطبه و نماز نمی کردند الا آن که مردی عجمی [فارس] آن جا مسجدی ساخته بود . . . اگر کسی نماز کند او را باز ندارند و لیکن خود نکنند.
در شهر لحسا گوشت همه حیوانات فروشند چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غیره و هرچه فروشند سر و پوست آن حیوان نزدیک گوشتش نهاده باشد تا خریدار داند که چه می‌خرد و آن جا سگ را فربه کنند همچون گوسپند معلوف [پروار] تا از فربهی چنان شود که نتواند رفتن. بعد از آن می‌کشند و می‌خورند.

و به لحسا چندان خرما باشد که ستوران را به خرما فربه کنند که وقت باشد که زیادت از هزار من [هر من: سه کيلوگرم ] یک دینار بدهند، . . . من هرچه مصلحت بود می‌گفتم و نزدیک من هم بدویان با اهل لحسا نزدیک باشند به بی دینی که آن جا کس باشد که به یک سال آب بر دست نزند و این معنی که تقریر کردم از سر بصیرت گفتم نه چیزی از اراجیف که من نه ماه در میان ایشان بودم به یک دفعه نه به تفاریق [نه ماه بدون وقفه] و شیر که نمی توانستم خورد و از هرکجا آب خواستمی که بخوردم شیر بر من عرض کردندی و چون نستدمی و آب خواستمی گفتندی هرکجا آب بینی آب طلب کنی که آن کس را باشد که آب باشد و ایشان همه عمر هرگز گرمابه ندیده بودند و نه آب روان."

@BeKhodnotes
فایده گرایی با ابتنا بر اصل «بیشترین خوشی برای بیشترین افراد» از تاثیرگذارترین جریان‌های فلسفی دو سده اخیر است. فرضیه‌ها و استدلالات فایده گرایانه در اخلاق، اقتصاد و سیاست مدرن، به ویژه عرصه سیاست گذاری عمومی، به وفور یافت می‌شود. از این رو، کتاب «درآمدی به فهم فایده گرایی» برای درک جامعه معاصر حائز اهمیت است. مولف کتاب را با گزارش خلاصه‌ای از فایده گرایی کلاسیک در سده‌های هجده و نوزده آغاز می‌کند و در فصل‌های بعدی پیشرفت درون مایه‌های اساسی فایده گرایی را در طی قرن بیستم پی می‌گیرد. از جمله پرسش‌هایی که این اثر بدان‌ها پرداخته عبارت است از: خوشی چیست؟ آیا خوشی یگانه چیز ارزشمند است؟ فایده گرایی مربوط به افعال است یا قوانین یا نهادها؟ آیا فایده گرایی ناعادلانه یا به شکل نامعقولی طاقت فرسا یا غیر عملی است؟ آینده فایده گرایی به کدام سو می‌رود؟
و مناسب چه کسانی است؟
دانشجویان و طلاب اخلاق و فلسفه اخلاق
افراد علاقه‌مند به فلسفه اخلاق و نظریه‌های اخلاقی
دانش‌پژوهان و محققان حوزه اخلاق پژوهی
دانشجویان علوم سیاسی
لینک خرید از نمایشگاه کتاب تهران:
https://b2n.ir/u84863
اگر به دنبال یک کتاب مختصر و مفید راجع به تاریخ ایران میگردید، کتاب آشنایی با تاریخ ایران کتاب خوبی است. این کتاب شامل مجموعه سخنرانی های دکتر عبدالحسین زرین کوب درباره فراز و نشیب های تاریخ ایران از زمان مهاجرت اقوام آریایی تا دوران قاجار است که در سال‌های ۱۳۵۴ و ۵۵ برای کارکنان وزارت خارجه ایراد کرده‌اند و بعدتر به شکل کتاب مستقلی چاپ شده است.

ما ایرانی ها به رغم تاریخ و فرهنگ بسیار فربه و سترگی که داریم اما متاسفانه دانش تاریخی بسیار اندکی از گذشتگان خود داریم. به تعبیری می‌توان گفت که حافظه تاریخی بسیار ضعیفی داریم. و این فقدان حافظه تاریخی خصوصاً این روزها با قوت گرفتن فضای مجازی به مراتب وضعیت وخیم تری هم پیدا کرده است. به شکل وسواس گونه ای اخبار مربوط به جدایی و ازدواج فلان بازیگر یا فلان خواننده را دنبال می کنیم، اما وقتی نوبت به گذشته تاریخی مان می‌رسد تقریباً هیچ نمی دانیم‌.

این فقدان حافظه تاریخی اما تنها محدود به زمان حال نمی گردد. چند وقت پیش مستند قدیمی جاده ابریشم محصول شبکه ان اچ کی ژاپن را میدیدم که دو قسمت آن مربوط به جاده ابریشم در ایران بود. این دو قسمت مستند در حدود تقریباً ۴۰ سال قبل در ایران پر شده است، یعنی اوایل جنگ ایران و عراق. مستند که درباره جاده ابریشم و فرهنگها و تمدنهای پیرامون این جاده در کشورهای مختلف است در حین گذر از ایران سری هم به برخی از آثار تاریخی نزدیک به این جاده میزند. در این حین سازندگان مستند سری به قلعه الموت در استان قزوین زدند. آنچه برای من جالب بود این مطلب بود که سازندگان مستند وقتی از ساکنین بومی منطقه درباره قلعه الموت و شخص حسن صباح پرسش می کردند عکس العمل افراد بومی منطقه نسبت به این شخصیت همراه با نوعی جهل و بی اطلاعی بود. انگار نه انگار که قلعه الموتی در آنجاست و این افراد ساکنین این منطقه هستند. این همان فقدان حافظه تاریخی است که ما ایرانی ها در طول تاریخ چند هزار ساله مان بارها و بارها آن را تجربه کرده‌ایم و همچنان نیز آن را تجربه می کنیم. و چندان جای تعجبی ندارد که وضعیت به مراتب برای زمانه‌ ما بغرنج تر هم باشد. چیزی که در گذشته آن را به عنوان حرفهای خاله زنکی سرزنش میکردیم، اما امروزه به مثابه یک فرهنگ، که من آنرا فرهنگ اینستاگرامی مینامم با نقش-مدلهای خاص خودش همچون ابتذال کیم کارداشیانها و مدلهای اینستاگرامی، آنچنان سیطره یافته و کل فضای فرهنگی و ذهنی انسان متوسط این روزها را به خود مشغول کرده است که کمتر فرصتی را برای مطالعه گذشته و هویت تاریخی خود باقی می‌گذارد.

به هر روی، خواندن این کتاب را به دوستان توصیه می کنم. البته فایل شنیداری آنهم خوشبختانه در دسترس است و می‌توانید آن را از طریق برنامه‌های کتاب صوتی تهیه و گوش کنید. در اینجا نمونه معرفی صوتی آنرا در پایین به اشتراک میگذارم.👇🏼👇🏼👇🏼

@BeKhodnotes
از کتاب سِیَرالملوک یا سیاست‌نامه خواجه نظام الملک طوسی وزیر ملکشاه سلجوقی، صفحات ۲۹ و ۳۰.

خواجه نظام الملک که خود دستی در عمل در حوزه سیاست داشت به این نکته اذعان کرده است که کشور و مملکت بدون این سیاستمدار دانا و خردمند به ناکجا آباد خواهد رفت. در واقع فرقی نمی کند که مردم یک کشور چقدر دانا و فهمیده باشند، همین که سیاستمدار ناشایستی زمام امور را به دست بگیرد آن سرزمین رو به زوال خواهد گذاشت. سیاستمدار ناشایست همانا و پا گرفتن و نهادینه شدن نظام و سیستمی بد و ناکارآمد نیز همانا که حتی بهترین افراد را نیز در بهترین حالت به اشخاصی بی‌اثر و در بدترین حالت به افرادی فاسد تبدیل می‌کند!
@BeKhodnotes
Forwarded from اتچ بات
حکایت خسرو انوشیروان و دادخواهی خر پیر به روایت سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی

این حکایت از کتاب سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی بسیار حکایت جالب‌توجهی است. قصه از این قرار است که ظاهراً یکی از لشکریان خسرو انوشیروان که از قضا حکومت آذربایجان را نیز برعهده داشته است به زور و ناحق ملک پیرزن فقیری را از او می ستاند و فریاد پیرزن از این ظلم او به هیچ جا نمی رسد. تا اینکه پیرزن عزم تیسفون کرده تا شاید صدای تظلم خواهی خود را به پادشاه رساند. سرانجام به لطایف الحیل و ترفند های بسیاری موفق می شود پادشاه را ملاقات کرده و از ظلم وارده بر خود از این سردار وی شکایت کند. پس از این اتفاق، انوشیروان تصمیم می‌گیرد برای آنکه فاصله میان خود با مردم را کم کرده تا فریاد تظلم خواهی آنان مستقیماً و بدون واسطه به گوش او برسد، زنجیره ای از زنگوله ها تا بارگاه خود فراهم کرده که هر که به او ظلمی شده و دادش ستانیده نشده است با جنباندن آن زنگوله ها فریاد تظلم خواهی خود را مستقیماً و بدون واسطه حاجبان به پادشاه رسانده تا بتواند او را ملاقات کند تا شاید داد خود بستاند. تا اینکه روزی خر پیری زنگوله ها را به صدا در می آورد. پادشاه از دلیل به صدا در آمدن زنگوله ها پرسش می کند اما حاجبان و زیردستان آن را بی‌اهمیت شمرده که کسی برای تظلم خواهی نیامده، فقط خری است که خود را به زنجیرها میمالد! واکنش پادشاه اما جالب است. پادشاه میگوید: «ای نادان که شمایید، نه چنین است که شما می پندارید. چون نیک بنگرید، این خر هم به داد خواستن آمده است. خواهم که هر دو بروید و این خر در میان بازار ببرید از هر کسی احوال خر بپرسید و معلوم من کنید». حاجبان چنین می کنند و سرانجام مشخص میشود که خر از آنِ شخص رختشویی (گازر) بوده است که پس از آنکه خر پیر و فرتوت شده و دیگر توان سابق کار کردن را نداشته آن را به حال خود رها کرده است. پادشاه پس از پی بردن به ماجرا صاحب خر را فراخوانده و او را مکلف به نگهداری و غذا دادن آنهم تحت نظارت چند تن از ریش سفیدان میکند.

صرف نظر از اینکه این روایت چقدر واقعی است، آنچه جالب توجه است نوع نگاه به حیوان در آن است. در واقع مطابق این روایت حیوان صرفاً وسیله‌ای برای منافع انسانی نیست که هر زمان کارایی اش را از دست داد بتوان آن را همچون دستگاهی مستعمل به کناری افکند. بلکه موجودی حساس و دارای منافع و حقوق مختص به خود است، چیزی که این روزها در گفتمان اخلاق ارتباط با حیوانات از آن تحت عنوان ارزش ذاتی و وظایف مستقیم در قبال حیوانات یاد می شود. به عبارت دیگر، گونه های دیگر از حیوانات نه صرفاً به خاطر آنکه منافع انسانی را تامین میکنند حائز اهمیت و توجه هستند، بلکه صرف نظر از برآورده ساختن منافع ما انسان ها نیز دارای ارزش ذاتی مختص به خود هستند. حکایت هایی از این دست در سنت ایرانی به نوعی حاکی از آن است که میتوان ردپای دیدگاههای بسیار مترقیانه در قبال حیوانات را از همین سنت بیرون کشید. این روایت هم به نوعی در اشاره به ایران باستان است و هم اینکه خواجه نظام الملک طوسی با روایت مجدد آن در کتاب سیاست نامه خود در ایران پس از اسلام یعنی در دوران حکومت سلجوقیان، به نوعی بر آن مهر تایید می‌زند.
به عبارت دیگر، نگاه به سنت به عنوان امری منسوخ و مستعمل همانقدر نگاه خطایی است که به همین سنت به عنوان بسته ای تمام و کمال و بدون نقص نگریسته شود. سنت نیز در واقع باید همواره به شکلی نقادانه مورد توجه قرار گیرد. خوبی‌هایش برجسته و نقائص و بدی هایش مورد خوانش مجدد قرار گیرد.

@BeKhodnotes
نقش و جایگاه حاکم و سلطان در وضع نامساعد ملک و مملکت از نظر کتاب سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی!
Forwarded from اتچ بات
دو روز قبل، کنفرانسی در دانشگاه هلسینکی با عنوان animality، با موضوع حیوان به مدت دو روز برگزار شد و میهمان ویژه این گردهمایی پروفسور مارتا نوسباوم از دانشگاه شیکاگو بود. نوسباوم که در ایران هم بیشتر به واسطه آثارش در حوزه ارسطوشناسی شناخته می‌شود خود نیز در حوزه اخلاق ارتباط با حیوانات صاحب نظریه‌ای است بنام رویکرد توانمندیها یا capability approach، که به نحو بسیار خلاصه، مطابق نظر او هر حیوان باید توانمندی‌های ذاتی و مهمش در مقام یک غایت به شمار آورده شده و در سپهر اخلاقی به عنوان متعلقی برای عدالت مورد توجه قرار گیرد. نوسباوم تلاش می‌کند دیدگاه خود را با نقد نظریه فایده‌باورانه سینگر و حقوق حیوانات ریگان ارائه کند.

اما نکته تاسف‌بار این کنفرانس، مرگ یکی از اساتید در همان شب پس از روز اول کنفرانس بود که در نقد مقاله نوسباوم سخنانی ایراد کرد!

مجموعه مقالات این کنفرانس قرار است در مجموعه‌ای در آینده به چاپ برسد. احتمالا مقاله کوتاهی هم از من که ترجمه یکی از رساله‌های مختصر اما بسیار جالب توجه قابوس بن ووشمگیر، پادشاه، متفکر، نویسنده و شاعر از خاندان زیاریان هم عصر ابن سینا و ابوریحان است که در نقد مفهوم اشرف مخلوقات بودن انسان در مقابل جانوران دیگر است در این مجموعه چاپ گردد. این قابوس پدربزرگ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر نویسنده معروف کتاب قابوس‌نامه است که نام اثر خود را نیز ظاهرن از نام پدربزرگش گرفته است! این رساله سه صفحه‌ای همچون مانیفستی در تفکر فلسفی اسلامی در نقد یکی از محوری‌ترین مفاهیم آن یعنی محوریت انسان به شمار می‌رود که تاکنون مورد غفلت بوده است. من این متن را به همراه مقدمه‌ای درباره نویسنده، خاندان زیاریان، سبک نوشتاری متن که سبکی آهنگین و مسجع است، نسخه متن و ویراستار آن، یعنی عبدالرحمان بن علی یزدادی از عربی به انگلیسی برگرداندم و سعی کردم در این برگردان، به اندازه ممکن سجع و آهنگ متن اصلی هم منتقل گردد.

https://www.helsinki.fi/en/helsinki-collegium-advanced-studies/animality-philosophical-workshop-martha-c-nussbaum

@BeKhodnotes
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چند روز پیش، در فروشگاهی، نوبت به پرداخت که شد ظاهر متفاوت فروشنده نظرم را جلب کرد. از او پرسیدم ایرانی هستی، پاسخ داد کرد کردستان عراق است اما بیشتر اقوام و آشنایانش در کرمانشاه زندگی می‌کردند. پرسیدم حالا چطور؟ انگار که بغضی گلویش را داشت، گفت در زلزله سرپل ذهاب نزدیک به ۳۵ عضو از اعضای خانواده‌اش، شامل پدر، مادر، برادر، عمو، عمه و ... را از دست داده است. می‌گفت آن شب برادرم مهمانی دعوت بوده و در همانجا خانه بر سرشان ویران شده،در حالیکه خانه خودش بدون کوچکترین آسیبی سالم مانده بود! ناخودآگاه یاد ماجرای ایرج بسطامی خواننده افتادم که برای چند روز مسافر زادگاهش بم می‌شود، و در همان چند روز اقامتش در آنجا زیر آوار زلزله جان می‌سپارد. هستی و زندگی از آنچیزی که فکرش را می‌کنیم شکننده‌تر و مشروط‌تر است، آنقدر که شاید بتوان هستی را به قدم زدن بر لبه نازک شمشیری تشبیه کرد که هرگونه عدم‌توازنی در آن می‌تواند به سمتی منحرف شده و به پرتگاه نیستی منجر شود. یکی از بهترین تعبیرها درباب این شکنندگی و مرگ‌اندیشی را چه بسا بتوان در اشعار باباطاهر دید، که گیرایی‌اش با نوای آسمانی تنبور سیدخلیل هزار چندان می‌شود

@BeKhodnotes
این حکایت از سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی درباره مردی که سگی گر و کچل را تیمار کرد و همین تیمار و درمان سگ، و نه حج و خیرات و ... اسباب شفاعت اخروی او را در پی داشت، حکایت جالب توجهی است.

@BeKhodnotes
مدتی است که خیلی از کارهای کلاسیک فارسی را که متاسفاته هیچگاه فرصت نکرده بودم از سر دقت و حوصله بخوانم به صورت صوتی گوش می‌کنم و نکاتی که به نظرم جالب توجه باشند را از این متون یادداشت میکنم. یکی از کتاب‌هایی که به تازگی تمام کردم کتاب سیرالملوک یا سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی بود که هر از چندگاهی هم مطالبی را از آن به اشتراک گذاشتم. خوانش شنیداری این کتاب انصافن بسیار روان و با کیفیت خیلی خوبی توسط خانم مریم محبوب در نزدیک به ۱۳ ساعت خوانده می‌شود. اگر به کتاب صوتی علاقمند هستید، شنیدن این اثر را به شما پیشنهاد میکنم:

https://navaar.app.link/uZ7idl72Grb


@BeKhodnotes
بدن‌های عجیب و غریب و آموزه مینیمالیسم/کمینه‌گرایی

مینیمالیسم (minimalism)، کمینه‌گرایی، حداقل‌گرایی یا قناعت‌پیشگی و بسندگی و باور به سادگی در حوزه معنای زندگی یکی از آموزه‌های مهم و اساسی‌یی است که مغز و لبّ لباب بیشتر مکاتب عرفانی را شکل می‌دهد. این آموزه به نحو ویژه‌ای در فلسفه و عرفان بودایی و خصوصن مکتب ذِن خودنمایی می‌کند. تیک نات هان، استاد معاصر آیین ذِن را می‌توان از ترویج‌دهندگان همین آموزه معرفی کرد. مطابق این اصل، آنچه ما داشتن آنرا حداقلی، معمولی و پیش پا افتاده و نرمال تلقی می‌کنیم، بیش از آنچیزی است که تصورش را می‌کنیم. به عبارت دیگر، آنچه حداقل دانسته می‌شود، حداکثری است و ما چون از این نکته غافلیم، به علت فقدان بینش و بصیرت لازم در این زمینه، از درک آن غافلیم. به عنوان مثال، ما داشتن سلامتی تن و روان را آن‌چنان امری حداقلی و نرمال در نظر می‌گیریم که اصلن آنرا به عنوان یک <داشته> مورد توجه قرار نمی‌دهیم. در واقع، ما از درک این نکته غافلیم که آنچه سلامتی خوانده می‌شود خود حاصل یک فرایند بسیار پیچیده از عناصر گوناگون است تا ماشین تن به بهترین نحو کار کند و کوچکترین خللی در هماهنگی میان اجزای این دستگاه پیچیده می‌تواند چه پیامدهایی در کارکرد آن داشته باشد، خصوصن که در کنار تن از پدیده دیگری به نام ذهن، روان، جان، نفس، روح یا هرچیز دیگری با این عناوین هم نام برده می‌شود. صرفنظر از اینکه فقدان هماهنگی میان اجزای تن خود می‌تواند باعث چه نواقصی در کارکرد آن گردد، فقدان هماهنگی میان تن و ذهن هم خود عامل سوءکارکردگهای دیگری است. از اینرو، داشتن چیزی تحت عنوان سلامتی خود
به تنهایی حاصل کارکردهای بسیار پیچیده‌ای است که تنها کسانی که این فقدان را تجربه می‌کنند نسبت به اهمیت آن واقف می‌شوند. (برای اینکه این مطلب را بهتر دریابید، شما را به تماشای مجموعه مستندهای بدن عجیب و غریب یا Body Bizarre, دعوت میکنم که ماجرای زندگی افرادی است با بیماری‌هایی عجیب و غریبی که شاید در مخیله هیچ انسانی نمی‌گنجد. افرادی که هر کاری می‌کنند تا بتوانند کمی به سلامت تن برسند، سلامتی‌یی که اکثر ما پیشاپیش آنرا داریم اما نسبت بدان به عنوان داشته‌ای ارزشمند غافلیم.)

اما مطابق آموزه کمینه‌گرایی، ما برای اینکه به این بینش برسیم ضرورتن نباید دچار بیماری‌هایی از این دست شویم. شناخت و آگاهی نسبت به این اصول و شرایط می‌تواند ما را نسبت به درک این حقایق متوجه سازد. و آگاهی نسبت به این حقایق نوعی خاصیت رهابخشی (emancipatory) دارد. ما در اینصورت خواهیم دانست که اولن، آنچه داریم عاریتی است و فاقد بنیانی آنچنان استوار و محکم که هیچگاه خلل بر ندارد، چرا که همه چیز در معرض تغییر، شدن و زوال قرار دارد، یعنی اصل بی‌ثباتی(impermanence)، و حال که فرصت آن را یافته‌ایم که برای مدت زمانی از آن برخوردار شویم باید به بهترین شکل از آن بهره ببریم.

اما آموزه کمینه‌گرایی یا قناعت‌پیشگی و بسندگی، در مقابل گرایشِ رفاه‌گرایانه معاصر قرار می‌گیرد که به موجب آن، مجموعه‌ای از امور رفاهیِ بیرونی وجود دارد که داشتنشان باعث خوشبختی و نداشتنشان منجر به بدبختی می‌گردد؛ در مقابل، مطابق این رویکرد، خوشبختی چیزی نیست مگر خرسندی از آنچه کمترین می‌پنداریم، کمترینهایی که خود بیشترینند اگر با حضور و توجه بدان نظر افکنیم. این آموزه پژواک همان فلسفه رواقی‌گری است که به موجب آن، هر انسانی در درون خود آزاد است و هیچ دیوار و حصاری، هرچند بلند، نمی‌تواند ذهن انسان را به بند کشد، ولو جسم و تن او را در بند کند. کمینه‌گرایی فلسفه انسانهای آزاد و رهاست، کسانیکه حافظ به اندازه‌ای برایشان ارزش قائل است که خود را غلام و بنده بلندهمتی‌شان می‌داند که "غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است".

@BeKhodnotes