🔴🔴تک تک #روحانیون در وضعیت و مشکلات امروز مسئول هستند
🔸احمد توکلی: مردم و دنیا این حکومت (جمهوری اسلامی) را درست یا غلط حکومت روحانیون و علما میدانند و تک تک روحانیون و مراجع در رابطه با چهل سال گذشته و رسیدن کشور به وضع موجود مسئول هستند /ایران
@thirdpower
🔸احمد توکلی: مردم و دنیا این حکومت (جمهوری اسلامی) را درست یا غلط حکومت روحانیون و علما میدانند و تک تک روحانیون و مراجع در رابطه با چهل سال گذشته و رسیدن کشور به وضع موجود مسئول هستند /ایران
@thirdpower
مراقب زمينمان باشيم. نظام دولت ها و نظم سرمايه داري زمين ما را به رسميت نمي شناسند!
#سبز_هاي_متحد
#خط_سوم
@thirdpower
#سبز_هاي_متحد
#خط_سوم
@thirdpower
☘9 مرداد روز جهانی جنگلبان گرامی باد.
به امید روزی که اقتدار به سازمان جنگلها برگردد و عزت و حرمت جنگلبانان ایران از سوی حکمرانان ارج نهاده شود و از مظلومیت و محرومیت، نجات پیدا کنند!
#من_هم_یک_جنگلبانم
#نيروي_سوم
@thirdpower
به امید روزی که اقتدار به سازمان جنگلها برگردد و عزت و حرمت جنگلبانان ایران از سوی حکمرانان ارج نهاده شود و از مظلومیت و محرومیت، نجات پیدا کنند!
#من_هم_یک_جنگلبانم
#نيروي_سوم
@thirdpower
Forwarded from جمهورى سوم
چگونه گفتمان اصیل انقلاب اسلامی به ایدئولوژی طبقه اشرافیت «روحانی-امنیتی-سرمایه دار» تبدیل شد؟
(گفتگویی انتقادی با حسین بشیریه)
1⃣کتاب «زمینه های اجتماعی انقلاب ایران» (عنوان اصلی انگلیسی: دولت و انقلاب در ایران) یکی از مهمترین و شاید مهمترین کتاب حسین بشیریه است که اخیراً با بیش از سه دهه تأخیر به فارسی ترجمه شده و جالب آنکه همزمان با کتاب دیگری از بشیریه به نام «احیای علوم سیاسی» که چرخش مهمی در اندیشه بشیریه را نمایان می کند، منتشر شده است. مهمترین ویژگی این کتاب این است که «افسانه توسعه تکنوکرات ها» و «دوران طلایی توسعه اقتصادی دهه چهل» را که همین اخیراً با فوت عالیخانی، وزیر اقتصاد تکنوکرات آن دوره، موج تازه ای از آن توسط اصطلاح طلبان و کارگزاران و تکنوکراتهای ریشدار اصولگرا در چشم و گوش ملت فرو شد، با عیان کردن ماهیت فاشیستی دولت در دهه چهل و پنجاه شمسی به کلی دود می کند و به هوا می برد. جالب آنکه یکی از کارشناسان در مصاحبه با عالیخانی می گوید روشنفکران در دوره شاه هیچ اقبالی به توسعه اقتصادی باشکوهی که تکنوکراتها سیاستگذاری و اجرا می کردند نداشتند اما در دوره جمهوری اسلامی با شگفتی تمام قدر و منزلت تکنوکراتها و دوره طلایی دهه چهل از سوی عموم مدیران و صاحب نظران شناخته شده و بارها اعلام گردیده است!
2⃣آنچه می خواهم در این یادداشت مطرح کنم به همین چرخش مربوط می شود. نتیجه دومی که بشیریه در آن کتاب می گیرد این است که گفتمان انقلاب اسلامی یک ایدئولوژی برآمده از طبقه سنتی روحانیت-بازاری-خرده بورژوازی در واکنش به مدرنیته و جهان جدید است. این نتیجه گیری بشیریه به نظر من در مقام توضیح ماهیت انقلاب اسلامی اصلاً درست نیست و خود او در کتاب بعدیش «دیباچه ای بر جامعه شناسی سیاسی ایران، دوره جمهوری اسلامی» چندین بار به جنبه های مترقی، روشنفکری و خاستگاه های طبقه متوسطی و طبقه مستضعفی انقلاب اشاره می کند، اما متأسفانه درباره «جمهوری اسلامی» به میزان زیادی درست است. انقلاب اسلامی در زمان پیروزی آن یک گفتمان سیاسی متعالی، فراگیر و فراطبقاتی بود که اتفاقاً تنها با رویکرد متأخر بشیریه قابل فهم است، اما متأسفانه پس از پیروزی سال به سال به «ایدئولوژی طبقه روحانی و سرمایه داری تجاری» نزدیکتر شد.
3⃣همانطور که بشیریه به درستی در تحلیل وضعیت طبقاتی سالهای ۵۷ تا ۷۶ توضیح می دهد، روحانیت و بازار، علی رغم مخالفتهای روشنفکران، امام و خط امام در دهه شصت، پس از پیروزی عملاً از یک موقعیت متوسط رو به زوال، به طبقه اشراف جدید مبدل شدند و روایت ناتمام بشیریه را باید اینچنین تکمیل کرد که بازهم علی رغم واکنش احمدی نژاد و آیت الله خامنه ای در دهه هشتاد، با افزوده شدن یک ضلع امنیتی، طبقه اشرافیت «روحانی-امنیتی- سرمایه دار» در دهه نود با اقتدار بیشتری گفتمان انقلاب اسلامی را به ایدئولوژی طبقاتی خود تبدیل کرد.
🔺هر دو گفتمان اصولگرایی و اصلاح طلبی امروز چیزی بیش از ایدئولوژی طبقه الیگارشی جمهوری دوم نیستند که آرمانهای طبقات پایین (عدالت اقتصادی، عدالت سیاسی، عدالت حقوقی) و آرمانهای طبقه متوسط (دموکراسی، کرامت انسان، حقوق شهروندی، گشودگی فرهنگی، آزادی نقد فکری و سیاسی، رقابت واقعی در اقتصاد، نفی سلطه دولت بر ساحات عمومی و خصوصی و حرکت به سوی جامعه باز) را به کلی از قاموس گفتمان انقلاب اسلامی حذف، و عناصری اشرافی، محافظه کارانه و مبتنی بر اصالت ثروت و قدرت را بر جای آن نشانده اند و با نفوذ خود در دستگاه ها جوانان انقلابی را به جرم تضعیف امنیت ملی (که مکمل سکولار الهیات دست راستی حامی منافع اشرافیت است) محاکمه و آقازادگان رانت خوار و ترسو و متملق را به جانشینی آینده خود می گمارند.
🔺فردی چون علیرضا پناهیان که مداوماً بر ارزشهای قدرت طلبی، ریاست، و ثروت اندوزی پای می فشارد و حتی در شب عاشورای اباعبدالله، ابایی ندارد از اینکه حزب الله را به پیروی از آقازادگان و انباشت سود فرا بخواند زمانی که آیه «و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض، و نجعلهم ائمۀ و نجعلهم الوارثین» را به حق انحصاری حزب الله در حکومت بر مردمان جهان تفسیر می کند و آنان را لله به در اختیار گرفتن بیشتر قدرت و ثروت و مناصب حکومتی تشویق می کند، خود نماد برجسته ایست از اینکه انقلاب اسلامی در همان روزهای اول توسط طبقه روحانی-سرمایه دار به اسارت گرفته شد و مع الاسف به همین دلیل است که امروز در دو نسخه اصولگرایی و اصلاح طلبی، به عنوان ایدئولوژی حافظ منافع طبقه الیگارشی امنیتی-روحانی-سرمایه دار، با افتخار به قلع و قمع و استحاله گفتمان اصیل انقلاب اسلامی و حاملان اصلی آن در طبقه متوسط و پایین مشغول است.
(گفتگویی انتقادی با حسین بشیریه)
1⃣کتاب «زمینه های اجتماعی انقلاب ایران» (عنوان اصلی انگلیسی: دولت و انقلاب در ایران) یکی از مهمترین و شاید مهمترین کتاب حسین بشیریه است که اخیراً با بیش از سه دهه تأخیر به فارسی ترجمه شده و جالب آنکه همزمان با کتاب دیگری از بشیریه به نام «احیای علوم سیاسی» که چرخش مهمی در اندیشه بشیریه را نمایان می کند، منتشر شده است. مهمترین ویژگی این کتاب این است که «افسانه توسعه تکنوکرات ها» و «دوران طلایی توسعه اقتصادی دهه چهل» را که همین اخیراً با فوت عالیخانی، وزیر اقتصاد تکنوکرات آن دوره، موج تازه ای از آن توسط اصطلاح طلبان و کارگزاران و تکنوکراتهای ریشدار اصولگرا در چشم و گوش ملت فرو شد، با عیان کردن ماهیت فاشیستی دولت در دهه چهل و پنجاه شمسی به کلی دود می کند و به هوا می برد. جالب آنکه یکی از کارشناسان در مصاحبه با عالیخانی می گوید روشنفکران در دوره شاه هیچ اقبالی به توسعه اقتصادی باشکوهی که تکنوکراتها سیاستگذاری و اجرا می کردند نداشتند اما در دوره جمهوری اسلامی با شگفتی تمام قدر و منزلت تکنوکراتها و دوره طلایی دهه چهل از سوی عموم مدیران و صاحب نظران شناخته شده و بارها اعلام گردیده است!
2⃣آنچه می خواهم در این یادداشت مطرح کنم به همین چرخش مربوط می شود. نتیجه دومی که بشیریه در آن کتاب می گیرد این است که گفتمان انقلاب اسلامی یک ایدئولوژی برآمده از طبقه سنتی روحانیت-بازاری-خرده بورژوازی در واکنش به مدرنیته و جهان جدید است. این نتیجه گیری بشیریه به نظر من در مقام توضیح ماهیت انقلاب اسلامی اصلاً درست نیست و خود او در کتاب بعدیش «دیباچه ای بر جامعه شناسی سیاسی ایران، دوره جمهوری اسلامی» چندین بار به جنبه های مترقی، روشنفکری و خاستگاه های طبقه متوسطی و طبقه مستضعفی انقلاب اشاره می کند، اما متأسفانه درباره «جمهوری اسلامی» به میزان زیادی درست است. انقلاب اسلامی در زمان پیروزی آن یک گفتمان سیاسی متعالی، فراگیر و فراطبقاتی بود که اتفاقاً تنها با رویکرد متأخر بشیریه قابل فهم است، اما متأسفانه پس از پیروزی سال به سال به «ایدئولوژی طبقه روحانی و سرمایه داری تجاری» نزدیکتر شد.
3⃣همانطور که بشیریه به درستی در تحلیل وضعیت طبقاتی سالهای ۵۷ تا ۷۶ توضیح می دهد، روحانیت و بازار، علی رغم مخالفتهای روشنفکران، امام و خط امام در دهه شصت، پس از پیروزی عملاً از یک موقعیت متوسط رو به زوال، به طبقه اشراف جدید مبدل شدند و روایت ناتمام بشیریه را باید اینچنین تکمیل کرد که بازهم علی رغم واکنش احمدی نژاد و آیت الله خامنه ای در دهه هشتاد، با افزوده شدن یک ضلع امنیتی، طبقه اشرافیت «روحانی-امنیتی- سرمایه دار» در دهه نود با اقتدار بیشتری گفتمان انقلاب اسلامی را به ایدئولوژی طبقاتی خود تبدیل کرد.
🔺هر دو گفتمان اصولگرایی و اصلاح طلبی امروز چیزی بیش از ایدئولوژی طبقه الیگارشی جمهوری دوم نیستند که آرمانهای طبقات پایین (عدالت اقتصادی، عدالت سیاسی، عدالت حقوقی) و آرمانهای طبقه متوسط (دموکراسی، کرامت انسان، حقوق شهروندی، گشودگی فرهنگی، آزادی نقد فکری و سیاسی، رقابت واقعی در اقتصاد، نفی سلطه دولت بر ساحات عمومی و خصوصی و حرکت به سوی جامعه باز) را به کلی از قاموس گفتمان انقلاب اسلامی حذف، و عناصری اشرافی، محافظه کارانه و مبتنی بر اصالت ثروت و قدرت را بر جای آن نشانده اند و با نفوذ خود در دستگاه ها جوانان انقلابی را به جرم تضعیف امنیت ملی (که مکمل سکولار الهیات دست راستی حامی منافع اشرافیت است) محاکمه و آقازادگان رانت خوار و ترسو و متملق را به جانشینی آینده خود می گمارند.
🔺فردی چون علیرضا پناهیان که مداوماً بر ارزشهای قدرت طلبی، ریاست، و ثروت اندوزی پای می فشارد و حتی در شب عاشورای اباعبدالله، ابایی ندارد از اینکه حزب الله را به پیروی از آقازادگان و انباشت سود فرا بخواند زمانی که آیه «و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض، و نجعلهم ائمۀ و نجعلهم الوارثین» را به حق انحصاری حزب الله در حکومت بر مردمان جهان تفسیر می کند و آنان را لله به در اختیار گرفتن بیشتر قدرت و ثروت و مناصب حکومتی تشویق می کند، خود نماد برجسته ایست از اینکه انقلاب اسلامی در همان روزهای اول توسط طبقه روحانی-سرمایه دار به اسارت گرفته شد و مع الاسف به همین دلیل است که امروز در دو نسخه اصولگرایی و اصلاح طلبی، به عنوان ایدئولوژی حافظ منافع طبقه الیگارشی امنیتی-روحانی-سرمایه دار، با افتخار به قلع و قمع و استحاله گفتمان اصیل انقلاب اسلامی و حاملان اصلی آن در طبقه متوسط و پایین مشغول است.
آقای خاتمی سلام.
چندروزی از پیامتان به مردم مبنی بر حضور دوبارهشان در انتخابات میگذرد و من روزهاست که برای نوشتن یا ننوشتن این نامه به شما با خودم کلنجار میروم چرا که مدتهاست واژههایم در قفس خشکیده و سکوت عمیقی در روحم ریشه دوانیده. دیرزمانیست که نه سخن و فریاد را که آگاهی را تنها راه نجات خویشتن و وطن میدانم. اما امروز حرفهایی برای گفتن دارم که شاید فرو خوردنشان چیزی جز زخمهای عمیق روحی برایم به یادگار نگذارد. چرا که هنوز وجدان بیداری دارم که آرامم نمیگذارد و چرا که یکبار برای همیشه به خودم و به تمام سالهایی که در این مسیر آمدهام بدهکارم که تکلیفم را با خوب و بد این تاریخ زنده روشن کنم.
آقای خاتمی!
سالها پیش روزی در جایی گفتید بعد از من کسانی خواهند آمد و عملکرد آنها را نیز خواهید دید.
شما سالهای بسیاری ست که لبتر میکنید و بالای بیست میلیون نفر همراهتان میشوند و انگار نمیبینید عملکرد این مردم همیشه در میدان را. و حالا که از دوم خرداد۷۶ درست ۲۲ سال میگذرد باید بگویم ای کاش بعد از شما هرگز کسی نباشد که دو دهه وجود چنین قدرت اجتماعی را نادیده بگیرد و تمام قدرت سیاسیاش را خرج اتبلیغات انتخاباتی بکند که از میان رای مردم نام کسانی بیرون بیاید که یا سابقهی ویرانگری دارند یا شهوت پست و مقام . ۲۲ سال است، نوجوانی به جوانی، جوانی به میانسالی، میانسالی به پیری، نسل به نسل مردم ایران امیدشان را گره زدند به شعارهای اصلاحطلبانه و امروز، تمام امید و شوق به زندگیشان چندگام عقبتر از دوم خرداد ۷۶ ایستاده.
سال ۸۷ را یادتان میآید؟ وقتی مردم از هر قشری برای دعوت از شما به حضور در انتخابات ریاستجمهوری به هرشکلی در تلاش بودند؟ یادتان هست آن بغض معروف لیلاحاتمی عزیز را وقتی میگفت برای کودکانی بیایید که دلشان نمیخواهد سرزمینشان را ترک کنند؟
آقای خاتمی! آنهایی که نمیخواستند سرزمینشان را ترک کنند ماهها در خیابانهای بعد از خرداد ۸۸ تا پای جان ایستادند. اوین، کهریزک، قبرستان یا هرجای دیگر مقاومتشان را نشکست اما بعد از توهم پیروزی در انتخابات ۹۲ و سرخوردگیهای سالهای بعد از شکوفایی لیست امید حالا دیگر هیچ کسی را در اطراف خود نمیشناسم که یا از ایران کوچ نکرده یا در فکر کوچ نباشد. مردم ایران رفتند. چه به حواشی شهر استانبول، چه مالزی، چه در دام آدمبرهای پشت کوهی، چه از راه آبها، به اروپا و کانادا و امریکا و هزارجای ناشناس دیگر دنیا. مثل انسان ناشناسی که از دنیا هیچ مطالبهی اجتماعی و حقوقی و سیاسی ندارد و جز گوشهی امنی برای داشتن آینده ای با ثبات به چیز دیگری نمیاندیشد.
حالا دیگر مبارزههایمان هم پولی شده. از آن قیام مردمی که در سال ۸۸ به مدنیترین شکل ممکن معترض بودند، تبدیل شدیم به توییتهای پولی و شوآفهای سخیف اینستاگرامی که خودمان بهتر از هرکسی میدانیم جز به نفع و نمایش شخصی خویش یه هیچ هدف و آرمان دیگری در آن نمیاندیشیم.دیگر اندیشههایمان هم پولی شده. جوانانمان هر روز قربانی سنگینترین محکومیتهای سیاسی و قضایی میشوند تا گروهی پشتپرده ، باهم پولهای درشت ردوبدل کنند و در مدیا برعلیه هم مبارزه. مبارزهی اپوزوسیونهای دستساز و سفارشی. شما بهتر از هرکسی میدانید،که دیگر حرفهای انقلابی و سیاسی و اعتراضی تبدیل به یک صنعت پولساز شده برای تمام طرفین ماجرا. و آنها که به راستی و صداقت درپی مطالبات انسانی و آزادی بودند سالهاست در مسیر اتحاد تکرارهای شما صبر پیشه کردهاند تا در این شرایط حساس کنونی که نه همیشگی، قدمهای مثبتی برای گشایش و آبادی برداشته شود. اما افسوس اصلاحطلبی هم دیگر چیزی جز سهمخواهی و کشمکش جناحی نیست آنهم با سابقهی گل به خودیهای فراوان.
آقای خاتمی!
وقتی قشر مرفه جامعه نانش را به مال و جان وامید و آبروی هموطنانش آغشته و از نردبان رانت و اختلاس و تحریم و جنگ، همان چیزهایی که موجبات بدبختی این مردم است، بالا میرود و از این فاصلهی طبقاتی به خود میبالد، دیگر چه آرمان و باوری برای قشر ضعیف باقی میماند تا همه چیز را قربانی بقایش نکند؟ در جامعهای که وجدان مرده، چرا خیانت به خود، به خانواده، به ارزشها، به وطن و هرچیز و هرکس دیگری بر بام این شهر سایه نیفکند؟ ای کاش در این ۲۰ سال در راه آبادی وطن شهید شده بودیم جای آنکه روحمان را بکشیم و امیدهایمان را دار بزنیم و شرافت را پایمال کنیم.
ای کاش شما به جای تکرار تحزب، به هدر نشدن این نیروی انسانی اندیشیده بودید و از آن در راه تحقق بخشیدن به شعارهای پیشینتان که به باور خیلیها پیشرو از هملباسهای دیگرتان بود، بهره میبردید.
زندگی آنقدر برهمگان تنگ آمده که دیگر حرف زدن از مطالبات قدیمی حتی دیگر در اولویتمان نیست. و از اعماق وجود، غمگینم برای تمام سرخوردگیهای جنسی و انسانیمان و برای هر حق کوچی که در هرکوی و برزنی له شد و نان شب سرفصل شد بر
چندروزی از پیامتان به مردم مبنی بر حضور دوبارهشان در انتخابات میگذرد و من روزهاست که برای نوشتن یا ننوشتن این نامه به شما با خودم کلنجار میروم چرا که مدتهاست واژههایم در قفس خشکیده و سکوت عمیقی در روحم ریشه دوانیده. دیرزمانیست که نه سخن و فریاد را که آگاهی را تنها راه نجات خویشتن و وطن میدانم. اما امروز حرفهایی برای گفتن دارم که شاید فرو خوردنشان چیزی جز زخمهای عمیق روحی برایم به یادگار نگذارد. چرا که هنوز وجدان بیداری دارم که آرامم نمیگذارد و چرا که یکبار برای همیشه به خودم و به تمام سالهایی که در این مسیر آمدهام بدهکارم که تکلیفم را با خوب و بد این تاریخ زنده روشن کنم.
آقای خاتمی!
سالها پیش روزی در جایی گفتید بعد از من کسانی خواهند آمد و عملکرد آنها را نیز خواهید دید.
شما سالهای بسیاری ست که لبتر میکنید و بالای بیست میلیون نفر همراهتان میشوند و انگار نمیبینید عملکرد این مردم همیشه در میدان را. و حالا که از دوم خرداد۷۶ درست ۲۲ سال میگذرد باید بگویم ای کاش بعد از شما هرگز کسی نباشد که دو دهه وجود چنین قدرت اجتماعی را نادیده بگیرد و تمام قدرت سیاسیاش را خرج اتبلیغات انتخاباتی بکند که از میان رای مردم نام کسانی بیرون بیاید که یا سابقهی ویرانگری دارند یا شهوت پست و مقام . ۲۲ سال است، نوجوانی به جوانی، جوانی به میانسالی، میانسالی به پیری، نسل به نسل مردم ایران امیدشان را گره زدند به شعارهای اصلاحطلبانه و امروز، تمام امید و شوق به زندگیشان چندگام عقبتر از دوم خرداد ۷۶ ایستاده.
سال ۸۷ را یادتان میآید؟ وقتی مردم از هر قشری برای دعوت از شما به حضور در انتخابات ریاستجمهوری به هرشکلی در تلاش بودند؟ یادتان هست آن بغض معروف لیلاحاتمی عزیز را وقتی میگفت برای کودکانی بیایید که دلشان نمیخواهد سرزمینشان را ترک کنند؟
آقای خاتمی! آنهایی که نمیخواستند سرزمینشان را ترک کنند ماهها در خیابانهای بعد از خرداد ۸۸ تا پای جان ایستادند. اوین، کهریزک، قبرستان یا هرجای دیگر مقاومتشان را نشکست اما بعد از توهم پیروزی در انتخابات ۹۲ و سرخوردگیهای سالهای بعد از شکوفایی لیست امید حالا دیگر هیچ کسی را در اطراف خود نمیشناسم که یا از ایران کوچ نکرده یا در فکر کوچ نباشد. مردم ایران رفتند. چه به حواشی شهر استانبول، چه مالزی، چه در دام آدمبرهای پشت کوهی، چه از راه آبها، به اروپا و کانادا و امریکا و هزارجای ناشناس دیگر دنیا. مثل انسان ناشناسی که از دنیا هیچ مطالبهی اجتماعی و حقوقی و سیاسی ندارد و جز گوشهی امنی برای داشتن آینده ای با ثبات به چیز دیگری نمیاندیشد.
حالا دیگر مبارزههایمان هم پولی شده. از آن قیام مردمی که در سال ۸۸ به مدنیترین شکل ممکن معترض بودند، تبدیل شدیم به توییتهای پولی و شوآفهای سخیف اینستاگرامی که خودمان بهتر از هرکسی میدانیم جز به نفع و نمایش شخصی خویش یه هیچ هدف و آرمان دیگری در آن نمیاندیشیم.دیگر اندیشههایمان هم پولی شده. جوانانمان هر روز قربانی سنگینترین محکومیتهای سیاسی و قضایی میشوند تا گروهی پشتپرده ، باهم پولهای درشت ردوبدل کنند و در مدیا برعلیه هم مبارزه. مبارزهی اپوزوسیونهای دستساز و سفارشی. شما بهتر از هرکسی میدانید،که دیگر حرفهای انقلابی و سیاسی و اعتراضی تبدیل به یک صنعت پولساز شده برای تمام طرفین ماجرا. و آنها که به راستی و صداقت درپی مطالبات انسانی و آزادی بودند سالهاست در مسیر اتحاد تکرارهای شما صبر پیشه کردهاند تا در این شرایط حساس کنونی که نه همیشگی، قدمهای مثبتی برای گشایش و آبادی برداشته شود. اما افسوس اصلاحطلبی هم دیگر چیزی جز سهمخواهی و کشمکش جناحی نیست آنهم با سابقهی گل به خودیهای فراوان.
آقای خاتمی!
وقتی قشر مرفه جامعه نانش را به مال و جان وامید و آبروی هموطنانش آغشته و از نردبان رانت و اختلاس و تحریم و جنگ، همان چیزهایی که موجبات بدبختی این مردم است، بالا میرود و از این فاصلهی طبقاتی به خود میبالد، دیگر چه آرمان و باوری برای قشر ضعیف باقی میماند تا همه چیز را قربانی بقایش نکند؟ در جامعهای که وجدان مرده، چرا خیانت به خود، به خانواده، به ارزشها، به وطن و هرچیز و هرکس دیگری بر بام این شهر سایه نیفکند؟ ای کاش در این ۲۰ سال در راه آبادی وطن شهید شده بودیم جای آنکه روحمان را بکشیم و امیدهایمان را دار بزنیم و شرافت را پایمال کنیم.
ای کاش شما به جای تکرار تحزب، به هدر نشدن این نیروی انسانی اندیشیده بودید و از آن در راه تحقق بخشیدن به شعارهای پیشینتان که به باور خیلیها پیشرو از هملباسهای دیگرتان بود، بهره میبردید.
زندگی آنقدر برهمگان تنگ آمده که دیگر حرف زدن از مطالبات قدیمی حتی دیگر در اولویتمان نیست. و از اعماق وجود، غمگینم برای تمام سرخوردگیهای جنسی و انسانیمان و برای هر حق کوچی که در هرکوی و برزنی له شد و نان شب سرفصل شد بر
تمام روزگارمان و ما در مقابل ذوق کردیم برای شلوارجین وزیر جوانمان. انگار خودمان هم با بالادستیها همدست شدهایم تا به شعور خودمان و تمام راه سختی که سالهاست آمدهایم، توهین کنیم.
آقای خاتمی!
هزاران نفر چون من، تنها از سر صداقت، ایمان و عشق به وطن، هم قسم شدند با شعار همراه شو عزیز کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود. تا دردهای این سرزمین را درمان کنند. و تاریخ گواه است که در این همراهی چه خطرها که به جان نخریدند، چه گذشتها که نکردند، و چه نامهای ننگینی را که بر صفحهی رای ننوشتند و چه چشمها که نبستند بر اکراههای قلبیشان تا بلکه بدون خونخواهی و کینه و زخم به پایان برسانند این فصل دردناک قصهی میهن را. و حالا شما بگویید اگر این اتحاد میلیونی که ۲۰ سال است در برابر هر طوفانی مقاومت کرده، اما نه تنها قدمی حتی پیش نرفته که حالا امیدش خاموش، جوانیاش تباه، جیبش خالی و مطالبات اجتماعیاش به جای وصول به حقوق اولیهی انسانی تنزل یافته، چنین سرخورده و خسته و از پا افتاده است، چه کسی نادیده گرفته اینهمه موهبت انسانی را؟ چه کسی پاسخگوی این جماعت است؟
من باور دارم که اشتباه شما آنجاست که گمان میکنید قدرت نفوذ کلامتان را وامدار احزاب وابسته به خویشید.حال آنکه آن نیروی عظیم انسانی که هربار با امید جدیدی در میدانی که شما دعوت کردید حاضر شدند، گمان دارند که شاید گاندی دیگری در ایران هست که با دستخالی و شعارهای اصلاحطلبانه و صلحجویانه، مسیری مدنی و بیخشونت را برای رشد و توسعهی کشور در پیش گرفته و مدافع حقوق و آزادیهای جوانان این سرزمین است. اما سالهاست جز تبریک و تسلیت و بیانیههای انتخاباتی یا موضعگیریهای جناحی از شما چیزی نخواندهام تا از این حجم بزرگ حس تنهایی و بیپشتوانگی که گریبان بسیاری از مردم را گرفته اندکی کاسته شود.
من در تمام این ده سال گذشته رای دادم تا این زنجیرهی انسانی که در خرداد ۸۸ شکل گرفته پشت سکوت و تحریم، یکدیگر را گم نکنند. تا در رسمیترین آمار جمهوری اسلامی یعنی انتخابات ثبت بشود که جمعیت واقعی و فعال سبزها حتی بدون شمارش تحریمی ها تا چه حد بسیار است. امروز هم خود را کوچکتر از آن میدانم که دربارهی درستی یا نادرستی شرکت در انتخابات یا رای دادن اظهار نظری بکنم که من همیشه راه دموکراسی را از مسیر صندوق رأی میشناسم اما، بعد از آنکه خودیها جای شایستگان مستقل را در لیست امید گرفتند، بعد از آنکه نمایندهي لیست امید از پشت تریبون مجلس سهمش از سفرهی انقلاب را طلب کرد، بعد از آنکه برادرناتنی لیست امید، با بیانی طلبکارانه، به حمایت از اظهارات وقیحانهی فرزند ژن نااهلش درآمد و بعد از هزار ماجرای دیگر، باید بگویم این جناحبندی سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا برایم چنان رنگباخته و بیهویت است که دیگر حاضر نیستم سالهای بیشتری از هویت تلاشهایم برای آبادی سرزمینم را به کار جناحی گره بزنم.
میدانم این نامه پراز دلشکستگیست. چه برای موافقانش و چه برای مخالفانش. میدانم ادبیات این نامه گاهی از ادبی که من به آن پایبندم کمی دور است. این تندی کلام شاعریست که ده سال است چه در فضای امنیتی و چه در فضای مجازی روح و لطافت طبع و صداقتش را چنگ زدهاند. که این هم عادتمان شده هرروز یکی از خودمان را با حرفها، تهمتها، قضاوتها و حملههایمان سلاخی کنیم و تکههایش را تقدیم آدمخوارهای پشت دیوار کنیم تا برایمان کف بزنند که درستش همین است و حقش همین بود. ما حتی دیگر به اخلاقی که سالها پیش از آن دم میزدیم پایبند نیستیم.
آقای خاتمی!
نمیگویم کاری بکنید. نمیگویم حرفی بزنید. فقط نخواهید که بیش از این سقوط این کوه اتحاد را که به تراژدیترین شکل دارد فرو میپاشد فقط نظارهگر باشید.
خدا به همراهتان
و نفس گرم اهورایی پاسدار این سرزمین مظلوم .
هیلاصدیقی
آقای خاتمی!
هزاران نفر چون من، تنها از سر صداقت، ایمان و عشق به وطن، هم قسم شدند با شعار همراه شو عزیز کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمیشود. تا دردهای این سرزمین را درمان کنند. و تاریخ گواه است که در این همراهی چه خطرها که به جان نخریدند، چه گذشتها که نکردند، و چه نامهای ننگینی را که بر صفحهی رای ننوشتند و چه چشمها که نبستند بر اکراههای قلبیشان تا بلکه بدون خونخواهی و کینه و زخم به پایان برسانند این فصل دردناک قصهی میهن را. و حالا شما بگویید اگر این اتحاد میلیونی که ۲۰ سال است در برابر هر طوفانی مقاومت کرده، اما نه تنها قدمی حتی پیش نرفته که حالا امیدش خاموش، جوانیاش تباه، جیبش خالی و مطالبات اجتماعیاش به جای وصول به حقوق اولیهی انسانی تنزل یافته، چنین سرخورده و خسته و از پا افتاده است، چه کسی نادیده گرفته اینهمه موهبت انسانی را؟ چه کسی پاسخگوی این جماعت است؟
من باور دارم که اشتباه شما آنجاست که گمان میکنید قدرت نفوذ کلامتان را وامدار احزاب وابسته به خویشید.حال آنکه آن نیروی عظیم انسانی که هربار با امید جدیدی در میدانی که شما دعوت کردید حاضر شدند، گمان دارند که شاید گاندی دیگری در ایران هست که با دستخالی و شعارهای اصلاحطلبانه و صلحجویانه، مسیری مدنی و بیخشونت را برای رشد و توسعهی کشور در پیش گرفته و مدافع حقوق و آزادیهای جوانان این سرزمین است. اما سالهاست جز تبریک و تسلیت و بیانیههای انتخاباتی یا موضعگیریهای جناحی از شما چیزی نخواندهام تا از این حجم بزرگ حس تنهایی و بیپشتوانگی که گریبان بسیاری از مردم را گرفته اندکی کاسته شود.
من در تمام این ده سال گذشته رای دادم تا این زنجیرهی انسانی که در خرداد ۸۸ شکل گرفته پشت سکوت و تحریم، یکدیگر را گم نکنند. تا در رسمیترین آمار جمهوری اسلامی یعنی انتخابات ثبت بشود که جمعیت واقعی و فعال سبزها حتی بدون شمارش تحریمی ها تا چه حد بسیار است. امروز هم خود را کوچکتر از آن میدانم که دربارهی درستی یا نادرستی شرکت در انتخابات یا رای دادن اظهار نظری بکنم که من همیشه راه دموکراسی را از مسیر صندوق رأی میشناسم اما، بعد از آنکه خودیها جای شایستگان مستقل را در لیست امید گرفتند، بعد از آنکه نمایندهي لیست امید از پشت تریبون مجلس سهمش از سفرهی انقلاب را طلب کرد، بعد از آنکه برادرناتنی لیست امید، با بیانی طلبکارانه، به حمایت از اظهارات وقیحانهی فرزند ژن نااهلش درآمد و بعد از هزار ماجرای دیگر، باید بگویم این جناحبندی سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا برایم چنان رنگباخته و بیهویت است که دیگر حاضر نیستم سالهای بیشتری از هویت تلاشهایم برای آبادی سرزمینم را به کار جناحی گره بزنم.
میدانم این نامه پراز دلشکستگیست. چه برای موافقانش و چه برای مخالفانش. میدانم ادبیات این نامه گاهی از ادبی که من به آن پایبندم کمی دور است. این تندی کلام شاعریست که ده سال است چه در فضای امنیتی و چه در فضای مجازی روح و لطافت طبع و صداقتش را چنگ زدهاند. که این هم عادتمان شده هرروز یکی از خودمان را با حرفها، تهمتها، قضاوتها و حملههایمان سلاخی کنیم و تکههایش را تقدیم آدمخوارهای پشت دیوار کنیم تا برایمان کف بزنند که درستش همین است و حقش همین بود. ما حتی دیگر به اخلاقی که سالها پیش از آن دم میزدیم پایبند نیستیم.
آقای خاتمی!
نمیگویم کاری بکنید. نمیگویم حرفی بزنید. فقط نخواهید که بیش از این سقوط این کوه اتحاد را که به تراژدیترین شکل دارد فرو میپاشد فقط نظارهگر باشید.
خدا به همراهتان
و نفس گرم اهورایی پاسدار این سرزمین مظلوم .
هیلاصدیقی
اعتراف يك نماينده مجلس به وجود يك توان نيروي سومي و البته فروكاهيدن ان به انتخابات: جعفرزاده ایمنآبادی : اصولگرایان فکر نکنند پیروز انتخابات مجلس هستند/جریان سومی در راه است/صحبتهای خاتمی موجب ایجاد وفاق خواهد شد/ یک لیست پوپولیستی در انتخابات پیش رو رأی میآورد.
@thirdpower
@thirdpower
محمد محبي نوشته خوبي دارد با عنوان " بدفهمي در باره مفهوم توسعه و تحقير ملت در ايران در شماره 17 قلمیاران
محبي مي نويسد :
بدفهمی های منتقدان توسعه در عصر قبل از انقلاب ، به ادبيات توسعه گرايان عصر جمهوري اسلامي سرايت كرد ، به طوری كه ، در زمان كنوني ، عملن ضد توسعه هستند.
يكي از مهم ترين مصاديق اين بدفهمي ، مقصر جلوه دادن ملت در توسعه نيافتگي است . اين بدفهمي تا مرحله توهين و تحقير ملت پيش رفت ، تا جايي كه در ادبيات نخبگان جريان های اصلاح طلب ، جريان هاي مصدقي و ملي مذهبي و بسياري از جريان هاي چپ مذهبي و غير مذهبي و ضد مذهبي ، در رابطه با توسعه ، چيزی جز تحقير ملت ايران ديده نمي شود و تمام كأسه كوزه ها سر ملت شكسته شده است
به نظر مي رسد حقي وجود دارد به نام " حق با وجود بي لياقتي " طبق اين حق ، ملت در هر حالتي لايق بهترين هاست ، حتي اگر نادان باشد چون اين ناداني نتيجه طبيعي تاسيس دولت در هر جامعه ای است . تصور ملت دانا تصوری سطحي نگرانه است و گزاره " ملت ناداني كه مستحق مصائب است " يك گزاره بي رحمانه است.
@thirdpower
محبي مي نويسد :
بدفهمی های منتقدان توسعه در عصر قبل از انقلاب ، به ادبيات توسعه گرايان عصر جمهوري اسلامي سرايت كرد ، به طوری كه ، در زمان كنوني ، عملن ضد توسعه هستند.
يكي از مهم ترين مصاديق اين بدفهمي ، مقصر جلوه دادن ملت در توسعه نيافتگي است . اين بدفهمي تا مرحله توهين و تحقير ملت پيش رفت ، تا جايي كه در ادبيات نخبگان جريان های اصلاح طلب ، جريان هاي مصدقي و ملي مذهبي و بسياري از جريان هاي چپ مذهبي و غير مذهبي و ضد مذهبي ، در رابطه با توسعه ، چيزی جز تحقير ملت ايران ديده نمي شود و تمام كأسه كوزه ها سر ملت شكسته شده است
به نظر مي رسد حقي وجود دارد به نام " حق با وجود بي لياقتي " طبق اين حق ، ملت در هر حالتي لايق بهترين هاست ، حتي اگر نادان باشد چون اين ناداني نتيجه طبيعي تاسيس دولت در هر جامعه ای است . تصور ملت دانا تصوری سطحي نگرانه است و گزاره " ملت ناداني كه مستحق مصائب است " يك گزاره بي رحمانه است.
@thirdpower
خرس مهربان: مراد ثقفي در گفتگو با انديشه پويا شماره 58 مي گويد :
- آل احمد روشنفكران را به پنچ گروه تقسيم مي كند
دسته مركزی هنرمندان شاعران متخصصان
دسته بعدي استادان قضات وكلا دبيران
دسته سوم طبيبان مهندسان محققان
دسته چهارم اموزگاران كارمندان اداري
دسته پنجم گويندگان و نويسندگان راديو تلويزيون ، ناشران روزنامه نويسان خبرنگاران و ديگر دست اندركاران علم و فرهنگ
مشخصات اين روشنفكران و در حقيقت گروه هاي مياني جامعه از نظر ال احمد ؛ فرنگي مآبي ، بي ديني و يا تظاهر به درس خواندگي ؟ اين چيست جز نفرت ؟ و اين نفرت شامل همه مي شود از نويسنده و روزنامه نگار ، معلم استاد دانشگاه ، قاضي تا تمام كساني كه آجرهاي ساختن دولت مدرن را روي دوش شان حمل كرده اند.
- چرا در برخي محافل اعتراض بازنشستگان آن قدر بازتاب پيدا نمي كند كه اعتراض كارگران هفت تپه ؟
هر دو اعتراض به حق است و من نمي خواهم هيچ كدام را در مقابل ديگري بگذارم اما آيا اعتراض بازنشستگان ما به صندوق هايي كه ورشكسته شده اند ، هم نشان دهنده مشكلات واقعي نيست ؟ چرا اين يكي را نمي بينيم و آن يكي را مي بينيم ؟
- چرا خواست يك گروه گسترده اجتماعي را كه رهايي برايش اين است كه به استاديوم برود و فوتبال ببيند نازل مي كني و مي گذاري در مقابل اعتراض كارگران براي دستمزد ؟
@thirdpower
- آل احمد روشنفكران را به پنچ گروه تقسيم مي كند
دسته مركزی هنرمندان شاعران متخصصان
دسته بعدي استادان قضات وكلا دبيران
دسته سوم طبيبان مهندسان محققان
دسته چهارم اموزگاران كارمندان اداري
دسته پنجم گويندگان و نويسندگان راديو تلويزيون ، ناشران روزنامه نويسان خبرنگاران و ديگر دست اندركاران علم و فرهنگ
مشخصات اين روشنفكران و در حقيقت گروه هاي مياني جامعه از نظر ال احمد ؛ فرنگي مآبي ، بي ديني و يا تظاهر به درس خواندگي ؟ اين چيست جز نفرت ؟ و اين نفرت شامل همه مي شود از نويسنده و روزنامه نگار ، معلم استاد دانشگاه ، قاضي تا تمام كساني كه آجرهاي ساختن دولت مدرن را روي دوش شان حمل كرده اند.
- چرا در برخي محافل اعتراض بازنشستگان آن قدر بازتاب پيدا نمي كند كه اعتراض كارگران هفت تپه ؟
هر دو اعتراض به حق است و من نمي خواهم هيچ كدام را در مقابل ديگري بگذارم اما آيا اعتراض بازنشستگان ما به صندوق هايي كه ورشكسته شده اند ، هم نشان دهنده مشكلات واقعي نيست ؟ چرا اين يكي را نمي بينيم و آن يكي را مي بينيم ؟
- چرا خواست يك گروه گسترده اجتماعي را كه رهايي برايش اين است كه به استاديوم برود و فوتبال ببيند نازل مي كني و مي گذاري در مقابل اعتراض كارگران براي دستمزد ؟
@thirdpower
🔴 فکر می کنم اصلاح سیستم کنونی ایران دیگر ممکن نیست و نیازمند یک نیروی آلترناتیو در داخل ایران هستیم.
✍🏻هاشم آقاجری
:به میزانی که رابطه سیستم و زیست جهان پارادوکسیکال می شود کار اصلاحطلبان حکومتی هم دشوارتر میشود. به میزانی که به سیستم نزدیک میشوند از مردم دور میشوند و به میزانی که به مردم نزدیک میشوند از سیستم دور میشوند. بالاخره این نیرو در نقطهای دوپاره میشود و یک پاره آن در سیستم جذب میشود و یک بخش آن در زیست جهان و مردم ادغام میشود. در این خصوص اصلاحطلبها باید به این پرسش پاسخ بدهند که سیستم قابل اصلاح است یا نه؟ با روشن شدن این پرسش حداقل این امکان را فراهم میکند که از یک توهم بیرون بیایند و خروج از توهم موجود خود میتواند مقدمهای برای پیدا کردن راهحل بدیل باشد. من هم بنا به دلایل تاریخی یعنی تاریخ اصلاحات در دو دهه اخیر و هم بنا به دلایل منطقی فکر میکنم که اصلاح در سیستم ایران کنونی ناممکن است.
🔹واقعیت این است که همانند سیستم، دو نیروی سیاسی اصولگرایی به معنای مرسوم جاری و اصلاحطلبی از جامعه عقب و هیچکدام جامعه ایران را نمایندگی نمیکنند و جامعه امروز در یک خلأ فقدان نمایندگی به سر میبرد؛ یعنی امروز ما با یک تنواره اجتماعی روبهرو هستیم که این تن واره اجتماعی فاقد یک سر است. یک تنه بزرگ و متحول شده که البته اعضا و جوارح اش از هم پراکنده است و هیچ نماینده، سخنگو و کانون معین و منسجم نمایندگی ندارد.
🔹اینیکی از کمبودهای جنبش اجتماعی در ایران است و درعینحال یکی از مخاطرات آن نیز هست. قطعاً جنبشهای اجتماعی خودانگیخته و بدون سازمانیابی در بزنگاههای نامنتظره جامعه را متلاطم میکنند اما از این تلاطم و غلیان و فوران خیلی چیزهای غافلگیرکننده هم میتواند بیرون آید؛ یعنی از خطاهای بزرگ غیر دموکراتیک و استبدادی همین است بهطوریکه رژیمهای استبدادی و غیر دموکراتیک سعی میکنند نمایندگیهای اجتماعی را از بین ببرند، فرصت و مجال تشکل یابی و سازماندهی به بخشهای مختلف جامعه را ندهند، جامعه را متفرق و فاقد پیکر واره های سازمانیافته میخواهند تا بتوانند بهتر کنترل و سرکوب کنند؛ اما اتفاقاً اشتباه آنان همین است. ظاهراً کنترل میکنند اما واقعاً جامعه را از دسترس خود خارج میکنند و قدرت پیشبینی و امکانسنجی را از خود میگیرند. بعد این جامعه در بزنگاهها آنها را غافلگیر میکند.
🔹بنابراین تا زمانی که خلأ رهبری برای هدایت اعتراضات و جنبش گسترده اجتماعی پر نشود جنبشهای اجتماعی تنها میتوانند بهاصطلاح در مرحله نفی مؤثر واقع شوند اما گذر از نفی به اثبات و جایگزین کردن یک نظم نوین بهجای نظم قدیم ناممکن است. نمونه شورشهای دی ۹۶ یک نمونه خیلی مهم است. جنبش ۹۶ هیچ رهبری معینی نداشت هیچ کانون نمایندگی مشخصی نداشت یک جنبش خود به خودی پراکنده در حدود ۱۰۰ شهر ایران بود. در هر حال به نظر میرسد امروز شرایط عینی و موجود ایران، خواست تحول و انتظار تحول و اینکه این وضع قابلتداوم نیست کاملاً محسوس است. در فضای جامعه و در گفتگوی با قشرهای مختلف مردم میتوان به این احساس رسیدکه این وضع قابلدوام نیست؛ اما اینکه به کدام سمتوسو خواهد رفت، چه اتفاقی خواهد افتاد، مشخص نیست. اصلاحطلبان دیگر توان و امکان چنین نمایندگی را ندارند و گفتمان آنها هم آنچنان سیر تنازلی پیداکرده است که حتی مترقیترینشان یعنی بهاصطلاح رادیکالترینشان خواستهاش نبود نظارت استصوابی در انتخابات است به عبارتی این خواسته اوج رادیکالیزم اصلاحطلبی است. مردم نیز در تجربه زیستی و زندگی روزمره خود گام هایی را در این مسیر برداشته اند. مقاومت مردم در مقابل پدیدههای مختلف مثل ماجرای ورود خانمها به استادیومها، اعتراض و تحصن کارگران و مالباختگان همه نمونههای مقاومت مردم است. درهرصورت ما نیازمند یک نیروی آلترناتیو در داخل ایران هستیم.
@thirdpower
✍🏻هاشم آقاجری
:به میزانی که رابطه سیستم و زیست جهان پارادوکسیکال می شود کار اصلاحطلبان حکومتی هم دشوارتر میشود. به میزانی که به سیستم نزدیک میشوند از مردم دور میشوند و به میزانی که به مردم نزدیک میشوند از سیستم دور میشوند. بالاخره این نیرو در نقطهای دوپاره میشود و یک پاره آن در سیستم جذب میشود و یک بخش آن در زیست جهان و مردم ادغام میشود. در این خصوص اصلاحطلبها باید به این پرسش پاسخ بدهند که سیستم قابل اصلاح است یا نه؟ با روشن شدن این پرسش حداقل این امکان را فراهم میکند که از یک توهم بیرون بیایند و خروج از توهم موجود خود میتواند مقدمهای برای پیدا کردن راهحل بدیل باشد. من هم بنا به دلایل تاریخی یعنی تاریخ اصلاحات در دو دهه اخیر و هم بنا به دلایل منطقی فکر میکنم که اصلاح در سیستم ایران کنونی ناممکن است.
🔹واقعیت این است که همانند سیستم، دو نیروی سیاسی اصولگرایی به معنای مرسوم جاری و اصلاحطلبی از جامعه عقب و هیچکدام جامعه ایران را نمایندگی نمیکنند و جامعه امروز در یک خلأ فقدان نمایندگی به سر میبرد؛ یعنی امروز ما با یک تنواره اجتماعی روبهرو هستیم که این تن واره اجتماعی فاقد یک سر است. یک تنه بزرگ و متحول شده که البته اعضا و جوارح اش از هم پراکنده است و هیچ نماینده، سخنگو و کانون معین و منسجم نمایندگی ندارد.
🔹اینیکی از کمبودهای جنبش اجتماعی در ایران است و درعینحال یکی از مخاطرات آن نیز هست. قطعاً جنبشهای اجتماعی خودانگیخته و بدون سازمانیابی در بزنگاههای نامنتظره جامعه را متلاطم میکنند اما از این تلاطم و غلیان و فوران خیلی چیزهای غافلگیرکننده هم میتواند بیرون آید؛ یعنی از خطاهای بزرگ غیر دموکراتیک و استبدادی همین است بهطوریکه رژیمهای استبدادی و غیر دموکراتیک سعی میکنند نمایندگیهای اجتماعی را از بین ببرند، فرصت و مجال تشکل یابی و سازماندهی به بخشهای مختلف جامعه را ندهند، جامعه را متفرق و فاقد پیکر واره های سازمانیافته میخواهند تا بتوانند بهتر کنترل و سرکوب کنند؛ اما اتفاقاً اشتباه آنان همین است. ظاهراً کنترل میکنند اما واقعاً جامعه را از دسترس خود خارج میکنند و قدرت پیشبینی و امکانسنجی را از خود میگیرند. بعد این جامعه در بزنگاهها آنها را غافلگیر میکند.
🔹بنابراین تا زمانی که خلأ رهبری برای هدایت اعتراضات و جنبش گسترده اجتماعی پر نشود جنبشهای اجتماعی تنها میتوانند بهاصطلاح در مرحله نفی مؤثر واقع شوند اما گذر از نفی به اثبات و جایگزین کردن یک نظم نوین بهجای نظم قدیم ناممکن است. نمونه شورشهای دی ۹۶ یک نمونه خیلی مهم است. جنبش ۹۶ هیچ رهبری معینی نداشت هیچ کانون نمایندگی مشخصی نداشت یک جنبش خود به خودی پراکنده در حدود ۱۰۰ شهر ایران بود. در هر حال به نظر میرسد امروز شرایط عینی و موجود ایران، خواست تحول و انتظار تحول و اینکه این وضع قابلتداوم نیست کاملاً محسوس است. در فضای جامعه و در گفتگوی با قشرهای مختلف مردم میتوان به این احساس رسیدکه این وضع قابلدوام نیست؛ اما اینکه به کدام سمتوسو خواهد رفت، چه اتفاقی خواهد افتاد، مشخص نیست. اصلاحطلبان دیگر توان و امکان چنین نمایندگی را ندارند و گفتمان آنها هم آنچنان سیر تنازلی پیداکرده است که حتی مترقیترینشان یعنی بهاصطلاح رادیکالترینشان خواستهاش نبود نظارت استصوابی در انتخابات است به عبارتی این خواسته اوج رادیکالیزم اصلاحطلبی است. مردم نیز در تجربه زیستی و زندگی روزمره خود گام هایی را در این مسیر برداشته اند. مقاومت مردم در مقابل پدیدههای مختلف مثل ماجرای ورود خانمها به استادیومها، اعتراض و تحصن کارگران و مالباختگان همه نمونههای مقاومت مردم است. درهرصورت ما نیازمند یک نیروی آلترناتیو در داخل ایران هستیم.
@thirdpower
نگاهي به جامعه شناسي سرمايه داري پزشكي در ايران در مطلب زير:
@thirdpower
@thirdpower
خرس مهربان: در شماره 49 ایران فردا مطلبي از " ايواز طاها " منتشر شده است با عنوان مردم الجزاير و سودان : ارحلو جميعا همگي گم شويد.
ايواز طاها از روشنفکران بسيار باسواد و خوش فكر آذربايجان است كه همراه با بقيه فعالان ملي اذربايجان در نشريات مركزگرا ناديده مي شوند و اين اولين بار است كه در نشريات ملي و مذهبي مطلبي از اين طيف منتشر مي شود شايد به خاطر حضور عباس پوراظهری در ايران فردا .
.
ايواز طاها مي نويسد :
انقلاب ميخك در پرتقال ، انقلاب های مخملي در شرق اروپا و انقلاب لاله در گرجستان ، اوكراين و قيرقيزستان در نهايت به تعميق دموكراسي انجاميدند و تجربه جديدی از انقلاب را به نمايش گذاشتند ؛ تجربه ای عاری از خشونت پيشاانقلابي مردم و ديكتاتوري پساانقلابي رهبران .
بهار عرب تجربه ی سومي بود كه كل خاورميانه را در نورديد ، انقلابي بدون سوژه ی ممتاز ، رهبري واحد و ايدئولوژی همه گير .
انقلاب تا آستانه ی خلوت ديكتاتوري ها پيش رفت و آن ها را يكي پس از ديگري از تخت به زير كشيد . اينكه چرا انقلاب به كودتاي سيسي در مصر ، هرج و مرج در ليبي و جنگ نيابتي حوثي ها در يمن عليه دولت برآمده از انقلاب انجاميد ، دلايلي دارد كه نبايد آن ها را در افق ضرورت ديد .
واقعيت اين است كه شورش ها و انقلاب ها مي توانند بي هيچ تشكلي از هيچ آغاز شوند ، آن هم در وقتي نامنتظر و در مكاني نامعلوم . انسان ها پيش از پديداري رخداد ، ذاتي به نام " سوژه ي تغيير " ندارند ، آن ها را در جريان رخداد است كه سوژه مي شوند .
@thirdpower
ايواز طاها از روشنفکران بسيار باسواد و خوش فكر آذربايجان است كه همراه با بقيه فعالان ملي اذربايجان در نشريات مركزگرا ناديده مي شوند و اين اولين بار است كه در نشريات ملي و مذهبي مطلبي از اين طيف منتشر مي شود شايد به خاطر حضور عباس پوراظهری در ايران فردا .
.
ايواز طاها مي نويسد :
انقلاب ميخك در پرتقال ، انقلاب های مخملي در شرق اروپا و انقلاب لاله در گرجستان ، اوكراين و قيرقيزستان در نهايت به تعميق دموكراسي انجاميدند و تجربه جديدی از انقلاب را به نمايش گذاشتند ؛ تجربه ای عاری از خشونت پيشاانقلابي مردم و ديكتاتوري پساانقلابي رهبران .
بهار عرب تجربه ی سومي بود كه كل خاورميانه را در نورديد ، انقلابي بدون سوژه ی ممتاز ، رهبري واحد و ايدئولوژی همه گير .
انقلاب تا آستانه ی خلوت ديكتاتوري ها پيش رفت و آن ها را يكي پس از ديگري از تخت به زير كشيد . اينكه چرا انقلاب به كودتاي سيسي در مصر ، هرج و مرج در ليبي و جنگ نيابتي حوثي ها در يمن عليه دولت برآمده از انقلاب انجاميد ، دلايلي دارد كه نبايد آن ها را در افق ضرورت ديد .
واقعيت اين است كه شورش ها و انقلاب ها مي توانند بي هيچ تشكلي از هيچ آغاز شوند ، آن هم در وقتي نامنتظر و در مكاني نامعلوم . انسان ها پيش از پديداري رخداد ، ذاتي به نام " سوژه ي تغيير " ندارند ، آن ها را در جريان رخداد است كه سوژه مي شوند .
@thirdpower
خرس مهربان: بابك مينا مقاله ای دارد با عنوان " حقوق بشر حقوقي بورژوايي است " در نقد ماركس ، كلودلوفور و دفاع از حقوق بشر .
بابك مينا مي نويسد :
عصاره سخن ماركس در رساله " مسئله يهود " اين است كه حقوق بشر حقوقي انتزاعي است كه به فردی جدا شده از اجتماع تعلق مي گيرد.
ماركسيست ها معمولن حقوق بشر و حقوق بورژوايي را در كل ، حقوقي صوری قلمداد مي كنند كه پرده ای قانوني بر واقعيت بهره كشي در جوامع سرمايه داري مي كشد . يناير اين عجيب نيست كه تحول حقوقي مدرن هيچ وقت به عنوان پديده ای مستقل و شايسته تامل جدي نظري مورد توجه ماركسيست ها قرار نگرفت.
بابك مينا ادامه مي دهد :
بخش بزرگي از مقاله " حقوق بشر و سياست " لوفور شامل سنجش انتقادی تحليل ماركس از حقوق بشر در رساله " مسئله يهود " است . لوفور نقد خود به ماركس را با الهام از روش خود او آغاز مي كند ؛ وي مي گويد ماركس در " مسئله يهود " قرباني چيزي شده است كه خود همواره از آن با استادی تمام كشف حجاب كرده است : ايدئولوژي .
ماركس در نقدش به حقوق بشر در سطح نسخه ايدئولوژيك حقوق بشر باقي مانده است بي آنكه به كاركرد عملي اعلاميه حقوق بشر و شهروند در جامعه فرانسه دوران انقلاب توجه كند.
بابك مينا تاكيد مي كند كه لوفور انكار نمي كند كه نسخه اي ايدئولوژيك و بورژوا از حقوق بشر وجود دارد. انچه در تحليل ماركس هدف انتقاد او است اين كه چرا ماركس نمي تواند ببيند كه حقوق بشر به نسخه فردگرا - بورژوايي آن فروكاستني نيست چرا كه امكاناتي دارد براي فرا رفتن از مفهومي فردگرا از حق بشری
@thirdpower
بابك مينا مي نويسد :
عصاره سخن ماركس در رساله " مسئله يهود " اين است كه حقوق بشر حقوقي انتزاعي است كه به فردی جدا شده از اجتماع تعلق مي گيرد.
ماركسيست ها معمولن حقوق بشر و حقوق بورژوايي را در كل ، حقوقي صوری قلمداد مي كنند كه پرده ای قانوني بر واقعيت بهره كشي در جوامع سرمايه داري مي كشد . يناير اين عجيب نيست كه تحول حقوقي مدرن هيچ وقت به عنوان پديده ای مستقل و شايسته تامل جدي نظري مورد توجه ماركسيست ها قرار نگرفت.
بابك مينا ادامه مي دهد :
بخش بزرگي از مقاله " حقوق بشر و سياست " لوفور شامل سنجش انتقادی تحليل ماركس از حقوق بشر در رساله " مسئله يهود " است . لوفور نقد خود به ماركس را با الهام از روش خود او آغاز مي كند ؛ وي مي گويد ماركس در " مسئله يهود " قرباني چيزي شده است كه خود همواره از آن با استادی تمام كشف حجاب كرده است : ايدئولوژي .
ماركس در نقدش به حقوق بشر در سطح نسخه ايدئولوژيك حقوق بشر باقي مانده است بي آنكه به كاركرد عملي اعلاميه حقوق بشر و شهروند در جامعه فرانسه دوران انقلاب توجه كند.
بابك مينا تاكيد مي كند كه لوفور انكار نمي كند كه نسخه اي ايدئولوژيك و بورژوا از حقوق بشر وجود دارد. انچه در تحليل ماركس هدف انتقاد او است اين كه چرا ماركس نمي تواند ببيند كه حقوق بشر به نسخه فردگرا - بورژوايي آن فروكاستني نيست چرا كه امكاناتي دارد براي فرا رفتن از مفهومي فردگرا از حق بشری
@thirdpower