...
ز اختیار جهان عقده ای است در دل من
که جز به گریه بی اختیار نگشاید
...
شکایت گره دل به روزگار مبر
که هیچ کس به جز از کردگار نگشاید
...
ز تنگنای جهان کی گشاده می گردد
دلی که در بر و آغوش یار نگشاید
زمین وچرخ بغیر از غبار و دودی نیست
خوش آن که چشم به دود وغبار نگشاید
مراست از دل مغرور غنچه ای صائب
که در به روی نسیم بهار نگشاید
#صائب_تبریزی
ز اختیار جهان عقده ای است در دل من
که جز به گریه بی اختیار نگشاید
...
شکایت گره دل به روزگار مبر
که هیچ کس به جز از کردگار نگشاید
...
ز تنگنای جهان کی گشاده می گردد
دلی که در بر و آغوش یار نگشاید
زمین وچرخ بغیر از غبار و دودی نیست
خوش آن که چشم به دود وغبار نگشاید
مراست از دل مغرور غنچه ای صائب
که در به روی نسیم بهار نگشاید
#صائب_تبریزی
❤1
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بیحساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
کسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست
#سعدی
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بیحساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
کسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست
#سعدی
💔1
تو با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی
در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بال پروانهی من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانهی من، چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانهی من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده، با خانهی من چه کردی؟
جهان من از گریهات خیس باران
تو با سقف کاشانهی من چه کردی؟
#افشین_یداللهی
ببین عشق دیوانه من چه کردی
در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بال پروانهی من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانهی من، چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانهی من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده، با خانهی من چه کردی؟
جهان من از گریهات خیس باران
تو با سقف کاشانهی من چه کردی؟
#افشین_یداللهی
❤6
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
#فاضل_نظری
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
#فاضل_نظری
💔2
👍3
پرندههای مهاجر، به طور مثال لکلکها، باید پروازکنان مهاجرت کنند؛ هر فکری هم چه متعالی و چه حقیرانه در ذهنشان بگذرد، مدام به پرواز ادامه میدهند، بیآنکه بدانند چرا، یا کجا میروند. آنها پرواز میکنند و پرواز هم خواهند کرد، حالا فیلسوفهای ما هرچه میخواهند فکرکنند و بگویند. اگر دلشان میخواهد همواره میتوانند فلسفه ببافند ولی پرندهها همواره به پروازشان ادامه میدهند.
#سه_خواهر
#چخوف
#سه_خواهر
#چخوف
❤2
❤2
❤1