بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
215 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
ساعت باطنی به قاعده‌ی ساعت‌های بیرونی چرخ‌دنده و فنر ندارد و به سرشت مجرد ذهن نزدیک‌تر است. از اندیشه های انسان منفعل می‌شود نه از زندگی کاری. بیشتر اندیشه‌ها هم که وقت شب می‌طلبد. چه آنچه در شب پدید می‌آید جاپاش استوار‌تر است و اندیشه چون همسایه‌ی خیال بازیگوش است که کارش از این شاخه به آن شاخه پریدن است بیش از معمول دنبال جاپای سفت است. اما در روز که فقط کار انسان شناگری طولانی است، خوابیدن آدم را چونان ماه شناور در آسمان ناپدید می‌کند تا دیگر از شناور ماندن در آب دست و پاش کوفت نرود.

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
این پدر و دختر بیشتر مثل پرندگان باهم جیک‌جیک سر‌می‌دادند که به قول شریف "هرچه گوش بدهی در‌نمی‌یابی نت‌ها را چگونه می‌زنند. آنچه دیوانه‌ات می‌کند لحن است که با حنجره‌ی خود پرنده هزار بار تکرار‌پذیر است اما رام حنجره‌ی دیگری نمی‌شود."

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
علم آن‌قدر غیرت و عزت دارد نگذارد این دایره‌المعارف‌نویس‌ها مکتوبش کنند. ما مثلا ورثه‌ی کسانی هستیم که تکیه داشتند به صفحاتی از هستی، که تا اراده می‌کردند می‌دانستند. خود هستی همه را مکتوب کرده.

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
حاج آقا گفت‌"سکوت بلد نیستند عزیز من، گاهی لازم می‌شود آدم جایی هجرت کند که سکوت بلدند. یک شهر زکریایی!"

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
سمیه گفت "می‌خواهید بگویید مهم خودمانیم، جا‌ها مهم نیست؟ حتا برای کسی که با جا‌ها همان منش را دارد که با آدم‌ها؟"

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
سمیه گفت "گفتید پس نگو از این درخت خوشم می‌آید. وقتی بگو که درخت آلبالو را برای خودش فهمیده باشی. و الا خاطره‌ی تو بیرون از درخت است."

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
کریم گفت "این همه روزنامه در پایتخت. اگر نباشند هر‌کس از چیز‌هایی خبردار می‌شود که در زندگی برای آن ساخته شده. من برای تعمیر مشعل ساخته شده‌ام. خبر مشعل به هر حال به من می‌رسد. شما را برای پرندگان و گل‌ها ساختند؟ پس خبر پرندگان و گل‌ها برای شماست."

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
کریم خنده‌ای زد "این را باید از عمه‌ام بپرسید. من عمه‌ای دارم که به سکوت خانه‌اش زیادی دلبسته است. مهمان کم دارد اما وقتی هم دارد تا مهمان‌ها رفتند ملافه‌ها و لباس‌هاش را می‌شوید آویزان می‌کند به بند. آن‌هم نه بندی که در حیاط خانه یا پشت بام هست. داخل خانه مقابل آفتاب در سکوت. آویزان می‌کند تا صدای آدم‌ها از آن‌ها برود. ظرف‌ها را هم شب جلو نور مهتاب می‌گذارد. مهتاب اگر بر دریا کارگر است چرا بر ظروف عمه‌ی من نباشد؟"

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
دختر گفت "این حرف زدن‌ها را زمانی یاد گرفتم که عزم داشتم جز با اغیار حرف نزنم‌. به قول معروف گره انداخته بودم در زبانم. یادش به خیر. چه گرهی!"

#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
تنهایی را نیز چون نان و آفتاب
می شود به اشتراک گذاشت.
فردریک گرو

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
موعظه‌گر می‌پرسد چطور باید زندگی کنیم اما سوال جستار‌نویس همانی‌ست که مونتنی می‌پرسید "زنده بودن چه حسی دارد؟"

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
... جستار با موضوعی معمولی شروع می‌شود_ماهی گُلی می‌میرد_ و در پایان، به موضوعی غیرمنتظره می‌رسد: مرگ چیست؟

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
به ما یاد‌ داده‌اند سرشلوغ باشیم چون اگر بیشتر کار کنیم مفید‌تر هستیم ولی همه می‌دانند که سرشلوغی و مفید‌بودن رابطه‌ای پر‌شک و شبهه و با‌فاصله از هم دارند. درواقع بیشترین تقلای ما برای این است که سرمان خلوت‌تر شود تا بتوانیم بیشتر کار کنیم.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
اگر قطار، خیابان‌هایمان را پرازدحام کرد، تلگراف آن ازدحام را به ذهن‌هایمان آورد. تلگراف چیزی به جهان اضافه‌کرد که تا امروز با ما مانده: نوع کاملا جدیدی از ارتباط که در آن پیام تا وقتی به مخاطب نرسیده، ارتباط ناقص است.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
می‌فهمم چرا آدم‌ها فوتبال بازی می‌کنند.
...
اگر در زمین حرکت خوبی انجام می‌دادید، درخشان بود؛ اگر حرکتی کمتر از درخشان می‌کردید، کارتان بی‌فایده بود؛ اگر همه تان با هم بی‌فایده بودید، می‌شدید به‌درد‌نخور؛ اگر هم کسی کار درخشانی نمی‌کرد که آخرش به هیچ دردی نمی‌خورد، همه داد می‌زدند "آه، چه حیف!"


#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
اما تاکتیک‌های دفاعی به کمال رسیده در نهایت تاکتیک‌های هجومی را شکست می‌دهند چون همیشه شکستن زنجیره‌ی حرکات راحت‌تر از ساختن چنین زنجیره‌ای است.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
ولی فوتبال قرار نیست فرار از زندگی باشد. فوتبال خود زندگی‌ست، با همه‌ی بی‌عدالتی و کسالت باری‌اش: ما هم دنبال امتیاز‌های ناعادلانه هستیم، ما هم لحظه‌های کوچک شادی را جوری جشن می‌گیریم که انگار پیروزی نهایی‌مان باشند، ما هم اشتباهی به خودمان گل می‌زنیم.


#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
پذیرش محتوم بودن شکست شما را آزاد می‌گذارد تا از هر پیروزی کوچکی، از همان یک شوت خوب، لذتی واقعی ببرید.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
Forwarded from ضدونقیض⁦
-خود آوینی درباره ی جوانی اش اینگونه میگوید :
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم.خیر.من از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم.من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام.به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام.موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام،ساعت‌ها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام.من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام،ریش پرفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب انسان موجود تک‌ساحتی هربرت مارکوزه را بی آن که آن زمان خوانده باشم‌اش طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:عجب!فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند،معلوم است که خیلی می‌فهمد.اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده‌است که ناچار شده‌ام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمی‌شود و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمی‌آید.باید در جست‌وجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم...!
👍3
حتی بعدتر هم جوامع کاملا استبدادی همه‌ی کتاب‌ها را نمی‌سوزاندند.
آن‌ها بعضی کتاب‌ها را می‌سوزاندند ولی دستگاه‌های چاپ‌شان همواره با چنان شدتی کار می‌کرد که اواسط دهه‌ی ۱۹۵۰ می‌گفتند تیراژ کتاب‌های استالین از آگاتا کریستی هم بیشتر شده.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
استدلال اندی کلارک در فوق‌پرواز کردن ذهن و رابرت کِی.لوگان در زبان ششم با این ادعا شروع می‌شود که شناخت یک برنامه‌ی جمع و جور پردازش نیست که -مثل شخصیت سینمایی رابی روبات- توی سر آدم اتفاق بیفتد. شناخت یعنی جریان دائمی اطلاعات، خاطرات، طرح‌ها و حرکت‌های جسمانی که در آن فکر‌کردن همان‌قدر دربیرون جریان دارد که در درون.

#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی