پارینه/پالئوگرام – Telegram
پارینه/پالئوگرام
5.23K subscribers
405 photos
218 videos
102 files
628 links
دیرینه‌شناسی، تکامل و تاریخ طبیعی
دیرینه‌نوشته‌های عرفان خسروی
t.me/paleogram
کتابخانه پارینه:
t.me/paleolib
مدرسه پارینه:
t.me/paleouni
حمایت از پارینه:
زرین‌پال zarinp.al/erfankhosravi
حامی‌باش hamibash.com/Pal
Download Telegram
پارینه/پالئوگرام
اگر دوست دارید خودم برایتان از دایناسورهای ایران صحبت کنم، حتما دست بر و بچه‌ها را بگیرید، این پنجشنبه (هژدهم) یا پنجشنبه بعد (بیست و پنجم) بیایید موزه علوم، از جعبه شن‌بازی سنگواره پیدا کنید! https://www.instagram.com/tv/BmN5ysDhfri
🦀 در جستجوی فسیل پَشَره!

دیشب مهمان دانشمندان کوچولو در موزه علوم ایران بودیم. بچه‌هایی که با علاقه و توجه به قصه‌های علمی من درباره حیوانات و سنگواره‌ها، به‌ویژه دایناسورها گوش می‌دادند و من بیشتر بر سر ذوق می‌آمدم. گرچه گفته بودیم این برنامه برای چهار تا چهارصد ساله‌هاست، ولی دیروز از چهارصدساله‌ها خبری نبود؛ میزبان‌های دانشمند ما همه جوان و سرزنده و بازیگوش بودند. سنگواره‌هایشان را با چنان جدیت و علاقه‌ای پیدا و شناسایی می‌کردند که گاهی می‌ترسیدم همین کوچولوها راه خانه ما را هم پیدا کنند و مرا هم در کوزه بی‌اندازند. بعد که نوبت قصه‌گویی و نقالی من شد، فهمیدم از این بچه‌ها نباید ترسید! اصلا باید رشته امید را به همین‌ها بست! جدی‌ترین مخاطبان ترویج علم همین‌هایند.

حالا هژده سالی می‌شود که در نشریه‌های علمی می‌نویسم؛ گاهی در رادیو و تلویزیون درباره علم و ترویج آن صحبت کرده‌ام؛ در نشست‌های تخصصی و عمومی درباره معقولات و منقولات بحث‌ها کرده‌ایم و چک‌وچانه زدیم؛ در مدرسه‌های مختلف معلمی کردم و اغلب برای المپیادی‌ها از تکامل و رده‌بندی و جانورشناسی گفتم؛ حتی به دعوت دوستان مسجدی، در مسجدها از نظریه تکامل داروین دفاع کردم و میخ زیست‌شناسی تکاملی را پای منبرها کوبیدم؛ این اواخر هم روی کمک بی‌فرجام صفحه‌گردان‌های بی‌معرفت اینترنتی حساب باز کردم و چنان که افتد و دانی، فهمیدم متاع علم پیش شمار پسندها و کلیک‌ها نمی‌ارزد. گاهی به غوص معنا در این بحر سودا گوهرهای فراوان به چنگ آوردم و گاهی هم، ته‌مایه‌ای ناچیز را به باد ابتذال مهملات یک دقیقه‌ای دادم. خلاصه در این سال‌ها خوب فهمیدم «در این بازار اگر سودی است، با درویش خرسند است» و دیشب به مهمانی پاک‌ترین و خالص‌ترین جویندگان چشمه دانایی، مُنعم گردیدم و درویش و خرسند.

اگر این برگه‌ها را تا آخر ورق بزنید، جایزه شما سخنان فرزند فرهیخته یکی از دوستان دانشمند و هنرمند من خواهد بود که درباره روند انقراض دایناسورها صحبت می‌کند و یکی دیگر از بچه‌ها هم ماجرای آن شهاب‌سنگ مشهور تأیید می‌کند.

امید من به شما دبستانی‌ها - و پیش‌دبستانی‌ها - ست!

https://www.instagram.com/p/BmS_xmwBAD4/
Forwarded from Science & Society (H. Fattahi)
Iran Science & Technology Museum
بوی خوش توسعه

دیروز رفته بودیم موزه علم و فناوری ایران. بسیار عالی بود. به همت عده‌ای از اهل فن و ترویج‌گر عملی علم، رویداد #آب_باد_خاک_آتش_و_عنصر_پنجم در حال برگزاری است. بلیط ورودی آن پنج هزار تومان است که در موزه دهها و صدها برابر آن را می‌آموزید. سالن‌های مختلف دارد، از اپتیک و مکانیک گرفته تا نجوم قدیم و پزشکی ایران قدیم و زیست‌شناسی و ... کارشناسان موزه بسیار با حوصله کار با انواع وسایل را توضیح می‌دهند و از همه مهمتر مراجعه‌کنندگان و بویژه کودکان می‌توانند به راحتی با ابزارها کار کرده، لمس کنند، بارها آزمایش کنند و بیاموزند.
دیروز به دعوت دوست خوب دیرینه‌شناسم عالیجناب عرفان خسروی، رفته بودیم تا از زبان او داستان‌های جذاب دایناسورهای ایران را بشنویم. او راوی داستان برای کودکان بود اما برای ما هم که بزرگسالان کودکی نکرده بودیم، بسیار آموزنده بود.
مخاطبان اصلی رویداد دیروز کودکان بودند. کودکان متولد دهه‌ی نود شمسی. کارشناسان موزه، برخلاف روند وزارت آموزشِ نداشته و پرورشِ نکرده، کاملا بچه‌ها را در آزمایش‌ها درگیر کرده و روند یاددهی را با مشارکت آن‌ها پیش می‌بردند.
عرفان هم، همانطور که در عکس‌ها می‌بینید، بچه ها را چنان با داستان جذاب دایناسورها جذب کرده بود که باورش سخت است بیست سی تا بچه‌ی بازیگوش دوست‌داشتنی زیر هفت سال اینگونه یک ساعت زمین بنشینند و قصه‌ی دایناسورها را گوش کنند.
آخرین باری که در یک موزه‌ی علم و فناوری یک صبح تا شب را سپری کرده بودم، در یک کشور اروپایی بود و خوب به خاطر دارم وقتی بخش نجوم یا پزشکی یا اپتیکش را می‌دیدم، از ندیدن نام های ابوریحان و زکریای رازی و ابن هیثم و قطب‌الدین حسرت می‌خوردم. آن موزه واقعا منحصربفرد و عالی بود، اما موزه‌ای با صدای خنده‌‌ی کودکان سرزمین من نبود. اما دیروز در موزه علم و فناوری خودمان، بوی خوش توسعه‌ی میهن را از لابلای صدای خنده‌ی کودکان سرزمین‌مان حس کردم.
🕊 @science_and_society
Forwarded from Science & Society (H. Fattahi)
Forwarded from رازیک
⁣⁣🔖سرمقاله شماره 210 «دانستنیها» را بخوانید.

📌آقای دشتبان! چه نام بامسمایی دارید!‌
عرفان خسروی | دبير علمی «دانستنیها»

این خاطره را بارها تعریف کردم که وقتی دبیرستانی بودم، با گنجینه‌ی ارزشمندی از کتاب‌های دیرینه‌شناسی و مجلات تخصصی علمی در حوزه‌ی دیرینه‌شناسی آشنا شدم. این گنجینه‌ی ارزشمند مخزن کتابخانه‌ی اداره‌ی مرکزی هشتم شرکت نفت یا همان اداره‌ی اکتشاف بود که آن وقت در کوچه یغما، در خیابان جمهوری قرار داشت و به خاطر شغل پدرم این فرصت طلایی را داشتم که در آن سرک بکشم و دنبال مقاله‌های علمی در حوزه‌ی مورد علاقه‌ام، یعنی دیرینه‌شناسی بگردم. اولین آشنایی من با آقای دشتبان زمانی بود که متوجه شدم هر مقاله‌ای که به نظرم جالب می‌آید، قبلا کسی دیگر هم آن را خوانده است و کاغذی را در صفحه‌ی اول آن قرار داده و امضاء کرده: هوشنگ دشتبان.

آن زمان هیچ تصوری از آقای دشتبان نداشتم، ولی خیلی دلم می‌خواست تنها کسی را ببینم که همه‌ی این مقاله‌ها را قبل از من خوانده بود. یک بار از پدرم پرسیدم: «آقای دشتبان را می‌شناسی؟» پدرم خندید و گفت: «دشتبان پسر خوبی است، باید باهاش آشنا بشی.».با این توصیف مرموز، کنجکاوی‌ام بیشتر شد تا این‌که بالاخره یک روز پدرم مرا به آقای دشتبان معرفی کرد. آقای دشتبان تنها چند سالی از پدرم جوان‌تر بود، ولی همان‌قدر که فکر می‌کردم اهل مطالعه، به‌خصوص مطالعه‌ی تخصصی در زمینه‌ی دیرینه‌شناسی بود. قامت ورزیده و دست‌های فوق‌العاده عضلانی و قدرتمند آقای دشتبان نشان‌دهنده‌ی سال‌ها زحمت و جست‌وجو در کوه‌های بلند و بیابان‌های گرم بود. آقای دشتبان بیشتر از هر کس دیگری که می‌شناختم، درباره‌ی دیرینه‌شناسی ایران می‌دانست و البته، چیزهایی پیدا کرده بود که هنوز هم بسیاریشان گزارش‌ نشده‌اند. از همه جالب‌تر سنگواره‌ی استخوان‌های دایناسورها و تروسورهایی است که تاکنون کسی جز آقای دشتبان مشابه آن‌ها را در ایران پیدا نکرده و امیدوارم هرچه زودتر فرصت توصیف علمی آن‌ها فراهم شود تا بتوانیم روزی درباره‌ی این یافته‌های فوق‌العاده مهم بیشتر صحبت کنیم. اگر دوست دارید بدانید این استخوان‌ها دقیقا مربوط به کدام دایناسورها و تروسورها هستند، می‌توانید نگاهی به شماره‌ی ۷۵ دانستنیها بکنید و در صفحه‌ی ۴۷، راهنمای سفر به ایران عصر دایناسورها را بخوانید (goo.gl/pJUVwD) که در آن به یکی از یافته‌های مهم آقای دشتبان اشاره کرده‌ام.

سال‌ها از نخستین دیدار من با آقای دشتبان می‌گذرد و شخصیت این مرد دانشمند هر روز برای من جذاب‌تر شده و نکات علمی، فنی، اخلاقی و حرفه‌ای فراوانی از ایشان آموخته‌ام. وقتی که برای انتخاب موضوع رساله‌ی دکتری‌ام با آقای دشتبان مشورت کردم، نه تنها از راهنمایی و مشورت ایشان بهره‌مند شدم، بلکه با هم سفرهای اکتشافی رفتیم و از همه مهم‌تر، بخشی از مجموعه‌ی‌ ارزشمند خود را برای تکمیل رساله‌ام به امانت، در اختیار من قرار دادند و نیز به استاد راهنمای دکتری‌ام، جناب آقای دکتر ساری (که همچون پدرم از قدیم با آقای دشتبان رفاقت دارند) اطمینان دادند که از پس این سنگواره‌ها برخواهم آمد. خوشحالم که طی این سال‌های طولانی، هرجا که قدم گذاشتم، چه در جست‌وجوی منابع کتابخانه‌ها، چه در دشت‌ها و کوه‌ها و صخره‌ها، کسی بوده که چندین قدم از من جلوتر باشد و راه را به من نشان دهد. چنین کسانی نه تنها قهرمان‌ها و الگوهای علمی ایران هستند، بلکه وجودشان جزء سرمایه‌های علمی ماست؛ امیدوارم با خواندن بخش پیشتازان این شماره و گزارش جذاب اشکان خسروپور از ملاقاتش با آقای دشتبان، افراد بیشتری متوجه برکت وجود چنین افرادی شوند.

#سرمقاله
@Danestanihamag
Forwarded from رازیک
⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🔖با هوشنگ دشتبان آشنا شويد؛ او با 30 سال سفر به مناطق مختلف كشور، بزرگترين كلكسيون سنگواره‌‌های ايران را در اختيار دارد.

📌در شماره 210 «دانستنیها» بخوانید.
@Danestanihamag
پارینه/پالئوگرام
🦀 در جستجوی فسیل پَشَره! دیشب مهمان دانشمندان کوچولو در موزه علوم ایران بودیم. بچه‌هایی که با علاقه و توجه به قصه‌های علمی من درباره حیوانات و سنگواره‌ها، به‌ویژه دایناسورها گوش می‌دادند و من بیشتر بر سر ذوق می‌آمدم. گرچه گفته بودیم این برنامه برای چهار تا…
روز پایانی

فردا پنجشنبه، ۲۵ مرداد، آخرین روز از رویداد تابستانی آب، باد، آتش، خاک و عنصر پنجم است. از ساعت شش عصر در موزه علوم منتظر شما خواهیم بود.
راستی! فردا قرار است خودم هم درباره سنگواره‌ها و دیرینه‌شناس‌ها برای دوستانی که به موزه می‌آیند، پرده‌خوانی و نقالی علمی داشته باشم.
سنگواره‌ها در کنار بازی‌های علمی دیگر منتظر شما هستند تا از زیر شن‌ها پیداشان کنید!

https://www.instagram.com/p/BmgMHdehXr9/
پارینه/پالئوگرام
تصویر سه‌بعدی از شقایق دریایی راشد از هرمز آمد، با چند صخره که توی آب دریا خیسانده و صخره‌ها پر از جانوران ریزند. گفت بیا شقایق را ببین! گفتم صبر کن عکس سه‌بعدی‌اش را بگیرم! از هر چشمی تصویری برداشتم و گذاشتم کنار هم. شد این. راهنمایی: چشم‌هایتان را چپ،…
زولبیاهای ذره‌بینی

طفل خردسالی بودم و تنها رسانه فوق‌برنامه خانه ما پروژکتور اسلاید بابا بود.

خانه بابابزرگ البته به‌مثابه جعبه اسباب‌بازی بزرگی بود، خیال‌انگیزتر از شگفت‌آباد پروفسور پارناسوس؛ خصوصا به خاطر آپارات بابابزرگ که مخصوص نمایش فیلم‌های عروسی و تولد بچه‌ها و نوه‌ها بود و گاهی هم فیلم جذاب و هیجان‌انگیز دیزنی‌لند. پروژکتور اسلاید بابا اما گرچه پیش دم‌ودستگاه آپارات و اسلایدهای بابابزرگ بساط مختصری بود، درعوض محتوایی مفصل داشت که شبیه‌اش جای دیگر پیدا نمی‌شد.

اسلایدهای بابا یا از بناهای تاریخی و موزه‌ها و باغ‌های وحش روسیه بود، یا از کاخ‌ها و معبدهای قدیمی ترکیه که قرن‌هاست مسجد شده‌اند. گاهی هم اسلایدهایی از آتشفشان‌ها و گِل‌فشان‌ها و تخت‌های دیو و دودکش‌های جن که در بیابان‌های دوردست و رازآلود از زمین می‌رویند. همین تصویرهای عجیب آن‌قدر فکر مرا مشغول کرده بودند که یک بار از بابابزرگ پرسیدم: «یعنی ممکن است وسط حیاط شما هم آتشفشان کوچکی دهان باز کند»؟ بابابزرگ هم گفت: «نه! زیر حیاط آب‌انبار است بابا». آن زمان همه سؤال‌های جدی‌ام را یا از بابابزرگ می‌پرسیدم، یا از بابا.

فقط یک شب شد که بابا اسلایدهای عجیبی نشان ما داد از سنگ‌هایی صیقلی و گرد که بعضی حجره‌دار بودند، برخی شبیه حلزون و بعضی مرا به یاد زولبیا می‌انداختند. گفتم: «بابا این‌ها زولبیاست»؟ بابا گفت: «نه! این‌ها فُرامینیفر هستند». هضم کلمه‌ای مثل فُرامینیفر برای طفلکی چهارساله همان‌قدر بعید بود که هضم سؤال من برای بابای چهل ساله، ولی هر دو آن چیزی را که باید فهمیدیم.

سال‌ها گذشت تا من فهمیدم فُرامینیفرها گروهی از یوکاریوت‌های تک‌یاخته آمیب‌مانند اند که صدف‌های روزن‌دار دارند و مورد توجه زمین‌شناس‌ها هم هستند.

چند روز پیش دکتر آرش شریفی مقداری از ماسه‌های دریای مکران آورده بود. او از فُرامینیفرهای آن‌ها تعریف می‌کرد و من از میکروسکوپ‌بازی‌های خانگی‌مان با فرزانه که عاشق دنیای ذره‌بینی است. آرش هم گفت: «می‌خواهی ماسه‌ها را ببر، حال کن»! من دیگر درنگ نکردم. هرچه بود زدم زیر بغلم و آمدم.

امشب وقت خوشی دست داد که چشم بر چشمی جادو بساییم و آن زیر، این‌ها را شکار کنیم. یکی حلزون واقعی است، سه تا فُرامینیفر و یکی هم شاید دندان یا فلس کوسه باشد. هرکدام کوچک‌تر از نوک سوزنی.

Sand pebbles' people

#stereogram #stereographic #3D
#snail #foraminifera #stereopair #sharktooth
The first pair for parallel ∥ view (or through stereoscope); the second pair for cross-eyed 🔀 view

https://www.instagram.com/p/BmrMjy1Ba-K/
پارینه/پالئوگرام
🎉🎊 این سنگواره چیست؟ مسابقه علمی با جایزه 🏆 این سنگواره بسیار نادر و ارزشمند را به تازگی از دوست دانشمندم، دکتر آرش شریفی هدیه گرفته‌ام. سن این سنگواره احتمالا به اوایل دوره ائوسن، یعنی حدود ۵۵ میلیون سال پیش بازمی‌گردد و در زاگرس پیدا شده است. نمونه‌های…
جواب مسابقه 🏆 زیر پای زبرا 🦓

در دانشکده‌‌های پزشکی آمریکا مشهور است که دانشجویان سال‌دوغی مدام بیماری‌های معمولی را اشتباه تشخیص می‌دهند و می‌روند سراغ دورترین احتمال. استادان باتجربه هم مدام به ایشان یادآوری می‌کنند که اگر صدای سم اسب شنیدی، احتمال اول این است که خود اسب باشد، نه زبرای راه‌راه آفریقایی. به همین دلیل تشخیص‌های عجیب‌وغریب دانشجویان سال‌دوغی را «زبرا» می‌نامند. یکی از تفاوت‌های پزشکی با علوم محض همین‌جاست که در علم، نخستین نقطه احتمالی برای شروع بررسی و کندوکاو، زیرِ سم‌های «زبرا»ست، یعنی جایی است که در نگاه اول دورتر می‌نماید و به اندیشه، دیرتر می‌آید.
*

حدود پنج هفته پیش تصویر سنگواره‌ای را به اشتراک گذاشتم و در توضیح نوشتم این سنگواره در زاگرس پیدا شده و سن آن به ائوسن آغازین (۵۵ میلیون سال پیش) بازمی‌گردد. کافی بود حدس بزنید این سنگواره چه موجودی است.
از پاسخ‌های طنزآمیز و بامزه ظریفان (لوله خرطومی، لوله جاروبرقی…) که بگذریم، خیلی از دوستان تصور کرده بودند این سنگواره همان کلیماکتیک‌نایتِس (Climactichnites) است؛ یعنی سنگواره‌ای آثاری از حرکت نوعی جانور لیسه‌مانند. در نگاه اول پاسخ معقولی می‌نماید. اگر برگه دوم و سوم را ورق بزنید، به ترتیب سنگواره مورد سوال من و تصویری از کلیماکتیک‌نایتِس را خواهید دید. واقعا شبیه‌اند! اما زنهار که این پاسخ ِ سنتی و قریب‌به‌ذهن، کاملا اشتباه است!

سن سنگواره من به اوایل ائوسن بازمی‌گردد، یعنی ۵۵ میلیون سال. سن کلیماکتیک‌نایتِس تقریباً نُه برابر است. برگه سوم نمونه‌ای از کلیماکتیک‌نایتِس است از Blackberry Hill در ویسکانسین به سن ۵۱۰ میلیون سال، یعنی دوره کامبرین. کلیماکتیک‌نایتِس شبیه رد چرخ ماشین است و هیچ ابتدا یا انتهایی ندارد؛ اما در برگه چهارم و پنجم و ششم می‌بینید که ته سنگواره من گرد می‌شود و هم می‌آید. به علاوه خطوط عرضی سنگواره من گاهی دوشاخه می‌شود. جز این تفاوت‌ها، سنگواره من در عمق آب تشکیل شده و در آهک به‌جامانده، ولی کلیماکتیک‌نایتِس در ماسه‌های ساحلی تشکیل شده و در ماسه‌سنگ به‌جامانده. البته چیزی درباره جنس و محیط رسوبی سنگواره نگفته بودم، ولی اگر رسوبات ائوسن زاگرس را جستجو می‌کردید، به پاسخ درست نزدیک می‌شدید.

این سنگواره متعلق به سازند پابده است که به خاطر ماهی‌های سنگی‌اش شهرت دارد و نیز سنگواره گیاهانی که آب رودخانه آن‌ها را برده و در قعر دریا آرام گرفتند. برگه هفتم، نمونه‌ای مشابه سنگواره من است که در همین سازند پیدا شده و تصویرش را از اطلس رنگی فسیل‌های ایران (فرشاد قانع، نشر پازینه، ۱۳۹۳) برداشتم. برگه هشتم نمونه خارجی همین سنگواره و برگه نهم پاسخ نهایی مسابقه است: میوه گیاهی شبیه اقاقیا از خانواده باقلا (Fabaceac). ایمان مجیب در پایان‌نامه کارشناسی ارشدش (بایواستراتیگرافی و پالئواکولوژی سازند پابده در منطقه ی باباحیدر ﴿شهرکرد﴾، بر اساس ماکروفسیل‌های جانوری ﴿ماهی ها﴾ و گیاهی) به این سنگواره‌ها هم پرداخته.

خب! فقط دو نفر پاسخ درست دادند: حسین آقای کوهکن و پوریا خان واعظ‌نیا که همیشه از هردو هدیه‌های ارزشمند گرفتم و حالا نوبت من است که جایزه ناقابلی تقدیمشان کنم. مبارک است!

https://www.instagram.com/p/Bm2bR7MBEEy
👍1
پارینه/پالئوگرام
جواب مسابقه 🏆 زیر پای زبرا 🦓 در دانشکده‌‌های پزشکی آمریکا مشهور است که دانشجویان سال‌دوغی مدام بیماری‌های معمولی را اشتباه تشخیص می‌دهند و می‌روند سراغ دورترین احتمال. استادان باتجربه هم مدام به ایشان یادآوری می‌کنند که اگر صدای سم اسب شنیدی، احتمال اول این…
کلیماکتیک‌نایتِس و محفل اشتباهات
Climactichnites

ماسه‌سنگ‌های مونت‌سایمِن، ویسکانسین، ایالات متحده
#کامبرین، ۵۱۰ میلیون سال پیش
این نمونه در #موزه_تاریخ_طبیعی وین به نمایش گذاشته شده و اطلاعات زیر آن درباره سن و صاحب سنگواره اشتباه است. قدمت ماسه‌سنگ‌های مونت‌سایمِن به دوره کامبرین باز می‌گردد، نه اردوویسین. محیط رسوبی این ماسه‌سنگ‌ها نیز ساحلی بوده‌، نه قعر دریا، ردپای تریلوبیت‌ها هم این شکلی نیست.

این عکس را خودم گرفتم و بعد از جلب‌شدن توجهم به شرح نادرست پای آن، به دوستان مشغول در موزه تاریخ طبیعی توضیح دادم که اطلاعات زیر برخی نمونه‌ها اشتباه است. پذیرفتند؛ امیدوارم تا حالا درست شده باشد.

چنین اشتباهاتی در موزه‌های تاریخ طبیعی بسیار رایج است، زیرا این اطلاعات بدون گذراندن فرایند داوری علمی (peer-review) زیر نمونه‌ها قرار می‌گیرند و دانشمندان و مروجان علم اگر بدون سازوکار داوری علمی مشغول نشر اطلاعات شوند، هیچ مزیت و دقتی نسبت به بقیه افراد نخواهند داشت.

همین قبیل اشتباهات را در موزه تاریخ طبیعی پاریس هم دیدم. در آن‌جا شرح دو تا از نمونه‌های دایناسور‌ که در قفسه‌های شیشه‌ای حاشیه سرسرا قرار داشت، جابجا شده بود و چون هر دو نمونه ناقص و جزئی بودند، کسی توجه نکرده بود. منتها وقتی به دوستان موزه پاریس درباره این اشتباه تذکر دادم، اول تأکید کردند که انگلیسی بلد نیستند و بعد هم به زبان فرانسه گفتند این موزه حتی اشتباهاتش هم ارزش تاریخی-اجتماعی دارد و به این ترتیب به من نشان دادند که فرانسه جدا مهد این نوع روی‌کردهای اصیل اجتماعی نسبت به علم است. حبذا نسبی‌گرایی که فرانسوی‌ها دارند و به جای فلسفه علم، اسمش را گذاشته‌اند مطالعات علم و فناوری.

راستی حتما شما هم دقت کرده‌اید این اصطلاح مطالعات علم و فناوری ذاتا نه دشمن، بلکه انکار فلسفه علم است؛ ولی در فضای ایرانی (از انجمن حکمت و فلسفه بگیرید تا فجازی) فلسفیدن درباره علم زیر عنوان مطالعات علم و فناوری شناخته می‌شود. بُگذریم! این سنگواره را عرض می‌کردم که کلیماکتیک‌نایتِس نام دارد و ردی است از حرکت نوعی جانور لیسه‌مانند در سواحل دوره کامبرین؛ که یعنی احتمالا یکی از نخستین جانورانی که «پای» از پایاب دریا بیرون نهاد.

https://www.instagram.com/p/Bm22xISh2av
پارینه/پالئوگرام
دزدی کلاغ سیّاس از گربه مسکین ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، پارک لاله موسیقی: «به من چه؟» از توفیق فرخ https://www.instagram.com/p/BXzirK_BqBD/
هوگین، رفیق پردار من

هوگین زاغی بود نوک سرخ (Pyrrhocorax pyrrhocorax)، که چند سالی با او همخانه بودم. وقتی جوجه کوچکی بود، شکارچی بی‌رحمی او را از پدر و مادرش دزدید و فروخت. آن یکی که خرید نتوانست نگهش دارد و سپردش به آقای پارسا. آقای پارسا هم سپردش به من و هوگین رفیق من شد.

اینجا سال ۸۸ یا ۸۹ است، هوگین هنوز یک ساله نشده ولی طوری به من وابسته بود که فرزندی به والدش. خانه هوگین توی حیاط بود ولی قلمرو مورد علاقه او داخل دیوارهای خانه، روی شانه‌های من. تفریح او همین بود که با گوش و هوش من وربرود و همانطور که خویشاوندان خیلی دورش در آفریقا بر دوش پستانداران بزرگ‌جثه می‌نشینند و کامرانی می‌کنند، او هم خودش را به آب و آتش می‌زد تا در حیاط را باز کنم، به داخل خانه بیاید و مشغول همین کارها شود.

بعد از چند سال که به زبان آمد و فهمید جفتی به جز سر و کله من می‌خواهد، سپردمش به آقای پارسا، برد و در کوه‌های تفرش، سرزمین مادری‌اش، رهایش کرد تا آدمی کمتر ببیند و به عادت همنوعانش خو بگیرد.

https://www.instagram.com/p/Bm50PKehr4d/

ده دقیقه از زندگی من و هوگین را در IGTV ببینید:

https://www.instagram.com/tv/Bm5jNnYBQ6Z
فرسته موقت: برای بچه‌هایی که در فراگیری زیست‌شناسی نیازمند کمک هستند.