❤1
اتکا به نفس به مکانی بستگی دارد که آدم در آن باشد: در طبقه اول به همان صورتی حرف نمیزنی که در طبقهی پنجم،
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
❤1
اِما جواب داد: _ بله، امّا اشتباه کردم. آدم وقتی هزار کار واجب دوروبرش دارد نباید خودش را به خوشیهای دستنیافتنی عادت بدهد...
_ بله! میفهمم...
_نه، چون زن نیستید.
#مادام_بوواری
_ بله! میفهمم...
_نه، چون زن نیستید.
#مادام_بوواری
اِما چشمان زیبایش را که اشکی در آنها حلقه زده بود به طرف سقف بلند کرد و گفت:
_ اگر بدانید چه رویاهایی در سرم پرورانده بودم!
#مادام_بوواری
_ اگر بدانید چه رویاهایی در سرم پرورانده بودم!
#مادام_بوواری
❤1
...
از انتظار دیده یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
از توبه شکسته زمینگیر خجلتم
این شیشه شکسته به راه کسی مباد
...
#صائب_تبریزی
از انتظار دیده یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
از توبه شکسته زمینگیر خجلتم
این شیشه شکسته به راه کسی مباد
...
#صائب_تبریزی
❤2
❤1
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت
گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد
گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت
گفتند خرم است شبستان وصل او
رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت
گفتم که بر پرم سوی بام سرای او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت
خاقانی ارچه نرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت
#خاقانی
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت
گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد
گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت
گفتند خرم است شبستان وصل او
رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت
گفتم که بر پرم سوی بام سرای او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت
خاقانی ارچه نرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت
#خاقانی
❤1👍1
خوش آن که از دو جهان گوشه غمی دارد
همیشه سر به گریبان ماتمی دارد
تو مرد صحبت دل نیستی، چه می دانی
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد
...
هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد!
لب پیاله نمیآید از نشاط بهم
زمین میکده خوش خاک بیغمی دارد
...
تو محو عالم فکر خودی، نمیدانی
که فکر صائب ما نیز عالمی دارد
#صائب_تبریزی
همیشه سر به گریبان ماتمی دارد
تو مرد صحبت دل نیستی، چه می دانی
که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد
...
هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد
که در گشایش دلها عجب دمی دارد!
لب پیاله نمیآید از نشاط بهم
زمین میکده خوش خاک بیغمی دارد
...
تو محو عالم فکر خودی، نمیدانی
که فکر صائب ما نیز عالمی دارد
#صائب_تبریزی
❤1
لئون گفت: _ اغلب برایتان نامه مینوشتم و بعد پارهشان میکردم.
اِما چیزی نگفت. لئون ادامه داد:
_گاهی مجسم میکردم که تصادفی شما را میبینم. سر نبش خیابانها خیال میکردم شما را دیدهام؛ دنبال کالسکههایی که از درشان شال یا توریای مثل مال شما بیرون بود میدویدم...
#مادام_بوواری
اِما چیزی نگفت. لئون ادامه داد:
_گاهی مجسم میکردم که تصادفی شما را میبینم. سر نبش خیابانها خیال میکردم شما را دیدهام؛ دنبال کالسکههایی که از درشان شال یا توریای مثل مال شما بیرون بود میدویدم...
#مادام_بوواری
بار غم از دلم می گلرنگ بر نداشت
این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت
از بس فشرد گریه بیدادگر مرا
ناخن ز کاوش دل من رنگ برنداشت
اوقات خود ز مشق پریشان سیاه کرد
چشمی که نسخه زان خط شبرنگ برنداشت
...
شد کهربا به خون جگر لعل آبدار
از می خزان چهره ما رنگ برنداشت
یارب شود چو دست سبو خشک زیر سر
دستی که در شکستن من سنگ برنداشت
...
برداشتیم بار غم خلق سالها
از راه ما اگر چه کسی سنگ برنداشت
بسم الله امید بود زخم تیغ عشق
بی حاصل آن که زخم چنین جنگ برنداشت
هر چند همچو سایه فتادم به پای خلق
از خاک ره مرا کسی از ننگ برنداشت
صائب ز بزم عقده گشایان کناره کرد
ناز نسیم، غنچه دلتنگ برنداشت
#صائب_تبریزی
این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت
از بس فشرد گریه بیدادگر مرا
ناخن ز کاوش دل من رنگ برنداشت
اوقات خود ز مشق پریشان سیاه کرد
چشمی که نسخه زان خط شبرنگ برنداشت
...
شد کهربا به خون جگر لعل آبدار
از می خزان چهره ما رنگ برنداشت
یارب شود چو دست سبو خشک زیر سر
دستی که در شکستن من سنگ برنداشت
...
برداشتیم بار غم خلق سالها
از راه ما اگر چه کسی سنگ برنداشت
بسم الله امید بود زخم تیغ عشق
بی حاصل آن که زخم چنین جنگ برنداشت
هر چند همچو سایه فتادم به پای خلق
از خاک ره مرا کسی از ننگ برنداشت
صائب ز بزم عقده گشایان کناره کرد
ناز نسیم، غنچه دلتنگ برنداشت
#صائب_تبریزی
[غزلهای فارسی صائب ۶۹۹۵ تاست.
ما درحال خواندن یک گزیدهی ۱۸۰ تایی از آن هستیم که در نرمافزار طاقچه و گنجور در دسترس است.]
ما درحال خواندن یک گزیدهی ۱۸۰ تایی از آن هستیم که در نرمافزار طاقچه و گنجور در دسترس است.]
❤2
اولین بار بود که برای زنی دستهگل میخرید؛ و با استشمام آن سینهاش پر از غرور شد، انگار که حرکت ستایشآمیز گل دادنش به کس دیگری به خودش برمیگشت.
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
❤3
از زبان لاتین شاهد میآورد از بس عصبانی بود. از چینی و گروئلندی هم میآورد اگر این زبانها را میدانست؛ چون دچار یکی از بحرانهایی بود که جان آدمی یکپارچه همه آنچه را که درون دارد بیهیچ تمایزی بیرون میریزد، همچون اقیانوس که هنگام توفان از خزههای کناره تا شنهای قعرش را زیر و رو میکند.
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
سلام دوستان
اگه بخوام گروه کتابخوانی برای خواندن این کتاب راه بندازم هستین؟
(گودریدز فیلتره باید با فیلترشکن باز کنین لینک رو)
https://www.goodreads.com/book/show/24113.G_del_Escher_Bach
● انشاالله بهمن ماه با پایان امتحانات شروعش میکنیم و خیلی آهسته میخونیمش تا هم باهم پیش بریم، هم یادبگیریم.
● بچههایی که پیوی باهم صحبت کردیم نیاز نیست مجدد اطلاع بدن.
● یهکم باید دیوانه باشید تا از کتاب لذت ببرید :))
خلاصه بخوام بگم؛ اگه به ترکیبی از هنر، هوش مصنوعی، ریاضیات و فلسفه علاقه دارید، این کتاب خود خودشه! دیگه زحمت تحقیق رو خودتون متقبل بشین.
(نام کتاب: گودل، اشر، باخ بافتهی گرانسنگ ابدی)
● اگه انگلیسیشو میخونین که عالیه و پیدیافش هست. اگه فارسی میخونین، باید برای تهیهش دست بجنبانید تا تموم نشده چون چاپش تمومه.
● اگه فلسفه و منطق بلدید حضورتون مایهی شادمانی قلبی ما خواهد بود.
● اطلاعات تکمیلی رو آخر بهمن اعلام میکنم.
و تا ۲۰ بهمن ماه میتونین حضورتون رو از طریق لینک ناشناس یا پیوی من اعلام کنین. (این موارد رو بگین: آیدی، نام، رشته)
● دیگه هم همین :)
اگه بخوام گروه کتابخوانی برای خواندن این کتاب راه بندازم هستین؟
(گودریدز فیلتره باید با فیلترشکن باز کنین لینک رو)
https://www.goodreads.com/book/show/24113.G_del_Escher_Bach
● انشاالله بهمن ماه با پایان امتحانات شروعش میکنیم و خیلی آهسته میخونیمش تا هم باهم پیش بریم، هم یادبگیریم.
● بچههایی که پیوی باهم صحبت کردیم نیاز نیست مجدد اطلاع بدن.
● یهکم باید دیوانه باشید تا از کتاب لذت ببرید :))
خلاصه بخوام بگم؛ اگه به ترکیبی از هنر، هوش مصنوعی، ریاضیات و فلسفه علاقه دارید، این کتاب خود خودشه! دیگه زحمت تحقیق رو خودتون متقبل بشین.
(نام کتاب: گودل، اشر، باخ بافتهی گرانسنگ ابدی)
● اگه انگلیسیشو میخونین که عالیه و پیدیافش هست. اگه فارسی میخونین، باید برای تهیهش دست بجنبانید تا تموم نشده چون چاپش تمومه.
● اگه فلسفه و منطق بلدید حضورتون مایهی شادمانی قلبی ما خواهد بود.
● اطلاعات تکمیلی رو آخر بهمن اعلام میکنم.
و تا ۲۰ بهمن ماه میتونین حضورتون رو از طریق لینک ناشناس یا پیوی من اعلام کنین. (این موارد رو بگین: آیدی، نام، رشته)
● دیگه هم همین :)
Goodreads
Gödel, Escher, Bach: An Eternal Golden Braid
Douglas Hofstadter's book is concerned directly with th…
...
از فسون عالم اسباب خوابم میبرد
پیش پای یک جهان سیلاب خوابم میبرد
سبزه خوابیده را بیدار سازد آب و من
چون شوم مست از شراب ناب خوابم میبرد
...
#صائب_تبریزی
[صائب سر کلاسهای ۷:۴۵ دانشگاه]
از فسون عالم اسباب خوابم میبرد
پیش پای یک جهان سیلاب خوابم میبرد
سبزه خوابیده را بیدار سازد آب و من
چون شوم مست از شراب ناب خوابم میبرد
...
#صائب_تبریزی
[صائب سر کلاسهای ۷:۴۵ دانشگاه]
👍1
...
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت
هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد
در هر شکن زلف گرهگیر تو دامی است
این سلسله یک حلقه بیکار ندارد
...
#صائب_تبریزی
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت
هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد
در هر شکن زلف گرهگیر تو دامی است
این سلسله یک حلقه بیکار ندارد
...
#صائب_تبریزی
گفته بودی که بیایی، غمم از دل برود
آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند
خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود
گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال
چون بیاید به سر کوی تو، بیدل برود
کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست
مگر آنکس که به شب آید و غافل برود
ساربان! تند مران، ورنه، چنان میگریم
که تو و ناقه و محمل، همه در گل برود
سر آن کشته بنازم که پس از کشته شدن
سر خود گیرد و اندر پی قاتل برود
باکم از کشته شدن نیست، از آن میترسم
که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود
گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد
این سخن ماند ندانم که چه با دل برود
#شاطرعباس_صبوحی
آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند
خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود
گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال
چون بیاید به سر کوی تو، بیدل برود
کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست
مگر آنکس که به شب آید و غافل برود
ساربان! تند مران، ورنه، چنان میگریم
که تو و ناقه و محمل، همه در گل برود
سر آن کشته بنازم که پس از کشته شدن
سر خود گیرد و اندر پی قاتل برود
باکم از کشته شدن نیست، از آن میترسم
که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود
گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد
این سخن ماند ندانم که چه با دل برود
#شاطرعباس_صبوحی