نورپردازی این سکانس از فیلم آخر اریسه شما رو یاد کدوم نقاش میندازه؟
Close Your Eyes (2023)
dir. Víctor Erice
Close Your Eyes (2023)
dir. Víctor Erice
The Catcher in the Rye
«پیداکردنِ یک گربهی سیاه در اتاق تاریک سخت است. بهخصوص اگر در آنجا نباشد.» آخرین فیلم گدار Trailer of a Film That Will Never Exist: Phony Wars (2023) dir. Jean-Luc Godard
«وقتی که خانه آتش گرفته، مسخرهست که اثاثیه رو نجات بدی. اگه فرصتی برای نجات هست، مال بازندگان است.»
بندیکت نرسیا یک قدیس مسیحی بود.
در داستانی، چند راهب میخوان با دادن نونی سمی، مسمومش کنن. اما زمانی که میخواد نون رو بخوره، کلاغی از آسمون میاد و نون رو با خودش میبره.
این دیوارنگاره در قرن پونزده میلادی روی دیوار یک صومعه در فلورانس ایتالیا کشیده شده.
© Florence, Tuscany, Italy. Chiostro degli aranci. Frescos by Giovanni Consalvo (1436-1469)
در داستانی، چند راهب میخوان با دادن نونی سمی، مسمومش کنن. اما زمانی که میخواد نون رو بخوره، کلاغی از آسمون میاد و نون رو با خودش میبره.
این دیوارنگاره در قرن پونزده میلادی روی دیوار یک صومعه در فلورانس ایتالیا کشیده شده.
© Florence, Tuscany, Italy. Chiostro degli aranci. Frescos by Giovanni Consalvo (1436-1469)
محدب
▫️Self-portrait in a Convex Mirror, 1523-4. by Parmigianino
▫️Nude in a Convex Mirror, 2015. by John Currin
▫️Self-portrait in a Convex Mirror, 1523-4. by Parmigianino
▫️Nude in a Convex Mirror, 2015. by John Currin
The Catcher in the Rye
زیرنویسِ فارسی این فیلم کوتاه فیلیپ گرل رو جایی پیدا نکردم. خودم یه جوری درستش کردم. در مورد جنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ فرانسهست. لینک دانلود فیلم و زیرنویس فارسیش رو میتونید از ربات زیر که برای کانال ساختیم دریافت کنید. ربات رو استارت بزنید و اسم فیلم…
چون میبینم خیلیها دارن به این ربات پیام میدن برای دانلود فیلم، بگم که چیزی داخلش نیست.
من که حقیقتا فرصت نداشتم ادامهش بدم اما یکی دوتا از دوستهام برنامه دارن یک کانال خصوصی بزنن برای دانلود فیلمهایی که اینجا معرفی میشن.
چون لینکهای دانلود فیلم اغلبشون موقتیان. باید فایلهای تلگرامی بارگذاری شن.
من که حقیقتا فرصت نداشتم ادامهش بدم اما یکی دوتا از دوستهام برنامه دارن یک کانال خصوصی بزنن برای دانلود فیلمهایی که اینجا معرفی میشن.
چون لینکهای دانلود فیلم اغلبشون موقتیان. باید فایلهای تلگرامی بارگذاری شن.
«توانم را مثل آبی که ریخته شده از دست دادهام، و استخوانهایم از هم جدا شدهاند. دل من مثل موم، در سینهام آب میشود. قوّتی در من نمانده و مثل تکه سفال خشکی هستم؛ زبانم به سقف دهانم چسبیده است؛ تو مرا در گودال مرگ رها کردهای. دشمنانم مثل سگها دورم را گرفتهاند. شریران دستهجمعی به من هجوم میآورند، و مثل شیر به دست و پای من حمله میکنند. میتوانم همهی استخوانهایم را بشمرم. دشمنانم به من خیره شدهاند. آنها لباسهایم را بین خودشان تقسیم میکنند، و برای پیراهنم قرعه میاندازند.» [مزامیر ۲۲: ۱۴-۱۸]
© Female Nude, Half-figure, with Pole, 1901. by Käthe Kollwitz
© Female Nude, Half-figure, with Pole, 1901. by Käthe Kollwitz
شکنجهی آگاتای قدیس در جریان آزار و اذیت دقیانوس (سال ۲۵۱ میلادی)
© Martyrdom of Saint Agatha, 1520. by Sebastiano del Piombo
© Martyrdom of Saint Agatha, 1520. by Sebastiano del Piombo
The Catcher in the Rye
کفشهای هپبورن! © Katharine Hepburn, 1987. by John Bryson
© Kirsten Dunst, 2024. by Thomas Whiteside
روزگاری، اگر حافظهام وفا کند، زندگی من ضیافتی بود که در آن دلها شادمان بود و شرابها روان.
شبی، زیبایی را بر زانوانم نشاندم – و او را تلخ یافتم – و دشنامش دادم.
بر ضد عدالت سلاح برگرفتم.
گریختم. ای ساحرگان، ای تیرهبختی، ای کینه، گنجهایم را همه به شما سپرده بودم.
سرانجام توانستم امید بشری را یکسر در سینهام محو کنم. چون جانوری سَبُع، بیسروصدا برجستم و هرگونه شادمانی را از هم گسستم.
گروه اعدام را صدا زدم تا، در دم مرگ، قنداق تفنگشان را گاز بگیرم. آفات را فراخواندم تا مرا در خون و شن خفه کنند. بدبختی خدای من بود. میان لجن دراز کشیدم. در نسیم جنایت خشک شدم. و جنون را زیرکانه به بازی گرفتم.
و بهار، خنده کریه بلاهت را به من ارمغان داد.
[...] «باز هم مردهخوار خواهی ماند...» اهریمنی که از مکیفترین بوتهی کوکنار تاجی بر سرم نهاد چنین بانگ زد «جویای مرگ باش! با تمام اشتهایت، با تمام خودپسندیت، و با تمامی معاصی کبیرهات!»
آه! بیش از حد آزار دیدهام. ولی، ابلیس عزیز، لطفی کن، چنین خیره در من منگر!
[فصلی در دوزخ، آرتور رمبو، ترجمهی محمدعلی سپانلو]
شبی، زیبایی را بر زانوانم نشاندم – و او را تلخ یافتم – و دشنامش دادم.
بر ضد عدالت سلاح برگرفتم.
گریختم. ای ساحرگان، ای تیرهبختی، ای کینه، گنجهایم را همه به شما سپرده بودم.
سرانجام توانستم امید بشری را یکسر در سینهام محو کنم. چون جانوری سَبُع، بیسروصدا برجستم و هرگونه شادمانی را از هم گسستم.
گروه اعدام را صدا زدم تا، در دم مرگ، قنداق تفنگشان را گاز بگیرم. آفات را فراخواندم تا مرا در خون و شن خفه کنند. بدبختی خدای من بود. میان لجن دراز کشیدم. در نسیم جنایت خشک شدم. و جنون را زیرکانه به بازی گرفتم.
و بهار، خنده کریه بلاهت را به من ارمغان داد.
[...] «باز هم مردهخوار خواهی ماند...» اهریمنی که از مکیفترین بوتهی کوکنار تاجی بر سرم نهاد چنین بانگ زد «جویای مرگ باش! با تمام اشتهایت، با تمام خودپسندیت، و با تمامی معاصی کبیرهات!»
آه! بیش از حد آزار دیدهام. ولی، ابلیس عزیز، لطفی کن، چنین خیره در من منگر!
[فصلی در دوزخ، آرتور رمبو، ترجمهی محمدعلی سپانلو]
دختر یفتاح
داوران ۱۱: ۱-۴۰
یَفتاح جلعادی، جنگجویی بسیار شجاع، و پسر زنی بدکاره بود. پدرش (که نامش جلعاد بود) از زن عقدی خود چندین پسر دیگر داشت. وقتی برادران ناتنی یفتاح بزرگ شدند، او را از شهر خود رانده، گفتند: «تو پسر زن دیگری هستی و از دارایی پدر ما هیچ سهمی نخواهی داشت.»
پس یفتاح از نزد برادران خود گریخت و در سرزمین طوب ساکن شد. دیری نپایید که عدهای از افراد ولگرد دور او جمع شده، او را رهبر خود ساختند.
پس از مدتی عمونیها با اسرائیلیها وارد جنگ شدند. رهبران جلعاد به سرزمین طوب نزد یفتاح رفتند و از او خواهش کردند که بیاید و سپاه ایشان را در جنگ با عمونیها رهبری نماید. اما یفتاح به ایشان گفت: «شما آنقدر از من نفرت داشتید که مرا از خانهی پدرم بیرون راندید. چرا حالا که در زحمت افتادهاید پیش من آمدهاید؟»
آنها گفتند: «ما آمدهایم تو را همراه خود ببریم. اگر تو ما را در جنگ با عمونیها یاری کنی، تو را فرمانروای جلعاد میکنیم.»
[...]
یفتاح نزد خداوند نذر کرده بود که اگر اسرائیلیها را یاری کند تا عمونیها را شکست دهند وقتی که به سلامت به منزل بازگردد، هر چه را که از در خانهاش به استقبال او بیرون آید به عنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم خواهد کرد.
پس یفتاح با عمونیها وارد جنگ شد و خداوند او را پیروز گردانید...
[...]
هنگامی که یفتاح به خانهی خود در مصفه بازگشت، دختر وی یعنی تنها فرزندش در حالی که از شادی دف میزد و میرقصید به استقبال او از خانه بیرون آمد. وقتی یفتاح دخترش را دید از شدت ناراحتی لباس خود را چاک زد و گفت: «آه، دخترم! تو مرا غصهدار کردی؛ زیرا من به خداوند نذر کردهام و نمیتوانم آن را ادا نکنم.»
دخترش گفت: «پدر، تو باید آنچه را که به خداوند نذر کردهای بجا آوری، زیرا او تو را بر دشمنانت عمونیها پیروز گردانیده است. اما اول به من دو ماه مهلت بده تا به کوهستان رفته، با دخترانی که دوست من هستند گردش نمایم و به خاطر اینکه هرگز ازدواج نخواهم کرد، گریه کنم.»
پدرش گفت: «بسیار خوب، برو.»
پس او با دوستان خود به کوهستان رفت و دو ماه ماتم گرفت. سپس نزد پدرش برگشت و یفتاح چنانکه نذر کرده بود عمل نمود. بنابراین آن دختر هرگز ازدواج نکرد. پس از آن در اسرائیل رسم شد که هر ساله دخترها به مدت چهار روز بیرون میرفتند و به یاد دختر یفتاح ماتم میگرفتند...
——
پایان این داستان مجهول میمونه و دو فرضیه وجود داره؛ یکی اینکه یفتاح دخترش رو قربانی میکنه و میکشه، یکی هم اینکه دخترش مادامالعمر باکره میمونه و خادمی میکنه. (دخترش بهجای اینکه نگران مُردن باشه، نگران باکرهموندنشه)
داوران ۱۱: ۱-۴۰
یَفتاح جلعادی، جنگجویی بسیار شجاع، و پسر زنی بدکاره بود. پدرش (که نامش جلعاد بود) از زن عقدی خود چندین پسر دیگر داشت. وقتی برادران ناتنی یفتاح بزرگ شدند، او را از شهر خود رانده، گفتند: «تو پسر زن دیگری هستی و از دارایی پدر ما هیچ سهمی نخواهی داشت.»
پس یفتاح از نزد برادران خود گریخت و در سرزمین طوب ساکن شد. دیری نپایید که عدهای از افراد ولگرد دور او جمع شده، او را رهبر خود ساختند.
پس از مدتی عمونیها با اسرائیلیها وارد جنگ شدند. رهبران جلعاد به سرزمین طوب نزد یفتاح رفتند و از او خواهش کردند که بیاید و سپاه ایشان را در جنگ با عمونیها رهبری نماید. اما یفتاح به ایشان گفت: «شما آنقدر از من نفرت داشتید که مرا از خانهی پدرم بیرون راندید. چرا حالا که در زحمت افتادهاید پیش من آمدهاید؟»
آنها گفتند: «ما آمدهایم تو را همراه خود ببریم. اگر تو ما را در جنگ با عمونیها یاری کنی، تو را فرمانروای جلعاد میکنیم.»
[...]
یفتاح نزد خداوند نذر کرده بود که اگر اسرائیلیها را یاری کند تا عمونیها را شکست دهند وقتی که به سلامت به منزل بازگردد، هر چه را که از در خانهاش به استقبال او بیرون آید به عنوان قربانی سوختنی به خداوند تقدیم خواهد کرد.
پس یفتاح با عمونیها وارد جنگ شد و خداوند او را پیروز گردانید...
[...]
هنگامی که یفتاح به خانهی خود در مصفه بازگشت، دختر وی یعنی تنها فرزندش در حالی که از شادی دف میزد و میرقصید به استقبال او از خانه بیرون آمد. وقتی یفتاح دخترش را دید از شدت ناراحتی لباس خود را چاک زد و گفت: «آه، دخترم! تو مرا غصهدار کردی؛ زیرا من به خداوند نذر کردهام و نمیتوانم آن را ادا نکنم.»
دخترش گفت: «پدر، تو باید آنچه را که به خداوند نذر کردهای بجا آوری، زیرا او تو را بر دشمنانت عمونیها پیروز گردانیده است. اما اول به من دو ماه مهلت بده تا به کوهستان رفته، با دخترانی که دوست من هستند گردش نمایم و به خاطر اینکه هرگز ازدواج نخواهم کرد، گریه کنم.»
پدرش گفت: «بسیار خوب، برو.»
پس او با دوستان خود به کوهستان رفت و دو ماه ماتم گرفت. سپس نزد پدرش برگشت و یفتاح چنانکه نذر کرده بود عمل نمود. بنابراین آن دختر هرگز ازدواج نکرد. پس از آن در اسرائیل رسم شد که هر ساله دخترها به مدت چهار روز بیرون میرفتند و به یاد دختر یفتاح ماتم میگرفتند...
——
پایان این داستان مجهول میمونه و دو فرضیه وجود داره؛ یکی اینکه یفتاح دخترش رو قربانی میکنه و میکشه، یکی هم اینکه دخترش مادامالعمر باکره میمونه و خادمی میکنه. (دخترش بهجای اینکه نگران مُردن باشه، نگران باکرهموندنشه)
«هنگامی که یفتاح به خانهی خود در مصفه بازگشت، دختر وی یعنی تنها فرزندش در حالی که از شادی دف میزد و میرقصید به استقبال او از خانه بیرون آمد.» [داوران ۱۱: ۳۴]
© Jephthah's Daughter Comes to Meet Her Father, 1866. by Gustave Doré
© Jephthah's Daughter Comes to Meet Her Father, 1866. by Gustave Doré