Problems in Neuroscience
طی سالیان اخیر مقالات و کتاب هایی به چاپ رسیده که مطالعه کردم که به نقد رویکرد های مختلف علوم اعصاب میپردازه. از اینکه رویکردهای تقلیل گرایانه، با علیت خطی، و با تصورات انترومورفیک شاید بهترین رویکردها به مسائلی که مطرح میکنیم نباشن. در این پست قصد دارم مقالاتی رو در این زمینه معرفی کنم که هر چند در گذشته شاید معرفی کردم ولی گذر مجدد ازشون بی سود نخواهد بود.
#neurosyntax
#discussion
طی سالیان اخیر مقالات و کتاب هایی به چاپ رسیده که مطالعه کردم که به نقد رویکرد های مختلف علوم اعصاب میپردازه. از اینکه رویکردهای تقلیل گرایانه، با علیت خطی، و با تصورات انترومورفیک شاید بهترین رویکردها به مسائلی که مطرح میکنیم نباشن. در این پست قصد دارم مقالاتی رو در این زمینه معرفی کنم که هر چند در گذشته شاید معرفی کردم ولی گذر مجدد ازشون بی سود نخواهد بود.
#neurosyntax
#discussion
The Life of Behavior
Neuroscience Needs Behavior: Correcting a Reductionist Bias
Big behavioral data: psychology, ethology and the foundations of neuroscience
علوم اعصاب به مطالعه دقیق رفتار نیاز داره
اکثر ما احتمالا ابتدا شیفته پیچیدگی های مغز شدیم و بعد تصمیم گرفتیم وارد علوم اعصاب بشیم و مهم ترین سوال آکادمیک خودمون رو میذاریم اینکه "مغز چطور کار میکنه". چیزی که فراموش میکنیم این هست که چرا باید مغز رو مطالعه کنیم؟ آیا جز این هست که مغز رو مطالعه میکنیم تا رفتار و شناخت رو توضیح بدیم؟ مقالات بالا به توضیح Primacy of Behavior و رفتار و شناخت به عنوان پرسش اساسی علوم اعصاب میپردازن. ادعای این مقالات در این سطح که بدون مشاهده دقیق و توصیف دقیق رفتار و شناخت در انسان و سایر گونه ها ما نمیتونیم توضیحی برای کارکرد مغز هم ارائه کنیم.
یکی از مشکلات اساسی ما در علوم اعصاب این بوده که پیشرفت این رشته رو متکی به پیشرفت ابزارها میبینیم. که البته بی راه نیست. ابزارها به ما کمک میکنن داده جمع آوری کنیم اما لزوما بدین معنی نیست که محدودیت فکری ما الزاما به دلیل محدودیت ابزاری هست. گاهی اوقات نگاه ناکامل، نادرست و یا از یک پرسپکتیو ثابت به مسئله باعث میشه ما نتونیم دانش خودمون رو گسترش بدیم، نه لزوما اینکه داده نداریم.
Neuroscience Needs Behavior: Correcting a Reductionist Bias
Big behavioral data: psychology, ethology and the foundations of neuroscience
علوم اعصاب به مطالعه دقیق رفتار نیاز داره
اکثر ما احتمالا ابتدا شیفته پیچیدگی های مغز شدیم و بعد تصمیم گرفتیم وارد علوم اعصاب بشیم و مهم ترین سوال آکادمیک خودمون رو میذاریم اینکه "مغز چطور کار میکنه". چیزی که فراموش میکنیم این هست که چرا باید مغز رو مطالعه کنیم؟ آیا جز این هست که مغز رو مطالعه میکنیم تا رفتار و شناخت رو توضیح بدیم؟ مقالات بالا به توضیح Primacy of Behavior و رفتار و شناخت به عنوان پرسش اساسی علوم اعصاب میپردازن. ادعای این مقالات در این سطح که بدون مشاهده دقیق و توصیف دقیق رفتار و شناخت در انسان و سایر گونه ها ما نمیتونیم توضیحی برای کارکرد مغز هم ارائه کنیم.
یکی از مشکلات اساسی ما در علوم اعصاب این بوده که پیشرفت این رشته رو متکی به پیشرفت ابزارها میبینیم. که البته بی راه نیست. ابزارها به ما کمک میکنن داده جمع آوری کنیم اما لزوما بدین معنی نیست که محدودیت فکری ما الزاما به دلیل محدودیت ابزاری هست. گاهی اوقات نگاه ناکامل، نادرست و یا از یک پرسپکتیو ثابت به مسئله باعث میشه ما نتونیم دانش خودمون رو گسترش بدیم، نه لزوما اینکه داده نداریم.
Neuron
Neuroscience Needs Behavior: Correcting a Reductionist Bias
Krakauer et al take the view that current neuroscience places too much emphasis on
techniques and causal accounts of explanation. They argue that detailed study of behavior
and its algorithmic composition is at least as important for understanding the brain.
techniques and causal accounts of explanation. They argue that detailed study of behavior
and its algorithmic composition is at least as important for understanding the brain.
از خودتون سوال کنید که اگر همین الآن من یک ابزاری تولید کنم که فعالیت همزمان تک تک نورون های یک سیستم عصبی رو به شما بده آیا میتونید مغز رو توضیح بدید؟ اگر نمیتونید توضیح بدید چی کمه؟ ما گاهی "توصیف" رو با "توضیح" اشتباه میگیریم. بسیاری از کاری که علوم اعصاب امروز انجام میده "توصیف" هست نه توضیح.
Could a Neuroscientist Understand a Microprocessor?
در این مقاله نویسندگان این پرسش رو مطرح میکنن که آیا میشه با استفاده از رویکرد های ابزاری، آنالیزی علوم اعصاب مدرن، فهمید یک میکروپروسسور چیکار داره میکنه؟ جالب اینجاست که میکروپروسسور های طراحی شده کاملا نقشه مشخص داشتن که از قبل معلوم بوده و تسک رفتاری مشخصی هم اجرا میکردن. اما نویسندگان توضیح میدن که با تمام ابزارها و ابزار های یادگیری ماشین فعلی نمیتونن میکروپروسسور رو توضیح بدن. این پرسش بنیادی مطرح میشه که مشکل دقیقا چیه؟
در این مقاله نویسندگان این پرسش رو مطرح میکنن که آیا میشه با استفاده از رویکرد های ابزاری، آنالیزی علوم اعصاب مدرن، فهمید یک میکروپروسسور چیکار داره میکنه؟ جالب اینجاست که میکروپروسسور های طراحی شده کاملا نقشه مشخص داشتن که از قبل معلوم بوده و تسک رفتاری مشخصی هم اجرا میکردن. اما نویسندگان توضیح میدن که با تمام ابزارها و ابزار های یادگیری ماشین فعلی نمیتونن میکروپروسسور رو توضیح بدن. این پرسش بنیادی مطرح میشه که مشکل دقیقا چیه؟
journals.plos.org
Could a Neuroscientist Understand a Microprocessor?
Author Summary Neuroscience is held back by the fact that it is hard to evaluate if a conclusion is correct; the complexity of the systems under study and their experimental inaccessability make the assessment of algorithmic and data analytic technqiues challenging…
Neuroscience needs evolution
Resynthesizing behavior through phylogenetic refinement
مسئله بعدی نگاه تکاملی به تاریخچه مغز و تکامل رفتاری در موجودات هست. پال چیسک توضیح میده که علوم اعصاب نیاز داره بیشتر از دانش تکامل بهره بگیره تا بتونه کارکرد مغز در موجودات رو توضیح بده. ادعای اصلی این هست که کتگوری های شناختی ای که ما مطرح کردیم (مثل حافظه، تصمیم گیری، توجه و ...) از توصیف زبانی ما بیرون میاد و شاید مرز های رفتاری-شناختی درستی ایجاد نکنه. ما باید از تکامل رفتاری و سیستم عصبی کمک بگیریم تا یک تاکسونومی جدید برای رفتار-شناخت ایجاد کنیم. از طرفی ادعای بعدی این هست که یافته های تکاملی میتونن یک محدودیت جدید بر نظریات ما اعمال کنن. بدین صورت که ما باید سعی کنیم تمام یافته های علوم اعصاب رو در پرسپکتیو تکاملی قرار بدیم و اگر ناسازگار هستن اونها رو تصحیح کنیم.
Resynthesizing behavior through phylogenetic refinement
مسئله بعدی نگاه تکاملی به تاریخچه مغز و تکامل رفتاری در موجودات هست. پال چیسک توضیح میده که علوم اعصاب نیاز داره بیشتر از دانش تکامل بهره بگیره تا بتونه کارکرد مغز در موجودات رو توضیح بده. ادعای اصلی این هست که کتگوری های شناختی ای که ما مطرح کردیم (مثل حافظه، تصمیم گیری، توجه و ...) از توصیف زبانی ما بیرون میاد و شاید مرز های رفتاری-شناختی درستی ایجاد نکنه. ما باید از تکامل رفتاری و سیستم عصبی کمک بگیریم تا یک تاکسونومی جدید برای رفتار-شناخت ایجاد کنیم. از طرفی ادعای بعدی این هست که یافته های تکاملی میتونن یک محدودیت جدید بر نظریات ما اعمال کنن. بدین صورت که ما باید سعی کنیم تمام یافته های علوم اعصاب رو در پرسپکتیو تکاملی قرار بدیم و اگر ناسازگار هستن اونها رو تصحیح کنیم.
Philosophical Transactions of the Royal Society B: Biological Sciences
Neuroscience needs evolution | Philosophical Transactions of the Royal Society B: Biological Sciences
The nervous system is a product of evolution. That is, it was constructed through
a long series of modifications, within the strong constraints of heredity, and continuously
subjected to intense selection pressures. As a result, the organization and ...
a long series of modifications, within the strong constraints of heredity, and continuously
subjected to intense selection pressures. As a result, the organization and ...
The Brain–Cognitive Behavior Problem: A Retrospective
The Brain from Inside Out
بوژاکی در این کتاب و مقاله دوباره مطرح میکنه که تاکسونومی رفتاری-شناختی ما که از سنت های روانشناسی بیرون میاد ممکنه دقیق نباشه. ما باید مدارها و دینامیک مغزی رو بهتر مطالعه کنیم و از اونها بهره بگیریم تا بتونیم کتگوری های جدید شناختی بسازیم و مغز رو توضیح بدیم. در واقع باید نوعی نگاه از داخل به بیرون داشته باشیم نه اینکه پیش فرض های بیرونی خودمون رو به مغز تحمیل کنیم.
The Brain from Inside Out
بوژاکی در این کتاب و مقاله دوباره مطرح میکنه که تاکسونومی رفتاری-شناختی ما که از سنت های روانشناسی بیرون میاد ممکنه دقیق نباشه. ما باید مدارها و دینامیک مغزی رو بهتر مطالعه کنیم و از اونها بهره بگیریم تا بتونیم کتگوری های جدید شناختی بسازیم و مغز رو توضیح بدیم. در واقع باید نوعی نگاه از داخل به بیرون داشته باشیم نه اینکه پیش فرض های بیرونی خودمون رو به مغز تحمیل کنیم.
eNeuro
The Brain–Cognitive Behavior Problem: A Retrospective
In 2001, I was invited to write a review for a prominent journal. I thought that the best way to exploit this opportunity was to write an essay about my problems with ill-defined scientific terms and question whether the dominant framework in neuroscience…
From Brain Maps to Cognitive Ontologies: Informatics and the Search for Mental Structure
The cognitive atlas: toward a knowledge foundation for cognitive neuroscience
راس پولدراک مجدد این مسئله رو مطرح میکنه که ما باید یک اطلس شناختی جدید تولید کنیم که بر اساس مطالعه دقیق تسک های شناختی باشه.
The cognitive atlas: toward a knowledge foundation for cognitive neuroscience
راس پولدراک مجدد این مسئله رو مطرح میکنه که ما باید یک اطلس شناختی جدید تولید کنیم که بر اساس مطالعه دقیق تسک های شناختی باشه.
Annual Reviews
From Brain Maps to Cognitive Ontologies: Informatics and the Search for Mental Structure
<p>A major goal of cognitive neuroscience is to delineate how brain systems give rise to mental function. Here we review the increasingly large role informatics-driven approaches are playing in such efforts. We begin by reviewing a number of challenges conventional…
Information Theory is abused in neuroscience
لنس نظامی توضیح میده که مفهوم "اطلاعات" که از شانون گرفته شده در علوم اعصاب به شکلی نادقیق و بی دقت استفاده میشه و با ارجاع به مقالات مربوطه توضیح میده این بی دقتی از کجا ناشی میشه.
لنس نظامی توضیح میده که مفهوم "اطلاعات" که از شانون گرفته شده در علوم اعصاب به شکلی نادقیق و بی دقت استفاده میشه و با ارجاع به مقالات مربوطه توضیح میده این بی دقتی از کجا ناشی میشه.
philarchive.org
Lance Nizami, Information Theory is abused in neuroscience - PhilArchive
In 1948, Claude Shannon introduced his version of a concept that was core to Norbert Wiener's cybernetics, namely, information theory. Shannon's formalisms include a physical framework, namely a general communication system ...
The crisis in neuroscience
هنری یین مطرح میکنه که پارادایم علیت خطی در علوم اعصاب و سیستم های کنترل برگرفته از مهندسی برای علوم اعصاب جواب نمیده و ما باید یک نگاه علیتی لوپ مانند به مغز-رفتار-محیط داشته باشیم.
هنری یین مطرح میکنه که پارادایم علیت خطی در علوم اعصاب و سیستم های کنترل برگرفته از مهندسی برای علوم اعصاب جواب نمیده و ما باید یک نگاه علیتی لوپ مانند به مغز-رفتار-محیط داشته باشیم.
مثالات دیگری هم هستن. اگر شما هم مقاله ای در این راستاها میشناسید معرفی کنید. فردا صبح سعی میکنم توضیح بدم نظر خودم درباره رویکردی که باید به مطالعه اعصاب-رفتار-شناخت داشت چی هست.
Forwarded from INRP
🧠 The Mereological Fallacy in Neuroscience
🧠 مغالطه جزء و کل در نوروساینس
📗 فصل سوم بوک کلاب کتاب مبانی فلسفی نوروساینس
⏰ شنبه، 20 اسفند، ساعت 19:30
📍بصورت مجازی در Zoom
🔹 شرکت در جلسه رایگان است. برای شرکت به این آیدی پیام دهید:
📩 @INRP_Admin
🆔 @NeuroINRP
🆔 @Neuro_Syntax
🆔 @SSRC_News
🧠 مغالطه جزء و کل در نوروساینس
📗 فصل سوم بوک کلاب کتاب مبانی فلسفی نوروساینس
⏰ شنبه، 20 اسفند، ساعت 19:30
📍بصورت مجازی در Zoom
🔹 شرکت در جلسه رایگان است. برای شرکت به این آیدی پیام دهید:
📩 @INRP_Admin
🆔 @NeuroINRP
🆔 @Neuro_Syntax
🆔 @SSRC_News
INRP
🧠 The Mereological Fallacy in Neuroscience 🧠 مغالطه جزء و کل در نوروساینس 📗 فصل سوم بوک کلاب کتاب مبانی فلسفی نوروساینس ⏰ شنبه، 20 اسفند، ساعت 19:30 📍بصورت مجازی در Zoom 🔹 شرکت در جلسه رایگان است. برای شرکت به این آیدی پیام دهید: 📩 @INRP_Admin 🆔 @NeuroINRP…
درباره این برنامه کمی بنویسم. این جلسات ماه ها قبل آغاز شد و گروهی مطالعه کتاب بنیان های فلسفی علوم اعصاب رو بهانه کردیم تا گرد هم جمع بشیم و درباره پیش فرض های حاضر در مطالعات علوم اعصاب صحبت کنیم. هر چند کتاب محور اصلی هست اما بحث ها معمولا از مطالب کتاب خارج میشه و شاخ و برگ های ارزشمندی میگیره. اگر علاقه مند به فلسفه علم و به خصوص علوم اعصاب هستید، این جلسات احتمالا برای شما جالب خواهد بود.
Michela Massimi: Scientific evidence and a plurality of perspectives
میکلا ماسیمی، شیکه. ولی خب برای این عکسشو نذاشتم. بحث پلورالیسم پرسپیکتیو مبحث جالبی هست که بنظرم باید دنبال کنید و درباره این بحث و ارتباطش به بحث های پیشین خواهم نوشت.
میکلا ماسیمی، شیکه. ولی خب برای این عکسشو نذاشتم. بحث پلورالیسم پرسپیکتیو مبحث جالبی هست که بنظرم باید دنبال کنید و درباره این بحث و ارتباطش به بحث های پیشین خواهم نوشت.
یکی از درگیری های فکری من طی چندین سال اخیر بحث های معرفت شناسی (Epistemology) و دسترسی ما به دانش و تفسیر بوده. از این رو سفر فلسفی ای رو چندین سال گذشته آغاز کردم که همچنان ادامه داره و عمیق تر میشه. چندین وقت اخیر دوباره بازگشتی به این حوزه داشتم تا بازخوانی کنم. اگر در تاریخ فلسفه سیر کنیم و یا حتی مدتی رو در علم گذرانده باشیم حتما با این جمله روبرو شدیم که هدف فلاسفه و دانشمندان رسیدن به حقیقت عالم هست. ایده Truth . سده ها فلسفه کوشش کرد حقیقت رو از پشت ابر بیرون بکشه و خب در رسیدن به حقیقت ما ابزارهای فکری و سنت های فکری بسیاری ساختیم.
اما شاید یک پرسش بسیار مهم در چندین سده اخیر نگاه جدی برخی فلاسفه به دو مسئله بوده:
1) معنی حقیقت چیه؟ وقتی میگیم حقیقت دنبال چی هست؟ (انگلیسی بخوام بپرسم: What are different accounts of Truth - در پرانتز بگم که من انگلیسی رو گاهی میذارم چون با اینکه علاقه مندم مطالبم رو به فارسی نشر بدم ولی خب مطالعات من همواره در انگلیسی هست و مترجم لزوما درستی هم نیستم. انگلیسی رو به عنوان مرجع معنایی میذارم.)
2) رابطه دانشی ما با این حقیقت چه هست؟ چطور دسترسی پیدا میکنیم به حقیقت؟
این دو پرسش شاید اساس فکری معرفت شناسی باشند. اینکه سازوکار رسیدن به دانش و معرفت چه هست؟ و ابژه این شناخت چی هست؟ حقیقت هست؟
در انگلستان و آلمان سنت های فکری مختلفی شکل گرفتند که این پرسش ها رو بررسی کردن از خردگرایان (Rationalists) و تجربه گرایان (Empiricists) - گروه نخست اعتقاد داشتند که یک جهان غیروابسته به سابجکت انسانی در خارج از ما وجود داره و این جهان یک سری موجودات با ویژگی های مشخص داره که مجموعه حقیقت رو تشکیل میدن و ما از سنت های فکری و منطقی میتونیم به حقیقت دسترسی پیدا کنیم و اگر تکنیکی بحث کنیم به ایده a priori synthetic statements باور داشتند. گروه دوم اعتقاد دارند که ما تنها از طریق تجربه های حسی دسترسی به حقیقت داریم. (در این دو بحث خوانش دکارت و هیوم و بارکلی میتونه جالب باشه.)
من پاراگراف بالا رو خلاصه بسیار کلی ای بود گفتم تا پرسش های دیگری رو مطرح کنم. مسئله اینجا "حقیقت" هست. تا پیش از سنت ایده آلیسم، باور بر همین بود که یک واقعیت مستقل از شناخت ما وجود داره و دستگاه شناختی ما توصیف یک به یکی از این واقعیت میتونه ارائه کنه. در واقع درک این سنت فکری از حقیقت بر مبنای correspondence بود. (بهش میگن Correspondence notion of truth) - واژه توصیف هم اینجا جالب توجه هست. اینکه شناخت ما توصیف واقعیته.
پس از قبول این پیش فرض تازه مسئله چگونگی توصیف این حقیقت به وجود میاد که بحث خردگرایی و تجربه گرایی مطرح میشه. و این نوع تفکر نسبت به حقیقت از دوران فلاسفه یونان هم قابل مشاهده است.
کانت بین این دو گروه ورود پیدا میکنه و چند بحث مهم انجام میده:
1) کانت مطرح میکنه که ما هیچ گاه نمیتونیم چیزی درباره پدیده هایی بدونیم که اونها رو تجربه نمیکنیم و این به دو دلیل هست یک اینکه دسترسی ما به عالم از طریق حواس هست و دوم به دلیل ساختار ذهن که هر دو مثل فیلتر هایی هستند بر شناخت و ما هیچ گاه نمیتونیم از این فیلتر ها متمایز بشیم.
2) ایده دیگری که از کانت استخراج میشه این هست که ما هیچ گاه نخواهیم دانست که آیا ایده های ما درباره جهان درست هست یا نه. به زبان دیگری ما باید واقعیت رو بازتعریف کنیم به چیزی که تجربه میکنیم نه چیزی که تجربه بازنمایی میکنه (این واژه بازنمایی نباید تازگی داشته باشه برای شما اگر متن های من رو دنبال میکنید.)
دقت کنید اینجا چه اتفاقی داره میفته. Correspondence theory of truth به ما میگه یک گزاره یا باور درست هست اگر که این گزاره مطابقت (Correspond) کنه به حقایق (facts). پیش فرض این هست که حقیقت یک ویژگی ای از گزاره هست و حقایق Facts مستقل از دانش ما وجود دارند. اگر مشاهدات ما دقیق باشند، تئوری های ما درباره عالم باید توصیفی مطابقت گونه از عالم باشن.
اما کانت به ما میگه دسترسی ما به چنین درست یا غلطی امکان پذیر نیست. ما هیچگاه دسترسی مطابقتی توصیفی به هستی پدیده ها نداریم. اگر میخوایم درباره حقیقت صحبت کنیم باید تعریف حقیقت رو عوض کنیم.
اما شاید یک پرسش بسیار مهم در چندین سده اخیر نگاه جدی برخی فلاسفه به دو مسئله بوده:
1) معنی حقیقت چیه؟ وقتی میگیم حقیقت دنبال چی هست؟ (انگلیسی بخوام بپرسم: What are different accounts of Truth - در پرانتز بگم که من انگلیسی رو گاهی میذارم چون با اینکه علاقه مندم مطالبم رو به فارسی نشر بدم ولی خب مطالعات من همواره در انگلیسی هست و مترجم لزوما درستی هم نیستم. انگلیسی رو به عنوان مرجع معنایی میذارم.)
2) رابطه دانشی ما با این حقیقت چه هست؟ چطور دسترسی پیدا میکنیم به حقیقت؟
این دو پرسش شاید اساس فکری معرفت شناسی باشند. اینکه سازوکار رسیدن به دانش و معرفت چه هست؟ و ابژه این شناخت چی هست؟ حقیقت هست؟
در انگلستان و آلمان سنت های فکری مختلفی شکل گرفتند که این پرسش ها رو بررسی کردن از خردگرایان (Rationalists) و تجربه گرایان (Empiricists) - گروه نخست اعتقاد داشتند که یک جهان غیروابسته به سابجکت انسانی در خارج از ما وجود داره و این جهان یک سری موجودات با ویژگی های مشخص داره که مجموعه حقیقت رو تشکیل میدن و ما از سنت های فکری و منطقی میتونیم به حقیقت دسترسی پیدا کنیم و اگر تکنیکی بحث کنیم به ایده a priori synthetic statements باور داشتند. گروه دوم اعتقاد دارند که ما تنها از طریق تجربه های حسی دسترسی به حقیقت داریم. (در این دو بحث خوانش دکارت و هیوم و بارکلی میتونه جالب باشه.)
من پاراگراف بالا رو خلاصه بسیار کلی ای بود گفتم تا پرسش های دیگری رو مطرح کنم. مسئله اینجا "حقیقت" هست. تا پیش از سنت ایده آلیسم، باور بر همین بود که یک واقعیت مستقل از شناخت ما وجود داره و دستگاه شناختی ما توصیف یک به یکی از این واقعیت میتونه ارائه کنه. در واقع درک این سنت فکری از حقیقت بر مبنای correspondence بود. (بهش میگن Correspondence notion of truth) - واژه توصیف هم اینجا جالب توجه هست. اینکه شناخت ما توصیف واقعیته.
پس از قبول این پیش فرض تازه مسئله چگونگی توصیف این حقیقت به وجود میاد که بحث خردگرایی و تجربه گرایی مطرح میشه. و این نوع تفکر نسبت به حقیقت از دوران فلاسفه یونان هم قابل مشاهده است.
کانت بین این دو گروه ورود پیدا میکنه و چند بحث مهم انجام میده:
1) کانت مطرح میکنه که ما هیچ گاه نمیتونیم چیزی درباره پدیده هایی بدونیم که اونها رو تجربه نمیکنیم و این به دو دلیل هست یک اینکه دسترسی ما به عالم از طریق حواس هست و دوم به دلیل ساختار ذهن که هر دو مثل فیلتر هایی هستند بر شناخت و ما هیچ گاه نمیتونیم از این فیلتر ها متمایز بشیم.
2) ایده دیگری که از کانت استخراج میشه این هست که ما هیچ گاه نخواهیم دانست که آیا ایده های ما درباره جهان درست هست یا نه. به زبان دیگری ما باید واقعیت رو بازتعریف کنیم به چیزی که تجربه میکنیم نه چیزی که تجربه بازنمایی میکنه (این واژه بازنمایی نباید تازگی داشته باشه برای شما اگر متن های من رو دنبال میکنید.)
دقت کنید اینجا چه اتفاقی داره میفته. Correspondence theory of truth به ما میگه یک گزاره یا باور درست هست اگر که این گزاره مطابقت (Correspond) کنه به حقایق (facts). پیش فرض این هست که حقیقت یک ویژگی ای از گزاره هست و حقایق Facts مستقل از دانش ما وجود دارند. اگر مشاهدات ما دقیق باشند، تئوری های ما درباره عالم باید توصیفی مطابقت گونه از عالم باشن.
اما کانت به ما میگه دسترسی ما به چنین درست یا غلطی امکان پذیر نیست. ما هیچگاه دسترسی مطابقتی توصیفی به هستی پدیده ها نداریم. اگر میخوایم درباره حقیقت صحبت کنیم باید تعریف حقیقت رو عوض کنیم.