Anarchonomy – Telegram
Anarchonomy
42.3K subscribers
6.75K photos
547 videos
27 files
1.32K links
خروجی‌های مکتوب یک ذهن خشن

آدرس سیمپل‌ایکس جهت ارسال پیام:
https://smp19.simplex.im/a#gWAkhT3txZiJvgY4cR3eIZ9EqW5cSthv8JZzr28um94
Download Telegram
هیچ‌جا به اندازه بازار انعکاس‌دهنده زندگی و بازی‌هاش نیست. جای تعجب داره که کتاب بیوگرافی افراد بیشتر فروش میره تا بیوگرافی شرکت‌ها. شاید چون مردم میخوان از دل داستان زندگی افراد راه‌حل‌هایی برای مشکلات خودشون پیدا کنند، که بعیده بتونند. در حالی که اطلاعات بیشتری در سرگذشت شرکت‌ها وجود داره. مثلا اینکه ارتودکس‌گرایی بیش از حد، به تجددگرایی حداکثری منجر میشه، که داریم تو جامعه می‌بینیم، تو صنعت دوربین‌های عکاسی اتفاق افتاد.‌
اولین دوربین‌هایی که برای مردم عادی خوش‌دست و سهل‌الاستفاده بود رنج‌فایندرها بودند. ایده رنج‌فایندر رو انگلیسی‌ها و آلمانی‌ها در جنگ جهانی برای اندازه‌گیری مسافت به کار بردند، و بعدها به ذهن‌شون رسید که برای عکاسی هم کاربرد داره. اما مشکل رنج‌فایندر این بود که چشمی و لنز در یک راستا نبودند، بنابراین پرسپکتیو چیزی که عکاس می‌دید و پرسپکتیو عکس یکی نبود. این افکت وقتی از لنز تله استفاده بشه، بدتر میشد. پس باید دنبال راه حلی می‌بودند که هر دو پرسپکتیو رو یکی کنه. و راه حل استفاده از یک آینه و یک منشور در مسیر محور اپتیکی بود. و بدین ترتیب دوربین‌های DSLR ساخته شدند. اما مشکل قرار دادن این دو در مسیر نور این بود که حداقل چهار سانت فضا می‌خواست، و این یعنی نور پس از عبور از لنز باید از چیزی شبیه یک تونل عبور می‌کرد و بعد به نوار فیلم می‌رسید. و این معنیش این بود که نور باید بیشتر خم می‌شد، مخصوصا در لنزهای وایدتر. و هرچه نور رو بیشتر خم کنی، طول موج‌های تشکیل‌دهنده‌ش بیشتر از هم گسسته میشن (چون آبی همونجوری خم نمیشه که قرمز خم میشه). و اصلاح اپتیکی این وضعیت نیاز به ساخت عدسی‌های بسیار پیچیده‌‌تر بود. این چالش، یک مسابقه بین نیکون و کنون در ساخت لنزهای واید ایجاد کرد، و خیلی جاها نیکون سبقت گرفت (بعضی از مدل‌هایی که اون زمان ساختند و یونیک بود امروز بین گالری‌دارها دست به دست میشه). این اعتماد به نفس که «چالش فیزیکی مونت F مانعی برای ساخت هر لنزی که میخواهیم نیست»، باعث شد نیکون حس کنه میتونه برای همیشه بش تکیه کنه. و چون تکیه کرد، به یک مونت کلاسیک تبدیل شد. تا جایی که حتی دوربین‌های صنعتی که خود نیکون در ساخت‌شون دخالتی نداشت هم از مونت F نیکون استفاده کردند. مثل دوربین‌هایی که ارتش آمریکا برای تحقیقات روی تسلیحات استفاده می‌کرد. در همین مدت کنون دو بار مونت دوربین‌های خودش رو عوض کرد، و هربار تغییراتی در اجزاء مکانیکیش می‌داد، تا اینکه در ۱۹۸۷ به طور کامل الکترونیکیش کرد. برای کنون مهم نبود که مشتریانش بفهمند لنزهای قدیمی‌شون به دوربین‌های جدیدتر نمی‌خورن. این الکترونیکی کردن مونت باعث شد بعدها که سنسورهای دیجیتال سرعت بالایی پیدا کردند و خروجی ویدئو ازشون ممکن شد، به پرش کنون به سمت فیلمبرداری دیجیتال کمک بی‌نظیری کنه (چون فوکوس در ویدئو نیازمند تبادل حجم زیاد دیتا بین لنز و دوربین بود)، در حالی که نیکون هنوز اصرار داشت که به طرح کلاسیک وفادار بمونه، تا تطبیق‌پذیری با گذشته حفظ بشه. ولی دنیا داشت می‌رفت به سمت ویدئو، و بدین ترتیب کنون به لیدر بازار تبدیل شد. نیکون در سکوی دوم باقی موند، ولی مجموعا هشتاد درصد بازار رو در اختیار گرفتند. سونی در برابر این دو غول شانسی نداشت، بنابراین روی دو چیز شرط بست. یک، تصاعد پهنای باند در سنسورها، که باعث میشه دیگه نیاز به منشور و آینه نداشته باشیم و خروجی سنسور رو مستقیم به صفحه نمایش بفرستیم، و دو، تمایل مردم به دوربین‌های سبک‌تر و کوچک‌تر. برای دومی لازم داشت که مونت کوچکتری انتخاب کنه. با عمق ۱۸ میلی‌متر و قطر ۴۶ مونت E رو ابداع کرد. و هر دو شرط رو برد. با خروجی سرعت بالای سنسور هم دیتای اتوفوکوس رو تأمین کرد، هم تصویر صفحه نمایش و چشمی رو. عمق ۱۸ هم باعث میشد تا نور کمتر خم بشه، که یعنی لنزهای ساده‌تر و سبک‌تری میشد ساخت‌. وقتی کنون این جهش سونی رو دید، مونت قبلی خودش رو مدرنیزه کرد، با نام RF. همون قطر ۵۴ میلی‌متر، ولی با عمق ۲۰ میلی‌متر. و اینگونه جنگ مونت‌‌ها شروع شد. کنون یک زیرساخت بزرگ برای ساخت لنز داشت، بنابراین هر لنزی که مشتری برای مونت جدید لازم داشت رو می‌تونست بسازه. اما سونی یه شرکت الکترونیکی بود و این زیرساخت رو نداشت. بنابراین از همون ابتدا لایسنس مونت E رو به هرکسی که بتونه لنز بسازه میفروخت. حتی رقیب کهنه ژاپنی‌ها، زایس! و این در دراز مدت تعداد لنزهای موجود برای این مونت رو به شکل انفجاری بالا برد. امروز در فروشگاه‌ها تعداد اقلام لنز برای مونت سونی ۳ برابر اقلام موجود برای مونت کنونه. این انفجار، به معنی فروش کمتر لنز توسط خود سونی بود. اما هدف اون‌ها فروختن شیشه نبود. سونی یه سنسورفروشه، و هرچه دوربین‌های بیشتری بفروشه یعنی سنسور بیشتری فروخته. اما برای کنون مهم بود که مردم لنز کنون بخرند، بنابراین دور مونت خودش حصار کشید.
56
Anarchonomy
هیچ‌جا به اندازه بازار انعکاس‌دهنده زندگی و بازی‌هاش نیست. جای تعجب داره که کتاب بیوگرافی افراد بیشتر فروش میره تا بیوگرافی شرکت‌ها. شاید چون مردم میخوان از دل داستان زندگی افراد راه‌حل‌هایی برای مشکلات خودشون پیدا کنند، که بعیده بتونند. در حالی که اطلاعات…
تا همین امروز کسی اجازه پیدا نکرده برای RF لنز فول‌فریم بسازه. نیکون با یک مونت کلاسیک و مکانیکی بین این دو قدرت نوظهور گیر افتاده بود. ذهنیت اینکه وفاداری به گذشته برامون گرون تموم شد، به سیم آخر زدند، و فلکسیبل‌ترین مونت دنیا رو ساختند. مونت Z قطر ۵۵ میلی‌متری داشت، و عمق فقط ۱۶ میلی‌متر. این ابعاد آزادی زیادی در طراحی اپتیکی لنزهای آینده بشون میداد (عمق کمتر برای خم کردن کمتر نور، و قطر بیشتر برای استفاده از عدسی‌های بزرگتر و جای بیشتر داشتن برای موتور). ۱۶ میلی‌متر لبه امکانپذیری فیزیکی بود. دیگه حلقه فلزی لنز رو بیش ازین نمیشه به سنسور نزدیک کرد، و گرنه دیگه پرده شاتر جا نمیشد، و حتی عدسی آخر بعضی لنزها ممکن بود به سطح سنسور برخورد کنه (عدسی آخر ممکنه محدب باشه و وسطش از رینگ مونت لنز جلو بزنه). این انتخاب سایز یک پیروزی اتفاقی براشون رقم زد. ۱۶ از ۱۸ کمتره، و ۵۵ از ۴۶ بیشتره. پس بین E و Z دو میلی‌متر در عمق جا داریم، و نه میلی‌متر در قطر. و این فضای کافی بوجود آورد تا بشه لنز سونی رو با یک آداپتور به دوربین نیکون وصل کرد. چینی‌ها این آداپتور رو ساختند، ولی نیکون مانع‌شون نشد. لایسنسی در کار نبود. چینی‌‌ها از مهندسی معکوس استفاده کردند، تا کشف کنند هر پین مونت با چه ولتاژی کار می‌کنه، و چه دیتایی میفرسته و منتظر چه دیتاییه. مدار الکترونیکی دیتای لنز سونی رو به دیتایی که دوربین نیکون انتظارش رو داره ترجمه می‌کنه و براش ارسال می‌کنه. و بدین شکل اتوفوکس هم کار کرد. در مواردی حتی به خوبی دوربین سونی. با این شرایط لنزهای موجود قابل استفاده روی Z تقریبا برابر بود با مجموع Z و E. وقتی نیکون RED رو خرید، این مونت «همه‌چیزپذیرنده» به دوربین‌های سینمایی هم نفوذ پیدا کرد. اما رد قرارداد جداگانه با کنون داشت، که از RF استفاده کنه به شرط اینکه کنون تکنولوژی اتوفوکس رو در اختیار رد قرار بده. ازونجایی که خیلی از مشتریان رد لنزهای کنون داشتند، نیکون این قرارداد رو دست‌نخورده باقی گذاشت و همچنان به ارائه دوربین سینمایی با مونت RF ادامه داد. نتیجه همه این‌ها یک صحنه عجیب و تأمل‌برانگیز در یکی از نمایشگاه‌های صوت و تصویر ایجاد کرده بود. در غرفه نیکون، یک دوربین سینمایی به سه مونت مختلف و سه لنز مختلف به نمایش گذاشته شده بود. یکی با RF، یکی با Z، که مال خودشون بود، و یکی با Z که آداپتور E روش بود. چیزی که چند سال قبل در این صنعت شبیه کفرگویی به نظر می‌رسید. همون نیکونی که بیش از حد به گذشته چسبید و باعث شد از قافله عقب بمونه، به فرمی از تجدد رسید که قبلا مشابهش دیده نشده بود. و هیچ کدوم این‌ها از روی انتخاب نبود، بلکه از روی ناچاری و پاسخ به شرایط بود.
درس عبرت‌آموز این مسیر پر ماجرا در این بود که هیچ‌کس نمیتونه سکان رو برای مدت طولانی به یک سمت نگه داره. وفادارترین‌ها به اون سمت باشی هم، باد و امواج سکانت رو برمیگردونه، و هرچه سفت‌تر نگهش داشته باشی، محکم‌تر برمی‌گردونه، طوری که قایقت سر از یک جای ناشناخته دربیاره.
57
اگر یادتون باشه نوشته بودم به مرحله‌ای خواهیم رسید که اگه به یک قدرت خارجی وعده دست و دلبازانه واگذاری منابع ایران رو هم بدیم، تا در عوض نظام سیاسی فعلی کشور رو از ریشه بزنه و مدتی مملکت رو اداره کنه، کسی قبول نخواهد کرد. تجسم عملی اون حرف امروز در آمریکای جنوبی رخ داد. این در حالی است که اگه ما روی دریای نفت نشسته باشیم، ونزوئلا روی اقیانوس نفت نشسته.
نسیم توهم‌شکن در حال وزیدن است.
161
در گزارش‌ها اومده بود که اگه سرمایه‌گذاری روی زیرساخت هوش مصنوعی و دیتاسنترها رو جدا کنیم، رشد جی‌دی‌پی آمریکا صفر خواهد بود. و این نشون میده چه حجم هنگفتی از سرمایه در حال هدایت به این حوزه‌ست. وقتی در اقتصاد حجم زیادی از سرمایه به یک سمت خاص هدایت میشه، مثل رودخانه‌ای که یک شعبه بزرگ ازش جدا کرده و به سمت یک مزرعه خاص هدایت می‌کنی در بقیه نواحی با فقر آبی مواجه میشی، بقیه بخش‌های اقتصاد هم دچار فقر میشن. در حال حاضر مردم فکر می‌کنند این فقر فقط محدود به رم‌ها و کارت گرافیک‌هاست، اما همه‌چیز رو در بر خواهد گرفت. دفعه آخری که آمریکا چنین هنگفت جهت رودخانه رو عوض کرد، جنگ جهانی دوم بود، که کل صنعت آمریکا به کارخانه جنگ تبدیل شد، و همه منابع صرف تأمین مواد و انرژی‌ تغذیه‌کننده‌ش. بقیه بخش‌های اقتصاد چنان فقیر شدند که دیگه سوبسید روی غذا جواب نمیداد و دولت خودش مستقیمن به توزیع غذا اقدام کرد. صف غذا در جنگ‌ها غیرعادی نیست، ولی معمولا کشور جنگ‌زده چون دسترسی به غذا نداره به این وضع میفته. آمریکا صف غذا ایجاد شد در حالی که مشکل دسترسی وجود نداشت. بلکه همه‌چیز در خدمت ارتش قرار گرفته بود. دولت حتی طوری تبلیغ می‌کرد که به مردمی که بدلیل غیر ضروری سوار ماشین میشن احساس گناه القا کنه، چون ارتش برای سوخت مستحق‌تره. نتیجه اون اقدامات و پیروزی در اون جنگ، نه تنها زندگی در داخل آمریکا رو برای همیشه عوض کرد، بلکه در سطح جهان آمریکا رو به کدخدا تبدیل کرد.
اما دو تفاوت با دوره جنگ جهانی دوم وجود داره. در جنگ حجم زیادی از سرمایه در خارج از آمریکا صرف شده، چه در تأمین تسلیحات و مهمات و لجستیک نیروهای اعزام شده به نقاط مختلف، و چه در جهت کمک به متحدان. اما در مورد دیتاسنترها، بیشتر پول داره در خاک آمریکا خرج میشه‌، و برخلاف جنگ که خراب‌کننده متریاله، در دیتاسنترها داره زیرساختی که وجود نداشت بوجود میاد و سرجاش میمونه. اگه کسی دنبال پیش‌بینی آینده‌ست باید این تفاوت رو حتما لحاظ کنه. تفاوت دوم در اینه که در جنگ جهانی دوم پیروزی آمریکا با تسلیم طرف‌های مقابل به دست می‌اومد، اما در مورد هوش‌مصنوعی حتی اگه چین و بقیه بازی رو رها کنند برای پیروزی آمریکا کافی نیست، بلکه نیاز داره که خروجی واقعی از هوش مصنوعی بگیره تا این شرط‌بندی بزرگ رو ببره‌.
برخلاف مدیرعامل AMD که وقتی در مورد حباب می‌خواست دلگرمی بده گفت اینهمه نخبه که این شرکت‌ها رو اداره می‌کنند، بیخود اینهمه سرمایه جذب نمی‌کنند و حتما می‌دونند دارند چه کار می‌کنند، فکر نمی‌کنم بشه به این مدیران دل بست. هر مصاحبه‌ای و جلوی دوربین قرارگرفتنی که ازشون می‌بینیم وضعیت غیرعادی شخصیت‌شون بیشتر برملا میشه. فرهنگ کارآفرین‌پرور آمریکا این غیرعادی بودن‌ها رو نقطه قوت تلقی می‌کنه، نه ضعف‌. ولی به نظر من تراکم آدم‌های غیرعادی باید بیشتر در بخش مهندسی باشه، نه مدیریتی. بهرحال قابل انکار نیست که مجموعه این افراد خیلی جدی تصمیم گرفته‌اند مسیر رودخانه اقتصاد رو تغییر بدن، و چالش‌شون متقاعد کردن مردم درباره فقریه که ایجاد می‌کنه. برخلاف جنگ جهانی دوم که ناسیونالیسم و هویت‌طلبی مشوق تحمل بود، الان دیگه ازون خبرها نیست و اکثریت مردم دید منفی نسبت به سکان‌داران کشتی تکنولوژی و میلیاردرها دارند. مدیر گوگل وقتی درباره آینده شغلی پس از هوش مصنوعی حرف میزد گفت وقتی ماشین‌ها رو جایگزین اسب‌ها کردیم، اسب‌ها اعتراض نکردند، ولی اگه روبوت‌ها رو جایگزین انسان‌ها کنیم، انسان‌ها صداشون در میاد. که به خوبی نشون میده در فضای فکری این‌ها، بردن این شرط حتمیه، و باید برای بعدش فکری کرد.
در مقابل دید پیروزمندانه این‌ها، یک جبهه مقابلی هم وجود داره که مدعیه این تغییر جهت رودخانه، در ابعاد جنگ جهانی دوم، به اندازه فشاری که بقیه اقتصاد میاره میوه نخواهد داد و ما قراره هزینه یک نمایش رو بدیم که در پشت پرده‌ش یک حریان بررگ از انتقال سرمایه از قشرهای پایین‌تر جامعه به قشرهای بالاتر اتفاق میفته. اما دلیلی وجود نداره که وقوع هر دو با هم رو ناممکن بدونیم. اگه شرط رو ببرند، چه پشت پرده و چه اینطرف پرده، انتقال بزرگی از سرمایه از پایین جامعه به بالای اون رخ خواهد داد.‌
اما نکته مهم اینه که فارغ ازینکه مردم آمریکا این فقر پروژه‌ای رو چقدر تحمل کنند، بقیه دنیا آماده مواجه شدن با آمریکای بعد ازین پروژه نیست. درست صدسال بعد از دو جنگ جهانی، که همه‌چیز رو تغییر داد، در آستانه یک تغییر همه‌جانبه دیگه هستیم. فروپاشی امپراتوری عثمانی برای کشورهای عقب‌مانده که بشون حکمرانی می‌کرد، اگر این بار در قالب اقتصادی رخ بده، با چه وضعیتی روبرو خواهیم شد؟
62
Anarchonomy
میگه چین کارهایی که کشورهای کاپیتالیستی انجام دادند انجام نداد و به موفقیت اقتصادی رسید، اما چون این معنیش اینه که سوسیالیسم چینی هم میتونه یه راه حل موازی در کنار کاپیتالیسم باشه، غربی‌ها، که معتقدند تنها راه ممکن کاپیتالیسمه، قبولش نمی‌کنن و به خودشون این…
در حالی که «بذارید از خواب بیدارتون کنم» چینی میگه چین کمونیستی است و خودتون رو گول نزنید که کاپیتالیستی است، «بذارید از خواب بیدارتون کنم» آمریکایی میگه من ۱۰ روز تو چین بودم و میگم چین کاپیتالیستی است، خودتون رو گول نزنید که کمونیستی است.
چیزی که قطعیه اینه که چین در سوپر پوزیشن کوانتومی قرار نگرفته و نباید اینهمه تناقض در روایت‌ها بوجود می‌اومد. مشکل از عدم درک درست این‌ها از چیزیه که درباره‌ش حرف می‌زنند. استراتژی صنعتی داشتن، کمونیسم نیست لزوما، و جاری بودن رقابت کاپیتالیسم نیست لزوما. تو ونیز هم میشد یه برنامه استراتژیک داشت، و تو زندان هم میشه رقابت برقرار کرد.
51
این تفاوتیه که مارکتینگ ایجاد می‌کنه. برای عرضه بهینه لازمه، ولی اغلب برای خالی‌فروشی استفاده میشه.
50
هالیوودی‌ها ازین می‌نالند که هوش مصنوعی در کمین‌شونه، اما فعالیت‌شون شبیه فعالیت کسی که نگرانه شغلش رو به ماشین ببازه نیست. این وضع نورپردازی یکی از پروژه‌های بزرگ امسال‌شون بود. انگار کسی که قبلا کارش ساخت تبلیغات ده ثانیه‌ای برای بیمه عمر بوده رو آوردن و بش گفتن «نور با شما». صورت بازیگر چنان فلته که انگار روی تخت جراحی خوابیده. هیچ کاری در عمق دادن به فضا و کاراکتر بصری دادن به محیط انجام نشده. هرچی پروژکتور ال‌ئی‌دی چند کیلوواتی داشتند ردیف کرده و پرده دیفیوژن جلوشون گذاشتن و خلاص. نورپردازان امروزی نه تنها از سایه‌های تیز وحشت دارند، بلکه نمی‌دونند چطور ازش استفاده کنند. همین الان مدل‌های نورپردازی سه‌بعدی هوش مصنوعی وجود داره که این صحنه رو هنری‌تر ازین درمیاره. نه ۲۰۳۰ به بعد. همین الان وجود دارند.
این اشتباهه که هر رقابت هوش‌مصنوعی با انسان رو رقابت هوش‌مصنوعی با هنرمند فرض کنیم. اول هنرمند پیدا کنید بعد نگران آینده‌ش باشید.
10
ایرانی‌ها یا به علائم حسیاست ندارند، یا وقتی دارند حساسیت آخرالزمانی دارند. وقتی می‌گفتم آیلتس رو ول کنید و به فکر قایق بادی برای فرار باشید، می‌خندیدند، حالا در تخمین تورم دست و دلبازی می‌کنند‌. علت رشد زیاد دوازده ماه گذشته، ریخت و پاش‌های مربوط به جنگ بود. با خزیدن قهرمانانه در لانه موش، اون خطر فعلا رفع شده و بعیده ادامه پیدا کنه. شرایط ایران کپی شرایط ونزوئلا یا آرژانتین نیست که اعداد اونجا اینجا هم کپی پیست بشن. و اتفاقا یکبار تورم ۳۰۰ درصدی به اندازه تثبیت تورم ۵۰ درصدی خطرناک نیست. اینکه ۶۰ میلیون ایرانی فقیر شدند با همین تورم ۵۰ درصدی بود، نه با اتفاقات ونزوئلایی. ما همین الان با بحران تأمین کالری مورد نیاز بدن مواجهیم، بنابراین فاجعه همین الان هم رخ داده‌. از یک جایی به بعد، برای آدم گرسنه تفاوتی نمی‌کنه قیمت امروز با قیمت دیروز چقدر فرق کرده‌. ازونجا به بعد، حکومت فقط توان سیر کردن حامیان خودش رو خواهد داشت.
25
«مردم عادی نمیخوان میلیاردر باشن. اون‌ها میخوان که بتونند از عهده اجاره ‌و خریدهای روزانه بر بیان»

مردم نه تنها در سطح فردی درباره خودشون به خودشون دروغ میگن، بلکه در سطح جمعی هم درباره خودشون به خودشون دروغ میگن. عطش برای ثروت بیشتر دقیقا پلکانی نیست. تمایل به میلیاردر شدن بیشتر از تمایل به میلیونر شدنه. چون در سطح میلیونر صاحب چیزهایی خواهند بود که شاید خیلی به داشتن‌شون اهمیت ندن. مثل خونه‌ای که هشت اتاق داره. اما میلیاردر بودن دامنه خرید رو به سمت چیزهایی که صرفا متریال نیستند می‌کشونه. مثل خرید سیاستمدارها، خرید قانون‌گذارها، خرید کارتل‌ها، خرید امتیازها، و مجموعا تصاحب قدرت شکل‌دهی جامعه. به ندرت کسی در بین مردم پیدا میشه که شهوت تغییر شکل جامعه رو نداشته باشه. برای امتحان می‌تونید از یک آدم رندوم بپرسید چه آرمانی در ذهنش داره برای بهتر کردن دنیا. یک چیزهایی ردیف خواهد کرد. سپس ازش بپرسید کدوم یک ازون کارها رو میشه بدون داشتن قدرت انجام داد؟ با سکوت جالبی مواجه خواهید شد.
36
یه زمانی، سال‌ها پیش، تک جمله بیو اکانت‌های من در شبکه‌های اجتماعی و پیامرسان‌ها این بود: «از چپ‌ها متنفرم چون کشورم رو نابود کردند». و برای کاربر عادی چنان غریب بود که همیشه می‌پرسیدند «منظورت چیه؟». طوری که از یک‌جایی به بعد دیگه از حالت شعار سیاسی خارج، و به دام جذب کنجکاوی تبدیل شده بود. زمانی که من به چپ‌ها فحش می‌دادم، تنها کسانی که این کار رو می‌کردند سلطنت‌طلب‌های میانسال بودند. منظورم اینه که کار بدیعی نبود، متفاوت نبود، اما غریب بود. همه این توقع پیش‌فرض رو داشتند که اگه با چپ‌ها مشکل داری، لابد سلطنت‌طلبی هستی که از زمانی که چپ‌ها برای شاه دردسر درست کردند، ازشون کینه گرفتند و داغ‌شون همیشه تازه‌ست، و گرنه چه دلیلی داره؟ این سابقه منه. و به عنوان کسی با این سابقه فکر می‌کنم چپ‌ستیزی ترند شده اخیر، مشکوکه. ناگهان از اینفلوعنسر ناخن‌کار، تا ورزشکاری در حال دمبل زدن، تا بچه خرده‌فروش بازار، تا موتوری، تا اختلاسگر بدون پابند، درباره خیانت چپ‌ها صحبت می‌کنند، یا درباره کمونیسم هشدار میدن!
البته «مشکوک» کلمه مناسبی نیست، چون این معنی رو متبادر می‌کنه که حس منفی دریافت می‌کنی اما نمی‌دونی منشا اون کجاست. من کاری به حس ندارم، و منشا اون چندان برام مبهم نیست. در این جریان چپ‌ستیزی جدید، بین سه گروه یک اشتراک منافع نانوشته ایجاد شده. ۱. حکومت، که نگرانه سکان اقتصاد از دستش خارج شده و به گرداب ناآرامی بیفته و زمین بازی در اختیار جریان‌ مستضعف‌پسند چپ بیفته ۲. قشری که به «هلی‌کوپتر مانی» دسترسی دارند، و غرق در انواع رانت‌ها و امتیازها و دلالی‌های تورمی، خودشون رو «کاسب» جا میزنند، و نگرانند یا حکومت از ترس بقا به جریان مستضعف‌پسند باج بده و کاسبی‌شون رو تخریب کنه، یا حکومت بعدی همه چیزهایی که اندوخته بودند رو Undo بزنه ۳. سلطنت‌طلب‌ها، که مطمئنند به محض اضمحلال مدعیان اسلامی، با مدعیان چپ مواجه خواهند شد.

این سه گروه با هم تضادهای واضح دارند، و هنوز بیشتر زندانیان سیاسی که این نظام در زندان‌های خودش جمع کرده، یه جای تن‌شون میشه تتو شیر و خورشید پیدا کرد. اما وقتی به پتانسیل گسلی که ایجاد شده فکر می‌کنند، و زلزله‌ای که ممکنه ازش حاصل بشه، درباره چپ به توافق می‌رسند. میشه با اطمینان گفت گروه کاسب و گروه شاه‌دوست، ترجیح میدادند فروپاشی در دلار ۱۰ هزارتومنی اتفاق می‌افتاد، نه در دلار بالای ۱۰۰ هزارتومنی. چون فروپاشی‌ای که طبقه متوسط پشتش باشه، برای هر دو گروه سافت‌تر رخ میداد، و میشد بدون خطر جدی چپ از سر گذروندش. اما فروپاشی ازین به بعد، که ۶۰ میلیون فقیر روی دست حکومت باد کرده، بدون خطر چپ قابل تصور نیست.

شغال‌ها، کفتارها، و گرگ‌هایی که ناگهان چپ‌ستیز شده‌اند، دغدغه آزادی ندارند‌. دغدغه قدرتمند شدن شهروندان رو هم ندارند. و حتی دغدغه توسعه هم ندارند (با اینکه با پشتوانه سرمایه‌ای که از قاچاق جمع کرده‌اند، ژست «بذارید پول‌ خرج کنیم برای مملکت تا ببینید توسعه چجوری رخ میده» میگیرن). همگی از مه‌آلود شدن فضا که از سقوط اقتصادی کشور بوجود اومده، هراسانند، چون جاده پیش رو جوری مبهمه که معلوم نیست مستقیمه یا پیچ تند داره. از اینکه نمی‌دونند دقیقا باید چه زمانی بپیچند تا این دوره رو رد کنند هراسانند. چپ‌ستیزی ناگهانی، یه جور بیمه خویش‌فرما برای وقتیه که دیر گاردریل رو ببینند.
«حکم، حکم خداست»، ولی اگه اینو ابن‌ملجم گفت نباید بش اهمیت بدی‌.
31
اگه نولان پایه کاریزما رو روی بت‌من قرار داده و طور دیگه‌ای بلد نیست به تصویر بکشدش، قابل درکه. اما آدم‌های سیاهی مثل آگاممنون در تاریخ، ظاهر سیاه نداشتند. بلکه برعکس رنگی‌ترین ظاهر رو در بین بقیه داشتند. و هنوز هم همینطوره.
17
مایکروسافت میخواد کل کدهای سی‌پلاس‌پلاس خودش رو بده به هوش‌مصنوعی تا به زبان راست تبدیل کنه.
به نظرم از همین الان مهاجرت کنید به مک‌ که کشتی ویندوز رو به ترکستانه.

- این یک توصیه فاینانشال نیست
16
تیزی فکر به آینده سیاه داشت صورتم رو زخم می‌کرد که دیدم آقای سناتور که فقط پنجاه و سه سال سن داره خبر داده که به سرطان پانکراس مبتلاست و به زودی از دنیا خواهد رفت. پارادوکس حیات همینه که هم باید به آینده فکر کنی، هم از اینکه داری به آینده فکر می‌کنی به خودت بخندی.
8
سال ۲۰۲۵ ثابت کرد بیشتر مدیران عامل شرکت‌ها حرف زدن بلد نیستند. حتی اگه خیلی الیت‌گرا باشی، به عنوان مدیر یه شرکت هواپیمایی بهتره الیت‌گراییت رو جار نزنی و نگی «علت افت نزاکت در مسافرت هوایی ارزون بودن قیمت سفره»، که یعنی غربتی‌ها ریختن تو کابین چون بلیت رو داریم ارزون میدیم. نه فقط به این دلیل که بهتره هرچیزی رو نگی، بلکه به این دلیل که حتی اگه اصرار داری که بگی، اول باید بیزینست رو ببری سمت سفر لوکس، بعد این حرف رو بزنی، نه وقتی هنوز درآمد شرکتت وابسته به اون غربتی‌هاست.
برخلاف روایت چپ‌ها، این پولدارها هستند که از سرمایه‌‌داری دل‌خورند، چون چیزهایی که قبلا در اختیار پولدارها بوده رو در اختیار مردم عادی قرار داده‌. سطح پایین ادب و نزاکت در هواپیما برای من غیرقابل تحمل نیست. چون همون رفتار رو در قطار دیدم، و در اتوبوس دیدم، و در همه‌جا. این پولدارها بوده‌اند که خودشون رو از بقیه جامعه ایزوله کرده بودند، و حالا که هواپیما هم از دایره حباب جداساز خارج شده، ناراحتند. مخصوصا وقتی که هجرت به قسمت تنگ‌تر حباب، به این معنیه که باید هزینه جت خصوصی رو بدن، که هزینه‌‌ش پرش سنگینی داره.
56
نگرانی نخبه آمریکایی ازینکه نسل جدید دانش‌آموزان حتی در خواندن یک متن انگلیسی ادبی عاجزند، و با این وضعیت رقابت با چین بسیار سخت‌تر خواهد بود، نگرانی بی‌جایی نیست. اما وقتی می‌بینم ارتش چین هم مثل نئاندرتال‌های سپاهی وسط کویر ماکت ناو هواپیمابر آمریکایی رو میسازه تا غرق کردنش با موشک‌های بالستیک رو تمرین کنه، تنها نتیجه‌ای که می‌تونم بگیرم اینه که یه جای اون سیستم آموزشی هم داره می‌لنگه. چون نه تنها نشون میده که آدم‌ها متناسب با تکنولوژی‌ای که در اختیار دارن جلو نیومدن (و البته این رو میشه اینطور تفصیل داد که: آدم‌های جامعه با هم هماهنگ نیستن. کاری که داره ارتش چین می‌کنه، ادامه کاری که شیائومی می‌کنه نیست، و آدمی که تو این شرکته با آدمی که تو ارتشه فرق دارند، با اینکه وانمود میشه یک پیکرند)، بلکه نشون میده از لحاظ راهبردی هم نتونسته از قفس ذهنی «دنیا میخواد ما رو به بردگی بکشه، باید آماده جنگیدن باشیم، پیش به سوی نبرد!» بیرون‌شون بیاره. کسی که خودش رو برای آینده آماده می‌کنه، دنبال غرق کردن ناوهای آمریکا و کلا جنگ‌ در ابعاد وسیع نمیفته. این خوبه که آدم بتونه متن یه نمایشنامه رو بخونه و بفهمه داره درباره چی حرف میزنه. اما دنیای ما رو کسانی شکل داده‌اند که نمایشنامه‌ها رو از بر بودند، ولی بدون اینکه حواس‌شون باشه خودشون به یکی از آدم بدهای اون نمایشنامه‌ها تبدیل شدند.
در آموزش مهارتی بین کشورها اختلاف سطح وجود داره، اما در تربیت همه در یک سراشیبی مشترک هستند. آموزش مهارت مثل یاد دادن پریدن از موانعه. طبیعتن کسی که خوب آموزش دیده میتونه از در و دیوار بالا بره. اما تربیت درباره حواس‌جمع بودنه. آدم حواس‌جمع حتی اگه نتونه خوب بپره هم، باز میتونه خودش و دیگران رو نجات بده. حواس‌جمعی یعنی تشخیص اینکه کجا ایستاده‌ایم، و چرا آنجا ایستاده‌ایم، و داریم به کدوم سمت نزدیک و از کدوم سمت دور میشیم. هزاران مهندس و نابغه فنی، به اندازه یک نفر که بوی گمراهی رو از دور حس می‌کنه، به درد جامعه نخواهد خورد.
22
این خروجی پنل‌های خورشیدی یک مصرف‌کننده آمریکایی در شمال غرب آمریکاست که به هوای ابری و باران‌های زیاد معروفه. با وجود شرایط غیرایده‌آل برای جذب نور، ۵۸ مگاوات تولید کرد، ۳۵ مگاوات از شبکه گرفته، ۵۳ مگاوات مصرف کرده، و ۳ مگاوات بیشتر از مقداری که از شبکه گرفته بود به شبکه پس داده (که غر میزد پولش رو ندادن). با این مقدار تولید نه تنها سیستم گرمایشی کاملا برقی خونه رو تأمین کرده، بلکه ماشین برقی رو هم شارژ کرده. این اعداد یه زمانی در حوزه کارگاه‌ها و کارخانه‌ها معنی داشتند. الان داخل یه خونه داره اتفاق میفته. این انقلاب کمتر از انقلاب صنعتی نیست.
51
جمهوری اسلامی امروز مثل تکه پلاستیکی از یک ماشین سواریه که از یک سانحه پرتلفات در سال ۵۷ بجا مونده و در وسط اتوبان رها شده. ماشین‌های دیگه وقتی می‌بینن چنین چیز سیاه نامشخصی در وسط مسیره، فرمان رو کمی میچرخونند تا نره زیر لاستیک‌شون و خراشی بشون نیفته. بنابراین تکه پلاستیک سرجاش میمونه و ماشین‌های دیگه با سرعت از کنارش رد میشن. اینکه تونسته برای مدت طولانی اون وسط بمونه عده‌ای رو به این سوال میندازه که «اگه یه تکه پلاستیک شکسته ساده سیاه بود چطور تا الان وسط چنین جایی دوام آورده؟ پس حتما یه تکه پلاستیک شکسته ساده سیاه نیست». اما ماشین‌های دیگه به عبور کردن با سرعت زیاد ادامه میدن، و تکه پلاستیک زیر نور آفتاب خشک‌تر و فرسوده‌تر از همیشه میشه. تا اینکه به مرور بر اثر پاس‌کاری بین لاستیک کامیون‌های عبوری به قطعات کوچکتر تبدیل، و به حاشیه اتوبان پرت میشه. و کسی به یاد نخواهد آورد که چیزی اون وسط بود.
45
برای اونایی که عادت دارند شانزده بار فریب بخورند:

فرق پشیمانی از گذشته، و ری‌برندینگ اینه که تو اولی فرد پشیمان سعی می‌کنه بگه بقیه باید چه کنند که مثل «خودش در گذشته» نشن، اما در دومی سعی می‌کنه بگه «فقط این من جدید» را ببینید!

برای اونایی که گردش چرخ تاریخ رو به شکل یک موزیک‌ویدئو دنبال می‌کنند:

نه. این چرخ به میل شما نخواهد چرخید. اشرار با سرودن شعر نابود نمیشن. مگر اینکه به زبان خشونت باشه. سلبریتی و مدل و «خانوم زیبا» این زبان رو بلد نیست. برای جنگ باید هیولا بود.

Hope it helps.
67
همگی بیست یا بیست و یک ساله بودیم. یکی از پسرها داشت به بقیه از سختی زندگی که تا همون موقع کشیده بود حرف می‌زد، که خیلی زودتر از موعد مجبور شده از خونه بزنه بیرون و مستقل بشه، چون با پدرخونده نمی‌شد کنار اومد، و خیلی از شب‌ها بالش رو از اشک خیس می‌کرده، چون خیلی کارها رو بلد نبوده و برای خیلی از تصمیم‌ها نمی‌دونسته باید چه کنه و اینکه هیچ‌کس نبوده که ازش کمک بخواد، آزارش میداده. از من کمی ناراحت شد وقتی گفتم «این بهتر ازینه که فکر کنی پدر داری و بعدن بفهمی نداری». چون هم مسابقه کی بدبخت‌تره؟ باعث شد بش برخوره، و هم نمی‌تونست بگه حرفم ناصوابه. چون خودش هم می‌دونست که واقعیته. تندی حس اینکه بدونی پولی تو حسابت نیست که چیزی که میخوای رو بخری، به تندی حس اینکه فکر کنی پولی تو حسابت هست و بری که بخری، و موقع پرداخت بفهمی نداری، نیست. توهم پدر داشتن، یه اشتباه بزرگ در چک کردن داراییته.
آدم‌ها یک پدر ندارند. طبقاتی از پدرها رو دارند. پدر اولیه همونیه که ژن‌شون رو ازش گرفتن. که اگه خوش‌شانس باشند معلم‌شون هم میشه. و خیلی وقت‌ها این شانس وجود نداره. پدر بعدی‌شون می‌تونه مادرشون باشه. یا برادرشون. وقتی از همه این‌ها گذشت میتونه همسرشون باشه. ازون که گذشت میتونه رفیق‌شون باشه. اگه ازون هم گذشت، میتونه مزیت‌های بدنی‌شون باشه. مثل قدرت بیان‌شون. زبان بعضی‌ها پدرشونه. دست‌شون رو می‌گیره و به جاهای مختلفی هدایت‌شون می‌کنه. زبان‌شون جای عقل‌شون میشینه، و درست و غلط رو تعیین می‌کنه. تا جایی که انقدر بش وابسته میشن که به خودشون میگن «اگه این زبان رو نداشتم معلوم نبود چه بلایی سرم می‌اومد!». اما از همه این‌ها که گذشت، در مرحله آخر، پدر نهایی پول خواهد بود. پول چیزیه که بشون پناه میده، بشون کمک می‌کنه تصمیم بگیرند، بشون امکان میده از بن‌بست خارج بشن. پول همونیه که می‌تونند در هر زمان و مکانی باش تماس بگیرن و بش بگن «کمک» و سریع به دادشون برسه. پدر نهایی، تنها پدریه که هم تکیه‌گاهه، هم نصیحت نمی‌کنه. هم راه‌حل میسازه هم توقع نداره. پدر نهایی تنها پدریه که میتونه تمام ترس‌ها رو برطرف کنه، نه فقط تعدادی ازون‌ها رو.
اگه یه روز پول دیگه پول نباشه، یعنی در مرحله آخر خبری نیست، و پدر نهایی وجود نداره. مردم مرگ پدرشون رو تحمل می‌کنند، و مرگ برادرشون رو، و مرگ همسرشون رو، و مرگ رفیق‌شون رو، و حتی مرگ مزیت‌های بدن‌شون رو، اما مرگ پول رو نمی‌تونند تحمل کنند. چون بعد ازون، شناور شدن در اقیانوسه، در حالی که هوا تاریکه. وحشتی که قوی‌ترین مردان رو هم از پا میندازه.
مردم ما دارند مرگ پدر نهایی خودشون رو می‌بینند، و برای همین وحشت‌زده و عزادارند.
53
از مهاجرستیزی مهاجرزاده‌ها شگفت‌زده‌اند، مخصوصن وقتی اون مهاجرزاده‌ها در قدرت هستند، مثل برخی از مسئولان دولت ترامپ. به نظرشون خیلی عجیبه که یک یهودی‌زاده که نسل قبلش از ترس قتل‌عام به آمریکا پناهنده شده بودند، مهاجرها رو به شکل آفت ببینه. مگه این آمریکا همون آمریکایی نیست که به پدر و مادرش پناه داد؟ چرا حالا این پناه رو برای بقیه بیچارگان عالم حرام میدونه؟
ریشه این تعجب‌، از بی‌اطلاعی از طرز کار ذهن آدم‌های متنفر از خانه‌ست. اگه کسی که سفیدپوست نیست، به سفیدپوست میگه «چرا نگران نیستی که رنگین‌پوستان بی‌فرهنگ ریختن تو کشورت؟»، دلسوز سفیدپوست‌ها نیست. دلسوز خودشه، چون داره میگه «نذارید اینجا مثل خونه قبلی من بشه». بچه‌مسلمانی که میگه «چرا میذارید انقدر مسجد بسازند؟» نگران افول مسیحیت نیست. نگران اینه که اونجا هم مثل خونه قبلیش بشه که مسجد زیاد داشت‌، و صدای اذانشون روزی چندبار یادش مینداخت که زندانی عقاید دیگرانه.
غلط بودن این دلواپسی‌ها به خاطر نژادپرستی این مهاجرها و مهاجرزاده‌های مهاجرستیز نیست‌ (اون‌ها هم مثل بقیه آدم‌ها نژادپرستند، یکی کمتر و یکی بیشتر، ولی دلیل این دلواپسی اون نیست). غلط بودن این دلواپسی‌ها به خاطر بیمار بودن این دلواپس‌هاست. خونه قبلی بیمارشون کرد. اون‌ها خانواده‌هایی داشتند که حتی محبت‌شون یک نوع سلاح بود. مدرسه‌ای داشتند که یک پادگان زندگی‌سوز بود. شهری داشتند که یک اردوگاه زشت بود. شغلی داشتند که بردگی قانونی بود. و اطرافیانی که منتظر یک لغزش بودند تا دریدن همنوع رو موجه بدونند. و قضاوت آدم بیمار آزاردیده همین میتونه باشه که از تصویرها و علائم ظاهری پنیک کنه. وقتی به اروپایی میگه «از پاکستانی‌ها بترسید» منظورش اینه که «من از پاکستانی‌ها میترسم». چون زندگی پاکستانی رو میشناسه، و آزارش داده، و کابوسشه. دختری که مورد تجاوز گروهی قرار گرفته، به قضاوت درست اهمیت نمیده. فوبیا از مردان، تنهاش می‌کنه‌. اما ترجیح میده با این فوبیا زندگی کنه تا اینکه چشمانش رو بازتر کنه. چون به نظرش این فوبیا در موقعیت امن‌تری قرارش میده. ترجیح میده اشتباه کنه ولی امن بمونه.
اما اشتباه، اشتباهه. احساسات رو به نگاه سیستمی ترجیح دادن اشتباهه. کسی که درگیر احساساته، ظاهر آدم غربی رو، که خونه دومش رو از قبل ساخته‌اند، به شکل یونیفرمی به رنگ فسفری می‌بینه که کارگران یک پروژه ساختمانی به تن می‌کنند (که آدم‌هایی که خونه قبلیش رو ساختند اون یونیفرم رو ندارند) و فکر می‌کنه این یونیفرم تعیین می‌کنه که کی میتونه این پروژه رو به سرانجام برسونه. گاهی حتی سعی می‌کنه این یونیفرم رو به زور بپوشه، مثل وقتی که اصرار می‌کنه بگه آریاییه، یا به مسیحیت علقه داره. اما دنیای فیزیکی اینجوری کار نمی‌کنه.
دنیای فیزیکی درباره سیستم‌ها و بهره‌مندی ازون‌ها دو قاعده متضاد داره. در قاعده اول، برای ساختن سیستمی که درست کار بکنه، باید تصمیمات سخت گرفت، و گرفتن تصمیم سخت در هیچ ژن و هیچ مذهب و هیچ جغرافیایی تخفیف نمیخوره. آلمان امروز هرچه هست، محصول تجمیع هزاران تصمیم خیلی سخت بوده، و آلمانی‌ها برای هیچ‌کدومش با رنگ پوست‌شون و یا نوع مذهب‌شون تخفیف نگرفته‌اند که براشون سبک‌تر بشه.
در قاعده دوم، به کسانی پاداش داده میشه که لایقش نیستند (چون تصمیمات سخت نگرفته‌اند). مثل کسانی که بدون اینکه حتی زیرک بوده باشند صاحب ثروت‌هایی میشن که بقیه ملت‌ها بش محتاجند. ثروت‌هایی مثل منابع انرژی، مثل آب و زمین‌های حاصلخیز (یه زمانی ادویه و پوست حیوانات هم در این لیست بود).
بنابراین مردم به سه دسته تقسیم میشن. اون‌هایی که یک خونه مرتب ساخته‌اند، چون قبلا درد ساختن یک سیستم قوی رو تحمل کرده‌اند. اون‌هایی که درد ساختن رو تحمل نکردن و شانس، ضرورت تحملش رو مدام براشون به تأخیر میندازه. و دسته سوم اون‌هایی که نه درد ساختن رو تحمل کرده‌اند، و نه شانس به تأخیر افتادنش رو دارند. اگه آدم‌ها رو به شکل کلونی‌های زنبور ببینی، این سه دسته باید تفکیک‌شده بمونند تا مشکلی پیش نیاد. اما آدم‌ها مثل کلونی‌های زنبور نیستند. هر آدمی اراده و شخصیت مستقلی داره که میتونه خیلی چیزها رو تغییر بده، و اگه دنیا رو تغییر نداد حداقل خودش رو از بقیه متمایز کنه. آدمی که تو دسته سوم بوده، و بخواد تصمیم‌های سخت بگیره، میتونه تو دسته دوم آدم تأثیرگذاری باشه، و همچنین آدمی که تو دسته دوم بوده، وقتی در دسته اول قرار می‌گیره. و برعکس آدمی که هفت جدش در دسته اول بودند ممکنه به آینده خونه بی‌اعتنا باشه. تمدن رو یونیفرم‌ها نمیسازند. اون‌هایی میسازند که «میخوان» بسازند.
45
در تمام عمرش یک‌بار اسلحه دست نگرفته. چون همیشه جلوی دوربین بوده. هیچوقت در موقعیتی نبوده که مرگ رو جلوی چشم خودش ببینه. اما میگه جنگ ذاتا مقدس است! بله برای اون‌هایی که همیشه جلوی دوربین هستن جنگ ذاتا مقدس است. اما گناه چنین شارلاتان‌هایی که روی خون دیگران سوار میشن، به اندازه گناه کسانی که خون‌شون رو تقدیم این شارلاتان‌ها می‌کنند نیست. شارلاتان شاید زندگی دیگران رو برای خودش خرج کنه. ولی حداقل این احترام رو برای زندگی خودش قائله که زندگی دیگران رو برای خودش خرج کنه. اونی که خونش رو تقدیم این شارلاتان می‌کنه، کسری ازین احترام رو هم برای زندگی خودش قائل نیست.
23