❤1
میدانید من مجبورم که سالگرد رویاهای خود را جشن بگیرم، سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود، اما در واقع هرگز وجود نداشت،
#شب_های_روشن
#داستایفسکی
#شب_های_روشن
#داستایفسکی
💔1
مادربزرگ همیشه حسرت گذشته را میخورد. در گذشته خودش جوانتر بود، آفتاب گرمتر بود، خامه به زودیِ امروز ترش نمیشد و همهچیز بهتر از حالا بود.
#شب_های_روشن
#داستایفسکی
#شب_های_روشن
#داستایفسکی
❤1
افکار عجیبی ذهنم را سخت به خود مشغول میدارد. احساسات غمانگیزی دلم را تنگ کرده و افکار زیادی، که هنوز برای خودم روشن نیست، در ذهنم زیر و رو میشود. نه میتوانم مسائلم را حل کنم نه میلی به حلکردنشان دارم. این کار کار من نیست.
#شب_های_روشن
#داستایفسکی
#شب_های_روشن
#داستایفسکی
💔1
میبینید، اشکم جاری است، ناستنکا، بگذارید جاری باشد. بگذارید اشکم بیاید. به کسی کاری ندارد. خودش خشک میشود،
#شب_های_روشن
#داستایفسکی
#شب_های_روشن
#داستایفسکی
💔3👍1
بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینم
کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم
بیادب نیستم اما پی یک عمر صبوری
با تو امشب نتوانم که شکیبا بنشینم
پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا من رسوا بنشینم
شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان
خلوتی خواستهام با تو که تنها بنشینم
من و دامان دگر از پی دامان تو؟ حاشا!
نه گیاهم که به هر دامن صحرا بنشینم
آن غبارم که گرَم از سر دامن نفشانی
برنخیزم همهی عمر و همینجا بنشینم
ساغرم، دورزنان پیش لبت آمدم امشب
دستگیری کن و مگذار که از پا بنشینم
#سیمین_بهبهانی
کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم
بیادب نیستم اما پی یک عمر صبوری
با تو امشب نتوانم که شکیبا بنشینم
پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا من رسوا بنشینم
شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان
خلوتی خواستهام با تو که تنها بنشینم
من و دامان دگر از پی دامان تو؟ حاشا!
نه گیاهم که به هر دامن صحرا بنشینم
آن غبارم که گرَم از سر دامن نفشانی
برنخیزم همهی عمر و همینجا بنشینم
ساغرم، دورزنان پیش لبت آمدم امشب
دستگیری کن و مگذار که از پا بنشینم
#سیمین_بهبهانی
❤1
اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار
جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد
به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست
وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر
که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز
کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق
میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
نیازمندی من در قلم نمیگنجد
قیاس کردم و ز اندیشهها وراست هنوز
سلام من برسان ای صبا به یار و بگو
که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز
#سعدی
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار
جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد
به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست
وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر
که در سرم ز تو آشوب و فتنههاست هنوز
کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق
میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
نیازمندی من در قلم نمیگنجد
قیاس کردم و ز اندیشهها وراست هنوز
سلام من برسان ای صبا به یار و بگو
که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز
#سعدی
❤4
❤3💔2