این پلیلیست را دوست داشتم:
https://open.spotify.com/playlist/37i9dQZF1DX19AnUWIQ7nB?si=kdMVEsoxR_SvRFRFSyZUdA
https://open.spotify.com/playlist/37i9dQZF1DX19AnUWIQ7nB?si=kdMVEsoxR_SvRFRFSyZUdA
- مهدی: بخواب بابا 😐
- من در همون لحظه: میدونستی یه جنگی هست به اسم «جنگ ایمو» یا «جنگ شترمرغ» که ارتش استرالیا در مقابل شترمرغها جنگیده و شکست خورده و عقبنشینی کرده؟
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%A7%DB%8C%D9%85%D9%88
- من در همون لحظه: میدونستی یه جنگی هست به اسم «جنگ ایمو» یا «جنگ شترمرغ» که ارتش استرالیا در مقابل شترمرغها جنگیده و شکست خورده و عقبنشینی کرده؟
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%A7%DB%8C%D9%85%D9%88
Wikipedia
جنگ ایمو
کمپین مدیریت مزاحمت حیات وحش در استرالیا
شبکه داستانی عصبی
Google I/O 2023: The Biggest AI and Pixel Announcements Today - IGN https://www.ign.com/articles/google-io-2023-everything-announced-pixel-fold-tablet-bard-palm2
گوگل Bard که همون نسخهی خودش از چت جی پی تی عه رو امروز برای ۱۸۰ کشور در دسترس قرار داده.
بعد الان توی گواتمالا در دسترس عه ولیییی توی کانادا در دسترس نیست! 😂😂😂😂😂 توی ایرانم که کلا هیچ!
ما خار داریم آقا! خاااااار!
https://support.google.com/bard/answer/13575153
بعد الان توی گواتمالا در دسترس عه ولیییی توی کانادا در دسترس نیست! 😂😂😂😂😂 توی ایرانم که کلا هیچ!
ما خار داریم آقا! خاااااار!
https://support.google.com/bard/answer/13575153
Google
Where you can use Bard - Bard Help
Bard is currently available in more than 40 languages and over 230 countries and territories. We’ll gradually expand to more countries and territories in a way that is consistent with local regulation
شبکه داستانی عصبی
گوگل Bard که همون نسخهی خودش از چت جی پی تی عه رو امروز برای ۱۸۰ کشور در دسترس قرار داده. بعد الان توی گواتمالا در دسترس عه ولیییی توی کانادا در دسترس نیست! 😂😂😂😂😂 توی ایرانم که کلا هیچ! ما خار داریم آقا! خاااااار! https://support.google.com/bard/answer/13575153
واااااااو
الان صفر نفر در این جزیره میتونن ازش استفاده کنن.
وااااااااااو!
یه لحظه حس کردم مدیر محصولای واتساپ رفتند گوگل کار کنن 😂😂😂
الان صفر نفر در این جزیره میتونن ازش استفاده کنن.
وااااااااااو!
یه لحظه حس کردم مدیر محصولای واتساپ رفتند گوگل کار کنن 😂😂😂
👍2
شبکه داستانی عصبی
یه سری از استادهای UC Berkeley که کورس خیلی خفن FSDL رو قبلا ارائه کرده بودند به صورت آنلاین، قراره یه بوتکمپ خیلی خفن بذارن راجع به LLM ها که همون Large Language Model ها هستند که ChatGPT یکی شونه. نگاهی که به سیلابسش داشتم واقعا چیزای جالبی رو قراره بگن.…
Fullstackdeeplearning
The Full Stack - LLM Bootcamp - Spring 2023
Learn best practices and tools for building LLM-powered apps
❤1
یک چنین روزی مثل دیروز، ۱۳۰ سال پیش، دیوان عالی ایالات متحده آمریکا حکمی صادر کرد که بنا بر اون، گوجهفرنگی از دستهی سبزیجات عه نه میوهها!
دیگه توی کشوی میوهها نذاریدش که یکی بیاد فکر کنه شلیل عه (چون یه بار این اتفاق افتاد برام 🙈😂) 😒🙄
https://en.m.wikipedia.org/wiki/Nix_v._Hedden
دیگه توی کشوی میوهها نذاریدش که یکی بیاد فکر کنه شلیل عه (چون یه بار این اتفاق افتاد برام 🙈😂) 😒🙄
https://en.m.wikipedia.org/wiki/Nix_v._Hedden
Wikipedia
Nix v. Hedden
United States Supreme Court case
😁2🤣2
شایعه شده که گوگل داره یه شهر کوچک توی مکزیک میسازه که ارشدترین محققینش رو بفرسته اونجا و حق ندارند از اونجا خارج بشن تا اینکه AGI رو بسازن!!!
اول فکر کردم از این توییتای زرده. بعد دیدم ایلان ماسک هم زیرش این ریپلای رو کرده. البته که خود ایلان ماسک هم کلا زرد عه! 😂😂😂😂
ولی خب به هر حال.
خیلی شبیه فیلما داره میشه 😂🤠🤠
اول فکر کردم از این توییتای زرده. بعد دیدم ایلان ماسک هم زیرش این ریپلای رو کرده. البته که خود ایلان ماسک هم کلا زرد عه! 😂😂😂😂
ولی خب به هر حال.
خیلی شبیه فیلما داره میشه 😂🤠🤠
شبکه داستانی عصبی
شایعه شده که گوگل داره یه شهر کوچک توی مکزیک میسازه که ارشدترین محققینش رو بفرسته اونجا و حق ندارند از اونجا خارج بشن تا اینکه AGI رو بسازن!!! اول فکر کردم از این توییتای زرده. بعد دیدم ایلان ماسک هم زیرش این ریپلای رو کرده. البته که خود ایلان ماسک هم کلا…
بعد مثلا همه جا نابود میشه همه چی با خاک یکسان میشه و سی تا از محققایی که گوگل فرستاده اونجا زنده میمونن.
بعد میفهمند که AGI واقعی در حقیقت خودشونن که فقط از آدمها باقی موندند و بعد تمدن رو از اول میسازند.
[آهنگ حماسی تیتراژ پایان]
علت سی تا هم تلمیح به سیمرغ عه 😂😂😂😂😂
بعد میفهمند که AGI واقعی در حقیقت خودشونن که فقط از آدمها باقی موندند و بعد تمدن رو از اول میسازند.
[آهنگ حماسی تیتراژ پایان]
علت سی تا هم تلمیح به سیمرغ عه 😂😂😂😂😂
😁5
Programming Resources
Persian book from a person who works in google and some startups in USA about tips and tricks in both tech and no-tech topics. «لوکومتیو» اسم مستعار یه بندهخدای دههشصتی هست که یکسوم عمرش رو آمریکا زندگی و کار کرده (گوگل، استارتآپ، ...) و داره تجربیاتش…
لوکوموتیو رو دوست دارم. خیلی نمیشناسمش ولی چندین متنی که ازش خوندم خیلی پخته و قابل ارتباط بود برام و راجع به خیلی از مباحثی صحبت میکرد که برام مهم و دغدغهان.
الان این پیام اخیر توی کانالش رو خوندم که خیلی خیلی زیاد با دغدغهی فعلیم همخوانی داره. نمیدونم البته همچنان چطور میتونم یه فعلیت برسونمش:
الان این پیام اخیر توی کانالش رو خوندم که خیلی خیلی زیاد با دغدغهی فعلیم همخوانی داره. نمیدونم البته همچنان چطور میتونم یه فعلیت برسونمش:
❤1👍1
Forwarded from Loc0m0 لوکومتیو توییتر
«خودت چه حسی داری؟»
من از بچگی مسابقه و چالش و مصاحبه کاری و ... زیاد داشتهم. و تا جایی که یادمه همیشه تهش منتظر یه جواب بودهم. یه نتیجه. یه خوب یا بد. یه قوی یا ضعیف. و خانواده و اطرافیانم هم همیشه چشمشون به نتیجه بود. اگه خوب میشد تشویق، اگه خوب نمیشد هم یا گلایه بود و حس شماتت و سرزنش، یا در حالت خوب با نیّت خوبشون یه «اشکال نداره ولی خب چون قهرمان نشدی و ۲۰ نشدی بیا بشینیم ریشهیابی کنیم...». و این یه نیاز دائم بود به سنجه. به ارزیابی. به عطش رسیدن به نتیجهی موفقیت با شکست و بعد براساس اون بدوبدو رقابت بعدی رو رفتن.
این زندگی رقابتی همچنان با من بود. و تو خیلی از اطرافیانم هم هنوز میبینمش. مخصوصاً و برخلافتصور، در جاهایی که خر از پل گذشته در ظاهر، مثل مهاجرینِ اسماً-موفقِ-کاری در آمریکا و کانادا و اروپا که اون نیاز به سنجش با یه خطکش و نمرهدهی (اصطلاحاً rubric) هنوز توشون به وضوح مونده. اونم بدون دلیل عمیق و صرفاً از سر یه عادت و نیاز خیلی خیلی عمیق و ناخودآگاه شخصیتی.
اینکه بدون نیاز واقعی به پول، حرصش رو خیلی میزنیم. اینکه باید بتونیم همچنان بین شریفیهای گوگلی، یا بین هیأتعلمیهای ایالتی همچنان مقایسه و مسابقه و مبارزه داشته باشیم و بسنجیم و برتر بشیم.
من چند سالی هست شروع کردهم به پوستاندازی. اصلاً راحت نیست و هنوزم فعالانه دارم روش کار میکنم. آگاهانه دنبالشم و هی مچ خودم رو میگیرم، اما از نزدیکان خوب و امنم هم کمک میخوام. و هی یاد خودم میندازم که از همهچی مهمتر اینه که: «خودت چه حسی داری؟»
مثلاً دیروز که با کینگرام حرف زدم، اولش خیلی سریع دنبال عدد میخواستم برم. که ببینم خب بازخورد چیه، کی چی میگه. اما بعد دیدم واقعاً زیباترین و مهمترین پارامتر همون سؤالهس: «حال خودم»
و آره، حال خودم خوب بود. قلباً دوست داشتم همصحبتی و گپ عمیقمون رو.
حس کردم چه بخواد نمرهش ۵ بشه چه ۲۰، مهم اینه که حال من (و همینطور رامین، با برداشت من) بعدش خوب بود. اینکه حس کردم دارم یه دوست جدید پیدا میکنم. اینکه حس کردم تونستم تا حد خوبی خود واقعیم باشم، فارغ از قضاوت و نتیجه. اینکه پشیمونیای ندارم و لذت تجربه جدید بود.
اینو توی بقیه جاهای زندگیم (مصاحبه کاری، دیت، پرزنتیشن استارتآپ) هم سعی میکنم داشته باشم. اینکه منتظر جواب و نتیجه و سنجش نباشم. بدونم که ورودی درست اینه که من بهترینِ خودم رو بذارم و خروجی درست هم اینه که خودم حالم خوب باشه. خودم حس رضایتِ غیرمتکیبهنمره داشته باشم!
زندگی رو برای ما رقابتی تعریف کردهن، چون راحته مدیریتش بهعنوان یه معلم یا والد یا جامعه. چون نه تنها سر همه گرم میشه بلکه این شکلی با کمترین هزینه، قویترین گلادیاتور رو پیدا میکنن که بهش افتخار کنن، گور بابای همهی کشتهها و زخمیهای جسمی و روحی دیگه...
اما شاید وقتش باشه اون نگاه رو unlearn کنیم و بپذیریم که دنیا و آدمهاش میتونن زیباییهای فارغ از مقایسه داشته باشن. مثل رنگهای رنگینکمون، که هر کدوم بهنوبه خودشون، و فارغ از هر گونه سنجش و مقایسه، قشنگ هستن و قشنگ خواهند موند!
من از بچگی مسابقه و چالش و مصاحبه کاری و ... زیاد داشتهم. و تا جایی که یادمه همیشه تهش منتظر یه جواب بودهم. یه نتیجه. یه خوب یا بد. یه قوی یا ضعیف. و خانواده و اطرافیانم هم همیشه چشمشون به نتیجه بود. اگه خوب میشد تشویق، اگه خوب نمیشد هم یا گلایه بود و حس شماتت و سرزنش، یا در حالت خوب با نیّت خوبشون یه «اشکال نداره ولی خب چون قهرمان نشدی و ۲۰ نشدی بیا بشینیم ریشهیابی کنیم...». و این یه نیاز دائم بود به سنجه. به ارزیابی. به عطش رسیدن به نتیجهی موفقیت با شکست و بعد براساس اون بدوبدو رقابت بعدی رو رفتن.
این زندگی رقابتی همچنان با من بود. و تو خیلی از اطرافیانم هم هنوز میبینمش. مخصوصاً و برخلافتصور، در جاهایی که خر از پل گذشته در ظاهر، مثل مهاجرینِ اسماً-موفقِ-کاری در آمریکا و کانادا و اروپا که اون نیاز به سنجش با یه خطکش و نمرهدهی (اصطلاحاً rubric) هنوز توشون به وضوح مونده. اونم بدون دلیل عمیق و صرفاً از سر یه عادت و نیاز خیلی خیلی عمیق و ناخودآگاه شخصیتی.
اینکه بدون نیاز واقعی به پول، حرصش رو خیلی میزنیم. اینکه باید بتونیم همچنان بین شریفیهای گوگلی، یا بین هیأتعلمیهای ایالتی همچنان مقایسه و مسابقه و مبارزه داشته باشیم و بسنجیم و برتر بشیم.
من چند سالی هست شروع کردهم به پوستاندازی. اصلاً راحت نیست و هنوزم فعالانه دارم روش کار میکنم. آگاهانه دنبالشم و هی مچ خودم رو میگیرم، اما از نزدیکان خوب و امنم هم کمک میخوام. و هی یاد خودم میندازم که از همهچی مهمتر اینه که: «خودت چه حسی داری؟»
مثلاً دیروز که با کینگرام حرف زدم، اولش خیلی سریع دنبال عدد میخواستم برم. که ببینم خب بازخورد چیه، کی چی میگه. اما بعد دیدم واقعاً زیباترین و مهمترین پارامتر همون سؤالهس: «حال خودم»
و آره، حال خودم خوب بود. قلباً دوست داشتم همصحبتی و گپ عمیقمون رو.
حس کردم چه بخواد نمرهش ۵ بشه چه ۲۰، مهم اینه که حال من (و همینطور رامین، با برداشت من) بعدش خوب بود. اینکه حس کردم دارم یه دوست جدید پیدا میکنم. اینکه حس کردم تونستم تا حد خوبی خود واقعیم باشم، فارغ از قضاوت و نتیجه. اینکه پشیمونیای ندارم و لذت تجربه جدید بود.
اینو توی بقیه جاهای زندگیم (مصاحبه کاری، دیت، پرزنتیشن استارتآپ) هم سعی میکنم داشته باشم. اینکه منتظر جواب و نتیجه و سنجش نباشم. بدونم که ورودی درست اینه که من بهترینِ خودم رو بذارم و خروجی درست هم اینه که خودم حالم خوب باشه. خودم حس رضایتِ غیرمتکیبهنمره داشته باشم!
زندگی رو برای ما رقابتی تعریف کردهن، چون راحته مدیریتش بهعنوان یه معلم یا والد یا جامعه. چون نه تنها سر همه گرم میشه بلکه این شکلی با کمترین هزینه، قویترین گلادیاتور رو پیدا میکنن که بهش افتخار کنن، گور بابای همهی کشتهها و زخمیهای جسمی و روحی دیگه...
اما شاید وقتش باشه اون نگاه رو unlearn کنیم و بپذیریم که دنیا و آدمهاش میتونن زیباییهای فارغ از مقایسه داشته باشن. مثل رنگهای رنگینکمون، که هر کدوم بهنوبه خودشون، و فارغ از هر گونه سنجش و مقایسه، قشنگ هستن و قشنگ خواهند موند!
❤3
پشمام
از هفتهی آینده دو تا قابلیت browse و plugin چتجیپیتی از حالت تست آلفا به بتا میرن و یعنی برای همهی کاربرای نسخهی پولیش بهش دسترسی پیدا میکنن.
دیگه فکر کنم این رو نتونم مقاومت کنم که نگیرم :)))
https://help.openai.com/en/articles/6825453-chatgpt-release-notes
از هفتهی آینده دو تا قابلیت browse و plugin چتجیپیتی از حالت تست آلفا به بتا میرن و یعنی برای همهی کاربرای نسخهی پولیش بهش دسترسی پیدا میکنن.
دیگه فکر کنم این رو نتونم مقاومت کنم که نگیرم :)))
https://help.openai.com/en/articles/6825453-chatgpt-release-notes
OpenAI Help Center
ChatGPT — Release Notes | OpenAI Help Center
A changelog of the latest updates and release notes for ChatGPT
شبکه داستانی عصبی
پشمام از هفتهی آینده دو تا قابلیت browse و plugin چتجیپیتی از حالت تست آلفا به بتا میرن و یعنی برای همهی کاربرای نسخهی پولیش بهش دسترسی پیدا میکنن. دیگه فکر کنم این رو نتونم مقاومت کنم که نگیرم :))) https://help.openai.com/en/articles/6825453-chatgpt…
Alpha testing is the first phase of formal testing, during which the software is tested internally using white-box techniques. Beta testing is the next phase, in which the software is tested by a larger group of users, typically outside of the organization that developed it.
wikipedia
wikipedia
شبکه داستانی عصبی
Behzad Leito, The Don – Nesfe Raah
آلبوم جدید بهزاد لیتو رو بسیار بیشتر از شایع دوست داشتم
❤1
Forwarded from Loc0m0 لوکومتیو توییتر
«وقتی همه ساکت بودند و به چاقوها زل میزدند...»
قدیما آدما اطرافیان محدودی داشتن. و اکثرشون رو هم میشناختن. میدونستن اگه همسایه بغلی گاهی بددهنی میکنه، مدلشه. میدونستن اگه پدربزرگ نصیحت زیاد میکنه، از سر دلسوزی و محبته. میدونستن پاسبون محله اگه گاهی شبا به مهمونا گیر میده، اقتضای شغلشه.
دنیای الآن ولی خیلی شلوغه. دور آدما هم شلوغه. و آدما همه عجله دارن. مثلاً همین فضای مجازی شبیه یه قطاریه که با سرعت هر روز از جلوی صورتمون رد میشه، یکی توش داره میخنده، یکی جیغ میزنه، یکی فحش میده، گاهی هم تا دهنت رو باز کنی بگی «ببخشید، جسارتاً، من به نظرم، ...» یکی تف میندازه تو صورتت از پنجرهی نیمهباز قطار سریعالسیری که داره رد میشه و نمیشه جلوش رو هم گرفت.
تو این دنیای شلوغ، آدما خیلی حرفا میزنن و حرفای هم رو هم میشنون، بدون اینکه واقعاً زبون همو بدونن. در ظاهر شاید همه مثلاً فارسی باشن، اما تعریف یکی از یه واژه با تعریف دیگری ممکنه کاملاً متفاوت باشه. و چون همو نمیشناسن، هر کسی با دید خودش برداشت میکنه. مثل استوانه که اونی که از بالا میبینه میگه دایرهس و اونی که از بغل میبینه میگه مستطیله. و این برداشتهای مختلف، توی دنیای شلوغ و و سریع و در عینحال حساس، خیلی سریع باعث جدل میشه و درگیری و هجوم و دفاع!
خلاصه بعد از چند بار کتک خوردن غیرمنصفانه تو این دنیای شلوغ، آدما دیگه میترسن زیاد حرف بزنن. میدونن حرفزدن خطریه. میدونن گاهی حرفاشون ضربه میزنه؛ چه به دیگران، چه بعدش به خودشون. واسه همین ساکت میشن. و حرفاشون توی جمجمهشون هی اکو میشه و همونجا تبدیل میشه به یه تالار شلوغی از افکار متفاوت. که شکر خدا چون بیرون نمیان از توی کله، ضرری نمیزنن بهظاهر. اما این فکرها همیشه میچرخن و هی بزرگ میشن و گاهی قویتر هم میشن.
نتیجهش اینه که همین تالار افکار و سکوت خارجی باعث میشه آدما «فرض» زیاد بکنن. باعث میشه سعی کنن بدون پرسیدن قضاوت کنن. و با این قضاوتها بقیه رو توی دادگاههای یکطرفه مغز خودشون محکوم کنن. بقیهای که گاهی گناه گزافشون اینه که هنوز نترسیدهن و هنوز دارن حرف میزنن. و سعی میکنن شاید دنیا رو، با حرف، بهجای بهتری بدل کنن.
آره، حرف زدن توی این دنیای شلوغ شجاعت میخواد. چون واژه، چاقوی نوین بشر شده. چون آدما با واژه تهدید میشن، با واژه بهشون حمله میشه، یا حتی فقط با یه حرف ممکنه زخم بخورن و تا مدتهای مدید جاش بمونه.
واسه همین آدمها از ترس چاقو زدن و چاقو خوردن، ساکت میشن؛ اما برق تلألوهای چاقوهای بقیه چشمشون رو میگیره و بهش توجه میکنن. حتی ممکنه چنان مجذوب چاقوهای یکی بشن که دنبالش سوار قطار سریعالسیر رایگان بشن و مشغول مشاهده و لذت شهوتناکِ بصریِ رقص چاقوی اونی که حرفهایتر از خودشون حرفهای باب میلشون رو داره میزنه. فریب مغز برای ترشح هورمونهای شادی بهصرف مشاهده رایگان، بدون پرداخت هزینه تلاش یا قبول ریسک مسئولیت. چرا که نه!
تنها بدی داستان اینه که ممکنه، ممکنه، ممکنه... ممکنه آدما کمکم حرف زدن یادشون بره. کمکم یادشون بره میشه حرف دل رو زد. میشه بدون پیشفرض گوش داد. میشه مشکلات و سوءتفاهمها رو سرشون حرف زدن بهجای فرار. میشه هر حرفی رو چاقو ندید و هر حرفی رو چاقووار تفسیر نکرد.
کسی به فکر تمیزی قطار و ایستگاه نیست، اما شاید همین دو متر در دو متر اطراف خودمون جای باصفاتری بشه اگه بتونیم الفبای تعامل در کودکی رو باز یاد بگیریم. اگه بتونیم حرف بزنیم. اگه بتونیم بدون خونریزی مخالفت کنیم و همچنان محترم و دوستدار، قدر حتی همین مخالفتهای هم رو هم بدونیم. چون دنیا رو اگه ولش کنی، در اوج همهی شلوغیهای بیحد و حصرش، خیلی زود و سریع پر از تنهایی میشه...
[Loc0m0]
قدیما آدما اطرافیان محدودی داشتن. و اکثرشون رو هم میشناختن. میدونستن اگه همسایه بغلی گاهی بددهنی میکنه، مدلشه. میدونستن اگه پدربزرگ نصیحت زیاد میکنه، از سر دلسوزی و محبته. میدونستن پاسبون محله اگه گاهی شبا به مهمونا گیر میده، اقتضای شغلشه.
دنیای الآن ولی خیلی شلوغه. دور آدما هم شلوغه. و آدما همه عجله دارن. مثلاً همین فضای مجازی شبیه یه قطاریه که با سرعت هر روز از جلوی صورتمون رد میشه، یکی توش داره میخنده، یکی جیغ میزنه، یکی فحش میده، گاهی هم تا دهنت رو باز کنی بگی «ببخشید، جسارتاً، من به نظرم، ...» یکی تف میندازه تو صورتت از پنجرهی نیمهباز قطار سریعالسیری که داره رد میشه و نمیشه جلوش رو هم گرفت.
تو این دنیای شلوغ، آدما خیلی حرفا میزنن و حرفای هم رو هم میشنون، بدون اینکه واقعاً زبون همو بدونن. در ظاهر شاید همه مثلاً فارسی باشن، اما تعریف یکی از یه واژه با تعریف دیگری ممکنه کاملاً متفاوت باشه. و چون همو نمیشناسن، هر کسی با دید خودش برداشت میکنه. مثل استوانه که اونی که از بالا میبینه میگه دایرهس و اونی که از بغل میبینه میگه مستطیله. و این برداشتهای مختلف، توی دنیای شلوغ و و سریع و در عینحال حساس، خیلی سریع باعث جدل میشه و درگیری و هجوم و دفاع!
خلاصه بعد از چند بار کتک خوردن غیرمنصفانه تو این دنیای شلوغ، آدما دیگه میترسن زیاد حرف بزنن. میدونن حرفزدن خطریه. میدونن گاهی حرفاشون ضربه میزنه؛ چه به دیگران، چه بعدش به خودشون. واسه همین ساکت میشن. و حرفاشون توی جمجمهشون هی اکو میشه و همونجا تبدیل میشه به یه تالار شلوغی از افکار متفاوت. که شکر خدا چون بیرون نمیان از توی کله، ضرری نمیزنن بهظاهر. اما این فکرها همیشه میچرخن و هی بزرگ میشن و گاهی قویتر هم میشن.
نتیجهش اینه که همین تالار افکار و سکوت خارجی باعث میشه آدما «فرض» زیاد بکنن. باعث میشه سعی کنن بدون پرسیدن قضاوت کنن. و با این قضاوتها بقیه رو توی دادگاههای یکطرفه مغز خودشون محکوم کنن. بقیهای که گاهی گناه گزافشون اینه که هنوز نترسیدهن و هنوز دارن حرف میزنن. و سعی میکنن شاید دنیا رو، با حرف، بهجای بهتری بدل کنن.
آره، حرف زدن توی این دنیای شلوغ شجاعت میخواد. چون واژه، چاقوی نوین بشر شده. چون آدما با واژه تهدید میشن، با واژه بهشون حمله میشه، یا حتی فقط با یه حرف ممکنه زخم بخورن و تا مدتهای مدید جاش بمونه.
واسه همین آدمها از ترس چاقو زدن و چاقو خوردن، ساکت میشن؛ اما برق تلألوهای چاقوهای بقیه چشمشون رو میگیره و بهش توجه میکنن. حتی ممکنه چنان مجذوب چاقوهای یکی بشن که دنبالش سوار قطار سریعالسیر رایگان بشن و مشغول مشاهده و لذت شهوتناکِ بصریِ رقص چاقوی اونی که حرفهایتر از خودشون حرفهای باب میلشون رو داره میزنه. فریب مغز برای ترشح هورمونهای شادی بهصرف مشاهده رایگان، بدون پرداخت هزینه تلاش یا قبول ریسک مسئولیت. چرا که نه!
تنها بدی داستان اینه که ممکنه، ممکنه، ممکنه... ممکنه آدما کمکم حرف زدن یادشون بره. کمکم یادشون بره میشه حرف دل رو زد. میشه بدون پیشفرض گوش داد. میشه مشکلات و سوءتفاهمها رو سرشون حرف زدن بهجای فرار. میشه هر حرفی رو چاقو ندید و هر حرفی رو چاقووار تفسیر نکرد.
کسی به فکر تمیزی قطار و ایستگاه نیست، اما شاید همین دو متر در دو متر اطراف خودمون جای باصفاتری بشه اگه بتونیم الفبای تعامل در کودکی رو باز یاد بگیریم. اگه بتونیم حرف بزنیم. اگه بتونیم بدون خونریزی مخالفت کنیم و همچنان محترم و دوستدار، قدر حتی همین مخالفتهای هم رو هم بدونیم. چون دنیا رو اگه ولش کنی، در اوج همهی شلوغیهای بیحد و حصرش، خیلی زود و سریع پر از تنهایی میشه...
[Loc0m0]
👍2👌1
Loc0m0 لوکومتیو توییتر
«وقتی همه ساکت بودند و به چاقوها زل میزدند...» قدیما آدما اطرافیان محدودی داشتن. و اکثرشون رو هم میشناختن. میدونستن اگه همسایه بغلی گاهی بددهنی میکنه، مدلشه. میدونستن اگه پدربزرگ نصیحت زیاد میکنه، از سر دلسوزی و محبته. میدونستن پاسبون محله اگه گاهی…
چقدر حس خوب و قابل ارتباطی داد بهم