Forwarded from شیشهی عمر
من فکر میکنم که یه تله واسه آدمی هست که یه کار بزرگ و مهم و مثبت با زندگیش میکنه. اونم اینه که همه کارای مثبت دیگهی زندگیش، پیش چشمش کوچیک میشن. مثلا اگه یه بار تونستی با تلاش و کوشش یه جایزه بزرگ مهم ببری، بعد از اون هی هر کار مثبتی که واسه زندگیت بکنی رو با اون مقایسه میکنی و به خودت میگی «حالا شاخ غول که نشکستم، اون کار قبلی بزرگتر و مهمتر و مثبتتر بود. پس این کاره مهم نیست.» در حالی که اوکی، شاید بزرگترین و خفنترین کاری که با زندگیت کردی این بوده که درمان سرطان رو کشف کردی، ولی دومین مهمترین کار زندگیت میتونه خیلی کوچیکتر باشه و همچنان مهم باشه. شاید به کوچیکیِ این که مدل شلوارات رو عوض کردی و لباسات دیگه بیشتر بهت میان و خوشحالتری.
چسب زخمها بعداز خوب شدن زخم دور انداخته میشن.
(موضوع چسب زخم نیست)
(موضوع چسب زخم نیست)
👍1
Forwarded from «سهشنبهها با دایانودو🦕.» (﮼دایان؛)
قشنگتر از شب بخیر گفتن، صبح بخیر گفتنه به نظرم.
یکی از مشکلات بزرگ هم نسلیای من و به بعد (اونایی که تو شرایط سخت بزرگ شدن رو فاکتور میگیرم، اونا تموم تلاششونو برای بقا کردن و دارن میکنن) اینه که بخش زیادی از بچگیهاشون توی فضای بیش از حد محافظتشده گذشت. نه اجازه داشتن خودشون دست به کاری بزنن و نتیجهشو تجربه کنن، نه فرصت روبهرو شدن با پیامد اشتباهات رو پیدا کردن. انگار همهچیز پیشاپیش براشون مدیریت شده بود.
حالا که وارد نوجوانی و جوانی شدن، توقع اینه که سریع وارد کار بشن، نتیجه بگیرن، پول دربیارن یا به جایی برسن. در حالیکه هیچوقت یاد نگرفتن که موفقیت زمان میبره و شکست بخشی از مسیر طبیعیه.
از طرف دیگه، خیلیها بخش بزرگی از زمانشون درگیر بازیها بودن؛ جایی که سیستم پاداش فوری داره. هر حرکتی خیلی سریع به نتیجه و دستاورد میرسه. همین باعث شد ذهن به دریافت بازخورد آنی عادت کنه. حالا در دنیای واقعی، وقتی بین «تلاش» و «نتیجه» فاصله میفته یا جایی شکست پیش میاد، صبر و تحملش رو ندارن و زود امیدشون رو از دست میدن.
این وضعیت سختتر میشه چون انعطاف و فرصت تمرین بچگی دیگه وجود نداره. حالا باید دو برابر انرژی بذارن تا اون صبر و پشتکار رو بسازن، یاد بگیرن شکست خوردن یعنی پایان نیست، و به مرور فاصلهی بین عمل و دستاورد رو تحمل کنن.
@averagebpdguy
حالا که وارد نوجوانی و جوانی شدن، توقع اینه که سریع وارد کار بشن، نتیجه بگیرن، پول دربیارن یا به جایی برسن. در حالیکه هیچوقت یاد نگرفتن که موفقیت زمان میبره و شکست بخشی از مسیر طبیعیه.
از طرف دیگه، خیلیها بخش بزرگی از زمانشون درگیر بازیها بودن؛ جایی که سیستم پاداش فوری داره. هر حرکتی خیلی سریع به نتیجه و دستاورد میرسه. همین باعث شد ذهن به دریافت بازخورد آنی عادت کنه. حالا در دنیای واقعی، وقتی بین «تلاش» و «نتیجه» فاصله میفته یا جایی شکست پیش میاد، صبر و تحملش رو ندارن و زود امیدشون رو از دست میدن.
این وضعیت سختتر میشه چون انعطاف و فرصت تمرین بچگی دیگه وجود نداره. حالا باید دو برابر انرژی بذارن تا اون صبر و پشتکار رو بسازن، یاد بگیرن شکست خوردن یعنی پایان نیست، و به مرور فاصلهی بین عمل و دستاورد رو تحمل کنن.
@averagebpdguy
👍1
مشترک گرامی شما ۷۰درصد از حجم بسته تابستان خود را مصرف کردهاید.
پس از به پایان رسیدن حجم باقی مانده، بسته پاییز و شروع مهر و رفتن به دانشگاه/مدرسه بطور خودکار برای شما فعال خواهد شد.
پس از به پایان رسیدن حجم باقی مانده، بسته پاییز و شروع مهر و رفتن به دانشگاه/مدرسه بطور خودکار برای شما فعال خواهد شد.
🍾1
اینکه میدونم کاری ندارم و باید بخوابم
ولی ناخودآگاه برای خوابیدن مقاومت میکنم واقعا چرخه مزخرفیه
ولی ناخودآگاه برای خوابیدن مقاومت میکنم واقعا چرخه مزخرفیه
❤1
Forwarded from _ اتاقی از آن خود _
حضور آدم های درست توی زندگی ، تاب آوری رنج و ملال رو خیلی بیشتر می کنه. خدا رو شکر به خاطر آدم های درست.
👍1
Forwarded from «سهشنبهها با دایانودو🦕.» (﮼دایان؛)
تو شوخی شوخی یه حرفی رو میزنی، من جدی جدی ساعتها درگیر و ناراحتم.
«سهشنبهها با دایانودو🦕.»
تو شوخی شوخی یه حرفی رو میزنی، من جدی جدی ساعتها درگیر و ناراحتم.
یاد بگیریم آدم ها و حرف و کاراشونو جدی نگیریم
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
انتخاب برنامه نویسی به عنوان شغل اونم اینجا اصلا گزینه خوبی نبود... باید برگردم سراغ همون نقاشی و مدلسازی...
برق میره نتم میره
برق خونه نمیره و منطقه دیگه هم میره باز نت میره
وتف!!
برق خونه نمیره و منطقه دیگه هم میره باز نت میره
وتف!!
🤡1
روزمرگیهای یک رواندرمانگر
برای اینکه خودتو ببخشی، چیکار باید بکنی؟
باید بفهمی ناخودآگاهت داره چه سودی از بخشیده نشدن میبره
👍1
Forwarded from من چراغها را روشن میکنم.
امروز یه پادکست گوش میدادم که میگفت:« انگار هر مدالی برای مامانم میاوردم، کافی نبود. منتظر این بود که مدال بعدی رو بیارم براش...بعدی و بعدی و بعدی.» و بله دوستان. کمالگرایی از همینجاها ریشه میزنه توی یه آدم.
👍1
امروز رفتم پاساژ امجد قطعات الکترونیکی بگیرم
یه بچه و پدرش یا احتمالا پدربزرگش اومده بودن خرید
و این بچه منو یاد قدیمای خودم انداخت
اینکه هرچیزی که ذره ای جالب میزد رو میدید سریع خرذوق میشد و فکر میکرد باهاش چه کارایی میتونه بکنه
درکنار عذاب وجدانم از پول خرج کردن سر یکسری چیزا که شاید اونقدرم ضروری نیازشون نداشتم، این فلشبک به گذشتهم یکم حالمو خوش کرد
دلم برای ذوق و اشتیاق بچگیام تنگ شد...
یه بچه و پدرش یا احتمالا پدربزرگش اومده بودن خرید
و این بچه منو یاد قدیمای خودم انداخت
اینکه هرچیزی که ذره ای جالب میزد رو میدید سریع خرذوق میشد و فکر میکرد باهاش چه کارایی میتونه بکنه
درکنار عذاب وجدانم از پول خرج کردن سر یکسری چیزا که شاید اونقدرم ضروری نیازشون نداشتم، این فلشبک به گذشتهم یکم حالمو خوش کرد
دلم برای ذوق و اشتیاق بچگیام تنگ شد...