بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
215 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
باز آينه خورشيد از آن اوج بلند

راست برسنگ غروب آمد و آهسته شكست

شب رسيد از ره و آن آينه خرد شده

شد پراكنده و در دامن افلاك نشست



تشنه ­ام امشب، اگر باز خيال لب تو

خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد

كاش از عمر شبي تا به سحر چون مهتاب

شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد



روح من در گرو زمزمه ­اي شيرين ­ست

من دگر نيستم، اي خواب برو، حلقه مزن

اين سكوتي كه تو را مي­طلبد نيست عميق

وه كه غافل شده­ اي از دل غوغایي من



مي ­رسد نغمه ­اي از دور به گوشم، اي خواب

مكن، اين نغمه جادو را خاموش مكن:

«زلف، چون دوش، رها تا به سر دوش مكن

اي مه امروز پريشان ­ترم از دوش مكن»



در هياهوي شب غم ­زده با اختركان

سيل از راه دراز آمده را همهمه ايست

برو اي خواب­، برو عيش مرا تيره مكن

خاطرم دست­ خوش زير و بم زمزمه ايست



چشم بر دامن البرز سيه دوخته ­ام

روح من منتظر آمدن مرغ شب ­ست

عشق در پنجه غم قلب مرا مي ­فشرد

با تو اي خواب، نبرد من و دل زين سبب ­ست



مرغ شب آمد و در لانه تاريك خزيد

نغمه ­اش را به دلم هديه كند بال نسيم

آه... بگذار كه داغ دل من تازه شود

روح را نغمه هم ­درد فتوحي ­ست عظيم

#اخوان_ثالث
#نغمه_همدرد
#زمستان
من می دانستم که کشته نمی شوم یا لااقل در این جنگ کشته نمی شوم. این جنگ به من ربطی نداشت.

#وداع_با_اسلحه
- شما عاقل هستید
+ نخیر. اشتباه بزرگ در همینه، در عقل پیرها. عاقل نمی‌شن، محتاط می‌شن.

#وداع_با_اسلحه
+ کی جنگ رو می‌بره؟
- ایتالیا
+ چرا؟
- این ها ملت جوون‌تری هستن.
+ ملل جوون‌تر همیشه جنگ‌ها رو می برن؟
- تا مدتی شایسته ی بردن هستن.

#وداع_با_اسلحه
نمی‌شود که زندگی همه‌اش شتاب و تیزهوشی باشد. اگر اینطور باشد آدم از فهم چیزهایی که کند‌ذهنی میخواهد، می ماند. با من موافق نیستید؟
لابد به خاطر اینکه فکر می کنید فهمیدنی‌ها همه تند و تیزند.

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
عسل‌خوران سمیه نیز تنها برای گفتن سخنی بر کریم نیامده بود. بود تا یک "سمیه" و "رشته های بی‌تاب عسل در آفتاب" عرضه کند هرچند بی هیچ سخنی. مگر وقتی آفتاب دم پگاه می‌زند می‌پرسیم تعبیرش چیست؟ مگر وقتی مادر سر میز صبحانه لیوانی شیر برای‌مان می‌آورد دنبال مفهوم "شیر" می‌گردیم؟ مگر تا پرنده‌ی جدیدی در گردش‌مان در جنگل می‌بینیم سراغ کتابی را می‌گیریم آن پرنده را برای‌مان تفسیر کند؟

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
ساعت باطنی به قاعده‌ی ساعت‌های بیرونی چرخ‌دنده و فنر ندارد و به سرشت مجرد ذهن نزدیک‌تر است. از اندیشه های انسان منفعل می‌شود نه از زندگی کاری. بیشتر اندیشه‌ها هم که وقت شب می‌طلبد. چه آنچه در شب پدید می‌آید جاپاش استوار‌تر است و اندیشه چون همسایه‌ی خیال بازیگوش است که کارش از این شاخه به آن شاخه پریدن است بیش از معمول دنبال جاپای سفت است. اما در روز که فقط کار انسان شناگری طولانی است، خوابیدن آدم را چونان ماه شناور در آسمان ناپدید می‌کند تا دیگر از شناور ماندن در آب دست و پاش کوفت نرود.

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
این پدر و دختر بیشتر مثل پرندگان باهم جیک‌جیک سر‌می‌دادند که به قول شریف "هرچه گوش بدهی در‌نمی‌یابی نت‌ها را چگونه می‌زنند. آنچه دیوانه‌ات می‌کند لحن است که با حنجره‌ی خود پرنده هزار بار تکرار‌پذیر است اما رام حنجره‌ی دیگری نمی‌شود."

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
علم آن‌قدر غیرت و عزت دارد نگذارد این دایره‌المعارف‌نویس‌ها مکتوبش کنند. ما مثلا ورثه‌ی کسانی هستیم که تکیه داشتند به صفحاتی از هستی، که تا اراده می‌کردند می‌دانستند. خود هستی همه را مکتوب کرده.

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
حاج آقا گفت‌"سکوت بلد نیستند عزیز من، گاهی لازم می‌شود آدم جایی هجرت کند که سکوت بلدند. یک شهر زکریایی!"

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
سمیه گفت "می‌خواهید بگویید مهم خودمانیم، جا‌ها مهم نیست؟ حتا برای کسی که با جا‌ها همان منش را دارد که با آدم‌ها؟"

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
سمیه گفت "گفتید پس نگو از این درخت خوشم می‌آید. وقتی بگو که درخت آلبالو را برای خودش فهمیده باشی. و الا خاطره‌ی تو بیرون از درخت است."

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
کریم گفت "این همه روزنامه در پایتخت. اگر نباشند هر‌کس از چیز‌هایی خبردار می‌شود که در زندگی برای آن ساخته شده. من برای تعمیر مشعل ساخته شده‌ام. خبر مشعل به هر حال به من می‌رسد. شما را برای پرندگان و گل‌ها ساختند؟ پس خبر پرندگان و گل‌ها برای شماست."

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
کریم خنده‌ای زد "این را باید از عمه‌ام بپرسید. من عمه‌ای دارم که به سکوت خانه‌اش زیادی دلبسته است. مهمان کم دارد اما وقتی هم دارد تا مهمان‌ها رفتند ملافه‌ها و لباس‌هاش را می‌شوید آویزان می‌کند به بند. آن‌هم نه بندی که در حیاط خانه یا پشت بام هست. داخل خانه مقابل آفتاب در سکوت. آویزان می‌کند تا صدای آدم‌ها از آن‌ها برود. ظرف‌ها را هم شب جلو نور مهتاب می‌گذارد. مهتاب اگر بر دریا کارگر است چرا بر ظروف عمه‌ی من نباشد؟"

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
دختر گفت "این حرف زدن‌ها را زمانی یاد گرفتم که عزم داشتم جز با اغیار حرف نزنم‌. به قول معروف گره انداخته بودم در زبانم. یادش به خیر. چه گرهی!"

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
تنهایی را نیز چون نان و آفتاب
می شود به اشتراک گذاشت.
فردریک گرو

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
موعظه‌گر می‌پرسد چطور باید زندگی کنیم اما سوال جستار‌نویس همانی‌ست که مونتنی می‌پرسید "زنده بودن چه حسی دارد؟"

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
... جستار با موضوعی معمولی شروع می‌شود_ماهی گُلی می‌میرد_ و در پایان، به موضوعی غیرمنتظره می‌رسد: مرگ چیست؟

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
به ما یاد‌ داده‌اند سرشلوغ باشیم چون اگر بیشتر کار کنیم مفید‌تر هستیم ولی همه می‌دانند که سرشلوغی و مفید‌بودن رابطه‌ای پر‌شک و شبهه و با‌فاصله از هم دارند. درواقع بیشترین تقلای ما برای این است که سرمان خلوت‌تر شود تا بتوانیم بیشتر کار کنیم.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
اگر قطار، خیابان‌هایمان را پرازدحام کرد، تلگراف آن ازدحام را به ذهن‌هایمان آورد. تلگراف چیزی به جهان اضافه‌کرد که تا امروز با ما مانده: نوع کاملا جدیدی از ارتباط که در آن پیام تا وقتی به مخاطب نرسیده، ارتباط ناقص است.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
می‌فهمم چرا آدم‌ها فوتبال بازی می‌کنند.
...
اگر در زمین حرکت خوبی انجام می‌دادید، درخشان بود؛ اگر حرکتی کمتر از درخشان می‌کردید، کارتان بی‌فایده بود؛ اگر همه تان با هم بی‌فایده بودید، می‌شدید به‌درد‌نخور؛ اگر هم کسی کار درخشانی نمی‌کرد که آخرش به هیچ دردی نمی‌خورد، همه داد می‌زدند "آه، چه حیف!"


#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی