🔺فراتر از یک باخت سنگین ورزشی
✍️علی میرزامحمدی (جامعهشناس)
🔺شکست تیم استقلال ایران با نتیجه 1 بر 7 مقابل تیم الوصل امارات، فراتر از یک باخت فوتبالی حاوی پیامها و پیامدهای مختلف اجتماعی است. این نتیجه بهعنوان یک «رویداد تلخ و ناکامی ورزشی» در حافظه جمعی ثبت شد و معنایی اجتماعی پیدا کرد. نکته مهم آن است که این شکست درست پس از قهرمانی غرورآفرین تیم ملی کشتی آزاد ایران در مسابقات جهانی زاگرب رخ داد.
🔺معنای اجتماعی شکستها و پیروزیهای ورزشی در سطح ملی، در بستر شرایط اجتماعی و سیاسی هر جامعهای میتواند متفاوت باشد. در فضای سیاسی و اجتماعی پساجنگ 12 روزه با اسرائیل، جامعه هنوز در حال ترمیم روانی از تنشها، نگرانیها و اضطرابهای ناشی از جنگ است و نیاز به تخلیه هیجانی و بازسازی روحی دارد.
🔺قهرمانی تیم ملی کشتی آزاد ایران، پاسخی به این نیاز بود و شادی و غرور جمعی ایجاد کرد. اما شکست استقلال، درست در ادامه همین روند، این فرصت بازسازی را به یک تجربه ناخوشایند تازه بدل کرد؛ گویی شادی و غرور به سرعت در برابر ناکامی و سرخوردگی فرو ریخت.
🔺در روانشناسی اجتماعی، چنین فراز و فرودهای پیدرپی میتواند آثار عمیقی بر افکار عمومی بگذارد. غرور ناشی از پیروزی کشتی با نوعی «خودباوری ملی» همراه شد، اما شکست سنگین استقلال در فاصلهای کوتاه، این حس را به «سرخوردگی» و «ناامیدی موقت» بدل کرد و همین تضاد، شدت تجربه اجتماعی و روانی را دوچندان ساخت.
🔺درباره ابعاد اجتماعی پیروزیهای غرورآفرین یا شکستهای تحقیرآمیز تیمهای ورزشی به موارد زیر میتوان اشاره نمود:
🔹-ورزش در ایران مانند بیشتر کشورهای جهان عرصهای برای هویتسازی، همبستگی اجتماعی، تخلیه هیجانات و بازنمایی غرور ملی است. از همین رو، وقتی تیمهای ریشهدار و پرافتخار دچار شکستهای سنگین میشوند، باید ابعاد فراتر از زمین بازی را مورد بررسی قرار داد.
باشگاههای پر طرفدار ایرانی چون پرسپولیس، استقلال، تراکتور و سپاهان نه فقط یک تیم، بلکه بخشی از هویت ورزشی و تاریخی ایران هستند. بسیاری از هواداران، هویت شخصی و اجتماعی خود را با موفقیتها و افتخارات این تیمها پیوند میزنند. در نتیجه شکستهای سنگین نوعی ضربه به غرور هواداران و خدشه به «سرمایه نمادین» فوتبال ایران محسوب میشود.
🔹- فوتبال در ایران بخشی از فرهنگ عامه است. مردم با زبان فوتبال صحبت میکنند، شوخی میسازند و در گفتگوهای روزمره از آن بهعنوان استعارهای از موفقیت یا ناکامی استفاده میکنند. وقتی تیمی با نتیجهای تحقیرآمیز شکست میخورد، این حادثه به سرعت به بخشی از فرهنگ مجازی و گفتار اجتماعی تبدیل میشود. همزمان، بخشی از واکنشها به تشدید مسائل هویتی و اجتماعی جامعه ایران دامن می زند.
🔹- در پیامدهای کوتاهمدت، این شکستها موجی از شوک، تمسخر و خشم در میان هواداران و افکار عمومی ایجاد میکند. رسانهها، فضای مجازی و حتی رقبای ورزشی این نتیجه را دستمایه نقد و طعنه قرار میدهند. اما پیامدهای بلندمدت جدیتر است که از آن جمله کاهش اعتبار لیگ ایران در سطح آسیایی، بیاعتمادی به مدیران ورزشی، و تضعیف سرمایه اجتماعی باشگاهها است. این وضعیت میتواند به کاهش امید نسل جوان به آینده فوتبال ایران منجر شود.
🔹- در جامعهشناسی ورزش، مفهوم «باخت» از «تحقیر» و «پیروزی غرور آفرین» با «برد» متمایز است. باخت بخشی طبیعی از رقابت است، اما تحقیر زمانی رخ میدهد که نتیجه بازی، مرزهای معمول را درنوردد و تبدیل به نمادی از فروپاشی حیثیت و اعتبار شود.
شکست ۱–۷ برای تیمی با میلیونها هوادار در افکار عمومی به ناتوانی، و بیبرنامگی تعبیر میشود. در مقابل قهرمانی تیم ملی کشتی آزاد حتی یک روز قبل از اتمام مسابقات، نشان دهنده همت، برنامهریزی، و غیرت ورزشکاران و کارگزاران تیم و هیئت کشتی است.
🔹- این شکست میتواندآینهای از فاصله عمیق ساختاری میان فوتبال ایران و کشورهای منطقه باشد. در حالیکه باشگاههای امارات، قطر یا عربستان با مدیریت حرفهای، سرمایهگذاری کلان و زیرساختهای مدرن در سطح آسیا رقابت میکنند، تیمهای ایرانی با محدودیتهای مالی، مشکلات مدیریتی و ضعف برنامهریزی دستوپنجه نرم میکنند.
🔹- نکته مهم آن است که نباید در فضای روانی این شکستها متوقف شد. تجربه شکستهای تحقیرآمیز ورزشی محدود به ایران نیست. در تاریخ فوتبال جهان نمونههای مشابهی وجود داشته است. اما برخی کشورها چون ژاپن با جدی گرفتن شکستهای سنگین، اصلاحات ساختاری را شروع و ظرف دو دهه به موفقیتهای بزرگی دست یافتهاند.
بنابراین، لازم است نگاه سیاستگذاران و مدیران ورزشی از سطح نتایج کوتاهمدت فراتر رود و به اصلاحات ساختاری جدی بیندیشد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️علی میرزامحمدی (جامعهشناس)
🔺شکست تیم استقلال ایران با نتیجه 1 بر 7 مقابل تیم الوصل امارات، فراتر از یک باخت فوتبالی حاوی پیامها و پیامدهای مختلف اجتماعی است. این نتیجه بهعنوان یک «رویداد تلخ و ناکامی ورزشی» در حافظه جمعی ثبت شد و معنایی اجتماعی پیدا کرد. نکته مهم آن است که این شکست درست پس از قهرمانی غرورآفرین تیم ملی کشتی آزاد ایران در مسابقات جهانی زاگرب رخ داد.
🔺معنای اجتماعی شکستها و پیروزیهای ورزشی در سطح ملی، در بستر شرایط اجتماعی و سیاسی هر جامعهای میتواند متفاوت باشد. در فضای سیاسی و اجتماعی پساجنگ 12 روزه با اسرائیل، جامعه هنوز در حال ترمیم روانی از تنشها، نگرانیها و اضطرابهای ناشی از جنگ است و نیاز به تخلیه هیجانی و بازسازی روحی دارد.
🔺قهرمانی تیم ملی کشتی آزاد ایران، پاسخی به این نیاز بود و شادی و غرور جمعی ایجاد کرد. اما شکست استقلال، درست در ادامه همین روند، این فرصت بازسازی را به یک تجربه ناخوشایند تازه بدل کرد؛ گویی شادی و غرور به سرعت در برابر ناکامی و سرخوردگی فرو ریخت.
🔺در روانشناسی اجتماعی، چنین فراز و فرودهای پیدرپی میتواند آثار عمیقی بر افکار عمومی بگذارد. غرور ناشی از پیروزی کشتی با نوعی «خودباوری ملی» همراه شد، اما شکست سنگین استقلال در فاصلهای کوتاه، این حس را به «سرخوردگی» و «ناامیدی موقت» بدل کرد و همین تضاد، شدت تجربه اجتماعی و روانی را دوچندان ساخت.
🔺درباره ابعاد اجتماعی پیروزیهای غرورآفرین یا شکستهای تحقیرآمیز تیمهای ورزشی به موارد زیر میتوان اشاره نمود:
🔹-ورزش در ایران مانند بیشتر کشورهای جهان عرصهای برای هویتسازی، همبستگی اجتماعی، تخلیه هیجانات و بازنمایی غرور ملی است. از همین رو، وقتی تیمهای ریشهدار و پرافتخار دچار شکستهای سنگین میشوند، باید ابعاد فراتر از زمین بازی را مورد بررسی قرار داد.
باشگاههای پر طرفدار ایرانی چون پرسپولیس، استقلال، تراکتور و سپاهان نه فقط یک تیم، بلکه بخشی از هویت ورزشی و تاریخی ایران هستند. بسیاری از هواداران، هویت شخصی و اجتماعی خود را با موفقیتها و افتخارات این تیمها پیوند میزنند. در نتیجه شکستهای سنگین نوعی ضربه به غرور هواداران و خدشه به «سرمایه نمادین» فوتبال ایران محسوب میشود.
🔹- فوتبال در ایران بخشی از فرهنگ عامه است. مردم با زبان فوتبال صحبت میکنند، شوخی میسازند و در گفتگوهای روزمره از آن بهعنوان استعارهای از موفقیت یا ناکامی استفاده میکنند. وقتی تیمی با نتیجهای تحقیرآمیز شکست میخورد، این حادثه به سرعت به بخشی از فرهنگ مجازی و گفتار اجتماعی تبدیل میشود. همزمان، بخشی از واکنشها به تشدید مسائل هویتی و اجتماعی جامعه ایران دامن می زند.
🔹- در پیامدهای کوتاهمدت، این شکستها موجی از شوک، تمسخر و خشم در میان هواداران و افکار عمومی ایجاد میکند. رسانهها، فضای مجازی و حتی رقبای ورزشی این نتیجه را دستمایه نقد و طعنه قرار میدهند. اما پیامدهای بلندمدت جدیتر است که از آن جمله کاهش اعتبار لیگ ایران در سطح آسیایی، بیاعتمادی به مدیران ورزشی، و تضعیف سرمایه اجتماعی باشگاهها است. این وضعیت میتواند به کاهش امید نسل جوان به آینده فوتبال ایران منجر شود.
🔹- در جامعهشناسی ورزش، مفهوم «باخت» از «تحقیر» و «پیروزی غرور آفرین» با «برد» متمایز است. باخت بخشی طبیعی از رقابت است، اما تحقیر زمانی رخ میدهد که نتیجه بازی، مرزهای معمول را درنوردد و تبدیل به نمادی از فروپاشی حیثیت و اعتبار شود.
شکست ۱–۷ برای تیمی با میلیونها هوادار در افکار عمومی به ناتوانی، و بیبرنامگی تعبیر میشود. در مقابل قهرمانی تیم ملی کشتی آزاد حتی یک روز قبل از اتمام مسابقات، نشان دهنده همت، برنامهریزی، و غیرت ورزشکاران و کارگزاران تیم و هیئت کشتی است.
🔹- این شکست میتواندآینهای از فاصله عمیق ساختاری میان فوتبال ایران و کشورهای منطقه باشد. در حالیکه باشگاههای امارات، قطر یا عربستان با مدیریت حرفهای، سرمایهگذاری کلان و زیرساختهای مدرن در سطح آسیا رقابت میکنند، تیمهای ایرانی با محدودیتهای مالی، مشکلات مدیریتی و ضعف برنامهریزی دستوپنجه نرم میکنند.
🔹- نکته مهم آن است که نباید در فضای روانی این شکستها متوقف شد. تجربه شکستهای تحقیرآمیز ورزشی محدود به ایران نیست. در تاریخ فوتبال جهان نمونههای مشابهی وجود داشته است. اما برخی کشورها چون ژاپن با جدی گرفتن شکستهای سنگین، اصلاحات ساختاری را شروع و ظرف دو دهه به موفقیتهای بزرگی دست یافتهاند.
بنابراین، لازم است نگاه سیاستگذاران و مدیران ورزشی از سطح نتایج کوتاهمدت فراتر رود و به اصلاحات ساختاری جدی بیندیشد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
❤6👎1
🔺خانواده ایرانی و بحران مسئولیت ناپذیری
✍️ علی میرزامحمدی (جامعه شناس)
🔺در گفتوگوهای روزمرهام با پسران جوان، گاهی از دعای طنزآمیز و زیرکانهای استفاده میکنم: «خدا مادرزنتان را حفظ کند!»
🔺این جمله به ظاهر ساده، در واقع نوعی مداخله روانشناختی- اجتماعی است که واکنشهای متنوعی را برمیانگیزد: از لبخند و شوخی گرفته تا تعجب، خشم یا پاسخهایی که نشان میدهد فرد هنوز ازدواج نکرده و حتی تمایلی به آن ندارد. همین واکنشهای ساده، نشانهای از یک بحران عمیقتر است: بحران مسئولیتناپذیری در خانواده ایرانی.
🔺در سالهای اخیر، نهاد خانواده در ایران با نوعی گسست پنهان مواجه شده است؛ اعضای خانواده بیش از گذشته از پذیرش نقشها و مسئولیتهایی که بقای خانواده را تضمین میکند، سر باز میزنند. این بحران در دو جلوه مهم آشکار میشود:
🔹۱. تعویق یا اجتناب از ازدواج
یکی از مهمترین نمودهای بحران، کاهش میل به ازدواج و تشکیل خانواده جدید است. جملهای که بارها از زبان جوانان ایرانی شنیده میشود چنین است:
«وقتی خودمان را نمیتوانیم اداره کنیم، چرا دختر مردم را بدبخت کنیم؟»
🔺آمارهای رسمی نشان میدهد این نگرش، بازتاب شرایط اجتماعی گستردهتری است.
طبق آخرین اعلام مرکز آمار ایران، در زمستان سال 1403 میانگین سن ازدواج در مردان و زنان به ترتیب ۲۸.۵ و ۲۴.۳ سال اعلام شده که نسبت به سال 1396 (در مردان و زنان به ترتیب 27.4 و 23.3)، افزایش نشان می دهد.
آمار ازدواج و طلاق ثبت شده در ایران از سال 1391 تا 1402 نشاندهنده روند کاهشی در تعداد ازدواجها و افزایش نسبی در تعداد طلاقها است.
🔺 14 درصد از زنان و ۴ درصد از مردان بالای ۴۵ سال هرگز ازدواج نکردهاند که نشاندهنده روند افزایش تجرد قطعی است از طرف دیگر از افراد زیر ۴۵ سال، حدود 9.5 میلیون مرد و 7.5 میلیون زن موفق به ازدواج نشدهاند.
🔺گرچه عوامل اقتصادی مهماند، اما تجربههای زیسته، مشاهده شکستهای خانوادگی اطرافیان و بازنماییهای منفی زندگی مشترک در رسانهها و شبکههای اجتماعی، نوعی بیاعتمادی ساختاری و هراس از شکست ازدواج را در میان جوانان تقویت کرده است. این ترس شامل هزینههای مالی، آسیبهای روانی و برچسبهای اجتماعی میشود و نهایتاً به تعویق یا کنار گذاشتن ایده ازدواج میانجامد.
🔹۲. گسترش روابط شوگری
جلوه دیگر بحران، رشد نوعی از روابط پارتنری است که در گفتار روزمره با عنوان «شوگر» شناخته میشود. این روابط از نظر شکلی ممکن است به روابط عاطفی شباهت داشته باشند، اما در عمق خود مبتنی بر معامله منابع مادی و غیرمادی هستند و فاقد تعهدهای پایدار خانوادگیاند.
🔺در این روابط، یکی از طرفین سرمایههای غیرمادی خود مانند زیبایی، جوانی یا شهرت را عرضه میکند و طرف دیگر امکانات مادی و مالی را در اختیار او قرار میدهد. هدف اصلی، دسترسی سریع به منابع اقتصادی یا ارتقای اجتماعی است؛ نه ساختن زندگی مشترک.
🔺این نوع روابط به دلیل عدم توازن نقشها و فقدان تعهد، بنیان خانواده را تهدید میکنند: احتمال تولد فرزند در آنها بسیار پایین است، و در صورت تولد، آینده کودک با خطرات جدی ناشی از مرگ پارتنر مسنتر یا جدایی مواجه است.
🔺همچنین در این روابط، به دلایل مذکور، احتمال آسیب های خانواده چون خیانت و به تبع آن خشونت بالاست. تبعات روحی ناشی از جدایی، و برچسب های اجتماعی ناشی از آن می تواند آینده زندگی دو طرف را تهدید کند.
🔺برای فهم این بحران، باید میان مسئولیتناپذیری فردی و مسئولیتناپذیری ساختاری تمایز گذاشت. شواهد نشان میدهد رفتارهای جوانان الزاماً ریشه در ویژگیهای شخصیتی ندارند؛ بلکه در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نهفتهاند.
افزایش بیکاری، تورم مسکن، ناامنی شغلی، ضعف سیاستهای حمایتی ازدواج، و تغییر ارزشهای فرهنگی، مجموعهای از فشارهای ساختاری را ایجاد کردهاند که جوانان را به سوی گزینههای کممسئولیتتر سوق میدهد.
🔺در چنین فضایی، تعویق ازدواج یا ورود به روابط غیر متعهدانه نه از سر تنبلی فردی، بلکه پاسخی محاسبه گرانه به شرایط ساختاری تلقی میشود.
🔺بحران مسئولیتناپذیری در خانواده ایرانی، پدیدهای اخلاقی یا روانی صرف نیست؛ بلکه ساختاری، چندسطحی و اجتماعی است. مواجهه با آن نیازمند رویکردی جامع است که دربرگیرنده اصلاح سیاستهای اقتصادی و خانوادگی، بازتعریف نقشهای جنسیتی، و بازسازی اعتماد اجتماعی باشد. در غیر این صورت، خانواده ایرانی در آیندهای نهچندان دور با چالشهای عمیقتر و گستردهتری روبهرو خواهد شد.
❗اگر خانواده از مسئولیت شانه خالی کند جامعه روی ریگ روان خواهد ایستاد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️ علی میرزامحمدی (جامعه شناس)
🔺در گفتوگوهای روزمرهام با پسران جوان، گاهی از دعای طنزآمیز و زیرکانهای استفاده میکنم: «خدا مادرزنتان را حفظ کند!»
🔺این جمله به ظاهر ساده، در واقع نوعی مداخله روانشناختی- اجتماعی است که واکنشهای متنوعی را برمیانگیزد: از لبخند و شوخی گرفته تا تعجب، خشم یا پاسخهایی که نشان میدهد فرد هنوز ازدواج نکرده و حتی تمایلی به آن ندارد. همین واکنشهای ساده، نشانهای از یک بحران عمیقتر است: بحران مسئولیتناپذیری در خانواده ایرانی.
🔺در سالهای اخیر، نهاد خانواده در ایران با نوعی گسست پنهان مواجه شده است؛ اعضای خانواده بیش از گذشته از پذیرش نقشها و مسئولیتهایی که بقای خانواده را تضمین میکند، سر باز میزنند. این بحران در دو جلوه مهم آشکار میشود:
🔹۱. تعویق یا اجتناب از ازدواج
یکی از مهمترین نمودهای بحران، کاهش میل به ازدواج و تشکیل خانواده جدید است. جملهای که بارها از زبان جوانان ایرانی شنیده میشود چنین است:
«وقتی خودمان را نمیتوانیم اداره کنیم، چرا دختر مردم را بدبخت کنیم؟»
🔺آمارهای رسمی نشان میدهد این نگرش، بازتاب شرایط اجتماعی گستردهتری است.
طبق آخرین اعلام مرکز آمار ایران، در زمستان سال 1403 میانگین سن ازدواج در مردان و زنان به ترتیب ۲۸.۵ و ۲۴.۳ سال اعلام شده که نسبت به سال 1396 (در مردان و زنان به ترتیب 27.4 و 23.3)، افزایش نشان می دهد.
آمار ازدواج و طلاق ثبت شده در ایران از سال 1391 تا 1402 نشاندهنده روند کاهشی در تعداد ازدواجها و افزایش نسبی در تعداد طلاقها است.
🔺 14 درصد از زنان و ۴ درصد از مردان بالای ۴۵ سال هرگز ازدواج نکردهاند که نشاندهنده روند افزایش تجرد قطعی است از طرف دیگر از افراد زیر ۴۵ سال، حدود 9.5 میلیون مرد و 7.5 میلیون زن موفق به ازدواج نشدهاند.
🔺گرچه عوامل اقتصادی مهماند، اما تجربههای زیسته، مشاهده شکستهای خانوادگی اطرافیان و بازنماییهای منفی زندگی مشترک در رسانهها و شبکههای اجتماعی، نوعی بیاعتمادی ساختاری و هراس از شکست ازدواج را در میان جوانان تقویت کرده است. این ترس شامل هزینههای مالی، آسیبهای روانی و برچسبهای اجتماعی میشود و نهایتاً به تعویق یا کنار گذاشتن ایده ازدواج میانجامد.
🔹۲. گسترش روابط شوگری
جلوه دیگر بحران، رشد نوعی از روابط پارتنری است که در گفتار روزمره با عنوان «شوگر» شناخته میشود. این روابط از نظر شکلی ممکن است به روابط عاطفی شباهت داشته باشند، اما در عمق خود مبتنی بر معامله منابع مادی و غیرمادی هستند و فاقد تعهدهای پایدار خانوادگیاند.
🔺در این روابط، یکی از طرفین سرمایههای غیرمادی خود مانند زیبایی، جوانی یا شهرت را عرضه میکند و طرف دیگر امکانات مادی و مالی را در اختیار او قرار میدهد. هدف اصلی، دسترسی سریع به منابع اقتصادی یا ارتقای اجتماعی است؛ نه ساختن زندگی مشترک.
🔺این نوع روابط به دلیل عدم توازن نقشها و فقدان تعهد، بنیان خانواده را تهدید میکنند: احتمال تولد فرزند در آنها بسیار پایین است، و در صورت تولد، آینده کودک با خطرات جدی ناشی از مرگ پارتنر مسنتر یا جدایی مواجه است.
🔺همچنین در این روابط، به دلایل مذکور، احتمال آسیب های خانواده چون خیانت و به تبع آن خشونت بالاست. تبعات روحی ناشی از جدایی، و برچسب های اجتماعی ناشی از آن می تواند آینده زندگی دو طرف را تهدید کند.
🔺برای فهم این بحران، باید میان مسئولیتناپذیری فردی و مسئولیتناپذیری ساختاری تمایز گذاشت. شواهد نشان میدهد رفتارهای جوانان الزاماً ریشه در ویژگیهای شخصیتی ندارند؛ بلکه در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نهفتهاند.
افزایش بیکاری، تورم مسکن، ناامنی شغلی، ضعف سیاستهای حمایتی ازدواج، و تغییر ارزشهای فرهنگی، مجموعهای از فشارهای ساختاری را ایجاد کردهاند که جوانان را به سوی گزینههای کممسئولیتتر سوق میدهد.
🔺در چنین فضایی، تعویق ازدواج یا ورود به روابط غیر متعهدانه نه از سر تنبلی فردی، بلکه پاسخی محاسبه گرانه به شرایط ساختاری تلقی میشود.
🔺بحران مسئولیتناپذیری در خانواده ایرانی، پدیدهای اخلاقی یا روانی صرف نیست؛ بلکه ساختاری، چندسطحی و اجتماعی است. مواجهه با آن نیازمند رویکردی جامع است که دربرگیرنده اصلاح سیاستهای اقتصادی و خانوادگی، بازتعریف نقشهای جنسیتی، و بازسازی اعتماد اجتماعی باشد. در غیر این صورت، خانواده ایرانی در آیندهای نهچندان دور با چالشهای عمیقتر و گستردهتری روبهرو خواهد شد.
❗اگر خانواده از مسئولیت شانه خالی کند جامعه روی ریگ روان خواهد ایستاد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👍5❤2👏2
🔺نوبل صلح؛ میدان نبرد مشروعیت
✍️ علی میرزامحمدی
🔺روزنامه اعتماد(صفحه اول)_ ۱۹ مهر ۱۴۰۴
🔺گفتگوهای من با برخی افراد درباره ناکامی ترامپ در نوبل صلح دو دیدگاه غالب را در میان افکار عمومی نشان میدهد:
1️⃣دیدگاه اول ترامپ را نه تنها لایق این جایزه نمیداند، بلکه او را فردی ضد صلح و جنگ افروز تلقی میکند.
2⃣در مقابل برخی افراد با اشاره به «کیش شخصیت ترامپ »معتقدند که ایکاش ترامپ این جایزه را دریافت میکرد. آنها نگران هستند که او پس از این ناکامی، برای جبران سرخوردگی خود، دوباره به سیاستهای تهاجمی و جنگافروزانه روی آورد.
در حقیقت با توجه به نیاز ترامپ برای دیده شدن، نوبل صلح، میتوانست به ابزار روانی و نمادین علیه تمایلات جنگ طلبانهاش تبدیل شود.
🔺واقعیت آن است که جایزه نوبل صلح، بیش از یک نشانه افتخار، به میدان رقابت مشروعیتها و بازتاب قدرت نرم تبدیل شده است. هیچ جایزهای به اندازه این جایزه، در معرض فشارهای سیاسی و قضاوت افکار عمومی نبوده است. دلیل امر را شاید در این امر جستجو نمود که مفهوم صلح، بر خلاف علوم طبیعی، تعریف واحد و قابل سنجشی ندارد و هر بازیگر بینالمللی از زاویه خود آن را بازتعریف میکند.
🔺جایزه نوبل صلح از سال 1901 و به وصیت آلفرد نوبل آغاز شد. او تاکید داشت که این جایزه باید به فرد یا نهادی اهدا شود که بیشترین تلاش را برای دوستی میان ملتها، کاهش نظامیگری و ترویج محافل صلح انجام داده باشد. اما از همان ابتدا، انتخاب برندگان با بحثهای گستردهای همراه بوده است.
🔺در سال 1973، اعطای جایزه به «هنری کسینجر» و «لهدوکتو» برای پایان دادن جنگ ویتنام، موجی از اعتراض برانگیخت. منتقدان معتقد بودند که کسینجر در همان زمان دستور بمبارانهای گسترده صادر کرده بود. همچنین در سال، 1994، انتخاب شیمون پرز، اسحاق رابین و یاسر عرفات به دلیل توافق اسلو، در جهان عرب و بخشی از افکار عمومی جهان با انتقاد شدید مواجه شده بود.
🔺در نمونه ای دیگر، در سال 2009 نیز انتخاب باراک اوباما در دوره ریاست جمهوریاش و پیش از تحقق وعده های سیاست خارجی، باعث شد بسیاری آن را «پیشپرداخت صلح» بنامند.
این نمونهها نشان می دهد که جایزه نوبل صلح نه تنها پاداشی برای کنشهای صلح طلبانه بوده، بلکه صحنهای برای جدال روایتها، تضاد منافع و سنجش مشروعیت سیاستمداران نیز بوده است.
🔺انتخاب ماریا کورینا ماچادو، رهبر اپوزیسیون ونزوئلا، موجی جدیدی از موضعگیریهای سیاسی را برانگیخته است. پوتین معتقد است اعتبار این جایزه تا حد زیادی از بین رفته و سخنگوی کاخ سفید آن را «ترجیح سیاست بر صلح» خواند. ترامپ پس از اعلام نتایج اظهار داشت: « من به هشت جنگ خاتمه دادم، اما کمیته نوبل هر کاری دلش بخواهد میکند».
🔺نکته قابل توجه این است که کمتر دولت یا سیاستمداری از انتخاب برندگان جوایز نوبل در رشته های علمی مانند فیزیک، شیمی یا پزشکی انتقاد میکند، زیرا معیارهای علمی و قابل سنجش در آن حوزهها پذیرفته شده است. اما در صلح، معیارها مبهم و تعریفپذیری آنها سیاسی است.
❓اینکه چه کسی صلح را تعریف میکند و اینکه صلح پایان جنگ است یا آغاز عدالت، چندان روشن نیست. و اینکه آیا سیاستمداری که در یک منطقه صلح میآورد اما در جایی دیگر جنگ، شایسته این عنوان هست یا خیر!؟
🔍این ابهامها و اختلافها موجب شده است برخی نهادها، علاوه بر نوبل صلح، در جهان و به ویژه در کشورهای اسلامی و منطقهای جوایز رقیب برای تقدیر از صلح طلبان ایجاد نمایند. این جوایز، هر یک معیارهای متفاوتی برای شایستگی صلح تعیین میکنند. برخی بر اقدامات عملی و اثرگذاری مدنی و حقوق بشری تاکید دارند، برخی دیگر بر ارزشها و آموزه های دینی و اخلاقی، و برخی بر توانایی سیاسی و نمادین افراد.
🔺این تنوع جوایز نشان می دهد که مفهوم صلح نه یک حقیقت واحد، بلکه چندگانه و روایتپذیر است. در این میان، نوبل صلح بیشتر به بازنمایی قدرت نرم و مشروعیت سیاسی جهانی میپردازد، در حالیکه جوایز جایگزین، مشروعیت محلی، اخلاقی یا عملی را برجسته میکنند.
🔺از منظری دیگر، دهههای گذشته، تعیین برندگان این جایزه در فضایی محدود و تحت کنترل رسانههای رسمی انجام میشد، اما در عصر شبکههای اجتماعی، هر انتخاب کمیته نوبل در معرض قضاوت فوری میلیونها کاربر و پویشهای مجازی قرار میگیرد.
🔺نوبل صلح از تصمیمی در اتاقهای بسته، به میدان عمومی مشروعیت تبدیل شده است؛ میدانی که هر انتخاب در آن، یک رویداد سیاسی جهانی است. در این معنا، نوبل صلح بیش از آنکه فقط پاداش کنشگران صلح باشد، آیینه ای است که در آن می توان چهره سیاست جهانی و تغییرات نظم بینالملل را دید.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️ علی میرزامحمدی
🔺روزنامه اعتماد(صفحه اول)_ ۱۹ مهر ۱۴۰۴
🔺گفتگوهای من با برخی افراد درباره ناکامی ترامپ در نوبل صلح دو دیدگاه غالب را در میان افکار عمومی نشان میدهد:
1️⃣دیدگاه اول ترامپ را نه تنها لایق این جایزه نمیداند، بلکه او را فردی ضد صلح و جنگ افروز تلقی میکند.
2⃣در مقابل برخی افراد با اشاره به «کیش شخصیت ترامپ »معتقدند که ایکاش ترامپ این جایزه را دریافت میکرد. آنها نگران هستند که او پس از این ناکامی، برای جبران سرخوردگی خود، دوباره به سیاستهای تهاجمی و جنگافروزانه روی آورد.
در حقیقت با توجه به نیاز ترامپ برای دیده شدن، نوبل صلح، میتوانست به ابزار روانی و نمادین علیه تمایلات جنگ طلبانهاش تبدیل شود.
🔺واقعیت آن است که جایزه نوبل صلح، بیش از یک نشانه افتخار، به میدان رقابت مشروعیتها و بازتاب قدرت نرم تبدیل شده است. هیچ جایزهای به اندازه این جایزه، در معرض فشارهای سیاسی و قضاوت افکار عمومی نبوده است. دلیل امر را شاید در این امر جستجو نمود که مفهوم صلح، بر خلاف علوم طبیعی، تعریف واحد و قابل سنجشی ندارد و هر بازیگر بینالمللی از زاویه خود آن را بازتعریف میکند.
🔺جایزه نوبل صلح از سال 1901 و به وصیت آلفرد نوبل آغاز شد. او تاکید داشت که این جایزه باید به فرد یا نهادی اهدا شود که بیشترین تلاش را برای دوستی میان ملتها، کاهش نظامیگری و ترویج محافل صلح انجام داده باشد. اما از همان ابتدا، انتخاب برندگان با بحثهای گستردهای همراه بوده است.
🔺در سال 1973، اعطای جایزه به «هنری کسینجر» و «لهدوکتو» برای پایان دادن جنگ ویتنام، موجی از اعتراض برانگیخت. منتقدان معتقد بودند که کسینجر در همان زمان دستور بمبارانهای گسترده صادر کرده بود. همچنین در سال، 1994، انتخاب شیمون پرز، اسحاق رابین و یاسر عرفات به دلیل توافق اسلو، در جهان عرب و بخشی از افکار عمومی جهان با انتقاد شدید مواجه شده بود.
🔺در نمونه ای دیگر، در سال 2009 نیز انتخاب باراک اوباما در دوره ریاست جمهوریاش و پیش از تحقق وعده های سیاست خارجی، باعث شد بسیاری آن را «پیشپرداخت صلح» بنامند.
این نمونهها نشان می دهد که جایزه نوبل صلح نه تنها پاداشی برای کنشهای صلح طلبانه بوده، بلکه صحنهای برای جدال روایتها، تضاد منافع و سنجش مشروعیت سیاستمداران نیز بوده است.
🔺انتخاب ماریا کورینا ماچادو، رهبر اپوزیسیون ونزوئلا، موجی جدیدی از موضعگیریهای سیاسی را برانگیخته است. پوتین معتقد است اعتبار این جایزه تا حد زیادی از بین رفته و سخنگوی کاخ سفید آن را «ترجیح سیاست بر صلح» خواند. ترامپ پس از اعلام نتایج اظهار داشت: « من به هشت جنگ خاتمه دادم، اما کمیته نوبل هر کاری دلش بخواهد میکند».
🔺نکته قابل توجه این است که کمتر دولت یا سیاستمداری از انتخاب برندگان جوایز نوبل در رشته های علمی مانند فیزیک، شیمی یا پزشکی انتقاد میکند، زیرا معیارهای علمی و قابل سنجش در آن حوزهها پذیرفته شده است. اما در صلح، معیارها مبهم و تعریفپذیری آنها سیاسی است.
❓اینکه چه کسی صلح را تعریف میکند و اینکه صلح پایان جنگ است یا آغاز عدالت، چندان روشن نیست. و اینکه آیا سیاستمداری که در یک منطقه صلح میآورد اما در جایی دیگر جنگ، شایسته این عنوان هست یا خیر!؟
🔍این ابهامها و اختلافها موجب شده است برخی نهادها، علاوه بر نوبل صلح، در جهان و به ویژه در کشورهای اسلامی و منطقهای جوایز رقیب برای تقدیر از صلح طلبان ایجاد نمایند. این جوایز، هر یک معیارهای متفاوتی برای شایستگی صلح تعیین میکنند. برخی بر اقدامات عملی و اثرگذاری مدنی و حقوق بشری تاکید دارند، برخی دیگر بر ارزشها و آموزه های دینی و اخلاقی، و برخی بر توانایی سیاسی و نمادین افراد.
🔺این تنوع جوایز نشان می دهد که مفهوم صلح نه یک حقیقت واحد، بلکه چندگانه و روایتپذیر است. در این میان، نوبل صلح بیشتر به بازنمایی قدرت نرم و مشروعیت سیاسی جهانی میپردازد، در حالیکه جوایز جایگزین، مشروعیت محلی، اخلاقی یا عملی را برجسته میکنند.
🔺از منظری دیگر، دهههای گذشته، تعیین برندگان این جایزه در فضایی محدود و تحت کنترل رسانههای رسمی انجام میشد، اما در عصر شبکههای اجتماعی، هر انتخاب کمیته نوبل در معرض قضاوت فوری میلیونها کاربر و پویشهای مجازی قرار میگیرد.
🔺نوبل صلح از تصمیمی در اتاقهای بسته، به میدان عمومی مشروعیت تبدیل شده است؛ میدانی که هر انتخاب در آن، یک رویداد سیاسی جهانی است. در این معنا، نوبل صلح بیش از آنکه فقط پاداش کنشگران صلح باشد، آیینه ای است که در آن می توان چهره سیاست جهانی و تغییرات نظم بینالملل را دید.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
❤6👎1
🔺ایران و چالش شرمالشیخ
🔹سرمقاله روزنامه آرمان امروز- 22 مهر 1404
✍️علی میرزامحمدی
نشست بینالمللی شرمالشیخ در مصر با هدف بررسی آینده جنگ و آتشبس در غزه، یکی از مهمترین صحنههای دیپلماتیک ماههای اخیر بود؛ نشستی که طیفی گسترده از بازیگران بینالمللی و منطقهای در آن حضور داشتند و تلاش میکردند جایگاه خود را در روند پساجنگ تثبیت کنند. دعوت رسمی از ایران برای شرکت در اجلاس و سپس اعلام عدم حضور، موجی از تحلیلها و مناقشات سیاسی در فضای رسانهای کشور برانگیخت.
به طور کلی، دیدگاه ها درباره حضور ایران در اجلاس شرم الشیخ مصر را می توان به چهار دسته تقسیم بندی نمود:
🔹حامیان مشارکت ایران: چهرههایی چون محمد قوچانی، محمد مهاجری، عماد الدین باقی، یدالله اسلامی، جواد امام و سلمان کدیور نسبت به عدم حضور ایران انتقاد کردند. از نگاه آنان، صرفنظر از ترکیب سیاسی اجلاس، این نشست فرصت مهمی برای حضور فعال و اثرگذاری ایران بود.
این دیدگاه معتقد است که حتی حضور مشروط میتوانست ابزار هوشمندانهای برای بازپسگیری صحنه دیپلماتیک و جلوگیری از حذف ایران از روند تصمیمسازی باشد.
🔹مخالفان حضور ایران: بخشی از رسانهها و مقامات رسمی وزارت خارجه از تصمیم عدم شرکت دفاع می کنند. منطق اصلی آنها این است که حضور، مشروعیتبخشی به سیاستهای آمریکا و اسرائیل است. آنان اشاره میکنند که آمریکا همزمان تحریمهای جدیدی علیه برخی نهادهای ایرانی وضع کرده و حضور در چنین فضایی میتوانست تناقض آشکاری در رفتار دیپلماتیک ایجاد کند.
بر اساس این دیدگاه، شرکت در اجلاس نه تنها دستاورد عملی نداشت، بلکه میتوانست بهانهای برای تبلیغات سیاسی مخالفان منطقهای باشد و تصویری از «نرمش سیاسی» ایران ارائه دهد.
🔹منتقدان فرآیند تصمیمگیری: تحلیلگرانی مانند عیسی سحرخیز و جعفر شیرعلینیا بر شیوه تصمیمگیری تمرکز کردند. آنان معتقدند «وزارت خارجه عملاً به بازیگری حاشیهای تبدیل شده و تصمیمات کلان در حلقههای محدود گرفته میشود».
سحرخیز این نوع تصمیم را نمونهای میداند که اختیار طراحی سناریوهای منعطف را از دیپلماسی گرفته است.
شیرعلینیا با مقایسه تاریخی میان دیپلماسی ایران در ماجرای قطعنامه ۵۹۸ و انفعال کنونی، معتقد است مسیرهای مستقیم، رسمی و شفاف در دیپلماسی که قابلنقد و اصلاح هستند از مسیرهای پنهانی و غیرمستقیم بهتر هستند.
🔹تحلیلگران محتاط: گروهی مانند صابر گلعنبری هشدار دادند که فضای سیاست بینالملل سیال است و رفتار آمریکا و متحدانش در پرونده غزه تاکتیکی است. عدم حضور ایران ممکن است در آینده جبران شود یا از مسیرهای موازی پیش رود. این گروه بر نگاه سنجیده و غیرقطعی تأکید میکند و یادآور میشوند که نه «حضور» تضمین موفقیت است و نه «عدم حضور» الزاماً شکست دیپلماسی.
🔍در یک جمع بندی ، باید گفت حضور در نشست شرمالشیخ مزایای قابل توجهی می توانست داشته باشد. مشارکت در تعیین آینده غزه، جلوگیری از روایتسازی یکطرفه، و بازسازی کانالهای ارتباطی با کشورهای عربی که اخیراً در برابر اسرائیل صفبندی کردهاند. حتی حضور سطح پایین پیام میداد که ایران تنها بازیگر میدانی نیست، بلکه یک کنشگر سیاسی است.
🔺 با این همه رد دعوت، در کوتاهمدت انسجام داخلی اصولگرایان را تقویت میکند و از دوگانگی رسانهای میان «حضور آمریکامحور» و «موضع مقاومت» جلوگیری میکند؛ اما در میانمدت، خطر «حذف تدریجی از میزهای تصمیمسازی» را دارد؛ بازیگرانی مانند ترکیه، قطر و مصر ممکن است نقش میانجیگرانه ایران در بازسازی و ترتیبات سیاسی آینده غزه را کاهش دهند.
در این میان، تناقض میان گفتار و رفتار رسمی ایران نیز قابل تأمل است. تهران از مذاکرات غیرمستقیم و دیپلماسی حماس حمایت میکند، اما در صحنه رسمی غایب است. این نشاندهنده فقدان راهبرد منسجم قابل ارائه به جامعه جهانی است.
🔍ماجرای شرمالشیخ نشان داد که در سیاست خارجی، میان «حضور کامل» و «عدم حضور کامل» گزینههای متنوعی وجود دارد. ایران میتوانست با طرح شروط مشخص، در سطح فنی یا غیرسیاسی شرکت کند، بدون آنکه از اصول خود عدول کند.
اگر هدف ایران ، حفظ نقش فعال در آینده سیاسی و بازسازی غزه است، صرفاً تکیه بر «نه» کافی نیست؛ باید در سطحی هوشمندانه به صحنه بازگشت یا دیپلماسی موازی مؤثری را در منطقه فعال کرد تا جایگاه کشور از دست نرود.
🔺با این وجود ،آنچه درباره تصمیم ایران برای عدم حضور، اهمیت دارد، مدیریت پیامدهای آن است. صریح تر آنکه باید بپذیریم هرچند حذف از میز مذاکره به معنای حذف از بازی نیست، اما هزینه بازگشت به میز بازی را بالاتر میبرد.
کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
🔹سرمقاله روزنامه آرمان امروز- 22 مهر 1404
✍️علی میرزامحمدی
نشست بینالمللی شرمالشیخ در مصر با هدف بررسی آینده جنگ و آتشبس در غزه، یکی از مهمترین صحنههای دیپلماتیک ماههای اخیر بود؛ نشستی که طیفی گسترده از بازیگران بینالمللی و منطقهای در آن حضور داشتند و تلاش میکردند جایگاه خود را در روند پساجنگ تثبیت کنند. دعوت رسمی از ایران برای شرکت در اجلاس و سپس اعلام عدم حضور، موجی از تحلیلها و مناقشات سیاسی در فضای رسانهای کشور برانگیخت.
به طور کلی، دیدگاه ها درباره حضور ایران در اجلاس شرم الشیخ مصر را می توان به چهار دسته تقسیم بندی نمود:
🔹حامیان مشارکت ایران: چهرههایی چون محمد قوچانی، محمد مهاجری، عماد الدین باقی، یدالله اسلامی، جواد امام و سلمان کدیور نسبت به عدم حضور ایران انتقاد کردند. از نگاه آنان، صرفنظر از ترکیب سیاسی اجلاس، این نشست فرصت مهمی برای حضور فعال و اثرگذاری ایران بود.
این دیدگاه معتقد است که حتی حضور مشروط میتوانست ابزار هوشمندانهای برای بازپسگیری صحنه دیپلماتیک و جلوگیری از حذف ایران از روند تصمیمسازی باشد.
🔹مخالفان حضور ایران: بخشی از رسانهها و مقامات رسمی وزارت خارجه از تصمیم عدم شرکت دفاع می کنند. منطق اصلی آنها این است که حضور، مشروعیتبخشی به سیاستهای آمریکا و اسرائیل است. آنان اشاره میکنند که آمریکا همزمان تحریمهای جدیدی علیه برخی نهادهای ایرانی وضع کرده و حضور در چنین فضایی میتوانست تناقض آشکاری در رفتار دیپلماتیک ایجاد کند.
بر اساس این دیدگاه، شرکت در اجلاس نه تنها دستاورد عملی نداشت، بلکه میتوانست بهانهای برای تبلیغات سیاسی مخالفان منطقهای باشد و تصویری از «نرمش سیاسی» ایران ارائه دهد.
🔹منتقدان فرآیند تصمیمگیری: تحلیلگرانی مانند عیسی سحرخیز و جعفر شیرعلینیا بر شیوه تصمیمگیری تمرکز کردند. آنان معتقدند «وزارت خارجه عملاً به بازیگری حاشیهای تبدیل شده و تصمیمات کلان در حلقههای محدود گرفته میشود».
سحرخیز این نوع تصمیم را نمونهای میداند که اختیار طراحی سناریوهای منعطف را از دیپلماسی گرفته است.
شیرعلینیا با مقایسه تاریخی میان دیپلماسی ایران در ماجرای قطعنامه ۵۹۸ و انفعال کنونی، معتقد است مسیرهای مستقیم، رسمی و شفاف در دیپلماسی که قابلنقد و اصلاح هستند از مسیرهای پنهانی و غیرمستقیم بهتر هستند.
🔹تحلیلگران محتاط: گروهی مانند صابر گلعنبری هشدار دادند که فضای سیاست بینالملل سیال است و رفتار آمریکا و متحدانش در پرونده غزه تاکتیکی است. عدم حضور ایران ممکن است در آینده جبران شود یا از مسیرهای موازی پیش رود. این گروه بر نگاه سنجیده و غیرقطعی تأکید میکند و یادآور میشوند که نه «حضور» تضمین موفقیت است و نه «عدم حضور» الزاماً شکست دیپلماسی.
🔍در یک جمع بندی ، باید گفت حضور در نشست شرمالشیخ مزایای قابل توجهی می توانست داشته باشد. مشارکت در تعیین آینده غزه، جلوگیری از روایتسازی یکطرفه، و بازسازی کانالهای ارتباطی با کشورهای عربی که اخیراً در برابر اسرائیل صفبندی کردهاند. حتی حضور سطح پایین پیام میداد که ایران تنها بازیگر میدانی نیست، بلکه یک کنشگر سیاسی است.
🔺 با این همه رد دعوت، در کوتاهمدت انسجام داخلی اصولگرایان را تقویت میکند و از دوگانگی رسانهای میان «حضور آمریکامحور» و «موضع مقاومت» جلوگیری میکند؛ اما در میانمدت، خطر «حذف تدریجی از میزهای تصمیمسازی» را دارد؛ بازیگرانی مانند ترکیه، قطر و مصر ممکن است نقش میانجیگرانه ایران در بازسازی و ترتیبات سیاسی آینده غزه را کاهش دهند.
در این میان، تناقض میان گفتار و رفتار رسمی ایران نیز قابل تأمل است. تهران از مذاکرات غیرمستقیم و دیپلماسی حماس حمایت میکند، اما در صحنه رسمی غایب است. این نشاندهنده فقدان راهبرد منسجم قابل ارائه به جامعه جهانی است.
🔍ماجرای شرمالشیخ نشان داد که در سیاست خارجی، میان «حضور کامل» و «عدم حضور کامل» گزینههای متنوعی وجود دارد. ایران میتوانست با طرح شروط مشخص، در سطح فنی یا غیرسیاسی شرکت کند، بدون آنکه از اصول خود عدول کند.
اگر هدف ایران ، حفظ نقش فعال در آینده سیاسی و بازسازی غزه است، صرفاً تکیه بر «نه» کافی نیست؛ باید در سطحی هوشمندانه به صحنه بازگشت یا دیپلماسی موازی مؤثری را در منطقه فعال کرد تا جایگاه کشور از دست نرود.
🔺با این وجود ،آنچه درباره تصمیم ایران برای عدم حضور، اهمیت دارد، مدیریت پیامدهای آن است. صریح تر آنکه باید بپذیریم هرچند حذف از میز مذاکره به معنای حذف از بازی نیست، اما هزینه بازگشت به میز بازی را بالاتر میبرد.
کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👍3
🔺وضعیت معیشتی استادان دانشگاه
✍️ علی میرزامحمدی
🔹روزنامه اعتماد
۲۴ مهر ۱۴۰۴
چندی پیش، جمعی از مدرسان و اساتید یکی از دانشگاههای کشور از من خواستند که مشکلات معیشتیشان را از طریق رسانههای معتبر بازتاب دهم.
این درخواست، نه یک گلایه فردی، بلکه پژواکی از وضعیتی است که اکنون بسیاری از اساتید و مدرسان دانشگاه با آن دست به گریباناند؛ وضعیتی که اگرچه کمتر رسانهای شده، اما پیامدهای اجتماعی، علمی و ملی بسیار عمیقی دارد.
آنچه در ادامه میآید، حاصل گفتگوهای میدانی با برخی از این اساتید و نیز تحلیلی جامعه شناختی از روند تنزل جایگاه این قشر است.
🔹پارادوکس بیان مشکلات؛ میان «حفظ شان» و «مطالبه گری»
اساتید و مدرسان دانشگاه در انعکاس مشکلات معیشتی خود، با یک پارادوکس عمیق مواجهاند. از یک سو، بیم آن دارند که رسانهای کردن مشکلاتشان، به وجهه و هیبت اجتماعی این قشر لطمه بزند و تصویری آسیبپذیر از آنان ارائه دهد؛ و از سوی دیگر، سکوت و عدم طرح این مسایل باعث شده است این بحران به صورت خزنده و بی صدا پیش برود و هر روز وضعیت معیشتی آنان وخیمتر شود.
در یک وضعیت مطلوب، نهادهای مرتبط از جمله مدیریت دانشگاهها، وزارت علوم و کمیسیونهای مربوط در مجلس، باید با رصد مشکلات و استفاده از تجربه زیسته اساتید، چارهاندیشی کنند؛ اما بنا به روایت بسیاری از مدرسان، این رایزنیها عملا" بیثمر بوده است و آنان ناگزیر شدهاند که مشکلاتشان را از مسیر رسانه عمومی مطرح کنند.
🔹تصویر میدانی بحران
یکی از اساتید باسابقه دانشگاه، پیام زیر را برای من ارسال کرده است که به روشنی عمق بحران را نشان میدهد:
« وضعیت معیشت اساتید دانشگاهها به حد بحران رسیده است. بسیاری از اساتید و مدرسان، شوق و انگیزه تدریس را از دست دادهاند. پژوهشها و فرصتهای مطالعاتی سالهاست متوقف شده است. همکاران، دانشگاه را به شغل دوم و سوم خود تبدیل کردهاند و برخی به ناچار به مشاغلی چون.... روی آوردهاند. حتی برخی در استرس دایمی مواجهه با دانشجویان در این موقعیتهای جدید هستند! دانشگاه در حالت........ و بازگشت به وضعیت عادی، سالها به طول خواهد انجامید....».
این روایت انسانی، فقط یک مثال فردی نیست، بلکه بازتاب شرایط عمومی قشر دانشگاهی، در بسیاری از مراکز آموزش عالی کشور است.
🔹ریشه های ساختاری بحران
بررسی جامعه شناختی نشان میدهد که بحران معیشتی اساتید، صرفا" یک مساله مالی نیست؛ بلکه نشانه ای از یک دگرگونی عمیق در ساختار اجتماعی و اقتصادی کشور است:
▪️تضعیف طبقه متوسط: اساتید بخش مهمی از طبقه متوسط را تشکیل میدهند؛ طبقهای که موتور توسعه اجتماعی و اقتصادی محسوب میشود. با کاهش قدرت اقتصادی این طبقه، نقش اجتماعی اساتید نیز تضعیف شده است.
▪️واژگونی رابطه بین دانش و ثروت: در گذشته، دانش و مدرک دانشگاهی، مسیر ارتقای اقتصادی بود؛ امروز اما ثروت، برای برخی، مسیر خرید مدارک دانشگاهی شده است. این وارونگی، جایگاه اجتماعی اساتید را نسبت به صاحبان ثروت پایین آورده است.
▪️رویکرد کمیت محور و سیاست های ریاضتی: نظام آموزش عالی در پاسخ به بحران اقتصادی کشور، سیاست کاهش هزینهها را در پیش گرفته است. نتیجه این رویکرد، افت کیفیت آموزشی، شکاف آموزشی، بیعدالتی، و فرسایش منزلت استادان است.
◾ناهمگونی مبادی استخدامی: تفاوت در شیوههای استخدامی و قراردادها، و ناامنی شغلی باعث ایجاد شکاف میان اساتید شده است. این ناهمگونی، به ابزاری برای کنترل و جلوگیری از اتحاد صنفی تبدیل شده است.
▪️ناسازگاری پایگاهی: اساتید در بعد فرهنگی، دارای جایگاه بالا، اما از نظر اقتصادی در سطوح متوسط و متوسط به پایین قرار گرفتهاند؛ این شکاف باعث افزایش تنش های روانی، احساس بی عدالتی و روی آورن به مشاغل دوم و سوم شده است که منزلت آنان را بیش از پیش تهدید میکند.
🔍پیامدهای اجتماعی و ملی بحران
این بحران، فقط مسالهای صنفی یا فردی نیست. تضعیف منزلت و انگیزه اساتید به منزله تضعیف یکی از ستونهای اصلی جامعه است. بیانگیزگی در آموزش، مهاجرت نخبگان، سقوط اعتماد عمومی به نهاد دانشگاه، و تضعیف سرمایه اجتماعی، از جمله پیامدهای این وضعیت هستند. جوانانی که امروز، فروپاشی نمادهای تلاش علمی را میبینند، فردا نسبت به مسیر تحصیل و علم بیاعتماد خواهند شد.
🔅سخن پایانی؛ بحران آموزش عالی را جدی بگیریم
اساتید دانشگاه، نه صرفا" کارکنان یک نهاد، که حاملان سرمایه فرهنگی و ستونهای توسعه اجتماعیاند. تضعیف پایگاه اقتصادی و اجتماعی آنان، تضعیف بنیان جامعه است. حل این بحران، نیازمند تصمیمات کلان، شفافیت نهادی، احیای منزلت اجتماعی و مشارکت واقعی جامعه دانشگاهی در سیاستگذاریهاست.
تداوم وضعیت موجود، حرکت خزنده بحرانی است که پیامدهایش دههها بعد در چهره جامعه نمایان خواهد شد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️ علی میرزامحمدی
🔹روزنامه اعتماد
۲۴ مهر ۱۴۰۴
چندی پیش، جمعی از مدرسان و اساتید یکی از دانشگاههای کشور از من خواستند که مشکلات معیشتیشان را از طریق رسانههای معتبر بازتاب دهم.
این درخواست، نه یک گلایه فردی، بلکه پژواکی از وضعیتی است که اکنون بسیاری از اساتید و مدرسان دانشگاه با آن دست به گریباناند؛ وضعیتی که اگرچه کمتر رسانهای شده، اما پیامدهای اجتماعی، علمی و ملی بسیار عمیقی دارد.
آنچه در ادامه میآید، حاصل گفتگوهای میدانی با برخی از این اساتید و نیز تحلیلی جامعه شناختی از روند تنزل جایگاه این قشر است.
🔹پارادوکس بیان مشکلات؛ میان «حفظ شان» و «مطالبه گری»
اساتید و مدرسان دانشگاه در انعکاس مشکلات معیشتی خود، با یک پارادوکس عمیق مواجهاند. از یک سو، بیم آن دارند که رسانهای کردن مشکلاتشان، به وجهه و هیبت اجتماعی این قشر لطمه بزند و تصویری آسیبپذیر از آنان ارائه دهد؛ و از سوی دیگر، سکوت و عدم طرح این مسایل باعث شده است این بحران به صورت خزنده و بی صدا پیش برود و هر روز وضعیت معیشتی آنان وخیمتر شود.
در یک وضعیت مطلوب، نهادهای مرتبط از جمله مدیریت دانشگاهها، وزارت علوم و کمیسیونهای مربوط در مجلس، باید با رصد مشکلات و استفاده از تجربه زیسته اساتید، چارهاندیشی کنند؛ اما بنا به روایت بسیاری از مدرسان، این رایزنیها عملا" بیثمر بوده است و آنان ناگزیر شدهاند که مشکلاتشان را از مسیر رسانه عمومی مطرح کنند.
🔹تصویر میدانی بحران
یکی از اساتید باسابقه دانشگاه، پیام زیر را برای من ارسال کرده است که به روشنی عمق بحران را نشان میدهد:
« وضعیت معیشت اساتید دانشگاهها به حد بحران رسیده است. بسیاری از اساتید و مدرسان، شوق و انگیزه تدریس را از دست دادهاند. پژوهشها و فرصتهای مطالعاتی سالهاست متوقف شده است. همکاران، دانشگاه را به شغل دوم و سوم خود تبدیل کردهاند و برخی به ناچار به مشاغلی چون.... روی آوردهاند. حتی برخی در استرس دایمی مواجهه با دانشجویان در این موقعیتهای جدید هستند! دانشگاه در حالت........ و بازگشت به وضعیت عادی، سالها به طول خواهد انجامید....».
این روایت انسانی، فقط یک مثال فردی نیست، بلکه بازتاب شرایط عمومی قشر دانشگاهی، در بسیاری از مراکز آموزش عالی کشور است.
🔹ریشه های ساختاری بحران
بررسی جامعه شناختی نشان میدهد که بحران معیشتی اساتید، صرفا" یک مساله مالی نیست؛ بلکه نشانه ای از یک دگرگونی عمیق در ساختار اجتماعی و اقتصادی کشور است:
▪️تضعیف طبقه متوسط: اساتید بخش مهمی از طبقه متوسط را تشکیل میدهند؛ طبقهای که موتور توسعه اجتماعی و اقتصادی محسوب میشود. با کاهش قدرت اقتصادی این طبقه، نقش اجتماعی اساتید نیز تضعیف شده است.
▪️واژگونی رابطه بین دانش و ثروت: در گذشته، دانش و مدرک دانشگاهی، مسیر ارتقای اقتصادی بود؛ امروز اما ثروت، برای برخی، مسیر خرید مدارک دانشگاهی شده است. این وارونگی، جایگاه اجتماعی اساتید را نسبت به صاحبان ثروت پایین آورده است.
▪️رویکرد کمیت محور و سیاست های ریاضتی: نظام آموزش عالی در پاسخ به بحران اقتصادی کشور، سیاست کاهش هزینهها را در پیش گرفته است. نتیجه این رویکرد، افت کیفیت آموزشی، شکاف آموزشی، بیعدالتی، و فرسایش منزلت استادان است.
◾ناهمگونی مبادی استخدامی: تفاوت در شیوههای استخدامی و قراردادها، و ناامنی شغلی باعث ایجاد شکاف میان اساتید شده است. این ناهمگونی، به ابزاری برای کنترل و جلوگیری از اتحاد صنفی تبدیل شده است.
▪️ناسازگاری پایگاهی: اساتید در بعد فرهنگی، دارای جایگاه بالا، اما از نظر اقتصادی در سطوح متوسط و متوسط به پایین قرار گرفتهاند؛ این شکاف باعث افزایش تنش های روانی، احساس بی عدالتی و روی آورن به مشاغل دوم و سوم شده است که منزلت آنان را بیش از پیش تهدید میکند.
🔍پیامدهای اجتماعی و ملی بحران
این بحران، فقط مسالهای صنفی یا فردی نیست. تضعیف منزلت و انگیزه اساتید به منزله تضعیف یکی از ستونهای اصلی جامعه است. بیانگیزگی در آموزش، مهاجرت نخبگان، سقوط اعتماد عمومی به نهاد دانشگاه، و تضعیف سرمایه اجتماعی، از جمله پیامدهای این وضعیت هستند. جوانانی که امروز، فروپاشی نمادهای تلاش علمی را میبینند، فردا نسبت به مسیر تحصیل و علم بیاعتماد خواهند شد.
🔅سخن پایانی؛ بحران آموزش عالی را جدی بگیریم
اساتید دانشگاه، نه صرفا" کارکنان یک نهاد، که حاملان سرمایه فرهنگی و ستونهای توسعه اجتماعیاند. تضعیف پایگاه اقتصادی و اجتماعی آنان، تضعیف بنیان جامعه است. حل این بحران، نیازمند تصمیمات کلان، شفافیت نهادی، احیای منزلت اجتماعی و مشارکت واقعی جامعه دانشگاهی در سیاستگذاریهاست.
تداوم وضعیت موجود، حرکت خزنده بحرانی است که پیامدهایش دههها بعد در چهره جامعه نمایان خواهد شد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👍6❤2
🔺یادداشت های منتشر شده در ماه مهر 1404
✍️علی میرزامحمدی
روزنامه اعتماد
🔹وضعیت معیشتی استادان دانشگاه- ۲۴ مهر ۱۴۰۴
🔹نوبل صلح : میدان نبرد مشروعیت- ۱۹ مهر ۱۴۰۴
روزنامه آرمان امروز
🔶ایران و چالش شرمالشیخ- 22 مهر 1404
🔶خانواده ایرانی و بحران مسئولیت ناپذیری- 14 مهر 1404
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️علی میرزامحمدی
روزنامه اعتماد
🔹وضعیت معیشتی استادان دانشگاه- ۲۴ مهر ۱۴۰۴
🔹نوبل صلح : میدان نبرد مشروعیت- ۱۹ مهر ۱۴۰۴
روزنامه آرمان امروز
🔶ایران و چالش شرمالشیخ- 22 مهر 1404
🔶خانواده ایرانی و بحران مسئولیت ناپذیری- 14 مهر 1404
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👏4
یادداشت های منتشر شده در کانال فردای بهتر مصطفی تاج زاده
اینجانب تاکنون یادداشتی برای انعکاس در کانال جناب مصطفی تاج زاده فعال و منتقد مشهور سیاسی اصلاح طلب کشورمان ارسال نکرده ام. اما حدود ۲۱ یادداشت به قلم من در کانال ایشان بازنشر شده است.
۷ یادداشت اخیر بازنشر شده تقدیم می شود.
این بازنشر از آنجا برای من اهمیت دارد که مسائل مورد تاکید این چهره سیاسی مطرح را نیز بازتاب می دهد.
✍علی میرزامحمدی
🔹فراتر از یک باخت سنگین ورزشی
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/61927
🔹پساجنگ و هجمه علیه اصلاح طلبان
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/61581
🔹نکاتی درباره یک رسانه خاص
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/61233
🔹ایرانیان و بحران عشق ورزی
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/60140
🔹نکاتی درباره جایگاه علم در نظام های استبدادی
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/56114
🔹تنهایی اجتماعی ایرانیان
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/55926
🔹زنگ طلایی برای سیستان و بلوچستان
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/54726
🔺 کانال تحلیل مسائل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
اینجانب تاکنون یادداشتی برای انعکاس در کانال جناب مصطفی تاج زاده فعال و منتقد مشهور سیاسی اصلاح طلب کشورمان ارسال نکرده ام. اما حدود ۲۱ یادداشت به قلم من در کانال ایشان بازنشر شده است.
۷ یادداشت اخیر بازنشر شده تقدیم می شود.
این بازنشر از آنجا برای من اهمیت دارد که مسائل مورد تاکید این چهره سیاسی مطرح را نیز بازتاب می دهد.
✍علی میرزامحمدی
🔹فراتر از یک باخت سنگین ورزشی
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/61927
🔹پساجنگ و هجمه علیه اصلاح طلبان
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/61581
🔹نکاتی درباره یک رسانه خاص
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/61233
🔹ایرانیان و بحران عشق ورزی
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/60140
🔹نکاتی درباره جایگاه علم در نظام های استبدادی
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/56114
🔹تنهایی اجتماعی ایرانیان
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/55926
🔹زنگ طلایی برای سیستان و بلوچستان
https://news.1rj.ru/str/MostafaTajzadeh/54726
🔺 کانال تحلیل مسائل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👏3❤1
🔺پدیدهای به نام «حمزه صفوی»
✍️علی میرزامحمدی
🔺در فضای سیاسی ایران، کمتر پیش میآید که فرزندان یکی از چهرههای بانفوذ نظام، مواضعی متفاوت، منتقدانه یا حتی متضاد با گفتمان رسمی اتخاذ کنند. نمونه برجسته این وضعیت در سالهای اخیر، دکتر حمزه صفوی است؛ فرزند سردار صفوی.
بر خلاف پدر که همچنان در چارچوب گفتمان رسمی باقی مانده، حمزه صفوی در سخنرانیها و نوشتههای خود مواضعی اتخاذ میکند که از نظر محتوا و لحن، فاصله محسوسی با گفتمان رسمی دارد.
🔺چنین وضعیتی را نمیتوان صرفاً یک مورد فردی تلقی کرد؛ بلکه میتوان آن را در چارچوب یک پدیده اجتماعی-سیاسی دید که در آن شکافهای نسلی، تحولات اجتماعی و رسانهای و شکلگیری گفتمانهای نو سبب بروز صداهای متفاوت در درون خانوادههای صاحبمنصب میشود.
مطابق پژوهشهای اجتماعی، بیشتر اعضای خانوادهها گرایشهای سیاسی مشابهی دارند و اختلافهای آشکار سیاسی درون خانوادهها رایج نیست. اما در خانواده سیاستمداران و نخبگان سیاسی، این تضادها در صورت بروز بازتاب رسانهای گستردهای پیدا میکند.
🔺در تاریخ معاصر ایران، نمونههای متعددی از چنین تضادهایی دیده میشود. در برخی خانوادههای فعال پیش از انقلاب، فرزندان به اتهام مخالفت با نظام اعدام شدند، در حالی که والدین در ساختار قدرت ماندند. در موارد دیگر، اعضای یک خانواده در طیفهای مختلف سیاسی درون نظام (اصولگرا، اعتدالی، اصلاحطلب و...) فعالیت کردهاند. حتی گاهی یکی از اعضای خانواده که زمانی حامی یک جریان سنتی بود، بعدها به منتقد همان جریان تبدیل شده است.
برای تبیین این تضادها دو رویکرد نظری وجود دارد:
🔹نخست، رویکرد «بازی سیاسی» است. بر اساس این نگاه، اعضای خانوادههای بانفوذ گاهی بهطور آگاهانه در طیفهای مختلف سیاسی ظاهر میشوند تا پوشش سیاسی متنوعی برای حفظ نفوذ خانوادگی ایجاد کنند. آنها با حضور در جبهههای متفاوت، سهم خود را از قدرت در شرایط سیاسی متغیر حفظ میکنند. این تضادها بیشتر تقسیم نقش مصلحتیاند و در بیرون از میدان سیاست، روابط خانوادگی همچنان صمیمانه است. از این منظر، تفاوتهای ظاهری مواضع الزاماً نشانه شکاف واقعی نیست.
🔹رویکرد دوم بر تضادهای واقعی تأکید دارد. در این نگاه، اختلافها ناشی از تفاوتهای ارزشی، نسلی یا تحلیلی واقعی است. فرزندان یا نسل جوانتر ممکن است به دلیل مواجهه با تحولات جهانی، رسانههای آزادتر، تحصیلات بینالمللی یا تجربه زیسته متفاوت، به چارچوب تحلیلی تازهای برسند. در این حالت، اختلاف نه یک بازی سیاسی، بلکه گسستی واقعی است که میتواند روابط خانوادگی و سیاسی را دچار تنش کند. رسانهای شدن چنین تضادهایی پیامدهای سیاسی و امنیتی قابل توجهی برای ساختار قدرت بهدنبال دارد.
در مورد حمزه صفوی، بررسی مواضع و سخنانش نشان میدهد که او به طرح پرسشها و انتقادهایی میپردازد که در گفتمان رسمی کمتر مجال طرح دارند؛ از جمله نقد سیاست خارجی، تصمیمات امنیتی و ضرورت بازنگری در راهبردهای کلان حکمرانی. از یکسو، موقعیت خانوادگی او باعث میشود صدایش جدی گرفته شود و بازتاب وسیعی پیدا کند
از سوی دیگر همین موقعیت، تضاد آشکارش با گفتمان رسمی را برجستهتر میکند. با توجه به عمق مواضعش، تبیین این پدیده صرفاً در قالب بازی سیاسی کافی نیست. این وضعیت بیشتر نشانگر نوعی گسست نسلی و تحلیلی در درون خانوادههای حاکمیتی است؛ گسستی که حاصل مواجهه نسل جدید با جهانی متفاوت و ابزارهای تحلیلی نو است.
🔺چنین تضادهایی هرچند از منظر رسانهای جذاباند، اما برای حاکمیت هزینههایی به همراه دارند. تضادهای ساختگی معمولاً کنترلشدهاند و میتوانند به بازتولید هیجان سیاسی خدمت کنند. اما تضادهای واقعی نشانهای از شکاف در لایههای درونی نظام سیاسی هستند و نادیده گرفتن یا سرکوب آنها ممکن است به تعمیق شکافها بینجامد.
بهجای برخورد سختگیرانه، میتوان این صداهای متفاوت را فرصتی برای بازاندیشی در سیاستهای کلان دید؛ تلنگری از درون برای اصلاح ساختارها و گشودن فضاهای گفتوگو. اگر این تضادها عقلانی مدیریت شوند، میتوانند به غنای گفتمان سیاسی و افزایش انعطافپذیری ساختار حکمرانی کمک کنند.
🔍پدیدهای مانند حمزه صفوی را میتوان نشانهای از تحولات آرام اما عمیق در درون ساختار قدرت دانست. این تحولات، ترکیبی از شکافهای نسلی، گسترش دسترسی به رسانههای آزاد، تجربه جهانیشده نسل جدید و تمایل به بازنگری در الگوهای حکمرانی است. تحلیل چنین پدیدههایی نیازمند چارچوب جامعهشناختی و سیاسی دقیق است.
🔺اگر این صداها به جای حذف، به گفتوگو و بازاندیشی منجر شوند، میتوانند نقشی اصلاحگرانه در سیاستگذاری کشور ایفا کنند؛ اما اگر صرفاً بهعنوان تهدید دیده شوند، شکافهای درونی عمیقتری را در آینده به همراه خواهند داشت.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️علی میرزامحمدی
🔺در فضای سیاسی ایران، کمتر پیش میآید که فرزندان یکی از چهرههای بانفوذ نظام، مواضعی متفاوت، منتقدانه یا حتی متضاد با گفتمان رسمی اتخاذ کنند. نمونه برجسته این وضعیت در سالهای اخیر، دکتر حمزه صفوی است؛ فرزند سردار صفوی.
بر خلاف پدر که همچنان در چارچوب گفتمان رسمی باقی مانده، حمزه صفوی در سخنرانیها و نوشتههای خود مواضعی اتخاذ میکند که از نظر محتوا و لحن، فاصله محسوسی با گفتمان رسمی دارد.
🔺چنین وضعیتی را نمیتوان صرفاً یک مورد فردی تلقی کرد؛ بلکه میتوان آن را در چارچوب یک پدیده اجتماعی-سیاسی دید که در آن شکافهای نسلی، تحولات اجتماعی و رسانهای و شکلگیری گفتمانهای نو سبب بروز صداهای متفاوت در درون خانوادههای صاحبمنصب میشود.
مطابق پژوهشهای اجتماعی، بیشتر اعضای خانوادهها گرایشهای سیاسی مشابهی دارند و اختلافهای آشکار سیاسی درون خانوادهها رایج نیست. اما در خانواده سیاستمداران و نخبگان سیاسی، این تضادها در صورت بروز بازتاب رسانهای گستردهای پیدا میکند.
🔺در تاریخ معاصر ایران، نمونههای متعددی از چنین تضادهایی دیده میشود. در برخی خانوادههای فعال پیش از انقلاب، فرزندان به اتهام مخالفت با نظام اعدام شدند، در حالی که والدین در ساختار قدرت ماندند. در موارد دیگر، اعضای یک خانواده در طیفهای مختلف سیاسی درون نظام (اصولگرا، اعتدالی، اصلاحطلب و...) فعالیت کردهاند. حتی گاهی یکی از اعضای خانواده که زمانی حامی یک جریان سنتی بود، بعدها به منتقد همان جریان تبدیل شده است.
برای تبیین این تضادها دو رویکرد نظری وجود دارد:
🔹نخست، رویکرد «بازی سیاسی» است. بر اساس این نگاه، اعضای خانوادههای بانفوذ گاهی بهطور آگاهانه در طیفهای مختلف سیاسی ظاهر میشوند تا پوشش سیاسی متنوعی برای حفظ نفوذ خانوادگی ایجاد کنند. آنها با حضور در جبهههای متفاوت، سهم خود را از قدرت در شرایط سیاسی متغیر حفظ میکنند. این تضادها بیشتر تقسیم نقش مصلحتیاند و در بیرون از میدان سیاست، روابط خانوادگی همچنان صمیمانه است. از این منظر، تفاوتهای ظاهری مواضع الزاماً نشانه شکاف واقعی نیست.
🔹رویکرد دوم بر تضادهای واقعی تأکید دارد. در این نگاه، اختلافها ناشی از تفاوتهای ارزشی، نسلی یا تحلیلی واقعی است. فرزندان یا نسل جوانتر ممکن است به دلیل مواجهه با تحولات جهانی، رسانههای آزادتر، تحصیلات بینالمللی یا تجربه زیسته متفاوت، به چارچوب تحلیلی تازهای برسند. در این حالت، اختلاف نه یک بازی سیاسی، بلکه گسستی واقعی است که میتواند روابط خانوادگی و سیاسی را دچار تنش کند. رسانهای شدن چنین تضادهایی پیامدهای سیاسی و امنیتی قابل توجهی برای ساختار قدرت بهدنبال دارد.
در مورد حمزه صفوی، بررسی مواضع و سخنانش نشان میدهد که او به طرح پرسشها و انتقادهایی میپردازد که در گفتمان رسمی کمتر مجال طرح دارند؛ از جمله نقد سیاست خارجی، تصمیمات امنیتی و ضرورت بازنگری در راهبردهای کلان حکمرانی. از یکسو، موقعیت خانوادگی او باعث میشود صدایش جدی گرفته شود و بازتاب وسیعی پیدا کند
از سوی دیگر همین موقعیت، تضاد آشکارش با گفتمان رسمی را برجستهتر میکند. با توجه به عمق مواضعش، تبیین این پدیده صرفاً در قالب بازی سیاسی کافی نیست. این وضعیت بیشتر نشانگر نوعی گسست نسلی و تحلیلی در درون خانوادههای حاکمیتی است؛ گسستی که حاصل مواجهه نسل جدید با جهانی متفاوت و ابزارهای تحلیلی نو است.
🔺چنین تضادهایی هرچند از منظر رسانهای جذاباند، اما برای حاکمیت هزینههایی به همراه دارند. تضادهای ساختگی معمولاً کنترلشدهاند و میتوانند به بازتولید هیجان سیاسی خدمت کنند. اما تضادهای واقعی نشانهای از شکاف در لایههای درونی نظام سیاسی هستند و نادیده گرفتن یا سرکوب آنها ممکن است به تعمیق شکافها بینجامد.
بهجای برخورد سختگیرانه، میتوان این صداهای متفاوت را فرصتی برای بازاندیشی در سیاستهای کلان دید؛ تلنگری از درون برای اصلاح ساختارها و گشودن فضاهای گفتوگو. اگر این تضادها عقلانی مدیریت شوند، میتوانند به غنای گفتمان سیاسی و افزایش انعطافپذیری ساختار حکمرانی کمک کنند.
🔍پدیدهای مانند حمزه صفوی را میتوان نشانهای از تحولات آرام اما عمیق در درون ساختار قدرت دانست. این تحولات، ترکیبی از شکافهای نسلی، گسترش دسترسی به رسانههای آزاد، تجربه جهانیشده نسل جدید و تمایل به بازنگری در الگوهای حکمرانی است. تحلیل چنین پدیدههایی نیازمند چارچوب جامعهشناختی و سیاسی دقیق است.
🔺اگر این صداها به جای حذف، به گفتوگو و بازاندیشی منجر شوند، میتوانند نقشی اصلاحگرانه در سیاستگذاری کشور ایفا کنند؛ اما اگر صرفاً بهعنوان تهدید دیده شوند، شکافهای درونی عمیقتری را در آینده به همراه خواهند داشت.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👍4❤1👏1👌1
بین مسایل واقعی جامعه و سوژه هایی برای مشغول کردن افکار عمومی فاصله عمیقی وجود دارد.
وقتی سیاستگذاران افکار عمومی را با سوژه های خاص مشغول کنند معنایش آن است که یا از حل مسائل واقعی عاجزند یا حل آنها منافع خود یا حامیان آنها را به خطر می اندازد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
وقتی سیاستگذاران افکار عمومی را با سوژه های خاص مشغول کنند معنایش آن است که یا از حل مسائل واقعی عاجزند یا حل آنها منافع خود یا حامیان آنها را به خطر می اندازد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👍4
🔹یادداشت جدید به زودی
🔺تحلیل مسائل ایران با رویکرد ریزومی
✍علی میرزامحمدی
ریزوم استعاره ای است که دو فیلسوف مشهور معاصر یعنی دلوز و گاتاری برای توصیف ساختارهای غیر عمودی و چند مرکزی به کار گرفته اند.
این استعاره بنیان رویکرد تحلیلی جدیدی است با عنوان رویکرد ریزومی.
در عصر سلطه فضای مجازی، نمیتوان جامعه ایران را فقط با منطق علی، خطی و سلسلهمراتبی درک کرد و نیازمند رویکرد ریزومی هستیم.
این یادداشت تاملی است بر ضرورت ها و کاربردهای این رویکرد تحلیلی در جامعه ایران.
#تحلیل_اجتماعی #ایران #ریزوم #تحلیل_ریزومی #ژیل_دلوز #فلیکس_گاتاری #جامعه_شناسی #فضای_مجازی #نسل_دیجیتال #تحلیل_نوین #ایران_معاصر #تفکر_ریزومی #IranRhizome
🔺تحلیل مسائل ایران با رویکرد ریزومی
✍علی میرزامحمدی
ریزوم استعاره ای است که دو فیلسوف مشهور معاصر یعنی دلوز و گاتاری برای توصیف ساختارهای غیر عمودی و چند مرکزی به کار گرفته اند.
این استعاره بنیان رویکرد تحلیلی جدیدی است با عنوان رویکرد ریزومی.
در عصر سلطه فضای مجازی، نمیتوان جامعه ایران را فقط با منطق علی، خطی و سلسلهمراتبی درک کرد و نیازمند رویکرد ریزومی هستیم.
این یادداشت تاملی است بر ضرورت ها و کاربردهای این رویکرد تحلیلی در جامعه ایران.
#تحلیل_اجتماعی #ایران #ریزوم #تحلیل_ریزومی #ژیل_دلوز #فلیکس_گاتاری #جامعه_شناسی #فضای_مجازی #نسل_دیجیتال #تحلیل_نوین #ایران_معاصر #تفکر_ریزومی #IranRhizome
👍4
🔺تحلیل مسائل ایران با رویکرد ریزومی
✍️ علی میرزامحمدی
🔺نویسنده این یادداشت معتقد است روند فعلی تحلیل مسایل ایران در تناسب با نیازهای عصر پسادیجیتال نیست؛ چراکه سلطه فضای مجازی، ساختار و پدیدههای متفاوتی خلق کرده است که دیگر نمیتوان آنها را با چارچوبهای علی، خطی و سلسله مراتبی گذشته فهمید.
🔺در چنین شرایطی، تحلیلگران اجتماعی و فرهنگی ایران ناگزیرند از الگوهای نوینی چون الگوی ریزومی استفاده کنند؛ الگویی که به جای تمرکز بر مرکز، بر شبکهها، پیوندها و جریانهای چندجهتی تکیه دارد و بیش از «ریشه» و «تبار»، به «رشد افقی» و «زایش از هر نقطه» توجه میکند.
🔺ریزوم (Rhizome) در اندیشه ژیل دلوز و فلیکس گاتاری، استعارهای از ساختارهای غیرعمودی و چند مرکزی است. برخلاف تفکر «درختی» که بر ریشه، تنه و شاخههای سلسلهمراتبی استوار است، تفکر ریزومی بر پیوندهای افقی، گسست و تداوم تأکید دارد. هر بخش از ریزوم میتواند منشاء رشد تازهای باشد؛ همانگونه که در جامعه امروز، هر گره از شبکه میتواند منبع معنا، کنش یا تغییر شود.
🔺تحولات فرهنگی، فناورانه و نسلی در ایران نشانههای روشنی از ریزومیشدن جامعه دارند. سبکهای زندگی جدید، هویتها و اعتراضهای سیال و شکلگیری روابط چند مرکزی نشان میدهد که جامعه ایرانی دیگر از یک مرکز ثابت تبعیت نمیکند. انسان معاصر در فضای دیجیتال میتواند همزمان در چند جهان معنا زندگی کند: آیینهای مذهبی چون محرم و صفر را پاس دارد و در تجربههای جهانی چون ولنتاین شرکت کند؛ هم «اینجا» باشد و هم «آنجا». در نگاه ریزومی، این تکثر طبیعی و بخشی از شبکه هویت است.
🔺جامعه امروز ایران در حال گذار از ساختارهای عمودی (دولتمحور و سنتمحور) به ساختارهای افقی (شبکهای و متکثر) است. این گذار در حوزههای سیاست، فرهنگ، رسانه و آموزش بهوضوح دیده میشود.
نادیده گرفتن این واقعیت، سبب غافلگیری بسیاری از سیاستگذاران و نهادهای رسمی شده است.
عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی وقت، از قول یکی از بازجویان معترضین دههی هشتادی نقل میکند:
«نه من میفهمم آنها چه میگویند، نه آنها میفهمند من چه میگویم!»
🔍این جمله نشاندهنده شکاف معرفتی میان ساختار قدرت عمودی و نسل دیجیتال شبکهای است. نسلهای جدید ایران، در زیستبومی دیجیتال پرورش یافتهاند که مرجعیت عمودی و اقتدار خطی در آن کارایی ندارد. ارزشها و هنجارهای این نسل از منابع جهانی، بومی و شخصی شکل گرفته و در برابر قواعد سختگیرانه مقاومت نشان میدهد.
🔺با این وضعیت، توقف تحلیل مسائل ایران در سطح نهادها یا ساختارها پرسش برانگیز است. بسیاری از تحلیلهای روزنامهها و رسانههای ایران هنوز با منطق علی و خطی نوشته میشوند. در این چارچوب، هر مسئله به یک عامل یا یک شخص فروکاسته میشود و شبکه نیروها و پیوندهای اجتماعی نادیده گرفته میشود. نتیجه، تحلیلهایی است که در ظاهر دقیق اما در عمل ناکارآمدند؛ زیرا پویایی شبکهای جامعه را درک نمیکنند.
🔺به عنوان نمونه، میتوان به موقعیت مسعود پزشکیان پس از ریاستجمهوری اشاره کرد. در مقام نمایندگی مجلس، او در بستری خطی و سلسلهمراتبی سخن میگفت؛ اما در ریاستجمهوری با جامعهای روبهرو شد که روابط آن شبکهای و چند سطحی بود. جامعه ای که در آن، هیچ فرد یا نهاد واحدی نمیتواند مسیر تصمیمسازی را به تنهایی تعیین کند.
🔺آورده رویکرد ریزومی برای تحلیل گران چه می تواند باشد؟ آنها می توانند با این رویکرد به جای تمرکز بر بازیگران منفرد، به پویش نیروها و گفتمانها توجه کنند.آنها میتوانند با عبور از منطق «یافتن مقصر»، تعامل نیروها، جریانها و شکافها را کشف کنند.
برای مثال، با رویکرد ریزومی در واکنش به انتقاد قالیباف از مواضع روحانی و ظریف درباره روسیه، میتوان از تحلیلهای شخصیتمحور عبور کرد و به برهمکنش نیروها، جریانها و گسستها در سطح حاکمیت و روابط بینالملل پرداخت که نمود ظاهری آن، این اظهار نظر بوده است.
این رویکرد، نگاه سلسله مراتبی را به نگاه شبکهای متحول میکند؛ از تحلیل بر اساس مرکز و پیرامون، به تحلیل بر اساس اتصال و تعامل. تنها در چنین چارچوبی میتوان فهمی زنده، سیال و کارآمد از مسائل پیچیده ایران در عصر دیجیتال به دست آورد.
🔍با همه اینها باید یادآور شد ریزومیشدن جامعه ایران الزاماً مثبت نیست؛ چراکه گسترش شبکههای افقی میتواند با تضعیف انسجام جمعی، ایجاد آشوب در معنا و ناپایداری ارتباطی همراه باشد. بنابراین، ریزوم باید به عنوان لنز تحلیلی فهمیده شود، نه راهحل ساده.
و در نهایت اینکه کاربرد رویکرد تحلیل ریزومی به معنای نفی رویکرد خطی نیست؛ بلکه بهره گیری از آن پنجره جدیدی برای فهم برخی مسائل جدید ایران میگشاید که با رویکرد خطی، فهم آنها دشوار و گاهی متناقض است.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️ علی میرزامحمدی
🔺نویسنده این یادداشت معتقد است روند فعلی تحلیل مسایل ایران در تناسب با نیازهای عصر پسادیجیتال نیست؛ چراکه سلطه فضای مجازی، ساختار و پدیدههای متفاوتی خلق کرده است که دیگر نمیتوان آنها را با چارچوبهای علی، خطی و سلسله مراتبی گذشته فهمید.
🔺در چنین شرایطی، تحلیلگران اجتماعی و فرهنگی ایران ناگزیرند از الگوهای نوینی چون الگوی ریزومی استفاده کنند؛ الگویی که به جای تمرکز بر مرکز، بر شبکهها، پیوندها و جریانهای چندجهتی تکیه دارد و بیش از «ریشه» و «تبار»، به «رشد افقی» و «زایش از هر نقطه» توجه میکند.
🔺ریزوم (Rhizome) در اندیشه ژیل دلوز و فلیکس گاتاری، استعارهای از ساختارهای غیرعمودی و چند مرکزی است. برخلاف تفکر «درختی» که بر ریشه، تنه و شاخههای سلسلهمراتبی استوار است، تفکر ریزومی بر پیوندهای افقی، گسست و تداوم تأکید دارد. هر بخش از ریزوم میتواند منشاء رشد تازهای باشد؛ همانگونه که در جامعه امروز، هر گره از شبکه میتواند منبع معنا، کنش یا تغییر شود.
🔺تحولات فرهنگی، فناورانه و نسلی در ایران نشانههای روشنی از ریزومیشدن جامعه دارند. سبکهای زندگی جدید، هویتها و اعتراضهای سیال و شکلگیری روابط چند مرکزی نشان میدهد که جامعه ایرانی دیگر از یک مرکز ثابت تبعیت نمیکند. انسان معاصر در فضای دیجیتال میتواند همزمان در چند جهان معنا زندگی کند: آیینهای مذهبی چون محرم و صفر را پاس دارد و در تجربههای جهانی چون ولنتاین شرکت کند؛ هم «اینجا» باشد و هم «آنجا». در نگاه ریزومی، این تکثر طبیعی و بخشی از شبکه هویت است.
🔺جامعه امروز ایران در حال گذار از ساختارهای عمودی (دولتمحور و سنتمحور) به ساختارهای افقی (شبکهای و متکثر) است. این گذار در حوزههای سیاست، فرهنگ، رسانه و آموزش بهوضوح دیده میشود.
نادیده گرفتن این واقعیت، سبب غافلگیری بسیاری از سیاستگذاران و نهادهای رسمی شده است.
عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی وقت، از قول یکی از بازجویان معترضین دههی هشتادی نقل میکند:
«نه من میفهمم آنها چه میگویند، نه آنها میفهمند من چه میگویم!»
🔍این جمله نشاندهنده شکاف معرفتی میان ساختار قدرت عمودی و نسل دیجیتال شبکهای است. نسلهای جدید ایران، در زیستبومی دیجیتال پرورش یافتهاند که مرجعیت عمودی و اقتدار خطی در آن کارایی ندارد. ارزشها و هنجارهای این نسل از منابع جهانی، بومی و شخصی شکل گرفته و در برابر قواعد سختگیرانه مقاومت نشان میدهد.
🔺با این وضعیت، توقف تحلیل مسائل ایران در سطح نهادها یا ساختارها پرسش برانگیز است. بسیاری از تحلیلهای روزنامهها و رسانههای ایران هنوز با منطق علی و خطی نوشته میشوند. در این چارچوب، هر مسئله به یک عامل یا یک شخص فروکاسته میشود و شبکه نیروها و پیوندهای اجتماعی نادیده گرفته میشود. نتیجه، تحلیلهایی است که در ظاهر دقیق اما در عمل ناکارآمدند؛ زیرا پویایی شبکهای جامعه را درک نمیکنند.
🔺به عنوان نمونه، میتوان به موقعیت مسعود پزشکیان پس از ریاستجمهوری اشاره کرد. در مقام نمایندگی مجلس، او در بستری خطی و سلسلهمراتبی سخن میگفت؛ اما در ریاستجمهوری با جامعهای روبهرو شد که روابط آن شبکهای و چند سطحی بود. جامعه ای که در آن، هیچ فرد یا نهاد واحدی نمیتواند مسیر تصمیمسازی را به تنهایی تعیین کند.
🔺آورده رویکرد ریزومی برای تحلیل گران چه می تواند باشد؟ آنها می توانند با این رویکرد به جای تمرکز بر بازیگران منفرد، به پویش نیروها و گفتمانها توجه کنند.آنها میتوانند با عبور از منطق «یافتن مقصر»، تعامل نیروها، جریانها و شکافها را کشف کنند.
برای مثال، با رویکرد ریزومی در واکنش به انتقاد قالیباف از مواضع روحانی و ظریف درباره روسیه، میتوان از تحلیلهای شخصیتمحور عبور کرد و به برهمکنش نیروها، جریانها و گسستها در سطح حاکمیت و روابط بینالملل پرداخت که نمود ظاهری آن، این اظهار نظر بوده است.
این رویکرد، نگاه سلسله مراتبی را به نگاه شبکهای متحول میکند؛ از تحلیل بر اساس مرکز و پیرامون، به تحلیل بر اساس اتصال و تعامل. تنها در چنین چارچوبی میتوان فهمی زنده، سیال و کارآمد از مسائل پیچیده ایران در عصر دیجیتال به دست آورد.
🔍با همه اینها باید یادآور شد ریزومیشدن جامعه ایران الزاماً مثبت نیست؛ چراکه گسترش شبکههای افقی میتواند با تضعیف انسجام جمعی، ایجاد آشوب در معنا و ناپایداری ارتباطی همراه باشد. بنابراین، ریزوم باید به عنوان لنز تحلیلی فهمیده شود، نه راهحل ساده.
و در نهایت اینکه کاربرد رویکرد تحلیل ریزومی به معنای نفی رویکرد خطی نیست؛ بلکه بهره گیری از آن پنجره جدیدی برای فهم برخی مسائل جدید ایران میگشاید که با رویکرد خطی، فهم آنها دشوار و گاهی متناقض است.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
❤3👍1
نکته!
برخی از یادداشت های نوشته شده به همین قلم هرچند از ادبيات ریزومی متعلق به دلوز و گاتاری استفاده نکرده اند اما با رویکرد ریزومی مطابقت دارند.
دو یادداشت زیر از آن جمله اند.
🔹نکاتی درباره اعتراض های سیال
https://news.1rj.ru/str/iransocialproblems/87
🔹نکاتی درباره یک رسانه خاص
https://news.1rj.ru/str/iransocialproblems/268
برخی از یادداشت های نوشته شده به همین قلم هرچند از ادبيات ریزومی متعلق به دلوز و گاتاری استفاده نکرده اند اما با رویکرد ریزومی مطابقت دارند.
دو یادداشت زیر از آن جمله اند.
🔹نکاتی درباره اعتراض های سیال
https://news.1rj.ru/str/iransocialproblems/87
🔹نکاتی درباره یک رسانه خاص
https://news.1rj.ru/str/iransocialproblems/268
Telegram
تحلیل مسائل اجتماعی ایران
🔹نکاتی درباره اعتراضهای سیال
✍️دکتر علی میرزامحمدی( جامعه شناس)
🔹تجارب اعتراضها چه خیابانی و غیر خیابانی در هر سطح و حجم نشان می دهد که همه اعتراضها دارای لیدر و تمرکز مدیریتی نیستند، بلکه بخشی از آنها بدون لیدر و تمرکز مدیریتی و از منظری سیال هستند.…
✍️دکتر علی میرزامحمدی( جامعه شناس)
🔹تجارب اعتراضها چه خیابانی و غیر خیابانی در هر سطح و حجم نشان می دهد که همه اعتراضها دارای لیدر و تمرکز مدیریتی نیستند، بلکه بخشی از آنها بدون لیدر و تمرکز مدیریتی و از منظری سیال هستند.…
🎃 دگرگونی ترسها در جامعه ایران
به بهانه جشن هالوین
✍️ دکتر علی میرزامحمدی (جامعهشناس)
🔻در این روزها که کودکان ایرانی در شبکههای اجتماعی با لباسهای جادوگر و اسکلت و شبح به استقبال «هالوین» میروند، شاید بد نباشد از خود بپرسیم: ترسهای ما چگونه تغییر کردهاند؟
بچه که بودیم، شبهای برفی زمستان با داستانهای مادربزرگ از جن و آل پر میشد؛ روایتهایی که در آن، تاریکی، صداهای نامعلوم و خشخش برگهای خشک در حیاط، ترس را با لذتی کودکانه درمیآمیخت. برای رفتن به دستشویی حیاط، حتماً باید یکی از بزرگترها در حیاط حضور میداشت تا ما را از چشم «جنها» حفظ کند.
آن شبها، ترسهایمان از جنس معنا بود؛ ترسی که ما را به خیر و شر، گناه و ثواب، و جهان نادیدنی پیوند میداد.
🔻اکنون اما، فرزند من در شب هالوین، همراه دوستانش انیمیشن هتل ترانسیلوانیا را میبیند. در جهانی که هیولاها و انسانها با هم ازدواج میکنند و بچههایی با دندانهای نیش بلند به دنیا میآیند، ترس، بیشتر از آنکه مهیب باشد، خندهدار و سرگرمکننده است.
نسل او، ترس را از قاب تلویزیون و بازیهای دیجیتال تجربه میکند — نه از تاریکی حیاط خانه. ترسهایش قابل کنترل و حتی «قابل تنظیم در منوی تنظیمات بازی» شدهاند.
🔻بهنظر میرسد ماهیت ترس در جامعه ایران دگرگون شده است.
از منظر جامعهشناختی میتوان ترسها را به دو نوع تقسیم کرد:
۱. ترسهای مبتنی بر واقعیتهای عینی
۲. ترسهای مبتنی بر معنا
نسل پیشین، با ترسهای مبتنی بر معنا زیست: ترس از گناه، از عذاب، از نادیدهها و نیروهای پنهان. اما نسل کنونی، درگیر ترسهای مبتنی بر واقعیتهای عینی است: ترس از آینده، از فروپاشی اقتصادی، از بیاعتمادی، از بیکاری، از تنهایی و از بیپناهی در جامعهای ناپایدار.
🔻در این میان، تکنولوژی و رسانهها نقش تعیینکنندهای داشتهاند. آنها به انسان امروز این توهم را بخشیدهاند که میتوانند نور دوربین و داده را بر هر تاریکی و ناشناختهای بتابانند؛ گویی هر «معنای ماورایی» نیز باید در قاب تصویر اثبات شود.
به همین دلیل، جامعه در حال عبور از ترسهای مبتنی بر معنا به ترسهای عینی است. این گذار، هرچند نشانهای از عقلانیت تجربی به نظر میرسد، اما در واقع به بحران تهدید معنا منجر شده است: نسلی که دیگر از جن و عذاب نمیترسد، اما از آینده و بیاعتمادی میهراسد.
🔻وقتی «ترسهای معنا محور» تضعیف میشوند، نظام کنترل نرم جامعه نیز دچار تحول میگردد. کسانی که زمانی با هشدار درباره گناه، هراس اخلاقی میآفریدند، دیگر بر ذهن نسل جدید تسلطی ندارند؛ چون خودشان هم از همان چیزها نمیترسند.
🔻در نتیجه، جامعه امروز ایران بیش از هر زمان دیگری گرفتار ترسهای بیچهره و روزمره است:
ترس از شکست در ازدواج، ترس از تنهایی، ترس از فقر و آینده مبهم، و ترس از دیدهنشدن در جامعهای پر سر و صدا و کمعمق.
🔻اگر نسل پیشین در تاریکی از «لولو» میترسید، نسل امروز در روشنایی گوشیهایش از «بیمعنایی» میهراسد.
هالوین برای او نه جشن ترس، بلکه شاید فرصتی است برای «خندیدن به ترس» ؛ تلاشی برای رام کردن اضطرابهایی که ریشه در واقعیت دارند نه در اسطوره.
🎃 در ایران امروز، هالوین فقط جشن ماسکها نیست؛ آینهای است برای دیدن چهرههای تازه ترس در جامعهای که دیگر از جن نمیترسد، بلکه از فردا میترسد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
#هالوین #ترس #تغییرات_اجتماعی #ایرانیان #جامعه_شناسی #ارزشها #نسل_جدید #بحران_معنا
به بهانه جشن هالوین
✍️ دکتر علی میرزامحمدی (جامعهشناس)
🔻در این روزها که کودکان ایرانی در شبکههای اجتماعی با لباسهای جادوگر و اسکلت و شبح به استقبال «هالوین» میروند، شاید بد نباشد از خود بپرسیم: ترسهای ما چگونه تغییر کردهاند؟
بچه که بودیم، شبهای برفی زمستان با داستانهای مادربزرگ از جن و آل پر میشد؛ روایتهایی که در آن، تاریکی، صداهای نامعلوم و خشخش برگهای خشک در حیاط، ترس را با لذتی کودکانه درمیآمیخت. برای رفتن به دستشویی حیاط، حتماً باید یکی از بزرگترها در حیاط حضور میداشت تا ما را از چشم «جنها» حفظ کند.
آن شبها، ترسهایمان از جنس معنا بود؛ ترسی که ما را به خیر و شر، گناه و ثواب، و جهان نادیدنی پیوند میداد.
🔻اکنون اما، فرزند من در شب هالوین، همراه دوستانش انیمیشن هتل ترانسیلوانیا را میبیند. در جهانی که هیولاها و انسانها با هم ازدواج میکنند و بچههایی با دندانهای نیش بلند به دنیا میآیند، ترس، بیشتر از آنکه مهیب باشد، خندهدار و سرگرمکننده است.
نسل او، ترس را از قاب تلویزیون و بازیهای دیجیتال تجربه میکند — نه از تاریکی حیاط خانه. ترسهایش قابل کنترل و حتی «قابل تنظیم در منوی تنظیمات بازی» شدهاند.
🔻بهنظر میرسد ماهیت ترس در جامعه ایران دگرگون شده است.
از منظر جامعهشناختی میتوان ترسها را به دو نوع تقسیم کرد:
۱. ترسهای مبتنی بر واقعیتهای عینی
۲. ترسهای مبتنی بر معنا
نسل پیشین، با ترسهای مبتنی بر معنا زیست: ترس از گناه، از عذاب، از نادیدهها و نیروهای پنهان. اما نسل کنونی، درگیر ترسهای مبتنی بر واقعیتهای عینی است: ترس از آینده، از فروپاشی اقتصادی، از بیاعتمادی، از بیکاری، از تنهایی و از بیپناهی در جامعهای ناپایدار.
🔻در این میان، تکنولوژی و رسانهها نقش تعیینکنندهای داشتهاند. آنها به انسان امروز این توهم را بخشیدهاند که میتوانند نور دوربین و داده را بر هر تاریکی و ناشناختهای بتابانند؛ گویی هر «معنای ماورایی» نیز باید در قاب تصویر اثبات شود.
به همین دلیل، جامعه در حال عبور از ترسهای مبتنی بر معنا به ترسهای عینی است. این گذار، هرچند نشانهای از عقلانیت تجربی به نظر میرسد، اما در واقع به بحران تهدید معنا منجر شده است: نسلی که دیگر از جن و عذاب نمیترسد، اما از آینده و بیاعتمادی میهراسد.
🔻وقتی «ترسهای معنا محور» تضعیف میشوند، نظام کنترل نرم جامعه نیز دچار تحول میگردد. کسانی که زمانی با هشدار درباره گناه، هراس اخلاقی میآفریدند، دیگر بر ذهن نسل جدید تسلطی ندارند؛ چون خودشان هم از همان چیزها نمیترسند.
🔻در نتیجه، جامعه امروز ایران بیش از هر زمان دیگری گرفتار ترسهای بیچهره و روزمره است:
ترس از شکست در ازدواج، ترس از تنهایی، ترس از فقر و آینده مبهم، و ترس از دیدهنشدن در جامعهای پر سر و صدا و کمعمق.
🔻اگر نسل پیشین در تاریکی از «لولو» میترسید، نسل امروز در روشنایی گوشیهایش از «بیمعنایی» میهراسد.
هالوین برای او نه جشن ترس، بلکه شاید فرصتی است برای «خندیدن به ترس» ؛ تلاشی برای رام کردن اضطرابهایی که ریشه در واقعیت دارند نه در اسطوره.
🎃 در ایران امروز، هالوین فقط جشن ماسکها نیست؛ آینهای است برای دیدن چهرههای تازه ترس در جامعهای که دیگر از جن نمیترسد، بلکه از فردا میترسد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
#هالوین #ترس #تغییرات_اجتماعی #ایرانیان #جامعه_شناسی #ارزشها #نسل_جدید #بحران_معنا
❤3
اگر نسل پیشین در تاریکی از «لولو» میترسید، نسل امروز در روشنایی گوشیهایش از «بیمعنایی» میهراسد.
هالوین برای او نه جشن ترس، بلکه شاید فرصتی است برای «خندیدن به ترس» ؛ تلاشی برای رام کردن اضطرابهایی که ریشه در واقعیت دارند نه در اسطوره.
🎃 در ایران امروز، هالوین فقط جشن ماسکها نیست؛ آینهای است برای دیدن چهرههای تازه ترس در جامعهای که دیگر از جن نمیترسد، بلکه از فردا میترسد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
هالوین برای او نه جشن ترس، بلکه شاید فرصتی است برای «خندیدن به ترس» ؛ تلاشی برای رام کردن اضطرابهایی که ریشه در واقعیت دارند نه در اسطوره.
🎃 در ایران امروز، هالوین فقط جشن ماسکها نیست؛ آینهای است برای دیدن چهرههای تازه ترس در جامعهای که دیگر از جن نمیترسد، بلکه از فردا میترسد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
❤4👏2
🔺چند نکته از بازنمایی سریال یوسف پیامبر
✍️علی میرزامحمدی
🔺سریال یوسف پیامبر تاکنون بارها بازپخش شده است. این سریال نخستین بار در سال 1387 پخش و آخرین بار در سال جاری یعنی 1404 بازپخش شد.
اما پخش این سریال در دهه هشتاد با دهه کنونی تفاوت کلیدی دارد و آن اینکه مخاطبان سریال واکنش ها و دریافت های خود را از سکانس ها ، محتوا ، پیام ها و حتی صحت و سقم داستان، به سرعت منعکس و بین میلیون ها مخاطب فضای مجازی به اشتراک می گذارند.
🔺نویسنده از منظر نظریه بازنمایی چند نکته را درباره این سریال پرمخاطب ارائه می کند. نظریه بازنمایی می گوید که رسانهها برعکس آن تصور ساده انگارانه اولیه، صرفاً داستان را نمایش نمیدهند؛ بلکه با بازنمایی فرایند داستان در مفاهیم «دستکاری» انجام میدهند. این دستکاری معمولاً یا به صورت «بدنمایی» و یا «بیش نمایی» صورت میگیرد.
🔹نکته اول از این منظر آن است که در بازنمایی تاریخی ماجرا، مساله تعاملات زبانی ساده انگاری می شود. شخصیت های داستان به راحتی و بدون دغدغه زبان به راحتی با یکدیگر ارتباط کلامی برقرار می کنند و فصیح و بلیغ با یکدیگر سخن می رانند. زبان بنی اسرائیل عبری و زبان مصریان قبطی بوده است اما آنها بی هیچ مشکلی با یکدیگر سخن می رانند!
بر این اساس، در بازنمایی رسانه ای داستان یوسف، مساله اختلاف های زبانی به نفع جذابیت های داستانی و تصویری در گیومه قرار می گیرد! یوسف از کودکی با مصریان با زبان ایشان سخن می راند و هیچ کس نمی پرسد یک عبری زبان چطور زبان قبطی را در حد و اندازه فصاحت و بلاغت سخن می گوید! حتی برادران او نیز مشکلی در این میانه ندارند!
🔹نکته دوم درباره وصال زلیخا با یوسف است. این بازنمایی رسانه ای نیز پرسش برانگیز است. چرا که این وصل دو قربانی دارد و آن همسر یوسف و شوی فوت کرده زلیخاست! گویا این دو بازیگر داستان باید در کناری تماشاگر باشند تا آن دو به وصال برسند! حتی باید معجزه جوان سازی زلیخا رخ دهد تا این وصال لذت بخش تر باشد.
در این بازنمایی حتی از همسر یوسف برای این کار پرس و جویی نمی شود او باید به تقدیری که مذهب برایش رقم زده است گردن نهد.
اما مظلوم دیگر این داستان، پوتیفار همسر مرده زلیخاست که در زمان حیات و پیش چشمانش در حق او خیانت شد و اکنون باید بعد از فوت همان زن خیانت کرده پس از سالها توبه ، به وصال مردی برسد که به خاطر عشق او به همسرش خیانت کرد!
این بازنمایی، آموزه های بدی از نظر اخلاقی به همراه دارد. نتیجه توبه زلیخا به عنوان زن خائن به شوهر هر چه باشد نباید وصال مردی باشد که به خاطر او در حق شوهرش خیانت کرد.
این چگونه توبه ای است که باز همان خطا را دوباره در رنگ و لعابی دیگر تمنا و تکرار می کند!
🔹نکته سوم درباره ساختار حکومت مصریان است. سریال فرض را بر این می گیرد که یوسف برای نجات مردم مصر از ظلم حاکمیت مبعوث و ماموریت یافته است، اما سریال در بازنمایی این ظلم هم در ساختار پادشاهی مصر و هم در ساختار سلسله مراتب دینی ناموفق می ماند!
🔺اگر ساختار حاکمیتی مصر در آن حد ظالم است پس این ساختار و آن شکوه تمدنی چگونه جلوه گر شده است که دیگر اقوام چون عبریان برای رفع نیازهای خود دست به دامان آنها می شوند.
ساختاری که یک بیگانه و غریبه را در کاخ خود جای می دهد و آن را پرورش می دهد و تا حد عزیزی مصر ارتقا می دهد و حتی قومی بیگانه را به عنوان مهمان پذیرا می شود از همترازهای خود بسیار والاتر است. اگر عبریان و بنی اسرائیل مدعی اند چرا خود قادر به ایجاد شکوهی در حد و اندازه مصریان نبوده اند. آنها در رشد و ارتقای تاریخی خود مدیون تمدن مصر هستند.
🔻این ساختار حاکمیتی دو قطبی است: بخشی در پادشاهی و بخشی دیگر در ساختار کارگزاران دینی. این دو قطب مانع از تمرکز قدرت مطلقه می شود و قدرت همدیگر را کنترل می کنند. در نتیجه در آن دوره این ساختار حاکمیتی پیشرو بوده است.
❗دین را که فقط نمی شود در قالب های مناسکی و سنت های ظاهری آن مورد قضاوت قرار داد. اگر یکتاپرستی گامی والاتر از چند خداپرستی است باید جلوه های عمیق و چند لایه آن در زندگی اجتماعی و ایجاد عدالت در بین مردم جلوه گر شود. اما در سریال یوسف پیامبر ، بازنمایی ظلم و عدالت ، فقط در سخنان بازیگران نمود دارد نه در ساختار تعاملات مردم با حاکمیت و یا تعاملات مردم با یکدیگر.
🔺با همه اینها سریال یوسف پیامبر همچنان یکی از سریال های تاثیرگذاری است که با وجود بازپخش چندین ساله همچنان جذاب باقی مانده است.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️علی میرزامحمدی
🔺سریال یوسف پیامبر تاکنون بارها بازپخش شده است. این سریال نخستین بار در سال 1387 پخش و آخرین بار در سال جاری یعنی 1404 بازپخش شد.
اما پخش این سریال در دهه هشتاد با دهه کنونی تفاوت کلیدی دارد و آن اینکه مخاطبان سریال واکنش ها و دریافت های خود را از سکانس ها ، محتوا ، پیام ها و حتی صحت و سقم داستان، به سرعت منعکس و بین میلیون ها مخاطب فضای مجازی به اشتراک می گذارند.
🔺نویسنده از منظر نظریه بازنمایی چند نکته را درباره این سریال پرمخاطب ارائه می کند. نظریه بازنمایی می گوید که رسانهها برعکس آن تصور ساده انگارانه اولیه، صرفاً داستان را نمایش نمیدهند؛ بلکه با بازنمایی فرایند داستان در مفاهیم «دستکاری» انجام میدهند. این دستکاری معمولاً یا به صورت «بدنمایی» و یا «بیش نمایی» صورت میگیرد.
🔹نکته اول از این منظر آن است که در بازنمایی تاریخی ماجرا، مساله تعاملات زبانی ساده انگاری می شود. شخصیت های داستان به راحتی و بدون دغدغه زبان به راحتی با یکدیگر ارتباط کلامی برقرار می کنند و فصیح و بلیغ با یکدیگر سخن می رانند. زبان بنی اسرائیل عبری و زبان مصریان قبطی بوده است اما آنها بی هیچ مشکلی با یکدیگر سخن می رانند!
بر این اساس، در بازنمایی رسانه ای داستان یوسف، مساله اختلاف های زبانی به نفع جذابیت های داستانی و تصویری در گیومه قرار می گیرد! یوسف از کودکی با مصریان با زبان ایشان سخن می راند و هیچ کس نمی پرسد یک عبری زبان چطور زبان قبطی را در حد و اندازه فصاحت و بلاغت سخن می گوید! حتی برادران او نیز مشکلی در این میانه ندارند!
🔹نکته دوم درباره وصال زلیخا با یوسف است. این بازنمایی رسانه ای نیز پرسش برانگیز است. چرا که این وصل دو قربانی دارد و آن همسر یوسف و شوی فوت کرده زلیخاست! گویا این دو بازیگر داستان باید در کناری تماشاگر باشند تا آن دو به وصال برسند! حتی باید معجزه جوان سازی زلیخا رخ دهد تا این وصال لذت بخش تر باشد.
در این بازنمایی حتی از همسر یوسف برای این کار پرس و جویی نمی شود او باید به تقدیری که مذهب برایش رقم زده است گردن نهد.
اما مظلوم دیگر این داستان، پوتیفار همسر مرده زلیخاست که در زمان حیات و پیش چشمانش در حق او خیانت شد و اکنون باید بعد از فوت همان زن خیانت کرده پس از سالها توبه ، به وصال مردی برسد که به خاطر عشق او به همسرش خیانت کرد!
این بازنمایی، آموزه های بدی از نظر اخلاقی به همراه دارد. نتیجه توبه زلیخا به عنوان زن خائن به شوهر هر چه باشد نباید وصال مردی باشد که به خاطر او در حق شوهرش خیانت کرد.
این چگونه توبه ای است که باز همان خطا را دوباره در رنگ و لعابی دیگر تمنا و تکرار می کند!
🔹نکته سوم درباره ساختار حکومت مصریان است. سریال فرض را بر این می گیرد که یوسف برای نجات مردم مصر از ظلم حاکمیت مبعوث و ماموریت یافته است، اما سریال در بازنمایی این ظلم هم در ساختار پادشاهی مصر و هم در ساختار سلسله مراتب دینی ناموفق می ماند!
🔺اگر ساختار حاکمیتی مصر در آن حد ظالم است پس این ساختار و آن شکوه تمدنی چگونه جلوه گر شده است که دیگر اقوام چون عبریان برای رفع نیازهای خود دست به دامان آنها می شوند.
ساختاری که یک بیگانه و غریبه را در کاخ خود جای می دهد و آن را پرورش می دهد و تا حد عزیزی مصر ارتقا می دهد و حتی قومی بیگانه را به عنوان مهمان پذیرا می شود از همترازهای خود بسیار والاتر است. اگر عبریان و بنی اسرائیل مدعی اند چرا خود قادر به ایجاد شکوهی در حد و اندازه مصریان نبوده اند. آنها در رشد و ارتقای تاریخی خود مدیون تمدن مصر هستند.
🔻این ساختار حاکمیتی دو قطبی است: بخشی در پادشاهی و بخشی دیگر در ساختار کارگزاران دینی. این دو قطب مانع از تمرکز قدرت مطلقه می شود و قدرت همدیگر را کنترل می کنند. در نتیجه در آن دوره این ساختار حاکمیتی پیشرو بوده است.
❗دین را که فقط نمی شود در قالب های مناسکی و سنت های ظاهری آن مورد قضاوت قرار داد. اگر یکتاپرستی گامی والاتر از چند خداپرستی است باید جلوه های عمیق و چند لایه آن در زندگی اجتماعی و ایجاد عدالت در بین مردم جلوه گر شود. اما در سریال یوسف پیامبر ، بازنمایی ظلم و عدالت ، فقط در سخنان بازیگران نمود دارد نه در ساختار تعاملات مردم با حاکمیت و یا تعاملات مردم با یکدیگر.
🔺با همه اینها سریال یوسف پیامبر همچنان یکی از سریال های تاثیرگذاری است که با وجود بازپخش چندین ساله همچنان جذاب باقی مانده است.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
❤4💯2👏1
از نگاه نظریه «بازنمایی»، رسانه فقط داستان نمیگوید، بلکه واقعیت را بازمیسازد؛ با دستکاری معنا، گاه از نوع بیشنمایی و گاه بدنمایی.
در سریال یوسف پیامبر، تفاوت زبانی عبریان و مصریان نادیده گرفته شده است. یوسف عبری و مصریان قبطی بدون هیچ مانعی سخن میگویند. برای جذابیت داستان، چالش زبانی بهکلی حذف شده تا روایت روانتر شود.
بازنمایی وصال زلیخا با یوسف، پرسشبرانگیز است. دو قربانی خاموش دارد: همسر یوسف و پوتیفار. توبه زلیخا اگر به وصال همان مرد بینجامد،آیا تکرار همان خطا نیست در لباسی معنویتر؟
سریال، مصر را ظالم مینمایاند اما تمدنی با ساختار دوگانهی پادشاهی و دینی را نشان میدهد که یوسف بیگانه را عزیز خود میکند و قومی را پناه میدهد. چنین ساختاری را نمیتوان سراسر ظالم دانست.
در سریال، عدالت بیشتر در گفتار بازیگران است تا در روابط اجتماعی. اگر یکتاپرستی برتر از چندخدایی است، باید در رفتار و ساختار جامعه دیده شود، نه فقط در دیالوگها.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
در سریال یوسف پیامبر، تفاوت زبانی عبریان و مصریان نادیده گرفته شده است. یوسف عبری و مصریان قبطی بدون هیچ مانعی سخن میگویند. برای جذابیت داستان، چالش زبانی بهکلی حذف شده تا روایت روانتر شود.
بازنمایی وصال زلیخا با یوسف، پرسشبرانگیز است. دو قربانی خاموش دارد: همسر یوسف و پوتیفار. توبه زلیخا اگر به وصال همان مرد بینجامد،آیا تکرار همان خطا نیست در لباسی معنویتر؟
سریال، مصر را ظالم مینمایاند اما تمدنی با ساختار دوگانهی پادشاهی و دینی را نشان میدهد که یوسف بیگانه را عزیز خود میکند و قومی را پناه میدهد. چنین ساختاری را نمیتوان سراسر ظالم دانست.
در سریال، عدالت بیشتر در گفتار بازیگران است تا در روابط اجتماعی. اگر یکتاپرستی برتر از چندخدایی است، باید در رفتار و ساختار جامعه دیده شود، نه فقط در دیالوگها.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👍2
🔺کنترل فضای مجازی در میدان ریزومی ایران
✍️ علی میرزامحمدی (جامعهشناس)
🔹 روزنامه اعتماد 25 آبان 1404
🔺اظهارات اخیر یکی از خطیبان معروف کشور مبنی بر اینکه «تولید محتوا در فضای مجازی نباید آزاد گذاشته شود» و اینکه «آزادی فضای مجازی از آزادی دزدها و قاتلین بدتر است»، در ظاهر واکنشی فرهنگی به وضعیت امروز جامعه است؛ اما در عمق، شکافی را آشکار میکند که میان منطق حکمرانی سنتی و زیستجهان شبکهای امروز ایران شکل گرفته است.
برای فهم این شکاف، رویکردی لازم است که بتواند قدرت، کنترل، گردش معنا و مقاومت اجتماعی را در جهان جدید توضیح دهد: رویکرد تحلیل ریزومی.
🔸ریزوم از ریشه یونانی واژه Rhizoma به معنای «ریشه- توده» به ساقه گیاهانی گفته میشود که زیر زمین بهصورت افقی رشد میکنند و ریشه و جوانه میدهند. رشد ریشه گیاهانی که ریزومی هستند، هیچگاه متوقف نمیشود و حتی بعد از قطع شدن نیز به رشد خود ادامه میدهند.
رویکرد ریزومی از فلسفه ژیل دلوز و فلیکس گتاری سرچشمه میگیرد؛ جایی که در برابر مدل «درختی» اندیشیدن(با شاخص های اصلی مرکزیت، سلسلهمراتب و کنترل)، مدل «ریزومی» طرح میشود که بر ویژگی هایی چون شبکهای افقی، چندمرکزی، سیال و خودسازمانگر استوار است.
🔅در دهههای اخیر، نظریهپردازان رسانه و علوم سیاسی نشان دادهاند که قدرت در عصر دیجیتال، نه در مرکز، بلکه در میان پیوندهای شبکهای جریان دارد. از همین رو، تحلیل ریزومی به ابزاری کارآمد برای فهم جنبشهای اجتماعی شبکهای، تلاطم افکار عمومی، فروپاشی مرجعیتهای رسمی، تغییرات قدرت نرم و اعتراض های سیال کنونی تبدیل شده است.
نگارنده نیز پیشتر در مقاله ای در سرمقاله روزنامه آرمان امروز (۱۲ آبان ۱۴۰۴) بر ضرورت استفاده از این رویکرد برای تحلیل تحولات رسانهای و اجتماعی ایران تأکید کرده بود.
🔺در چنین چارچوبی، سخنان مطرحشده درباره «ممنوعکردن آزادی تولید محتوا»، نوعی اصرار بر حفظ منطق درختی حکمرانی است؛ منطقی که معتقد است روایت باید از مرکز تولید و به جامعه منتقل شود، و کنترل مرکزی شرط حفظ نظم است. اما زمین اجتماعی امروز ایران با این الگو سازگار نیست.
میلیونها کاربر بهطور همزمان تولیدکننده معنا هستند؛ روایتها از مسیرهای غیرخطی و بیشمار حرکت میکنند؛ کنترل متمرکز عملاً ناممکن است؛ و هر فشار، تنها مسیرهای تازهتر، زیرزمینیتر و پیشبینیناپذیرتر تولید محتوا را فعال میکند. این همان وضعیتی است که دلوز و گتاری در توصیف ریزوم بر آن تأکید میکنند.
🔺از همین زاویه، یکی از نمونههای بارز توجه تدریجی بخشهایی از حاکمیت به ریزومیشدن جامعه ایران را میتوان در عقبنشینی دولت چهاردهم از «لایحه مقابله با محتوای خلاف واقع» دید. آن لایحه، تلاش داشت مرجعیت رسمی تعیین «نسخه درست واقعیت» را در دست دولت متمرکز کند. اما واکنشهای گسترده اجتماعی، کارشناسی و رسانهای نشان داد که در میدان ریزومی ایران، هیچ قدرتی نمیتواند تنها مرجع تعیین حقیقت باشد.
عقبنشینی از این طرح، در عمل نوعی پذیرش این واقعیت بود که مدیریت جامعه امروز تنها با مشارکت، شفافیت و گفتوگو ممکن است، و تلاش برای تعریف حقیقت رسمی فقط شکاف دولت و جامعه را افزایش میدهد.
🔺در چنین فضایی، تشبیه آزادی محتوا به آزادی «دزد و قاتل» نیز نتیجه همین فاصله مفهومی است. شبکههای اجتماعی امروز همان جاییاند که آموزش، هویتیابی، اطلاعرسانی، مشارکت اجتماعی، اشتغال، خلق روایت و حتی معنابخشی سیاسی ایرانیان در آن جریان دارد.
محدودکردن شدید این فضا، عملاً محدودکردن زندگی اجتماعی است، نه مقابله با ناامنی. تجربه سالهای اخیر نیز نشان داده که هر موج محدودسازی، تنها به افزایش هوشمندی شبکه، تقویت رسانههای موازی و تضعیف اعتماد عمومی منجر شده است.
🔍بحران واقعی جامعه ایران «افراط در آزادی محتوا» نیست؛ بحران در عدم انطباق ساختار حکمرانی با »منطق ریزومی جامعه» است. در جهان جدید، قدرت از کنترل به پیوند، از نظارت به مشارکت و از مرکزیت به شبکه منتقل شده است.
تا زمانی که حکمرانی این جابهجایی را نپذیرد، فاصله میان دولت و جامعه هر روز بزرگتر خواهد شد. مدیریت فضای مجازی نیازمند فهم زمین شبکهای است؛ زمینی که نه با فرمان، بلکه با درک منطق ریزومی آن قابل اداره است.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️ علی میرزامحمدی (جامعهشناس)
🔹 روزنامه اعتماد 25 آبان 1404
🔺اظهارات اخیر یکی از خطیبان معروف کشور مبنی بر اینکه «تولید محتوا در فضای مجازی نباید آزاد گذاشته شود» و اینکه «آزادی فضای مجازی از آزادی دزدها و قاتلین بدتر است»، در ظاهر واکنشی فرهنگی به وضعیت امروز جامعه است؛ اما در عمق، شکافی را آشکار میکند که میان منطق حکمرانی سنتی و زیستجهان شبکهای امروز ایران شکل گرفته است.
برای فهم این شکاف، رویکردی لازم است که بتواند قدرت، کنترل، گردش معنا و مقاومت اجتماعی را در جهان جدید توضیح دهد: رویکرد تحلیل ریزومی.
🔸ریزوم از ریشه یونانی واژه Rhizoma به معنای «ریشه- توده» به ساقه گیاهانی گفته میشود که زیر زمین بهصورت افقی رشد میکنند و ریشه و جوانه میدهند. رشد ریشه گیاهانی که ریزومی هستند، هیچگاه متوقف نمیشود و حتی بعد از قطع شدن نیز به رشد خود ادامه میدهند.
رویکرد ریزومی از فلسفه ژیل دلوز و فلیکس گتاری سرچشمه میگیرد؛ جایی که در برابر مدل «درختی» اندیشیدن(با شاخص های اصلی مرکزیت، سلسلهمراتب و کنترل)، مدل «ریزومی» طرح میشود که بر ویژگی هایی چون شبکهای افقی، چندمرکزی، سیال و خودسازمانگر استوار است.
🔅در دهههای اخیر، نظریهپردازان رسانه و علوم سیاسی نشان دادهاند که قدرت در عصر دیجیتال، نه در مرکز، بلکه در میان پیوندهای شبکهای جریان دارد. از همین رو، تحلیل ریزومی به ابزاری کارآمد برای فهم جنبشهای اجتماعی شبکهای، تلاطم افکار عمومی، فروپاشی مرجعیتهای رسمی، تغییرات قدرت نرم و اعتراض های سیال کنونی تبدیل شده است.
نگارنده نیز پیشتر در مقاله ای در سرمقاله روزنامه آرمان امروز (۱۲ آبان ۱۴۰۴) بر ضرورت استفاده از این رویکرد برای تحلیل تحولات رسانهای و اجتماعی ایران تأکید کرده بود.
🔺در چنین چارچوبی، سخنان مطرحشده درباره «ممنوعکردن آزادی تولید محتوا»، نوعی اصرار بر حفظ منطق درختی حکمرانی است؛ منطقی که معتقد است روایت باید از مرکز تولید و به جامعه منتقل شود، و کنترل مرکزی شرط حفظ نظم است. اما زمین اجتماعی امروز ایران با این الگو سازگار نیست.
میلیونها کاربر بهطور همزمان تولیدکننده معنا هستند؛ روایتها از مسیرهای غیرخطی و بیشمار حرکت میکنند؛ کنترل متمرکز عملاً ناممکن است؛ و هر فشار، تنها مسیرهای تازهتر، زیرزمینیتر و پیشبینیناپذیرتر تولید محتوا را فعال میکند. این همان وضعیتی است که دلوز و گتاری در توصیف ریزوم بر آن تأکید میکنند.
🔺از همین زاویه، یکی از نمونههای بارز توجه تدریجی بخشهایی از حاکمیت به ریزومیشدن جامعه ایران را میتوان در عقبنشینی دولت چهاردهم از «لایحه مقابله با محتوای خلاف واقع» دید. آن لایحه، تلاش داشت مرجعیت رسمی تعیین «نسخه درست واقعیت» را در دست دولت متمرکز کند. اما واکنشهای گسترده اجتماعی، کارشناسی و رسانهای نشان داد که در میدان ریزومی ایران، هیچ قدرتی نمیتواند تنها مرجع تعیین حقیقت باشد.
عقبنشینی از این طرح، در عمل نوعی پذیرش این واقعیت بود که مدیریت جامعه امروز تنها با مشارکت، شفافیت و گفتوگو ممکن است، و تلاش برای تعریف حقیقت رسمی فقط شکاف دولت و جامعه را افزایش میدهد.
🔺در چنین فضایی، تشبیه آزادی محتوا به آزادی «دزد و قاتل» نیز نتیجه همین فاصله مفهومی است. شبکههای اجتماعی امروز همان جاییاند که آموزش، هویتیابی، اطلاعرسانی، مشارکت اجتماعی، اشتغال، خلق روایت و حتی معنابخشی سیاسی ایرانیان در آن جریان دارد.
محدودکردن شدید این فضا، عملاً محدودکردن زندگی اجتماعی است، نه مقابله با ناامنی. تجربه سالهای اخیر نیز نشان داده که هر موج محدودسازی، تنها به افزایش هوشمندی شبکه، تقویت رسانههای موازی و تضعیف اعتماد عمومی منجر شده است.
🔍بحران واقعی جامعه ایران «افراط در آزادی محتوا» نیست؛ بحران در عدم انطباق ساختار حکمرانی با »منطق ریزومی جامعه» است. در جهان جدید، قدرت از کنترل به پیوند، از نظارت به مشارکت و از مرکزیت به شبکه منتقل شده است.
تا زمانی که حکمرانی این جابهجایی را نپذیرد، فاصله میان دولت و جامعه هر روز بزرگتر خواهد شد. مدیریت فضای مجازی نیازمند فهم زمین شبکهای است؛ زمینی که نه با فرمان، بلکه با درک منطق ریزومی آن قابل اداره است.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👍2👏2
🔺بحران سیاستورزی در آینه یک انتصاب
✍️ علی میرزامحمدی
🔻روزنامه آرمان امروز ۲۷ آبان ۱۴۰۴
🔺انتصاب سقاب، به سمت معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان سیاستگذاری و مدیریت راهبردی انرژی در ظاهر یک جابهجایی مدیریتی بود، اما در عمل به یکی از مناقشهبرانگیزترین رخدادهای سیاسی ماههای اخیر تبدیل شد؛ رخدادی که در آن، لایههای پنهان سیاست ایران، از ضعف ارتباطی دولت گرفته تا نزاعهای جناحی، بحران اعتماد عمومی و گسست میان دولت و پایگاه اجتماعیاش، همگی خود را آشکار کردند.
واکنشها به این انتصاب نه یک جدال رسانهای، بلکه طیفی از حمایتهای رسمی تا نقدهای ساختاری، تخصصی، اخلاقی و هویتی را دربرگرفت و روشن ساخت که مسئله بسیار فراتر از یک فرد است.
🔺در سطح رسمی، دولت کوشید حکم را «عادیسازی» و «حق قانونی رئیسجمهور» معرفی کند. یوسف پزشکیان، آن را «انتخابی کاملاً آگاهانه» دانست و طباطبایی، معاون ارتباطات، منتقدان را به «تندی و استهزا» متهم کرد.
در این سطح، دولت در پی ساختن سپری از مشروعیت بود؛ سپری که نشان دهد انتخاب، ناشی از اراده رئیسجمهور است نه نتیجه فشارهای بیرونی. حتی روزنامه هممیهن نیز با وجود انتقاد به ضعف اطلاعرسانی دولت، تلویحاً گفت اگر سیاست انرژی دولت شفاف بود، شاید سقاب میتوانست مجری بخشی از اصلاحات سختگیرانه باشد.
اما انتقادها، گستردهتر و چندلایهتر ظاهر شد. لایه های مهم این نقدها عبارتند از :
🔶نقدهای ساختاری بیش از همه به شیوه حکمرانی بازمیگشت. در سرمقاله «سقاب سیاست» روزنامه هممیهن، مشکل اصلی در «توهم خلوص نیت» و بیتوجهی دولت به افکار عمومی دانسته شد؛ اینکه انتصاب بدون توضیح، هم به دولت آسیب میزند و هم به خود فرد منصوبشده.
احمد زیدآبادی نیز مسئله را نه سقاب، بلکه «نبود استراتژی روشن» در دولت پزشکیان دانست و هشدار داد که تبدیل انتصابها به صحنه سهمخواهی سیاسی، انرژی سیاست ایران را میبلعد و نابرابریهای ساختاری را بازتولید میکند.
🔶در حوزه تخصصی انتقادها رنگ هشدار گرفت. باباخانی، کارشناس انرژی، تأکید کرد که بحران امروز کشور «بحران انرژی» است و سازمان نوپای انرژی باید بهدست «نخبهترین متخصصان» اداره شود؛ نه فردی که سابقهای مرتبط ندارد. او «۲۰ روز آینده» را آزمونی برای برنامههای سقاب دانست و هشدار داد این حوزه جای آزمون و خطا نیست.
🔶مسائل اخلاقی و علمی نیز به شدت بر تنش افزود. شریفی زارچی اعلام کرد که سقاب فاقد مدرک کارشناسی ارشد و دکتری است و با وجود معرفی خود بهعنوان «دکتر»، هیچ سند رسمی از تحصیلات او وجود ندارد. مجید مرادی نیز همین نکته را برجسته کرد و دولت را به «تناقض در معیارهای معرفی مدیران» متهم کرد. این نقدها، سطح مناقشه را از توان مدیریتی به اعتبار اخلاقی دولت کشاند.
🔶در سطح سیاسی- هویتی ، واکنشها تندتر شد. بسیاری از چهرههای اصلاحطلب، سقاب را «نزدیک به رئیسی» دانستند و انتخاب او را مغایر با وعدههای دولت درباره استفاده از متخصصان اصلاحطلب ارزیابی کردند. استعفای فیاض زاهد مهمترین پیامد این تنش بود؛ او سقاب را «فاقد تخصص» و «مشاور رئیسی» معرفی کرد.
🔶افکار عمومی نیز واکنشی سرد و انتقادی نشان داد. این پرسش در شبکههای اجتماعی بارها تکرار شد که چرا مخالفت با فیلترینگ هزینهای ندارد اما مخالفت با یک انتصاب، منجر به حذف اداری میشود؟ این پرسش، قلب تضادهای گفتمانی دولت را نشانه گرفت.
گروهی از کاربران، استعاره «سقّاب» را نشانه «مصیبتزدگی سیاست» توصیف کردند. برای بخشی از بدنه اجتماعی دولت، این انتصاب نوعی بیاعتنایی به نخبگان حامی دولت تلقی شد. احساس «نامرئیشدن تخصص» و «فروریختن شایستهسالاری» در شبکههای اجتماعی بارها تکرار شد.
🔶در میان این همه واکنش، تحلیلگران میانهرو و مستقل بر یک نکته واحد تأکید کردند. مسئله اصلی نه سقاب است و نه تقابلهای جناحی؛ مسئله، سردرگمی حکمرانی، ضعف برنامهریزی و فقدان نقشه راه در حوزه انرژی و سیاستگذاری است.
از نظر آنان، جدالهای انتصابمحور، انحرافی است و صرفاً الگوی قدیمی «هیولاسازی جناحی» را بازتولید میکند؛ الگویی که اینبار اصلاحطلبان نیز در دام آن افتادهاند.
🔍آنچه از این مجموعه واکنشها برمیآید، تصویری روشن از وضعیت سیاست در ایران است: هر انتصاب، نه یک تصمیم اداری، بلکه صحنه بروز بحرانهای ساختاری است. سقاب، خود مسئله اصلی نیست؛ اما انتصابش پردهای را کنار زد که پشت آن، بیاعتمادی عمومی، ضعف تصمیمسازی، گسست دولت و حامیانش، بحران تخصصگرایی و آشفتگی گفتمانی آشکار شد.
🔅اگر دولت پزشکیان نتواند این شکافها را مدیریت کند و برای حوزه انرژی نقشه راهی روشن و تخصصمحور ارائه دهد، منازعه سقاب تنها پرده نخست از سلسله بحرانهایی خواهد بود که توان سیاستورزی دولت را بهشدت تحلیل میبرد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
✍️ علی میرزامحمدی
🔻روزنامه آرمان امروز ۲۷ آبان ۱۴۰۴
🔺انتصاب سقاب، به سمت معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان سیاستگذاری و مدیریت راهبردی انرژی در ظاهر یک جابهجایی مدیریتی بود، اما در عمل به یکی از مناقشهبرانگیزترین رخدادهای سیاسی ماههای اخیر تبدیل شد؛ رخدادی که در آن، لایههای پنهان سیاست ایران، از ضعف ارتباطی دولت گرفته تا نزاعهای جناحی، بحران اعتماد عمومی و گسست میان دولت و پایگاه اجتماعیاش، همگی خود را آشکار کردند.
واکنشها به این انتصاب نه یک جدال رسانهای، بلکه طیفی از حمایتهای رسمی تا نقدهای ساختاری، تخصصی، اخلاقی و هویتی را دربرگرفت و روشن ساخت که مسئله بسیار فراتر از یک فرد است.
🔺در سطح رسمی، دولت کوشید حکم را «عادیسازی» و «حق قانونی رئیسجمهور» معرفی کند. یوسف پزشکیان، آن را «انتخابی کاملاً آگاهانه» دانست و طباطبایی، معاون ارتباطات، منتقدان را به «تندی و استهزا» متهم کرد.
در این سطح، دولت در پی ساختن سپری از مشروعیت بود؛ سپری که نشان دهد انتخاب، ناشی از اراده رئیسجمهور است نه نتیجه فشارهای بیرونی. حتی روزنامه هممیهن نیز با وجود انتقاد به ضعف اطلاعرسانی دولت، تلویحاً گفت اگر سیاست انرژی دولت شفاف بود، شاید سقاب میتوانست مجری بخشی از اصلاحات سختگیرانه باشد.
اما انتقادها، گستردهتر و چندلایهتر ظاهر شد. لایه های مهم این نقدها عبارتند از :
🔶نقدهای ساختاری بیش از همه به شیوه حکمرانی بازمیگشت. در سرمقاله «سقاب سیاست» روزنامه هممیهن، مشکل اصلی در «توهم خلوص نیت» و بیتوجهی دولت به افکار عمومی دانسته شد؛ اینکه انتصاب بدون توضیح، هم به دولت آسیب میزند و هم به خود فرد منصوبشده.
احمد زیدآبادی نیز مسئله را نه سقاب، بلکه «نبود استراتژی روشن» در دولت پزشکیان دانست و هشدار داد که تبدیل انتصابها به صحنه سهمخواهی سیاسی، انرژی سیاست ایران را میبلعد و نابرابریهای ساختاری را بازتولید میکند.
🔶در حوزه تخصصی انتقادها رنگ هشدار گرفت. باباخانی، کارشناس انرژی، تأکید کرد که بحران امروز کشور «بحران انرژی» است و سازمان نوپای انرژی باید بهدست «نخبهترین متخصصان» اداره شود؛ نه فردی که سابقهای مرتبط ندارد. او «۲۰ روز آینده» را آزمونی برای برنامههای سقاب دانست و هشدار داد این حوزه جای آزمون و خطا نیست.
🔶مسائل اخلاقی و علمی نیز به شدت بر تنش افزود. شریفی زارچی اعلام کرد که سقاب فاقد مدرک کارشناسی ارشد و دکتری است و با وجود معرفی خود بهعنوان «دکتر»، هیچ سند رسمی از تحصیلات او وجود ندارد. مجید مرادی نیز همین نکته را برجسته کرد و دولت را به «تناقض در معیارهای معرفی مدیران» متهم کرد. این نقدها، سطح مناقشه را از توان مدیریتی به اعتبار اخلاقی دولت کشاند.
🔶در سطح سیاسی- هویتی ، واکنشها تندتر شد. بسیاری از چهرههای اصلاحطلب، سقاب را «نزدیک به رئیسی» دانستند و انتخاب او را مغایر با وعدههای دولت درباره استفاده از متخصصان اصلاحطلب ارزیابی کردند. استعفای فیاض زاهد مهمترین پیامد این تنش بود؛ او سقاب را «فاقد تخصص» و «مشاور رئیسی» معرفی کرد.
🔶افکار عمومی نیز واکنشی سرد و انتقادی نشان داد. این پرسش در شبکههای اجتماعی بارها تکرار شد که چرا مخالفت با فیلترینگ هزینهای ندارد اما مخالفت با یک انتصاب، منجر به حذف اداری میشود؟ این پرسش، قلب تضادهای گفتمانی دولت را نشانه گرفت.
گروهی از کاربران، استعاره «سقّاب» را نشانه «مصیبتزدگی سیاست» توصیف کردند. برای بخشی از بدنه اجتماعی دولت، این انتصاب نوعی بیاعتنایی به نخبگان حامی دولت تلقی شد. احساس «نامرئیشدن تخصص» و «فروریختن شایستهسالاری» در شبکههای اجتماعی بارها تکرار شد.
🔶در میان این همه واکنش، تحلیلگران میانهرو و مستقل بر یک نکته واحد تأکید کردند. مسئله اصلی نه سقاب است و نه تقابلهای جناحی؛ مسئله، سردرگمی حکمرانی، ضعف برنامهریزی و فقدان نقشه راه در حوزه انرژی و سیاستگذاری است.
از نظر آنان، جدالهای انتصابمحور، انحرافی است و صرفاً الگوی قدیمی «هیولاسازی جناحی» را بازتولید میکند؛ الگویی که اینبار اصلاحطلبان نیز در دام آن افتادهاند.
🔍آنچه از این مجموعه واکنشها برمیآید، تصویری روشن از وضعیت سیاست در ایران است: هر انتصاب، نه یک تصمیم اداری، بلکه صحنه بروز بحرانهای ساختاری است. سقاب، خود مسئله اصلی نیست؛ اما انتصابش پردهای را کنار زد که پشت آن، بیاعتمادی عمومی، ضعف تصمیمسازی، گسست دولت و حامیانش، بحران تخصصگرایی و آشفتگی گفتمانی آشکار شد.
🔅اگر دولت پزشکیان نتواند این شکافها را مدیریت کند و برای حوزه انرژی نقشه راهی روشن و تخصصمحور ارائه دهد، منازعه سقاب تنها پرده نخست از سلسله بحرانهایی خواهد بود که توان سیاستورزی دولت را بهشدت تحلیل میبرد.
👈کانال تحلیل مسایل اجتماعی ایران
@iransocialproblems
👍3❤2