بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
214 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
از زبان لاتین شاهد می‌آورد از بس عصبانی بود. از چینی و گروئلندی هم می‌آورد اگر این زبان‌ها را می‌دانست؛ چون دچار یکی از بحران‌هایی بود که جان آدمی یکپارچه همه آنچه را که درون دارد بی‌هیچ تمایزی بیرون می‌ریزد، همچون اقیانوس که هنگام توفان از خزه‌های کناره تا شن‌های قعرش را زیر و رو می‌کند.

#مادام_بوواری
سلام دوستان
اگه بخوام گروه کتابخوانی برای خواندن این کتاب راه بندازم هستین؟
(گودریدز فیلتره باید با فیلترشکن باز کنین لینک رو)

https://www.goodreads.com/book/show/24113.G_del_Escher_Bach

● ان‌شاالله بهمن ماه با پایان امتحانات شروعش می‌کنیم و خیلی آهسته می‌خونیمش تا هم باهم پیش بریم، هم یادبگیریم.

● بچه‌هایی که پیوی باهم صحبت کردیم نیاز نیست مجدد اطلاع بدن.

● یه‌کم باید دیوانه باشید تا از کتاب لذت ببرید :))
خلاصه بخوام بگم؛ اگه به ترکیبی از هنر، هوش مصنوعی، ریاضیات و فلسفه علاقه دارید، این کتاب خود خودشه! دیگه زحمت تحقیق رو خودتون متقبل بشین.
(نام کتاب: گودل، اشر، باخ بافته‌ی گرانسنگ ابدی)

● اگه انگلیسی‌شو می‌خونین که عالیه و پی‌دی‌اف‌ش هست. اگه فارسی می‌خونین، باید برای تهیه‌ش دست بجنبانید تا تموم نشده چون چاپش تمومه‌.

● اگه فلسفه و منطق بلدید حضورتون مایه‌ی شادمانی قلبی ما خواهد بود.

● اطلاعات تکمیلی رو آخر بهمن اعلام می‌کنم.
و تا ۲۰ بهمن ماه می‌تونین حضورتون رو از طریق لینک ناشناس یا پی‌وی من اعلام کنین. (این موارد رو بگین: آیدی، نام، رشته)

● دیگه هم همین :)
...
از فسون عالم اسباب خوابم می‌برد
پیش پای یک جهان سیلاب خوابم می‌برد

سبزه خوابیده را بیدار سازد آب و من
چون شوم مست از شراب ناب خوابم می‌برد
...
#صائب_تبریزی

[صائب سر کلاس‌های ۷:۴۵ دانشگاه]
👍1
...
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت
هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد

در هر شکن زلف گره‌گیر تو دامی است
این سلسله یک حلقه بیکار ندارد
...
#صائب_تبریزی
گفته بودی که بیایی، غمم از دل برود
آنچنان جای گرفته است که مشکل برود

پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند
خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود

گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال
چون بیاید به سر کوی تو، بی‌دل برود

کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست
مگر آنکس که به شب آید و غافل برود

ساربان! تند مران، ورنه، چنان می‌گریم
که تو و ناقه و محمل، همه در گل برود


سر آن کشته بنازم که پس از کشته شدن
سر خود گیرد و اندر پی قاتل برود


باکم از کشته شدن نیست، از آن می‌ترسم
که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود


گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد
این سخن ماند ندانم که چه با دل برود
 
#شاطرعباس_صبوحی
بيهوده دلت گرفته
بيهوده!
تا بوده جهان
جهان همين بوده!
 
بايد بروي به ديدنش بايد...
باري به هزار سال ابري هم
باران به اتاق تو نمي آيد!

#علی_محمد_مودب
3👍1
ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری، کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری، ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم، چون باد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت، آزاد رفته باشد

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد، فرهاد رفته باشد

#حزین_لاهیجی
سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم 
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار می‌کردم

همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت 
همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم

ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود 
تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم

«به روی نامه‌هایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو می‌پرسیدی و با چشم خون انکار می‌کردم

در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود 
به پای مرگ می‌افتادم و اصرار می‌کردم

خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر 
غزل در گوش من می‌خواند و من تکرار می‌کردم

#سجاد_سامانی
3
...
بار منت بر نمی تابد دل آزاده ام
غنچه گردم گر نسیم از شاخسارم بگذرد

با خیال او قناعت می کنم، من کیستم
تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟

چون کشم آه از دل پر خون، که باد خوش عنان
می خورد صدکاسه خون کز لاله زارم بگذرد
...
#صائب_تبریزی
2
آشفته و خشمگین گذاشته و رفته بود‌ دیگر از لئون نفرت داشت. بدقولیِ او به نظرش توهین بزرگی می‌آمد و دلیل‌های دیگری هم می‌جُست تا از او دل ببُرد. لئون به چشمش آدمی می‌آمد که توانایی کار قهرمانانه نداشت، ضعیف بود، پیش پا افتاده بود، از یک زن شُل‌تر بود، در ضمن خسیس و بزدل هم بود.
سپس آرام شد و سرانجام به این فکر افتاد که بدون شک در تهمت‌زدن به لئون اشتباه کرده بود. اما نفی کسانی که دوست می‌داریم همیشه ما را کمی از ایشان جدا می‌کند. نباید به بُت‌ها دست زد: رویه طلایی‌شان به دست می‌چسبد و کنده می‌شود.

#مادام_بوواری
چاره دل عقل پر تدبیر نتوانست کرد
خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد
...
راز ما از پرده دل عاقبت بیرون فتاد
غنچه بوی خویش را تسخیر نتوانست کرد
...
محو شد هر کس که دید آن چشم خواب آلود را
هیچ کس این خواب را تعبیر نتوانست کرد
...
#صائب_تبریزی
2
و در نامه‌هایی که اِما می‌فرستاد از گل، شعر، ماه و ستاره سخن گفته می‌شد، دستاویزهایی ساده‌لوحانه برای تقویت شوری که فروکش کرده بود و برای جان‌گرفتن از هرگونه عامل بیرونی کمک می‌خواست. اِما پیاپی به خود وعده می‌داد که در سفر بعدی به شادمانی عمیقی می‌رسد؛ سپس ناگزیر پیش خود اعتراف می‌کرد که هیچ چیز خارق العاده‌ای حس نکرده بود.

#مادام_بوواری
خیالِ رویِ تو چون بُگذَرَد به گلشنِ چَشم
دل از پِیِ نظر آید به سویِ روزنِ چَشم

سزایِ تکیه گَهَت مَنظَری نمی‌بینم
منم ز عالم و این گوشهٔ مُعَیَّنِ چَشم

بیا که لَعل و گَُهَر در نثارِ مَقْدَمِ تو
ز گنجِ خانهٔ دل می‌کشم به روزنِ چَشم

سَحَر سِرِشکِ رَوانم سرِ خرابی داشت
گَرَم نه خونِ جگر می‌گرفت دامنِ چَشم

نخست روز که دیدم رخِ تو دل می‌گفت
اگر رسَد خِلَلی، خونِ من به گردنِ چَشم

به بویِ مژدهٔ وصلِ تو تا سَحَر، شبِ دوش
به راهِ باد نهادم چراغِ روشنِ چَشم

به مردمی که دلِ دردمندِ حافظ را
مَزَن به ناوَکِ دلدوزِ مردم افکنِ چَشم

#حافظ
2
دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد
این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد
...
هر چند صد بیابان وحشی تر از غزالیم
ما را به گوشه چشم تسخیر می توان کرد

از بحر تشنه چشمان لب خشک بازگردند
آیینه را ز دیدار کی سیر می توان کرد
...
در چشم خرده بینان هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه تفسیر می توان کرد

در بوته ریاضت یک چند اگر گذاری
قلب وجود خودرا اکسیر می توان کرد

گر گوش هوش باشد در پرده خموشی
صد داستان شکایت تقریر می توان کرد

فریاد کاهل دولت از نخوتند غافل
کز خلق خوش چه دلها تسخیر می توان کرد

بی منصبی ز تغییر ایمن بود وگرنه
هر منصب دگر هست تغییر می توان کرد

اوضاع خوش خیالان سامان پذیر گردد
گر خواب شاعران را تعبیر می توان کرد

از درد عشق اگر هست صائب ترا نصیبی
از ناله در دل سنگ تأثیر می توان کرد

#صائب_تبریزی
3
با خود می‌گفت: _ اما دوستش دارم!

#مادام_بوواری
3
💠چند داستان کوتاه به همراه تحلیل و بررسی

۱- زیباترین غریق جهان - نقد
گابریل گارسیا مارکز

۲- جناب آقای رئیس جمهور - نقد
گیب هادسون

۳- جهنم - بهشت
جومپا لاهیری

۴- لاتاری - نقد ۱، نقد ۲
شرلی جکسون

۵- تپه‌هایی چون فیل‌های سفید - نقد
ارنست همینگوی

۶- شنل - نقد
نیکولای واسیلیویچ گوگول

۷- تعمیرکار - نقد
پرسیوال اورت

۸- هر وقت کارم داشتی زنگ بزن - نقد
ریموند کارور

۹- کلیسای جامع - نقد
ریموند کارور

۱۰- خوبی خدا - نقد
مارجوری کمپر

۱۱- دیدار نامنتظر
یوهان پتر هبل

۱۲- فقط اومده بودم یک تلفن بزنم - نقد
گابریل گارسیا مارکز

۱۳- شرط‌بندی - نقد ۱، نقد ۲
آنتوان چخوف

۱۴- گربه سیاه - نقد
ادگار آلن پو

۱۵- یک روز خوش برای موزماهی - نقد
جی. دی. سلینجر

۱۶- یک گل سرخ برای امیلی - نقد
ویلیام فاکنر

۱۷- گربه زیر باران - نقد
ارنست همینگوی

📚 @mimremeembook
نه پشت پای بر اندیشه می توانم زد
نه این درخت غم از ریشه می توانم زد

به خصم گل زدن از دست من نمی آید
وگرنه بر سر خود تیشه می توانم زد

خوشم به زندگی تلخ همچو می، ورنه
برون چو رنگ ازین شیشه می توانم زد

چه نسبت است به میراب جوی شیر مرا؟
به تیشه من رگ اندیشه می توانم زد

ز چشم شیر مکافات نیستم ایمن
وگرنه برق بر این بیشه می توانم زد

ازان ز خنده نیاید لبم بهم چون جام
که بوسه بر دهن شیشه می توانم زد

اگر ز طعنه عاجزکشی نیندیشم
به قلب چرخ جفاپیشه می توانم زد

ندیده است جگرگاه بیستون در خواب
گلی که من به سر تیشه می توانم زد

خوش است پیش فتادن ز همرهان صائب
وگرنه گام به اندیشه می توانم زد

#صائب_تبریزی
هرچه بود خوشبخت نبود، هرگز احساس خوشبختی نکرده بود. این نابسندگیِ زندگی از چه بود، از چه ناشی می‌شد این که به هرچه تکیه می‌کرد درجا می‌گندید؟

#مادام_بوواری
💔1