آیا تب تحصیلات را درمانی هست؟
نه گفتن به نهاد منحط مدرسه در ایران
🔴دختر بزرگم، زینب، چند روز پیش چهارسالش تمام شد. همسرم تذکر داد که اگر بخواهیم دخترمان در دبستان خوبی پذیرفته شود باید از مهر امسال به پیش دبستانی برود. آه از نهادم بلند شد. انگار غم عالم را در وجودم ریخته باشند. یعنی انقدر زود باید فرزند دلبندم را به این ضحاک ماردوش عظیم الجثه، حریص و بی مصرف تقدیم کنم؟!
🔴«تحصیلات» شاید اکنون یک قرنی هست که که در جامعه بسته و طبقاتی ایرانی که در هر دوره خود به نحوی مسیر تحرک اجتماعی در آن مسدود است، تنها نقطه امید و ارزوی مردم برای رهاندن فرزندان از فلاکت موروثی و ارتقاء طبقه اجتماعی محسوب می شود. آنطور که دیوید مناشری در پژوهش برجسته خود در کتاب «نظام آموزشی و ساختن ایران مدرن» -که توسط من و عرفان مصلح ترجمه و به تازگی منتشر شده است- نشان می دهد، این پهلویها بودند که این آروزی مردم در نهضت مشروطه، یعنی گشودن مدارس جدید به روی عامه مردم را جامه عمل پوشاندند. محمدرضا پهلوی آموزش ابتدایی و متوسطه را گسترش داد و دست به کارِ گشودن دانشگاه به روی توده ها بود که تب تحصیلات خود او را هم فرو خورد. تظاهرات پشت کنکوریها یکی از چندین موج اعتراضی دهه پنجاه بود که جامعه ی به ستوه آمده ایران را به آستانه انقلاب سوق دادند.
🔴اما من از نسل آن پدرانی نیستم که به معجزه تحصیلات باور داشته باشم. پدر من و بسیاری از کسانی که دهه سی ای های نسل اول و آخر مدیران جمهوری اسلامی را تشکیل داده اند، خود البته به نحوی محصول این معجزه هستند. شاه در دهه پنجاه دانشگاه های سوگلی خود را به روی توده ها گشود تا برای اولین بار دهقان زاده ها هم بتوانند در کنار فرزندان اشراف درس بخوانند و سهمی از آینده برای خود متصور شوند. انقلاب اسلامی که رخ داد، اشراف و آقازادگان رژیم قبل را نابود کرد و فرزندان فرودستانی که نظام آموزشی به بالا برکشیده بود، بر کرسی اداره ماشین تازه مصادره شده ی دولت نشاند. دانشگاه رایگان در کنار انقلاب دو ستون نردبانی شد که زیردستان برجای دست نیافتنی بالادستان دست یابند. این تجربه دست اول، شیرین و باورناپذیری از عدالت برای انقلابیون بود.
🔴بنابراین تب تحصیلات پس از انقلاب و در دوره جمهوری اسلامی داغتر شد. با دولتی شدن مطلق آموزش، موانع سابق هم از میان برداشته شد تا با پایان جنگ کل خانواده برای نسل ما در یک جمله خلاصه شود: «پدر و مادر زحمت می کشند تا فرزندان درس بخوانند». برای نسلهای بعد از انقلاب تلاش برای دستیابی به تحصیلات عالی به معنای واقعی کلمه «همه چیز» بود. پیشرفت شخصیتی و اجتماعی و مادی و معنوی و دنیوی و اخروی همه و همه در بالا رفتن از نردبان مدرسه و دانشگاه خلاصه شده بود. اکنون سی سال است که جمهوری دوم یکی از افتخارات عمده خود را گسترش خارق العاده یا بهتر بگوییم انفجار تحصیل کردگان دانشگاهی می داند. اما اینک این ما متولدین دهه شصتیم که برای اولین بار پس از ۲۵ سال صرف عمر، قله تحصیلات را فتح کرده ایم و گزارش دست اول خود را از این تلاش حماسی و طولانی ارائه می دهیم: سراب بود و سراب!
🔴لحظه ای بر این های و هوی بلند، بر این کسب و کار پر سود، بر این ویترین پر رنگ و لعاب چشم بپوشید. حداقل برای نسل ما لحظه بیدار شدن سررسیده است: معماران جامعه ما نادان بوده اند. هیچ چیز در انتهای این نردبان در انتظار ما نیست جز کاغذ پاره ای که برای خالی نبودن عریضه به سرعت در میان از راه رسیدگان توزیع می کنند و این در حالیست که بلندگوها از فارغ التحصیلان عزیز درخواست می کنند که برای جلوگیری از ازدحام زودتر محل دانشگاه را ترک کنند. مسابقه حالا به پایان رسیده. اکنون بعد از ۲۵ سال برای اولین بار آزادی تا مثل روز اول که پنج-شش ساله بودی و به مدرسه آمدی به خانه بازگردی. البته اینبار با مدرکی که بهای آن کل کودکی و نوجوانی و جوانی توست.
♦️من از نسل آن پدرانی نیست که جویی ارزشی برای تحصیلات و نظام آموزشی کنونی ایران قائل باشم. افسون این ضحاک ماردوش و ابهت این مسجد میهمان کش برای من فرو ریخته است. من از نسل آن پدرانی نیستم که بالارفتن یک عدد مستم کند تا کودک دلبندم را به دستان این دیو، این نهاد منحط مدرسه ایرانی بسپارم. از سوی دیگر در شرایط نگونسار کنونی، سرِ آن و توان آن را هم ندارم که خود در خانه به آموزش و پرورش دخترانم بپردازم. ما اگرچه در برابر این انحطاط عظیم مستضعفیم و به ناچار و اضطرار تسلیم خواهیم شد، اما حداقل اینبار با امید و رضا تن به این نسل کشی خاموش نمی دهیم. این وظیفه ما و تنها ماست که آگاهی ای که به قیمت گزاف عمرمان بدست آورده ایم، به مانع اساسی تکرار چرخه های تباهی ایران امروز تبديل کنیم. خطوط مبارزه تا داخل خانه هایمان آمده است و تازه اینک ما بیدار شده ایم…
نه گفتن به نهاد منحط مدرسه در ایران
🔴دختر بزرگم، زینب، چند روز پیش چهارسالش تمام شد. همسرم تذکر داد که اگر بخواهیم دخترمان در دبستان خوبی پذیرفته شود باید از مهر امسال به پیش دبستانی برود. آه از نهادم بلند شد. انگار غم عالم را در وجودم ریخته باشند. یعنی انقدر زود باید فرزند دلبندم را به این ضحاک ماردوش عظیم الجثه، حریص و بی مصرف تقدیم کنم؟!
🔴«تحصیلات» شاید اکنون یک قرنی هست که که در جامعه بسته و طبقاتی ایرانی که در هر دوره خود به نحوی مسیر تحرک اجتماعی در آن مسدود است، تنها نقطه امید و ارزوی مردم برای رهاندن فرزندان از فلاکت موروثی و ارتقاء طبقه اجتماعی محسوب می شود. آنطور که دیوید مناشری در پژوهش برجسته خود در کتاب «نظام آموزشی و ساختن ایران مدرن» -که توسط من و عرفان مصلح ترجمه و به تازگی منتشر شده است- نشان می دهد، این پهلویها بودند که این آروزی مردم در نهضت مشروطه، یعنی گشودن مدارس جدید به روی عامه مردم را جامه عمل پوشاندند. محمدرضا پهلوی آموزش ابتدایی و متوسطه را گسترش داد و دست به کارِ گشودن دانشگاه به روی توده ها بود که تب تحصیلات خود او را هم فرو خورد. تظاهرات پشت کنکوریها یکی از چندین موج اعتراضی دهه پنجاه بود که جامعه ی به ستوه آمده ایران را به آستانه انقلاب سوق دادند.
🔴اما من از نسل آن پدرانی نیستم که به معجزه تحصیلات باور داشته باشم. پدر من و بسیاری از کسانی که دهه سی ای های نسل اول و آخر مدیران جمهوری اسلامی را تشکیل داده اند، خود البته به نحوی محصول این معجزه هستند. شاه در دهه پنجاه دانشگاه های سوگلی خود را به روی توده ها گشود تا برای اولین بار دهقان زاده ها هم بتوانند در کنار فرزندان اشراف درس بخوانند و سهمی از آینده برای خود متصور شوند. انقلاب اسلامی که رخ داد، اشراف و آقازادگان رژیم قبل را نابود کرد و فرزندان فرودستانی که نظام آموزشی به بالا برکشیده بود، بر کرسی اداره ماشین تازه مصادره شده ی دولت نشاند. دانشگاه رایگان در کنار انقلاب دو ستون نردبانی شد که زیردستان برجای دست نیافتنی بالادستان دست یابند. این تجربه دست اول، شیرین و باورناپذیری از عدالت برای انقلابیون بود.
🔴بنابراین تب تحصیلات پس از انقلاب و در دوره جمهوری اسلامی داغتر شد. با دولتی شدن مطلق آموزش، موانع سابق هم از میان برداشته شد تا با پایان جنگ کل خانواده برای نسل ما در یک جمله خلاصه شود: «پدر و مادر زحمت می کشند تا فرزندان درس بخوانند». برای نسلهای بعد از انقلاب تلاش برای دستیابی به تحصیلات عالی به معنای واقعی کلمه «همه چیز» بود. پیشرفت شخصیتی و اجتماعی و مادی و معنوی و دنیوی و اخروی همه و همه در بالا رفتن از نردبان مدرسه و دانشگاه خلاصه شده بود. اکنون سی سال است که جمهوری دوم یکی از افتخارات عمده خود را گسترش خارق العاده یا بهتر بگوییم انفجار تحصیل کردگان دانشگاهی می داند. اما اینک این ما متولدین دهه شصتیم که برای اولین بار پس از ۲۵ سال صرف عمر، قله تحصیلات را فتح کرده ایم و گزارش دست اول خود را از این تلاش حماسی و طولانی ارائه می دهیم: سراب بود و سراب!
🔴لحظه ای بر این های و هوی بلند، بر این کسب و کار پر سود، بر این ویترین پر رنگ و لعاب چشم بپوشید. حداقل برای نسل ما لحظه بیدار شدن سررسیده است: معماران جامعه ما نادان بوده اند. هیچ چیز در انتهای این نردبان در انتظار ما نیست جز کاغذ پاره ای که برای خالی نبودن عریضه به سرعت در میان از راه رسیدگان توزیع می کنند و این در حالیست که بلندگوها از فارغ التحصیلان عزیز درخواست می کنند که برای جلوگیری از ازدحام زودتر محل دانشگاه را ترک کنند. مسابقه حالا به پایان رسیده. اکنون بعد از ۲۵ سال برای اولین بار آزادی تا مثل روز اول که پنج-شش ساله بودی و به مدرسه آمدی به خانه بازگردی. البته اینبار با مدرکی که بهای آن کل کودکی و نوجوانی و جوانی توست.
♦️من از نسل آن پدرانی نیست که جویی ارزشی برای تحصیلات و نظام آموزشی کنونی ایران قائل باشم. افسون این ضحاک ماردوش و ابهت این مسجد میهمان کش برای من فرو ریخته است. من از نسل آن پدرانی نیستم که بالارفتن یک عدد مستم کند تا کودک دلبندم را به دستان این دیو، این نهاد منحط مدرسه ایرانی بسپارم. از سوی دیگر در شرایط نگونسار کنونی، سرِ آن و توان آن را هم ندارم که خود در خانه به آموزش و پرورش دخترانم بپردازم. ما اگرچه در برابر این انحطاط عظیم مستضعفیم و به ناچار و اضطرار تسلیم خواهیم شد، اما حداقل اینبار با امید و رضا تن به این نسل کشی خاموش نمی دهیم. این وظیفه ما و تنها ماست که آگاهی ای که به قیمت گزاف عمرمان بدست آورده ایم، به مانع اساسی تکرار چرخه های تباهی ایران امروز تبديل کنیم. خطوط مبارزه تا داخل خانه هایمان آمده است و تازه اینک ما بیدار شده ایم…
درباره سقوط داوطلبان ریاضی و انسانی در کنکور 97 و بر ملاشدن دروغ دانشگاه در ایران
1️⃣یک سال پیش به مناسبت کنکور سال 96 نوشتم که مستقل از تمام تعاریف و کارکردهای دانشگاه در جوامع مختلف، معتقدم که مهمترین کارکرد دانشگاه در ایرانِ پس از جنگ، مهار دهه شصتیها و جلوگیری از ورود آنان به جامعه بوده است و برنامه های تازه ای چون طرح استثماری «سرباز-هیئت علمی» را باید به عنوان الحاقیه های تکمیلی این پروژه بزرگ در سنین 30 تا 35 سالگی تفسیر کرد.
2️⃣بنابراین جای این پرسش باقی بود که صدای مهیب تجربه بیهودگی دانشگاه برای دهه شصتیها و تباهی یک نسل در آموزش عالی کی و چگونه به نسلهای بعدی منتقل خواهد شد؟ پتک واقعیت اما خیلی سریعتر به صورت ما کوبیده شد: آمار داوطلبان کنکور 97 و بررسی تحول آن در یک دهه اخیر کاملاً گویای عکس العمل دهه هفتادیها به تجربه دهه شصتیهاست: در شرایطی که در دهه هشتاد سه رشته تجربی، ریاضی و انسانی رقابت نسبتاً پایاپایی بر سر جذب داوطلبان کنکور داشتند، دو گروه ریاضی و انسانی چنان در دهه نود به ورشکستگی دچار شده اند که امسال رشته تجربی، سه برابر رشته انسانی و 4.5 برابر رشته ریاضی داوطلب داشت. درصد داوطلبان رشته های انسانی/تجربی/ریاضی در سالهای 84-89-97 که از منابع سازمان سنجش بدست آوردم بدین شرح است:
🔺سال 84: 26 درصد ریاضی/ 30 درصد تجربی/ 38 درصد انسانی
🔺سال 89: 25 درصد ریاضی/ 36 درصد تجربی/ 36 درصد انسانی
🔺سال 97: 14 درصد ریاضی/63 درصد تجربی/ 20 درصد انسانی
3️⃣این آمار در بنیادی ترین معنای خود اعلام «ورشکستگی دانشگاه در ایران» است. با توجه به آنکه نهاد سلامت و پزشکی در ایران نهاد کاملاً مستقلی از جامعه است که با توجه به نفوذ نهادی و طبقاتی در دولت، سیطره کامل پزشکان بر مدیریت و سیاستگذاری امور خود، جدا کردن آموزش پزشکی از وزارت علوم و اعمال محدودیت مطلقه بر ورودیهای آموزش عالی، تسلط کامل بر بیمارستان ها و نهادهای بهداشت و در نتیجه یکپارچگی آموزش و اشتغال؛ در واقع به صورت یک جزیره خودمختار درون جامعه آشوب زده ایرانی عمل می کند و همچون وزارت نفت، به واسطه تکیه بر خونِ در شیشه شده ی مردم از موقعیتی استوار و باثبات بدون نیاز به پاسخگویی برخوردار است، دو گروه ریاضی و انسانی را که کل وزارت علوم و فضای غالب دانشگاهی ایران را به خود اختصاص می دهد، باید ملاک ارزیابی آموزش عالی تلقی کرد.
4️⃣مسأله بسیار بعرنج است. در سی سال اخیر سرمایه گذاری بر آموزش مهندسی تا به آن حد بود که ایران امروز صاحب بیشترین نسبت جمعیتی مهندس در کل جهان است و حال آنکه بر خلاف الگوی توسعه دهه چهل و پنجاه پهلوی، هیچ نشانه ای از تمایل کشور به «صنعتی شدن» به چشم نمی خورد و در عوض در تمام این سالها این بازرگانی و تجارت و سوداگری بوده که از رونق بسیار برخوردار بوده است. اینرا احتمالا بتوان با توجه به غلبه خرده بورژوازی بازاریان بر بورژوازی صنعتی وابسته رژیم قبل و استقرار مناسبات خصولتی در بنیاد اقتصاد جموری اسلامی در دهه شصت توضیح داد. به هر تقدیر جز بقایای برخی زیرساختهای صنعتی مدیون شوروی و تداوم برخی صنایع مونتاژی، رانتی و فاسد رژیم قبل در نظام جدید مثل صنعت خودرو، چندان خاطره ای از تمایل به صنعتی شدن در جمهوری دوم به خاطر نمی آید. در مقابل هرچه بوده داغ کردن تنور بازار و بانک و سوداگری، گسترش مال سازی و مجتمعهای عظیم تجاری توسط نهادهای حاکمیتی بوده که اخیراً با طرح «شرکتهای دانش بنیان و دانشگاه کارآفرین» و تلاش جدی برای سرایت فساد بازار و سرمایه و روحیه تجاری به دانشگاه ها تکمیل شده است. در یک تعبیر کلی «تکنولوژی» در دوران جمهوری دوم به مقوله ای نظامی-امنیتی مبدل شد (که موشک و هسته ای دو نماد عمده آنند) و صنعت با ادغام در سرمایه داری رانتی داخلی و ترجیح سرمایه بر دانش و کار و کشیده شدن به واردات و مونتاژ و سوداگری به قهقرا کشیده شد.
5️⃣درباره علوم انسانی که هرچه سخن نگوییم آرامتریم. در سی سال اخیر آموزش علوم انسانی به شعبه ای از دستگاه تبلیغات رسمی و آموزشهای عمومی در سنین بزرگسالی مبدل شده است تا جاییکه یافتن استاد و دانشجوی اهل علوم انسانی در دانشکده های علوم انسانی حکم کیمیا دارد. شدت نفوذ حوزویان در علوم انسانی، نابودی رشته های اصیلتری چون فلسفه و جامعه شناسی و علوم سیاسی، و گسترش بی محابای رشته های تجاری چون مدیریت و حسابداری و کارآفرینی و نظایر آن –که خود بیش از آموزش نیازمند تجربه اند- به حدی بوده که به سختی بتوان به این ویرانه ی پر رنگ و لعاب «علوم انسانی» اطلاق کرد. همه اینها در شرایطی است که کشور از تب نیاز به علوم انسانی واقعی می سوزد و اهالی حقیقی علوم انسانی خانه نشین شده یا در گوشه و کناری منزوی سرنوشت فرسوده و افسرده خویش را می کاوند.
ادامه👇
1️⃣یک سال پیش به مناسبت کنکور سال 96 نوشتم که مستقل از تمام تعاریف و کارکردهای دانشگاه در جوامع مختلف، معتقدم که مهمترین کارکرد دانشگاه در ایرانِ پس از جنگ، مهار دهه شصتیها و جلوگیری از ورود آنان به جامعه بوده است و برنامه های تازه ای چون طرح استثماری «سرباز-هیئت علمی» را باید به عنوان الحاقیه های تکمیلی این پروژه بزرگ در سنین 30 تا 35 سالگی تفسیر کرد.
2️⃣بنابراین جای این پرسش باقی بود که صدای مهیب تجربه بیهودگی دانشگاه برای دهه شصتیها و تباهی یک نسل در آموزش عالی کی و چگونه به نسلهای بعدی منتقل خواهد شد؟ پتک واقعیت اما خیلی سریعتر به صورت ما کوبیده شد: آمار داوطلبان کنکور 97 و بررسی تحول آن در یک دهه اخیر کاملاً گویای عکس العمل دهه هفتادیها به تجربه دهه شصتیهاست: در شرایطی که در دهه هشتاد سه رشته تجربی، ریاضی و انسانی رقابت نسبتاً پایاپایی بر سر جذب داوطلبان کنکور داشتند، دو گروه ریاضی و انسانی چنان در دهه نود به ورشکستگی دچار شده اند که امسال رشته تجربی، سه برابر رشته انسانی و 4.5 برابر رشته ریاضی داوطلب داشت. درصد داوطلبان رشته های انسانی/تجربی/ریاضی در سالهای 84-89-97 که از منابع سازمان سنجش بدست آوردم بدین شرح است:
🔺سال 84: 26 درصد ریاضی/ 30 درصد تجربی/ 38 درصد انسانی
🔺سال 89: 25 درصد ریاضی/ 36 درصد تجربی/ 36 درصد انسانی
🔺سال 97: 14 درصد ریاضی/63 درصد تجربی/ 20 درصد انسانی
3️⃣این آمار در بنیادی ترین معنای خود اعلام «ورشکستگی دانشگاه در ایران» است. با توجه به آنکه نهاد سلامت و پزشکی در ایران نهاد کاملاً مستقلی از جامعه است که با توجه به نفوذ نهادی و طبقاتی در دولت، سیطره کامل پزشکان بر مدیریت و سیاستگذاری امور خود، جدا کردن آموزش پزشکی از وزارت علوم و اعمال محدودیت مطلقه بر ورودیهای آموزش عالی، تسلط کامل بر بیمارستان ها و نهادهای بهداشت و در نتیجه یکپارچگی آموزش و اشتغال؛ در واقع به صورت یک جزیره خودمختار درون جامعه آشوب زده ایرانی عمل می کند و همچون وزارت نفت، به واسطه تکیه بر خونِ در شیشه شده ی مردم از موقعیتی استوار و باثبات بدون نیاز به پاسخگویی برخوردار است، دو گروه ریاضی و انسانی را که کل وزارت علوم و فضای غالب دانشگاهی ایران را به خود اختصاص می دهد، باید ملاک ارزیابی آموزش عالی تلقی کرد.
4️⃣مسأله بسیار بعرنج است. در سی سال اخیر سرمایه گذاری بر آموزش مهندسی تا به آن حد بود که ایران امروز صاحب بیشترین نسبت جمعیتی مهندس در کل جهان است و حال آنکه بر خلاف الگوی توسعه دهه چهل و پنجاه پهلوی، هیچ نشانه ای از تمایل کشور به «صنعتی شدن» به چشم نمی خورد و در عوض در تمام این سالها این بازرگانی و تجارت و سوداگری بوده که از رونق بسیار برخوردار بوده است. اینرا احتمالا بتوان با توجه به غلبه خرده بورژوازی بازاریان بر بورژوازی صنعتی وابسته رژیم قبل و استقرار مناسبات خصولتی در بنیاد اقتصاد جموری اسلامی در دهه شصت توضیح داد. به هر تقدیر جز بقایای برخی زیرساختهای صنعتی مدیون شوروی و تداوم برخی صنایع مونتاژی، رانتی و فاسد رژیم قبل در نظام جدید مثل صنعت خودرو، چندان خاطره ای از تمایل به صنعتی شدن در جمهوری دوم به خاطر نمی آید. در مقابل هرچه بوده داغ کردن تنور بازار و بانک و سوداگری، گسترش مال سازی و مجتمعهای عظیم تجاری توسط نهادهای حاکمیتی بوده که اخیراً با طرح «شرکتهای دانش بنیان و دانشگاه کارآفرین» و تلاش جدی برای سرایت فساد بازار و سرمایه و روحیه تجاری به دانشگاه ها تکمیل شده است. در یک تعبیر کلی «تکنولوژی» در دوران جمهوری دوم به مقوله ای نظامی-امنیتی مبدل شد (که موشک و هسته ای دو نماد عمده آنند) و صنعت با ادغام در سرمایه داری رانتی داخلی و ترجیح سرمایه بر دانش و کار و کشیده شدن به واردات و مونتاژ و سوداگری به قهقرا کشیده شد.
5️⃣درباره علوم انسانی که هرچه سخن نگوییم آرامتریم. در سی سال اخیر آموزش علوم انسانی به شعبه ای از دستگاه تبلیغات رسمی و آموزشهای عمومی در سنین بزرگسالی مبدل شده است تا جاییکه یافتن استاد و دانشجوی اهل علوم انسانی در دانشکده های علوم انسانی حکم کیمیا دارد. شدت نفوذ حوزویان در علوم انسانی، نابودی رشته های اصیلتری چون فلسفه و جامعه شناسی و علوم سیاسی، و گسترش بی محابای رشته های تجاری چون مدیریت و حسابداری و کارآفرینی و نظایر آن –که خود بیش از آموزش نیازمند تجربه اند- به حدی بوده که به سختی بتوان به این ویرانه ی پر رنگ و لعاب «علوم انسانی» اطلاق کرد. همه اینها در شرایطی است که کشور از تب نیاز به علوم انسانی واقعی می سوزد و اهالی حقیقی علوم انسانی خانه نشین شده یا در گوشه و کناری منزوی سرنوشت فرسوده و افسرده خویش را می کاوند.
ادامه👇
👆ادامه
♦️اینک به واسطه سه دهه غفلت سیاستگذاران از مسائل اساسی جامعه، دو نسل دهه شصتیها، دهه هفتادیها و به تدریج دهه هشتادیها، بی آینده و بی افق در آستانه و حاشیه جامعه ایران قرار گرفته اند. دانشگاه که گمان می رفت نردبانی به سوی ترقی و تعالی افراد و جامعه است، برای نسل ما پلی به ناکجا بود و اینک دروغین بودن آن بر همگان هویدا شده است. بحران آموزش عالی در غیاب اهالی علوم انسانی مصلح و منتقد و دلسوز و دردآشنای مطرود و در غلبه چاپلوسان و متکلمان، هنوز درنیافته، در حال تسری به کل جامعه است. در سالهای آینده نوجوانان و جوانان 15 تا 40 ساله ایرانی که بخش بزرگی از جمعیت محسوب می شوند از نقش پیش بینی نشده ی خود در حرکت کشورشان خواهند پرسید. سیل بند دانشگاه که توسط مدیران دهه سی و جهلی بر نسل ما زده شده بود اینک شکسته است. پرسش اینجاست که حاکمان ما با این موج که نطفه جامعه آینده ایران را در خود دارد، چه خواهند کرد؟
♦️اینک به واسطه سه دهه غفلت سیاستگذاران از مسائل اساسی جامعه، دو نسل دهه شصتیها، دهه هفتادیها و به تدریج دهه هشتادیها، بی آینده و بی افق در آستانه و حاشیه جامعه ایران قرار گرفته اند. دانشگاه که گمان می رفت نردبانی به سوی ترقی و تعالی افراد و جامعه است، برای نسل ما پلی به ناکجا بود و اینک دروغین بودن آن بر همگان هویدا شده است. بحران آموزش عالی در غیاب اهالی علوم انسانی مصلح و منتقد و دلسوز و دردآشنای مطرود و در غلبه چاپلوسان و متکلمان، هنوز درنیافته، در حال تسری به کل جامعه است. در سالهای آینده نوجوانان و جوانان 15 تا 40 ساله ایرانی که بخش بزرگی از جمعیت محسوب می شوند از نقش پیش بینی نشده ی خود در حرکت کشورشان خواهند پرسید. سیل بند دانشگاه که توسط مدیران دهه سی و جهلی بر نسل ما زده شده بود اینک شکسته است. پرسش اینجاست که حاکمان ما با این موج که نطفه جامعه آینده ایران را در خود دارد، چه خواهند کرد؟
دولت دلاری، دولت ریالی
1️⃣این روزها که با از میان رفتن نشئه جام جهانی، بار دیگر مثل یخ فروشی در حوالی ظهر که دوروبرش خلوت شده باشد، آب شدن سرمایه هایمان را بر اثر سقوط ارزش پولی ملّی به نظاره نشسته ایم، باز هم مثل همه عرصه های دیگر لازم است که بر خلاف تبلیغات و گفتمان رسمی، از به کار بردن واحد تحلیلی واحدی به نام «دولت-ملت» اجتناب کنیم. گفتمان آرمانخواهانه ی انقلابی در طول مبارزات صدوپنجاه ساله اخیر هرگز مرزهای کاذبی به نام «دولت-ملت» که توسط حاکمیت (State) القا می شود به رسمیت نشناخته است. مبارزه با ظلم، عدالتخواهی، آزادیخواهی، دفاع از استقلال مردم و جهاد در مقابل سلطه خارجی اموری اساساً فاقد مرزهای هویتی هستند و آمیخته شدن این مقولات به ایدئولوژیهای دولتی، تمایل همیشگی قدرتها برای تبدیل افکار و آرمانها به سوخت اقتدار و هژمونی بوده که همواره نیز توسط نیروهای انقلابی طرد شده است.
2️⃣در این فقره اخیرِ افزایش قیمت دلار هم نباید اسیر گفتارهای ناسیونالیسمِ دولتی شد که می کوشند دولت-ملت را مبنای تحلیل آثار سوء این واقعه قرار دهند. به لحاظ جامعه شناختی، واحد تحلیلیِ درست جامعه کنونی ایران آن است که جامعه را در دوگانه «ملت» از یکسو و «دولت و طبقات وابسته به دولت» از سوی دیگر مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم. برخلاف روبنای ایدئولوژیکِ «مرگ بر امریکا»، واقعیت این است که به لحاظ پول مورد استفاده، جامعه ایران را باید به دو بخش ریالی و دلاری تقسیم کرد. چنین نیست که ما همه سوار کشتی واحدی باشیم، بلکه برخی که از نظر فیزیکی روی عرشه ما هستند، بلیط کشتی دیگری را در جیبشان پنهان کرده اند.
3️⃣دو اتفاق همزمان در حال رخ دادن است: در شرایطی که جماعت کثیری از مردم روز به روز در فقر و فلاکت عمیقتری فرو می روند، عده قلیلی از جامعه با شور و شعف، افزوده شدن صفرهای جدیدی به اعداد حساب بانکیشان را نظاره می کنند. این درحالیست که علاوه بر اینکه مقادیری پول یک شبه از جیب طبقات پایین به جیب طبقات بالا سرازیر شده است، مجموع ارزش دارایی و ثروت کشور هم ثابت نمانده و چند برابر کاهش یافته است.
4️⃣برای درک بهتر وضعیت بهتر است جامعه ایران را به سه بخش تقسیم کنیم:
🔺ریالی ها یا آنها که «کار» می کنند
🔺دلاری ها یا آنها که «دارایی های دلاری» دارند
🔺واسطه ها که این دو را در بازار کار و سرمایه و خدمات و محصولات به هم تبدیل می کنند
نزاع اصلی در تحلیل نهایی میان ریالیها و دلاریهاست، چه با افزایش قیمت دلار این ریالیها هستند که در قهقرا فرو می روند و این دلاریها هستند که ارزش داراییشان چند برابر می شود. با افزایش قیمت دلار هر آنکه بیشتر «برای کشور خود کار می کند» و مملکتش را می سازد، بیشتر در قهقرا فرو می رود، و هر آنکه بیشتر «در خدمت منافع بیگانگان است» و منافع خود را از راه تأمین احتیاجات بازار جهانی بدست می آورد، سود بیشتری بدست می آورد. این سود بیشتر طبقه دلاری از دو راه تأمین می شود: یکی مستقیماً از طریق گران فروشی به ملت ریالی و دیگری غیر مستقیم به واسطه افت ارزش کار. از نظر من منصفانه است که ریالی ها را «ایرانیان اصیل» و دلاریها را «وابستگان امریکا» بنامیم: آنانکه دل در گروه «دست رنج» خود دارند و آنانکه امید به «دلار» بسته اند؛ آنانکه جز «کار خود» هیچ برای آینده شان ندارند و آنانکه رؤیای فرزندانشان را با سرمایه گذاری بر «دلار امریکایی» آراسته اند.
5️⃣ اما پرسش اینجاست که در چنین صحنه آرایی ای «دولت» و حاکمیت در کجا قرار گفته است؟ دولت ایرانی نه تنها در جانب حمایت و حفاظت از «ریالی ها» قرار ندارد، بلکه خود مهمترین نهاد و تشکیلات دلاریها محسوب می شود. اگر زمانی در دوران قاجار دولت ایرانی این موضع را از طریق واگذاری امتیازات ملی به بیگانگان بدست می آورد، با کشف نفت در حوالی نهضت مشروطه و استیلای دولتها بر آن، این به رویه همیشگی وعادی دولتهای پس از آن تبدیل شد. دولت در ایران دولت دلاری و دولت دلاریهاست که فراسوی همه ایدئولوژیهای سیاسی، درآمد خود را مستقل از ملت و کار خود، از طریق فروش منابع ملی به بیگانگان بدست می آورد و بنابراین بنیاد اقتدار خود را نه بر ریال که بر دلار استوار می کند. بدیهی است که چنین دولتی خود اولین و بزرگترین کسی است که از اضمحلال پول ملی ایران و سقوط ارزش «کار، عمر، رنج و خون ایرانی» سود می برد. آیا وقت آن نرسیده که نهضت تعالی خواهی ملت ایران، مطالبه «دولت ریالی» -دولتی که درآمدهایش را نه از فروش نفت و اتکا به بیگانگان، بلکه از کار مردمان خویش داشته باشد- را در صدر خواسته های خود قرار دهد؟
1️⃣این روزها که با از میان رفتن نشئه جام جهانی، بار دیگر مثل یخ فروشی در حوالی ظهر که دوروبرش خلوت شده باشد، آب شدن سرمایه هایمان را بر اثر سقوط ارزش پولی ملّی به نظاره نشسته ایم، باز هم مثل همه عرصه های دیگر لازم است که بر خلاف تبلیغات و گفتمان رسمی، از به کار بردن واحد تحلیلی واحدی به نام «دولت-ملت» اجتناب کنیم. گفتمان آرمانخواهانه ی انقلابی در طول مبارزات صدوپنجاه ساله اخیر هرگز مرزهای کاذبی به نام «دولت-ملت» که توسط حاکمیت (State) القا می شود به رسمیت نشناخته است. مبارزه با ظلم، عدالتخواهی، آزادیخواهی، دفاع از استقلال مردم و جهاد در مقابل سلطه خارجی اموری اساساً فاقد مرزهای هویتی هستند و آمیخته شدن این مقولات به ایدئولوژیهای دولتی، تمایل همیشگی قدرتها برای تبدیل افکار و آرمانها به سوخت اقتدار و هژمونی بوده که همواره نیز توسط نیروهای انقلابی طرد شده است.
2️⃣در این فقره اخیرِ افزایش قیمت دلار هم نباید اسیر گفتارهای ناسیونالیسمِ دولتی شد که می کوشند دولت-ملت را مبنای تحلیل آثار سوء این واقعه قرار دهند. به لحاظ جامعه شناختی، واحد تحلیلیِ درست جامعه کنونی ایران آن است که جامعه را در دوگانه «ملت» از یکسو و «دولت و طبقات وابسته به دولت» از سوی دیگر مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم. برخلاف روبنای ایدئولوژیکِ «مرگ بر امریکا»، واقعیت این است که به لحاظ پول مورد استفاده، جامعه ایران را باید به دو بخش ریالی و دلاری تقسیم کرد. چنین نیست که ما همه سوار کشتی واحدی باشیم، بلکه برخی که از نظر فیزیکی روی عرشه ما هستند، بلیط کشتی دیگری را در جیبشان پنهان کرده اند.
3️⃣دو اتفاق همزمان در حال رخ دادن است: در شرایطی که جماعت کثیری از مردم روز به روز در فقر و فلاکت عمیقتری فرو می روند، عده قلیلی از جامعه با شور و شعف، افزوده شدن صفرهای جدیدی به اعداد حساب بانکیشان را نظاره می کنند. این درحالیست که علاوه بر اینکه مقادیری پول یک شبه از جیب طبقات پایین به جیب طبقات بالا سرازیر شده است، مجموع ارزش دارایی و ثروت کشور هم ثابت نمانده و چند برابر کاهش یافته است.
4️⃣برای درک بهتر وضعیت بهتر است جامعه ایران را به سه بخش تقسیم کنیم:
🔺ریالی ها یا آنها که «کار» می کنند
🔺دلاری ها یا آنها که «دارایی های دلاری» دارند
🔺واسطه ها که این دو را در بازار کار و سرمایه و خدمات و محصولات به هم تبدیل می کنند
نزاع اصلی در تحلیل نهایی میان ریالیها و دلاریهاست، چه با افزایش قیمت دلار این ریالیها هستند که در قهقرا فرو می روند و این دلاریها هستند که ارزش داراییشان چند برابر می شود. با افزایش قیمت دلار هر آنکه بیشتر «برای کشور خود کار می کند» و مملکتش را می سازد، بیشتر در قهقرا فرو می رود، و هر آنکه بیشتر «در خدمت منافع بیگانگان است» و منافع خود را از راه تأمین احتیاجات بازار جهانی بدست می آورد، سود بیشتری بدست می آورد. این سود بیشتر طبقه دلاری از دو راه تأمین می شود: یکی مستقیماً از طریق گران فروشی به ملت ریالی و دیگری غیر مستقیم به واسطه افت ارزش کار. از نظر من منصفانه است که ریالی ها را «ایرانیان اصیل» و دلاریها را «وابستگان امریکا» بنامیم: آنانکه دل در گروه «دست رنج» خود دارند و آنانکه امید به «دلار» بسته اند؛ آنانکه جز «کار خود» هیچ برای آینده شان ندارند و آنانکه رؤیای فرزندانشان را با سرمایه گذاری بر «دلار امریکایی» آراسته اند.
5️⃣ اما پرسش اینجاست که در چنین صحنه آرایی ای «دولت» و حاکمیت در کجا قرار گفته است؟ دولت ایرانی نه تنها در جانب حمایت و حفاظت از «ریالی ها» قرار ندارد، بلکه خود مهمترین نهاد و تشکیلات دلاریها محسوب می شود. اگر زمانی در دوران قاجار دولت ایرانی این موضع را از طریق واگذاری امتیازات ملی به بیگانگان بدست می آورد، با کشف نفت در حوالی نهضت مشروطه و استیلای دولتها بر آن، این به رویه همیشگی وعادی دولتهای پس از آن تبدیل شد. دولت در ایران دولت دلاری و دولت دلاریهاست که فراسوی همه ایدئولوژیهای سیاسی، درآمد خود را مستقل از ملت و کار خود، از طریق فروش منابع ملی به بیگانگان بدست می آورد و بنابراین بنیاد اقتدار خود را نه بر ریال که بر دلار استوار می کند. بدیهی است که چنین دولتی خود اولین و بزرگترین کسی است که از اضمحلال پول ملی ایران و سقوط ارزش «کار، عمر، رنج و خون ایرانی» سود می برد. آیا وقت آن نرسیده که نهضت تعالی خواهی ملت ایران، مطالبه «دولت ریالی» -دولتی که درآمدهایش را نه از فروش نفت و اتکا به بیگانگان، بلکه از کار مردمان خویش داشته باشد- را در صدر خواسته های خود قرار دهد؟
چرا زنان در شکلدهی آینده ایران از مردان پیش هستند؟
به بهانه مستند انقلاب جنسی۲
1️⃣دیروز بالاخره فرصت آن پیدا شد که مستند انقلاب جنسی دو را که خودم هم نقش کوچکی در شکل گیری ایده آن داشتم ببینم. به دوستانم، حسین شمقدری و حسن مددی این نقد را وارد کرده بودم که انقلاب جنسی یک علی رغم تلاشش، در نهایت در نگاهش به اسلام و غرب به ورطه کلیشه های رسمی افتاده بود. نگاه های ایده آلیستی به غرب و اسلام و تقابلهای اسطوره ای را باید کنار گذاشت و بیشتر به بررسی مسئولانه ی واقعیتهای کنونی ما و آنها پرداخت. اینرا به طور خاص در رابطه با مساله «همجنس گرایی» به آنها گوشزد کردم که نباید لواط رایج در شرق را با موج جدید همجنس گرایی در جوامع مدرن تطبیق داد و با چارچوبهای بسته فیزیولوژیک و جنسی -که بیشتر در میان حوزیان رایج است-، به تحلیل تحولات اجتماعی پرداخت. اما مستند انقلاب جنسی دو از این جهت بسیار واقع بینانه تر عمل کرده بود. الغرض مضمون و افق هر دو مستند بسیار فراتر از آن چه بود که در نهایت به تصویر در آمد: هشدار نسبت به وقوع انقلاب جنسی و همینطور انقلاب زنانه در ایران.
2️⃣بی شک امروز چهل سال پس از انقلاب بسیاری از ما احساس مشترکی از «فروریختن» و «ویرانی» را تجربه می کنیم. احساس مشترکی از اینکه یک فصل دیگر از تاریخ ایران به پایان خود رسیده است و «نهاد»ها، «مرجعیت» ها و «الگوها»ی پیش از این پدید آمده دیگر کارایی خود را از دست داده اند. از این حیث مستند انقلاب جنسی دقیقا در نقطه درستی ایستاده است. انقلاب اسلامی نوید الگوهایی تازه و کارآمد در حوزه خانواده، مسائل جنسی و حیات بخشیدن به زنان داده بود اما بعد از انقلاب همه این حرفها و امیدهای بر آمده از گفتار ویژه «چپ اسلامی» انقلاب، توسط حوزویان مصادره گردید. الگوهای سنتی اسلامی به عنوان پاسخ همه آن دردها و آلام پیش پا نهاده شده و با قوت و شدت پیاده شد و امروز اگرچه همچنان با همان شدت و حدت تبلیغ می شود اما عملا جامعه را به بن بست کشیده و اعتراض عمومی آشکار و پنهان ملت را برانگیخته است.
3️⃣پژوهش تاریخی در گفتار انقلاب اسلامی ۵۷ به خوبی نشان می دهد که در مسائل زنان و خانواده، مثل همه عرصه های دیگر الگوی اسلامی در عالم نظر، به عنوان الگوی ثالثی معرفی می شود که سراسرجنسی شدنِ جوامع لیبرال از یکسو و جنسی زدایی جوامع سوسیالیستی را از سوی دیگر طرد می کند و راه میانه ای برای حل موضوع پیش پا می گذارد که دیکته الاهی و کاملا پاسخ دهنده به نیازهای فطری و طبیعی انسان است. ترجمه دو رمان «دنیای قشنگ نو» و «۱۹۸۴» به فاصله ده سال (به ترتیب ۱۳۵۲ و ۱۳۶۱) در ایران و اطلاع روشنفکران از مباحث انتقادی اریک فروم و هربرت مارکوزه در این سالها همگی نشان از خودآگاهی انقلاب در پویشی نو برای معرفی «زنی متفاوت» به جهان در انقلاب ۵۷ دارد که هم «زن» باشد، هم «سیاسی»، هم «آگاه» باشد و هم «عفیف»، هم «آزادیخواه و دشمن پدرسالاری» باشد و هم «مادر»؛ و اینچنین بود که «فاطمه» و «زینب»ی تازه در شریعتی متولد شد که به گواهی اسناد ساواک در سالهای منتهی به انقلاب ۵۷ دل زنان جوان ایران را ربود و به رغم نیم قرن تلاش حکومت پهلوی، تیپی تازه از زنان جوان، تحصیل کرده و با حجاب در دانشگاه ها را پدیدار کرد.
4️⃣اما پس از انقلاب همه چیز تمام شد. در یک کودتای آرام، فاطمه و زنیب روحانیون بر جای فاطمه و زینب شریعتی نشست و کرسی ایدئولوگی انقلاب در تحولی بنیادین میراث آیت الله مصباح یزدی گردید و طرح ولایت ها به جای حسینیه ارشادها برپا گشت. خانواده به عنوان تنها شکل مشروع هرگونه تعامل زن و مرد تلقی شد و در یک چرخش آرام، حجاب به جای آنکه مایه آزادی و آگاهی زن معرفی شود، مایه آرامش و آسودگی جنسی مردان دائما هیز معرفی شد. اگرچه در ظاهر سخن از «مشارکت مردان دوشادوش زنان در امور اجتماعی و سیاسی» بسیار بود، اما «دولت» که محور اساسی گردش امور در ایران است، بس مردانه تر، شیعی تر، فارسی تر، نسلی تر، صنفی تر و ایدئولوژیک تر از آن بود که به ترتیب زنان، اقلیتهای دینی، غیرفارسها، جوانان، دانشگاهیان و روشنفکران تصور می کردند. با اینحال این سیل زنان جوان بود که برای بر هم زدن موازنه قوا، راهی «دانشگاه» شد: باز هم تحصیلات به عنوان نردبان نجات بخش تاریخ ایران به کمک بخش دیگری از جامعه ایران آمده بود. نتیجه اما اسف بارتر از سرابی بود که عاید مردان شد: در نظام سیاسی-اقتصادی بسته، زنان جوان تحصیل کرده تنها به عنوان نیروی کار ارزان به رسمیت شناخته شدند.
👇ادامه
به بهانه مستند انقلاب جنسی۲
1️⃣دیروز بالاخره فرصت آن پیدا شد که مستند انقلاب جنسی دو را که خودم هم نقش کوچکی در شکل گیری ایده آن داشتم ببینم. به دوستانم، حسین شمقدری و حسن مددی این نقد را وارد کرده بودم که انقلاب جنسی یک علی رغم تلاشش، در نهایت در نگاهش به اسلام و غرب به ورطه کلیشه های رسمی افتاده بود. نگاه های ایده آلیستی به غرب و اسلام و تقابلهای اسطوره ای را باید کنار گذاشت و بیشتر به بررسی مسئولانه ی واقعیتهای کنونی ما و آنها پرداخت. اینرا به طور خاص در رابطه با مساله «همجنس گرایی» به آنها گوشزد کردم که نباید لواط رایج در شرق را با موج جدید همجنس گرایی در جوامع مدرن تطبیق داد و با چارچوبهای بسته فیزیولوژیک و جنسی -که بیشتر در میان حوزیان رایج است-، به تحلیل تحولات اجتماعی پرداخت. اما مستند انقلاب جنسی دو از این جهت بسیار واقع بینانه تر عمل کرده بود. الغرض مضمون و افق هر دو مستند بسیار فراتر از آن چه بود که در نهایت به تصویر در آمد: هشدار نسبت به وقوع انقلاب جنسی و همینطور انقلاب زنانه در ایران.
2️⃣بی شک امروز چهل سال پس از انقلاب بسیاری از ما احساس مشترکی از «فروریختن» و «ویرانی» را تجربه می کنیم. احساس مشترکی از اینکه یک فصل دیگر از تاریخ ایران به پایان خود رسیده است و «نهاد»ها، «مرجعیت» ها و «الگوها»ی پیش از این پدید آمده دیگر کارایی خود را از دست داده اند. از این حیث مستند انقلاب جنسی دقیقا در نقطه درستی ایستاده است. انقلاب اسلامی نوید الگوهایی تازه و کارآمد در حوزه خانواده، مسائل جنسی و حیات بخشیدن به زنان داده بود اما بعد از انقلاب همه این حرفها و امیدهای بر آمده از گفتار ویژه «چپ اسلامی» انقلاب، توسط حوزویان مصادره گردید. الگوهای سنتی اسلامی به عنوان پاسخ همه آن دردها و آلام پیش پا نهاده شده و با قوت و شدت پیاده شد و امروز اگرچه همچنان با همان شدت و حدت تبلیغ می شود اما عملا جامعه را به بن بست کشیده و اعتراض عمومی آشکار و پنهان ملت را برانگیخته است.
3️⃣پژوهش تاریخی در گفتار انقلاب اسلامی ۵۷ به خوبی نشان می دهد که در مسائل زنان و خانواده، مثل همه عرصه های دیگر الگوی اسلامی در عالم نظر، به عنوان الگوی ثالثی معرفی می شود که سراسرجنسی شدنِ جوامع لیبرال از یکسو و جنسی زدایی جوامع سوسیالیستی را از سوی دیگر طرد می کند و راه میانه ای برای حل موضوع پیش پا می گذارد که دیکته الاهی و کاملا پاسخ دهنده به نیازهای فطری و طبیعی انسان است. ترجمه دو رمان «دنیای قشنگ نو» و «۱۹۸۴» به فاصله ده سال (به ترتیب ۱۳۵۲ و ۱۳۶۱) در ایران و اطلاع روشنفکران از مباحث انتقادی اریک فروم و هربرت مارکوزه در این سالها همگی نشان از خودآگاهی انقلاب در پویشی نو برای معرفی «زنی متفاوت» به جهان در انقلاب ۵۷ دارد که هم «زن» باشد، هم «سیاسی»، هم «آگاه» باشد و هم «عفیف»، هم «آزادیخواه و دشمن پدرسالاری» باشد و هم «مادر»؛ و اینچنین بود که «فاطمه» و «زینب»ی تازه در شریعتی متولد شد که به گواهی اسناد ساواک در سالهای منتهی به انقلاب ۵۷ دل زنان جوان ایران را ربود و به رغم نیم قرن تلاش حکومت پهلوی، تیپی تازه از زنان جوان، تحصیل کرده و با حجاب در دانشگاه ها را پدیدار کرد.
4️⃣اما پس از انقلاب همه چیز تمام شد. در یک کودتای آرام، فاطمه و زنیب روحانیون بر جای فاطمه و زینب شریعتی نشست و کرسی ایدئولوگی انقلاب در تحولی بنیادین میراث آیت الله مصباح یزدی گردید و طرح ولایت ها به جای حسینیه ارشادها برپا گشت. خانواده به عنوان تنها شکل مشروع هرگونه تعامل زن و مرد تلقی شد و در یک چرخش آرام، حجاب به جای آنکه مایه آزادی و آگاهی زن معرفی شود، مایه آرامش و آسودگی جنسی مردان دائما هیز معرفی شد. اگرچه در ظاهر سخن از «مشارکت مردان دوشادوش زنان در امور اجتماعی و سیاسی» بسیار بود، اما «دولت» که محور اساسی گردش امور در ایران است، بس مردانه تر، شیعی تر، فارسی تر، نسلی تر، صنفی تر و ایدئولوژیک تر از آن بود که به ترتیب زنان، اقلیتهای دینی، غیرفارسها، جوانان، دانشگاهیان و روشنفکران تصور می کردند. با اینحال این سیل زنان جوان بود که برای بر هم زدن موازنه قوا، راهی «دانشگاه» شد: باز هم تحصیلات به عنوان نردبان نجات بخش تاریخ ایران به کمک بخش دیگری از جامعه ایران آمده بود. نتیجه اما اسف بارتر از سرابی بود که عاید مردان شد: در نظام سیاسی-اقتصادی بسته، زنان جوان تحصیل کرده تنها به عنوان نیروی کار ارزان به رسمیت شناخته شدند.
👇ادامه
👆ادامه
5️⃣در ذهنیت افلاطونی رسمی که تفکر، جامعه مدنی و فرد سیاسی محلی از اعراب ندارد و طرح اصلی، طرح سکون و اطاعت جمعی و تهذیب و تصوف فردی است، طبیعی است که برای نسلی از زنان خانواده به صورت قفسی در قفس نمودار گردد. اما تصور می کنم مدتی است که از این واکنش اولیه عبور کرده ایم. حالا با آشکار شدن میزان سنگینی حرکتهای اجتماعی سیاسی از یکسو و تغییر تدریجی دیدگاه های پدران و مادران دهه سی و چهلی، استعاره خانواده از قفس به «پناهگاه» و «تنها پناهگاه» تحول یافته است. این البته درباره آن چیزی است که سابقا به آن خانواده گفته می شد، چه در غیاب اندیشمندان و مصلحان نهادهای جدیدی برای حل و فصل مسائل جنسی و اجتماعی نسلهای نو در حال تولد و تجربه و آزمون است.
6️⃣صحنه مشابه همانی است که درباره دهه شصتیها گفته شد: نسلی از زنان هم در آستانه جامعه ایستاده اند. همانطور که تلگرام بیشتر محل تجمع سیاسی مردان دهه شصتی بود، اینستاگرام هم شهر تجمع اجتماعی زنان دهه شصتی به بعد و آویختگان نوجوان و مذکر آنان است. اما اینجا یک تفاوت اساسی وجود دارد. مردان اگر آرزوی تغییرات کلان را در ذهن می پرورانند، زنان این تغییرات را سالها قبل از خود و زندگی خود آغاز کرده اند. جامعه زنان ایرانی اگرچه زبان تئوریک ندارد و هرگز خوی رادیکال و سیاسی نداشته و کاملا واقع بین و اهل سازش به نظر می رسد، اما به جای سخن پردازی، پرکسیس روزمره خود را محمل تغییراتی که می خواهد قرار داده است. در واقع اگر همه ما خوب به خود بیاییم، جز صحنه سیاست که قبضه دست مردان است، امروز این زنانند که زندگی و جامعه ایرانی را از طریق همان جزئیات ناچیزی که ما مردان اهمیتی برایشان قائل نیستیم، اداره می کنند. استراتژی زنانه در سکوتی فراگیر موفق بوده است: امروز در ایران، دولت و سیاست اگر در اختیار زنان نیست، عنان «زندگی» مطلقا در اختیار زنان است.
https://www.1film.ir/normal-version/movie/enghelab-e-jensi-2
5️⃣در ذهنیت افلاطونی رسمی که تفکر، جامعه مدنی و فرد سیاسی محلی از اعراب ندارد و طرح اصلی، طرح سکون و اطاعت جمعی و تهذیب و تصوف فردی است، طبیعی است که برای نسلی از زنان خانواده به صورت قفسی در قفس نمودار گردد. اما تصور می کنم مدتی است که از این واکنش اولیه عبور کرده ایم. حالا با آشکار شدن میزان سنگینی حرکتهای اجتماعی سیاسی از یکسو و تغییر تدریجی دیدگاه های پدران و مادران دهه سی و چهلی، استعاره خانواده از قفس به «پناهگاه» و «تنها پناهگاه» تحول یافته است. این البته درباره آن چیزی است که سابقا به آن خانواده گفته می شد، چه در غیاب اندیشمندان و مصلحان نهادهای جدیدی برای حل و فصل مسائل جنسی و اجتماعی نسلهای نو در حال تولد و تجربه و آزمون است.
6️⃣صحنه مشابه همانی است که درباره دهه شصتیها گفته شد: نسلی از زنان هم در آستانه جامعه ایستاده اند. همانطور که تلگرام بیشتر محل تجمع سیاسی مردان دهه شصتی بود، اینستاگرام هم شهر تجمع اجتماعی زنان دهه شصتی به بعد و آویختگان نوجوان و مذکر آنان است. اما اینجا یک تفاوت اساسی وجود دارد. مردان اگر آرزوی تغییرات کلان را در ذهن می پرورانند، زنان این تغییرات را سالها قبل از خود و زندگی خود آغاز کرده اند. جامعه زنان ایرانی اگرچه زبان تئوریک ندارد و هرگز خوی رادیکال و سیاسی نداشته و کاملا واقع بین و اهل سازش به نظر می رسد، اما به جای سخن پردازی، پرکسیس روزمره خود را محمل تغییراتی که می خواهد قرار داده است. در واقع اگر همه ما خوب به خود بیاییم، جز صحنه سیاست که قبضه دست مردان است، امروز این زنانند که زندگی و جامعه ایرانی را از طریق همان جزئیات ناچیزی که ما مردان اهمیتی برایشان قائل نیستیم، اداره می کنند. استراتژی زنانه در سکوتی فراگیر موفق بوده است: امروز در ایران، دولت و سیاست اگر در اختیار زنان نیست، عنان «زندگی» مطلقا در اختیار زنان است.
https://www.1film.ir/normal-version/movie/enghelab-e-jensi-2
Forwarded from مدرسه شرفالدین
بیستو ششمین #عصر_علوم_انسانی؛ با موضوع «ورشکستگی دانشگاه»
با حضور #محمد_حسین_بادامچی
شنبه ٢٣ تيرماه
ساعت ١٥:٣٠
دبیرستان تخصصی علوم انسانی شرف الدين
🔴 @sharafodin_ir
با حضور #محمد_حسین_بادامچی
شنبه ٢٣ تيرماه
ساعت ١٥:٣٠
دبیرستان تخصصی علوم انسانی شرف الدين
🔴 @sharafodin_ir
ورشکستگی دانشگاه
محمد حسین بادامچی
صوت بیست و ششمین #عصر_علوم_انسانی؛ با موضوع «ورشکستگی دانشگاه»
دکتر #محمد_حسین_بادامچی
🔴 @sharafodin_ir
دکتر #محمد_حسین_بادامچی
🔴 @sharafodin_ir
پايان تلخ دكتر گلشنى
🚩بخش اول
✍️محمدحسین بادامچی
🔻دکتر مهدی گلشنی بالاخره پس از کش و قوسهای بسیار میان او و هیئت مدیره دانشگاه شریف با حکمی قانونی بازنشسته شد. تنشی که در سخنرانی تند چندماه قبل ایشان درباره «سقوط دانشگاه شریف» که خود از آن به «وصیت نامه» تعبیر کرد به اوج خود رسید و در نهایت به انتشار این حکم و برکناری ایشان از ریاست گروه فلسفه علم انجامید.
🔴اگرچه مساله بازنشستگی دکتر گلشنی مساله ای قانونی و معمول به نظر می رسد و بسیاری اندر فواید جابه جایی سالخوردگان با جوانان باب سخن گشوده اند، اما همه ما خوب می دانیم که حرف از جابه جایی شیوخ متنفذ با جوانان در نظام و جامعه ما بیشتر به طنزی تلخ می ماند و میانگین سنی حاکمان و مراجع آشکار و پنهان کشور ما از ابتدای انقلاب تا الان عینا همان سن رو به فزونی نسل اول مدیرانی بوده است که در دهه شصت وارد عرصه شده اند و تا امروز و ان شاءالله هر زمانی که حضرت اجل اراده کند، ترک مقام را به هیچ وجه من الوجوه به مصلحت نظام و کشور نمی دانند. در واقع « مدیریت مادام العمر» -چه رسما مثل حکم ریاست آیت الله رشاد بر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بر روی کاغذ آمده باشد و چه مثل مورد آقایان ولایتی و حداد عادل و جواد لاریجانی و محمد خامنه ای و امثالهم در لوح محفوظ ثبت شده باشد- بخشی از ساختار مدیریتی چهل سال اخیر بوده است.
🔴در نظر گرفتن این واقعیت ساده و بنیادین کافی است که بکوشیم از روبنای توجیهات متداول به زیربنای اساسی تر «مسأله گلشنی در دانشگاه شریف» رسوخ کنیم. آشکارا در اینجا قصد من این نیست که به نحو متناقضی از تداوم اقتدار شیوخ و سالخوردگان تکراری و همیشگی بر ریاست نهادهای عمومی دفاع کنم. نقد کارنامه مدیریتی دکتر گلشنی در ۲۰ سال گذشته در دانشگاه شریف و توجه به دست آوردها و تذکر به توفیقاتی که می شد و بدست نیامد، می تواند به موقع خود در جای دیگری مطرح شود. اما مسأله به اعتقاد من اساسی تر از اینهاست. مسأله به اعتقاد من نافرجامی پروژه گلشنی در دانشگاه شریف و در سطحی کلان تر در نظام جمهوری اسلامی است. وقتی هم دکتر روستا آزاد اصولگرا و هم دکتر فتوحی نزدیک به اعتدال، برکناری دکتر گلشنی را در دستور کار خود قرار می دهند و وقتی دکتر گلشنی بیش از یک دهه است که رنجی بی پایان از بی کفایتی وزرای علوم در ایران می کشد و نقد تند دستگاه های بالادستی سیاستگذاری و حکمرانی علمی کشور ورد زبان اوست، به نظر می رسد باید مساله را اساسی تر بررسی کرد.
🔴دکتر گلشنی خود عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است و دلبستگی او به نظام اسلامی و حیای او در برابر بزرگان کشور بسی بیشتر از آن است که او را مجاب کند که عقیده خود را درباره کلیت نظام علمی موجود کشور صراحتا به زبان آورد و به همین دلیل همواره این رؤسای مستقیم دانشگاه شریف و تا حد کمتری مسئولین وزارت علوم بوده اند که آماج حملات تند ایشان قرار گرفته اند. حتی اگر دکتر گلشنی هم در گوش ما فریاد نزند، همه ما خیلی خوب می دانیم و می فهمیم که شخصیتی مانند او ظرفیت اینرا داشت که ایران را به قطب تحقیقات علم و دین در جهان اسلام تبدیل کند. اما در حالیکه کلیسای عقب مانده کاتولیکی در انگلیس اقدام به تاسیس مراکز پژوهشی طراز اولی مانند بنیاد فارادی می کند و مسیحیان بی وقفه می کوشند دستگاه کلامی خود را هم طراز تحقیقات علمی جهان ارتقاء دهند، بهترین سالهای ثمردهی دکتر گلشنی در گوشه انزوای گروه فلسفه علم دانشگاه شریف در حال تلف شدن بود. با کمال تأسف ایده «گروه فلسفه علم برای دانشگاه شریف» که می توانست دانشگاه شریف را از سطح آموزشگاهی به سطح فهم و تحلیل و مطالعه و در نهایت مشارکت در تولید علم و فناوری ارتقاء دهد به قفسی تنگ و تاریک برای دکتر گلشنی در دو دهه آخر فعالیت علمی او تبدیل شد.
👇ادامه
🚩بخش اول
✍️محمدحسین بادامچی
🔻دکتر مهدی گلشنی بالاخره پس از کش و قوسهای بسیار میان او و هیئت مدیره دانشگاه شریف با حکمی قانونی بازنشسته شد. تنشی که در سخنرانی تند چندماه قبل ایشان درباره «سقوط دانشگاه شریف» که خود از آن به «وصیت نامه» تعبیر کرد به اوج خود رسید و در نهایت به انتشار این حکم و برکناری ایشان از ریاست گروه فلسفه علم انجامید.
🔴اگرچه مساله بازنشستگی دکتر گلشنی مساله ای قانونی و معمول به نظر می رسد و بسیاری اندر فواید جابه جایی سالخوردگان با جوانان باب سخن گشوده اند، اما همه ما خوب می دانیم که حرف از جابه جایی شیوخ متنفذ با جوانان در نظام و جامعه ما بیشتر به طنزی تلخ می ماند و میانگین سنی حاکمان و مراجع آشکار و پنهان کشور ما از ابتدای انقلاب تا الان عینا همان سن رو به فزونی نسل اول مدیرانی بوده است که در دهه شصت وارد عرصه شده اند و تا امروز و ان شاءالله هر زمانی که حضرت اجل اراده کند، ترک مقام را به هیچ وجه من الوجوه به مصلحت نظام و کشور نمی دانند. در واقع « مدیریت مادام العمر» -چه رسما مثل حکم ریاست آیت الله رشاد بر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بر روی کاغذ آمده باشد و چه مثل مورد آقایان ولایتی و حداد عادل و جواد لاریجانی و محمد خامنه ای و امثالهم در لوح محفوظ ثبت شده باشد- بخشی از ساختار مدیریتی چهل سال اخیر بوده است.
🔴در نظر گرفتن این واقعیت ساده و بنیادین کافی است که بکوشیم از روبنای توجیهات متداول به زیربنای اساسی تر «مسأله گلشنی در دانشگاه شریف» رسوخ کنیم. آشکارا در اینجا قصد من این نیست که به نحو متناقضی از تداوم اقتدار شیوخ و سالخوردگان تکراری و همیشگی بر ریاست نهادهای عمومی دفاع کنم. نقد کارنامه مدیریتی دکتر گلشنی در ۲۰ سال گذشته در دانشگاه شریف و توجه به دست آوردها و تذکر به توفیقاتی که می شد و بدست نیامد، می تواند به موقع خود در جای دیگری مطرح شود. اما مسأله به اعتقاد من اساسی تر از اینهاست. مسأله به اعتقاد من نافرجامی پروژه گلشنی در دانشگاه شریف و در سطحی کلان تر در نظام جمهوری اسلامی است. وقتی هم دکتر روستا آزاد اصولگرا و هم دکتر فتوحی نزدیک به اعتدال، برکناری دکتر گلشنی را در دستور کار خود قرار می دهند و وقتی دکتر گلشنی بیش از یک دهه است که رنجی بی پایان از بی کفایتی وزرای علوم در ایران می کشد و نقد تند دستگاه های بالادستی سیاستگذاری و حکمرانی علمی کشور ورد زبان اوست، به نظر می رسد باید مساله را اساسی تر بررسی کرد.
🔴دکتر گلشنی خود عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است و دلبستگی او به نظام اسلامی و حیای او در برابر بزرگان کشور بسی بیشتر از آن است که او را مجاب کند که عقیده خود را درباره کلیت نظام علمی موجود کشور صراحتا به زبان آورد و به همین دلیل همواره این رؤسای مستقیم دانشگاه شریف و تا حد کمتری مسئولین وزارت علوم بوده اند که آماج حملات تند ایشان قرار گرفته اند. حتی اگر دکتر گلشنی هم در گوش ما فریاد نزند، همه ما خیلی خوب می دانیم و می فهمیم که شخصیتی مانند او ظرفیت اینرا داشت که ایران را به قطب تحقیقات علم و دین در جهان اسلام تبدیل کند. اما در حالیکه کلیسای عقب مانده کاتولیکی در انگلیس اقدام به تاسیس مراکز پژوهشی طراز اولی مانند بنیاد فارادی می کند و مسیحیان بی وقفه می کوشند دستگاه کلامی خود را هم طراز تحقیقات علمی جهان ارتقاء دهند، بهترین سالهای ثمردهی دکتر گلشنی در گوشه انزوای گروه فلسفه علم دانشگاه شریف در حال تلف شدن بود. با کمال تأسف ایده «گروه فلسفه علم برای دانشگاه شریف» که می توانست دانشگاه شریف را از سطح آموزشگاهی به سطح فهم و تحلیل و مطالعه و در نهایت مشارکت در تولید علم و فناوری ارتقاء دهد به قفسی تنگ و تاریک برای دکتر گلشنی در دو دهه آخر فعالیت علمی او تبدیل شد.
👇ادامه
👆ادامه
پايان تلخ دكتر گلشنى
🚩بخش دوم
✍️محمدحسین بادامچی
🔴من منکر ضعفهای انکارناپذیر دکتر گلشنی در پی گیری پروژه او نیستم. او هم مثل همه مردان بزرگ ضعفهای بعضا بزرگی دارد. اما بحث من مشخصا درباره برخورد حکومت و دانشگاه ما با پروژه گلشنی است. (از مسئولیت جامعه سخن نمی گویم چون معتقدم در ایران بعد از انقلاب امکان صحبت از جامعه به تفکیک از حکومت وجود ندارد) گلشنی تنها کسی در میان متفکران نزدیک به نظام جمهوری اسلامی بود که وقتی از علم دینی و علم سکولار و تحول در علوم و دانشگاه اسلامی صحبت می کرد به هیچ وجه در باطن فکرش علم ستیز نبود و بلکه برعکس اشتیاق و تجلیلی عظیم از علم به عمل می آورد. او خود فیزیکدان بود و بر خلاف حوزویان تازه به دوران رسیده فلسفه علم را نه از فلسفه اسلامی و متافیزیک بلکه از علم فیزیک و فلسفه فیزیک آغاز می کرد. به گمان من همین هم پاشنه آشیل کار گلشنی شد. او همچون لفاظان نام آشنای علم دینی متکلم و علم ستیز نبود که دائما از راه مخالفت با تجدد و در واقع تفکر و تجربه یا از راه پژوهشهای احمقانه بی مایه درباره فلسفه مضاف نان بخورد و شهرت یابد. از سوی دیگر او همچون عمده اساتید دانشگاه شریف و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی آنچنان شیفته علم و تکنولوژی نبود که با پرچم العلم سلطان و کارآفرینی و تعظیم علوم عمدتا دسته چندم غربی بکوشد آبرویی در محافل تقلیدی آکادمیک بدست آورد.
♦️دوران اوج فعالیت گلشنی احتمالا به همان دهه هفتاد باز می گردد که حاکمیت می کوشید او را به متکلمی در برابر موج به زعم خودشان نسبی گرایی سروش و دیگر روشنفکران دینی تبدیل کند. اینطور به نظر می رسد که با افول روشنفکری دینی و تبعید سروش، عملا تاریخ مصرف گلشنی هم از نظر حاکمیت به پایان رسیده باشد. دوران جدید دوران «العلم سلطان» و دانشگاه کارآفرین بود و گلشنی فیزیکدان-فیلسوف طبعا نمی توانست بخش مفیدی از این پروژه باشد. نظام گلشنی را به حال خود رها کرد و بر طبل «مدیریت تکنولوژی» و «تجاری شدن دانش» و «شرکتهای دانش بنیان» و «پیشرفت علمی با مقاله» کوبید. گلشنی در واقع باقیمانده ای از دوران طلایی دهه پنجاه و توجه رژیم سابق در آن مقطع به بازسازی هویت سنتی و پژوهشهای فلسفی و اسلامی بود که نظام تنها از منظر «کلامی» و در مقطعی خاص توانست با او ارتباط برقرار کند. گلشنی در جمهوری دوم هرگز فهمیده نشد و پروژه او در دانشگاه شریف و در نظام علمی جمهوری اسلامی نافرجام ماند. این پایان تلخ دکتر مهدی گلشنی از بزرگترین سرمایه های جامعه علمی بعد از انقلاب ایران است.
پايان تلخ دكتر گلشنى
🚩بخش دوم
✍️محمدحسین بادامچی
🔴من منکر ضعفهای انکارناپذیر دکتر گلشنی در پی گیری پروژه او نیستم. او هم مثل همه مردان بزرگ ضعفهای بعضا بزرگی دارد. اما بحث من مشخصا درباره برخورد حکومت و دانشگاه ما با پروژه گلشنی است. (از مسئولیت جامعه سخن نمی گویم چون معتقدم در ایران بعد از انقلاب امکان صحبت از جامعه به تفکیک از حکومت وجود ندارد) گلشنی تنها کسی در میان متفکران نزدیک به نظام جمهوری اسلامی بود که وقتی از علم دینی و علم سکولار و تحول در علوم و دانشگاه اسلامی صحبت می کرد به هیچ وجه در باطن فکرش علم ستیز نبود و بلکه برعکس اشتیاق و تجلیلی عظیم از علم به عمل می آورد. او خود فیزیکدان بود و بر خلاف حوزویان تازه به دوران رسیده فلسفه علم را نه از فلسفه اسلامی و متافیزیک بلکه از علم فیزیک و فلسفه فیزیک آغاز می کرد. به گمان من همین هم پاشنه آشیل کار گلشنی شد. او همچون لفاظان نام آشنای علم دینی متکلم و علم ستیز نبود که دائما از راه مخالفت با تجدد و در واقع تفکر و تجربه یا از راه پژوهشهای احمقانه بی مایه درباره فلسفه مضاف نان بخورد و شهرت یابد. از سوی دیگر او همچون عمده اساتید دانشگاه شریف و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی آنچنان شیفته علم و تکنولوژی نبود که با پرچم العلم سلطان و کارآفرینی و تعظیم علوم عمدتا دسته چندم غربی بکوشد آبرویی در محافل تقلیدی آکادمیک بدست آورد.
♦️دوران اوج فعالیت گلشنی احتمالا به همان دهه هفتاد باز می گردد که حاکمیت می کوشید او را به متکلمی در برابر موج به زعم خودشان نسبی گرایی سروش و دیگر روشنفکران دینی تبدیل کند. اینطور به نظر می رسد که با افول روشنفکری دینی و تبعید سروش، عملا تاریخ مصرف گلشنی هم از نظر حاکمیت به پایان رسیده باشد. دوران جدید دوران «العلم سلطان» و دانشگاه کارآفرین بود و گلشنی فیزیکدان-فیلسوف طبعا نمی توانست بخش مفیدی از این پروژه باشد. نظام گلشنی را به حال خود رها کرد و بر طبل «مدیریت تکنولوژی» و «تجاری شدن دانش» و «شرکتهای دانش بنیان» و «پیشرفت علمی با مقاله» کوبید. گلشنی در واقع باقیمانده ای از دوران طلایی دهه پنجاه و توجه رژیم سابق در آن مقطع به بازسازی هویت سنتی و پژوهشهای فلسفی و اسلامی بود که نظام تنها از منظر «کلامی» و در مقطعی خاص توانست با او ارتباط برقرار کند. گلشنی در جمهوری دوم هرگز فهمیده نشد و پروژه او در دانشگاه شریف و در نظام علمی جمهوری اسلامی نافرجام ماند. این پایان تلخ دکتر مهدی گلشنی از بزرگترین سرمایه های جامعه علمی بعد از انقلاب ایران است.
Forwarded from پاطوق دانشگاه صنعتی اصفهان
🔴 نامه تحلیلیِ جمعی از خانواده ی دانشگاه صنعتی اصفهان، خطاب به اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی
🔻 جمعی از دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاه صنعتی اصفهان پیرو مصائب موجود در فضای دانشگاهی و علمی کشور و هم چنین پس از مطلع شدن از بازنشسته کردن استاد فرهیخته ی دانشگاه صنعتی شریف ، لازم دانستند تحلیل خود را از وضعیت فعلی با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در میان بگذارند .
در ادامه به خلاصه ای از مفاد این نامه اشاره شده است:
🔸 اکنونکه بیش از 150 سال از تأسیس دارالفنون گذشته و نظام آموزش عالی وارد کشور شده و مهندسان و اندیشمندان فراوانی تربیتکرده است. همچنان کُمیت علم و فناوری در کشور میلنگد و ایران که از دیرباز پای درمسیر ترقی گذاشته، همچنان در عِداد کشورهای توسعهنیافته است.
🔹 اما آنچه قابلتوجه است و زنگ خطری بزرگ را به صدا درآورده، اصرار به طی کردن این مسیر به همان نحو سابق و عدم تفکر و تدبر در این راه طی شده است. علیرغم پیشرفت مهمی که در علومی چون نانو، بیو، هستهای و ...انجامیده، نشانگرهایی مهم قابلمشاهده است که از گسیختگی و جدابودگی اجزا و نهادهای مختلف و متولی امر، و یک نوع بیتعادلی خبر میدهد که وضعیتی نامساعد و نا به سامان جهت رشد طبیعی و بسط ارگانیک علم در کشور را رقم زده است.
🔸 یکی از عوامل مهم این بیتعادلی و بیثمر شدن کوششها و تلاشها، عدم تفکر به بدیهیات و نبود جو و اتمسفری برای رشد و بارور شدن علم در جامعهی ایران است. بهعنوانمثال گویا برای نظام آموزش عالی و تصمیم گیران متولیان آموزشی این امری بدیهی است که باید تعداد زیادی مهندس با هر جنسیتی هرساله در همهی رشتهها با یکروند ثابت و بلکه افزایشی وارد دانشگاه شوند. بنابر این باید قدر اساتید و متفکرانی که ما را دعوت به تفکر در این وضعیت نا به سامان میکنند را بیشازپیش بدانیم و با نقد صحیح و تلاشی گسترده، عزم عبور از این وضعیت را نماییم.
🔹 همانطور که مستحضرید دکتر گلشنی با انجام فعالیتهایی چون راهاندازی گروه فلسفه علم دانشگاه شریف، حضور در دانشگاههای مختلف، تربیت شاگردانی توانا و... جهت شکلگیری محیطی مناسب برای رشد علم، و فرهنگی که در آن با نقد، علم بارور میشود، تلاشی خستگی ناپذیر داشتهاند. بازنشسته کردن شخصیتهایی چون دکتر گلشنی، این گمانه را قوت میبخشد که مسئولین بالادستی برای انتصاب مدیران و مسئولین زیردست، به دنبال عالمترین و شایستهترین افراد نیستند بلکه دنبال انتصاب فردی هستند که نفع شخصی یا حزبی و سیاسی آنها را به بهترین نحو تأمین کند.
🔸 بازنشسته کردن دکتر گلشنی علیرغم شایستگیهای علمی او، گمانهی حاکم بودن اغراض سیاسی و نگاههای ایدئولوژیکی بر انتصابها حتی در اصلیترین دانشگاه کشور و بیارزش بودن علم و عالم برای مسئولین کشور را تقویت میکند. آیا با بازنشسته کردن اساتیدی که نقدهایی به روند حاضر دارند این مسئله که مسئولان کشور علم و عالم را برای خوشآمد اصحاب قدرت و پیش برد اغراض سیاسی خودشان میخواهند و کسی که در این راستا نباشد علیرغم تواناییها و شایستگیهای علمی، برایشان اندک ارزشی ندارد را تقویت نمیکند؟ با این نوع برخوردها بر همگان اثبات میشود که علم و عالم برای مسئولین ما اندک اهمیتی ندارد مگر اینکه در راستای تقویتِ قدرتِ قدرتمدارن و اغراض سیاسی آنها باشد.
🔹 طبق تصریح جناب آقای دکتر گلشنی و بسیاری از دانشمندان بزرگ، جریان علمی هم در دنیا و هم در تاریخ اسلام، برای پیشروی خود همواره توأم با انتقاد از نظریات علمی و اصلاح روندها و روشهای موجود بوده است. وقتی در بهترین دانشگاه کشور، وقعی به انتقادات شخصیتی چون دکتر گلشنی از طرف مسئولان دانشگاه نهاده نمی شود و بازنشسته کردن ایشان در برهه ای رقم می خورد که انتقاداتی به فضای علمی دارند، ما چگونه میتوانیم به پیشرفت علمی کشور از طریق انتقاد از روندها و نظریات موجود امیدوار باشیم؟ آیا برای بیان وضعیت اسفبار مدیریتی، سیاسی، علمی و دانشگاهی کشور همین یک اتفاق کافی نیست؟
🔸 اعضای محترم شوری عالی انقلاب فرهنگی
به عقیده ما لازم است افراد دانشمندی به مدیریت نقاط حساس گمارده شوند که قدر و ارزش علم و عالم را بشناسند و در برابر افراد دلسوز و دانشمندی مانند دکتر گلشنی اینچنین سنگاندازی نکنند. درخواست ما این است که علاوه بر جلوگیری از بازنشستگی استاد گرانقدر جناب آقای دکتر گلشنی و بهکارگیری ایشان در سمت استادی دانشگاه، بسترهای لازم را برای استفاده از ظرفیتهای عظیم این استاد و شنیده شدن بیشترِ انتقادات و اجرایی شدن پیشنهاداتِ ایشان در سیاستهای علمی کشور فراهم نمایید.
متن کامل نامه را در instant view مطالعه کنید :
http://yon.ir/vIYh9
🔸 فهرست اسامی صد نفر اول امضا کنندگان نامه :
http://yon.ir/FhlmL
🔶 لینک امضای نامه :
🆔 @iutpatogh1
🔶 راه ارتباطی :
🆔 @iutpatogh
🔻 جمعی از دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشگاه صنعتی اصفهان پیرو مصائب موجود در فضای دانشگاهی و علمی کشور و هم چنین پس از مطلع شدن از بازنشسته کردن استاد فرهیخته ی دانشگاه صنعتی شریف ، لازم دانستند تحلیل خود را از وضعیت فعلی با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی در میان بگذارند .
در ادامه به خلاصه ای از مفاد این نامه اشاره شده است:
🔸 اکنونکه بیش از 150 سال از تأسیس دارالفنون گذشته و نظام آموزش عالی وارد کشور شده و مهندسان و اندیشمندان فراوانی تربیتکرده است. همچنان کُمیت علم و فناوری در کشور میلنگد و ایران که از دیرباز پای درمسیر ترقی گذاشته، همچنان در عِداد کشورهای توسعهنیافته است.
🔹 اما آنچه قابلتوجه است و زنگ خطری بزرگ را به صدا درآورده، اصرار به طی کردن این مسیر به همان نحو سابق و عدم تفکر و تدبر در این راه طی شده است. علیرغم پیشرفت مهمی که در علومی چون نانو، بیو، هستهای و ...انجامیده، نشانگرهایی مهم قابلمشاهده است که از گسیختگی و جدابودگی اجزا و نهادهای مختلف و متولی امر، و یک نوع بیتعادلی خبر میدهد که وضعیتی نامساعد و نا به سامان جهت رشد طبیعی و بسط ارگانیک علم در کشور را رقم زده است.
🔸 یکی از عوامل مهم این بیتعادلی و بیثمر شدن کوششها و تلاشها، عدم تفکر به بدیهیات و نبود جو و اتمسفری برای رشد و بارور شدن علم در جامعهی ایران است. بهعنوانمثال گویا برای نظام آموزش عالی و تصمیم گیران متولیان آموزشی این امری بدیهی است که باید تعداد زیادی مهندس با هر جنسیتی هرساله در همهی رشتهها با یکروند ثابت و بلکه افزایشی وارد دانشگاه شوند. بنابر این باید قدر اساتید و متفکرانی که ما را دعوت به تفکر در این وضعیت نا به سامان میکنند را بیشازپیش بدانیم و با نقد صحیح و تلاشی گسترده، عزم عبور از این وضعیت را نماییم.
🔹 همانطور که مستحضرید دکتر گلشنی با انجام فعالیتهایی چون راهاندازی گروه فلسفه علم دانشگاه شریف، حضور در دانشگاههای مختلف، تربیت شاگردانی توانا و... جهت شکلگیری محیطی مناسب برای رشد علم، و فرهنگی که در آن با نقد، علم بارور میشود، تلاشی خستگی ناپذیر داشتهاند. بازنشسته کردن شخصیتهایی چون دکتر گلشنی، این گمانه را قوت میبخشد که مسئولین بالادستی برای انتصاب مدیران و مسئولین زیردست، به دنبال عالمترین و شایستهترین افراد نیستند بلکه دنبال انتصاب فردی هستند که نفع شخصی یا حزبی و سیاسی آنها را به بهترین نحو تأمین کند.
🔸 بازنشسته کردن دکتر گلشنی علیرغم شایستگیهای علمی او، گمانهی حاکم بودن اغراض سیاسی و نگاههای ایدئولوژیکی بر انتصابها حتی در اصلیترین دانشگاه کشور و بیارزش بودن علم و عالم برای مسئولین کشور را تقویت میکند. آیا با بازنشسته کردن اساتیدی که نقدهایی به روند حاضر دارند این مسئله که مسئولان کشور علم و عالم را برای خوشآمد اصحاب قدرت و پیش برد اغراض سیاسی خودشان میخواهند و کسی که در این راستا نباشد علیرغم تواناییها و شایستگیهای علمی، برایشان اندک ارزشی ندارد را تقویت نمیکند؟ با این نوع برخوردها بر همگان اثبات میشود که علم و عالم برای مسئولین ما اندک اهمیتی ندارد مگر اینکه در راستای تقویتِ قدرتِ قدرتمدارن و اغراض سیاسی آنها باشد.
🔹 طبق تصریح جناب آقای دکتر گلشنی و بسیاری از دانشمندان بزرگ، جریان علمی هم در دنیا و هم در تاریخ اسلام، برای پیشروی خود همواره توأم با انتقاد از نظریات علمی و اصلاح روندها و روشهای موجود بوده است. وقتی در بهترین دانشگاه کشور، وقعی به انتقادات شخصیتی چون دکتر گلشنی از طرف مسئولان دانشگاه نهاده نمی شود و بازنشسته کردن ایشان در برهه ای رقم می خورد که انتقاداتی به فضای علمی دارند، ما چگونه میتوانیم به پیشرفت علمی کشور از طریق انتقاد از روندها و نظریات موجود امیدوار باشیم؟ آیا برای بیان وضعیت اسفبار مدیریتی، سیاسی، علمی و دانشگاهی کشور همین یک اتفاق کافی نیست؟
🔸 اعضای محترم شوری عالی انقلاب فرهنگی
به عقیده ما لازم است افراد دانشمندی به مدیریت نقاط حساس گمارده شوند که قدر و ارزش علم و عالم را بشناسند و در برابر افراد دلسوز و دانشمندی مانند دکتر گلشنی اینچنین سنگاندازی نکنند. درخواست ما این است که علاوه بر جلوگیری از بازنشستگی استاد گرانقدر جناب آقای دکتر گلشنی و بهکارگیری ایشان در سمت استادی دانشگاه، بسترهای لازم را برای استفاده از ظرفیتهای عظیم این استاد و شنیده شدن بیشترِ انتقادات و اجرایی شدن پیشنهاداتِ ایشان در سیاستهای علمی کشور فراهم نمایید.
متن کامل نامه را در instant view مطالعه کنید :
http://yon.ir/vIYh9
🔸 فهرست اسامی صد نفر اول امضا کنندگان نامه :
http://yon.ir/FhlmL
🔶 لینک امضای نامه :
🆔 @iutpatogh1
🔶 راه ارتباطی :
🆔 @iutpatogh
Telegraph
نامهی جمعی از خانوادهی دانشگاه صنعتی اصفهان، خطاب به اعضای شوری عالی انقلاب فرهنگی
بسمه تعالی اعضای محترم شوری عالی انقلاب فرهنگی سلامعلیکم ؛ ما جمعی از دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاه صنعتی اصفهان بهعنوان یکی از دانشگاههای صنعتی و پیشرو کشور، بنا به آنچه در آینهی واقعیات صحنهی دانشگاهی و آکادمیک کشور مشاهده میکنیم، مُترصد فرصتی…
مصاحبه- ایران۹۷.pdf
364.5 KB
متن مصاحبه اى پژوهشى با موضوع جامعه شناسى سياسى ايران امروز، بحران نمايندگى امر سياسى و مساله تداوم انقلاب ٥٧
خداحافظ دکتر مرادی
همین سه هفته پیش بود که تلفنی با او صحبت کردم و برای نشستی با موضوع «نزاع نخبگان در جمهوری اسلامی» به اندیشکده مهاجر دعوتش کردم. مثل همیشه به گرمی و تواضع پذیرفت. اول هفته که برای یادآوری قرار با تلفنش تماس گرفتم در دسترس نبود. از دکتر میری که پرسیدم گفت در بیمارستان بستری شده است و زیر عمل جراحی است. متاثر شدم و امیدوار بودم که چیز مهمی نباشد.
در این یک ماه اخیر هربار مرا می دید می گفت با عده ای از بچه هایی که نامه سیصدنفره را امضا کرده اند پیش من بیایید که خیلی با شما حرف دارم. یکپارچه دلمشغول ایران بود. البته ایران واقعی نه ایران مجردی که فیلسوفان و محافظه کاران از آن می گویند. آدم مبارز و سیاسی ای بود که به فلسفه آلمانی روی آورده بود و خوب می فهمید چه می گوید. خلاصه حرفش را همانجا گفت: کنش سیاسی را بیهوده می دانست و می گفت برای ساختن ایران آینده حلقه های فلسفی-پژوهشی جدی ایجاد کنید. با حرفش موافق نبودم و احیای حوزه عمومی را شرط نجات تفکر و مقدم بر آن می دانستم.
تازه به میان ما برگشته بود تا روایتی تازه از تجربه سهمگین تاریخ معاصر ایران به ما عرضه کند. تازه داشت به سخن می آمد که اینچنین از میان ما رفت. اف بر زمانه ای که مرداب ها آنچنان سخت استوارند و نسیمهایی که عطر زندگی در خود دارند اینچنین زود می گذرند. روحت شاد دکتر مرادی عزیز.
https://news.1rj.ru/str/RezaNassaji/1340
همین سه هفته پیش بود که تلفنی با او صحبت کردم و برای نشستی با موضوع «نزاع نخبگان در جمهوری اسلامی» به اندیشکده مهاجر دعوتش کردم. مثل همیشه به گرمی و تواضع پذیرفت. اول هفته که برای یادآوری قرار با تلفنش تماس گرفتم در دسترس نبود. از دکتر میری که پرسیدم گفت در بیمارستان بستری شده است و زیر عمل جراحی است. متاثر شدم و امیدوار بودم که چیز مهمی نباشد.
در این یک ماه اخیر هربار مرا می دید می گفت با عده ای از بچه هایی که نامه سیصدنفره را امضا کرده اند پیش من بیایید که خیلی با شما حرف دارم. یکپارچه دلمشغول ایران بود. البته ایران واقعی نه ایران مجردی که فیلسوفان و محافظه کاران از آن می گویند. آدم مبارز و سیاسی ای بود که به فلسفه آلمانی روی آورده بود و خوب می فهمید چه می گوید. خلاصه حرفش را همانجا گفت: کنش سیاسی را بیهوده می دانست و می گفت برای ساختن ایران آینده حلقه های فلسفی-پژوهشی جدی ایجاد کنید. با حرفش موافق نبودم و احیای حوزه عمومی را شرط نجات تفکر و مقدم بر آن می دانستم.
تازه به میان ما برگشته بود تا روایتی تازه از تجربه سهمگین تاریخ معاصر ایران به ما عرضه کند. تازه داشت به سخن می آمد که اینچنین از میان ما رفت. اف بر زمانه ای که مرداب ها آنچنان سخت استوارند و نسیمهایی که عطر زندگی در خود دارند اینچنین زود می گذرند. روحت شاد دکتر مرادی عزیز.
https://news.1rj.ru/str/RezaNassaji/1340
Telegram
Reza Nassaji
وقتی بغض همه ترکید.
قرار بود من جمعیت را آرام کنم تا دو نفر، یکی از استادان و یکی از دانشجویان، صحبت کنند. من نتوانستم، چون نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سارا خودش مراسم را مدیریت کرد ولی هر بار برمیگشت به عقب و به خودش میگفت: «خودتو کنترل کن، تو باید…
قرار بود من جمعیت را آرام کنم تا دو نفر، یکی از استادان و یکی از دانشجویان، صحبت کنند. من نتوانستم، چون نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سارا خودش مراسم را مدیریت کرد ولی هر بار برمیگشت به عقب و به خودش میگفت: «خودتو کنترل کن، تو باید…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺رويكرد حوزوى، پروژه علوم انسانى اسلامى را به شكست كشانده است
📺فايل صوتى مناظره محمدحسين بادامچى با دكتر سيدمحمدرضا مرندى عضو هيئت علمى دانشگاه شهيد بهشتى در راديو گفتگو
🚩بخش اول
📺فايل صوتى مناظره محمدحسين بادامچى با دكتر سيدمحمدرضا مرندى عضو هيئت علمى دانشگاه شهيد بهشتى در راديو گفتگو
🚩بخش اول
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺رويكرد حوزوى، پروژه علوم انسانى اسلامى را به شكست كشانده است
📺فايل صوتى مناظره محمدحسين بادامچى با دكتر سيدمحمدرضا مرندى عضو هيئت علمى دانشگاه شهيد بهشتى در راديو گفتگو
🚩بخش دوم
📺فايل صوتى مناظره محمدحسين بادامچى با دكتر سيدمحمدرضا مرندى عضو هيئت علمى دانشگاه شهيد بهشتى در راديو گفتگو
🚩بخش دوم
Forwarded from 🔆 طرح دانشجویی ابوذر 🔆 (Ss)
🔆طرح دانشجویی "ابوذر"🔆
🔺ویژه ی #برادران عدالتخواه سراسر کشور
✅ همراه با اساتید برجسته کشوری
📝دانشجویان علاقه مند می توانند جهت ثبت نام و مصاحبه به شماره داخل پوستر تماس حاصل نمایند
@abuzar_ghafari
🔺ویژه ی #برادران عدالتخواه سراسر کشور
✅ همراه با اساتید برجسته کشوری
📝دانشجویان علاقه مند می توانند جهت ثبت نام و مصاحبه به شماره داخل پوستر تماس حاصل نمایند
@abuzar_ghafari
Forwarded from سیدجواد میری مینق
Voice 004.m4a
65.1 MB
میزگرد روزنامه ایران ابراهیم فیاض و سید جواد میری
آینده ایران و امکان تحول: بازخوانی نسبت خویشاوندسالاری دینی و مردمسالاری دینی
۲۷ تیر ۱۳۹۷
@seyedjavadmiri
آینده ایران و امکان تحول: بازخوانی نسبت خویشاوندسالاری دینی و مردمسالاری دینی
۲۷ تیر ۱۳۹۷
@seyedjavadmiri
ما مستضعفان مضطر و نقطه عطفی که بر ما تحمیل خواهد شد
🔴همه چیز، از داخل و خارج، دست به دست هم داده که نقطه عطفی که پیش روی ماست در غیبت مردم و امر سیاسی رقم بخورد. این نکته تازه ای نیست و نشانه های آن حداقل از برجام به این طرف آشکار شد. همه دشمنان داخلی و خارجی امر سیاسی می دانند که «اضطرار» بهترین موقعیت تصمیمات راست گرایانه است. اضطرار انسان سیاسی را کنار می زند و حیوان اقتصادی را بر جامعه مسلط می کند. اضطرار نیروهای فضیلت و عدالت و آزادی را از صحنه بیرون می راند و نیروهای بقا و سلطه و امنیت را بر همگان مسلط می کند. اضطرار اميد را مى كشد تا ترس را بر اريكه سلطنت بنشاند. اضطرار عقل و خرد را تعطیل می کند و مصلحت اندیشی عاجل و ذلت بار را بر جای آن می نشاند. اضطرار شهروندان را سرکوب می کند و توده را بر صدر می نشاند. اضطرار حوزه عمومی را در هم می شکند و عرصه سیاست را به تمام قبضه صاحبان قدرت و پول می کند.
🔴ما به اراده خود در این سراشیبی قرار نگرفتیم. برنامه های راست گرایان داخل و خارج به نحوی هماهنگ شد که اکنون دست و پا زدن هیچ سودی ندارد. آنها که در این سالها هشدار دادند خفه شدند تا سقوط در امنیت و آرامش ادامه یابد. حداقل اینکه سالها بعد که فرزندانمان ما را به پرسش گرفتند با سرافکندگی خواهیم گفت که مشارکتی در این پروژه کثیف نداشتیم و تا توانستیم بر ضد آن شوریدیم، اما «قدرت» از آن ما نبود.
🔴حالا که «اضطرار» شرایط را به آنجا کشانده که همه اراده های آگاه سیاسی به نظاره گران منفعل تصمیمات باشگاه بزرگان مبدل شده اند، «بازی قدرت» مشروعیت یافته است. حالا که همه درمانده اند زمان مناسب تقسیم غنایم بدون مزاحمت اغیار فرارسیده است. اصلاح طلبان و اصولگرایانی که از برجام به این سو هر صدای نقدی بر این مسیر را سرکوب می کردند، همگی این روز نشستن بر سفره تقسیم غنایم را انتظار می کشیدند.
🔴ای جماعت دلاری که به گرداب بلا افتادن ملتتان را وجه المصالحه بقایتان قرار داده اید. ای آقایان و آقازادگان! ما اگرچه امروز خاموشیم و مستضعف، و صبری سخت زهرآگین را در دل تحمل می کنیم، اما به شما قول خواهیم داد که به وصیت خمینی کبیر عمل کنیم و نگذاریم آینده ایران «بغض و خشم انقلابی»مان را فراموش کند.
🔴همه چیز، از داخل و خارج، دست به دست هم داده که نقطه عطفی که پیش روی ماست در غیبت مردم و امر سیاسی رقم بخورد. این نکته تازه ای نیست و نشانه های آن حداقل از برجام به این طرف آشکار شد. همه دشمنان داخلی و خارجی امر سیاسی می دانند که «اضطرار» بهترین موقعیت تصمیمات راست گرایانه است. اضطرار انسان سیاسی را کنار می زند و حیوان اقتصادی را بر جامعه مسلط می کند. اضطرار نیروهای فضیلت و عدالت و آزادی را از صحنه بیرون می راند و نیروهای بقا و سلطه و امنیت را بر همگان مسلط می کند. اضطرار اميد را مى كشد تا ترس را بر اريكه سلطنت بنشاند. اضطرار عقل و خرد را تعطیل می کند و مصلحت اندیشی عاجل و ذلت بار را بر جای آن می نشاند. اضطرار شهروندان را سرکوب می کند و توده را بر صدر می نشاند. اضطرار حوزه عمومی را در هم می شکند و عرصه سیاست را به تمام قبضه صاحبان قدرت و پول می کند.
🔴ما به اراده خود در این سراشیبی قرار نگرفتیم. برنامه های راست گرایان داخل و خارج به نحوی هماهنگ شد که اکنون دست و پا زدن هیچ سودی ندارد. آنها که در این سالها هشدار دادند خفه شدند تا سقوط در امنیت و آرامش ادامه یابد. حداقل اینکه سالها بعد که فرزندانمان ما را به پرسش گرفتند با سرافکندگی خواهیم گفت که مشارکتی در این پروژه کثیف نداشتیم و تا توانستیم بر ضد آن شوریدیم، اما «قدرت» از آن ما نبود.
🔴حالا که «اضطرار» شرایط را به آنجا کشانده که همه اراده های آگاه سیاسی به نظاره گران منفعل تصمیمات باشگاه بزرگان مبدل شده اند، «بازی قدرت» مشروعیت یافته است. حالا که همه درمانده اند زمان مناسب تقسیم غنایم بدون مزاحمت اغیار فرارسیده است. اصلاح طلبان و اصولگرایانی که از برجام به این سو هر صدای نقدی بر این مسیر را سرکوب می کردند، همگی این روز نشستن بر سفره تقسیم غنایم را انتظار می کشیدند.
🔴ای جماعت دلاری که به گرداب بلا افتادن ملتتان را وجه المصالحه بقایتان قرار داده اید. ای آقایان و آقازادگان! ما اگرچه امروز خاموشیم و مستضعف، و صبری سخت زهرآگین را در دل تحمل می کنیم، اما به شما قول خواهیم داد که به وصیت خمینی کبیر عمل کنیم و نگذاریم آینده ایران «بغض و خشم انقلابی»مان را فراموش کند.
Audio
🔺امروز بعد از شكست مدرنيزاسيون و اسلاميزاسيون در ايران، چرا همچنان مى توان به جلال آلِ احمد بعنوان يك لنگرگاه فكرى و سياسى و سررشته تداوم سنت روشنفكرى نگريست؟
سرنوشت اعتدال: هویدا یا بختیار؟
🔴همين يك سال پيش بود كه حسن روحانى نطق رياست جمهوري خود را در سالروز ولادت امام رضا طورى خواند كه گويى خود را امام رضاى دومى در پذيرش نيابت خلافت مى داند. حسن روحانى سوداى اينرا دارد كه همزمان هم گورباچف و هم يلتسين جمهورى اسلامى باشد. چهل سال پیش شاپور بختیار هم با سودای مشابهی از جبهه ملی جدا شد تا بتواند با حفظ كليات ساخت قدرت و قانون اساسی مشروطه، انقلاب براندازانه مردم را به سمت تغییری در موازنه قدرت داخل نظام سوق دهد.
🔴در جامعه شناسی سیاسی ایران، «اصلاح طلبان» به عنوان نیروهایی متمایز از «انقلابیون چپ» و «محافظه کاران راست تر» به عنوان نیروهای میانه رویی با موضع راست اعتدالی شناخته می شوند که قتلگاه آنان موقعیتهای انقلابی است. با ظهور و گسترش امر سیاسی، موقعیت اصلاح طلبی چنان از اعتبار ساقط می شود که اصلاح طلبان بالاخره مجبور می شوند که میان پیوستن به انقلابیون یا پیوستن به قدرت حاکم یکی را انتخاب کنند. همین لحظه خاص در تاریخ اخیر ایران است که دوستان قدیمی را رویاروی هم قرار می دهد؛ جایی که راه بازرگان از بختیار و راه مطهری از نصر جدا می شود. همانطور که در یک دهه پیش از آن راه جلال آل احمد از خلیل ملکی، راه بازرگان از امینی، راه خامنه ای از میلانی و راه خمینی از شریعتمداری جدا شده بود.
🔴این نقطه عطف اما تنها در زمان وقوع خود مهم است، چه از منظر آیندگانی که تاریخ را پس از پیروزی یا شکست آن لحظه انقلابی می نگرند، در هرحال فرق چندانی میان بختیار و هویدا نیست. از نقطه نظر تاریخ سیاسی، اصلاح طلبان نیروهای سیاسی مذبذبی هستند که به هرحال در تحلیل نهایی باید با پیوستن به یکی از دو جبهه انقلابیون یا محافظه کاران نام و یادی برای خود در تاریخ حفظ کنند. حسن روحانی، محمد خاتمی و به طور کلی کل جبهه اعتدال و اصلاح طلبی در ایران امروز دقیقاً از همین مشکل رنج می برد. هنگام انتخابات به بازرگان نزدیک می شوند، بعد از پیروزی جنبه انقلابی خود را در حافظه ها دفن می کند و تصویری بختیار گونه از خود ساخته و پرداخته می کنند، اما در دیدار مجلس و رهبری و سپاه شخصیتی هویداگونه از خود بروز می دهند.
🔴از همینروست که با آشکار شدن تدریجی دروغین بودن نقش بازرگان، فرجام هویدا و بختیار بر سرنوشت حسن روحانی و اصلاح طلبان سایه انداخته است. به نظر می رسد فشار سیاسی جامعه که بی کفایتی، بی عدالتی و فساد را دیگر برنمی تابد، بالاخره حاکمیت را به نقطه اجتناب ناپذیر دستگیری هویدا و حذف و حتی اعدام عده ای از رجال ميانه رو به جرم فساد و ویرانی کشور خواهد کشاند. رسوایی سرلشکر فیروزآبادی یکی از پرقدرت ترین رجال سیاسی سالهای متمادی کشور در ماجرای ویلای لواسان او خود یکی از نشانه های مهم امكان تکرار پدیده هویدا در شرایط کنونی ایران است. از سوی دیگر حسن روحانی همچون بختیار، همواره در این اندیشه بوده است که از یکسو تنش موجود میان حاکمیت و قدرت امریکایی به نفع خود استفاده کند و از سوی دیگر با طرد انقلابیون و اصرار بر حفظ هسته اصلی ساختار قدرت، نیروهای محافظه کار را به تدریج به سوی خود بکشاند. در شرایطی که سایه شوم سرنوشت بختیار و هویدا بر سر روحانی و اصلاح طلبان سنگینی می کند به نظر می رسد این تنها «اضطرار» است که با سرکوب امرسیاسی می تواند امکان نجات روحانی را فراهم کند.
🔴همين يك سال پيش بود كه حسن روحانى نطق رياست جمهوري خود را در سالروز ولادت امام رضا طورى خواند كه گويى خود را امام رضاى دومى در پذيرش نيابت خلافت مى داند. حسن روحانى سوداى اينرا دارد كه همزمان هم گورباچف و هم يلتسين جمهورى اسلامى باشد. چهل سال پیش شاپور بختیار هم با سودای مشابهی از جبهه ملی جدا شد تا بتواند با حفظ كليات ساخت قدرت و قانون اساسی مشروطه، انقلاب براندازانه مردم را به سمت تغییری در موازنه قدرت داخل نظام سوق دهد.
🔴در جامعه شناسی سیاسی ایران، «اصلاح طلبان» به عنوان نیروهایی متمایز از «انقلابیون چپ» و «محافظه کاران راست تر» به عنوان نیروهای میانه رویی با موضع راست اعتدالی شناخته می شوند که قتلگاه آنان موقعیتهای انقلابی است. با ظهور و گسترش امر سیاسی، موقعیت اصلاح طلبی چنان از اعتبار ساقط می شود که اصلاح طلبان بالاخره مجبور می شوند که میان پیوستن به انقلابیون یا پیوستن به قدرت حاکم یکی را انتخاب کنند. همین لحظه خاص در تاریخ اخیر ایران است که دوستان قدیمی را رویاروی هم قرار می دهد؛ جایی که راه بازرگان از بختیار و راه مطهری از نصر جدا می شود. همانطور که در یک دهه پیش از آن راه جلال آل احمد از خلیل ملکی، راه بازرگان از امینی، راه خامنه ای از میلانی و راه خمینی از شریعتمداری جدا شده بود.
🔴این نقطه عطف اما تنها در زمان وقوع خود مهم است، چه از منظر آیندگانی که تاریخ را پس از پیروزی یا شکست آن لحظه انقلابی می نگرند، در هرحال فرق چندانی میان بختیار و هویدا نیست. از نقطه نظر تاریخ سیاسی، اصلاح طلبان نیروهای سیاسی مذبذبی هستند که به هرحال در تحلیل نهایی باید با پیوستن به یکی از دو جبهه انقلابیون یا محافظه کاران نام و یادی برای خود در تاریخ حفظ کنند. حسن روحانی، محمد خاتمی و به طور کلی کل جبهه اعتدال و اصلاح طلبی در ایران امروز دقیقاً از همین مشکل رنج می برد. هنگام انتخابات به بازرگان نزدیک می شوند، بعد از پیروزی جنبه انقلابی خود را در حافظه ها دفن می کند و تصویری بختیار گونه از خود ساخته و پرداخته می کنند، اما در دیدار مجلس و رهبری و سپاه شخصیتی هویداگونه از خود بروز می دهند.
🔴از همینروست که با آشکار شدن تدریجی دروغین بودن نقش بازرگان، فرجام هویدا و بختیار بر سرنوشت حسن روحانی و اصلاح طلبان سایه انداخته است. به نظر می رسد فشار سیاسی جامعه که بی کفایتی، بی عدالتی و فساد را دیگر برنمی تابد، بالاخره حاکمیت را به نقطه اجتناب ناپذیر دستگیری هویدا و حذف و حتی اعدام عده ای از رجال ميانه رو به جرم فساد و ویرانی کشور خواهد کشاند. رسوایی سرلشکر فیروزآبادی یکی از پرقدرت ترین رجال سیاسی سالهای متمادی کشور در ماجرای ویلای لواسان او خود یکی از نشانه های مهم امكان تکرار پدیده هویدا در شرایط کنونی ایران است. از سوی دیگر حسن روحانی همچون بختیار، همواره در این اندیشه بوده است که از یکسو تنش موجود میان حاکمیت و قدرت امریکایی به نفع خود استفاده کند و از سوی دیگر با طرد انقلابیون و اصرار بر حفظ هسته اصلی ساختار قدرت، نیروهای محافظه کار را به تدریج به سوی خود بکشاند. در شرایطی که سایه شوم سرنوشت بختیار و هویدا بر سر روحانی و اصلاح طلبان سنگینی می کند به نظر می رسد این تنها «اضطرار» است که با سرکوب امرسیاسی می تواند امکان نجات روحانی را فراهم کند.
احسان نراقی و استیضاح شاه
🔴کتاب «از کاخ شاه تا زندان اوین» دکتر احسان نراقی کتاب فوق العاده ایست که شاید نتوان نظیری برای آن در زبان فارسی پیدا کرد. اهمیت فوق العاده این کتاب از اینروست که روایتی زنده و صادقانه از موقعیت ویژه و منحصر به فرد «استیضاح شاه توسط یک جامعه شناس» است، موقعیتی که تنها در برهه خاص «انقلاب» امکان وقوع دارد و البته در بخش دوم کتاب با روایت «زندان در نظام بعد از انقلاب» تکمیل می شود. متن زیر بریده مهمی از کتاب است که طی آن نراقی می کوشد حوادث در حال رخ دادن در جامعه را برای شاه معنا کند:
🔺 نراقی: آنچه که موقعیت مخالفان شما را تحکیم نموده است، بدون شک مجموعه ایست از سه عامل. ابتدا عدم وجود شرایط برابر زندگی در این کشور است، طبقه خاصی از مردم که با برخورداری از درآمد نفت به شدت پولدار شده و حتی فاقد اصالت ظاهری و نسبی فئودالهای قدیمی که شما آنها را تضعیف کردید می باشند، در این سالها روی کار آمده اند. علاوه بر آن می توان از انحصار اقتصادی و مالی که اطرافیان شما و خصوصاً خانواده تان در اختیار گرفتند یاد کرد؛ و بالاخره خشونت ساواک که مانع کمترین بیان منتقدانه است. نتیجه اینها ناخشنودیهایی است که مدام افزایش می یابند و همچون سیلابی می گردد که از طریق جویبارهای کوچک مخالفت و اعتراض مدام پرآب تر می شود و بالاخره به اقیانوس تلخی ها و مرارتها راه می یابد.
🔺 شاه: چگونه این سیلاب از چشمان مسئولان پنهان ماند؟ مطمئناً این بحران به تازگی شروع نشده است؟
🔺 نراقی: طبقه سیاسی بالا آمدن این سیلاب را ندید. و قدرت تکنوکراتی که خود ایجاد نمودید قادر به دیدن این واقعیت نبود.
🔺 شاه: اما ما افراد خود را از میان فارغ التحصیلان بهترین دانشگاه های اروپایی و امریکایی انتخاب کردیم، چگونه این مهندسها و دکترهایی که از معتبرترین دانشگاه های غربی آمده بودند قادر نبودند مرا از قبل مطلع نمایند؟
🔺نراقی: این امر به سیستم برمی گردد، زمانی که سیستم هرمی شکل است و در آن حتی نخست وزیر صرفاً به بالادست خود چشم دارد، هیچ کس خود را از نظر سیاسی مسئول احساس نمی کند، زیرا تنها آنچه مورد قبول است که از طرف شما صادر گردیده باشد. تصمیمهای نهایی انحصاراً توسط شما گرفته می شد، نخبگان هم صرفاً می خواستند تا با ارائه عناصری در جهت سیاست شما، خدمتی کرده باشند. این افراد علم و دانش خود را در جهت دنباله روی از شما به کار می گرفتند و بنابراین به دلیل منطق حاکم بر این گونه روابط مانع دیدن شما می شوند. شما در همه جا از این تکنوکراتها استفاده کردید. تکنوکرات صرفاً ماشینی است که به سؤالاتی که از او می شود پاسخ می دهد و خودش سؤالی را مطرح نمی نماید.(از کاخ شاه تا زندان اوین، صص ۳۷ تا ۳۹)
🔺 شاه: شما که یک جامعه شناس هستید و رفتار افراد را مورد بررسی قرار می دهید می توانید به من بگویید چرا آنها فریاد می زنند «مرگ بر شاه»؟ مگر من با آنها چه کرده ام؟
🔺نراقی: قربان این به آن دلیل است که ما در یک سیستم از سلسله مراتبها زندگی می کنیم و در چنین سیستمی همه چیز به نوک هرم، یعنی شخص اعلیحضرت ختم می شود. آنهایی که مدام تکرار می کردند شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، از پیش احساس کرده بودند که ما داریم به سمت یک بحران جدی قدرت سوق داده می شویم و امروز عملاً به همان جا رسیده ایم.
🔺شاه: تصور می کنید قدرتهای بزرگی که در ایران هستند و نمایندگانی به صورت گروه های فشار گوناگون دارند در فقدان یک قدرت قوی هرگز اجازه می دادند آنچه را که کردیم عملی سازیم؟ اینکه شاه فقط سلطنت کند شعار کسانی است که از خارج از کشور بودند و صرفاً می خواستند تا شاه نقش یک عروسک خیمه شب بازی را داشته باشد. مثلاً انگلیس ها که هرگز خواهان یک قدرت واقعی در کشور ما نبوده اند.
🔺نراقی: اعلیحضرت باید همچنین به استدلالهای مردان سیاسی که از وطن دوستان واقعی هستند و امیدوارند که شاه خود را به دور از امور اجرایی نگهدارد گوش دهند. بدین ترتیب نه تنها قانون اساسی محترم شمرده می شود بلکه شاه هم مصون مانده است.
🔺در اینجا شاه با لحنی محکم و مقتدرانه اضافه کرد: این فرضیه از خارج و تحت تاثیر غربیها آمده است و مصالح ملی را در نظر نمی گیرد. (همان، ص ۱۵۵).
🔴کتاب «از کاخ شاه تا زندان اوین» دکتر احسان نراقی کتاب فوق العاده ایست که شاید نتوان نظیری برای آن در زبان فارسی پیدا کرد. اهمیت فوق العاده این کتاب از اینروست که روایتی زنده و صادقانه از موقعیت ویژه و منحصر به فرد «استیضاح شاه توسط یک جامعه شناس» است، موقعیتی که تنها در برهه خاص «انقلاب» امکان وقوع دارد و البته در بخش دوم کتاب با روایت «زندان در نظام بعد از انقلاب» تکمیل می شود. متن زیر بریده مهمی از کتاب است که طی آن نراقی می کوشد حوادث در حال رخ دادن در جامعه را برای شاه معنا کند:
🔺 نراقی: آنچه که موقعیت مخالفان شما را تحکیم نموده است، بدون شک مجموعه ایست از سه عامل. ابتدا عدم وجود شرایط برابر زندگی در این کشور است، طبقه خاصی از مردم که با برخورداری از درآمد نفت به شدت پولدار شده و حتی فاقد اصالت ظاهری و نسبی فئودالهای قدیمی که شما آنها را تضعیف کردید می باشند، در این سالها روی کار آمده اند. علاوه بر آن می توان از انحصار اقتصادی و مالی که اطرافیان شما و خصوصاً خانواده تان در اختیار گرفتند یاد کرد؛ و بالاخره خشونت ساواک که مانع کمترین بیان منتقدانه است. نتیجه اینها ناخشنودیهایی است که مدام افزایش می یابند و همچون سیلابی می گردد که از طریق جویبارهای کوچک مخالفت و اعتراض مدام پرآب تر می شود و بالاخره به اقیانوس تلخی ها و مرارتها راه می یابد.
🔺 شاه: چگونه این سیلاب از چشمان مسئولان پنهان ماند؟ مطمئناً این بحران به تازگی شروع نشده است؟
🔺 نراقی: طبقه سیاسی بالا آمدن این سیلاب را ندید. و قدرت تکنوکراتی که خود ایجاد نمودید قادر به دیدن این واقعیت نبود.
🔺 شاه: اما ما افراد خود را از میان فارغ التحصیلان بهترین دانشگاه های اروپایی و امریکایی انتخاب کردیم، چگونه این مهندسها و دکترهایی که از معتبرترین دانشگاه های غربی آمده بودند قادر نبودند مرا از قبل مطلع نمایند؟
🔺نراقی: این امر به سیستم برمی گردد، زمانی که سیستم هرمی شکل است و در آن حتی نخست وزیر صرفاً به بالادست خود چشم دارد، هیچ کس خود را از نظر سیاسی مسئول احساس نمی کند، زیرا تنها آنچه مورد قبول است که از طرف شما صادر گردیده باشد. تصمیمهای نهایی انحصاراً توسط شما گرفته می شد، نخبگان هم صرفاً می خواستند تا با ارائه عناصری در جهت سیاست شما، خدمتی کرده باشند. این افراد علم و دانش خود را در جهت دنباله روی از شما به کار می گرفتند و بنابراین به دلیل منطق حاکم بر این گونه روابط مانع دیدن شما می شوند. شما در همه جا از این تکنوکراتها استفاده کردید. تکنوکرات صرفاً ماشینی است که به سؤالاتی که از او می شود پاسخ می دهد و خودش سؤالی را مطرح نمی نماید.(از کاخ شاه تا زندان اوین، صص ۳۷ تا ۳۹)
🔺 شاه: شما که یک جامعه شناس هستید و رفتار افراد را مورد بررسی قرار می دهید می توانید به من بگویید چرا آنها فریاد می زنند «مرگ بر شاه»؟ مگر من با آنها چه کرده ام؟
🔺نراقی: قربان این به آن دلیل است که ما در یک سیستم از سلسله مراتبها زندگی می کنیم و در چنین سیستمی همه چیز به نوک هرم، یعنی شخص اعلیحضرت ختم می شود. آنهایی که مدام تکرار می کردند شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، از پیش احساس کرده بودند که ما داریم به سمت یک بحران جدی قدرت سوق داده می شویم و امروز عملاً به همان جا رسیده ایم.
🔺شاه: تصور می کنید قدرتهای بزرگی که در ایران هستند و نمایندگانی به صورت گروه های فشار گوناگون دارند در فقدان یک قدرت قوی هرگز اجازه می دادند آنچه را که کردیم عملی سازیم؟ اینکه شاه فقط سلطنت کند شعار کسانی است که از خارج از کشور بودند و صرفاً می خواستند تا شاه نقش یک عروسک خیمه شب بازی را داشته باشد. مثلاً انگلیس ها که هرگز خواهان یک قدرت واقعی در کشور ما نبوده اند.
🔺نراقی: اعلیحضرت باید همچنین به استدلالهای مردان سیاسی که از وطن دوستان واقعی هستند و امیدوارند که شاه خود را به دور از امور اجرایی نگهدارد گوش دهند. بدین ترتیب نه تنها قانون اساسی محترم شمرده می شود بلکه شاه هم مصون مانده است.
🔺در اینجا شاه با لحنی محکم و مقتدرانه اضافه کرد: این فرضیه از خارج و تحت تاثیر غربیها آمده است و مصالح ملی را در نظر نمی گیرد. (همان، ص ۱۵۵).