تکنولوژی و معنا (تمنا) – Telegram
تکنولوژی و معنا (تمنا)
1K subscribers
90 photos
6 videos
10 files
34 links
یادداشت‌هایی از یاسر خوشنویس درباره تکنولوژی، معنا و نمو
@sts1394
Download Telegram
...
گفتم ای فالگیر، منم مردی تنها
با عشقی بزرگ در سر
که نمی‌یابم برای خود یاور
گفت می‌بینم برایت طالعی بلند
طالع پادشاهی تنها
بی هیچ ملکه‌ای در بر؛
جستجویت را ده پایان
و بپذیر خود را تنها

چراکه عشق تو چنان بزرگ است
که هرگاه آن را به زنی هدیه کنی،
تنها خودت را پست خواهی کرد
...

تتمه چکامه "فال قهوه" از نزار قبانی
پس آنگاه که مرا به رقص درمی‌آورد،
واژگانی در گوشم می‌خواند که به واژه نمی‌مانند
دستانش مرا تا عرش بالا می‌برد
از ورای ابرها به زمین می‌نگریم
و آدمیان چون نقاطی تاریک می‌مانند
ما در لحظه‌ای از تاریخ گم می‌شویم
در جایی بی‌نام و نشان
سکوتش چه پرمعناست و گفتارش شیرین
مرا مست می‌کند رقصش که چون پرواز مرغابی است
در عرش، بر بال‌های فرشتگان پرواز می‌کنیم
و دست در دست هم چشم بر جهان می‌بندیم
...
پس آنگاه که مرا به رقص درمی‌آورد،
ناگاه از خواب می‌پرم
چهره فالگیر پیش چشمم می‌آید:
من پیشتر به تو گفته بودم؛
می‌بینم برایت طالعی بلند
طالع پادشاهی تنها
بی هیچ ملکه‌ای در بر
معشوقه تو بانویی است که نام و نشانی ندارد
معشوقه تو هیچ‌کس است
سکوت دوباره می‌آید
و این رویای هر شبه من است

استقبال از دو چکامه "کلمات" و "فال قهوه" نزار قبانی
مدتی است که منتشر شده:
ذهن برتر از ماشین، یکی از آثار کلیدی در فلسفه هوش مصنوعی.

در تهران، تنها در کتابفروشی ناشر (پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی) در پاساژ فروزنده یافت می‌شود.
ابزوردنامه #۸

پس از مدتی، فرصت کردم قسمت اول مستند ژانوس را ببینم. پوستر این مستند به خوبی از خطایی راهبردی حکایت می‌کند: تلقی‌ای خطی از رابطه علم، فناوری و صنعت. رضاشاه مدارس عالی ساخت، بعد دانشگاه تاسیس کرد، بعد دانشگاه فناوری پدید آورد، بعد ایران به صنعت دست یافت. تصوری به‌کلی نادرست.

مستند سرشار از خطاهای تاریخی است. خطای بزرگ اینکه ماجرا از ۱۳۰۰ آغاز می‌شود. مصاحبه‌شوندگان به دفعات می‌گویند اوضاع ناگهان با کودتای ۱۲۹۹ دگرگون شد. هنگامی که گوینده‌ای در گفتار تاریخی واژه "ناگاه" را به کار می‌برد، در واقع می‌گوید که داستانی ندارد. اما تاریخ ناگهان ندارد.

دوستم امیر ناظمی دارالفنون را مدرسه‌ای عمومی می‌داند و آن را در مقابل مدارس عالی دهه ۱۳۰۰ قرار می‌دهد؛ حال آنکه دارالفنون یک مدرسه تخصصیِ نظامی و برخلاف تصور عامه، موفق بود: هنگ توپخانه فارغ‌التحصیلان دارالفنون هرات را در ۱۲۳۵ بمباران کردند و تا آستانه فتح شهر رفتند. اگر بریتانیا در بوشهر مداخله نظامی نمی‌کرد، هرات فتح می‌شد. آنها در دوره ناصری، ۶۰ سال پیش از کودتا، تلگراف ملی ساختند و اولین نقشه مدرن تهران را ترسیم کردند.

دکتر قاضی‌نوری، استاد تمام سیاستگذاری علم و فناوری، ناخرسندانه فکر می‌کند فول‌استک است و می‌گوید اولین مدارس عالی را اولین نسل روشنفکران درباری در دهه ۱۳۰۰ ساختند. حال آنکه درباره مدرسه سیاست و مدرسه حقوق که در دوره مظفری تاسیس شدند و پدر فروغی در آن درس می داد، چیزی نمی‌داند. نسل مذکور سومین نسل روشنفکران درباری ایران بودند: پس میرزا ملکم، حسین سپهسالار که به صدراعظمی رسید، مخبرالدوله هدایت، اعتمادالسلطنه و دیگران در عصر ناصری و مظفری چه می کردند؟ قانون اساسی مشروطه ۱۲۸۵ را که نوشت؟ روشنفکران درباری در عصر قاجار کاملا فعال بودند و تنها باری دیگر حول رضا میرپنج گرد آمدند.

امیر ناظمی با تاسف می گوید تاسیس دانشگاه در ۱۳۱۳ پروژه‌ای سیاسی بود، حال انکه در غرب چنین نبود. قسمت اول جمله درست است، اما دانشگاه همیشه و همه‌جا سیاسی است. تاریخ جامعه الازهر مصر و اونیورسیته پاریس را بخوانید تا دریابید. دانش و قدرت همیشه آمیخته‌اند. دانش همواره قدرت گفتمانی پدید می‌آورد و از این رو، همیشه و همه‌جا سیاسی است.

از میان مصاحبه‌شوندگان، دوست عزیزم علی چاپرک یک قد و قامت برتر است و با تردید سخته همیشگی‌اش، مصاحبه‌کنندگان را به چالش می‌کشد: اصلا مسئله دانش نبود: مسیله تربیت کارمند بود؛ مسئله دولت‌ملت‌سازی بود. راه‌آهن سراسری پیش از آنکه کسی از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده باشد، افتتاح شد. مسیر فن و صنعت از مسیر علم و دانش مستقل است و این دو در موقعیتی سیستمی، در سیاست به هم برخورد می‌کنند.

ابزوردیته همه مظاهر زندگی در کشور من را درنوردیده. دوستم محسن دنیوی به همراه مصاحبه‌شوندگانش تاریخ نخوانده‌اند. دانش آنها از تاریخ ایران بعید است از سطح کتاب‌هایی عمومی از آبراهامیان و امانت فراتر رود. احتمالا، هیچ یک از آنها شاهکار سه‌جلدی محبوبی اردکانی یعنی "تاریخ موسسات تمدنی جدید در ایران" را که انجیل این حوزه تخصصی است، ورق نزده‌اند. ابزوردیته در اینجاست که مستند تاریخی بسازی، اما سکوت مهیب آرشیوی را تجربه نکردی باشی و لطافت و تردی نسخه‌ای خطی یا کتابی چاپ سنگی را لمس نکرده باشی: تاریخگویی از ورای ابرها.

همچنانکه علی چاپرک به درستی اشاره می‌کند، تاریخ برساخته‌ای است روایی از برساخته‌ای تاریخی. تاریخگویی کار هر کس نیست، گاو نر می‌خواهد و مرد کهن.

ادامه دارد
قسمت دوم ژانوس را هم دیدم: مجدداً خطای راهبردیِ تصور خطی از رابطه علم، فناوری و صنعت.

امیر ناظمی باز با لحنی تاسف‌آمیز می‌گوید: توسعه دهه 40 یک توسعه تکنولوژیک نبود، بلکه توسعه‌ای با منشأ سیاسی بود، حال آنکه توسعه (همانند علم) همواره و همه‌جا سیاسی است. انگلستان پس از انقلاب 1688 توسعه یافت، ژاپن پس از اصلاحاتِ سیاسی میجی در دهه 1880 و غیره و ذلک (لطفا آثار نورث و عجم‌اوقلو را دوباره بخوانید). توسعه درون کانتکستی از شرایط سیاسی و اجتماعی، ممکن یا ناممکن می شود.
دینامیک حقیقی این نیست که دانشگاه می‌سازید، بعد علم تولید می‌شود، بعد فناوری تولید می‌شود، بعد فناوری در صنعت به کار گرفته می‌شود. این داستان ساده‌اندیشان است. دینامیک اصلی چنین است: ابتدا شرایط سیاسی را آرام می‌کنید، بعد ثروت فرار نمی‌کند، بعد مصنوعاتی کمابیش معمولی تولید می‌کنید و با موفقیت می‌فروشید، بعد از سودتان و با توجه به بازخورد مشتری، روی محصولاتی بهبودیافته یا جدید سرمایه‌گذاری می کنید؛ ممکن است موفق شوید.

از قضا و بر خلاف آنچه مصاحبه‌شوندگان می‌گویند، در دوره پهلوی نوآوری تکنولوژیک هم می‌بینیم. البته نوآوری‌ای تدریجی و نه رادیکال که با شرایط و زمینه تاریحی ایران همخوان است. مثال آشکاری از دینامیک مذکور چنین است: خاندان ایروانی چد نسل تاجر بودند. یکی از آنها کارخانه تولید کفش به ایران آورد و پس از مدتی، کفش ملی را در 1336 بنیان گذاشت. ابتدا کفش‌ها طبق طراحی اروپایی تولید و فروخته می‌شد. مدتی بعد، بازخورد از بازار نشان داد که طراحی اروپایی با ساختار پای ایرانیان سازگار نیست. تیمی از مهندسان، مشاوران و کارگران روی محصولاتی جدید کار کردند: یک نمونه چند هزار نفری انتخاب و اندازه پای آنها گرفته شد. مشخص شد که آناتومی پای ایرانیان قدری متفاوت است. سپس، طراحی جدیدی بر اساس این آناتومی انجام شد. از میانه دهه 40، کفش ملی کفش‌هایی مطابق با آناتومی ایرانیان تولید می‌کرد و سال‌ها یعنی پیش از آنکه مصادره انقلابیون آن را به تدریج نابود کند، موفق بود. نوآوریِ واقعی این است، موشک هوا کردن نیست.

هم مصاحبه‌شوندگان و هم تدوینگر در موقعیتی ابزورد، میان ستایش و ذم پهلوی گیر افتاده‌اند. من که استاد دانشگاه نیستم و از دولت پول نمی‌گیرم، خیالم راحت است: پادشاهی پهلوی به رغم تمامی ضعف‌هایش، موفق‌ترین حکومت در ایران از زمان سقوط اصفهان در 1101 بود و هست. در 1348، نرخ بیکاری به حدود 2 درصد رسیده بود و هر مرد ایرانی کارآمد می‌توانست با یک شغل ثابت، زندگی خود و خانواده 5 تا 8 نفری‌اش را بچرخاند و پس‌انداز هم داشت. اینها مدیون ثبات سیاسی داخلی (البته ستمگرانه و غیردموکراتیک)، روابط بین‌الملل باثبات و از جمله نخست‌وزیری متساهل چون هویدا بود. پهلوی‌ها رفاه می‌ساختند، اما آن را ناعادلانه توزیع می‌کردند و همین موضوع یکی از علل انقلاب 57 بود. مقایسه کنید با جمهوری اسلامی که فقر را ناعادلانه توزیع می‌کند و خدا می‌داند سرانجامش چه خواهد شد.
تاریخگوییِ دفرمه، مذبذب و بی‌پشتوانه کماکان ادامه دارد؛ نقادی من نیز هم.
ابزوردنامه #۱۰

قسمت سوم ژانوس به علم و فناوری و صنعت در بازه انقلاب تا پایان جنگ می‌پردازد. مستند یا متنی در این خصوص که به ملی‌سازی و مصادره صنایع خصوصی اشاره نکند، یک موجود ناقص‌الخلقه است؛ اتفاقاتی که صنعت و در پی آن، فناوری و علم را در ایران برای همیشه از مسیر خود خارج کرده‌اند و حتی اگر امروز دست از آنها برداریم، سال‌ها زمان می‌برد تا حلقه‌های بازخوردِ زایایی در سیستم صنعت ایران که پیش از انقلاب وجود داشت، احیا شوند.

مهندس میرزایی با کوله‌باری چند دهه‌ای از خطاهای بزرگ و بزرگ‌تر (که در قسمت‌های بعدی، به آنها خواهم پرداخت) مفتخر است که خارجی‌ها رفتند و خودمان یاد گرفتیم اپراتور باشیم، قطعه تعمیر کنیم و قطعه بسازیم.

دوستم امیر ناظمی خرسندانه این بار مصاحبه‌کننده، محسن دنیوی، را به چالش می‌کشد: مگر خوب بود که خارجی‌ها رفتند؟ محسن نمی‌داند چه بگوید؛ آخر مستند را نهادی حاکمیتی سفارش داده و قرار است همه کارهای پهلوی‌ها بد باشد و همه کارهای جمهوری اسلامی خوب. ناظمی به درستی اشاره می‌کند که این اتفاق (که مسببش خود انقلابیون بودند)، فرایند یادگیری و همکاری فناورانه را متوقف کرد.

ماجرای ابزورد ما چیزی از این دست است: شاگرد نجاری استادش را از مغازه بیرون کرد. پس از مدتی، شاگرد توانست اولین میخ را بدون خرابکاری بکوبد. جشن گرفت و به همسایه‌ها شیرینی داد. اندکی بعد توانست رنده کند، جشن گرفت و شیرینی داد. پس از مدتی، توانست گیره را تعمیر کند. جشن گرفت و شیرینی داد و نهایتا، توانست گیره بسازد. تلویزیون را صدا کرد و جشنی در مقیاس ملی گرفت. در همین مدت، شاگردان نجاری‌های دیگرِ شهر استاد شده بودند و داشتند با سی‌ان‌سی کار می‌کردند.

این شاگردانِ نخوانده‌استاد چهار دهه است بر صنعت و فناوری و علم کشور حاکم‌اند؛ اموال ملی را به باد می‌دهند و بعد با افتخار در مستند می‌گویند ما می‌توانیم. کی از دست‌شان خلاص می‌شویم، خدا عالم است‌.
ابزوردنامه #۱۱

قسمت چهارم ژانوس را دیدم. بی‌دانشی، اقداماتی به کلی خطا و جسارت در هدر دادن منابع ملی، عجیب ستایش می‌شوند! خلاصه‌اش می‌شود نواختن شیپور از سر گشادش: ساختن و متورم کردنِ مصنوعیِ شرکت‌هایی جدید بدون هیچ اتصالی به بدنه صنعت ایران. تکاشتن گل‌هایی در گلخانه‌ای سرپوشیده در خاکی قلابی، مبادا نور واقعی ببیند و باران بخورند.

مهندسانِ مفتخر، میرزایی و سجادی و همکاران‌شان از میانه دهه 70 سعی کردند شرکت‌هایی‌ های‌تک پدید آورند، بدون آنکه دینامیک صنایع های‌تک را بدانند؛ بدون آنکه تاریخ برآمدن صنایع جدید را از قرن هفدهم خوانده باشند؛ بدون آنکه تحولاتی سیاسی و حقوقی را که به برآمدن این صنایع منجر شدند، بشناسند. همچنانکه جایی دیگر توضیح داده‌ام، صنایع مدرن و پسامدرن بر زمینه‌ای حقوقی-سیاسی از شش قانون متکی‌اند: قانون‌های مالکیت، پتنت، ضدانحصار، مدیریت تعارض منافع، شفافیت و حمایت از افشاگری. امثال م. سجادی و م. میرزایی باید پس از جنگ به فکر تدوین و تکمیل این قوانین می‌افتادند. بارها به دوستان معاونت گفته‌ام که قانون‌های فعلیِ مالکیت و پتنت کارا نیستند و بقیه قوانین مذکور را نداریم و بارها این پاسخ را شنیده‌ام: «آقای خوشنویس، تدوین قوانین زمان‌بر است. بگذار فعلا از شرکت‌های دانش‌بنیان حمایت کنیم.»

ابزوردیته در اینجاست که کسانی که دینامیک صنعت را نمی‌شناسند، درکی از لوازم قانونیِ نوآوری ندارند و در عمرشان، در یک کارخانه یا شرکت خصوصی کار نکرده‌اند، بلکه یک بقالی را نچرخانده‌اند، با مدارکی از دانشگاه شریف و امیرکبیر و تهران و علامه، به این خاطر که باهوش‌اند، ریش یا ته‌ریش آنکادره دارند، مقاله خوانده‌اند و اس.پی.اس.اس. بلدند، می‌شوند کارشناس، مدیر یا معاون سیاستگذاریِ علم و فناوری. آنها گاه نیت خوبی دارند و گاه نیت خوبی هم ندارند، بلکه از تعارض منافع تغذیه می‌کنند. اما حتی نیت خوب هم برای کارآمدی کافی نیست. این دوستان در عمرشان فرشی نبافته‌اند، اما به دلایلی که ذکر شد، سیاستگذار فرش‌بافیِ کشورند. هر کس که انتظار یا امید دارد از مغز و دست این حضرات سیاست‌های خوبی پدید آید یا گرهی گشوده شود، به اندازه خود آنها گرفتار موقعیتی ابزورد است.

نمونه آشکاری از ابزوردیته و کلام خودناسازگار را می‌توان در این جملات م. میرزایی دید: [08:8] «ایران در سطح فنی در جای فوق‌العاده‌ایه الان. هم اقتصادش نیرومنده ... حالا اقتصاد کلان رو نگید که افتضاحه و اینها. به لحاظ بنیان‌های صنعتی‌اش بنیان‌های نیرومندی داریم. هم به لحاظ فنی فوق‌العاده پیشرفته است، هم به لحاظ علمی کشور پیشرفته ایه.» از تناقض درونی که بگذریم، اگر بپرسید معیارتان چیست، می‌گویند تعداد شرکت‌های نانو و تعداد مقالات را ببین.

از قضای روزگار، من همان کسی هستم که سال 87 در ستاد فناوری نانو، فایل اکسلی را شامل 62 شاخص برای سنجش علم، فناوری و صنعت در حوزه نانو به همراه روش اندازه‌گیریِ دوره‌ای آنها تدوین کرد و به مدیران تحویل داد. از میان آنها، همواره بر شاخص‌هایی کم‌اهمیت تاکید شده: تعداد مقالات و تعداد شرکت‌ها. ما درگیر مسابقه‌ای خودخوانده با خودمان هستیم و مدام برنده می‌شویم. م. سجادی مفتخر است که از رتبه شصتم تولید علم نانو به رتبه چهارم رسیدیم، اما نمی‌گوید که در نسبت پتنت به مقاله یا در سهم صنعت نانو از جی.دی.پی. یا در سهم از اقتصاد جهانیِ نانو کجا بودیم و اکنون کجاییم.

خاطره‌ای را در جمع‌هایی خصوصی تعریف و تفسیر می کردم که به تنهایی کیفیت سیاستگذاری فناوری در ایران را به خوبی نشان می دهد. اکنون خوشحالم که م. میرزایی آن را به صراحت بیان کرده و تولیدکنندگان آن را در ژانوس گنجانده‌اند: [12:15] «در تولید نانو هم گفتیم یه درصد جمعیت و یه درصد خشکی‌های دنیا رو داریم، پس باید یه درصد تولید نانو رو هم داشته باشیم [چه ربطی دارد؟]. حضرت آقا گفت به خاطر استعدادهایی که در کشور هست، شما هدفگذاری رو حداقل باید دو درصد بگذارید.»

«آخر شاهنامه» مرحوم اخوان ثالث عجیب با موقعیت این دوستان همخوانی دارد:
این شکسته چنگ بی‌قانون گاه گویی خواب می‌بیند ... خویش را در بارگاه پرفروغ مهر ... []
ما فاتحان شهرهای رفته بر بادیم ... کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه‌هامان را، گویی از شاهی‌ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته ...
باقی کلام بماند برای قسمت پنجم و آخر.
ابزوردنامه #۱۲

قسمت پنچم ژانوس با حرکات دوربین، کرین و موسیقی ما را به افتخاری دیگر دعوت می‌کند: پارک فناوری پردیس و مهندس میرزایی مفتخر است که مبدع این پارک بوده.

پارک فناوری‌ای در ۳۰ کیلومتری تهران و ۵۰ کیلومتری دانشگاه‌های اصلی شهر نماد روشنی از انفصال کاملِ علم، فناوری و صنعت در ایران است. جایی دورافتاده که صنایع بزرگ در آن دفتری ندارند و نشانی از زندگی در آن دیده نمی‌شود. حیاط خلوتی برای رانتی شیک: رانت محقق و فناور بودن.

نرگس نراقی به درستی به مناسک‌گرایی در ساخت پارک‌های فناوری و نهادهای مشابه اشاره می‌کند. پارک پردیس در دهه ۹۰ به اندازه دانشگاه تهران در دهه ۱۳۱۰ (نگاه کنید به عکس مربوط به ساخت دانشگاه در ورای خندق تهرانِ آن روزگار)، خارج از بافت، وصله ناجور و در نتیجه، به همان اندازه ناکارآمد است، بلکه به مانعی برای فعالیت اصیل بدل می‌شود: شرکت فناوری که ساختمان اصلی‌اش پردیس است، دفتر کاری‌اش در تهران، نیروهای نوآورش در دانشگاه‌ها و محله‌های تهران پراکنده‌اند و باید با صنایعی در جاده کرج، اصفهان و خوزستان کار کند. درهم‌ریختگی جغرافیایی که تاثیری منفی بر عملکرد شرکت‌ها دارد و نیروهای نخبه دانشگاهی را فراری می‌دهد. یک تخمین ساده می‌گوید که روزانه بیشتر از ده هزار ساعت وقت اهل فن در جاده تهران پردیس هدر می‌رود.

آمریکا و اروپا پیشرفته نیستند، چون پارک فناوری و شتاب‌دهنده دارند، بلکه برعکس چون دگرگون شدند و زایش نهادی داشتند، پارک و شتاب‌دهنده ساختند. دوباره دمیدن در شیپور از سر گشادش.

عملکرد م. میرزایی و دوستانش مرا به یاد بیماری‌های خودایمنی می‌اندازد: سلول‌هایی که ظاهرا با نیت خیر و در راستای اهدافی عالی، به جان سلول‌های باارزش بدن می‌افتند، زمین سوخته می‌سازند و البته، مفتخرند که وظیفه‌شان را انجام داده‌اند و رویای بهشت دارند‌.

در نهایت، بهتر است از نکته‌ای ریشه‌شناسانه هم نگذرم. استاد تمام قاضی‌نوری در گفتارش می‌گوید که "یونیورسیتی" جایی برای شناخت کل یعنی یونیورس است و معلوم نیست چرا باید آن را "دانشگاه" نامید و دنبال پول ساختن در آن بود. اما یورنیورسیته از یونیورس به معنای کیهان یا امر جامع نیامده، بلکه ترجمه سرراستی از "جامعه" است. فرانسویان قرن سیزدهم تحت تاثیر جامعه الازهر مصر بودند و "یونیورسیتاس" در لاتین متاخر، به معنای اجتماع و صنف بود، نه به معنای کیهان. جامعه الازهر و یونیورسیته پاریس جامعه‌هایی جدید بودند که مستقل از دو نهاد قدرتمند سنتی یعنی دولت و کلیسا یا دارالفتوی عمل می‌کردند. صنف و جامعه‌ای جدید که شکل جدیدی از قدرت گفتمانی را می‌آفریند و بازتولید می‌کند؛ قدرتی که از دانش می‌آید. واژه‌ها از آنچه در مانیتور می‌بینید، پیچیده‌ترند.

جمع‌بندی من درباره ژانوس این است: چنین محتواهایی جهل را منتشر می‌کنند و جهل مرکب می‌سازند؛ مخاطب فکر می‌کند چیزی آموخته در حالی که از حقیقت دورتر شده و اکنون درباره دینامیک علم، فناوری و صنعت کمتر از قبل می‌داند‌. جهل مرکب درد بزرگی است، حال باید وقت بگذاریم و ابزوردنامه‌ها و رساله‌ها بنویسیم، شاید اثر سوء جهلی را که به اشتباه دانش تلقی می‌شود، کاهش دهیم. با این کارها عرض خود را می‌برید و زحمت دیگران را زیاد می‌کنید؛ نکنید باشد که خیر ببینید.
یکشنبه آینده درباره "حقیقت" و "دیگران" در عصر فضای مجازی صحبت خواهم کرد.
ابزوردنامه #۱۳

چند هفته پیش، دعوت شدم به جلسه‌ای در یکی از مراکز پزشکی. آقایی گفت استاد تمام دانشگاه تهرانم و مدیر مرکز تحقیقاتی چه و چه. ایده‌ای داشت که خودش را بدجور شیفته کرده بود: به هر کس که اطلاعات پزشکی به ما می‌دهد، توکن دیجیتال می‌دهیم؛ بعد با توکن‌ها خریدوفروش خواهد و سرانجام دولت را تضعیف خواهیم کرد.

برایش درباره امید ریاضی موفقیت چنین مدل کسب‌وکاری صحبت کردم. نفهمید؛ اینقدر هم ریاضی نمی‌دانست و می‌خواست در حوزه رمزارز و بلاک‌چین کار کند! گفت هر کس بحث را "دشوار" می‌کند، می‌خواهد حرفش را با پیچیده‌گویی، به نفع خود پیش ببرد.

از قضا، خلبان هم بود. گفتم احتمال اینکه منِ یاسر که تا به حال وارد کابین خلبان نشده‌ام، هواپیمایی را از مهرآباد بلند کنم و در خارک فرود آورم، چقدر است. گفت صفر. گفتم بخت شما هم برای معامله کردن با توکن‌تان همینقدر است. خدانگهدار.

چه می‌کشیم از دست مهندسان و پزشکان که فکر می‌کنند چون دکترای حرفه‌ای دارند، علی‌الاصول می‌توانند به هر کاری وارد شوند. چه عاقبتی خواهد داشت، کشوری که در آن، مهندسان و پزشکان همه‌کاره شده‌اند. هیهات از نادانی و خودشیفتگی.
چهارشنبه درباره تاریخ و فلسفه هوش مصنوعی صحبت خواهم کرد.
Forwarded from جمهورى سوم
بررسی_کتاب_ذهن_برتر_از_ماشین_دریفوس.mpeg
45.8 MB
🔺صوت نشست مجازی ارائه و بحث علمی با یاسر خوشنویس درباره کتاب به تازگی ترجمه شده‌ی ذهن برتر از ماشین، نوشته برادران دریفوس/ موسسه مطالعات فرهنگی اجتماعی وزارت علوم با همکاری پژوهشگاه علوم و‌فرهنگ اسلامی
دوستانی می‌پرسیدند که کتاب "از تلگراف تا تلگرام" چه شد. سانسور گسترده وزارت ارشاد، حدود یک سوم کتاب را در بر می‌گرفت. فصل چهارم را به کلی حذف کردیم و فصل‌های دیگر هم جرح شد.

دیگر اثری از ماهواره و اینترنت و تلگرام نمانده و نام کتاب را گذاشتم: "نبرد سیم‌ها" با عنوان فرعیِ "رسانه‌های جدید و قدرت در عصر قاجار و پهلوی". حال، کتاب در صف انتشار است و امیدوارم بهار منتشر شود.
چند روز دیگر چهل سال قمری‌ام تمام خواهد شد. شنیده‌ام آنگاه که کسی چهل‌ساله می‌شود، خداوند به کاتبان اعمالش می‌گوید بر او سخت بگیرید و هر آنچه می‌کند، به دقت بنویسید. خوشنودم که چون ناصرِ خسرو، حوالی چهل سالگی از خوابی عمیق و طولانی برخاستم. از این پس، بیشتر مراقب خواهم بود.

بد نیستم، اما بدی کرده‌ام. هر انسانی دیو یا دیوهایی دارد و دیو من خشم است. افزون بر این، چند ماه اخیر درگیر مشکلاتی بنیان‌کن بودم که مرا خشمگین‌تر می‌کرد. شرمسارم که گاه بی‌دلیل، با کسانی که هیچ تقصیری در این میانه نداشتند، خشمگین شدم. اگر می‌توانید از بدی‌هایم درگذرید، باشد که خدا از شما درگذرد یا آنکه لطفاً به من اطلاع دهید تا به نحوی جبران کنم.

اکنون که از خوابی طولانی بیدار شده‌ام، آرامشی دارم که پیش‌تر تجربه نمی‌کردم. افزون بر این، سخت‌جانم. اگر مرا در قعر جهنم بیندازند تا سنتور و متنِ خوشخوان در کنار داشته باشم، راهی برای بیرون شدن خواهم یافت.

مفتخرم که ایرانی‌ام و به فارسی می‌نویسم. زبانی تند دارم که سر به باد می‌دهد. باز هم از آن برای لت زدنِ دغل‌کاران و زشت‌کاران بهره خواهم برد. دولتمندان دروغین و نان به نرخ روز خوران مرا دشمن دارند و اصیلان و راست‌جویان، دوست. زبانم را در برابر ایشان، تنها به صدق و دوستی به کار خواهم گرفت. همواره شکرگزار خویشان، مربیان، استادان و دوستانم خواهم بود؛ خصوصاً پدر فقیدم و خصوصاً آنها که این چند ماه یاری‌ام کردند.

مفتخرم که ایرانی‌ام و به فارسی می‌نویسم. اینجا وطن من است و هیچگاه آن را رها نخواهم کرد. چشمانم پرفروغ است؛ طرح‌های بسیار در ذهن دارم و دست از طلب ندارم تا کام من برآید؛ آینده از آنِ من نیست، بلکه من خودِ آینده‌ام. همین طور، هر یک از شما. پایدار باشید.
سه‌شنبه ۱۶ آذر، درباره تاسیس دانشگاه در ایران و کلیشه‌های نادرستی که در این زمینه در ذهن‌هاست، صحبت خواهم کرد.

این گفتگو از جهاتی بسط نکاتی است که در نقد مستند(نمای) ژانوس مطرح کرده بودم.

گفتگو به صورت زنده در صفحه زیر در اینستاگرام انجام خواهد شد.
@canoon_org_
ابزوردنامه #16
دکتری که «عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی» است و سابقه معاونت وزیر هم دارد، پستی هجو‌آمیز منتشر کرده با این مضمون که «در کتاب‌های فیزیک دارالفنون به جای چگالی گفته می‌شده کثافت مخصوص! ... بیهوده نیست که فیزیکدانان می‌گویند جهان چگال و چگال‌تر می‌شود تا به چگالی بینهایت میل کند. روز تأسیس دالفنون مبارک». از بی‌نمکی که بگذریم، دوست ما نمونه‌ای از روشنفکرنمای خودخوانده ایرانی است: کسی که با طعن و تمسخر گذشته‌اش، فضل و نکته‌سنجی می‌فروشد و لایک جمع می‌کند و البته، دیواری کوتاه‌تر از دارالفنون نمی‌یابد؛ مدرسه‌ای نظامی که البته مصداقی از توفیق نسبی است نه آنچنانکه عده‌ای تصور می‌کنند، مایه سرشکستگی. دوست من، مورخان ایده‌ها و افکار سال‌ها خاک آرشیوها می‌خورند و متن خطی می‌خوانند تا دریابند چرا روزگاری برای ایده‌ای که امروزه آن را نمی‌فهمیم یا به شکل دیگری می‌فهمیم، واژه خاصی را به کار می برده‌اند.
دچار خطای زمان‌پریشی می‌شویم اگر گذشته را با مفاهیم امروزمان بخوانیم؛ دچار خطای درنیافتن سیاق می شویم، اگر متن فنی را با درکی مبتنی بر زبان عادی از واژه‌ها بخوانیم و دچار سوگیریِ شناختی هستیم، اگر دیگران یا گذشتگان را احمق بپنداریم و خودمان را دانا. یکی از اولین درس‌ها در تفکر انتقادی این است: اگر متنی را خواندید و عجیب یا غیر قابل فهم به نظرتان رسید، گوینده را متهم نکنید، اول خودتان را متهم کنید که شاید اصلا نفهمیده‌اید، چه می‌گوید.
«کثافت» و «لطافت» دوگانه‌ای کهن در فلسفه طبیعی است. به زبان امروزی، کثافت یعنی تراکم از حیث جسم مادی؛ آنچه امروزه با واژه «چگالی» به آن اشاره می‌کنیم. چگالی هم هنگامی که اولین بارها در متون فیزیک به عنوان معادل density به کار می‌رفت، به همان اندازه غریب و نامأنوس بود که «کثافت» برای مخاطب امروزی.
خواندن متن تاریخی ادبی خاص می‌خواهد که متاسفانه نه با دکترا گرفتن به دست می‌آید نه با هیئت علمی شدن نه با گرفتنِ پست اجرایی در حکومت کذایی. این است حالِ ابزوردِ جایی که قرار است درباره سیاست علمی کشور"تحقیقات" کند.
بندهایی از نامه فتحعلی شاه به سفیرش در عثمانی (مربوط به حوالی سال 1800):
«سفارت مآبا، بر ذمّت تو لازم است که بدرستی تحقیق کنی که وسعت ملک فرنگستان چقدر است و آیا کسی به نام پادشاه فرنگ وجود دارد یا نه؟ در صورت وجود داشتن پایتختش کجاست؟
دویوم – فرنگستان عبارت از چند ایل نشین است آیا شهر نشینند یا چادر نشین؟ و آیا خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟
سیوم- در باب فرانسه غوررسی خوبی بکن و ببین فرنسه هم یکی از ایلات فرنگ است و یا گروهی دیگر است و ملکی دیگر دارد. بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه میداند کیست و چکاره است؟
چهارم- در باب انگلستان تجقیق جداگانه و علیحدّه کن و ببین ایشان که در سایۀ ماهوت و پهلوی قلم تراش این همه شهرت پیدا کرده اند از چه قماش به شمار [می روند و از چه ] قیبل قومند و آیا اینکه می گویند در جزیره ای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند و قوت غالبشان ماهی است راست است یا نه اگر راست باشد چطور می شود در یک جزیره بنشینند و هندوستان را فتح کنند و پس از آن در حل این مسألۀ دیگر که در ایران این همه به ذهن ما افتاده صرف مساعی و اقدام بنما و نیک بفهم که در میان انگلستان و لندن چه نبت است آیا لندن جزوی از انگلستان است یا انگلستان جزوی از لندن است.»

خوانش زمان‌پریشانه و شرق‌شناسانه (نگاه کنید به شرق‌شناسی ادوارد سعید): هاه؛ «فرنگستان»؟! آیا فرانسه از ایلات فرنگستان است؟! دیگر هر بچه‌ای هم می‌داند که لندن پایتخت انگلستان است. وقتی که در اروپا، پارلمان و راه‌آهن وجود داشت، اینجا هنوز پادشاه اسم کشورها را هم نمی‌دانست. با آن ریش بلندش.

خوانشی که سیاق را در نظر می‌گیرد: پادشاهی ثروتمند و خودکامه (آنچنانکه برخی سفرای اروپایی گفته‌اند، ثروتمندترین و خودکامه‌ترین پادشاده جهان در زمانه خودش) بر تخت نشسته و اولین بار پس از 80 سال جنگ داخلی، با آرامش نسبی بر کل آنچه امروز ایران می‌نامیم، حکم می‌راند. شاه مغفور، آقامحمدخان به تازگی گرجستان را باز پس گرفته و روس‌های کافر را سر جایشان نشانده. سفرایی از نقاطی به نام فرانسه و انگلستان و لندن به دیدن شاه می‌آیند؛ نقاطی که اثری از آنها در نقشه‌های موجود نیست و نامشان در معدود منابع باقیمانده نیامده. در واقع، آخرین دولت باثبات ایرانی یعنی صفویه به کل اروپای مسیحی «فرنگستان» می‌گفت و تمایز روشنی میان کشورها نمی‌گذاشت. البته در قرن‌های شانزدهم و هفدهم هنوز ملت-دولت‌های اروپایی جدید کاملا متمایز نشده بودند. انگلستان هم جزیره ای دورافتاده و سرد بود که زمانی ایالتی بی‌ارزش در امپراتوری روم به شمار می‌رفت و تا پیش از سال 1650، اهمیت خاصی نداشت. ملتی تازه سر بر آورد، ناوگان اسپانیای قدرتمند را شکست داد، مدتی در هند و خلیج فارس تجارت کرد و به تدریج هند را به تصرف درآورد. دیوان‌های صفویه (از جمله، احتمالا اسناد تعاملات با فرنگستان و انگلستان) پس از سقوط اصفهان به زاینده‌رود ریخته شد و اسناد تعاملات نادر و زندیه با اروپاییان هم طی جنگ‌های داخلی پیاپی مفقود یا پراکنده شده بود. شاه از سفیرش می خواهد که این تازه به دوران رسیده‌ها را برایش شناسایی کند تا بتواند در تنظیم روابطش با عثمانی آشنا، هند، دوست و متحد قدیمی که اکنون بیشتر ایالت‌هایش فتح شده و روس‌های «ازبک» بینوا، جایی هم برای فرنگ و انگلستان در نظر بگیرد. فتحعلی شاه گوگل و ویکی‌پدیا نداشت و تصاویر لندن را در تلویزیونش نمی‌دید. او اگر از هر یک از ما زیرک‌تر نبود، کمتر هم زیرک نبود؛ اگر چنین بود، نمی‌توانست 36 سال بر امپراتوری بزرگش حکم براند و جز در سال‌های آغازینِ یکپارچه‌سازی کشور و فتح دوباره خراسان و سال‌های جنگ در مرزهای شمالغربی، آرامش کشور را حفظ کند.