Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🍓87🎄5
دپارتمان شاعران زجر کشیده
☃77🍓9🎄6
سال نو مبارک🪄
آرزو میکنم ۱۴۰۴ با همهمون مهربونتر باشه💞
آرزو میکنم ۱۴۰۴ با همهمون مهربونتر باشه
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🍓269🎄5🕊1
فکر میکردم آدمها همانطور که آمدهاند میروند. نمیدانستم که نمیروند. میمانند. ردشان میماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند.
🪶 رویای تبت، فریبا وفی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🕊121🍓27☃9🍾1
من قهرمان نیستم؛ اما خودم انتخاب کردهام که چه کسی باشم و همان هستم. متاسفم اگر دوستم ندارند یا شخص خوشایندی نیستم.
🪶 آخرین کلکسیون، جین مکین
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🕊133🍓33☃13
دیگه کتاب خوندن هم جزو تفریحات گرونه.
سلام بر پیدیاف و طاقچه🎀
سلام بر پیدیاف و طاقچه🎀
🍓304🕊29☃13
«داره یه داستان خیالی برای خودش سر هم میکنه تا بتونه از واقعیت فرار کنه»
🪶 آنجا که جنگل و ستارهها به هم میرسند، گلندی وندرا
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🍓130🕊9☃8
عاشق خوندن کتابهاییم که راجع به آدمهای عادیه. راجع به آدمهایی مثل خودم و اطرافیانم. کتابهایی که همهی کاراکترها اجازهی اشتباه کردن دارن و هیچکس سفید یا سیاه مطلق نیست. از اینها که بهمون احساس امنیت میدن و میگن که ما تنها کسی نیستیم که عادات ناسالم داریم و یا زندگیمون پر از انتخابهای اشتباهه.
🍓195🕊13☃8
راستش من هنوز هم قبل از صبحونه، ۶ تا کار غیرممکن رو تصور میکنم.
🍓136🕊12☃7
A wonderful fact to reflect upon, that every human creature is constituted to be that profound secret and mystery to every other.
واقعیت شگفتانگیزی که باید در مورد آن تامل کرد، این است که هر انسانی ساخته شده تا برای دیگری رمز و رازی عمیق باشد.
🪶 Charles Dickens, A Tale of Two Cities
واقعیت شگفتانگیزی که باید در مورد آن تامل کرد، این است که هر انسانی ساخته شده تا برای دیگری رمز و رازی عمیق باشد.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🍓91🕊11☃2
بعضیوقتا هم هیچچیز اندازهی دراز کشیدن و خوندن یک کتاب در رده سنی کودک و نوجوان، آدم رو خوشحال نمیکنه.
🍓179☃10🕊3
دپارتمان شاعران زجر کشیده
Photo
یکجایی توی کتاب، اریک روایت میکنه:«فکر اینکه من شاید برادر یا خواهر ناتنی در این دهکدهای که سالها پیش مرا از خود راند داشتهام، بیش از هر احتمال دیگری مرا عذاب میداد. نمیتوانستم حتی فکرش را بکنم که کودکان بیرحم ده چه چیزها که دربارهٔ برادر هیولاشان به آنها نگفتهاند. نمیتوانستم شرم و خشم آنان را به تصور درآورده و تحمل کنم. برادران و خواهرانی که هرگز مرا ندیده بودند و هر روز از زندگیشان آرزو میکردند که کاش من از مادر زاده نشده بودم.»
و من تمام مدت دوباره به درد عمیقش فکر میکنم. به جادو و استعدادی که درون خودش داشت. اما غم شاخههاش رو دور بدن اریک اونقدر محکم پیچیده بود که فرقی نمیکرد به کجا فرار کنه، اون در نهایت باز هم توی قفس ذهنش اسیر بود.
و من تمام مدت دوباره به درد عمیقش فکر میکنم. به جادو و استعدادی که درون خودش داشت. اما غم شاخههاش رو دور بدن اریک اونقدر محکم پیچیده بود که فرقی نمیکرد به کجا فرار کنه، اون در نهایت باز هم توی قفس ذهنش اسیر بود.