✅رستگاری بلعم و شبکه پیچیده دال و مدلول معرفتی-انسانی (قسمت سوم)
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 حال می خواهیم به سراغ روایت قرآن برویم. اما قبل از پرداختن به روایت قرآن، باید ماجرای الاغ او را مورد توجه قرار دهیم. به نظر می رسد که این چالش در روایت عهد عتیق، بدون دلیل رها شده و در نتیجه نهایی داستان بیاثر می ماند. اما ظاهرا واقعیت پیچیده تر از این حرفها ست و باید این چالش را بیشتر جدی گرفت. در روایات ما نزاع بلعم با الاغ را مرحله مهمی از هدایت خدا برای منصرف کردن وی می دانند. الاغ تحت امر خدا بوده و تن به لعن ولی خدا نداده. ولی بلعم متنبه نشده و الاغ را مجروح ساخته است. به بالای تپه رسیده و از خدایی که او را مستجاب الدعوه قرار داده خواسته است که موسی و لشکریانش را از بین ببرد.
🌐 واتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿۱۷۵﴾
و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد.
🌐 ولَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۱۷۶﴾
و اگر مى خواستيم قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا می برديم اما او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حمله ور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد اين مثل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن شايد كه آنان بيانديشند.
🌐 ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ ﴿۱۷۷﴾
چه زشت است داستان گروهى كه آيات ما را تكذيب و به خود ستم مىنمودند.
💢 مرکز ثقل روایت قرآن، بر تقابل اراده خدا و اراده بلعم قرار دارد. بلعم در دو راه منتهی به شقاوت و سعادت قرار دارد و همه امور دیگر غیراصیل است. حتی نقش شیطان هم در این ماجرا فرعی تلقی شده است. این تأکید چنان زیاد است که قرآن از روایت جزئیات مربوط به شبکه دال و مدلولی معرفتی-سیاسی (بر خلاف اکثر داستان های دیگر حضرت موسی) منصرف گشته و بر اراده ها تأکید کرده است. حتی می توان گفت که در این روایت، خود حضرت موسی (ع) هم جایگاه ویژه ای ندارد الا اینکه رهبر جبهه حق است و بستر آزمون بلعم. آیه 176 در عین آنکه محوریت نهایی را به اراده حضرت حق نسبت می دهد، اما رستگاری را مشروط به تصمیم خود بلعم میداند که به جانب آیات بگراید، یا راه هوای نفس را پی بگیرد. چقدر عجیب است این عبارت خدا برای اعتماد بلعم به مقام الهی مستحاب الدعوتی خویش؛ «وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ» ظاهرا از نظر قرآن، معیار و میزان قدسی یا سکولار بودن یک عمل، موضوع آن نیست چراکه در این جا دعا مصداق امر سکولار معرفی شده است؛ بلکه نسبت کار با اراده الهی است که قدسی بودن یا نبودن آن را تعیین میکند. ماجرای بلعم و دیگر ماجراهای مشابه نشان میدهد که باید مسأله رستگاری را در قرآن، با رویکردی متفاوت با آنچه در حوزههای گوناگون مورد بررسی قرار میگیرد واکاوی کرد و به نظریهای تازه نه منتزع از شبکه ای منطقی که برآمده از روایتهایی قدسی رسید.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 حال می خواهیم به سراغ روایت قرآن برویم. اما قبل از پرداختن به روایت قرآن، باید ماجرای الاغ او را مورد توجه قرار دهیم. به نظر می رسد که این چالش در روایت عهد عتیق، بدون دلیل رها شده و در نتیجه نهایی داستان بیاثر می ماند. اما ظاهرا واقعیت پیچیده تر از این حرفها ست و باید این چالش را بیشتر جدی گرفت. در روایات ما نزاع بلعم با الاغ را مرحله مهمی از هدایت خدا برای منصرف کردن وی می دانند. الاغ تحت امر خدا بوده و تن به لعن ولی خدا نداده. ولی بلعم متنبه نشده و الاغ را مجروح ساخته است. به بالای تپه رسیده و از خدایی که او را مستجاب الدعوه قرار داده خواسته است که موسی و لشکریانش را از بین ببرد.
🌐 واتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿۱۷۵﴾
و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد.
🌐 ولَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۱۷۶﴾
و اگر مى خواستيم قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا می برديم اما او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حمله ور شوى زبان از كام برآورد و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآورد اين مثل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن شايد كه آنان بيانديشند.
🌐 ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ ﴿۱۷۷﴾
چه زشت است داستان گروهى كه آيات ما را تكذيب و به خود ستم مىنمودند.
💢 مرکز ثقل روایت قرآن، بر تقابل اراده خدا و اراده بلعم قرار دارد. بلعم در دو راه منتهی به شقاوت و سعادت قرار دارد و همه امور دیگر غیراصیل است. حتی نقش شیطان هم در این ماجرا فرعی تلقی شده است. این تأکید چنان زیاد است که قرآن از روایت جزئیات مربوط به شبکه دال و مدلولی معرفتی-سیاسی (بر خلاف اکثر داستان های دیگر حضرت موسی) منصرف گشته و بر اراده ها تأکید کرده است. حتی می توان گفت که در این روایت، خود حضرت موسی (ع) هم جایگاه ویژه ای ندارد الا اینکه رهبر جبهه حق است و بستر آزمون بلعم. آیه 176 در عین آنکه محوریت نهایی را به اراده حضرت حق نسبت می دهد، اما رستگاری را مشروط به تصمیم خود بلعم میداند که به جانب آیات بگراید، یا راه هوای نفس را پی بگیرد. چقدر عجیب است این عبارت خدا برای اعتماد بلعم به مقام الهی مستحاب الدعوتی خویش؛ «وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ» ظاهرا از نظر قرآن، معیار و میزان قدسی یا سکولار بودن یک عمل، موضوع آن نیست چراکه در این جا دعا مصداق امر سکولار معرفی شده است؛ بلکه نسبت کار با اراده الهی است که قدسی بودن یا نبودن آن را تعیین میکند. ماجرای بلعم و دیگر ماجراهای مشابه نشان میدهد که باید مسأله رستگاری را در قرآن، با رویکردی متفاوت با آنچه در حوزههای گوناگون مورد بررسی قرار میگیرد واکاوی کرد و به نظریهای تازه نه منتزع از شبکه ای منطقی که برآمده از روایتهایی قدسی رسید.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ تضاد نقش در نهاد ولایت فقیه
📝به بهانه ماجرای اخیر دیدار طلاب تهران با رهبری
✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 دکتر فرامرز رفیع پور بخش کوتاهی از کتاب مهم و مفصل خود «دریغ است ایران که ویران شود» -که هشدارنامه ای تحلیلی درباره فروپاشی اجتماعی ایران خطاب به مسئولین کشور است- را به آسیب شناسی مدل ولایت فقیه اختصاص داده است (صفحات ۶۶۶ تا ۶۷۳) که حواشی دیدار اخیر طلاب تهران با رهبری می تواند بهانه و نشانه خوبی در لزوم جدی گرفتن این هشدارها محسوب شود.
💢 رفیع پور در این چند صفحه معتقد است که نهاد ولایت فقیه دچار دو تضاد نقش اساسی در درون خود است که کارکرد و
تداوم آنرا دچار اشکال می کند:
👈اولی تضاد میان «فقه و سیاست» یا به تعبیر دیگر «پیشوایی مذهبی و رهبری سیاسی» است
👈و دوم تضاد میان «مردم و حکومت» یا به تعبیر دیگر «نمایندگی جامعه رسمی و جامعه غیررسمی» است. *
1️⃣رفیع پور در توضیح تضاد اول با بیان اینکه «روحانیون مدافع حکومت اسلامی... عموماً در همان نظام مذهبی آموزش دیده اند که در آن حکومت و مسائل علمی مورد نیاز امروز جهان جایگاهی –اقلاً متناسب- ندارد» معتقد است که رویارویی حوزویان با مسائل سیاسی مستحدثه، مستلزم خروج از قالبهایی است که در آن رشد کرده اند و این مسأله آنان و مشخصاً ولی فقیه را در یک موقعیت دوگانه قرار می دهد: «گاه نقش یک رهبر حکومت و کشور، یعنی نقشی تعیین کننده و فرمان دهنده که اکثریت مردم از رهبر خود انتظار دارند؛ و گاه نقش یک پیشوای مذهبی توصیه کننده، بدون مسئولیت حکومتی [را ایفا می کنند]» (ص ۶۶۶) به عبارت دیگر از آنجا که دستگاه فقهی موجود در بستری خارج از مسائل حکومتی رشد و نمو یافته است، در هنگام تسلّط فقیه بر حکومت نیز ناخودآگاه به سمت جایگاه مذهبی سنّتی خود یعنی توصیه و نصیحتِ فارغ از مسئولیت در می غلطد و حال آنکه این عقب نشینی در موقعیت نشستن بر کرسی حکمرانی ممکن نیست و وضعیت پارادوکسیکالی را برای ولی فقیه پدید می آورد.
2️⃣در ادامه دکتر رفیع پور تضاد نقش دوم در درون نهاد ولایت فقیه را چنین تبیین می کند: «از آنجا که ولی فقیه در کنار نقش رهبریِ بخش غیررسمی [مردم] که نقش اصلی و اولیه بوده است، نقش رهبری بخش رسمی را نیز به عهده می گیرد و این دو بخش با هم ناسازگارند، رهبر در ایفای نقش وحدتبخش خود با مشکلاتی روبرو خواهد شد؛ مخصوصاً وقتی رهبر احساس وظیفه می کند که باید از حکومت یعنی از بخش رسمی که مورد انتقاد است دفاع نماید.... [در مقابل انتقادات، مطالبات و نارضایتیهای مردم از حکومت] اگر رهبر در پی برآوردن انتظارات مردم باشند، عملاً نهاد و نقش رهبری به سوی یک نهاد و نقش غیررسمی در جامعه غیررسمی سوق داده می شود و اگر رهبر به انتظارات مردم پاسخ مثبت ندهد و حتی به نام رهبری از کارکرد مثبت حکومت تعریف و تمجید شود، این عموماً تأثیر معکوس دارد و از مشروعیت رهبری و ولایت فقیه می کاهد. در نتیجه مردم ... به تدریج از روحانیون مدافع دولت کنده می شوند، آنها را «آخوندهای درباری» می خوانند و به روحانیون مخالف نظام می پیوندند. (به قول) حافظ «واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش»!» (صص ۶۷۰- ۶۷۲)
💢 البته رفیع پور هیچیک از این دو تضاد را ذاتی نمی داند، بلکه او به عنوان یک جامعه شناس و نه یک فیلسوف ریشه های تضاد را در ناکارآمدی کنونی فقه و حوزه در مورد اول و ساختار استعماری دولتِ به میراث رسیده از رژیم سابق در مورد دوم، جستجو می کند. با اینحال به اعتقاد نگارنده هردو مسأله بخشی از مسأله بزرگتر تبدیل و تبدّل نهضت اسلامی قبل از انقلاب به نظام اسلامی بعد از انقلاب است که لاجرم تضادهای بنیادینی را به لحاظ فلسفه سیاسی در خود دارد. به هر تقدیر چه از منظر جامعه شناختی و چه از منظر فلسفه سیاسی، این دو تضاد نقش در درون نهاد ولایت فقیه وجود دارد و حوادثی همچون حواشی اخیر دیدار طلاب تهران با رهبری را باید نه به عنوان اتفاق بلکه به مثابه نشانه هایی از عمق یافتن این بحران تلقی کرد.
(* برای توضیح بیشتر مفهوم جامعه رسمی و غیررسمی در نگاه دكتر رفيع پور می توانید به یادداشت محمد علی عبدالوهاب در لینک زیر مراجعه کنید: http://yon.ir/GxHhu)
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
📝به بهانه ماجرای اخیر دیدار طلاب تهران با رهبری
✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی
💢 دکتر فرامرز رفیع پور بخش کوتاهی از کتاب مهم و مفصل خود «دریغ است ایران که ویران شود» -که هشدارنامه ای تحلیلی درباره فروپاشی اجتماعی ایران خطاب به مسئولین کشور است- را به آسیب شناسی مدل ولایت فقیه اختصاص داده است (صفحات ۶۶۶ تا ۶۷۳) که حواشی دیدار اخیر طلاب تهران با رهبری می تواند بهانه و نشانه خوبی در لزوم جدی گرفتن این هشدارها محسوب شود.
💢 رفیع پور در این چند صفحه معتقد است که نهاد ولایت فقیه دچار دو تضاد نقش اساسی در درون خود است که کارکرد و
تداوم آنرا دچار اشکال می کند:
👈اولی تضاد میان «فقه و سیاست» یا به تعبیر دیگر «پیشوایی مذهبی و رهبری سیاسی» است
👈و دوم تضاد میان «مردم و حکومت» یا به تعبیر دیگر «نمایندگی جامعه رسمی و جامعه غیررسمی» است. *
1️⃣رفیع پور در توضیح تضاد اول با بیان اینکه «روحانیون مدافع حکومت اسلامی... عموماً در همان نظام مذهبی آموزش دیده اند که در آن حکومت و مسائل علمی مورد نیاز امروز جهان جایگاهی –اقلاً متناسب- ندارد» معتقد است که رویارویی حوزویان با مسائل سیاسی مستحدثه، مستلزم خروج از قالبهایی است که در آن رشد کرده اند و این مسأله آنان و مشخصاً ولی فقیه را در یک موقعیت دوگانه قرار می دهد: «گاه نقش یک رهبر حکومت و کشور، یعنی نقشی تعیین کننده و فرمان دهنده که اکثریت مردم از رهبر خود انتظار دارند؛ و گاه نقش یک پیشوای مذهبی توصیه کننده، بدون مسئولیت حکومتی [را ایفا می کنند]» (ص ۶۶۶) به عبارت دیگر از آنجا که دستگاه فقهی موجود در بستری خارج از مسائل حکومتی رشد و نمو یافته است، در هنگام تسلّط فقیه بر حکومت نیز ناخودآگاه به سمت جایگاه مذهبی سنّتی خود یعنی توصیه و نصیحتِ فارغ از مسئولیت در می غلطد و حال آنکه این عقب نشینی در موقعیت نشستن بر کرسی حکمرانی ممکن نیست و وضعیت پارادوکسیکالی را برای ولی فقیه پدید می آورد.
2️⃣در ادامه دکتر رفیع پور تضاد نقش دوم در درون نهاد ولایت فقیه را چنین تبیین می کند: «از آنجا که ولی فقیه در کنار نقش رهبریِ بخش غیررسمی [مردم] که نقش اصلی و اولیه بوده است، نقش رهبری بخش رسمی را نیز به عهده می گیرد و این دو بخش با هم ناسازگارند، رهبر در ایفای نقش وحدتبخش خود با مشکلاتی روبرو خواهد شد؛ مخصوصاً وقتی رهبر احساس وظیفه می کند که باید از حکومت یعنی از بخش رسمی که مورد انتقاد است دفاع نماید.... [در مقابل انتقادات، مطالبات و نارضایتیهای مردم از حکومت] اگر رهبر در پی برآوردن انتظارات مردم باشند، عملاً نهاد و نقش رهبری به سوی یک نهاد و نقش غیررسمی در جامعه غیررسمی سوق داده می شود و اگر رهبر به انتظارات مردم پاسخ مثبت ندهد و حتی به نام رهبری از کارکرد مثبت حکومت تعریف و تمجید شود، این عموماً تأثیر معکوس دارد و از مشروعیت رهبری و ولایت فقیه می کاهد. در نتیجه مردم ... به تدریج از روحانیون مدافع دولت کنده می شوند، آنها را «آخوندهای درباری» می خوانند و به روحانیون مخالف نظام می پیوندند. (به قول) حافظ «واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش»!» (صص ۶۷۰- ۶۷۲)
💢 البته رفیع پور هیچیک از این دو تضاد را ذاتی نمی داند، بلکه او به عنوان یک جامعه شناس و نه یک فیلسوف ریشه های تضاد را در ناکارآمدی کنونی فقه و حوزه در مورد اول و ساختار استعماری دولتِ به میراث رسیده از رژیم سابق در مورد دوم، جستجو می کند. با اینحال به اعتقاد نگارنده هردو مسأله بخشی از مسأله بزرگتر تبدیل و تبدّل نهضت اسلامی قبل از انقلاب به نظام اسلامی بعد از انقلاب است که لاجرم تضادهای بنیادینی را به لحاظ فلسفه سیاسی در خود دارد. به هر تقدیر چه از منظر جامعه شناختی و چه از منظر فلسفه سیاسی، این دو تضاد نقش در درون نهاد ولایت فقیه وجود دارد و حوادثی همچون حواشی اخیر دیدار طلاب تهران با رهبری را باید نه به عنوان اتفاق بلکه به مثابه نشانه هایی از عمق یافتن این بحران تلقی کرد.
(* برای توضیح بیشتر مفهوم جامعه رسمی و غیررسمی در نگاه دكتر رفيع پور می توانید به یادداشت محمد علی عبدالوهاب در لینک زیر مراجعه کنید: http://yon.ir/GxHhu)
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
Forwarded from اندیشکده راهبردی مهاجر
📚ارائه کتاب «لویاتان» کارل اشمیت، جلسه دوم
🔺محمدقائم خانی/ پژوهشگر کارگروه توسعه
⏰سه شنبه 21 شهریور، 11 تا 13
🏢 مکان دانشگاه شریف، دفتر اندیشکده مهاجر
🆔 @mohajer_ThinkTank
🌐 mohaajer.ir
🔺محمدقائم خانی/ پژوهشگر کارگروه توسعه
⏰سه شنبه 21 شهریور، 11 تا 13
🏢 مکان دانشگاه شریف، دفتر اندیشکده مهاجر
🆔 @mohajer_ThinkTank
🌐 mohaajer.ir
دورهی «ذهن و بازار»؛
چیستی پدیده بازار؛ تاثیر و تاثرات آن بر و از ساحات فرهنگی اجتماعی جامعه؛ و جایگاه آن در تاریخ تفکر.
سهشنبهها٬ ساعت ۱۳:۳۰
دانشگاه شریف، اندیشکده مهاجر.
@Humanities_Development
چیستی پدیده بازار؛ تاثیر و تاثرات آن بر و از ساحات فرهنگی اجتماعی جامعه؛ و جایگاه آن در تاریخ تفکر.
سهشنبهها٬ ساعت ۱۳:۳۰
دانشگاه شریف، اندیشکده مهاجر.
@Humanities_Development
Forwarded from محفل دال
#یادداشت #دال_یازدهم
🔴 استحاله عدالتخواهی به تکنوکراسی و مرگ انقلاب اسلامی
👤#محمدحسین_بادامچی
🔹اینکه رودخانه عدالتخواهی در پشت سدّ ایتان چنان به دریاچه ای آرام و دلنشین مبدّل می شود که گویی اصلاً از ابتدا برای رسیدن به همین غایت پدید آمده بود، را اصلاً نباید موضوع ساده و بی اهمیتی در نظر گرفت. در واقع نه تنها تبدیل جنبش عدالتخواهی به ایتان اصلاً یک حادثه طبیعی و عادی نیست بلکه برعکس، کمی فاصله گرفتن از آغاز و پایان این اتفاق این ذهنیت را القا می کند که اینها اساساً دوماجرای ماهیتاً متفاوتند که هریک در دل تاریخ مسیر خود را رفته اند و از سر حادثه مرگ یکی با تولد دیگری مقارن گشته است. جنبشی که با مفاهیم عدالت، برابری، جامعه طبقاتی، فساد ساختاری، دفاع از حقوق ملّت، مستضعفین، مردم، مستکبران، قوای قضائی، آزادی انتقاد، و در یک کلمه «آرمانخواهی» هویت یافت و سازمانی که با مفاهیم کارآمدی، توسعه، برنامه ریزی، تخصص، بهینه سازی و رشد اقتصادی و در یک کلمه «مدیریت» بر جای آن نشست.
🔹 سیاست زدایی
آنچه با آن مواجهیم را می توان با تحول از Politics به Policy یا از عمل سیاسی به سیاستگزاری توضیح داد. با بهره گیری از ادبیات جامعه شناختی و بویژه اندیشه ماکس وبر می توان مهمترین تمایز میان این دو را در این دانست که Politics از جنس عقلانیت ارزشی و Policy از جنس عقلانیت ابزاری است. موضوع اولی «اهداف» و موضوع دومی «وسایل» است. در Politics یا عمل سیاسی بحث اصلی درباره اعتبار آرمانها و ارزیابی ساختارها و اراده های سیاسی از حیث تطابق آن با ارزشها و اهداف است، اما Policy یا سیاستگزاری با مفروض گرفتن اهداف صرفاً خود را دلمشغول ارتقاء کارکرد درونی یک سیستم می بیند. از منظر عمل سیاسی یک سیستم همواره به واسطه التهاب دائمی امر سیاسی و تحول در معانی و اهداف و نیاز به سنجش همیشگی ساختارها با آرمانها «در حال تأسیس» است اما از منظر سیاستگزاری هر سیستمی یکبار تأسیس می شود و پس از آن باید کوشید که کارایی آن نظام را حفظ کرد و یا ارتقاء بخشید. آرمانخواهان عامل سیاسی دلمشغول «تحول و تکامل» یک نظامند و سیاستگزاران دلمشغول «اداره» آن. از این حیث مردان سیاسی به سازندگان ماشین دولت شبیهند و سیاستگزاران به مکانیک ها و تعمیرکنندگانِ آن. از یک منظر دیگر زمانی که اهالی پلیسی درباره کارایی ماشین و زودتر به مقصد رسیدن و رفاه حال مسافران در طول راه و مدیریت مصرف سوخت برنامه ریزی می کنند، اهالی پلیتیکز از خودِ مقصد و صدقِ راه در رسیدن به هدف پرسش می کنند. در حالیکه سیاستگزاران به «توسعه» نظامِ موجود می اندیشند، سیاست ورزان در «تعالی» وضع سیاسی موجود چون و چرا می کنند.
🔹 تکنوکراسی
بنابراین وقتی می گوییم «ایتان از عدالتخواهی سیاست زدایی کرده است» مرادمان همین تبدیل و تبدّل و استحاله Politics به Policy است. اینها را صرفاً نباید دو رویکرد در تحلیل مسائل دانست، بلکه اینها را باید دو جهانبینی در فهم جامعه و سیاست و دولت و حتی چیستی مشکل و مسأله (Problem) تلقی کرد. سیاستگزار الزاماً تاریخ، جامعه، سیاست و فرهنگ را چون ماشینی می بیند که اگر «خوب کار کند» هیچ حادثه ای رخ نخواهد داد. ا زاین جهت است که به دو صفت جدید برای سیاستگزارِ مستقر در حاکمیت دست می یابیم: از آنجا که تلقّی مکانیکی از حرکت تاریخ دارد و برای مهارِ آن قائل به مهندسی اجتماعی است، تکنوکرات است و از آنجا که هدفِ هدفستیزِ او «به سامانی» و صرفاً «نظم امور» است عمیقاً محافظه کار است. تکنوکرات سیاستگزاری می کند تا بی نظمی را مهار کند: او تغییر ایجاد می کند تا تغییر را از میان بردارد.
🔹 تکنیک و تکنولوژی
در نگاه تکنوکرات، همه چیز به تکنیک و تکنولوژی فروکاسته می شود. از همین جهت است که ایتان خود را «شبکه تحلیلگران تکنولوژی ایران» معرفی می کند و تکنولوژی را در متن و محور تحلیل و سیاستگزاریِ خود قرار می دهد و کادر خود را از میان مهندسان و مدیران – و نه تحصیل کردگان علوم انسانی- برمی گزیند. مسأله ایتان -همانطور که خود معرفی کرده اند*- کارآمدیِ «ماشین دولت» یا در مقیاس کلان تر «ماشین حاکمیت» است و همواره این کار را با بهبود «روش ها و تکنیکها» انجام می دهد. از این منظر تکنیک مانند تکنولوژی امری یونیورسال است و تنها کافیست که به انتقالِ آن اقدام کرد. «انتقال فناوری» استعاره ی بنیادین نحوه ی نگرش تکنوکراتهای ایتانی به جهان است که بر پایه آن اقتصاد، دانشگاه، علم، فرهنگ، جامعه، سیاست، مدرسه و یا به اصطلاح خودشان «سیستمهای اجتماعی» را در نسبت با «تجربیات جهانی» تحلیل و ارزیابی می کنند. با اینحال پاسخ در هر پرسشِ توسعه ای همواره یک چیز است: انتقال فناوری.
ادامه در👇
🔴 استحاله عدالتخواهی به تکنوکراسی و مرگ انقلاب اسلامی
👤#محمدحسین_بادامچی
🔹اینکه رودخانه عدالتخواهی در پشت سدّ ایتان چنان به دریاچه ای آرام و دلنشین مبدّل می شود که گویی اصلاً از ابتدا برای رسیدن به همین غایت پدید آمده بود، را اصلاً نباید موضوع ساده و بی اهمیتی در نظر گرفت. در واقع نه تنها تبدیل جنبش عدالتخواهی به ایتان اصلاً یک حادثه طبیعی و عادی نیست بلکه برعکس، کمی فاصله گرفتن از آغاز و پایان این اتفاق این ذهنیت را القا می کند که اینها اساساً دوماجرای ماهیتاً متفاوتند که هریک در دل تاریخ مسیر خود را رفته اند و از سر حادثه مرگ یکی با تولد دیگری مقارن گشته است. جنبشی که با مفاهیم عدالت، برابری، جامعه طبقاتی، فساد ساختاری، دفاع از حقوق ملّت، مستضعفین، مردم، مستکبران، قوای قضائی، آزادی انتقاد، و در یک کلمه «آرمانخواهی» هویت یافت و سازمانی که با مفاهیم کارآمدی، توسعه، برنامه ریزی، تخصص، بهینه سازی و رشد اقتصادی و در یک کلمه «مدیریت» بر جای آن نشست.
🔹 سیاست زدایی
آنچه با آن مواجهیم را می توان با تحول از Politics به Policy یا از عمل سیاسی به سیاستگزاری توضیح داد. با بهره گیری از ادبیات جامعه شناختی و بویژه اندیشه ماکس وبر می توان مهمترین تمایز میان این دو را در این دانست که Politics از جنس عقلانیت ارزشی و Policy از جنس عقلانیت ابزاری است. موضوع اولی «اهداف» و موضوع دومی «وسایل» است. در Politics یا عمل سیاسی بحث اصلی درباره اعتبار آرمانها و ارزیابی ساختارها و اراده های سیاسی از حیث تطابق آن با ارزشها و اهداف است، اما Policy یا سیاستگزاری با مفروض گرفتن اهداف صرفاً خود را دلمشغول ارتقاء کارکرد درونی یک سیستم می بیند. از منظر عمل سیاسی یک سیستم همواره به واسطه التهاب دائمی امر سیاسی و تحول در معانی و اهداف و نیاز به سنجش همیشگی ساختارها با آرمانها «در حال تأسیس» است اما از منظر سیاستگزاری هر سیستمی یکبار تأسیس می شود و پس از آن باید کوشید که کارایی آن نظام را حفظ کرد و یا ارتقاء بخشید. آرمانخواهان عامل سیاسی دلمشغول «تحول و تکامل» یک نظامند و سیاستگزاران دلمشغول «اداره» آن. از این حیث مردان سیاسی به سازندگان ماشین دولت شبیهند و سیاستگزاران به مکانیک ها و تعمیرکنندگانِ آن. از یک منظر دیگر زمانی که اهالی پلیسی درباره کارایی ماشین و زودتر به مقصد رسیدن و رفاه حال مسافران در طول راه و مدیریت مصرف سوخت برنامه ریزی می کنند، اهالی پلیتیکز از خودِ مقصد و صدقِ راه در رسیدن به هدف پرسش می کنند. در حالیکه سیاستگزاران به «توسعه» نظامِ موجود می اندیشند، سیاست ورزان در «تعالی» وضع سیاسی موجود چون و چرا می کنند.
🔹 تکنوکراسی
بنابراین وقتی می گوییم «ایتان از عدالتخواهی سیاست زدایی کرده است» مرادمان همین تبدیل و تبدّل و استحاله Politics به Policy است. اینها را صرفاً نباید دو رویکرد در تحلیل مسائل دانست، بلکه اینها را باید دو جهانبینی در فهم جامعه و سیاست و دولت و حتی چیستی مشکل و مسأله (Problem) تلقی کرد. سیاستگزار الزاماً تاریخ، جامعه، سیاست و فرهنگ را چون ماشینی می بیند که اگر «خوب کار کند» هیچ حادثه ای رخ نخواهد داد. ا زاین جهت است که به دو صفت جدید برای سیاستگزارِ مستقر در حاکمیت دست می یابیم: از آنجا که تلقّی مکانیکی از حرکت تاریخ دارد و برای مهارِ آن قائل به مهندسی اجتماعی است، تکنوکرات است و از آنجا که هدفِ هدفستیزِ او «به سامانی» و صرفاً «نظم امور» است عمیقاً محافظه کار است. تکنوکرات سیاستگزاری می کند تا بی نظمی را مهار کند: او تغییر ایجاد می کند تا تغییر را از میان بردارد.
🔹 تکنیک و تکنولوژی
در نگاه تکنوکرات، همه چیز به تکنیک و تکنولوژی فروکاسته می شود. از همین جهت است که ایتان خود را «شبکه تحلیلگران تکنولوژی ایران» معرفی می کند و تکنولوژی را در متن و محور تحلیل و سیاستگزاریِ خود قرار می دهد و کادر خود را از میان مهندسان و مدیران – و نه تحصیل کردگان علوم انسانی- برمی گزیند. مسأله ایتان -همانطور که خود معرفی کرده اند*- کارآمدیِ «ماشین دولت» یا در مقیاس کلان تر «ماشین حاکمیت» است و همواره این کار را با بهبود «روش ها و تکنیکها» انجام می دهد. از این منظر تکنیک مانند تکنولوژی امری یونیورسال است و تنها کافیست که به انتقالِ آن اقدام کرد. «انتقال فناوری» استعاره ی بنیادین نحوه ی نگرش تکنوکراتهای ایتانی به جهان است که بر پایه آن اقتصاد، دانشگاه، علم، فرهنگ، جامعه، سیاست، مدرسه و یا به اصطلاح خودشان «سیستمهای اجتماعی» را در نسبت با «تجربیات جهانی» تحلیل و ارزیابی می کنند. با اینحال پاسخ در هر پرسشِ توسعه ای همواره یک چیز است: انتقال فناوری.
ادامه در👇
Forwarded from محفل دال
ادامه از👆
🔹 دولت استعماریِ توسعه: خاستگاه تکنوکراتها در رژیم پهلوی
بنابر آنچه گفته شد تکنوکرات را باید لایه کارشناسانِ طبقه محافظه کارِ نظام سیاسی-اجتماعی دانست که دولت و جامعه را در جهت حفظ یک وضع سیاسیِ خاص مهندسی می کنند. تکنوکرات از درون عالمِ خود که به کار و بارِ خود می نگرد، کارِ خود را کاملاً علمی، خنثا، بی جهت و در راستای قواعد علمیِ تجربه شده ی توسعه ی کشورها می بیند، و به هیچ وجه نسبت به ماهیتِ سیستمی که اداره، سیاستگذاری و تضمینِ کارآمدیِ آنرا بر عهده دارد واقف نیست. تکنوکرات کاملاً با اسامی و معانیِ نظامهای مختلفِ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی و تاریخی -که ملغمه خاصی از آنها را با توجه به ماهیت مفروضات خود پیاده می کند- بیگانه است و می پندارد که با نشاندنِ «خوب حکمرانی کردن» بر کرسیِ «حکمرانیِ خوب» توانسته رندانه کلِ تاریخ فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق را دور بزند. این بیماری البته اگر در زادگاهِ غربیِ خود مباحث فلسفی بسیاری را برانگیخته و بعنوان یک بن بست تاریخی و تمدنی بویژه از سوی اندیشمندان اروپایی مورد بررسی قرار گرفته، در ایران ماهیتی کاملاً وارداتی و استعماری دارد. ریشه نفوذ تکنوکراتها در حاکمیت ایرانی به تأسیس سازمان امریکایی برنامه و بودجه در ایران و کودتای انگلیسی-امریکایی 28 مرداد باز می گردد که نقشی اساسی در جهت چپ زدایی، سیاست زدایی و جلوگیری از تغییرِ رژیم پهلوی در دوران جنگ سرد بر عهده داشتند. علی رغم انقلاب اسلامی و خلعِ یدِ امریکاییان، متأسفانه تکنوکراتها همچنان در نظامِ جدید هم دست بالاتر را در سیاستگزاری و اداره حاکمیت دارند و پروژه مدرنیزاسیون ایران را، هرچند به صورتی بی بنیاد و آشفته در مقایسه با برنامه های توسعه ی پیش از انقلاب و البته اینبار با پوششی اسلامی و مقدس، پیش می برند.
🔹 توقّف انقلاب اسلامی
از آنجا که سیاستگزاران و تکنوکرات ها در مراکزی نظیر ایتان و کلیه ساختار کارشناسی دولت و حاکمیت، تنها به توسعه وسائل و یا به تعبیر درست رهبری «اداره کشور» مشغولند، ثمره تلاشهای آنها عملاً نه در سبد آرمانهای انقلاب اسلامی بلکه در سبدِ سخت افزار یا صرفاً حفظ و تقویت صورتِ نظام می ریزد. تکنوکراتها اگرچه با زیرکی تصور می کنند که با گرفتن زهرِ سیاسیِ مفاهیم و مقولات و مثلاً تبدیل مستضعفین به محرومین یا قشر آسیب پذیر، مظلومیت به نارضایتی، استبداد به اقتدار، مردم سالاری به مقبولیت، سرمایه داری به رشد اقتصادی، جامعه بی طبقه به کاهش ضریب جینی، قومیت ستیزی به وحدت ملی، استکبار ستیزی به حفظ منافع ملی، علم به مدرک، فرهنگ به رسانه، معنویت به مناسک، و عدالت به کارآمدی توانسته اند که بنیادهای سیاسی و انقلابیِ جامعه را افسار زنند و با سیاستهای خود مهندسیِ آنرا به دست گیرند، اما غافل از آنند که برقرار شدن این معادلات تنها در ذهن آنها و نه در جهانِ واقع اتفاق افتاده است و تنها این تکنوکراتها هستند که در طول این سالیان از حقیقت مفاهیمِ استضعاف، ظلم، استبداد، جامعه طبقاتی، برابری قومیتی، استکبار، علم، فرهنگ، معنویت و عدالت غافل بوده اند و نه تنها اکنون هیچ سخنی درباره این مقولات ندارند بلکه خود مهمترین عامل این عقب ماندگی در پیشرفت انقلاب اسلامی محسوب می شوند. این نکته ی اساسیِ بیان بسیار مهم مقام معظم رهبری در دیدارِ اخیر با مجلس خبرگان است که «تمام دستگاه های نظام مشغول اداره کشورند و تا کنون هیچ نهادی مسئولیت رصد اهداف انقلاب و ارزیابیِ راهی که آمده ایم در نسبت با آرمانها را نداشته است». نکته ای در نقد خلأ امر و فکر و عملِ سیاسی و غلبه مدیران و تکنوکراتها بر نظامِ سیاسی ما، که به نظر می رسد رویِ دیگرِ توقف فرهنگی و نرم افزاری و اکتفا به توسعه سخت افزاری در چهار دهه اخیر است که در خطبه سبک زندگیِ سال 91 مورد اشاره ایشان قرار گرفت.
* در صفحه اول سایت (itan.ir) ایتان چنین معرفی شده است: «شبکه کانونهای تفکر ایران مجموعهای متشکل از مراکز و گروههای تحلیلگر تخصصی است که از سال ۱۳۷۹ باهدف ارتقای کارآمدی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران از طریق سیاستپژوهی و کمک به تصمیمگیران و پیشنهاد سیاستهای مناسب در حوزههای اقتصاد کلان، انرژی، صنعت، کشاورزی، مسکن، تعلیم و تربیت، سلامت و علم و فناوری ایجاد شده است. با توجه به گسترش فعالیتهای این شبکه، در اردیبهشت سال ۱۳۹۳ نام این مجموعه از «شبکه تحلیلگران فناوری ایران» به «شبکه کانونهای تفکر ایران» تغییر یافت.»
🔹 دولت استعماریِ توسعه: خاستگاه تکنوکراتها در رژیم پهلوی
بنابر آنچه گفته شد تکنوکرات را باید لایه کارشناسانِ طبقه محافظه کارِ نظام سیاسی-اجتماعی دانست که دولت و جامعه را در جهت حفظ یک وضع سیاسیِ خاص مهندسی می کنند. تکنوکرات از درون عالمِ خود که به کار و بارِ خود می نگرد، کارِ خود را کاملاً علمی، خنثا، بی جهت و در راستای قواعد علمیِ تجربه شده ی توسعه ی کشورها می بیند، و به هیچ وجه نسبت به ماهیتِ سیستمی که اداره، سیاستگذاری و تضمینِ کارآمدیِ آنرا بر عهده دارد واقف نیست. تکنوکرات کاملاً با اسامی و معانیِ نظامهای مختلفِ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی و تاریخی -که ملغمه خاصی از آنها را با توجه به ماهیت مفروضات خود پیاده می کند- بیگانه است و می پندارد که با نشاندنِ «خوب حکمرانی کردن» بر کرسیِ «حکمرانیِ خوب» توانسته رندانه کلِ تاریخ فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق را دور بزند. این بیماری البته اگر در زادگاهِ غربیِ خود مباحث فلسفی بسیاری را برانگیخته و بعنوان یک بن بست تاریخی و تمدنی بویژه از سوی اندیشمندان اروپایی مورد بررسی قرار گرفته، در ایران ماهیتی کاملاً وارداتی و استعماری دارد. ریشه نفوذ تکنوکراتها در حاکمیت ایرانی به تأسیس سازمان امریکایی برنامه و بودجه در ایران و کودتای انگلیسی-امریکایی 28 مرداد باز می گردد که نقشی اساسی در جهت چپ زدایی، سیاست زدایی و جلوگیری از تغییرِ رژیم پهلوی در دوران جنگ سرد بر عهده داشتند. علی رغم انقلاب اسلامی و خلعِ یدِ امریکاییان، متأسفانه تکنوکراتها همچنان در نظامِ جدید هم دست بالاتر را در سیاستگزاری و اداره حاکمیت دارند و پروژه مدرنیزاسیون ایران را، هرچند به صورتی بی بنیاد و آشفته در مقایسه با برنامه های توسعه ی پیش از انقلاب و البته اینبار با پوششی اسلامی و مقدس، پیش می برند.
🔹 توقّف انقلاب اسلامی
از آنجا که سیاستگزاران و تکنوکرات ها در مراکزی نظیر ایتان و کلیه ساختار کارشناسی دولت و حاکمیت، تنها به توسعه وسائل و یا به تعبیر درست رهبری «اداره کشور» مشغولند، ثمره تلاشهای آنها عملاً نه در سبد آرمانهای انقلاب اسلامی بلکه در سبدِ سخت افزار یا صرفاً حفظ و تقویت صورتِ نظام می ریزد. تکنوکراتها اگرچه با زیرکی تصور می کنند که با گرفتن زهرِ سیاسیِ مفاهیم و مقولات و مثلاً تبدیل مستضعفین به محرومین یا قشر آسیب پذیر، مظلومیت به نارضایتی، استبداد به اقتدار، مردم سالاری به مقبولیت، سرمایه داری به رشد اقتصادی، جامعه بی طبقه به کاهش ضریب جینی، قومیت ستیزی به وحدت ملی، استکبار ستیزی به حفظ منافع ملی، علم به مدرک، فرهنگ به رسانه، معنویت به مناسک، و عدالت به کارآمدی توانسته اند که بنیادهای سیاسی و انقلابیِ جامعه را افسار زنند و با سیاستهای خود مهندسیِ آنرا به دست گیرند، اما غافل از آنند که برقرار شدن این معادلات تنها در ذهن آنها و نه در جهانِ واقع اتفاق افتاده است و تنها این تکنوکراتها هستند که در طول این سالیان از حقیقت مفاهیمِ استضعاف، ظلم، استبداد، جامعه طبقاتی، برابری قومیتی، استکبار، علم، فرهنگ، معنویت و عدالت غافل بوده اند و نه تنها اکنون هیچ سخنی درباره این مقولات ندارند بلکه خود مهمترین عامل این عقب ماندگی در پیشرفت انقلاب اسلامی محسوب می شوند. این نکته ی اساسیِ بیان بسیار مهم مقام معظم رهبری در دیدارِ اخیر با مجلس خبرگان است که «تمام دستگاه های نظام مشغول اداره کشورند و تا کنون هیچ نهادی مسئولیت رصد اهداف انقلاب و ارزیابیِ راهی که آمده ایم در نسبت با آرمانها را نداشته است». نکته ای در نقد خلأ امر و فکر و عملِ سیاسی و غلبه مدیران و تکنوکراتها بر نظامِ سیاسی ما، که به نظر می رسد رویِ دیگرِ توقف فرهنگی و نرم افزاری و اکتفا به توسعه سخت افزاری در چهار دهه اخیر است که در خطبه سبک زندگیِ سال 91 مورد اشاره ایشان قرار گرفت.
* در صفحه اول سایت (itan.ir) ایتان چنین معرفی شده است: «شبکه کانونهای تفکر ایران مجموعهای متشکل از مراکز و گروههای تحلیلگر تخصصی است که از سال ۱۳۷۹ باهدف ارتقای کارآمدی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران از طریق سیاستپژوهی و کمک به تصمیمگیران و پیشنهاد سیاستهای مناسب در حوزههای اقتصاد کلان، انرژی، صنعت، کشاورزی، مسکن، تعلیم و تربیت، سلامت و علم و فناوری ایجاد شده است. با توجه به گسترش فعالیتهای این شبکه، در اردیبهشت سال ۱۳۹۳ نام این مجموعه از «شبکه تحلیلگران فناوری ایران» به «شبکه کانونهای تفکر ایران» تغییر یافت.»
ما و اسطوره توسعه
دورهی «ذهن و بازار»؛ چیستی پدیده بازار؛ تاثیر و تاثرات آن بر و از ساحات فرهنگی اجتماعی جامعه؛ و جایگاه آن در تاریخ تفکر. سهشنبهها٬ ساعت ۱۳:۳۰ دانشگاه شریف، اندیشکده مهاجر. @Humanities_Development
💢 سرفصل مطالب دوره ذهن و بازار.
🔺 سهشنبهها، ساعت ۱۳:۳۰؛
🔹 اندیشکده مهاجر.
♨️ اطلاعات بیشتر در:
✅ @Humanities_Development
🔺 سهشنبهها، ساعت ۱۳:۳۰؛
🔹 اندیشکده مهاجر.
♨️ اطلاعات بیشتر در:
✅ @Humanities_Development
💢 جلسهی این هفتهی ذهن و بازار با موضوع بررسی وضعیت و ایدههای اقتصادی در قرون میانه (دوران خیزش فئودالیسم تا آغاز افول آن)، و خوانشهای انتقادی از تاریخ دورهی مذکور اروپا، انشاءالله سهشنبه بیست و پنجم مهرماه ساعت 13:30 در محل اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف برقرار خواهد بود.
❗️عزیزانی که مایل به شرکت در جلسه از خارج دانشگاه هستند حتما در اسرع وقت و تا پیش از پایان وقت اداری امروز (دوشنبه)، نام و کد ملی خود را برای ادمین کانال ما و اسطوره توسعه (@mohamad_hoseinbana) ارسال نمایند.
✅ @Humanities_Development
❗️عزیزانی که مایل به شرکت در جلسه از خارج دانشگاه هستند حتما در اسرع وقت و تا پیش از پایان وقت اداری امروز (دوشنبه)، نام و کد ملی خود را برای ادمین کانال ما و اسطوره توسعه (@mohamad_hoseinbana) ارسال نمایند.
✅ @Humanities_Development
Forwarded from علم و دين
🔭علم و اسلام🕌
⏱زمان:یکشنبه۷ آبان،ساعت ۱۳:۳۰
🏛مکان:دانشگاه صنعتی شریف،سالن جابربنحیان
💫اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف
🌐 mohaajer.ir
🆔 @scirel
🆔 @mohajer_thinktank
⏱زمان:یکشنبه۷ آبان،ساعت ۱۳:۳۰
🏛مکان:دانشگاه صنعتی شریف،سالن جابربنحیان
💫اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف
🌐 mohaajer.ir
🆔 @scirel
🆔 @mohajer_thinktank
✅تأسیس گرایی: امکان گذر از سیاست حاکمانه(بخش اول)
📝گزارشی از مقاله ارائه شده دکتر فاطمه صادقی در همایش «اندیشه، سیاست، اقتصاد»
✍️محمد حسين بادامچى
💢هفته گذشته همایشی با عنوان «اندیشه سیاست اقتصاد» توسط اتحادیه انجمنهای علمی جامعه شناسی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد و در پنل «امکان کنش ورزی سیاسی» سرکار خانم دکتر صادقی به ارائه مقاله بدیع خود با عنوان «تأسیس گرایی: امکان گذر از سیاست حاکمانه» پرداخت.
https://news.1rj.ru/str/SocialUnion/528
💢وی این مقاله را با پرسشهای زیر آغاز کرد:
❓مردم در مقام قدرت مؤسس و بنیانگذار چه تفاوتی با مردم در مقام رأی دهنده دارند؟ آیا مردم پیش از حاکمیت با مردم پس از آن برابرند؟
❓سیاست حاکمانه چگونه نخست مردم را به بدنه رای دهنده فرومی کاهد و سپس همان ها را هم حذف می کند؟
❓این سیاست چگونه شأنیت قانون اساسی را بعنوان مهمترین تجلی اراده مردمی از آن ستانده است؟
❓آیا می توان از سیاست منهای حکومت و حاکمیت و از یک سیاست غیرحاکمانه و غیرحکومتی سخن گفت؟
❓تأسیس گرایی (Constitutianlism) چگونه می تواند به یک سیاست غیرحاکمانه یا پساحاکمانه منجر شود؟
💢وی توضیح می دهد که مراد او از Constitutianlism نه معنای مصطلح آن یعنی مشروطیت یا حکومت قانون که حالتی ایستا دارد بلکه مهمترین بخش آن یعنی «تأسیس سیاست» است که حالتی سیال دارد. بی توجهی به این بعد دوم در ایران از آن جهت است که در ساختار فکری ما سیاست بر ایستایی و سکون دلالت دارد و هرگونه سیاست ورزی خارج از حکومت منتفی است. بنابراین تاسیس گرایی با قانون گرایی متفاوت است چون قانون گرایی حتی می تواند به تقویت روندهای حاکمانه منجر شود. در واقع تاسیس گرایی نظر به آن اراده پیشاقانونی دارد که به ایجاد قانون اساسی اقدام می کند و قانون اساسی هویت خود را از آن دارد. بنابراین تاسیس گرایی نه به شکلی از سیاست ورزی که پس از برپایی یک حکومت بر پایه قانون اساسی شکل می گیرد، بلکه به شکلی از سیاست نظر دارد که امکان تغییر و بازنگری در قانون اساسی را داراست.
💢دکتر صادقی معتقد است که مفهوم حاکمیت در اسلام اولیه وجود نداشته و به واسطه ارتباط با دیگر فرهنگها وارد زیست جهان مسلمین شده است. وی می افزاید که از اصل ۵۶ قانون اساسی کنونی ما (حاکمیت از آن خداست و همو انسانها را بر سرنوشت خویش حاکم کرده است) هم بوی نوعی ستیزه با سیاست حاکمانه به مشام می رسد، گویی ابتنای حاکمیت بر نوعی روان شناسی اقتدارآمیز مفروض تلقی شده است.
💢دکتر فاطمه صادقی می کوشد مسیر تاسیس گرایی را از مسیر مشروطه خواهی و جمهوری خواهی ایرانی در یکصدسال اخیر که به زعم او دلمشغول مشروعیت حکومتند جدا کند. اولی مشروعیت را از قانون و دومی از مردم اخذ می کند اما اصل حاکمیت در هر دو مفروض است. وجه اشتراک سیاست حاکمانه در این دو «نمایندگی» از اراده مردمی است: به این ترتیب که مردم پس از حکومت به مفهوم انتزاعی به نام «ملت» یا «امت» مبدل می شوند که باید توسط عده ای نمایندگی شوند. کنش جمعی پیش از حکومت از طریق یک «هویت جمعی» به صورت تمام و کمال به نمایندگان منتقل می شود. در این فرآیند البته مردم روز به روز تجزیه و اتمیزه و حکومت روز به روز انباشته تر و فربه تر می شود. این وضعیت در ایران یک حاکمیت دوگانه پدید نمی آورد بلکه یک حاکمیت مسلط و رای دهندگانی فروریخته نتیجه می دهد که حتی نماینده ای هم ندارد. این به معنای نافرجامی مشروطیت و جمهوریت در ساختار سیاست حاکمانه است. شکل سوم سیاست حاکمانه در ایران که دو شکل قبلی را انکار می کند، شکل الهیاتی آن است که حاکم را نماینده و امتداد حکومت خدا می داند و این مردمند که مشروعیت خود را از حاکم می گیرند. از منظر الهیاتی معضل این ایده انتساب حکمرانی پرضعف بشری به خداست. بعلاوه این رویکرد مجبور است که دائما با تناقض پدید آمدن حکومت اسلامی توسط اراده مردمی مواجه شود.
💢وی سپس به نقد بازنگری قانون اساسی در سال ۶۸ می پردازد و معتقد است که اراده تآسیسی مردم در امر بازنگری نادیده گرفته شده و در قانون اساسی جدید، بازنگری (از جمله آنچه زمزمه آن در این ایام به گوش می رسد) در چارچوب امتداد روندهای از پیش تعیین شده حاکمانه به رسمیت شناخته شده است که در واقع به معنای بلاوجه شدن قانون اساسی است. وی همینرا دلیل بی اعتباری قانون اساسی نزد مردم و سیاستمداران در ایران قلمداد می کند. در واقع قانون اساسی در ایران تنها به واسطه انقلاب و در برهه انقلاب است که منبعث از سیاست تأسیسی شأنیت می یابد و پس از آن به سرعت به بخشی از روندهای حاکمانه تبدیل می شود.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
📝گزارشی از مقاله ارائه شده دکتر فاطمه صادقی در همایش «اندیشه، سیاست، اقتصاد»
✍️محمد حسين بادامچى
💢هفته گذشته همایشی با عنوان «اندیشه سیاست اقتصاد» توسط اتحادیه انجمنهای علمی جامعه شناسی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد و در پنل «امکان کنش ورزی سیاسی» سرکار خانم دکتر صادقی به ارائه مقاله بدیع خود با عنوان «تأسیس گرایی: امکان گذر از سیاست حاکمانه» پرداخت.
https://news.1rj.ru/str/SocialUnion/528
💢وی این مقاله را با پرسشهای زیر آغاز کرد:
❓مردم در مقام قدرت مؤسس و بنیانگذار چه تفاوتی با مردم در مقام رأی دهنده دارند؟ آیا مردم پیش از حاکمیت با مردم پس از آن برابرند؟
❓سیاست حاکمانه چگونه نخست مردم را به بدنه رای دهنده فرومی کاهد و سپس همان ها را هم حذف می کند؟
❓این سیاست چگونه شأنیت قانون اساسی را بعنوان مهمترین تجلی اراده مردمی از آن ستانده است؟
❓آیا می توان از سیاست منهای حکومت و حاکمیت و از یک سیاست غیرحاکمانه و غیرحکومتی سخن گفت؟
❓تأسیس گرایی (Constitutianlism) چگونه می تواند به یک سیاست غیرحاکمانه یا پساحاکمانه منجر شود؟
💢وی توضیح می دهد که مراد او از Constitutianlism نه معنای مصطلح آن یعنی مشروطیت یا حکومت قانون که حالتی ایستا دارد بلکه مهمترین بخش آن یعنی «تأسیس سیاست» است که حالتی سیال دارد. بی توجهی به این بعد دوم در ایران از آن جهت است که در ساختار فکری ما سیاست بر ایستایی و سکون دلالت دارد و هرگونه سیاست ورزی خارج از حکومت منتفی است. بنابراین تاسیس گرایی با قانون گرایی متفاوت است چون قانون گرایی حتی می تواند به تقویت روندهای حاکمانه منجر شود. در واقع تاسیس گرایی نظر به آن اراده پیشاقانونی دارد که به ایجاد قانون اساسی اقدام می کند و قانون اساسی هویت خود را از آن دارد. بنابراین تاسیس گرایی نه به شکلی از سیاست ورزی که پس از برپایی یک حکومت بر پایه قانون اساسی شکل می گیرد، بلکه به شکلی از سیاست نظر دارد که امکان تغییر و بازنگری در قانون اساسی را داراست.
💢دکتر صادقی معتقد است که مفهوم حاکمیت در اسلام اولیه وجود نداشته و به واسطه ارتباط با دیگر فرهنگها وارد زیست جهان مسلمین شده است. وی می افزاید که از اصل ۵۶ قانون اساسی کنونی ما (حاکمیت از آن خداست و همو انسانها را بر سرنوشت خویش حاکم کرده است) هم بوی نوعی ستیزه با سیاست حاکمانه به مشام می رسد، گویی ابتنای حاکمیت بر نوعی روان شناسی اقتدارآمیز مفروض تلقی شده است.
💢دکتر فاطمه صادقی می کوشد مسیر تاسیس گرایی را از مسیر مشروطه خواهی و جمهوری خواهی ایرانی در یکصدسال اخیر که به زعم او دلمشغول مشروعیت حکومتند جدا کند. اولی مشروعیت را از قانون و دومی از مردم اخذ می کند اما اصل حاکمیت در هر دو مفروض است. وجه اشتراک سیاست حاکمانه در این دو «نمایندگی» از اراده مردمی است: به این ترتیب که مردم پس از حکومت به مفهوم انتزاعی به نام «ملت» یا «امت» مبدل می شوند که باید توسط عده ای نمایندگی شوند. کنش جمعی پیش از حکومت از طریق یک «هویت جمعی» به صورت تمام و کمال به نمایندگان منتقل می شود. در این فرآیند البته مردم روز به روز تجزیه و اتمیزه و حکومت روز به روز انباشته تر و فربه تر می شود. این وضعیت در ایران یک حاکمیت دوگانه پدید نمی آورد بلکه یک حاکمیت مسلط و رای دهندگانی فروریخته نتیجه می دهد که حتی نماینده ای هم ندارد. این به معنای نافرجامی مشروطیت و جمهوریت در ساختار سیاست حاکمانه است. شکل سوم سیاست حاکمانه در ایران که دو شکل قبلی را انکار می کند، شکل الهیاتی آن است که حاکم را نماینده و امتداد حکومت خدا می داند و این مردمند که مشروعیت خود را از حاکم می گیرند. از منظر الهیاتی معضل این ایده انتساب حکمرانی پرضعف بشری به خداست. بعلاوه این رویکرد مجبور است که دائما با تناقض پدید آمدن حکومت اسلامی توسط اراده مردمی مواجه شود.
💢وی سپس به نقد بازنگری قانون اساسی در سال ۶۸ می پردازد و معتقد است که اراده تآسیسی مردم در امر بازنگری نادیده گرفته شده و در قانون اساسی جدید، بازنگری (از جمله آنچه زمزمه آن در این ایام به گوش می رسد) در چارچوب امتداد روندهای از پیش تعیین شده حاکمانه به رسمیت شناخته شده است که در واقع به معنای بلاوجه شدن قانون اساسی است. وی همینرا دلیل بی اعتباری قانون اساسی نزد مردم و سیاستمداران در ایران قلمداد می کند. در واقع قانون اساسی در ایران تنها به واسطه انقلاب و در برهه انقلاب است که منبعث از سیاست تأسیسی شأنیت می یابد و پس از آن به سرعت به بخشی از روندهای حاکمانه تبدیل می شود.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
Telegram
اتحادیه انجمنهای علمی علوم اجتماعی
یکشنبه، ۲۳ مهر ۱۳۹۶
فاطمه صادقی و مهدی یوسفی / امکان کنشورزی سیاسی
@socialUnion
@sociologyatu95
فاطمه صادقی و مهدی یوسفی / امکان کنشورزی سیاسی
@socialUnion
@sociologyatu95
✅تأسیس گرایی: امکان گذر از سیاست حاکمانه(بخش دوم)
📝گزارشی از مقاله ارائه شده دکتر فاطمه صادقی در همایش «اندیشه، سیاست، اقتصاد»
✍️محمد حسين بادامچى
💢پیشنهاد سیاست پساحاکمانه چنین است: موجودیت عینی مردم (مردمی ماقبل ملت و هویت) بر هر هنجار و قانونی مقدم است. غرض سیاست تاسیسی نه ایجاد یک حاکمیت جدید بلکه پدیدآوردن کنشی جمعیست که به جای کیستی مردم بر چیستی آنها تکیه دارد. یعنی خادم مفاهیم متافیزیکی از پیش تعیین شده ای مثل هویت، تاریخ، ملت یا امت و مشروعیت بخش یک نظام از قبل موجود نیست بلکه ستایشگر خود فرآیند تاسیس است. از نظر او تاسیس گرایی نافی سیاست حاکمانه است، معضلی که هم در قانون اساسی مشروطه و هم در قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود داشته است و در بازنگری سال ۶۸ حتی شدیدتر هم شد. حکمرانی در همه اشکال آن -بصورتی دیرپا- دارای ماهیتی اقتدارآمیز و عرفی است و از اینرو تاسیس گرایی با خروج از آن جا را برای کنشهای ایمانی و الهیاتی هم باز می کند. بعلاوه برای آنانکه در جستجوی ثباتند تاسیس گرایی احتمالا تنها گزینه ایست که می تواند ما را از چرخه معیوب حاکمیت-هرج و مرج خارج کند.
— — — — — —
♦️پرسش و پاسخ نگارنده با دكتر صادقى(دقيقه ٧٦):
❔١. در طرح بحث شما ميان اراده گرايى و قانون گرايى همخوانى وجود ندارد. در تفكر سياسى آرنت كه شما هم به آن توجه داشتيد كانستيتوشناليسم (مثلا در مدل رومى و امريكايى) بعنوان مدل "تأسيس قانون اساسى؛ يكبار براى هميشه" نقد شده است. من فكر ميكنم تكيه بر "حوزه عمومى" به جاى مجلس مؤسسان يا مجلس سنا مى تواند اين مشكل را حل كند.
❔٢. شما انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامى را نسبت به اصل سياست حاكمانه بى اعتنا دانستيد، در حاليكه گمان ميكنم اين مشكل در هردوى اينها شناخته شده بود و پاسخهايى را مطرح كردند. انقلاب مشروطه با طرح قانون و مشروطيت ميخواست حاكميت را محدود و از مردم در برابر آن دفاع كند اما عملا مشروطيت به تضعيف و بلاتكليفى اراده و امر سياسى انجاميد و پس از دو دهه آشفتگى به روى كار آمدن رضاخان انجاميد. در انقلاب اسلامى اما بر عكس از ابتدا فرض شد كه قانون نمى تواند اراده سياسى را توضيح دهد. پس يك نفر (امام) بعنوان نقطه تمركز كنش سياسى مردم عليه حاكميت قرار گرفت اما باز هم اين الگوى ضدحكومتى بعد از انقلاب به تقويت حاكميت و سياست حاكمانه منجر شد. فكر ميكنم ما بايد ناظر به اين دو تجربه الگوى جديدى طرح كنيم.
❇️پاسخ: نه من فكر مى كنم مشكل اصلى به همان تصور "تاسيس يكبار براى هميشه بازمى گردد. منظور من نه خود قانون اساسى بلكه اراده ايست كه به ايجاد آن انجاميده و من ترجيح مى دهم كه به جاى يك سند با مجلسى مثل مجلس مؤسسان -كه در جمهورى اسلامى هيچگاه تشكيل نشد- روبرو باشم. با مجلس مؤسسان ميتوان به سياست پساحاكميتي و تأسيس گرايانه نزديك شد. اين مساله ايست كه روز به روز در انديشه سياسى مهمتر مى شود.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
📝گزارشی از مقاله ارائه شده دکتر فاطمه صادقی در همایش «اندیشه، سیاست، اقتصاد»
✍️محمد حسين بادامچى
💢پیشنهاد سیاست پساحاکمانه چنین است: موجودیت عینی مردم (مردمی ماقبل ملت و هویت) بر هر هنجار و قانونی مقدم است. غرض سیاست تاسیسی نه ایجاد یک حاکمیت جدید بلکه پدیدآوردن کنشی جمعیست که به جای کیستی مردم بر چیستی آنها تکیه دارد. یعنی خادم مفاهیم متافیزیکی از پیش تعیین شده ای مثل هویت، تاریخ، ملت یا امت و مشروعیت بخش یک نظام از قبل موجود نیست بلکه ستایشگر خود فرآیند تاسیس است. از نظر او تاسیس گرایی نافی سیاست حاکمانه است، معضلی که هم در قانون اساسی مشروطه و هم در قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود داشته است و در بازنگری سال ۶۸ حتی شدیدتر هم شد. حکمرانی در همه اشکال آن -بصورتی دیرپا- دارای ماهیتی اقتدارآمیز و عرفی است و از اینرو تاسیس گرایی با خروج از آن جا را برای کنشهای ایمانی و الهیاتی هم باز می کند. بعلاوه برای آنانکه در جستجوی ثباتند تاسیس گرایی احتمالا تنها گزینه ایست که می تواند ما را از چرخه معیوب حاکمیت-هرج و مرج خارج کند.
— — — — — —
♦️پرسش و پاسخ نگارنده با دكتر صادقى(دقيقه ٧٦):
❔١. در طرح بحث شما ميان اراده گرايى و قانون گرايى همخوانى وجود ندارد. در تفكر سياسى آرنت كه شما هم به آن توجه داشتيد كانستيتوشناليسم (مثلا در مدل رومى و امريكايى) بعنوان مدل "تأسيس قانون اساسى؛ يكبار براى هميشه" نقد شده است. من فكر ميكنم تكيه بر "حوزه عمومى" به جاى مجلس مؤسسان يا مجلس سنا مى تواند اين مشكل را حل كند.
❔٢. شما انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامى را نسبت به اصل سياست حاكمانه بى اعتنا دانستيد، در حاليكه گمان ميكنم اين مشكل در هردوى اينها شناخته شده بود و پاسخهايى را مطرح كردند. انقلاب مشروطه با طرح قانون و مشروطيت ميخواست حاكميت را محدود و از مردم در برابر آن دفاع كند اما عملا مشروطيت به تضعيف و بلاتكليفى اراده و امر سياسى انجاميد و پس از دو دهه آشفتگى به روى كار آمدن رضاخان انجاميد. در انقلاب اسلامى اما بر عكس از ابتدا فرض شد كه قانون نمى تواند اراده سياسى را توضيح دهد. پس يك نفر (امام) بعنوان نقطه تمركز كنش سياسى مردم عليه حاكميت قرار گرفت اما باز هم اين الگوى ضدحكومتى بعد از انقلاب به تقويت حاكميت و سياست حاكمانه منجر شد. فكر ميكنم ما بايد ناظر به اين دو تجربه الگوى جديدى طرح كنيم.
❇️پاسخ: نه من فكر مى كنم مشكل اصلى به همان تصور "تاسيس يكبار براى هميشه بازمى گردد. منظور من نه خود قانون اساسى بلكه اراده ايست كه به ايجاد آن انجاميده و من ترجيح مى دهم كه به جاى يك سند با مجلسى مثل مجلس مؤسسان -كه در جمهورى اسلامى هيچگاه تشكيل نشد- روبرو باشم. با مجلس مؤسسان ميتوان به سياست پساحاكميتي و تأسيس گرايانه نزديك شد. اين مساله ايست كه روز به روز در انديشه سياسى مهمتر مى شود.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
Forwarded from آرمان | صنعتی اصفهان (F M)
توسعه نیافتگی به سبک ایرانی
با حضور : دکتر محمد حسین بادامچی
زمان:سخنرانی 15الی 16
پرسش و پاسخ 16
مکان: دفتر تشکل دانشجویی آرمان
با حضور : دکتر محمد حسین بادامچی
زمان:سخنرانی 15الی 16
پرسش و پاسخ 16
مکان: دفتر تشکل دانشجویی آرمان
پيشرفت_بدون_برنامه_ريزى_و_دولت_توسعه.m4a
27.2 MB
صوت سخنرانى ارائه شده محمدحسين بادامچى در نشست توسعه نيافتگى به سبك ايرانى، (تشكل آرمان، دانشگاه صنعتى اصفهان) با موضوع "پيشرفت مدنى و سياسى بدون نياز به برنامه ريزى و دولت توسعه گرا"
✅نشست رادیویی «آسیبها و چالشهای علوم انسانی در ایران»
(اولین بخش از نشست سه قسمتی نقد و ارزیابی سیاستگذاری علوم انسانی در ایران)
🔻 با حضور
🔸دکتر کاویانی، عضو هیئت علمی حقوق دانشگاه علامه طباطبایی
🔸دکتر علیقلی، عضو هیئت علمی اقتصاد دانشگاه آزاد
🔸دکتر حداد، عضو هیئت علمی علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
🔸دکتر بادامچی، دبير كارگروه علوم انسانى و توسعه اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف
🔸و اجرای دکتر راه نجات عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی
♦️مهمترین پرسش این برنامه این است:
❓چرا در ایرانِ امروز «مهندسان» بر کرسی سیاستگذاری نشسته اند و علوم انسانی اینچنین مهجور است؟
❓ ریشه های تاریخی و زمینه سیاسی پدید آمدن این وضعیت چیست؟
📡امروز ۱۳ آبان/ رادیو گفتگو/ برنامه گفتگوی علمی/ ساعت ۲۱/ موج اف.ام ردیف ۱۰۳.۵
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
(اولین بخش از نشست سه قسمتی نقد و ارزیابی سیاستگذاری علوم انسانی در ایران)
🔻 با حضور
🔸دکتر کاویانی، عضو هیئت علمی حقوق دانشگاه علامه طباطبایی
🔸دکتر علیقلی، عضو هیئت علمی اقتصاد دانشگاه آزاد
🔸دکتر حداد، عضو هیئت علمی علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
🔸دکتر بادامچی، دبير كارگروه علوم انسانى و توسعه اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف
🔸و اجرای دکتر راه نجات عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی
♦️مهمترین پرسش این برنامه این است:
❓چرا در ایرانِ امروز «مهندسان» بر کرسی سیاستگذاری نشسته اند و علوم انسانی اینچنین مهجور است؟
❓ ریشه های تاریخی و زمینه سیاسی پدید آمدن این وضعیت چیست؟
📡امروز ۱۳ آبان/ رادیو گفتگو/ برنامه گفتگوی علمی/ ساعت ۲۱/ موج اف.ام ردیف ۱۰۳.۵
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
radio1.mp4
14.1 MB
🔺صوت نشست راديويى آسيب ها و چالشهاي علوم انسانى در ايران؛ بخش اول
radio2.mp4
14.1 MB
🔺صوت نشست راديويى آسيب ها و چالشهاي علوم انسانى در ايران؛ بخش دوم
✅لویاتان اشمیت، یکی از مفسرین صادق لویاتان هابز
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 همانطور که از ابتدا انتظار میرفت، کتاب «لویاتان» کارل اشمیت، با کتب دیگری که درباره «لویاتان» هابز ترجمه شده، متفاوت است. اشمیت یک آلمانی نیمه اول قرن بیستمی است و بسیاری از ویژگیهای متفکرین آلمانی در کتابش دیده میشود. برخلاف اکثر کتابهای بازار، لویاتان او با مقولههای درونی لویاتان هابز شروع نمیشود. او به دنبال این نیست که منظور هابز در فلان موضوع را دوباره توضیح بدهد و به عبارتی تفسیر کند. او چیز دیگری را جستجو میکند. او به دنبال نسبتهاست. نسبتهای تاریخی، الهیاتی، فرهنگی و سیاسی. او میخواهد هابز و لویاتانش را در موقعیتهای مختلف و در نسبت با حوزههای معنایی متفاوت بسنجد. ازاینرو خواننده کتاب اشمیت، با یک اثر کلاسیک در حوزه فلسفه سیاسی روبهرو نیست، بلکه با تأملات یک فیلسوف سیاسی درباره یک فیلسوف سیاسی دیگر و نقش او در تاریخ انسان مدرن مواجه است. ازاینرو کتاب میتواند برای بخشی از پژوهش گران فلسفه سیاسی جذابیت خاصی نداشته باشد، درحالیکه برای بخش مهمی از پژوهشگران چندین حوزه فکری مختلف جذاب خواهد بود.
💢 یکی از مهمترین وجوه توجه اشمیت، نگاه تاریخی به هابز است. این رویکرد، غیر از برشمردن جایگاه هابز در تاریخ فلسفه سیاسی است. این نگاه، در تاریخ به دنبال معنایی میگردد که هابز به زندگی انسان بخشیده است. او در پی آن است تا ببیند طرح کلی هابز برای انسان جدید چیست؟ او تنها به حکومت و نظریه هابز درباره آن نمیاندیشد، بلکه جایگاهی که حکومت در زندگی جدید داراست را مورد توجه قرار میدهد و نقش بینظیر هابز را در این هویت بخشی مورد مداقه قرار میدهد. منظر مهم دیگر او، الهیاتی است. او بخشهای زیادی را به رابطه لویاتان هابز با لویاتان کتاب مقدس اختصاص میدهد تا معنای الهیاتی کار هابز را دریابد. ازنظر او تصویری هابز با لویاتان خود به متافیزیک و الهیات بخشیده، بسیار حیاتی و اساسی است. او به لویاتان صرفاً بهعنوان نامی در کنار هزاران نام ممکن نگاه نمیکند، بلکه او را به تغییر بنیادین مفاهیم اساسی زندگی بشریت از دوره قدیم به دوره جدید نسبت میدهد. او سکولاریسم دنیای جدید را در تغییر تلقی لویاتان از کتاب مقدس به هابز میجوید و نقش ویژه فلسفه سیاسی هابز را مورد تأکید قرار میدهد.
💢 در مورد مخالفان هابز در دوره جدید هم هوشمندی اشمیت قابلتحسین است. او مخالفان فرهنگی هابز را از مخالفان سیاسی او جدا میکند. ازنظر اشمیت، عمده مخالفان فرهنگی هابز را فراماسونها، عرفا، اعضای فرق مختلف مذهبی، کلیساها و رمانتیکها هستند که نمیتوانستند با حکومت مطلقه یک امر مصنوع بر انسانها کنار بیایند. ازنظر او همه کسانی که به درون بیش از بیرون اهمیت میدهند، به مقابله با طرح هابز پرداختند، منتها نه در سطحی سیاسی بلکه در سطوح فرهنگی. آنها میخواستند حوزه درونی انسان را برایش نگهدارند که اتفاقاً به خاطر عدم دخالت دولت هابز در حوزه خصوصی، امکان این امر فراهم میشد.
💢 دسته دیگر مخالفان هابز، رقبای سیاسی او بودند؛ لیبرالها، مشروطه خواهان، کمونیستها، و غیره. ولی اشمیت با بررسی دقیق خود نشان میدهد که همه این مکاتب، در بنیان خود دولتی هابزی را پیشنهاد میدهند، منتها در یک صورت خاص. و ادعای اشمیت این است که هابز اساساً درباره صورت حکومت حرفی نزده است، بلکه ماهیت و غایت آن را موردتوجه قرار داده است. او با تمرکز بر مفهوم قانون و قدرت و اقتدار، نشان میدهد که همه دولتهای مدرن، چه آنها که اهل تساهلاند و چه آنها که به غلبه یک نگاه خاص بر جامعه متمایلاند، در بنیان خود هابزی و درنتیجه اقتدارگرا هستند. از چپترین گروهها تا راستترینشان، در اینکه هیچ فردی حق ندارد اقتدار دولتی که از او محافظت نماید را خدشهدار کند، پذیرفتهاند. نقد جالب اشمیت آن است که رقبای هابز، بیش از لویاتان هابزی هستند. ازنظر او هابز اطاعت محض از دولت را تنها زمانی موجه میداند که دولت هم حفاظت فیزیکی از شهروندان را تضمین کند، درحالیکه رقبای او، درعینحال که تلویحاً این مسئله را میپذیرند، خواهان اطاعت شهروندان در چیزهایی علاوه بر قانون که از طرف دولت بر مردم حاکم میشود را خواهاناند. منتها در ظاهر از آزادی مردم یا آرمانهای دیگر صحبت میکنند و محدود کردن حاکمیت را بهعنوان هدف خود اعلام میکنند.
💢 به نظر میرسد امروزه جامعه ایرانی نیاز شدیدی به ترجمه کتبی شبیه لویاتان کارل اشمیت دارد تا هابز را که بنیان امنیتی حکومت مدرن را نشان داده، از منظرهای فکری اساسی (و نه صرفاً محدود به فلسفه سیاسی) مختلف و بعضاً متضاد بشناسند تا بتوانند واقعیت امروز حکومت در ایران و چالشهایی که فرهنگ ایرانی با آن روبهروست، بشناسند.
—------------
✨کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد خانی
💢 همانطور که از ابتدا انتظار میرفت، کتاب «لویاتان» کارل اشمیت، با کتب دیگری که درباره «لویاتان» هابز ترجمه شده، متفاوت است. اشمیت یک آلمانی نیمه اول قرن بیستمی است و بسیاری از ویژگیهای متفکرین آلمانی در کتابش دیده میشود. برخلاف اکثر کتابهای بازار، لویاتان او با مقولههای درونی لویاتان هابز شروع نمیشود. او به دنبال این نیست که منظور هابز در فلان موضوع را دوباره توضیح بدهد و به عبارتی تفسیر کند. او چیز دیگری را جستجو میکند. او به دنبال نسبتهاست. نسبتهای تاریخی، الهیاتی، فرهنگی و سیاسی. او میخواهد هابز و لویاتانش را در موقعیتهای مختلف و در نسبت با حوزههای معنایی متفاوت بسنجد. ازاینرو خواننده کتاب اشمیت، با یک اثر کلاسیک در حوزه فلسفه سیاسی روبهرو نیست، بلکه با تأملات یک فیلسوف سیاسی درباره یک فیلسوف سیاسی دیگر و نقش او در تاریخ انسان مدرن مواجه است. ازاینرو کتاب میتواند برای بخشی از پژوهش گران فلسفه سیاسی جذابیت خاصی نداشته باشد، درحالیکه برای بخش مهمی از پژوهشگران چندین حوزه فکری مختلف جذاب خواهد بود.
💢 یکی از مهمترین وجوه توجه اشمیت، نگاه تاریخی به هابز است. این رویکرد، غیر از برشمردن جایگاه هابز در تاریخ فلسفه سیاسی است. این نگاه، در تاریخ به دنبال معنایی میگردد که هابز به زندگی انسان بخشیده است. او در پی آن است تا ببیند طرح کلی هابز برای انسان جدید چیست؟ او تنها به حکومت و نظریه هابز درباره آن نمیاندیشد، بلکه جایگاهی که حکومت در زندگی جدید داراست را مورد توجه قرار میدهد و نقش بینظیر هابز را در این هویت بخشی مورد مداقه قرار میدهد. منظر مهم دیگر او، الهیاتی است. او بخشهای زیادی را به رابطه لویاتان هابز با لویاتان کتاب مقدس اختصاص میدهد تا معنای الهیاتی کار هابز را دریابد. ازنظر او تصویری هابز با لویاتان خود به متافیزیک و الهیات بخشیده، بسیار حیاتی و اساسی است. او به لویاتان صرفاً بهعنوان نامی در کنار هزاران نام ممکن نگاه نمیکند، بلکه او را به تغییر بنیادین مفاهیم اساسی زندگی بشریت از دوره قدیم به دوره جدید نسبت میدهد. او سکولاریسم دنیای جدید را در تغییر تلقی لویاتان از کتاب مقدس به هابز میجوید و نقش ویژه فلسفه سیاسی هابز را مورد تأکید قرار میدهد.
💢 در مورد مخالفان هابز در دوره جدید هم هوشمندی اشمیت قابلتحسین است. او مخالفان فرهنگی هابز را از مخالفان سیاسی او جدا میکند. ازنظر اشمیت، عمده مخالفان فرهنگی هابز را فراماسونها، عرفا، اعضای فرق مختلف مذهبی، کلیساها و رمانتیکها هستند که نمیتوانستند با حکومت مطلقه یک امر مصنوع بر انسانها کنار بیایند. ازنظر او همه کسانی که به درون بیش از بیرون اهمیت میدهند، به مقابله با طرح هابز پرداختند، منتها نه در سطحی سیاسی بلکه در سطوح فرهنگی. آنها میخواستند حوزه درونی انسان را برایش نگهدارند که اتفاقاً به خاطر عدم دخالت دولت هابز در حوزه خصوصی، امکان این امر فراهم میشد.
💢 دسته دیگر مخالفان هابز، رقبای سیاسی او بودند؛ لیبرالها، مشروطه خواهان، کمونیستها، و غیره. ولی اشمیت با بررسی دقیق خود نشان میدهد که همه این مکاتب، در بنیان خود دولتی هابزی را پیشنهاد میدهند، منتها در یک صورت خاص. و ادعای اشمیت این است که هابز اساساً درباره صورت حکومت حرفی نزده است، بلکه ماهیت و غایت آن را موردتوجه قرار داده است. او با تمرکز بر مفهوم قانون و قدرت و اقتدار، نشان میدهد که همه دولتهای مدرن، چه آنها که اهل تساهلاند و چه آنها که به غلبه یک نگاه خاص بر جامعه متمایلاند، در بنیان خود هابزی و درنتیجه اقتدارگرا هستند. از چپترین گروهها تا راستترینشان، در اینکه هیچ فردی حق ندارد اقتدار دولتی که از او محافظت نماید را خدشهدار کند، پذیرفتهاند. نقد جالب اشمیت آن است که رقبای هابز، بیش از لویاتان هابزی هستند. ازنظر او هابز اطاعت محض از دولت را تنها زمانی موجه میداند که دولت هم حفاظت فیزیکی از شهروندان را تضمین کند، درحالیکه رقبای او، درعینحال که تلویحاً این مسئله را میپذیرند، خواهان اطاعت شهروندان در چیزهایی علاوه بر قانون که از طرف دولت بر مردم حاکم میشود را خواهاناند. منتها در ظاهر از آزادی مردم یا آرمانهای دیگر صحبت میکنند و محدود کردن حاکمیت را بهعنوان هدف خود اعلام میکنند.
💢 به نظر میرسد امروزه جامعه ایرانی نیاز شدیدی به ترجمه کتبی شبیه لویاتان کارل اشمیت دارد تا هابز را که بنیان امنیتی حکومت مدرن را نشان داده، از منظرهای فکری اساسی (و نه صرفاً محدود به فلسفه سیاسی) مختلف و بعضاً متضاد بشناسند تا بتوانند واقعیت امروز حکومت در ایران و چالشهایی که فرهنگ ایرانی با آن روبهروست، بشناسند.
—------------
✨کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅ معمای رابطه مدرنیته و سیاست (قسمت اول)
✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی
1️⃣ اگرچه تجربه مواجهه ما ایرانیان با تجدد، از نهضت مشروطیت تاکنون، بسیار سیاسی است اما نگاهی به روایتهای غالب مدرنیته نشان میدهد که از میان سه عنصر «فرد، جامعه، دولت» مدرنیته بیش از هر چیز کوشیده که تاریخ و هویت و عینیت خود را با عنصر «فرد» و در مرحله دوم «جامعه» توضیح دهد. روایتهای شایعی که وقتی با زبان فلسفی بیان شدند لیبرالیسم و سوسیالیسم نامیده شدند و وقتی به بیان علمی درآمدند علم اقتصاد و علم جامعهشناسی را پدید آوردند. در این میان غیبت امر سیاسی و بلاتکلیفی دولت در جهان مدرن بسیار محسوس است. این مسئله بهقدری جدی است که برای تحصیل کنندگان فلسفه غرب، اقتصاد، جامعهشناسی و روانشناسی مدرن این پرسش به ذهن متبادر میشود که آیا مدرنیته جهانی ذاتاً غیرسیاسی است؟
2️⃣ به تعبیر اشمیت در کتاب مفهوم امر سیاسی و با توجه به تفسیر معتبری که لئو اشتروس در ضمیمهی همین کتاب از او ارائه میدهد، مدرنیته با نفی امر سیاسی کلاسیک (چه در شکل سیاست فلسفی باستانی یونان و چه در شکل دولت دینی قرونوسطای مسیحی) آغاز میشود و جالب اینجاست که هابز این کار را با تأسیس یک دولت جدید یعنی لویاتان انجام میدهد. بااینحال در باقی ماجرای مدرن دیگر خبری از لویاتان، دولت مطلقه هابزی و اراده سیاسیای که منجر به تأسیس آن شد نیست و «لیبرالیسم» با همه اشکال حقوقی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و فرهنگیِ خود بهعنوان روایت اصلی توضیحدهنده نظم اجتماعی مدرن غلبه مییابد. در روایت لیبرال «دولت» موجودی حاشیهای، خنثی، نظارهگر، ضعیف و کماهمیت در حاشیه تصویر است که تنها موضوعیت آن جدا کردن مرزهای دنیای لیبرال از جهان خارج است و بهتدریج با گسترش جامعه لیبرال به سمت قلمروهای جهانی ازنظرها محو خواهد شد.
3️⃣ اگرچه ازنقطهنظر لیبرال استقرار مرزها برای پدید آوردن جهانی در داخل تنها در نقطه آغاز موضوعیت مییابد و پسازآن تأثیری در مناسباتِ جهانِ ایمن و صلحآمیز پدیدار شده ندارد، اشمیت میکوشد بارِ دیگر اهمیت مرزها و مرزبانها یعنی امر سیاسی و دولت را برای شهروندان جوامع لیبرال غربی بازگو کند. اشمیت تعیین و پاسداری از مرزها یعنی «تعیین دوست و دشمن» را ماهیت اساسی امر سیاسی معرفی میکند و به زبانی آشنا برای حاکمان ولی ناآشنا برای مردمان آزاد جامعه لیبرال خاطرنشان میکند که همه اینها تنها زیر لوای «امنیت» و «مقابله دولت با دشمن» پدید آمده است. ازنظر اشمیت لیبرالیسم این گزاره بنیادین هابز که «انسان گرگ انسان است» را فراموش کرده است و نمیداند که تنها به تدبیر هابز که مخاصمه و دشمنی را از میان شهروندان به بیرون مرزهای دولت-ملت منتقل کرده، است که پیدایش جامعه مدرن ممکن شده است. ازنظر او مدرنیته همواره زیر لوای امر سیاسی و لویاتان زیسته است هرچند در بیان و آگاهی خود پدر محافظ خویش را فراموش کرده باشد.
—------------
✨کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی
1️⃣ اگرچه تجربه مواجهه ما ایرانیان با تجدد، از نهضت مشروطیت تاکنون، بسیار سیاسی است اما نگاهی به روایتهای غالب مدرنیته نشان میدهد که از میان سه عنصر «فرد، جامعه، دولت» مدرنیته بیش از هر چیز کوشیده که تاریخ و هویت و عینیت خود را با عنصر «فرد» و در مرحله دوم «جامعه» توضیح دهد. روایتهای شایعی که وقتی با زبان فلسفی بیان شدند لیبرالیسم و سوسیالیسم نامیده شدند و وقتی به بیان علمی درآمدند علم اقتصاد و علم جامعهشناسی را پدید آوردند. در این میان غیبت امر سیاسی و بلاتکلیفی دولت در جهان مدرن بسیار محسوس است. این مسئله بهقدری جدی است که برای تحصیل کنندگان فلسفه غرب، اقتصاد، جامعهشناسی و روانشناسی مدرن این پرسش به ذهن متبادر میشود که آیا مدرنیته جهانی ذاتاً غیرسیاسی است؟
2️⃣ به تعبیر اشمیت در کتاب مفهوم امر سیاسی و با توجه به تفسیر معتبری که لئو اشتروس در ضمیمهی همین کتاب از او ارائه میدهد، مدرنیته با نفی امر سیاسی کلاسیک (چه در شکل سیاست فلسفی باستانی یونان و چه در شکل دولت دینی قرونوسطای مسیحی) آغاز میشود و جالب اینجاست که هابز این کار را با تأسیس یک دولت جدید یعنی لویاتان انجام میدهد. بااینحال در باقی ماجرای مدرن دیگر خبری از لویاتان، دولت مطلقه هابزی و اراده سیاسیای که منجر به تأسیس آن شد نیست و «لیبرالیسم» با همه اشکال حقوقی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و فرهنگیِ خود بهعنوان روایت اصلی توضیحدهنده نظم اجتماعی مدرن غلبه مییابد. در روایت لیبرال «دولت» موجودی حاشیهای، خنثی، نظارهگر، ضعیف و کماهمیت در حاشیه تصویر است که تنها موضوعیت آن جدا کردن مرزهای دنیای لیبرال از جهان خارج است و بهتدریج با گسترش جامعه لیبرال به سمت قلمروهای جهانی ازنظرها محو خواهد شد.
3️⃣ اگرچه ازنقطهنظر لیبرال استقرار مرزها برای پدید آوردن جهانی در داخل تنها در نقطه آغاز موضوعیت مییابد و پسازآن تأثیری در مناسباتِ جهانِ ایمن و صلحآمیز پدیدار شده ندارد، اشمیت میکوشد بارِ دیگر اهمیت مرزها و مرزبانها یعنی امر سیاسی و دولت را برای شهروندان جوامع لیبرال غربی بازگو کند. اشمیت تعیین و پاسداری از مرزها یعنی «تعیین دوست و دشمن» را ماهیت اساسی امر سیاسی معرفی میکند و به زبانی آشنا برای حاکمان ولی ناآشنا برای مردمان آزاد جامعه لیبرال خاطرنشان میکند که همه اینها تنها زیر لوای «امنیت» و «مقابله دولت با دشمن» پدید آمده است. ازنظر اشمیت لیبرالیسم این گزاره بنیادین هابز که «انسان گرگ انسان است» را فراموش کرده است و نمیداند که تنها به تدبیر هابز که مخاصمه و دشمنی را از میان شهروندان به بیرون مرزهای دولت-ملت منتقل کرده، است که پیدایش جامعه مدرن ممکن شده است. ازنظر او مدرنیته همواره زیر لوای امر سیاسی و لویاتان زیسته است هرچند در بیان و آگاهی خود پدر محافظ خویش را فراموش کرده باشد.
—------------
✨کارگروه "علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✅معمای رابطه مدرنیته و سیاست (قسمت دوم)
✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی
4️⃣ بنابراین ازنظر اشمیت اینکه نخبگان و اندیشمندان و فیلسوفان و دانشمندان مدرن امر سیاسی را فراموش کردهاند هرگز بدین معنا نیست که امر سیاسی ازمیانرفته است، بلکه برعکس نگاهی بهواقعیت تاریخ اروپا از جنگهای مذهبی تا جنگهای ناپلئون و سپس تا جنگ جهانی اول نشان میدهد که امر سیاسی زنده و باقدرت در حال جوشوخروش است و تنها از رنگی به رنگ دیگر درمیآید و صف بندیهای جدیدی میان دوستان و دشمنان پدید میآورد. بنابراین این امر سیاسی نیست که از جهان مدرن «غایب» شده است، بلکه این نظرگاه لیبرال است که از امر سیاسی «غفلت» کرده است. ازنظر اشمیت ازآنجاکه جهانبینی لیبرال در فضای امن و غیرسیاسی درون مرزهای لویاتان بالیده، همواره کوشیده که نمایشی «سیاستزدایی شده» از مدرنیته ارائه دهد. ازنظر اشمیت پس از قرن شانزدهم که هنوز الهیات سیاسی بر قاره اروپا حاکم بود، لیبرالیسم در قرون هفدهم و هجدهم و نوزدهم در سه شکل لیبرالیسم متافیزیکی (حقوقی)، لیبرالیسم اخلاقی و لیبرالیسم اقتصادی ظهور کرده و در این مراحل سهگانه همواره میزان بیشتری از سیاستزدایی را اعمال کرده است. ازنظر اشمیت ظهور فناوری و غلبه جهانبینی فنّی نقطه اوج این فرآیند در آغاز قرن بیستم است.
5️⃣ هرگز نباید تصور کرد که تحولات سهگانه در روایت لیبرالیسم تنها مربوط به حوزه آگاهی و ذهنیت است، بلکه این سازوکار عملی و واقعی جامعه مدرن است که همزمان در طول این سه قرن در حال تغییر است و اشمیت آن را «قلمرو مرکزی قرن» مینامد. به این اعتبار است که میتوان بهواقع قرن هفدهم را قرن علم و فلسفه طبیعی، قرن هجدهم را قرن اخلاق و فرهنگِ انساندوستی، و قرن نوزدهم را قرن اقتصاد و صنعتی شدن دانست. ازنظر اشمیت همانطور که دولت در قرن شانزدهم هویت خود را از دین و الهیات میگیرد، در هریک از قرون بعدی نیز معنای دوست و دشمن خود را بر اساس معنای قلمرو مرکزی یا همان روح زمانه تنظیم میکند. از این حیث است که او شوروی را تجلی سیاسی آشکار روح قرن نوزدهم در برابر بلوک اقتصادی دیگری میداند که سیاست و دشمنی خود را پشت نقاب خنثای لیبرالیسم پنهان میکند.
6️⃣ اما در مقابل روسیه و اروپای غربی که دردی قرن نوزدهمی دارند، «آلمان» بعد از جنگ جهانی اول ازنظر اشمیت دردی قرن بیستمی دارد و آن چیزی نیست جز چشم در چشم شدن با آخرین نسخه سیاستزدایی یعنی تکنولوژی. اگرچه قرن گذشته نابغهای چون کارل مارکس را یافت که توانست امرِ سیاسی پنهان در لیبرالیسم اقتصادی یا همان سرمایهداری را کشف و آن را افشا کند، نابغه این قرن یعنی ماکس وبر نومیدانه در مقابل تکنولوژی تسلیم میشود و از مرگ و پایان روح سخن میگوید. اشمیت سخت از این احساس شکست متفکران آلمانی در برابر موج سیاستزدایی لیبرالیسم برآشفته میشود و وضعیت پارادوکسیکالی را در تکنولوژی کشف میکند که نویدبخش رهایی است: تکنولوژی به لحاظ فرهنگی کور است و به همین خاطر وسیلهی محض است. وسیله ازآنجهت که وسیله است مرده است، اما دقیقاً ازآنجهت که وسیله است میتواند کامل و بدون مقاومت در اختیار هر سیاستی قرار گیرد. ازنظر من اشمیت میخواهد بگوید که در این نبرد نهایی نه قوای سیاسیِ برآمده از داخل تضادهای درونی لیبرالیسم، بلکه آلمان است که به نجات بشر خواهد آمد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development
✍️نویسنده: محمد حسین بادامچی
4️⃣ بنابراین ازنظر اشمیت اینکه نخبگان و اندیشمندان و فیلسوفان و دانشمندان مدرن امر سیاسی را فراموش کردهاند هرگز بدین معنا نیست که امر سیاسی ازمیانرفته است، بلکه برعکس نگاهی بهواقعیت تاریخ اروپا از جنگهای مذهبی تا جنگهای ناپلئون و سپس تا جنگ جهانی اول نشان میدهد که امر سیاسی زنده و باقدرت در حال جوشوخروش است و تنها از رنگی به رنگ دیگر درمیآید و صف بندیهای جدیدی میان دوستان و دشمنان پدید میآورد. بنابراین این امر سیاسی نیست که از جهان مدرن «غایب» شده است، بلکه این نظرگاه لیبرال است که از امر سیاسی «غفلت» کرده است. ازنظر اشمیت ازآنجاکه جهانبینی لیبرال در فضای امن و غیرسیاسی درون مرزهای لویاتان بالیده، همواره کوشیده که نمایشی «سیاستزدایی شده» از مدرنیته ارائه دهد. ازنظر اشمیت پس از قرن شانزدهم که هنوز الهیات سیاسی بر قاره اروپا حاکم بود، لیبرالیسم در قرون هفدهم و هجدهم و نوزدهم در سه شکل لیبرالیسم متافیزیکی (حقوقی)، لیبرالیسم اخلاقی و لیبرالیسم اقتصادی ظهور کرده و در این مراحل سهگانه همواره میزان بیشتری از سیاستزدایی را اعمال کرده است. ازنظر اشمیت ظهور فناوری و غلبه جهانبینی فنّی نقطه اوج این فرآیند در آغاز قرن بیستم است.
5️⃣ هرگز نباید تصور کرد که تحولات سهگانه در روایت لیبرالیسم تنها مربوط به حوزه آگاهی و ذهنیت است، بلکه این سازوکار عملی و واقعی جامعه مدرن است که همزمان در طول این سه قرن در حال تغییر است و اشمیت آن را «قلمرو مرکزی قرن» مینامد. به این اعتبار است که میتوان بهواقع قرن هفدهم را قرن علم و فلسفه طبیعی، قرن هجدهم را قرن اخلاق و فرهنگِ انساندوستی، و قرن نوزدهم را قرن اقتصاد و صنعتی شدن دانست. ازنظر اشمیت همانطور که دولت در قرن شانزدهم هویت خود را از دین و الهیات میگیرد، در هریک از قرون بعدی نیز معنای دوست و دشمن خود را بر اساس معنای قلمرو مرکزی یا همان روح زمانه تنظیم میکند. از این حیث است که او شوروی را تجلی سیاسی آشکار روح قرن نوزدهم در برابر بلوک اقتصادی دیگری میداند که سیاست و دشمنی خود را پشت نقاب خنثای لیبرالیسم پنهان میکند.
6️⃣ اما در مقابل روسیه و اروپای غربی که دردی قرن نوزدهمی دارند، «آلمان» بعد از جنگ جهانی اول ازنظر اشمیت دردی قرن بیستمی دارد و آن چیزی نیست جز چشم در چشم شدن با آخرین نسخه سیاستزدایی یعنی تکنولوژی. اگرچه قرن گذشته نابغهای چون کارل مارکس را یافت که توانست امرِ سیاسی پنهان در لیبرالیسم اقتصادی یا همان سرمایهداری را کشف و آن را افشا کند، نابغه این قرن یعنی ماکس وبر نومیدانه در مقابل تکنولوژی تسلیم میشود و از مرگ و پایان روح سخن میگوید. اشمیت سخت از این احساس شکست متفکران آلمانی در برابر موج سیاستزدایی لیبرالیسم برآشفته میشود و وضعیت پارادوکسیکالی را در تکنولوژی کشف میکند که نویدبخش رهایی است: تکنولوژی به لحاظ فرهنگی کور است و به همین خاطر وسیلهی محض است. وسیله ازآنجهت که وسیله است مرده است، اما دقیقاً ازآنجهت که وسیله است میتواند کامل و بدون مقاومت در اختیار هر سیاستی قرار گیرد. ازنظر من اشمیت میخواهد بگوید که در این نبرد نهایی نه قوای سیاسیِ برآمده از داخل تضادهای درونی لیبرالیسم، بلکه آلمان است که به نجات بشر خواهد آمد.
—------------
✨کانال "کارگروه علوم انسانی و توسعه" اندیشکده مهاجر
✨@humanities_development