Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
خستگیِ تصمیم (decision fatigue) چیه؟ بعد از چند تصمیم پشت سر هم، ذهن دیگه نمیتونه فرقِ مهم و کماهمیت رو تشخیص بده، به همین دلیل کیفیت تصمیمهایی که میگیری شدیدا افت میکنه. تسلیم شدن در برابر یه تیکه پیتزای چرب و پر از پنیر، در انتهای روز، خیلی سادهتره، چون ذهنت از صبح، کلی تصمیم ریز و درشت گرفته. پس مهمه روزت رو طوری بچینی که انرژی تصمیمگیریت برای موضوعات مهم و اصلی حفظ بشه.
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
آدمها گاهی ناگهان فرو میریزن، نه چون ضعیفن، بلکه چون سالها قوی بودنشون دیده نشده و بدن بالاخره میگه «دیگه بسه».
روزمرگیهای یک رواندرمانگر
روزت رو طوری بچینی
روز که هیچی، زندگی رو باید اینجوری کرد...
Forwarded from من چراغها را روشن میکنم.
بهم گفت آدما تو رو رها نکردن. تو اونا رو جا گذاشتی و رفتی. چون تو جاری بودی، تغییر میکردی، رشد میکردی. اونا راکد بودن، میخواستن راکد هم بمونن. جلوی رشد تو رو هم نمیتونستن بگیرن. پس دیگه ادامهٔ راه رو باهات نیومدن.
👍1
Forwarded from ونسان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from برنامه ناشناس
چه عینک بامجه ای😭😭😭
عینک روزانته؟ باهاش میری بیرون و دانشگاه و همه جا؟😭
بامزههه
چه عینک بامجه ای😭😭😭
عینک روزانته؟ باهاش میری بیرون و دانشگاه و همه جا؟😭
بامزههه
Forwarded from ونسان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ونسان
Video message
محسن آدمیه که دیدنش باعث میشه برای مدت کوتاهیم که شده غمام یادم بره :))
*تازه با چنلش آشنا شدم
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
قدیما از اینکه تا صبح بیدار میموندم و بقیه خواب بودن ناراحت بودم اما الان، اینکه بیخوابی سراغم اومده و میبینم بقیه هم مثل خودم بیدارن، عمیقاً غمگینم میکنه. چی به سرمون اومده....
درسته که مغزم تیر میکشه و خوابم نمیبره و کمر و گردنم خشک شده
ولیییی
کار کوفتیی که 3 هفته گیر بودو تونستم بلاخره درست کنم:
بلاخره سرور ریموتی که میخواستم رو تونستم ستاپ کنم و بدون هیچگونه دخالت فیزیکی فقط با وصل بودنش به برق و اینترنت، اتومات روشن میشه و من (مثلا) از هرجای این کره خاکی میتونم کنترلش کنم
*شاید بگین خب کار ساده ایه که، باید بگم بزارین بخوابم و سر فرصت راجب مشکلاتی که موجب ۳ هفته طول کشیدنش شد براتون غر بزنم
ولیییی
کار کوفتیی که 3 هفته گیر بودو تونستم بلاخره درست کنم:
بلاخره سرور ریموتی که میخواستم رو تونستم ستاپ کنم و بدون هیچگونه دخالت فیزیکی فقط با وصل بودنش به برق و اینترنت، اتومات روشن میشه و من (مثلا) از هرجای این کره خاکی میتونم کنترلش کنم
*شاید بگین خب کار ساده ایه که، باید بگم بزارین بخوابم و سر فرصت راجب مشکلاتی که موجب ۳ هفته طول کشیدنش شد براتون غر بزنم
❤1
The Last Waltz
King Raam, Eendo
روز و شب به یادتم، عزیزم، به تو بندِ نفسم@averagebpdguy
بگو به من چی میگذره تو دلت که بگیره آروم دلم
احساس من به تو لطیف مثل حباب، نمیخوام بیارم به زبون بترکه بره به بعد
عمق این عشق من به تو هست قدر دریا، دل من به تو بند مثل جون ماهی به آب
بی تاب این دل من نمیدونم که بمونم یا برم
ای کاش میشد باور کنم، عشقتو، که بمونه اینجا دلم
من بلند و فاش میگم عزیزم دلم مال تو است تا آخر عمر میمونیم پیش هم
روز و شب میگذره با فکر اون چشمها، میدرخشن تو سرم مثل ستاره تو آسمونا
قلب من گرم میشه با نور عشق تو مثل آفتاب که میتاب رو موج دریا
بلند و فاش اینو میگم ، به تو بند نفسم
بلند و فاش اینو میگم ، به تو بند نفسم
تا روزی که من زنده هستم، میتپه قلبم
برات
به تو بند نفسم
به تو بند نفسم
به تو بند نفسم
به تو بند نفسم
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
King Raam, Eendo – The Last Waltz
این ترک
منو بشدت یاد ترک the night we met میندازه
منو بشدت یاد ترک the night we met میندازه
Forwarded from MyMindLoop.
«ترسِ از دست دادن» چیزی است که همیشه نسبت به آن هشدار داده میشود؛ گویی این روزها به نوعی ضعف یا حتی تابو بدل شده است.
دریغ از اینکه خودِ این ترس، باعث شجاعت بیبدیل ماست. شجاعت، «نبودِ ترس» نیست؛ بلکه وجودِ عمل در کنار ترس است که شجاعت را واقعی میکند.
به چشمهای محبوبت نگاه میکنی، در اطمینان به آسیبپذیریات در برابر او و سهولت نابودیات در صورت خواستنِ او؛ به تماشای او، به دوست داشتنِ او ادامه میدهی. چرا؟
چون در عین ترس، شجاعتی به خود هدیه دادهای که منجر به تفکری دیوانهوار و فداکارانه میشود. آنچنان که با خود میگویی:
«حتی اگر نابودی من برای او مثل آب خوردن باشد، او تشنه میماند تا من از این آب جوانه بزنم.»
و این ترس، همان بذری است که درخت شجاعت در قلبت از آن ریشه میزند.
شجاع بودن قرار بر پاداش گرفتن نیست، بلکه خود پاداشِ ترس است.
دریغ از اینکه خودِ این ترس، باعث شجاعت بیبدیل ماست. شجاعت، «نبودِ ترس» نیست؛ بلکه وجودِ عمل در کنار ترس است که شجاعت را واقعی میکند.
به چشمهای محبوبت نگاه میکنی، در اطمینان به آسیبپذیریات در برابر او و سهولت نابودیات در صورت خواستنِ او؛ به تماشای او، به دوست داشتنِ او ادامه میدهی. چرا؟
چون در عین ترس، شجاعتی به خود هدیه دادهای که منجر به تفکری دیوانهوار و فداکارانه میشود. آنچنان که با خود میگویی:
«حتی اگر نابودی من برای او مثل آب خوردن باشد، او تشنه میماند تا من از این آب جوانه بزنم.»
و این ترس، همان بذری است که درخت شجاعت در قلبت از آن ریشه میزند.
شجاع بودن قرار بر پاداش گرفتن نیست، بلکه خود پاداشِ ترس است.
Forwarded from Néant (Rey)
گاهی آنقدر خستهام که حتی خواب هم نمیتواند نجاتم دهد.
خستگیام از آن نوعیست که از روح آغاز میشود و در استخوان تهنشین میشود.
- کافکا
خستگیام از آن نوعیست که از روح آغاز میشود و در استخوان تهنشین میشود.
- کافکا
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
پشت بعضی بیاحساسیها یک قلب بیش از حد حساس خوابیده؛ قلبی که اونقدر ضربه خورده که برای زنده موندن مجبور شده یخ بزنه.