دلا! تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ شعرت سورۀ یاسین نخواهد شد
فریبت میدهند این فصلها، تقویمها، گلها
از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد
مگر در جستجوی ربنای تازهای باشیم
وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد
مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد
به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعلهور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد
#علیرضا_قزوه
به روز مرگ شعرت سورۀ یاسین نخواهد شد
فریبت میدهند این فصلها، تقویمها، گلها
از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد
مگر در جستجوی ربنای تازهای باشیم
وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد
مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد
به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعلهور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد
#علیرضا_قزوه
❤1
Forwarded from DLeX: AI Python (Amir)
برادران کارامازوف رو خوندین؟
با ChatGPT ارتباطات بین شخصیتهای مختلف این رمان رو استخراج کردم و یه گراف تعاملی ازش ساختم.
🔗 https://schoobani.github.io/novel-graph-app
اطلاعات بیشتر روی گیتهاب
@ai_python
با ChatGPT ارتباطات بین شخصیتهای مختلف این رمان رو استخراج کردم و یه گراف تعاملی ازش ساختم.
🔗 https://schoobani.github.io/novel-graph-app
اطلاعات بیشتر روی گیتهاب
@ai_python
❤1💔1
Forwarded from انجمن علمی ادبیات (Hossein Heli)
🔴 توزیع شمارهی هشتم نشریهی «الفبا»
🗓 یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۲
📘 فروش نسخهی فیزیکی در لابی دانشکدهها
🔸 شایان ذکر است با توجه به افزایش هزینهی کاغذ و چاپ، علاقهمندان میتوانند نسخهی الکترونیکی نشریه را با ۷۵ درصد تخفیف نیز تهیه نمایند.
🌐 فروش نسخهی الکترونیکی
https://idpay.ir/alefbamag/file/285452
@adab_kntu ☘
🗓 یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۲
📘 فروش نسخهی فیزیکی در لابی دانشکدهها
🔸 شایان ذکر است با توجه به افزایش هزینهی کاغذ و چاپ، علاقهمندان میتوانند نسخهی الکترونیکی نشریه را با ۷۵ درصد تخفیف نیز تهیه نمایند.
🌐 فروش نسخهی الکترونیکی
https://idpay.ir/alefbamag/file/285452
@adab_kntu ☘
ده سال آزگار از پله ساعات و دقایق عمرت هر لحظه یکی بالا رفته و تو فقط خستگی این بار را هنوز در تن داری.
#مدیر_مدرسه
#جلال_آل_احمد
#مدیر_مدرسه
#جلال_آل_احمد
👍3
ولی چنان مضطرب میشدند و دستشان به لرزه میافتاد که از نوشتن بازمیماندند. میدیدم که این مردان آینده، در این کلاسها و امتحانها آن قدر خواهند ترسید که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسه، اصلا آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت، انبانی از ترس و دلهره.
#مدیر_مدرسه
#جلال_آل_احمد
#مدیر_مدرسه
#جلال_آل_احمد
...
شبنم خود را به همت میبرم برآسمان
در کمین جذبه خورشید تابان نیستم
گرچه خار رهگذارم همتم کوتاه نیست
هر زمان با دامنی دست و گریبان نیستم
دور کردن منزل نزدیک را از عقل نیست
چون سکندر در تلاش آب حیوان نیستم
بوی یوسف میکشم از چشم چون دستار خویش
چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستم
...
#صائب_تبریزی
شبنم خود را به همت میبرم برآسمان
در کمین جذبه خورشید تابان نیستم
گرچه خار رهگذارم همتم کوتاه نیست
هر زمان با دامنی دست و گریبان نیستم
دور کردن منزل نزدیک را از عقل نیست
چون سکندر در تلاش آب حیوان نیستم
بوی یوسف میکشم از چشم چون دستار خویش
چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستم
...
#صائب_تبریزی
از سر کوی تو گر عزم سفر میداشتم
میزدم بر بخت خود پایی که بر میداشتم
داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان
میزدم بر سینه هر سنگی که بر میداشتم
حلقهای کم می شد از زنجیر مجنون مرا
دیده رغبت ز روی هر چه بر میداشتم
زندگی را بیخودی برمن گوارا کرده است
میشدم دیوانه گر از خود خبر میداشتم
دل چو خون گردید بیحاصل بود تدبیرها
کاش پیش از خون شدن دل از تو بر میداشتم
میکشیدم پای استغنا به دامان صدف
قطره آبی اگر همچون گهر میداشتم
میربودندم ز دست و دوش هم دردی کشان
چون سبو دست طلب گر زیر سر میداشتم
...
در جگر میساختم پنهان ز بیم چشم زخم
از دم تیغ تو هر زخمی که بر میداشتم
میفشاندم آستین بر زنگ وبوی عاریت
زین چمن گر چون خزان برگ سفر میداشتم
در برومندی ندادم نامرادی را ز دست
گردنی دایم کج از جوش ثمر میداشتم
...
عاقبت مشق جنون من به جایی میرسید
روی نو خط ترا گر در نظر میداشتم
جیب و دامان فلک پر میشد از گفتار من
در سخن صائب هم آوازی اگر میداشتم
#صائب_تبریزی
میزدم بر بخت خود پایی که بر میداشتم
داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان
میزدم بر سینه هر سنگی که بر میداشتم
حلقهای کم می شد از زنجیر مجنون مرا
دیده رغبت ز روی هر چه بر میداشتم
زندگی را بیخودی برمن گوارا کرده است
میشدم دیوانه گر از خود خبر میداشتم
دل چو خون گردید بیحاصل بود تدبیرها
کاش پیش از خون شدن دل از تو بر میداشتم
میکشیدم پای استغنا به دامان صدف
قطره آبی اگر همچون گهر میداشتم
میربودندم ز دست و دوش هم دردی کشان
چون سبو دست طلب گر زیر سر میداشتم
...
در جگر میساختم پنهان ز بیم چشم زخم
از دم تیغ تو هر زخمی که بر میداشتم
میفشاندم آستین بر زنگ وبوی عاریت
زین چمن گر چون خزان برگ سفر میداشتم
در برومندی ندادم نامرادی را ز دست
گردنی دایم کج از جوش ثمر میداشتم
...
عاقبت مشق جنون من به جایی میرسید
روی نو خط ترا گر در نظر میداشتم
جیب و دامان فلک پر میشد از گفتار من
در سخن صائب هم آوازی اگر میداشتم
#صائب_تبریزی
نه آن جنسم که در قحط خریدار از بها افتم
همان خورشید تابانم اگر در زیر پا افتم
به ذوق ناله من آسمان مستانه میرقصد
جهان ماتمسرا گردد اگر من از نوا افتم
درین دریای پرآشوب پنداری حبابم من
که در هر گردش چشمی به گرداب فنا افتم
چو آتش صاف از قید علایق کرده ام خود را
نگیرد نقش پهلویم اگر بر بوریا افتم
خبر از خود ندارم چون سپند از بیقراریها
نمیدانم کجا خیزم نمیدانم کجا افتم
نیفتم از صدا گر صد شکستم بر شکست آید
نیم چینی که از اندک شکستی از صدا افتم
عنان اختیار از دست چون برگ خزان دادم
چو برق وباد خاکم میدواند تا کجا افتم
ز من چون پرتو خورشید ناسازی نمیآید
اگر خاری به دامانم درآویزد ز پا افتم
تلاش مسند عزت ندارم چون گرانجانان
عزیزم هر کجا چون سایه بال هما افتم
گشایش نیست در پیشانی تخم امید من
گره در کار آب افتد اگر در آسیا افتم
پی تحصیل روزی دست و پایی می زنم صائب
نمی روید زر از جیبم که چون گل برقفا افتم
#صائب_تبریزی
همان خورشید تابانم اگر در زیر پا افتم
به ذوق ناله من آسمان مستانه میرقصد
جهان ماتمسرا گردد اگر من از نوا افتم
درین دریای پرآشوب پنداری حبابم من
که در هر گردش چشمی به گرداب فنا افتم
چو آتش صاف از قید علایق کرده ام خود را
نگیرد نقش پهلویم اگر بر بوریا افتم
خبر از خود ندارم چون سپند از بیقراریها
نمیدانم کجا خیزم نمیدانم کجا افتم
نیفتم از صدا گر صد شکستم بر شکست آید
نیم چینی که از اندک شکستی از صدا افتم
عنان اختیار از دست چون برگ خزان دادم
چو برق وباد خاکم میدواند تا کجا افتم
ز من چون پرتو خورشید ناسازی نمیآید
اگر خاری به دامانم درآویزد ز پا افتم
تلاش مسند عزت ندارم چون گرانجانان
عزیزم هر کجا چون سایه بال هما افتم
گشایش نیست در پیشانی تخم امید من
گره در کار آب افتد اگر در آسیا افتم
پی تحصیل روزی دست و پایی می زنم صائب
نمی روید زر از جیبم که چون گل برقفا افتم
#صائب_تبریزی
ای پیکِ پیخجسته که داری نشانِ دوست
با ما مگو بهجز سخنِ دلنشانِ دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بُوَد
یا از دهانِ آن که شنید از دهانِ دوست
ای یارِ آشنا عَلَمِ کاروان کجاست؟
تا سر نهیم بر قدمِ ساربانِ دوست
گر زر فدای دوست کنند اهلِ روزگار
ما سر فدای پای رسالترسانِ دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنانِ دوست
رنجورِ عشقِ دوست چنانم که هرکه دید
رحمت کند مگر دلِ نامهربانِ دوست
گر دوست بنده را بِکُشَد یا بپرورد
تسلیم از آنِ بنده و فرمان از آنِ دوست
گر آستینِ دوست بیفتد به دستِ من
چندان که زندهام سرِ من و آستانِ دوست
بیحسرت از جهان نرود هیچکس به در
إِلّا شهیدِ عشق به تیر از کمانِ دوست
بعد از تو هیچ در دلِ سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکانِ دوست؟
#سعدی
با ما مگو بهجز سخنِ دلنشانِ دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بُوَد
یا از دهانِ آن که شنید از دهانِ دوست
ای یارِ آشنا عَلَمِ کاروان کجاست؟
تا سر نهیم بر قدمِ ساربانِ دوست
گر زر فدای دوست کنند اهلِ روزگار
ما سر فدای پای رسالترسانِ دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنانِ دوست
رنجورِ عشقِ دوست چنانم که هرکه دید
رحمت کند مگر دلِ نامهربانِ دوست
گر دوست بنده را بِکُشَد یا بپرورد
تسلیم از آنِ بنده و فرمان از آنِ دوست
گر آستینِ دوست بیفتد به دستِ من
چندان که زندهام سرِ من و آستانِ دوست
بیحسرت از جهان نرود هیچکس به در
إِلّا شهیدِ عشق به تیر از کمانِ دوست
بعد از تو هیچ در دلِ سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکانِ دوست؟
#سعدی
❤3
امروز سالروز بزرگداشت سعدیست.
یک بیت از سعدی که زمزمهی این روزهاتونه رو برام بفرستید :)
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-391958-6JzYAx3
یک بیت از سعدی که زمزمهی این روزهاتونه رو برام بفرستید :)
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-391958-6JzYAx3
Telegram
برنامه ناشناس
بات پیام ناشناس
به نظرم سعدی از همون شاعراییه که میشه دست انداخت گردنش و کل شهر رو باهاش قدم زد.
❤4👍1
❤5
نشنیدهام که ماهی، بر سر نَهَد کُلاهی
یا سرو با جوانان، هرگز رَوَد به راهی
سروِ بلندِ بُستان، با این همه لطافت
هر روزش از گریبان، سر بَرنَکرد ماهی
گر من سخن نگویم در حسنِ اعتدالت
بالات خود بگوید، زین راستتر گواهی
روزی چو پادشاهان، خواهم که برنشینی
تا بشنوی ز هر سو فریادِ دادخواهی
با لشکرت چه حاجت؟ رفتن به جنگِ دشمن
تو خود به چشم و ابرو، بر هم زنی سپاهی
خیلی نیازمندان بر راهت ایستاده
گر میکنی به رحمت در کشتگان نگاهی
ایمن مَشو که رویت آیینهایست روشن
تا کی چُنین بماند وز هر کناره آهی
گویی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی؟
خود را نمیشناسم جز دوستی گناهی
ای ماهِ سرو قامت، شکرانهٔ سلامت
از حالِ زیردستان میپرس گاه گاهی
شیری در این قَضیَّت کهتر شده ز موری
کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
وز رُستَنی نبینی بر گورِ من گیاهی
سعدی به هر چه آید گردن بنه که شاید
پیشِ که داد خواهی؟ از دستِ پادشاهی؟
#سعدی
یا سرو با جوانان، هرگز رَوَد به راهی
سروِ بلندِ بُستان، با این همه لطافت
هر روزش از گریبان، سر بَرنَکرد ماهی
گر من سخن نگویم در حسنِ اعتدالت
بالات خود بگوید، زین راستتر گواهی
روزی چو پادشاهان، خواهم که برنشینی
تا بشنوی ز هر سو فریادِ دادخواهی
با لشکرت چه حاجت؟ رفتن به جنگِ دشمن
تو خود به چشم و ابرو، بر هم زنی سپاهی
خیلی نیازمندان بر راهت ایستاده
گر میکنی به رحمت در کشتگان نگاهی
ایمن مَشو که رویت آیینهایست روشن
تا کی چُنین بماند وز هر کناره آهی
گویی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی؟
خود را نمیشناسم جز دوستی گناهی
ای ماهِ سرو قامت، شکرانهٔ سلامت
از حالِ زیردستان میپرس گاه گاهی
شیری در این قَضیَّت کهتر شده ز موری
کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
وز رُستَنی نبینی بر گورِ من گیاهی
سعدی به هر چه آید گردن بنه که شاید
پیشِ که داد خواهی؟ از دستِ پادشاهی؟
#سعدی
❤3
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم
مگر ببینمت از دور و گام برگیرم
من این خیال نبندم که دانهای به مراد
میان این همه تشویش دام برگیرم
ستادهام به غلامی گرم قبول کنی
و گر نخواهی کفش غلام برگیرم
مرا ز دست تو گر منصفی و گر ظالم
گریز نیست که دل زین مقام برگیرم
ز فکرهای پریشان و بارهای فراق
که بر دل است ندانم کدام برگیرم
گرم هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من آن نیم که ره انتقام برگیرم
گرم جواز نباشد به بارگاه قبول
و گر مجال نباشد که کام برگیرم
از این قدر نگریزم که بوسی از دهنت
اگر حلال نباشد حرام برگیرم
#سعدی
مگر ببینمت از دور و گام برگیرم
من این خیال نبندم که دانهای به مراد
میان این همه تشویش دام برگیرم
ستادهام به غلامی گرم قبول کنی
و گر نخواهی کفش غلام برگیرم
مرا ز دست تو گر منصفی و گر ظالم
گریز نیست که دل زین مقام برگیرم
ز فکرهای پریشان و بارهای فراق
که بر دل است ندانم کدام برگیرم
گرم هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من آن نیم که ره انتقام برگیرم
گرم جواز نباشد به بارگاه قبول
و گر مجال نباشد که کام برگیرم
از این قدر نگریزم که بوسی از دهنت
اگر حلال نباشد حرام برگیرم
#سعدی
❤4
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر صبر من مسکین ندواند
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زندهام از چنگ منش کس نرهاند
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دل هر که بخواند
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
#سعدی
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر صبر من مسکین ندواند
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زندهام از چنگ منش کس نرهاند
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دل هر که بخواند
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
#سعدی
❤5
ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت
بر سینه میفشارمت، اما ندارمت
ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح میشمارمت، اما ندارمت
در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده میگذارمت، اما ندارمت
میخواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان
در باغ دل بکارمت، اما ندارمت
میخواهم ای شکوفهترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت
#سعید_بیابانکی
بر سینه میفشارمت، اما ندارمت
ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح میشمارمت، اما ندارمت
در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده میگذارمت، اما ندارمت
میخواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان
در باغ دل بکارمت، اما ندارمت
میخواهم ای شکوفهترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت
#سعید_بیابانکی
❤1
Forwarded from باشگاه کتاب
📚باشگاه کتاب
📕: مرگ ایوان ایلیچ
🖌: تولستوی
⏰: هفته سوم اردیبهشت(زمان دقیق در کانال اطلاع رسانی می شود)
🏣: ورودی عرشه دانشکده برق، راه پله اول، بین طبقه -1 و 1، دفتر چمران
📌@book_club_aut
📕: مرگ ایوان ایلیچ
🖌: تولستوی
⏰: هفته سوم اردیبهشت(زمان دقیق در کانال اطلاع رسانی می شود)
🏣: ورودی عرشه دانشکده برق، راه پله اول، بین طبقه -1 و 1، دفتر چمران
📌@book_club_aut