نمیدونم منم یا یسری دیگ هم اینجورین
ولی مرگ آدما دیگ روم تاثیری نداره، آره یکم راجبش ناراحت میشم خصوصا اگر سر دلیل آزاردهنده ای باشه، ولی اهمیتی نمیدم
همچیز برام اینجوریه که بلاخره دیر یا زود زمانش تموم میشه و به نیستی
همونطور که به مرگ بقیه بی احساسم به مال خودمم همینطور
آره، فکر اینکه وای چقدر کار ناتموم دارم هست، ولی در همون گوشه سایه این موضوع که خب دیگ بلاخره وقتت رسیده دیگ پس مهم نیست هرکاری تا الان کردی و نکردی
ولی مرگ آدما دیگ روم تاثیری نداره، آره یکم راجبش ناراحت میشم خصوصا اگر سر دلیل آزاردهنده ای باشه، ولی اهمیتی نمیدم
همچیز برام اینجوریه که بلاخره دیر یا زود زمانش تموم میشه و به نیستی
همونطور که به مرگ بقیه بی احساسم به مال خودمم همینطور
آره، فکر اینکه وای چقدر کار ناتموم دارم هست، ولی در همون گوشه سایه این موضوع که خب دیگ بلاخره وقتت رسیده دیگ پس مهم نیست هرکاری تا الان کردی و نکردی
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
نمیدونم منم یا یسری دیگ هم اینجورین ولی مرگ آدما دیگ روم تاثیری نداره، آره یکم راجبش ناراحت میشم خصوصا اگر سر دلیل آزاردهنده ای باشه، ولی اهمیتی نمیدم همچیز برام اینجوریه که بلاخره دیر یا زود زمانش تموم میشه و به نیستی همونطور که به مرگ بقیه بی احساسم به…
و حالا که نگاه میکنم
دلیل اینکه خیلی اینکه بچه یا خونواده شونو ازدست میدن و نمیتونن خودشونو جمع کنن، میتونه این باشه که برای خودشون زندگی نکردن و انگار همچیزشونو بزارن وسط که اون فرد بجاشون اون کار "زندگی" رو انجام بده
و همین میشه که تا از دستش میدن اینجورین که بدبخت شدم تموم دارو ندارم رفت و...
دلیل اینکه خیلی اینکه بچه یا خونواده شونو ازدست میدن و نمیتونن خودشونو جمع کنن، میتونه این باشه که برای خودشون زندگی نکردن و انگار همچیزشونو بزارن وسط که اون فرد بجاشون اون کار "زندگی" رو انجام بده
و همین میشه که تا از دستش میدن اینجورین که بدبخت شدم تموم دارو ندارم رفت و...
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
دلیل اینکه
یه مورد دیگه هم بحث همون ناحیه امنهست
پایتخت امسال این قضیه رو به خوبی نشون داد
که نقی خودشو به انواع اقسام مشکلا میزنه که بچه هاش نرن سر خونه زندگیشون
چون انتظار تغییر ندارن
فکر نمیکنن هر چیزی یه تموم شدنی داره
پایتخت امسال این قضیه رو به خوبی نشون داد
که نقی خودشو به انواع اقسام مشکلا میزنه که بچه هاش نرن سر خونه زندگیشون
چون انتظار تغییر ندارن
فکر نمیکنن هر چیزی یه تموم شدنی داره
حالا میخواین بهم بگین بی احساس یا سایکوپس
ولی خب...
بنظرم آدمیزاد هم مثل یه وسیلهست
فقط صرفا بخاطر بحث "روان" پیچیدگی تعامل باهاش بیشتره و هرکس به نوبه خودش یونیکه
و این بحث اتچمنت پرابلمزی هم که هست، بخاطر احساسی دیدن آدماست، وگرنه چیزی که ما معنی ندیم بهش، خب با تغییر ماهیتش (مرگ و...) ماهم چیزی احساس نمیکنیم...
ولی خب...
بنظرم آدمیزاد هم مثل یه وسیلهست
فقط صرفا بخاطر بحث "روان" پیچیدگی تعامل باهاش بیشتره و هرکس به نوبه خودش یونیکه
و این بحث اتچمنت پرابلمزی هم که هست، بخاطر احساسی دیدن آدماست، وگرنه چیزی که ما معنی ندیم بهش، خب با تغییر ماهیتش (مرگ و...) ماهم چیزی احساس نمیکنیم...
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
نمیدونم منم یا یسری دیگ هم اینجورین ولی مرگ آدما دیگ روم تاثیری نداره، آره یکم راجبش ناراحت میشم خصوصا اگر سر دلیل آزاردهنده ای باشه، ولی اهمیتی نمیدم همچیز برام اینجوریه که بلاخره دیر یا زود زمانش تموم میشه و به نیستی همونطور که به مرگ بقیه بی احساسم به…
چرایی شروع این ماجرا هم بگم که
امروز رفتیم سراغ یکی از دوستای قدیمی که بچه جوونشونو توی تصادف ازدست دادن
و پدر مرحوم ادم ساده و ضعیف، که بخاطر این مسئله عین npc تموم ذهن و وجودش بهم خورده بود و یک سری موضوع و جملات رو با هر جرقه احساسی( که میشد فلشبک زدنای خاطرات توسط زنش) مدام تکرار میکرد
و نصف بیشتر موضوعیت صحبتشون این بود که: تموم عمرمون رو پای اینا گذاشتیم و الان رفت، بدبخت شدیم کمرمون شکست، دیگه زندگی نمیکنیم...
بله،شما زندگی نمیکنید، و زندگی نمیکردید! از همون اول همه توکن زندگیتونو خرج وسواس به بچه کردین و نه به زندگی کردن خودتون
امروز رفتیم سراغ یکی از دوستای قدیمی که بچه جوونشونو توی تصادف ازدست دادن
و پدر مرحوم ادم ساده و ضعیف، که بخاطر این مسئله عین npc تموم ذهن و وجودش بهم خورده بود و یک سری موضوع و جملات رو با هر جرقه احساسی( که میشد فلشبک زدنای خاطرات توسط زنش) مدام تکرار میکرد
و نصف بیشتر موضوعیت صحبتشون این بود که: تموم عمرمون رو پای اینا گذاشتیم و الان رفت، بدبخت شدیم کمرمون شکست، دیگه زندگی نمیکنیم...
بله،شما زندگی نمیکنید، و زندگی نمیکردید! از همون اول همه توکن زندگیتونو خرج وسواس به بچه کردین و نه به زندگی کردن خودتون
ما پس از هر شکست عاطفی «قویتر» و «مقاومتر» نمیشویم؛ صرفاً میآموزیم چطور شدیدتر «سرکوب» کنیم. اما اثرات چیز سرکوبشده، به همان قوت قبل باقی است؛ اینبار پنهانتر، اما گستردهتر.
✍ - محمد راد
✍ - محمد راد
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
- چرا وقتی کسی دوستم داره، احساس گناه میکنم؟
+ چون یه جایی یاد گرفتی که محبت، بدهی میاره نه آرامش.
+ چون یه جایی یاد گرفتی که محبت، بدهی میاره نه آرامش.
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
گفت تو چقدر با آرامش در مورد همه چیز حرف میزنی. به نظر میرسه که تهش رو فهمیدی و معنای زندگیات رو درآوردی. تو آدم خوشبخت و خوشحالی هستی؟
گفتم من نه به معنای چیزی رسیدم و نه خودم رو خوشبخت میدونم. اتفاقا فهمیدهام برای زندگی کردن لزوماً نباید خوشحال باشم. زندگی به من خوشبختی بدهکار نیست. شاید رمز آرامش همین باشه.
گفتم من نه به معنای چیزی رسیدم و نه خودم رو خوشبخت میدونم. اتفاقا فهمیدهام برای زندگی کردن لزوماً نباید خوشحال باشم. زندگی به من خوشبختی بدهکار نیست. شاید رمز آرامش همین باشه.
Forwarded from «سهشنبهها با دایانودو🦕.» (﮼دایان؛)
من دائم در حالِ «این کار رو هم بکنم بعدش درس درس درس» هستم.
الان در این مرحله از زندگیم که :
یا میشکنم و چیزی در من شکوفا میشه
یا له میشمو همه جا قهوه ای میشه
یا میشکنم و چیزی در من شکوفا میشه
یا له میشمو همه جا قهوه ای میشه
اکثر رابطه ها برای مدتی با نوعی یکی شدن ادامه می یابند. به این ترتیب رشد هر دو نفر محدود می شود و یا زیر بار انتظارات غیرمنطقی میشکند.
* مهمترین وظیفهُ پیوند میان دو نفر محافظت از خلوت یکدیگر است.
* مهمترین وظیفهُ پیوند میان دو نفر محافظت از خلوت یکدیگر است.