خیلی چیزا تو سرم هست که میخوام تبدیلشون کنم به گفته و نوشته.
اما حس میکنم، مثل پختن یکسری غذا هاست، وقتی در فر/قابلمه باز بشه، دیگه اون چیزی که باید نمیشه:
اگر خیلی چیزها در من دفن شده باقی نمونند و بریزمشون بیرون، مرحله پختگی رو از دست میدم، و کمتر چیزی میشم که باید.
تنها مشکل این ماجرا اینه که، نمیدونی چیزی که داری توی خودت نگه میداری واقعا مهمه یا داری بزرگنماییش میکنی، و تا بیرون هم نریزیش نمیفهمی در عین این حال که نمیتونی بریزیش بیرون.
نمیدونم چطور شرحش بدم، حداقل امیدوارم فقط من اینجوری نباشم....
اما حس میکنم، مثل پختن یکسری غذا هاست، وقتی در فر/قابلمه باز بشه، دیگه اون چیزی که باید نمیشه:
اگر خیلی چیزها در من دفن شده باقی نمونند و بریزمشون بیرون، مرحله پختگی رو از دست میدم، و کمتر چیزی میشم که باید.
تنها مشکل این ماجرا اینه که، نمیدونی چیزی که داری توی خودت نگه میداری واقعا مهمه یا داری بزرگنماییش میکنی، و تا بیرون هم نریزیش نمیفهمی در عین این حال که نمیتونی بریزیش بیرون.
نمیدونم چطور شرحش بدم، حداقل امیدوارم فقط من اینجوری نباشم....
🤝1
پارادوکس ها مدام تو سر تکرار میشن
یک نمونه از چیزایی که در سرم میگذره اینه که:
خیلی چیزهایی که استعداد یا توانایی قلمداد میشن، صرف مشکلاتی که از بچگی وجود داشتن بوجود میان و مثل یه اسکیل توی بازی گرفتن، اون توانایی مثلا critical thinking رو بدست میاری
حالا مسأله ای که هست اینه که وقتی به خودت نگاه میکنی، میبینی بخاطر دلایل خوبی این توانایی رو بدست نیاوردی، ولی همین توانایی پایه خیلی جاها کمک کنندهت و جلوبرندهت هست
اینکه از درون این ذهنیت وجود داره که این چیزی نبود که خودم بخوام بدستش بیارم، و از چیز نحسی اومده(صرفا بار معنایی بدم) و یادآور شدن این مساله(استعداد/توانایی داشتنه) بیشتر باعث میشه بخوای ازش استفاده نکنی و بر اساس چیزهایی که خودت ساختی جلو بری نه چیزهایی که بهت رسیده
پارادوکسش کجاست؟ اینکه ذهن آدم به هرچیزی یک معنای بیخود میده، و گذشته ها گذشته، الانه که مهمه. و میتونی از همین چیزهای پایه استفاده کنی و جلو بری
اما درونت همچنان داره باهات میجنگه که استفاده از اینها درست نیست
یک نمونه از چیزایی که در سرم میگذره اینه که:
خیلی چیزهایی که استعداد یا توانایی قلمداد میشن، صرف مشکلاتی که از بچگی وجود داشتن بوجود میان و مثل یه اسکیل توی بازی گرفتن، اون توانایی مثلا critical thinking رو بدست میاری
حالا مسأله ای که هست اینه که وقتی به خودت نگاه میکنی، میبینی بخاطر دلایل خوبی این توانایی رو بدست نیاوردی، ولی همین توانایی پایه خیلی جاها کمک کنندهت و جلوبرندهت هست
اینکه از درون این ذهنیت وجود داره که این چیزی نبود که خودم بخوام بدستش بیارم، و از چیز نحسی اومده(صرفا بار معنایی بدم) و یادآور شدن این مساله(استعداد/توانایی داشتنه) بیشتر باعث میشه بخوای ازش استفاده نکنی و بر اساس چیزهایی که خودت ساختی جلو بری نه چیزهایی که بهت رسیده
پارادوکسش کجاست؟ اینکه ذهن آدم به هرچیزی یک معنای بیخود میده، و گذشته ها گذشته، الانه که مهمه. و میتونی از همین چیزهای پایه استفاده کنی و جلو بری
اما درونت همچنان داره باهات میجنگه که استفاده از اینها درست نیست
حقیقت اینه
الان صاحب اون توانایی هستی. چه بخوای چه نخوای، تبدیل شده به بخشی از ساختار ذهنت. اون «علت» دیگه گذشته، و تو اختیار داری معنایی که میدی رو تغییر بدی.
میتونی بهش به چشم «جای زخم چرکین گذشته» نگاه کنی و خودت رو ازش محروم کنی. یا میتونی بهش معنای تازه بدی: «این توانایی مقابله ای بود از گذشته به دستم رسید، حالا من انتخاب میکنم چطور ازش استفاده کنم.»
شاید لازم باشه بعضی چیزها رو دیرتر بیرون ریخت، چون خاماند. ولی وقتی رسیدن، وقتی نوشتی یا گفتیشون، دیگه تورو شکل میدن—نه مال گذشته، نه مال شرایط، بلکه مال اراده و نگاه امروزت.
الان صاحب اون توانایی هستی. چه بخوای چه نخوای، تبدیل شده به بخشی از ساختار ذهنت. اون «علت» دیگه گذشته، و تو اختیار داری معنایی که میدی رو تغییر بدی.
میتونی بهش به چشم «جای زخم چرکین گذشته» نگاه کنی و خودت رو ازش محروم کنی. یا میتونی بهش معنای تازه بدی: «این توانایی مقابله ای بود از گذشته به دستم رسید، حالا من انتخاب میکنم چطور ازش استفاده کنم.»
شاید لازم باشه بعضی چیزها رو دیرتر بیرون ریخت، چون خاماند. ولی وقتی رسیدن، وقتی نوشتی یا گفتیشون، دیگه تورو شکل میدن—نه مال گذشته، نه مال شرایط، بلکه مال اراده و نگاه امروزت.
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
حقیقت اینه الان صاحب اون توانایی هستی. چه بخوای چه نخوای، تبدیل شده به بخشی از ساختار ذهنت. اون «علت» دیگه گذشته، و تو اختیار داری معنایی که میدی رو تغییر بدی. میتونی بهش به چشم «جای زخم چرکین گذشته» نگاه کنی و خودت رو ازش محروم کنی. یا میتونی بهش معنای…
در نهایت
I have two sides
One side: deep and dark inside
I have two sides
One side: deep and dark inside
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
جالبه که وقتی خاطرهای رو تعریف میکنیم، هر بار کمی تغییرش میدیم. حافظه، بیشتر شبیه نقاشیه تا یک عکس ثابت.
روزمرگیهای یک رواندرمانگر
جالبه که وقتی خاطرهای رو تعریف میکنیم، هر بار کمی تغییرش میدیم. حافظه، بیشتر شبیه نقاشیه تا یک عکس ثابت.
شاید یکسری تغییرایی که میدیم، دستخوش تغییرات توی خودمونه...
با گذشتن از چیزها، رد پاهای اون تجربه به مرور پاک شدن و چیزای قابل تشخیصش فقط مونده،
یا چیزی باعث شده مجدد اون رد پاهارو دوباره شکل بدیم و روی اون تمرکزمونو بزاریم
با گذشتن از چیزها، رد پاهای اون تجربه به مرور پاک شدن و چیزای قابل تشخیصش فقط مونده،
یا چیزی باعث شده مجدد اون رد پاهارو دوباره شکل بدیم و روی اون تمرکزمونو بزاریم
Forwarded from محمدِ عماد | Mind Matrix
تو یکی از این کانالهای روتین تلگرام نوشته بودن :
من عاشق احترام گذاشتن به کسیام که برام توضیح میده، چون حس میکنم که از بدفهمیهام میترسه و براش آدم مهمی هستم.
واقعاً حرف قشنگیه؛ اینکه پارتنرت یا دوستت بدونه رو چه چیزهایی حساسی و قبل از اینکه دچار نشخوار فکری بشی، خودش بهت توضیح بده بهنظرم اوج درک و دوست داشتنه!
همچین کسی رو اگه دارید کنار خودتون، قدرشو بدونید...
من عاشق احترام گذاشتن به کسیام که برام توضیح میده، چون حس میکنم که از بدفهمیهام میترسه و براش آدم مهمی هستم.
واقعاً حرف قشنگیه؛ اینکه پارتنرت یا دوستت بدونه رو چه چیزهایی حساسی و قبل از اینکه دچار نشخوار فکری بشی، خودش بهت توضیح بده بهنظرم اوج درک و دوست داشتنه!
همچین کسی رو اگه دارید کنار خودتون، قدرشو بدونید...
@muhammad_emad
در برهه ای سیر میکنم که مرگ بر برنامه نویسی و سازندهش و درود بر کار های یدی که فکر کردن نمیخواد😭
😁1
رفتیم تو پاییز🍂
بلاخره میتونم هودیامو بپوشم فاز هکری وردارم👨🦼
بلاخره میتونم هودیامو بپوشم فاز هکری وردارم👨🦼
🤣1
Forwarded from آبیِ سنگین
راستی لذت تنها بودن را چشیدهای؟ قدم زدن تنها، دراز کشیدن توی آفتاب؟ چه لذت بزرگی است برای یک موجودِ عذابکشیده، برای قلب و سر! منظورم را میفهمی؟
آیا تا به حال مسافت زیادی را تنها قدم زدهای؟ قابلیت لذت بردن از آن، دلالت بر مقدار زیادی فلاکت گذشته و نیز لذتهای گذشته دارد. وقتی بچه بودم خیلی تنها ماندم، اما آنها بیشتر به زور شرایط بود نه به انتخاب خودم. اما حالا، با شتاب به طرف تنهایی میروم، همانطور که رودخانهها با شتاب به سوی دریا سرازیر میشوند.
-فرانتسکافکا
آیا تا به حال مسافت زیادی را تنها قدم زدهای؟ قابلیت لذت بردن از آن، دلالت بر مقدار زیادی فلاکت گذشته و نیز لذتهای گذشته دارد. وقتی بچه بودم خیلی تنها ماندم، اما آنها بیشتر به زور شرایط بود نه به انتخاب خودم. اما حالا، با شتاب به طرف تنهایی میروم، همانطور که رودخانهها با شتاب به سوی دریا سرازیر میشوند.
-فرانتسکافکا
👍2
یه 🍑 نشوری هی داره درخواست ورود به اکانتمو میده🗿
عقب مونده شماره ای که داری میزنیو نگا کن خب
عقب مونده شماره ای که داری میزنیو نگا کن خب
🤣1
یکی بمن توضیح بده
مهندسی نرمافزار، چرا باید ریاضی رشته شیمی و فیزیک رشته مکانیک رو بخونه اونم بدون اینکه به هم هیچگونه ربطی داشته باشن؟
فاقد از این اشاره هم کنم بخاطر یه واحد مرتبط با مبحث الکترونیک که اون هم میتونم با توجه به تجربیاتم بگم نهایت 10 درصد ارتباط داشته باشه با رشته مون و دروس، باید 3 تا واحد مختلف فیزیک پاس کنیم!
یادآوری میکنم، رشته مهندسی نرمافزار، نه رشته الکترونیک!
مهندسی نرمافزار، چرا باید ریاضی رشته شیمی و فیزیک رشته مکانیک رو بخونه اونم بدون اینکه به هم هیچگونه ربطی داشته باشن؟
فاقد از این اشاره هم کنم بخاطر یه واحد مرتبط با مبحث الکترونیک که اون هم میتونم با توجه به تجربیاتم بگم نهایت 10 درصد ارتباط داشته باشه با رشته مون و دروس، باید 3 تا واحد مختلف فیزیک پاس کنیم!
یادآوری میکنم، رشته مهندسی نرمافزار، نه رشته الکترونیک!
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
غصه خوردن آدابی داره، که اگر رعایت کنیم خیلی بهتر با غصه و اندوهمون کنار میایم. در این اپیزود در مورد این موضوع صحبت میکنیم که چطور بهتر و موثرتر غصه بخوریم. عجیبه نه؟ بهتر و موثرتر غصه خوردن!