ابزوردنامه #۱۲
قسمت پنچم ژانوس با حرکات دوربین، کرین و موسیقی ما را به افتخاری دیگر دعوت میکند: پارک فناوری پردیس و مهندس میرزایی مفتخر است که مبدع این پارک بوده.
پارک فناوریای در ۳۰ کیلومتری تهران و ۵۰ کیلومتری دانشگاههای اصلی شهر نماد روشنی از انفصال کاملِ علم، فناوری و صنعت در ایران است. جایی دورافتاده که صنایع بزرگ در آن دفتری ندارند و نشانی از زندگی در آن دیده نمیشود. حیاط خلوتی برای رانتی شیک: رانت محقق و فناور بودن.
نرگس نراقی به درستی به مناسکگرایی در ساخت پارکهای فناوری و نهادهای مشابه اشاره میکند. پارک پردیس در دهه ۹۰ به اندازه دانشگاه تهران در دهه ۱۳۱۰ (نگاه کنید به عکس مربوط به ساخت دانشگاه در ورای خندق تهرانِ آن روزگار)، خارج از بافت، وصله ناجور و در نتیجه، به همان اندازه ناکارآمد است، بلکه به مانعی برای فعالیت اصیل بدل میشود: شرکت فناوری که ساختمان اصلیاش پردیس است، دفتر کاریاش در تهران، نیروهای نوآورش در دانشگاهها و محلههای تهران پراکندهاند و باید با صنایعی در جاده کرج، اصفهان و خوزستان کار کند. درهمریختگی جغرافیایی که تاثیری منفی بر عملکرد شرکتها دارد و نیروهای نخبه دانشگاهی را فراری میدهد. یک تخمین ساده میگوید که روزانه بیشتر از ده هزار ساعت وقت اهل فن در جاده تهران پردیس هدر میرود.
آمریکا و اروپا پیشرفته نیستند، چون پارک فناوری و شتابدهنده دارند، بلکه برعکس چون دگرگون شدند و زایش نهادی داشتند، پارک و شتابدهنده ساختند. دوباره دمیدن در شیپور از سر گشادش.
عملکرد م. میرزایی و دوستانش مرا به یاد بیماریهای خودایمنی میاندازد: سلولهایی که ظاهرا با نیت خیر و در راستای اهدافی عالی، به جان سلولهای باارزش بدن میافتند، زمین سوخته میسازند و البته، مفتخرند که وظیفهشان را انجام دادهاند و رویای بهشت دارند.
در نهایت، بهتر است از نکتهای ریشهشناسانه هم نگذرم. استاد تمام قاضینوری در گفتارش میگوید که "یونیورسیتی" جایی برای شناخت کل یعنی یونیورس است و معلوم نیست چرا باید آن را "دانشگاه" نامید و دنبال پول ساختن در آن بود. اما یورنیورسیته از یونیورس به معنای کیهان یا امر جامع نیامده، بلکه ترجمه سرراستی از "جامعه" است. فرانسویان قرن سیزدهم تحت تاثیر جامعه الازهر مصر بودند و "یونیورسیتاس" در لاتین متاخر، به معنای اجتماع و صنف بود، نه به معنای کیهان. جامعه الازهر و یونیورسیته پاریس جامعههایی جدید بودند که مستقل از دو نهاد قدرتمند سنتی یعنی دولت و کلیسا یا دارالفتوی عمل میکردند. صنف و جامعهای جدید که شکل جدیدی از قدرت گفتمانی را میآفریند و بازتولید میکند؛ قدرتی که از دانش میآید. واژهها از آنچه در مانیتور میبینید، پیچیدهترند.
جمعبندی من درباره ژانوس این است: چنین محتواهایی جهل را منتشر میکنند و جهل مرکب میسازند؛ مخاطب فکر میکند چیزی آموخته در حالی که از حقیقت دورتر شده و اکنون درباره دینامیک علم، فناوری و صنعت کمتر از قبل میداند. جهل مرکب درد بزرگی است، حال باید وقت بگذاریم و ابزوردنامهها و رسالهها بنویسیم، شاید اثر سوء جهلی را که به اشتباه دانش تلقی میشود، کاهش دهیم. با این کارها عرض خود را میبرید و زحمت دیگران را زیاد میکنید؛ نکنید باشد که خیر ببینید.
قسمت پنچم ژانوس با حرکات دوربین، کرین و موسیقی ما را به افتخاری دیگر دعوت میکند: پارک فناوری پردیس و مهندس میرزایی مفتخر است که مبدع این پارک بوده.
پارک فناوریای در ۳۰ کیلومتری تهران و ۵۰ کیلومتری دانشگاههای اصلی شهر نماد روشنی از انفصال کاملِ علم، فناوری و صنعت در ایران است. جایی دورافتاده که صنایع بزرگ در آن دفتری ندارند و نشانی از زندگی در آن دیده نمیشود. حیاط خلوتی برای رانتی شیک: رانت محقق و فناور بودن.
نرگس نراقی به درستی به مناسکگرایی در ساخت پارکهای فناوری و نهادهای مشابه اشاره میکند. پارک پردیس در دهه ۹۰ به اندازه دانشگاه تهران در دهه ۱۳۱۰ (نگاه کنید به عکس مربوط به ساخت دانشگاه در ورای خندق تهرانِ آن روزگار)، خارج از بافت، وصله ناجور و در نتیجه، به همان اندازه ناکارآمد است، بلکه به مانعی برای فعالیت اصیل بدل میشود: شرکت فناوری که ساختمان اصلیاش پردیس است، دفتر کاریاش در تهران، نیروهای نوآورش در دانشگاهها و محلههای تهران پراکندهاند و باید با صنایعی در جاده کرج، اصفهان و خوزستان کار کند. درهمریختگی جغرافیایی که تاثیری منفی بر عملکرد شرکتها دارد و نیروهای نخبه دانشگاهی را فراری میدهد. یک تخمین ساده میگوید که روزانه بیشتر از ده هزار ساعت وقت اهل فن در جاده تهران پردیس هدر میرود.
آمریکا و اروپا پیشرفته نیستند، چون پارک فناوری و شتابدهنده دارند، بلکه برعکس چون دگرگون شدند و زایش نهادی داشتند، پارک و شتابدهنده ساختند. دوباره دمیدن در شیپور از سر گشادش.
عملکرد م. میرزایی و دوستانش مرا به یاد بیماریهای خودایمنی میاندازد: سلولهایی که ظاهرا با نیت خیر و در راستای اهدافی عالی، به جان سلولهای باارزش بدن میافتند، زمین سوخته میسازند و البته، مفتخرند که وظیفهشان را انجام دادهاند و رویای بهشت دارند.
در نهایت، بهتر است از نکتهای ریشهشناسانه هم نگذرم. استاد تمام قاضینوری در گفتارش میگوید که "یونیورسیتی" جایی برای شناخت کل یعنی یونیورس است و معلوم نیست چرا باید آن را "دانشگاه" نامید و دنبال پول ساختن در آن بود. اما یورنیورسیته از یونیورس به معنای کیهان یا امر جامع نیامده، بلکه ترجمه سرراستی از "جامعه" است. فرانسویان قرن سیزدهم تحت تاثیر جامعه الازهر مصر بودند و "یونیورسیتاس" در لاتین متاخر، به معنای اجتماع و صنف بود، نه به معنای کیهان. جامعه الازهر و یونیورسیته پاریس جامعههایی جدید بودند که مستقل از دو نهاد قدرتمند سنتی یعنی دولت و کلیسا یا دارالفتوی عمل میکردند. صنف و جامعهای جدید که شکل جدیدی از قدرت گفتمانی را میآفریند و بازتولید میکند؛ قدرتی که از دانش میآید. واژهها از آنچه در مانیتور میبینید، پیچیدهترند.
جمعبندی من درباره ژانوس این است: چنین محتواهایی جهل را منتشر میکنند و جهل مرکب میسازند؛ مخاطب فکر میکند چیزی آموخته در حالی که از حقیقت دورتر شده و اکنون درباره دینامیک علم، فناوری و صنعت کمتر از قبل میداند. جهل مرکب درد بزرگی است، حال باید وقت بگذاریم و ابزوردنامهها و رسالهها بنویسیم، شاید اثر سوء جهلی را که به اشتباه دانش تلقی میشود، کاهش دهیم. با این کارها عرض خود را میبرید و زحمت دیگران را زیاد میکنید؛ نکنید باشد که خیر ببینید.
ابزوردنامه #۱۳
چند هفته پیش، دعوت شدم به جلسهای در یکی از مراکز پزشکی. آقایی گفت استاد تمام دانشگاه تهرانم و مدیر مرکز تحقیقاتی چه و چه. ایدهای داشت که خودش را بدجور شیفته کرده بود: به هر کس که اطلاعات پزشکی به ما میدهد، توکن دیجیتال میدهیم؛ بعد با توکنها خریدوفروش خواهد و سرانجام دولت را تضعیف خواهیم کرد.
برایش درباره امید ریاضی موفقیت چنین مدل کسبوکاری صحبت کردم. نفهمید؛ اینقدر هم ریاضی نمیدانست و میخواست در حوزه رمزارز و بلاکچین کار کند! گفت هر کس بحث را "دشوار" میکند، میخواهد حرفش را با پیچیدهگویی، به نفع خود پیش ببرد.
از قضا، خلبان هم بود. گفتم احتمال اینکه منِ یاسر که تا به حال وارد کابین خلبان نشدهام، هواپیمایی را از مهرآباد بلند کنم و در خارک فرود آورم، چقدر است. گفت صفر. گفتم بخت شما هم برای معامله کردن با توکنتان همینقدر است. خدانگهدار.
چه میکشیم از دست مهندسان و پزشکان که فکر میکنند چون دکترای حرفهای دارند، علیالاصول میتوانند به هر کاری وارد شوند. چه عاقبتی خواهد داشت، کشوری که در آن، مهندسان و پزشکان همهکاره شدهاند. هیهات از نادانی و خودشیفتگی.
چند هفته پیش، دعوت شدم به جلسهای در یکی از مراکز پزشکی. آقایی گفت استاد تمام دانشگاه تهرانم و مدیر مرکز تحقیقاتی چه و چه. ایدهای داشت که خودش را بدجور شیفته کرده بود: به هر کس که اطلاعات پزشکی به ما میدهد، توکن دیجیتال میدهیم؛ بعد با توکنها خریدوفروش خواهد و سرانجام دولت را تضعیف خواهیم کرد.
برایش درباره امید ریاضی موفقیت چنین مدل کسبوکاری صحبت کردم. نفهمید؛ اینقدر هم ریاضی نمیدانست و میخواست در حوزه رمزارز و بلاکچین کار کند! گفت هر کس بحث را "دشوار" میکند، میخواهد حرفش را با پیچیدهگویی، به نفع خود پیش ببرد.
از قضا، خلبان هم بود. گفتم احتمال اینکه منِ یاسر که تا به حال وارد کابین خلبان نشدهام، هواپیمایی را از مهرآباد بلند کنم و در خارک فرود آورم، چقدر است. گفت صفر. گفتم بخت شما هم برای معامله کردن با توکنتان همینقدر است. خدانگهدار.
چه میکشیم از دست مهندسان و پزشکان که فکر میکنند چون دکترای حرفهای دارند، علیالاصول میتوانند به هر کاری وارد شوند. چه عاقبتی خواهد داشت، کشوری که در آن، مهندسان و پزشکان همهکاره شدهاند. هیهات از نادانی و خودشیفتگی.
Forwarded from جمهورى سوم
بررسی_کتاب_ذهن_برتر_از_ماشین_دریفوس.mpeg
45.8 MB
🔺صوت نشست مجازی ارائه و بحث علمی با یاسر خوشنویس درباره کتاب به تازگی ترجمه شدهی ذهن برتر از ماشین، نوشته برادران دریفوس/ موسسه مطالعات فرهنگی اجتماعی وزارت علوم با همکاری پژوهشگاه علوم وفرهنگ اسلامی
دوستانی میپرسیدند که کتاب "از تلگراف تا تلگرام" چه شد. سانسور گسترده وزارت ارشاد، حدود یک سوم کتاب را در بر میگرفت. فصل چهارم را به کلی حذف کردیم و فصلهای دیگر هم جرح شد.
دیگر اثری از ماهواره و اینترنت و تلگرام نمانده و نام کتاب را گذاشتم: "نبرد سیمها" با عنوان فرعیِ "رسانههای جدید و قدرت در عصر قاجار و پهلوی". حال، کتاب در صف انتشار است و امیدوارم بهار منتشر شود.
دیگر اثری از ماهواره و اینترنت و تلگرام نمانده و نام کتاب را گذاشتم: "نبرد سیمها" با عنوان فرعیِ "رسانههای جدید و قدرت در عصر قاجار و پهلوی". حال، کتاب در صف انتشار است و امیدوارم بهار منتشر شود.
چند روز دیگر چهل سال قمریام تمام خواهد شد. شنیدهام آنگاه که کسی چهلساله میشود، خداوند به کاتبان اعمالش میگوید بر او سخت بگیرید و هر آنچه میکند، به دقت بنویسید. خوشنودم که چون ناصرِ خسرو، حوالی چهل سالگی از خوابی عمیق و طولانی برخاستم. از این پس، بیشتر مراقب خواهم بود.
بد نیستم، اما بدی کردهام. هر انسانی دیو یا دیوهایی دارد و دیو من خشم است. افزون بر این، چند ماه اخیر درگیر مشکلاتی بنیانکن بودم که مرا خشمگینتر میکرد. شرمسارم که گاه بیدلیل، با کسانی که هیچ تقصیری در این میانه نداشتند، خشمگین شدم. اگر میتوانید از بدیهایم درگذرید، باشد که خدا از شما درگذرد یا آنکه لطفاً به من اطلاع دهید تا به نحوی جبران کنم.
اکنون که از خوابی طولانی بیدار شدهام، آرامشی دارم که پیشتر تجربه نمیکردم. افزون بر این، سختجانم. اگر مرا در قعر جهنم بیندازند تا سنتور و متنِ خوشخوان در کنار داشته باشم، راهی برای بیرون شدن خواهم یافت.
مفتخرم که ایرانیام و به فارسی مینویسم. زبانی تند دارم که سر به باد میدهد. باز هم از آن برای لت زدنِ دغلکاران و زشتکاران بهره خواهم برد. دولتمندان دروغین و نان به نرخ روز خوران مرا دشمن دارند و اصیلان و راستجویان، دوست. زبانم را در برابر ایشان، تنها به صدق و دوستی به کار خواهم گرفت. همواره شکرگزار خویشان، مربیان، استادان و دوستانم خواهم بود؛ خصوصاً پدر فقیدم و خصوصاً آنها که این چند ماه یاریام کردند.
مفتخرم که ایرانیام و به فارسی مینویسم. اینجا وطن من است و هیچگاه آن را رها نخواهم کرد. چشمانم پرفروغ است؛ طرحهای بسیار در ذهن دارم و دست از طلب ندارم تا کام من برآید؛ آینده از آنِ من نیست، بلکه من خودِ آیندهام. همین طور، هر یک از شما. پایدار باشید.
بد نیستم، اما بدی کردهام. هر انسانی دیو یا دیوهایی دارد و دیو من خشم است. افزون بر این، چند ماه اخیر درگیر مشکلاتی بنیانکن بودم که مرا خشمگینتر میکرد. شرمسارم که گاه بیدلیل، با کسانی که هیچ تقصیری در این میانه نداشتند، خشمگین شدم. اگر میتوانید از بدیهایم درگذرید، باشد که خدا از شما درگذرد یا آنکه لطفاً به من اطلاع دهید تا به نحوی جبران کنم.
اکنون که از خوابی طولانی بیدار شدهام، آرامشی دارم که پیشتر تجربه نمیکردم. افزون بر این، سختجانم. اگر مرا در قعر جهنم بیندازند تا سنتور و متنِ خوشخوان در کنار داشته باشم، راهی برای بیرون شدن خواهم یافت.
مفتخرم که ایرانیام و به فارسی مینویسم. زبانی تند دارم که سر به باد میدهد. باز هم از آن برای لت زدنِ دغلکاران و زشتکاران بهره خواهم برد. دولتمندان دروغین و نان به نرخ روز خوران مرا دشمن دارند و اصیلان و راستجویان، دوست. زبانم را در برابر ایشان، تنها به صدق و دوستی به کار خواهم گرفت. همواره شکرگزار خویشان، مربیان، استادان و دوستانم خواهم بود؛ خصوصاً پدر فقیدم و خصوصاً آنها که این چند ماه یاریام کردند.
مفتخرم که ایرانیام و به فارسی مینویسم. اینجا وطن من است و هیچگاه آن را رها نخواهم کرد. چشمانم پرفروغ است؛ طرحهای بسیار در ذهن دارم و دست از طلب ندارم تا کام من برآید؛ آینده از آنِ من نیست، بلکه من خودِ آیندهام. همین طور، هر یک از شما. پایدار باشید.
سهشنبه ۱۶ آذر، درباره تاسیس دانشگاه در ایران و کلیشههای نادرستی که در این زمینه در ذهنهاست، صحبت خواهم کرد.
این گفتگو از جهاتی بسط نکاتی است که در نقد مستند(نمای) ژانوس مطرح کرده بودم.
گفتگو به صورت زنده در صفحه زیر در اینستاگرام انجام خواهد شد.
@canoon_org_
این گفتگو از جهاتی بسط نکاتی است که در نقد مستند(نمای) ژانوس مطرح کرده بودم.
گفتگو به صورت زنده در صفحه زیر در اینستاگرام انجام خواهد شد.
@canoon_org_
ابزوردنامه #16
دکتری که «عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی» است و سابقه معاونت وزیر هم دارد، پستی هجوآمیز منتشر کرده با این مضمون که «در کتابهای فیزیک دارالفنون به جای چگالی گفته میشده کثافت مخصوص! ... بیهوده نیست که فیزیکدانان میگویند جهان چگال و چگالتر میشود تا به چگالی بینهایت میل کند. روز تأسیس دالفنون مبارک». از بینمکی که بگذریم، دوست ما نمونهای از روشنفکرنمای خودخوانده ایرانی است: کسی که با طعن و تمسخر گذشتهاش، فضل و نکتهسنجی میفروشد و لایک جمع میکند و البته، دیواری کوتاهتر از دارالفنون نمییابد؛ مدرسهای نظامی که البته مصداقی از توفیق نسبی است نه آنچنانکه عدهای تصور میکنند، مایه سرشکستگی. دوست من، مورخان ایدهها و افکار سالها خاک آرشیوها میخورند و متن خطی میخوانند تا دریابند چرا روزگاری برای ایدهای که امروزه آن را نمیفهمیم یا به شکل دیگری میفهمیم، واژه خاصی را به کار می بردهاند.
دچار خطای زمانپریشی میشویم اگر گذشته را با مفاهیم امروزمان بخوانیم؛ دچار خطای درنیافتن سیاق می شویم، اگر متن فنی را با درکی مبتنی بر زبان عادی از واژهها بخوانیم و دچار سوگیریِ شناختی هستیم، اگر دیگران یا گذشتگان را احمق بپنداریم و خودمان را دانا. یکی از اولین درسها در تفکر انتقادی این است: اگر متنی را خواندید و عجیب یا غیر قابل فهم به نظرتان رسید، گوینده را متهم نکنید، اول خودتان را متهم کنید که شاید اصلا نفهمیدهاید، چه میگوید.
«کثافت» و «لطافت» دوگانهای کهن در فلسفه طبیعی است. به زبان امروزی، کثافت یعنی تراکم از حیث جسم مادی؛ آنچه امروزه با واژه «چگالی» به آن اشاره میکنیم. چگالی هم هنگامی که اولین بارها در متون فیزیک به عنوان معادل density به کار میرفت، به همان اندازه غریب و نامأنوس بود که «کثافت» برای مخاطب امروزی.
خواندن متن تاریخی ادبی خاص میخواهد که متاسفانه نه با دکترا گرفتن به دست میآید نه با هیئت علمی شدن نه با گرفتنِ پست اجرایی در حکومت کذایی. این است حالِ ابزوردِ جایی که قرار است درباره سیاست علمی کشور"تحقیقات" کند.
دکتری که «عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی» است و سابقه معاونت وزیر هم دارد، پستی هجوآمیز منتشر کرده با این مضمون که «در کتابهای فیزیک دارالفنون به جای چگالی گفته میشده کثافت مخصوص! ... بیهوده نیست که فیزیکدانان میگویند جهان چگال و چگالتر میشود تا به چگالی بینهایت میل کند. روز تأسیس دالفنون مبارک». از بینمکی که بگذریم، دوست ما نمونهای از روشنفکرنمای خودخوانده ایرانی است: کسی که با طعن و تمسخر گذشتهاش، فضل و نکتهسنجی میفروشد و لایک جمع میکند و البته، دیواری کوتاهتر از دارالفنون نمییابد؛ مدرسهای نظامی که البته مصداقی از توفیق نسبی است نه آنچنانکه عدهای تصور میکنند، مایه سرشکستگی. دوست من، مورخان ایدهها و افکار سالها خاک آرشیوها میخورند و متن خطی میخوانند تا دریابند چرا روزگاری برای ایدهای که امروزه آن را نمیفهمیم یا به شکل دیگری میفهمیم، واژه خاصی را به کار می بردهاند.
دچار خطای زمانپریشی میشویم اگر گذشته را با مفاهیم امروزمان بخوانیم؛ دچار خطای درنیافتن سیاق می شویم، اگر متن فنی را با درکی مبتنی بر زبان عادی از واژهها بخوانیم و دچار سوگیریِ شناختی هستیم، اگر دیگران یا گذشتگان را احمق بپنداریم و خودمان را دانا. یکی از اولین درسها در تفکر انتقادی این است: اگر متنی را خواندید و عجیب یا غیر قابل فهم به نظرتان رسید، گوینده را متهم نکنید، اول خودتان را متهم کنید که شاید اصلا نفهمیدهاید، چه میگوید.
«کثافت» و «لطافت» دوگانهای کهن در فلسفه طبیعی است. به زبان امروزی، کثافت یعنی تراکم از حیث جسم مادی؛ آنچه امروزه با واژه «چگالی» به آن اشاره میکنیم. چگالی هم هنگامی که اولین بارها در متون فیزیک به عنوان معادل density به کار میرفت، به همان اندازه غریب و نامأنوس بود که «کثافت» برای مخاطب امروزی.
خواندن متن تاریخی ادبی خاص میخواهد که متاسفانه نه با دکترا گرفتن به دست میآید نه با هیئت علمی شدن نه با گرفتنِ پست اجرایی در حکومت کذایی. این است حالِ ابزوردِ جایی که قرار است درباره سیاست علمی کشور"تحقیقات" کند.
بندهایی از نامه فتحعلی شاه به سفیرش در عثمانی (مربوط به حوالی سال 1800):
«سفارت مآبا، بر ذمّت تو لازم است که بدرستی تحقیق کنی که وسعت ملک فرنگستان چقدر است و آیا کسی به نام پادشاه فرنگ وجود دارد یا نه؟ در صورت وجود داشتن پایتختش کجاست؟
دویوم – فرنگستان عبارت از چند ایل نشین است آیا شهر نشینند یا چادر نشین؟ و آیا خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟
سیوم- در باب فرانسه غوررسی خوبی بکن و ببین فرنسه هم یکی از ایلات فرنگ است و یا گروهی دیگر است و ملکی دیگر دارد. بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه میداند کیست و چکاره است؟
چهارم- در باب انگلستان تجقیق جداگانه و علیحدّه کن و ببین ایشان که در سایۀ ماهوت و پهلوی قلم تراش این همه شهرت پیدا کرده اند از چه قماش به شمار [می روند و از چه ] قیبل قومند و آیا اینکه می گویند در جزیره ای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند و قوت غالبشان ماهی است راست است یا نه اگر راست باشد چطور می شود در یک جزیره بنشینند و هندوستان را فتح کنند و پس از آن در حل این مسألۀ دیگر که در ایران این همه به ذهن ما افتاده صرف مساعی و اقدام بنما و نیک بفهم که در میان انگلستان و لندن چه نبت است آیا لندن جزوی از انگلستان است یا انگلستان جزوی از لندن است.»
خوانش زمانپریشانه و شرقشناسانه (نگاه کنید به شرقشناسی ادوارد سعید): هاه؛ «فرنگستان»؟! آیا فرانسه از ایلات فرنگستان است؟! دیگر هر بچهای هم میداند که لندن پایتخت انگلستان است. وقتی که در اروپا، پارلمان و راهآهن وجود داشت، اینجا هنوز پادشاه اسم کشورها را هم نمیدانست. با آن ریش بلندش.
خوانشی که سیاق را در نظر میگیرد: پادشاهی ثروتمند و خودکامه (آنچنانکه برخی سفرای اروپایی گفتهاند، ثروتمندترین و خودکامهترین پادشاده جهان در زمانه خودش) بر تخت نشسته و اولین بار پس از 80 سال جنگ داخلی، با آرامش نسبی بر کل آنچه امروز ایران مینامیم، حکم میراند. شاه مغفور، آقامحمدخان به تازگی گرجستان را باز پس گرفته و روسهای کافر را سر جایشان نشانده. سفرایی از نقاطی به نام فرانسه و انگلستان و لندن به دیدن شاه میآیند؛ نقاطی که اثری از آنها در نقشههای موجود نیست و نامشان در معدود منابع باقیمانده نیامده. در واقع، آخرین دولت باثبات ایرانی یعنی صفویه به کل اروپای مسیحی «فرنگستان» میگفت و تمایز روشنی میان کشورها نمیگذاشت. البته در قرنهای شانزدهم و هفدهم هنوز ملت-دولتهای اروپایی جدید کاملا متمایز نشده بودند. انگلستان هم جزیره ای دورافتاده و سرد بود که زمانی ایالتی بیارزش در امپراتوری روم به شمار میرفت و تا پیش از سال 1650، اهمیت خاصی نداشت. ملتی تازه سر بر آورد، ناوگان اسپانیای قدرتمند را شکست داد، مدتی در هند و خلیج فارس تجارت کرد و به تدریج هند را به تصرف درآورد. دیوانهای صفویه (از جمله، احتمالا اسناد تعاملات با فرنگستان و انگلستان) پس از سقوط اصفهان به زایندهرود ریخته شد و اسناد تعاملات نادر و زندیه با اروپاییان هم طی جنگهای داخلی پیاپی مفقود یا پراکنده شده بود. شاه از سفیرش می خواهد که این تازه به دوران رسیدهها را برایش شناسایی کند تا بتواند در تنظیم روابطش با عثمانی آشنا، هند، دوست و متحد قدیمی که اکنون بیشتر ایالتهایش فتح شده و روسهای «ازبک» بینوا، جایی هم برای فرنگ و انگلستان در نظر بگیرد. فتحعلی شاه گوگل و ویکیپدیا نداشت و تصاویر لندن را در تلویزیونش نمیدید. او اگر از هر یک از ما زیرکتر نبود، کمتر هم زیرک نبود؛ اگر چنین بود، نمیتوانست 36 سال بر امپراتوری بزرگش حکم براند و جز در سالهای آغازینِ یکپارچهسازی کشور و فتح دوباره خراسان و سالهای جنگ در مرزهای شمالغربی، آرامش کشور را حفظ کند.
«سفارت مآبا، بر ذمّت تو لازم است که بدرستی تحقیق کنی که وسعت ملک فرنگستان چقدر است و آیا کسی به نام پادشاه فرنگ وجود دارد یا نه؟ در صورت وجود داشتن پایتختش کجاست؟
دویوم – فرنگستان عبارت از چند ایل نشین است آیا شهر نشینند یا چادر نشین؟ و آیا خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟
سیوم- در باب فرانسه غوررسی خوبی بکن و ببین فرنسه هم یکی از ایلات فرنگ است و یا گروهی دیگر است و ملکی دیگر دارد. بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه میداند کیست و چکاره است؟
چهارم- در باب انگلستان تجقیق جداگانه و علیحدّه کن و ببین ایشان که در سایۀ ماهوت و پهلوی قلم تراش این همه شهرت پیدا کرده اند از چه قماش به شمار [می روند و از چه ] قیبل قومند و آیا اینکه می گویند در جزیره ای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند و قوت غالبشان ماهی است راست است یا نه اگر راست باشد چطور می شود در یک جزیره بنشینند و هندوستان را فتح کنند و پس از آن در حل این مسألۀ دیگر که در ایران این همه به ذهن ما افتاده صرف مساعی و اقدام بنما و نیک بفهم که در میان انگلستان و لندن چه نبت است آیا لندن جزوی از انگلستان است یا انگلستان جزوی از لندن است.»
خوانش زمانپریشانه و شرقشناسانه (نگاه کنید به شرقشناسی ادوارد سعید): هاه؛ «فرنگستان»؟! آیا فرانسه از ایلات فرنگستان است؟! دیگر هر بچهای هم میداند که لندن پایتخت انگلستان است. وقتی که در اروپا، پارلمان و راهآهن وجود داشت، اینجا هنوز پادشاه اسم کشورها را هم نمیدانست. با آن ریش بلندش.
خوانشی که سیاق را در نظر میگیرد: پادشاهی ثروتمند و خودکامه (آنچنانکه برخی سفرای اروپایی گفتهاند، ثروتمندترین و خودکامهترین پادشاده جهان در زمانه خودش) بر تخت نشسته و اولین بار پس از 80 سال جنگ داخلی، با آرامش نسبی بر کل آنچه امروز ایران مینامیم، حکم میراند. شاه مغفور، آقامحمدخان به تازگی گرجستان را باز پس گرفته و روسهای کافر را سر جایشان نشانده. سفرایی از نقاطی به نام فرانسه و انگلستان و لندن به دیدن شاه میآیند؛ نقاطی که اثری از آنها در نقشههای موجود نیست و نامشان در معدود منابع باقیمانده نیامده. در واقع، آخرین دولت باثبات ایرانی یعنی صفویه به کل اروپای مسیحی «فرنگستان» میگفت و تمایز روشنی میان کشورها نمیگذاشت. البته در قرنهای شانزدهم و هفدهم هنوز ملت-دولتهای اروپایی جدید کاملا متمایز نشده بودند. انگلستان هم جزیره ای دورافتاده و سرد بود که زمانی ایالتی بیارزش در امپراتوری روم به شمار میرفت و تا پیش از سال 1650، اهمیت خاصی نداشت. ملتی تازه سر بر آورد، ناوگان اسپانیای قدرتمند را شکست داد، مدتی در هند و خلیج فارس تجارت کرد و به تدریج هند را به تصرف درآورد. دیوانهای صفویه (از جمله، احتمالا اسناد تعاملات با فرنگستان و انگلستان) پس از سقوط اصفهان به زایندهرود ریخته شد و اسناد تعاملات نادر و زندیه با اروپاییان هم طی جنگهای داخلی پیاپی مفقود یا پراکنده شده بود. شاه از سفیرش می خواهد که این تازه به دوران رسیدهها را برایش شناسایی کند تا بتواند در تنظیم روابطش با عثمانی آشنا، هند، دوست و متحد قدیمی که اکنون بیشتر ایالتهایش فتح شده و روسهای «ازبک» بینوا، جایی هم برای فرنگ و انگلستان در نظر بگیرد. فتحعلی شاه گوگل و ویکیپدیا نداشت و تصاویر لندن را در تلویزیونش نمیدید. او اگر از هر یک از ما زیرکتر نبود، کمتر هم زیرک نبود؛ اگر چنین بود، نمیتوانست 36 سال بر امپراتوری بزرگش حکم براند و جز در سالهای آغازینِ یکپارچهسازی کشور و فتح دوباره خراسان و سالهای جنگ در مرزهای شمالغربی، آرامش کشور را حفظ کند.
در حیاط کوچک پاییز در زندان
۲۴۰۰ سال پیش، سقراط به اتهام بیاعتقادی به خدایان و فاسد کردن جوانان به مرگ محکوم شد. دوستانش گفتند میتوانیم از زندان فراریات دهیم؛ نپذیرفت و جام شوکران را سر کشید.
عجب! آیا ماجرای سقراط افسانه نیست؟ نیست. آیا ممکن است چنین اتفاقی تکرار شود؟ شد. ۲۴۰۰ سال پس از آن، بکتاش آبتین به اتهام نوشتن تاریخ کانون نویسندگان و شرکت در مراسم سالگرد قتل نویسندگانی که بیگناه کشته شدند، تحت عنوان تبلیغ علیه نظام و اجتماع به قصد اقدام علیه امنیت ملی، به حبس محکوم شد. در آن زندان، شوکران به خورد کسی نمیدهند، اما کارهای دیگری بی جواب پس دادن، میکنند که مرده بیرون آمدن همواره محتمل است.
دوستان بکتاش به او گفتند وثیقهای که گذاشتیم فدای سرت؛ تو شهرت بینالمللی داری، فراریات میدهیم و جایی پناهنده شو. گفت نه؛ به زندان رفت و جنازهاش را تحویل دادند.
ماجرای بکتاش آبتین از آن دست ماجراهایی است که ما را به شنیدن و گفتن فرا میخواند. این ماجرا را بارها تعریف خواهند کرد؛ چه نام آبتین در این زمانه تقلب و تغلب بر میدانی یا در کتابهای درسی، باشد چه نباشد.
۲۴۰۰ سال پیش، سقراط به اتهام بیاعتقادی به خدایان و فاسد کردن جوانان به مرگ محکوم شد. دوستانش گفتند میتوانیم از زندان فراریات دهیم؛ نپذیرفت و جام شوکران را سر کشید.
عجب! آیا ماجرای سقراط افسانه نیست؟ نیست. آیا ممکن است چنین اتفاقی تکرار شود؟ شد. ۲۴۰۰ سال پس از آن، بکتاش آبتین به اتهام نوشتن تاریخ کانون نویسندگان و شرکت در مراسم سالگرد قتل نویسندگانی که بیگناه کشته شدند، تحت عنوان تبلیغ علیه نظام و اجتماع به قصد اقدام علیه امنیت ملی، به حبس محکوم شد. در آن زندان، شوکران به خورد کسی نمیدهند، اما کارهای دیگری بی جواب پس دادن، میکنند که مرده بیرون آمدن همواره محتمل است.
دوستان بکتاش به او گفتند وثیقهای که گذاشتیم فدای سرت؛ تو شهرت بینالمللی داری، فراریات میدهیم و جایی پناهنده شو. گفت نه؛ به زندان رفت و جنازهاش را تحویل دادند.
ماجرای بکتاش آبتین از آن دست ماجراهایی است که ما را به شنیدن و گفتن فرا میخواند. این ماجرا را بارها تعریف خواهند کرد؛ چه نام آبتین در این زمانه تقلب و تغلب بر میدانی یا در کتابهای درسی، باشد چه نباشد.
در پنج جلسه، چیستی هوش مصنوعی، زمینه تاریخی آن و انتقادات دریفوس به این پروژه را مرور خواهم کرد. متن محوری کتاب تاثیرگذار "ذهن برتر از ماشین" خواهد بود.
جلسات از همین چهارشنبه، به صورت برخط و در محیط اسکای روم برگزار خواهد شد.
https://www.skyroom.online/ch/alizand/rastaa-tt
جلسات از همین چهارشنبه، به صورت برخط و در محیط اسکای روم برگزار خواهد شد.
https://www.skyroom.online/ch/alizand/rastaa-tt
Audio
.
🎓 دکتر یاسر خوشنویس
🔖 جلسه ۱ (۳۰ دیماه ۱۴۰۰)
🔶️ اندیشکده رستا برگزار میکند:
حلقههای مطالعاتی سایبورگ[Cyborg]؛
🔺️ همخوانی آنلاین کتاب
《ذهن برتر از ماشین》
اثر هیوبرت دریفوس
🔺️ با حضور دکتر یاسر خوشنویس
پژوهشگر حوزه علم و فناوری
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
🔺️ لینک اتاق برگزاری:
skyroom.online/ch/alizand/rastaa-tt
🔺️گروه تلگرامی حلقه مطالعاتی:
https://news.1rj.ru/str/cyborgstudy
#اندیشکده_رستا
#اندیشکده
#cyborg
#فلسفه
#فلسفه_تکنولوژی
#انسان
#دیجیتال
#سایبورگ
🎓 دکتر یاسر خوشنویس
🔖 جلسه ۱ (۳۰ دیماه ۱۴۰۰)
🔶️ اندیشکده رستا برگزار میکند:
حلقههای مطالعاتی سایبورگ[Cyborg]؛
🔺️ همخوانی آنلاین کتاب
《ذهن برتر از ماشین》
اثر هیوبرت دریفوس
🔺️ با حضور دکتر یاسر خوشنویس
پژوهشگر حوزه علم و فناوری
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
🔺️ لینک اتاق برگزاری:
skyroom.online/ch/alizand/rastaa-tt
🔺️گروه تلگرامی حلقه مطالعاتی:
https://news.1rj.ru/str/cyborgstudy
#اندیشکده_رستا
#اندیشکده
#cyborg
#فلسفه
#فلسفه_تکنولوژی
#انسان
#دیجیتال
#سایبورگ
هنگامی که فتحعلی آخوندزاده (1191-1256) حوالی سال 1240 شمسی، «مکتوبات کمالالدوله» را مینوشت، برای پانزده مفهوم کلیدی در جهان جدید، معادل فارسی نمییافت و ترجیح داد آنها را به همان شکل با حروف فارسی بنگارد. مستنسخ مکتوبات (که احتمالاً خود آخوندزاده است) این واژهها را در ابتدای متن قدری توضیح داده و نوعی فرهنگنامه ابتدایی را پدید آورده است. یکی از این واژه ها «پروقره» است: Progress؛ چیزی که اکنون «پیشرفت» میخوانیم و در عصر قاجار، به تدریج «ترقی» خوانده شد.
عجب! ایرانی 160 سال پیش نمیدانست، پیشرفت چیست و واژهای برایش نداشت؟ نه نمیدانست. نه تنها ایرانیان، بلکه دیگر شرقیان و حتی اروپاییانِ قرون میانه هم نمیدانستند پیشرفت چیست. Progress از ریشهای هندواروپایی، در لاتین و فرانسه کهن، فعلی حرکتی بود: «قدم زدن؛ گامی پیش نهادن». معنای استعاریِ «بهبود اوضاع در مقیاسی جمعی» حوالی سال 1600 پدید آمد.
در عمده سنتهای باستانی، جهان امری حاکم و مستولی بود که فرد باید خود را با آنها هماهنگ میساخت و در سنتهای دینی، برترین افراد همچون پیامبران، امامان و قدیسان قرنها پیش زندگی کرده بودند و مومنان باید خود را با آنها شبیه میکردند. تصور خطی از زمانی که همواره پیش میرود و نمونه اعلایی در گذشته ندارد و ملتی که باید هر روزش بهتر از دیروز باشد، تنها در قرن هفدهم بسط پیدا کرد.
آخوندزاده حق داشت که معادلی برای Progress نمییافت. ایرانیان در تمام این 160 سال به توافقی درباره این مفهوم جدید نرسیدهاند: آیا باید «پیشرفت» کنند یا نه؟ این «پیشرفت» چه شکلی باید داشته باشد؟ چگونه باید پیشرفت کنند در حالی که کهنالگوهایی از عصر باستان و عصر پیامبر و ائمه دارند؟ چگونه باید پیشرفت کنند در حالی که تمامی دانشها در متون کهن آمده است؟ ایرانی پایی در گذشته طولانی و جذاب خویش دارد و از سوی دیگر، شیفته و مقهور جهان جدید است. جمهوری اسلامی تلاشی بود برای پیوند زدن میان این دو: «شد جمهوری اسلامی به پا/ که هم دین دهد هم دنیا به ما». تلاشی که اینک سرانجامی ناخوشایند دارد.
تاریخ واژهها نکات بسیاری برای گفتن درباره عمیقترین تصورات و برداشتها ما از چیستی خودمان، چیستی جهان و نقش ما در این زندگی گذرا دارد. واژههایی که گاه معادلی در فرهنگی ندارند و واژههایی که معنایشان در طول زمان تغییر میکند. شاید بعدا درباره بقیه واژههای بیمعادل در مکتوبات کمالالدوله بنویسم.
عجب! ایرانی 160 سال پیش نمیدانست، پیشرفت چیست و واژهای برایش نداشت؟ نه نمیدانست. نه تنها ایرانیان، بلکه دیگر شرقیان و حتی اروپاییانِ قرون میانه هم نمیدانستند پیشرفت چیست. Progress از ریشهای هندواروپایی، در لاتین و فرانسه کهن، فعلی حرکتی بود: «قدم زدن؛ گامی پیش نهادن». معنای استعاریِ «بهبود اوضاع در مقیاسی جمعی» حوالی سال 1600 پدید آمد.
در عمده سنتهای باستانی، جهان امری حاکم و مستولی بود که فرد باید خود را با آنها هماهنگ میساخت و در سنتهای دینی، برترین افراد همچون پیامبران، امامان و قدیسان قرنها پیش زندگی کرده بودند و مومنان باید خود را با آنها شبیه میکردند. تصور خطی از زمانی که همواره پیش میرود و نمونه اعلایی در گذشته ندارد و ملتی که باید هر روزش بهتر از دیروز باشد، تنها در قرن هفدهم بسط پیدا کرد.
آخوندزاده حق داشت که معادلی برای Progress نمییافت. ایرانیان در تمام این 160 سال به توافقی درباره این مفهوم جدید نرسیدهاند: آیا باید «پیشرفت» کنند یا نه؟ این «پیشرفت» چه شکلی باید داشته باشد؟ چگونه باید پیشرفت کنند در حالی که کهنالگوهایی از عصر باستان و عصر پیامبر و ائمه دارند؟ چگونه باید پیشرفت کنند در حالی که تمامی دانشها در متون کهن آمده است؟ ایرانی پایی در گذشته طولانی و جذاب خویش دارد و از سوی دیگر، شیفته و مقهور جهان جدید است. جمهوری اسلامی تلاشی بود برای پیوند زدن میان این دو: «شد جمهوری اسلامی به پا/ که هم دین دهد هم دنیا به ما». تلاشی که اینک سرانجامی ناخوشایند دارد.
تاریخ واژهها نکات بسیاری برای گفتن درباره عمیقترین تصورات و برداشتها ما از چیستی خودمان، چیستی جهان و نقش ما در این زندگی گذرا دارد. واژههایی که گاه معادلی در فرهنگی ندارند و واژههایی که معنایشان در طول زمان تغییر میکند. شاید بعدا درباره بقیه واژههای بیمعادل در مکتوبات کمالالدوله بنویسم.
ابزوردنامه #17
بهار 97 به دلایلی که شرحی طولانی دارد، از معاونت علمی استعفا دادم. پس از استعفا، در فهرست مشاوران معاونت بودم و گهگاه به شرکتهای دانشبنیان و به بخشهایی از معاونت مشورت میدادم.
مدتی که در فناپ بودم، فرصت مشورت دادن نداشتم. مهرماه تماس گرفتند که حالا که وقت داری دوباره مشورت بده، گفتم باشد. پس از چند جلسه، نوبت به پرداخت رسید. کارشناس مربوطه گفت مدیران گفتهاند با خوشنویس کار نکنید. کاشف به عمل آمد مسئله این است که در نقدم به مستندنمای ژانوس، از مهندس میرزایی (به قول آنها، آقاصابر) انتقاد کردهام. آقاصابر بتی است از بتهای معاونت و مرکز همکاریهای نوآوری و پیشرفت و گناه من در نقد اقداماتش، نابخشودنی بود. مرا از فهرست برداشتند و حقالزحمه چهار پنج جلسه آخر را هم ندادند.
راستش، سوالی که هم خودش و هم پاسخهای محتمل به آن ابزوردند، این است: حضرات! با این کار به منِ خوشنویس صدمه زدید؟ یا به ظرفیت و اعتبار سازوکار مشورتدهیِ معاونت؟ یا به بخشهایی از معاونت که مشورت میگرفتند؟ یا به دانشبنیانهایی که مشورت می گرفتند؟
اقتدارگرایی جزئی لاینفک از شخصیت اکثر ایرانیان است؛ رذیلتی که هر فرد باید با آن بجنگد. سلسلهمراتبی از ارباب قدرت وجود دارد؛ قدرت امضا و بودجه در اختیار که گاه با قدرت گفتمانیِ ناشی از مدرک دکترا یا تسلط بر متون دینی یا سابقه ایثارگری ترکیب میشود. هر مدیر میانی نزد مدیر بالاتر بنده است و نزد کارشناسانِ زیردست، بت. اگر این سلسلهمراتب را تاب نیاورید، یا باید استعفا دهید یا کنارتان میگذارند.
17 سال با یا برای ستاد نانو و بعداً، معاونت عملی کار کردم. در این مدت، بیاغراق، تنها دو مدیر میانی و ارشد را میشناسم که تفکر استراتژیک را درک میکنند. البته آن دو هم در تعامل با سایرینی که در پی بهرهگیری از موقعیتهای تعارض منافعاند و تنها اقداماتِ نقطهای نافع را دنبال می کنند، عملا به حاشیه رانده شدهاند. معاونت علمی در یک کلام سازوکاری است برای توزیع رانتی شیک: رانت محقق و فناور بودن؛ باقی فسانه است.
بهار 97 به دلایلی که شرحی طولانی دارد، از معاونت علمی استعفا دادم. پس از استعفا، در فهرست مشاوران معاونت بودم و گهگاه به شرکتهای دانشبنیان و به بخشهایی از معاونت مشورت میدادم.
مدتی که در فناپ بودم، فرصت مشورت دادن نداشتم. مهرماه تماس گرفتند که حالا که وقت داری دوباره مشورت بده، گفتم باشد. پس از چند جلسه، نوبت به پرداخت رسید. کارشناس مربوطه گفت مدیران گفتهاند با خوشنویس کار نکنید. کاشف به عمل آمد مسئله این است که در نقدم به مستندنمای ژانوس، از مهندس میرزایی (به قول آنها، آقاصابر) انتقاد کردهام. آقاصابر بتی است از بتهای معاونت و مرکز همکاریهای نوآوری و پیشرفت و گناه من در نقد اقداماتش، نابخشودنی بود. مرا از فهرست برداشتند و حقالزحمه چهار پنج جلسه آخر را هم ندادند.
راستش، سوالی که هم خودش و هم پاسخهای محتمل به آن ابزوردند، این است: حضرات! با این کار به منِ خوشنویس صدمه زدید؟ یا به ظرفیت و اعتبار سازوکار مشورتدهیِ معاونت؟ یا به بخشهایی از معاونت که مشورت میگرفتند؟ یا به دانشبنیانهایی که مشورت می گرفتند؟
اقتدارگرایی جزئی لاینفک از شخصیت اکثر ایرانیان است؛ رذیلتی که هر فرد باید با آن بجنگد. سلسلهمراتبی از ارباب قدرت وجود دارد؛ قدرت امضا و بودجه در اختیار که گاه با قدرت گفتمانیِ ناشی از مدرک دکترا یا تسلط بر متون دینی یا سابقه ایثارگری ترکیب میشود. هر مدیر میانی نزد مدیر بالاتر بنده است و نزد کارشناسانِ زیردست، بت. اگر این سلسلهمراتب را تاب نیاورید، یا باید استعفا دهید یا کنارتان میگذارند.
17 سال با یا برای ستاد نانو و بعداً، معاونت عملی کار کردم. در این مدت، بیاغراق، تنها دو مدیر میانی و ارشد را میشناسم که تفکر استراتژیک را درک میکنند. البته آن دو هم در تعامل با سایرینی که در پی بهرهگیری از موقعیتهای تعارض منافعاند و تنها اقداماتِ نقطهای نافع را دنبال می کنند، عملا به حاشیه رانده شدهاند. معاونت علمی در یک کلام سازوکاری است برای توزیع رانتی شیک: رانت محقق و فناور بودن؛ باقی فسانه است.
rasta
<unknown>
📌 اولین اپیزود از ویدئو/پادکستهای رستا؛
✅ عنوان:
《نقش شبکههای مجازی در شناخت انسان》
🔴《نسخه کامل》🔴
#علی_الماسی_زند
دانشجوی دکتری #فلسفه از دانشگاه #علامه_طباطبایی
#ابوطالب_صفدری
دکتری #فلسفه_تکنولوژی از دانشگاه #صنعتی_شریف
#شبکههای_اجتماعی
#اندیشکده_رستا
www.instagram.com/tv/CX3w38HgOLp/?utm_medium=share_sheet
🌐 rasta-tt.ir
✅ عنوان:
《نقش شبکههای مجازی در شناخت انسان》
🔴《نسخه کامل》🔴
#علی_الماسی_زند
دانشجوی دکتری #فلسفه از دانشگاه #علامه_طباطبایی
#ابوطالب_صفدری
دکتری #فلسفه_تکنولوژی از دانشگاه #صنعتی_شریف
#شبکههای_اجتماعی
#اندیشکده_رستا
www.instagram.com/tv/CX3w38HgOLp/?utm_medium=share_sheet
🌐 rasta-tt.ir
پادکستی باکیفیت درباره ادراکات و تصمیمگیریهای ما در فضای مجازی 👆
امشب همراه با میلاد دخانچی، درباره فیلم "بی رویا" صحبت خواهیم کرد.
پخش زنده در اینستاگرام:
https://instagram.com/jivegischool
پخش زنده در اینستاگرام:
https://instagram.com/jivegischool