بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
214 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
توی گودریدز براش ریویو نوشتم :)
😁3
ترانه، رمان و درسگفتار
روزی نمایشگاه امسال من :)
و البته "کتاب مجاز" که یادگاری جلسه شعر خودمونه 🥰
هم‌اکنون شما می‌توانید «کتاب مجاز» را از طریق سایت انتشارات نزدیکتر به صورت آنلاین سفارش دهید و آن‌را درب منزل تحویل بگیرید.

برای خرید به لینک زیر مراجعه نمایید:

https://nazdiktarpub.ir/product/majaz

@majaaz96
از روي نرم سرزنش خار مي کشم
چون گل ز حسن خلق خود آزار مي‌کشم

آزاده ام، مرا سر و برگ لباس نيست
از مغز خود گراني دستار مي‌کشم

هر چند شمع راهروانم چو آفتاب
از احتياط دست به ديوار مي‌کشم

آيينه پاک کرده ام از زنگ قيل و قال
از طوطيان گراني زنگار مي‌کشم

جان مي رسد به لب من شيرين کلام را
تا حرف تلخي از دهن يار مي‌کشم

نازي که داشتم به پدر چون عزيز مصر
در غربت اين زمان ز خريدار مي‌کشم

مژگان صفت به ديده خود جاي مي‌دهم
از پاي هر که در ره او خار مي‌کشم

از بس به احتياط قدم مي‌نهم به خاک
دست نوازشي به سر خار مي‌کشم

بي پرده تر چو بوي گل از برگ مي‌شود
هر چند پرده بر رخ اسرار مي‌کشم

صائب به هيچ دل نبود ديدنم گران
بار کسي نمي‌شوم و بار مي‌کشم

#صائب_تبریزی
👍1
"نمی‌دانم... و حق شادکامی آینده را باید با درد و رنج بیشتر تضمین کنیم؛ قیمتش را باید با رنج‌های تازه بپردازیم. درد و رنج همه چیز را خالص و زلال می‌کند. آه، وانیا، چقدر درد و رنج توی دنیا هست!"

#رنج‌کشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
1👍1
هیچ شعر درخوری پیدا نکردم.
تولدتون مبارکمون رئوف‌ترین
تولدتون مبارکمون حضرت رضا
9
کوه آهن پیش ازین بر من سبک چون سایه بود
این زمان از سایه خود کوه آهن می‌کشم

#صائب_تبریزی
👍1
بیشتر شعر بخونیم امشب؟
👍2
به دامن می‌دود اشکم گریبان می‌درد هوشم
نمی‌دانم چه می‌گوید نسیم صبح در گوشم

هنوز از طعن خامی نیش می‌خوردم ز زنبوران
که بر می‌داشت از جا سقف این میخانه را جوشم

من آن بحر گهرخیزم بساط آفرینش را
که گوهر می‌شود سیماب اگر ریزند در گوشم

به اندک روزگاری بادبان کشتی می‌شد
ز لطف ساقیان سجاده تزویر بر دوشم

از آن روزی که بر بالای او آغوش وا کردم
دگر نامد بهم چون قبله از خمیازه آغوشم

ز هوش خود در آزارم نوایی آرزو دارم
که نتواند عنان خود گرفتن محمل هوشم

به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را
که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم

تو دست از خودنمایی برمدار ای خصم بی‌جوهر
که من در جوهر خود همچو آب تیغ خس‌پوشم

ز چشمش مستی دنباله‌داری قسمت من شد
که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم


کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم
که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم

#صائب_تبریزی
چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم
که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم

ز بوی خون دل نظارگی را آب می‌سازم
به ظاهر چون لب تیغ از شکایت گرچه خاموشم

جنون من شد از زخم زبان ناصحان افزون
نه آن دریای پرشورم که بتوان کرد خس‌پوشم

من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را
که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم

من از کم‌مایگی مهر خموشی بر دهن دارم
من آن بحرم که گوهر در صدف شد آب از جوشم

ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را
که گر خاکم سبو گردد نمی‌گیرند بر دوشم

فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد
نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم


#صائب_تبریزی
👍1
دو عالم شد ز یاد آن سمن‌سیما فراموشم
به خاطر آنچه می‌گردید شد یک‌جا فراموشم

نمی‌گردد ز خاطر محو چون مصرع بلند افتد
شدم خاک و نشد آن قامت رعنا فراموشم

چه فارغ بال می‌گشتم درین عالم اگر می‌شد
غم امروز چون اندیشه فردا فراموشم

ز چشم آن کس که دور افتاد گردد از فراموشان
من از خواری به پیش چشم از دل‌ها فراموشم

سپند او شدم تا از خودی آسان برون آیم
ندانستم شود برخاستن از جا فراموشم

چو گوهر گرچه در مهد صدف عمری است در خوابم
نشد زین خواب سنگین رغبت دریا فراموشم

ز من یک ذره تا در سنگ باشد چون شرر باقی
نخواهد شد هوای عالم بالا فراموشم

نه از منزل نه از ره، نه ز همراهان خبر دارم
من آن کورم که رهبر کرده در صحرا فراموشم

به یاد من که پیش آن فرامشکار می‌افتد
که با صد رشته کرد آن زلف بی‌پروا فراموشم

به استغنا توان خون در جگر کردن نکویان را
ولی از دیدنش می‌گردد استغنا فراموشم

مرا این سرفرازی در میان دور گردان بس
که کرد آن سنگدل از دوستان تنها فراموشم

به اشکی می توان شستن ز خاکم دعوی خون را
پس از گشتن مکن ای شمع بی‌پروا فراموشم

نی‌ام من دانه‌ای صائب بساط آفرینش را
که در خاک فراموشان کند دنیا فراموشم

#صائب_تبریزی
بی‌خود ز نوای دل دیوانه خویشم
ساقی و می و مطرب و می‌خانه‌ خویشم

#صائب_تبریزی
جهان نخواست، مرا بخت شاعری فرمود
که هیچ عقل نمی‌کرد احتمال ایدر

#انوری
سیه‌مست جنونم وادی و منزل نمی‌دانم
کنار دشت را از دامن محمل نمی‌دانم
...
من آن سیل سبکسیرم که از هر جا که برخیزم
بغیر از بحر بی‌پایان دگر منزل نمی‌دانم

نظر بر حال من دارند هر کس را که می‌بینم
کسی را چون خود از احوال خود غافل نمی‌دانم
...
شکار لاغرم، مشاطگی از من نمی‌آید
نگارین کردن سر پنجه قاتل نمی‌دانم
...
بغیر از عقده دل کز گشادش عاجزم عاجز
دگر هر عقده کآید پیش من مشکل نمی‌دانم

سپندی را به تعلیم دل من نامزد گردان
که آداب نشست و خاست در محفل نمی‌دانم!

اگر سحر این بود صائب که از کلک تو می ریزد
تکلف بر طرف، من سحر را باطل نمی دانم!

#صائب_تبریزی
به تنگ همچو شرر از بقای خویشتنم
تمام چشم ز شوق فنای خویشتنم

ره گریز نبسته است هیچ کس بر من
اسیر بند گران وفای خویشتنم


به بی‌نیازی من ناز می‌کند همت
توانگر از دل بی‌مدعای خویشتنم

ز دستگیری مردم بریده‌ام پیوند
امیدوار به دست دعای خویشتنم

به پاره دل خود می‌کنم چو غنچه مدار
رهین منت برگ و نوای خویشتنم

چرا ز غیر شکایت کنم، که همچو حباب
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم

سفینه در عرق شرم من توان انداخت
ز بس که منفعل از کرده‌های خویشتنم

ز بند خصم به تدبیر می‌توان جستن
مرا چه چاره که زنجیر پای خویشتنم

گرفت تاج زر از آفتاب شبنم و من
همان ز پستی طالع به جای خویشتنم

به جای خویش نبودم چو جابجا بودم
کنون که در همه جایم به جای خویشتنم

به اعتبار جهان نیست قدر من صائب
عزیز مصر وجود از نوای خویشتنم

#صائب_تبریزی
👍1
یاد من باشد هر چه پروانه که می‌افتد در آب
زود از آب درآرم
یاد من باشد کاری نکنم
که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی
حوله ام را هم با چوبه بشویم

یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
 
#سهراب_سپهری
رشته عمرم ز پیچ و تاب می‌گردد گره
تا ز کار درهم عالم سری پیدا کنم

#صائب_تبریزی
چه بُوَد هستی فانی که نثار تو کنم؟
این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟

جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای
تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم

همه شب هاله صفت گرد دلم می گردد
که ز آغوش خود ای ماه حصار تو کنم

چون سر زلف امید من ناکام این است
که شبی روز در آغوش و کنار تو کنم

دام من نیست به آهوی تو لایق، بگذار
تا به دام سر زلف تو شکار تو کنم

زلف شد چشم سراپا و ترا سیر ندید
من به یک دیده چه‌ سان سیر عذار تو کنم؟

آنقدر باش که خالی کنم از گریه دلی
نیست چون گوهر دیگر که نثار تو کنم

من و بی روی تو نظاره یوسف، هیهات
چون به این جام تهی دفع خمار تو کنم؟

حاش لله که به رخسار بهشت اندازم
دیده‌ای را که منقش به نگار تو کنم

همچنان بر کف پای تو دلم می‌لرزد
اگر از پرده دل راهگذار تو کنم

کم نشد درد تو صائب به مداوای مسیح
من چه تدبیر دل خسته زار تو کنم؟
 
#صائب_تبریزی
👍1
دلم ز پاسِ نفس تار می‌شود، چه کنم؟
وگر نفس کشم افگار می‌شود، چه کنم؟

اگر ز دل نکشم یک‌دم آهِ آتش‌بار
جهان به دیدهٔ من تار می‌شود، چه کنم؟

چو ابر منعِ من از گریه دور از انصاف است
دلم ز گریه سبک‌بار می‌شود، چه کنم؟

به‌دردساختنِ من ز بی‌علاجی نیست
دمِ مسیح به من بار می‌شود، چه کنم؟

ز حرفِ حق لب از آن بسته‌ام که چون منصور
حدیثِ راست مرا دار می‌شود، چه کنم؟

اگر ز دل سخنِ راست بر زبان آرم
پیِ گزیدنِ من مار می‌شود، چه کنم؟

ز دوستان گلهٔ من ز تنگ‌ظرفی نیست
ز درد حوصله سرشار می‌شود، چه کنم؟

نخوانده بوی گل آید اگر به خلوتِ من
ز نازکی به دلم بار می‌شود، چه کنم؟

بر آبگینهٔ من بار نیست خاکستر
ز روشنی دلِ من تار می‌شود، چه کنم؟

توان به دست‌ودل از روی یار گل چیدن
مرا که دست‌و‌دل از کار می‌شود، چه کنم؟

گرفتم این که حیا رخصتِ تماشا دارد
نگاه پردهٔ دیدار می‌شود، چه کنم؟

درین حدیقه به غفلت نفس کشد هر کس
دلِ چو آینه‌ام تار می‌شود، چه کنم؟

نفس‌درازیِ من نیست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار می‌شود، چه کنم؟


#صائب_تبریزی

منم همین‌طور صائب جان! منم همین‌طور :)
ما از امیدها همه یک‌جا گذشته ایم
از آخرت بریده ز دنیا گذشته ایم
...
از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست
کز آرزوی وسوسه‌فرما گذشته ایم

آسوده از پریدن حرص است چشم ما
از توتیا به کوری اعدا گذشته ایم
...
گشته است در میانه‌روی عمر ما تمام
ما از پل صراط همین جا گذشته ایم

عزم درست کار پر و بال می‌کند
با کشتی شکسته ز دریا گذشته ایم

آزادگان گر از سر دنیا گذشته اند
ما از سر گذشتن دنیا گذشته ایم

از نقش پای ما سخنی چند چون قلم
مانده است یادگار به هر جا گذشته ایم
...
صائب ز راز سینه بحریم با خبر
چون موج اگر چه تند ز دریا گذشته ایم

#صائب_تبریزی