بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
214 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
Forwarded from اوایل | پيمان طالبى (Peyman Talebi)
قصر طلا به خواب تهیدست می‌رود
میخانه‌دار از پی بدمست می‌رود

اشک من آب نیست، که آب روان جوی
اول‌قدم به مزرعه پست می‌رود

قانون قهوه‌خانه همین است: هرکسی
دل‌خسته‌تر از آنچه که بوده‌ست، می‌رود

عمر؛ این کلیددار دکان‌های آرزو
وقتی که حجره همه را بست، می‌رود

ای جان من! به پیکر من از چه مانده‌ای؟
آن‌کس که گفت تا به ابد هست، می‌رود

موی تو نیست اینکه سوار است روی باد
این اختیار ماست که از دست می‌رود

بنویس روی قبر من: از خاطرات نیز
وقتی کسی به خاطره پیوست، می‌رود

پیمان طالبی

@peymantalebi70
ایرینا: بگویید ببینم، چرا امروز این‌قدر خوشحالم؟ انگار بال درآورده‌ام و پرندگان سفید بزرگی در فراخنای آسمان آبی بالای سرم در پروازند. چرا؟

#سه_خواهر
#چخوف
1
ز سرگذشت چمن دل به درد می آید
ببند پنجره را باد سرد می آید

دریغ باغ گل سرخ من که در غم او
همه زمین و زمان زار و زرد می آید

نمی‌رود ز دل من صفای صورت عشق
و گر بر آینه باران گرد می آید

به شاهراه طلب نیست بیم گمراهی
که راه با قدم رهنورد می آید

تو مرد باش و میندیش از گرانی درد
همیشه درد به سروَقت مرد می آید

دگر به سوز دل عاشقان که خواهد خواند
دلم ز ناله ی بلبل به درد می آید

#هوشنگ_ابتهاج
👍2
وقتی مردی شروع می‌کند به فلسفه‌بافی، اسمش را می‌گذارند فلسفه‌باف یا سفسطه‌باز. هرطور می‌خواهید تعبیر کنید اما اگر دو زن این کار را بکنند، آن‌وقت خر بیار و معرکه بار کن ...

#سه_خواهر
#چخوف
👍1
حرام باد شما را چه می خورید غمش
غم من است غم او غم مرا مخورید

#کمال_خجندی
چشم‌های تو مهربان بودند
دهانت مهربان بود
و گنجشک‌ها واقعا می‌آمدند
از گوشه‌ی لبت آب می‌خوردند.

#غلامرضا_بروسان
1
...
هست بیماری مرا صحت چو چشم دلبران
می شوم معمورتر چندان که ویرانم کنند
...
بسته ام چشم از تماشای زلیخای جهان
چشم آن دارم که با یوسف به زندانم کنند
...
زان لب میگون به پیغامی قناعت کرده ام
جای آن دارد که خوبان بوسه بارانم کنند
...

#صائب_تبریزی
💔3
هرچه دیدیم درین باغ، ندیدن به بود
هر گل تازه که چیدیم نچیدن به بود

هر نوایی که شنیدیم ز مرغان چمن
چون رسیدیم به مضمون، نشنیدن به بود

زان ثمرها که گزیدیم درین باغستان
پشت دست و لب افسوس گزیدن به بود

زان شکرها که چشیدیم به امید تمام
زهر نومیدی از آنها به چشیدن به بود

هرکجا منزل آرام تصور کردیم
چون نفس راست نمودیم رمیدن به بود

گرچه بسیار مکیدیم لب لعل بتان
جگر سوخته خویش مکیدن به بود
...
حرف هرکس که شنیدیم ز ارباب کمال
در شنیدن به مراتب ز رسیدن به بود

هر متاعی که خریدیم به اوقات عزیز
بود اگر یوسف مصری، نخریدن به بود

لذت درد طلب بیشتر از مطلوب است
نارسیدن به مطالب ز رسیدن به بود

سرو را بی ثمری باعث رعنایی شد
قامت از بار علایق نکشیدن به بود

خنده شیرازه‌ی اوراق گل از هم پاشید
در دل غم‌زده چون غنچه خزیدن به بود
...
گشت قلاب ز بیتابی ماهی محکم
زیر شمشیر حوادث نتپیدن به بود
...
موشکافی به بلای سیه انداخت مرا
به نظر پرده اغماض کشیدن به بود
...
مانع رحم شد اظهار تحمل صائب
زیر بار غم ایام خمیدن به بود

#صائب_تبریزی
👍2💔1
...
ز اختیار جهان عقده ای است در دل من
که جز به گریه بی اختیار نگشاید
...
شکایت گره دل به روزگار مبر
که هیچ کس به جز از کردگار نگشاید
...
ز تنگنای جهان کی گشاده می گردد
دلی که در بر و آغوش یار نگشاید

زمین وچرخ بغیر از غبار و دودی نیست
خوش آن که چشم به دود وغبار نگشاید

مراست از دل مغرور غنچه ای صائب
که در به روی نسیم بهار نگشاید

#صائب_تبریزی
1
ماشا: مرا بگو که دارم قیافه‌اش را از یاد می‌برم. به این ترتیب دیگران هم ما را فراموش خواهند کرد، فراموش‌مان خواهند کرد.

#سه_خواهر
#چخوف
👍1
آندری: خب دیگر کافی است... [عرق صورتش را خشک می‌کند.] تمام شب یک لحظه خوابم نبرد. به قول معروف حالم سرجایش نیست. تا ساعت چهار صبح کتاب خواندم. بعد دراز کشیدم اما خواب به سراغم نمی‌آمد. فکرم این‌جا و آن‌جا کار می‌کرد.

#سه_خواهر
#چخوف
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست

به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست

کسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست

هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست

به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست

به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست

#سعدی
💔1
توزنباخ: بله، باید کار کرد.

#سه_خواهر
#چخوف
درشینین: [روی صحنه قدم می‌زند.] بیش‌تر وقت‌ها به خودم می‌گویم: چه خوب بود آدم زندگی‌اش را یک بار دیگر آگاهانه شروع می‌کرد. اگر زندگی کنونی‌مان به طور مثال تا به حال چرک‌نویسی بیش نبوده و زندگی جدیدمان نسخه‌ای خوانا و تمیز باشد، چه خوب خواهد شد.

#سه_خواهر
#چخوف
👍1
ایرینا: ...
باید کارکرد. کارکرد! اگر زندگی را غم‌انگیز می‌یابیم، اگر به نظرمان گرفته و افسرده‌کننده می‌آید، به این دلیل است که کار نمی‌کنیم. ما جزو آن آدم‌هایی به دنیا آمده‌ایم که کارکردن را حقیر می‌کنند.

#سه_خواهر
#چخوف
تو با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بال پروانه‌ی من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه‌ی من، چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانه‌ی من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده، با خانه‌ی من چه کردی؟

جهان من از گریه‌ات خیس باران
تو با سقف کاشانه‌ی من چه کردی؟

#افشین_یداللهی
6
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی

کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی

#فاضل_نظری
💔2
آندری: ...
چه‌طور و چرا اینگونه عشق‌تان به دلم افتاده؟ چرا این‌قدر دوست‌تان دارم؟ از کی تا به حال؟
...
دوست‌تان دارم، دوست‌تان دارم، آنگونه که تا به حال هیچ‌کس را این‌همه دوست نداشته ام.

#سه_خواهر
#چخوف
2
آندری: اگر درست می‌شنیدی شاید با تو حرف نمی‌زدم. باید بتوانم با کسی صحبت کنم؛

#سه_خواهر
#چخوف
آندری: در مسکو آدم در سالن بزرگ رستورانی می‌نشیند، نه کسی را می‌شناسد و نه کسی او را می‌شناسد، با این همه، آدم خودش را تنها و منزوی احساس نمی‌کند. حال آن‌که این‌جا همه را می‌شناسی و همه هم تو را؛ در عین حال خودت را غریبه حس می‌کنی، غریبه و منزوی.

#سه_خواهر
#چخوف
👍1