ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی
وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن به تو دادم تو میل باز گرفتی
نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم
به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی
هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم
تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی
نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن
چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی
تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی
مگر شبی که چو سعدی به داغ عشق بخفتی
#سعدی
طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی
وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن به تو دادم تو میل باز گرفتی
نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم
به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی
هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم
تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی
نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن
چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی
تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی
مگر شبی که چو سعدی به داغ عشق بخفتی
#سعدی
❤3
Forwarded from Meysam Baharan
چه باد و بارونی
نیازه تا غمتو
بشوره و بِبَره
چقد بزرگ شدی!
منم کمک کردم
نمیشه یک نفره!
یِهو! یه مرتبه شد
منو ببخش اگه
صفا نیاوردم
صلاحیت داری
نگام کنی و بگی
به جا نیاوردم
غمِ دوتا نشده
کتابِ وانشده
سلاح سرد! منم
همون که بچه شد و
صدای رفتنتو
بلند کرد... منم
نگاهِ رو به عقب
تصادفِ سر شب
سلام ودرد! منم
کسی که حدّاقل
خودش به مرگِ خودش
اشاره کرد... منم
بهش که فک میکنم
دورو بَرم پخشه
اِدامه های اَداش
بقیهشم حَرفه...
کدوم شلوغ کاری؟!
کدوم بریز و بپاش؟!
یه خوابِ دو در یک
یه حالِ خوشنقشه
تراسِ رو به افق
یهکم بهونه بیار
یه شعرِ تازه بشم
بیارمت سرِ ذوق
چه سرنوشتیه که
تحرکِ مژههات
شروعِ استرسه
نگاتو بردار و
بذار عزیز دلت
به زندگیش برسه
چه سرنوشتیه که
مخاطبت بودن
همیشه مُحتمَله
چقد بزرگ شدی!
چرا نمیپرسی
کجا با این عجله؟!
شکستنِ سرِخود!
حَلاوتِ عشقت
خُمارِ صد شَبه شد
صلاحیت داری
منو ببخش اگه
یهو... یه مرتبه شد...
بهش که فِک میکنم
دورو بَرم پخشه
اِدامههای اَداش
بقیهشم حَرفه...
کدوم شلوغ کاری؟!
کدوم بریز و بپاش؟!
#میثم_بهاران
@meysambaharan
نیازه تا غمتو
بشوره و بِبَره
چقد بزرگ شدی!
منم کمک کردم
نمیشه یک نفره!
یِهو! یه مرتبه شد
منو ببخش اگه
صفا نیاوردم
صلاحیت داری
نگام کنی و بگی
به جا نیاوردم
غمِ دوتا نشده
کتابِ وانشده
سلاح سرد! منم
همون که بچه شد و
صدای رفتنتو
بلند کرد... منم
نگاهِ رو به عقب
تصادفِ سر شب
سلام ودرد! منم
کسی که حدّاقل
خودش به مرگِ خودش
اشاره کرد... منم
بهش که فک میکنم
دورو بَرم پخشه
اِدامه های اَداش
بقیهشم حَرفه...
کدوم شلوغ کاری؟!
کدوم بریز و بپاش؟!
یه خوابِ دو در یک
یه حالِ خوشنقشه
تراسِ رو به افق
یهکم بهونه بیار
یه شعرِ تازه بشم
بیارمت سرِ ذوق
چه سرنوشتیه که
تحرکِ مژههات
شروعِ استرسه
نگاتو بردار و
بذار عزیز دلت
به زندگیش برسه
چه سرنوشتیه که
مخاطبت بودن
همیشه مُحتمَله
چقد بزرگ شدی!
چرا نمیپرسی
کجا با این عجله؟!
شکستنِ سرِخود!
حَلاوتِ عشقت
خُمارِ صد شَبه شد
صلاحیت داری
منو ببخش اگه
یهو... یه مرتبه شد...
بهش که فِک میکنم
دورو بَرم پخشه
اِدامههای اَداش
بقیهشم حَرفه...
کدوم شلوغ کاری؟!
کدوم بریز و بپاش؟!
#میثم_بهاران
@meysambaharan
نمیدانم چرا، اما تو را هرجا که میبینم
کسی انگار میخواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده ، آتش را که میبیند چه میخواهد؟
همانی را که میخواهم ، تو را وقتی که میبینم
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده میجویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق میبینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم!
#محمدعلی_بهمنی
کسی انگار میخواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده ، آتش را که میبیند چه میخواهد؟
همانی را که میخواهم ، تو را وقتی که میبینم
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده میجویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق میبینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم!
#محمدعلی_بهمنی
❤5
مثلا فهرست :)
● شاعران:
#اخوان_ثالث
#محمدرضا_معلمی
#محمدسعید_میرزایی
#امیرخسرو_دهلوی
#حزین_لاهیجی
#صائب_تبریزی
#خاقانی
#حافظ
#شاطرعباس_صبوحی
#علی_محمد_مودب
#سجاد_سامانی
#گروس_عبدالملکیان
#حسین_منزوی
#مهدی_جهاندار
#محمدمهدی_سیار
#سعدی
#محمدعلی_بهمنی
#شهریار
#میثم_بهاران
#سیمین_بهبهانی
#افشین_یداللهی
#فاضل_نظری
● نویسندگان:
#همینگوی
#کربلایی_لو
#تولستوی
#فلوبر
#عین_صاد
#چخوف
#داستایفسکی
● کتابها:
#زمستان
#وداع_با_اسلحه
#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#سیری_در_نظریه_پیچیدگی
#کآشوب
#1375
#درجستجوی_حافظه_پیدایش_دانش_نوین_ذهن
#غزل_هزارهای_دیگر
#مرگ_ایوان_ایلیچ
#مادام_بوواری
#رشد
#نگاهی_به_فلسفه_سبک_کردن_بارسنگین_فلسفه
#فقر_احمق_می_کند
#وسعت_یا_عمق
#نامه_های_بلوغ
#شب_های_روشن
#سه_خواهر
#یادداشت_های_زیرزمینی
● شاعران:
#اخوان_ثالث
#محمدرضا_معلمی
#محمدسعید_میرزایی
#امیرخسرو_دهلوی
#حزین_لاهیجی
#صائب_تبریزی
#خاقانی
#حافظ
#شاطرعباس_صبوحی
#علی_محمد_مودب
#سجاد_سامانی
#گروس_عبدالملکیان
#حسین_منزوی
#مهدی_جهاندار
#محمدمهدی_سیار
#سعدی
#محمدعلی_بهمنی
#شهریار
#میثم_بهاران
#سیمین_بهبهانی
#افشین_یداللهی
#فاضل_نظری
● نویسندگان:
#همینگوی
#کربلایی_لو
#تولستوی
#فلوبر
#عین_صاد
#چخوف
#داستایفسکی
● کتابها:
#زمستان
#وداع_با_اسلحه
#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#سیری_در_نظریه_پیچیدگی
#کآشوب
#1375
#درجستجوی_حافظه_پیدایش_دانش_نوین_ذهن
#غزل_هزارهای_دیگر
#مرگ_ایوان_ایلیچ
#مادام_بوواری
#رشد
#نگاهی_به_فلسفه_سبک_کردن_بارسنگین_فلسفه
#فقر_احمق_می_کند
#وسعت_یا_عمق
#نامه_های_بلوغ
#شب_های_روشن
#سه_خواهر
#یادداشت_های_زیرزمینی
👍1
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد
#حافظ
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد
#حافظ
👍3
بریده بریده 📚📖 pinned «مثلا فهرست :) ● شاعران: #اخوان_ثالث #محمدرضا_معلمی #محمدسعید_میرزایی #امیرخسرو_دهلوی #حزین_لاهیجی #صائب_تبریزی #خاقانی #حافظ #شاطرعباس_صبوحی #علی_محمد_مودب #سجاد_سامانی #گروس_عبدالملکیان #حسین_منزوی #مهدی_جهاندار #محمدمهدی_سیار #سعدی #محمدعلی_بهمنی #شهریار…»
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
چنان به نظره اول ز شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظره ثانی
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان
که پیر داند مقدار روزگار جوانی
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام من برسانی
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
#سعدی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
چنان به نظره اول ز شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظره ثانی
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان
که پیر داند مقدار روزگار جوانی
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام من برسانی
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
#سعدی
❤2
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع
تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع
دیدنم نادیدنی، مد نگاهم آه بود
در شبستان جهان تاچشم بگشودم چو شمع
سوختم تا گرم شد هنگامه دلها ز من
بر جهان بخشودم و برخود نبخشودم چو شمع
اشک وآه برق جولان را براه انداختم
در طریق عشق پای خود نفرسودم چو شمع
سوختم صدبار و از بی اعتباریها نگشت
قطره آبی به چشم روزن ازدودم چو شمع
پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود
زیر دامان خموشی رفتم آسودم چو شمع
این که گاهی می زدم برآب و آتش خویش را
روشنی درکار مردم بود مقصودم چو شمع
چون صدف در پرده های دل نهفتم اشک را
گوهر خود را به هر بیدرد ننمودم چو شمع
روزی من بردل این تنگ چشمان بار بود
گرچه در محفل زبان برخاک می سودم چو شمع
پرده های خواب رامی سوختم از اشک گرم
دیده بان دولت بیدار خود بودم چو شمع
مایه اشک ندامت گشت وآه آتشین
هرچه از تن پروری برجسم افزودم چو شمع
این زمان افسرده ام صائب ،وگر نه پیش ازین
می چکید آتش ز چشم گریه آلودم چو شمع
#صائب_تبریزی
تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع
دیدنم نادیدنی، مد نگاهم آه بود
در شبستان جهان تاچشم بگشودم چو شمع
سوختم تا گرم شد هنگامه دلها ز من
بر جهان بخشودم و برخود نبخشودم چو شمع
اشک وآه برق جولان را براه انداختم
در طریق عشق پای خود نفرسودم چو شمع
سوختم صدبار و از بی اعتباریها نگشت
قطره آبی به چشم روزن ازدودم چو شمع
پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود
زیر دامان خموشی رفتم آسودم چو شمع
این که گاهی می زدم برآب و آتش خویش را
روشنی درکار مردم بود مقصودم چو شمع
چون صدف در پرده های دل نهفتم اشک را
گوهر خود را به هر بیدرد ننمودم چو شمع
روزی من بردل این تنگ چشمان بار بود
گرچه در محفل زبان برخاک می سودم چو شمع
پرده های خواب رامی سوختم از اشک گرم
دیده بان دولت بیدار خود بودم چو شمع
مایه اشک ندامت گشت وآه آتشین
هرچه از تن پروری برجسم افزودم چو شمع
این زمان افسرده ام صائب ،وگر نه پیش ازین
می چکید آتش ز چشم گریه آلودم چو شمع
#صائب_تبریزی
👍1
...
یوسف یکی و نکهت پیراهنش یکی است
از هیچ غنچه ای نتوان یافت بوی دل
...
دشنام تلخ در قدحش باده می شود
در بیخودی بهانه تراش است خوی دل
...
#صائب_تبریزی
یوسف یکی و نکهت پیراهنش یکی است
از هیچ غنچه ای نتوان یافت بوی دل
...
دشنام تلخ در قدحش باده می شود
در بیخودی بهانه تراش است خوی دل
...
#صائب_تبریزی
👍2
..
مینا شکسته ای است مرا سرو در نظر
تامست گشتم از قدح رنگ و بوی گل
...
آبی نزد بر آتش بلبل درین بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل
از گلشنی که دست تهی می رود نسیم
پر کرده ام چو غنچه گریبان ز بوی گل
...
شرم رمیده را نتوان رام حسن کرد
رنگ پریده باز نیاید به روی گل
...
کردم نهفته در دل صد پاره راز عشق
غافل که بیش می شود از برگ بوی گل
صائب تلاش قرب نکویان نمی کنم
چشم ترست حاصل شبنم ز روی گل
#صائب_تبریزی
مینا شکسته ای است مرا سرو در نظر
تامست گشتم از قدح رنگ و بوی گل
...
آبی نزد بر آتش بلبل درین بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل
از گلشنی که دست تهی می رود نسیم
پر کرده ام چو غنچه گریبان ز بوی گل
...
شرم رمیده را نتوان رام حسن کرد
رنگ پریده باز نیاید به روی گل
...
کردم نهفته در دل صد پاره راز عشق
غافل که بیش می شود از برگ بوی گل
صائب تلاش قرب نکویان نمی کنم
چشم ترست حاصل شبنم ز روی گل
#صائب_تبریزی
...
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام
چون نگاه آشنا از چشم یار افتادهام
دست رغبت کس نمیسازد به سوی من دراز
چون گل پژمرده بر روی مزار افتادهام
اختیارم نیست چون گرداب بر سرگشتگی
نبض موجم در تپیدن بیقرار افتادهام
...
#صائب_تبریزی
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام
چون نگاه آشنا از چشم یار افتادهام
دست رغبت کس نمیسازد به سوی من دراز
چون گل پژمرده بر روی مزار افتادهام
اختیارم نیست چون گرداب بر سرگشتگی
نبض موجم در تپیدن بیقرار افتادهام
...
#صائب_تبریزی
❤1
...
هرکه بردارد مرا از خاک اندازد به خاک
میوه خامم به سنگ از شاخسار افتادهام
...
هیچ کس حق نمک چون من نمیدارد نگاه
دادهام حاصل اگر در شورهزار افتادهام
...
#صائب_تبریزی
هرکه بردارد مرا از خاک اندازد به خاک
میوه خامم به سنگ از شاخسار افتادهام
...
هیچ کس حق نمک چون من نمیدارد نگاه
دادهام حاصل اگر در شورهزار افتادهام
...
#صائب_تبریزی
❤3
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گُل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سر مویی اگر با عاشقان داری سر یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقۀ پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای، آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعدۀ آیندههای ما
#قیصر_امینپور
نه بر لب، بلکه در دل گُل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سر مویی اگر با عاشقان داری سر یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقۀ پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای، آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعدۀ آیندههای ما
#قیصر_امینپور
❤5
از جنون این عالم بیگانه را گم کرده ام
آسمان سیرم زمین خانه را گم کرده ام
نه من از خود نه کسی از حال من دارد خبر
دل مرا و من دل دیوانه را گم کرده ام
چون سلیمانم که از کف داده ام تاج و نگین
تا زمستی شیشه و پیمانه را گم کرده ام
از من بیعاقبت آغاز هستی را مپرس
کز گرانخوابی سرافسانه را گم کرده ام
در چنین وقتی که بیپرواز شد زلف سخن
از پریشان خاطریها شانه را گم کرده ام
بس که در یک جا ز غلطانی نمیگیرد قرار
در نظر آن گوهر یکدانه را گم کرده ام
طفل میگرید چو راه خانه را گم میکند
چون نگریم من که صاحبخانه را گم کرده ام
به که در دنبال دل باشم به هر جا میرود
من که صائب کعبه و بتخانه را گم کرده ام
#صائب_تبریزی
آسمان سیرم زمین خانه را گم کرده ام
نه من از خود نه کسی از حال من دارد خبر
دل مرا و من دل دیوانه را گم کرده ام
چون سلیمانم که از کف داده ام تاج و نگین
تا زمستی شیشه و پیمانه را گم کرده ام
از من بیعاقبت آغاز هستی را مپرس
کز گرانخوابی سرافسانه را گم کرده ام
در چنین وقتی که بیپرواز شد زلف سخن
از پریشان خاطریها شانه را گم کرده ام
بس که در یک جا ز غلطانی نمیگیرد قرار
در نظر آن گوهر یکدانه را گم کرده ام
طفل میگرید چو راه خانه را گم میکند
چون نگریم من که صاحبخانه را گم کرده ام
به که در دنبال دل باشم به هر جا میرود
من که صائب کعبه و بتخانه را گم کرده ام
#صائب_تبریزی
💔1
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
شب از فراق تو مینالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو
دمی تو شربت وصلم ندادهای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز در کشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
#سعدی
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
شب از فراق تو مینالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو
دمی تو شربت وصلم ندادهای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز در کشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
#سعدی
❤2💔1
مرا میبینی و هر دَم زیادَت میکنی دَردَم
تو را میبینم و میلم زیادَت میشود هر دَم
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم
فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم میدهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجُستم
رُخَت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابِ گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم
تو خوش میباش با حافظ، برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم
#حافظ
تو را میبینم و میلم زیادَت میشود هر دَم
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم
فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم میدهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجُستم
رُخَت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابِ گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم
تو خوش میباش با حافظ، برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم
#حافظ
❤4
به شب سلام ، که بی تو رفیق راه من است
سیاه چادرش امشب ، پناهگاه من است
به شب که آینه ی غربت مکدر من
به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است
همین نه من درِ شب را به یاوری زده ام
که وقت حادثه شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته ، آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است
□
چرا نمی دری این پرده را ؟ شب ! ای شب من !
که در محاق تو دیری است تا که ماه من است
#حسین_منزوی
سیاه چادرش امشب ، پناهگاه من است
به شب که آینه ی غربت مکدر من
به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است
همین نه من درِ شب را به یاوری زده ام
که وقت حادثه شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته ، آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است
□
چرا نمی دری این پرده را ؟ شب ! ای شب من !
که در محاق تو دیری است تا که ماه من است
#حسین_منزوی
❤4
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست
در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست
غلام دولت آنم که پایبند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست
نماز شام قیامت به هوش باز آید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی
که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست
خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست
#سعدی
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
در سرای نشاید بر آشنایان بست
در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست
غلام دولت آنم که پایبند یکیست
به جانبی متعلق شد از هزار برست
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست
نماز شام قیامت به هوش باز آید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی
که قطره سیل شود چون به یکدگر پیوست
خوش است نام تو بردن ولی دریغ بود
در این سخن که بخواهند برد دست به دست
#سعدی
❤4💔3
شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم
که بر وی این همه باران شوق میبارم
از آستانه خدمت نمیتوانم رفت
اگر به منزل قربت نمیدهی بارم
به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده جاوید کن دگربارم
چه روزها به شب آوردهام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
چه کردهام که به هجران تو سزاوارم
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم
من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم
هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم
#سعدی
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
عجب که بیخ محبت نمیدهد بارم
که بر وی این همه باران شوق میبارم
از آستانه خدمت نمیتوانم رفت
اگر به منزل قربت نمیدهی بارم
به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی
بیا و زنده جاوید کن دگربارم
چه روزها به شب آوردهام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
چه کردهام که به هجران تو سزاوارم
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم
من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم
هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم
#سعدی
💔2