بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
214 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
...
یوسف یکی و نکهت پیراهنش یکی است
از هیچ غنچه ای نتوان یافت بوی دل
...
دشنام تلخ در قدحش باده می شود
در بیخودی بهانه تراش است خوی دل
...
#صائب_تبریزی
#همزاد #داستایفسکی تموم شد.
با اینکه بریده‌ای اینجا ازش نگذاشتم، ولی عجیب‌چیزی بود.
👍2
..
مینا شکسته ای است مرا سرو در نظر
تامست گشتم از قدح رنگ و بوی گل
...
آبی نزد بر آتش بلبل درین بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل

از گلشنی که دست تهی می رود نسیم
پر کرده ام چو غنچه گریبان ز بوی گل
...
شرم رمیده را نتوان رام حسن کرد
رنگ پریده باز نیاید به روی گل
...
کردم نهفته در دل صد پاره راز عشق
غافل که بیش می شود از برگ بوی گل

صائب تلاش قرب نکویان نمی کنم
چشم ترست حاصل شبنم ز روی گل

#صائب_تبریزی
...
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام
چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده‌ام

دست رغبت کس نمی‌سازد به سوی من دراز
چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده‌ام

اختیارم نیست چون گرداب بر سرگشتگی
نبض موجم در تپیدن بی‌قرار افتاده‌ام
...

#صائب_تبریزی
1
...
هرکه بردارد مرا از خاک اندازد به خاک
میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده‌ام
...
هیچ کس حق نمک چون من نمی‌دارد نگاه
داده‌ام حاصل اگر در شوره‌زار افتاده‌ام
...
#صائب_تبریزی
3
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گُل کند لبخندهای ما

بفرمایید هر چیزی همان باشد که می‌خواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما

بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما

سر مویی اگر با عاشقان داری سر یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقۀ پیوندهای ما

به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما

شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن
که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»های ما

نمی‌دانم کجایی یا که‌ای، آن‌قدر می‌دانم
که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما

بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعدۀ آینده‌های ما


#قیصر_امین‌پور
5
از جنون این عالم بیگانه را گم کرده ام
آسمان سیرم زمین خانه را گم کرده ام

نه من از خود نه کسی از حال من دارد خبر
دل مرا و من دل دیوانه را گم کرده ام

چون سلیمانم که از کف داده ام تاج و نگین
تا زمستی شیشه و پیمانه را گم کرده ام

از من بی‌عاقبت آغاز هستی را مپرس
کز گران‌خوابی سرافسانه را گم کرده ام

در چنین وقتی که بی‌پرواز شد زلف سخن
از پریشان خاطری‌ها شانه را گم کرده ام

بس که در یک جا ز غلطانی نمی‌گیرد قرار
در نظر آن گوهر یکدانه را گم کرده ام

طفل می‌گرید چو راه خانه را گم می‌کند
چون نگریم من که صاحب‌خانه را گم کرده ام

به که در دنبال دل باشم به هر جا می‌رود
من که صائب کعبه و بت‌خانه را گم کرده ام

#صائب_تبریزی
💔1
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو

شب از فراق تو می‌نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو

دمی تو شربت وصلم نداده‌ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو

اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز در کشم بی تو

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

#سعدی
2💔1
مرا می‌بینی و هر دَم زیادَت می‌کنی دَردَم
تو را می‌بینم و میلم زیادَت می‌شود هر دَم

به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری
به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم؟

نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم

ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم

فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم می‌دهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جُستم
رُخَت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابِ گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم

تو خوش می‌باش با حافظ، برو گو خصم جان می‌ده
چو گرمی از تو می‌بینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم

#حافظ
4
به شب سلام ، که بی تو رفیق راه من است
سیاه چادرش امشب ، پناهگاه من است

به شب که آینه ی غربت مکدر من
به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است

همین نه من درِ شب را به یاوری زده ام
که وقت حادثه شب نیز در پناه من است

نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته ، آه من است

رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است

در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است

                          □

چرا نمی دری این پرده را ؟ شب ! ای شب من !
که در محاق تو دیری است تا که ماه من است

#حسین_منزوی
4
چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد
خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست

در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست

غلام دولت آنم که پای‌بند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست

مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست

نماز شام قیامت به هوش باز آید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست

نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست

اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست

برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست

حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی
که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست

خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست

#سعدی
4💔3
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم

عجب که بیخ محبت نمی‌دهد بارم
که بر وی این همه باران شوق می‌بارم

از آستانه خدمت نمی‌توانم رفت
اگر به منزل قربت نمی‌دهی بارم

به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده جاوید کن دگربارم

چه روزها به شب آورده‌ام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم

چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی
چه کرده‌ام که به هجران تو سزاوارم

هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم

من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم

هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم

اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم

#سعدی
💔2
اگه یه روزایی تمرکز و حوصله‌ی خواندن داستان‌های بلند یا نیمه‌بلند رو ندارید ولی دلتون نمیاد چیزی نخوانید، بهتره سراغی از داستان‌های کوتاه بگیرید.
این سایت رو من به‌تازگی پیدا کردم.

https://shortstories.ir

امیدوارم از خواندن‌شون لذت ببرید.
چه خواهد کرد با مهمان کوی خویش آن مردی
که با دشنام‌گوی خویش حتی مهربانی کرد

#رضا_یزدانی

ولادت کریم اهل بیت مبارک
4
بیا که شیشه قسم می‌دهد به عهد کهن
که توبه بشکن، این‌بار هم به گردن من

که گرد عقل بشوییم از دل و از جان
غبار هوش فشانیم از سر و از تن

خوشا شراب تماشا که جام جامش را
ز راه دیده توان خورد، نه ز راه دهن

کسی که مستی دیدار دیده می‌داند
که باده بادۀ عشق است و غیر آن همه فن

حدیث باده به قول و غزل کشید آخر
مقرر است که خیزد سخن همی ز سخن

بیان قدر تو مستغنی است از تقریر
صفای ذات تو بالاتر است از گفتن

ز خط حکم تو حکم قضا نپیچد سر
ز طوق امر تو گردون نمی‌کشد گردن

شکستِ شیشه درستی نمی‌پذیرد لیک
دل شکسته ز لطف تو می‌توان بستن

به سنگریزۀ شهر جلال و شوکت تو
هزار رشک برد لؤلوی دیار عدن

ز ضبط عدل جهان‌پرور تو خوبان را
ستیزه از مژه دور است و تلخی از گفتن

به عهد عدل تو از بیم قهر نتواند
که بی‌اجازت دربان رود صبا به چمن

اگر تصور لطفت کند عجب نبود
که همچو کوه ببالد به خویشتن ارزن

نسیم لطف تو بر دوزخ ار وزد شاید
که دوزخی ز عذاب ابد شود ایمن

اگر به دشمن خود صلح کرده‌ای چه عجب
که عادت است به لقمه دهان سگ بستن...

مرا چو لطف تو باشد شکایت از که کنم؟
مرا چو کوی تو باشد کجا کنم مسکن؟

مرا که مهر تو آواره دارد از دو جهان
چه شکوه‌ام دگر از غربت است یا که وطن

رسید وقت دعا ختم کن سخن «فیاض»!
که نیست شیوۀ اخلاص درد دل کردن

معاندان تو را باد تیر در دیده
ملازمان تو را در بر از دعا جوشن

#فیاض_لاهیجی
💔1
بیایید با نکته‌ای ساده شروع کنیم: زمان در کوهستان سریع‌تر از سطح دریا می‌گذرد.

#نظم_زمان
جِرم، زمانِ گرداگرد خود را کند می‌کند. زمین جرمی بزرگ است و زمان نزدیک به خود را کند می‌کند.

#نظم_زمان
عبور زمان برای کسی که متحرک است کندتر خواهد بود.

#نظم_زمان
👍3
از هیچ گناهی دور نیستیم.

#اخبات
#عین_صاد
همه فرعونیم، فقط مصرهای ما کوچک و بزرگ می‌شود.
من در محدوده خانه‌ام، مادر و پدرم، فرزند و عیالم، فرعونی هستم و "انا ربکم الاعلی" را در آن حد دارم و در این زمینه قدم برمی‌دارم.

#اخبات
#عین_صاد
👍1💔1
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت

امیر هیچ به‌جز زخم بی‌شمار نخورد
امیر هیچ به‌جز درد بی‌شمار نداشت

شبانه‌های علی مثل روز روشن بود
اگر که پنجره‌ها پردۀ غبار نداشت

نه در خیال خلافت که پیش چشمش این
به قدر وصلۀ یک کفش اعتبار نداشت

و کینه‌ها همه یک تیغ شد فرود آمد
که چیز دیگری از کوفه انتظار نداشت


#محمدحسین_ملکیان
💔2