دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی – Telegram
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
544 subscribers
210 photos
115 videos
28 files
223 links
کتابها (ترجمه):
هایدگر واپسین؛جولیان یانگ،حکمت
درآمدی بر فهم هرمنوتیک؛لارنس اشمیت،ققنوس
آزادی حیوانات؛پیترسینگر،ققنوس
فلسفه قاره ای و معنای زندگی؛جولیان یانگ،حکمت
حق حیوان، خطای انسان؛تام ریگان،نشرکرگدن
درآمدی به فهم فایده‌گرایی،نشرطه
@BeKhod87
Download Telegram
کتاب زیر به زبان انگلیسی، با عنوان «Radiohead and Philosophy»، کتابی است که به تفسیر فلسفیِ اشعار و آهنگهای گروه موسیقیِ راکِ بریتانیایی ریدیوهد می پردازد. کتاب، به صورت مجموعه مقالاتی است که هر کدام از آنها را شخصی نوشته است. نویسندگان آن هم از اساتید فلسفه تا دانشجویان و علاقمندان موسیقی، و نوازنده و . . . متغیر است.

پیشتر هم چندین آهنگ به همراه متن شعرِ آثار این گروه را به اشتراک گذاشته بودم.

روح خیابان (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/171)
همه نیاز من (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/254)
جور شدن جورچین (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/107)
دیوارها (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/295)
«اندر پدید آمدن عشق»

تنها شکم بود و زیرشکم
شکم پُر از خالی
عشقی در کار نبود.
شکم پُر از پُر شد.
زیرشکم به کار افتاد.
عشق پدید آمد و آتش به همه عالم زد

@BeKhodnotes
چند تامل درباره «کارگریِ جنسی»

1. این را میدانیم که هر شغلی محاسن و معایب خود را دارد. و تقریبن هیچ شغلی را نمیتوان یافت که از عیب تهی باشد. حتی میتوان اینگونه اذعان داشت که در اکثر مشاغل، معایب بر محاسن غلبه دارند. این مخصوصن زمانی برجسته میشود که مشاغل را در چارچوب نظامِ شغلی دوران و زمانه جاری ببینیم. خصوصن مشاغل رسمی که شخص شاغل به مدت سی سال باید در شغل موردنظر به صورت ربات گونه، و به عنوان «منبع» انسانی»، کار کند. معلم، ذهن و روان خود را در سر و کله زدن با دانش آموز تحلیل میبرد، پزشک، نیز به خاطر فشار و استرس شدید ناشی از کار دچار انواع آسیبهای درونی و بیرونی میشود (منوط به اینکه معلم و پزشک مورد نظر ما افراد باوجدان و دارای صلاحیتی در شغل خود باشند). این از مشاغل رسمی. در خصوص مشاغل غیررسمی مسئله به مراتب حادتر هم هست. اینجا گرچه به نظر آزادی ظاهری وجود دارد، و شخص در بندِ ارگانی دولتی (مثل سازمان آموزش و پرورش یا شبکه بهداشت و درمان) نیست، اما نبرد حقیقی نبرد بر سر بودن یا نبودن است. مثلن مترجم، مغز و چشمان خود را در راه ترجمه هایی قربانی میکند که نهایتن هم وقعی بدان نهاده نمیشود و نتیجه مبلغی بسیار بسیار بسیار ناچیز است.

2. این را هم میدانیم که اکثر ما آدمها، از شغل موردنظر خود رضایت قلبی نداریم. گویی در انجام شغلمان، خود را ناچار می یابیم. از معلم گرفته تا وکیل و پزشک و . . . . این ناچاری یا گاهی به معنای کسب حداقلی از درآمد است (همچون معلمی) و یا کسب حداکثری از درآمد (وکالت یا پزشکی): یعنی شخصِ x برای کسب حداقلی از درآمد و از سر ناچاری اقدام به انتخاب معلمی میکند، و از طرف دیگر، شخص y یا z نیز دلیل خود برای انتخاب طبابت یا وکالت را درآمدِ پایینِ مشاغل یا رشته هایی میداند که علاقه اصلی او را تشکیل میدادند. مثلن، چه طبیبهایی که به ادبیات علاقمند بوده اما از آنجاییکه درآمدی از راه تحصیل ادبیات حاصل نمیشود، روی به طبابت آورده اند. در هر صورت، اکثر ما انسانها همواره به نوعی خود را نسبت به شغلمان ناخرسند میدانیم، یا ناخرسند نشان میدهیم.

3. حالا با توجه به دو مقدمه بالا، این را مقایسه کنید با کسانیکه به کارگری جنسی به عنوان شغل خود و راه کسب درآمد روی می آورند. منظورم از کارگران جنسی افرادی است که در قبال ارائه خدمات جنسی پول دریافت میکنند. تقریبن در اکثر جوامع کارگری جنسی کاری نادرست محسوب میشود. از دلایل ارائه شده علیه این شکل از کار، یکی این است که کارگران جنسی در معرض انواع خطرات روانی و فیزیکی قرار میگیرند. مثلن، بیماریهای مقاربتی، به عنوان خطرات فیزیکی، و اعتیادهای روانی، به عنوان خطرات روانی. اما همانگونه که گفته شد، هر شغلی خطرات، معایب و معضلات خاص خود را دارد: از کارمندی که در جریان دوری و چرخه تکراریِ شرایط کار دچار افسردگی میشود، تا معلمی که دچار آشفتگی های روانی میشود. از دیگر دلایل ارائه شده علیه این شکل از کار این است که کارگران جنسی، از سر ناچاری و بالاجبار به این کار تن میدهند. متاسفانه این فرض هم درخصوص تقریبن اکثر مشاغل دیگر صادق است. تقریبن اکثر افراد خود را در انتخاب شغل موردنظرشان ناچار میدانند. مترجمی که برای گذران زندگی مجبور است ماشین وار به ترجمه انبوهی از کتابها و مقالات، آنهم به رغم میل باطنی خود، تن دهد، نمونه ای از موارد بسیار زیاد و پرشمار است.

4. نتیجه اینکه، دلایل ارائه شده علیه کارگریِ جنسی، در مجموع، علیه خودِ کار به نحو کلی، در شرایط فعلی است. اگر قرار باشد با توجه به دو دلیل ارائه شده بالا، کارگریِ جنسی خطا باشد، تقریبن همه مشاغل دیگر هم خطا خواهند بود. اگر قرار بر خطا بودنِ کارگریِ جنسی بر مبنای دلایلی غیر از دلایلِ ایدئولوژیک باشد، دلایل بالا چنگی به دل نمی زند.

@BeKhodnotes
انسان: اُنس یا نِسیان؟

اینکه واژه انسان به لحاظ ریشه شناختی از اُنس ریشه گرفته یا از نِسیان به معنای فراموشی چندان مهم نیست. وقتی خود و انسانهای اطراف خود را میبینم، بیشتر به این نتیجه میرسم که این انسان، بیشتر تنه به تنه فراموشی و نسیان میزند تا انس و الفت. ما انسانها، که ادعایمان زمین و زمان را از هم میدرد هر چه باشیم اهل انس گرفتن نیستیم. ما به راحتی دوستان و آشنایانی را که به ظاهر با آنها مانوسیم فراموش میکنیم چه رسد به همنوعان و دیگرنوعان. مزرعه دار گوسفندی که با آن اُنس میگیرد را اگر خود چاقو به گلویش نکشد، به راحتی به دست سلاخ میسپرد بدون آنکه آب هم از دلش تکان بخورد. ما خود بارها خطاهای بسیاری از انواع مختلف را تکرار میکنیم و هربار پشیمان از کرده مان، به خود قول میدهیم که آن خطا را تکرار نکنیم. اما کافیست مدت زمانی بگذرد تا همه چیز باز به حال اولش بازگردد و خطا دگربار از ناحیه ما تکرار شود. جنس اُنس گرفتن ما انسانها بیشتر به دوستیِ خاله خرسه شباهت دارد. اگر اُنسی هم میگیریم این اُنس و الفت نهایتن معطوف به نِسیان و فراموشی است.

@BeKhodnotes
بیایید زبانمان را بپیراییم

باور کنیم، الفاظی مثل، سگ، الاغ، خر، گاو، گوساله، گوسفند، بز و . . . فحش و ناسزا نیست. هیچیک از این واژگان معادلی هم برای حماقت، کودنی، بیشعوری، و دهها مضمون خوارکننده و تحقیرکننده دیگر هم نیست. این واژگان هریک اشاره به گونه خاصی از موجودی دارد که ما انسانها قرنهاست عادت کرده ایم از آنها به انحاء مختلف بهره کشی کنیم، آزارشان دهیم، و ازشان به شیوه های مختلف سوءاستفاده کنیم، و نهایتن نیز هرگاه میخاهیم کسی را به نوعی خوار و زبون کنیم او را تحت یکی از این عناوین بخوانیم.

فراموش نکنیم، آنچه ما عنوان کودنی و بیشعوری بدان مینهیم و تک تکِ نامِ گونه این موجودات را معادلی برای این الفاظ در نظر میگیریم چیزی نیست جز عدم فرمانبرداریِ این موجودات از گونه های انسانی. هرگاه سگی، الاغی، گاوی، گوساله ای، گوسفندی یا بزی به نحوی از انحاء از فرمانمان سرپیچی میکنند، ما این را ناشی از حماقت و نافهمی این موجودات در نظر میگیریم، فارغ از اینکه این نوع رفتار در واقع چیزی نیست جز نافرمانیِ موجودی که دوست ندارد در بندِ تقاضاها و خواسته های خودخواهانه ما آدمیان باشد.

بیایید زبانمان را از این خشونتِ عیان نسبت به حیوانات بپیراییم، که همین خشونتِ کلامی، خود منشاء خشونتهای دیگری است که در عمل سر بر می آورد. ما به ناحق مضامین و معانی یی را به حیوانات نسبت میدهیم که خودِ ما انسانها به نحو اولی مستحق این عناوین هستیم. گمان نمیکنم هیچ موجودی به اندازه انسان مستحق این باشد که موصوف به صفاتِ حماقت، بیشعوری، کودنی، نادانی و دهها و صدها صفت ناشایست دیگر گردد. کافیست نگاهی به تاریخ طول و دراز بشریت به نحو کلی بیاندازیم تا ببینیم که همین انسان با حماقتها، نادانیها، زیاده خواهیها و دهها و صدها صفت ناشایست دیگرش چه بر سر خود و بر سر موجوداتِ دیگر آورده است و خود و موجودات دیگر را در چه مخمصه زیستی یی قرار داده است. براستی این است انسان . . .

@BeKhodnotes
درختان پلاستیکیِ قلابی [ Fake Plastic Trees]

اثر: ریدیوهد
از آلبوم: Bends [خمش‌ها]
تاریخ انتشار: ۱۹۹۵
ژانر: آلترناتیو/ایندی

ترجمه پیشنهادی و دست و پا شکسته من از شعر این آهنگ:

A green plastic watering can
For a fake Chinese rubber plant
In the fake plastic earth
یک آبپاش پلاستیکیِ سبز
برای یک گیاه لاستیکیِ قلابیِ چینی
در این سیاره ی پلاستیکیِ قلابی
That she bought from a rubber man
In a town full of rubber plans
To get rid of itself
که آن زن از مردی لاستیکی خرید
در شهری مملو از طرحهای لاستیکی
تا از خودش خلاص شود
It wears her out
It wears her out
It wears her out
It wears her out
[اما] او را خسته میکند
She lives with a broken man
A cracked polystyrene man
Who just crumbles and burns
او با مردی شکسته زندگی میکند
مردی ترک خورده از جنس پلی استر
که تنها خرد میکند و میسوزاند
He used to do surgery
For girls in the eighties
But gravity always wins
مردی که کارش جراحیِ
دختران هجده ساله بود
اما گرانش همیشه پیروز است
And it wears him out
It wears him out
It wears him out
Wears him out
و او را [هم] خسته میکند
She looks like the real thing
She tastes like the real thing
My fake plastic love
آن زن مثل چیزهای واقعی است
مزه اش مثل چیزهای واقعی است
عشق پلاستیکیِ قلابیِ من
But I can't help the feeling
I could blow through the ceiling
If I just turn and run
اما من نمیتوانم این حس را نداشته باشم
من میتوانستم این سقف را بشکافم
اگر فقط گردیده و میرفتم

And it wears me out
It wears me out
It wears me out
It wears me out
و مرا [هم] خسته میکند
And if I could be who you wanted
If I could be who you wanted
All the time
All the time
و کاش میتوانستم کسی باشم که تو میخواستی
برای همیشه

@BeKhodnotes
فرقی نمیکند، بودایی باشی، مسیحی، یهودی یا مسلمان. همینکه هرکدام از این باورها، که خود را یگانه چشم انداز به سوی حق و حقیقت معرفی میکنند، در جماعتی غالب شوند، و از پشتوانه های سیاسی و قدرت اجتماعی برخوردار، و بدتر اینکه خود را فرادست اخلاق هم بدانند، آن روی ناخوشِ خود را عیان میکنند. یک روز مسلمانان غالب میشوند و بوداییان را آزار و اذیت میکنند، و امروز بوداییان غالب شده اند و مسلمانان را آزار میدهند.

و فرقی نمیکند، موسولینی باشی یا آنگ سان سوچی. همینکه قدرت به دستانت افتاد، طعم شیرینش، آنچنان ماهیتت را تغییر میدهد و استحاله ات میکند که انگار نه انگار برنده جایزه بی مسمایی بودی به نام صلح نوبل. نه تنها به راحتیِ هرچه تمام چشم به روی خشونتها میبندی، که انکارشان هم میکنی، و تدابیری هم می اندیشی که مبادا ازشان با عنوان خشونت تعبیر شود، و افشاگرانشان را هم «تروریست» میخوانی.

و امان از این انسان. گونه ی متکبری که خود را والاترین میداند، و چه مرگها و دردها که بر سر همنوعان و غیر-همنوعان خود نمی آورد.

براستی این است انسان . . .

@BeKhodnotes
زکریای رازی در یکی از رساله های خود، به تاسی از اپیکور میگوید، مرگ فقدانِ حواس است؛ در مرگ، انسان از احساساتِ درد و لذت عاری میشود و بدینسان در مقایسه با موجودی که مادام در معرض درد قرار دارد در وضع بهتری است، بماند که لذت برآمده از نفسِ شهوانی نیز در واقع چیزی نیست مگر «خلاصی از درد» یا بازگشت به وضع طبیعی. از اینرو، طبق قضاوت عقل، حالتِ مرگ بهتر از حالت زندگی است. (ماجد فخری، «Ethics in Islamic philosophy» دائره المعارف فلسفه راتلج)

@BeKhodnotes
The Ethics of Authenticity
Harvard University Press
عنوان احتمالی: اخلاقِ اصالت
نویسنده: چارلز تیلور
مترجم: بهنام خداپناه @BeKhodnotes
وضعیت: در دست ترجمه
ناشر: نامشخص

@preparing
یک حساب سرانگشتی ساده

روز قبل با یکی از دوستان درباره این صحبت میکردم که گیاهخواری تا چه اندازه میتواند باعث کاهش رنج گردد. ایشان میگفت فرضا که یک نفر هم مثل تو گوشت نخورد چه اتفاقی خواهد افتاد نهایتا؟! خوب، من هم یک حساب سر انگشتی خیلی ساده را همراه با یک اصل ساده اقتصادی به ایشان پیشنهاد کردم. پاسخ من به دوست عزیزم این بود:
هر انسان به صورت حداقلیِ بسیار، هفته ای یک رانِ مرغ میخورد. و این در عرض یک ماه میشود چهار رانِ مرغ، که چیزی است معادلِ یک مرغِ متوسط. ظرف یکسال میشود 12 مرغ. و در ده سال، 120. اگر عمر متوسط هر انسان را، باز به صورت حداقلیِ بسیار 70 سال تصور کنیم (با احتساب اینکه فردِ مورد نظر گوشت خواری را از سن ده سالگی آغاز کند) در شصت سال بعدی او چیزی معادل 720 مرغ را خواهد خورد. اما درباره گوشتِ قرمز: مجدد به صورت حداقلیِ بسیار تصور کنید هر انسان به طور متوسط هفته ای صد گرم گوشتِ قرمز مصرف میکند (واقعیت بسیار بیش از اینهاست). ظرف یکماه چیزی معادل چهارصد تا پانصد گرم، در سال شش کیلوگرم، ده سال شصت کیلوگرم، و شصت سال 360 کیلوگرم، چیزی معادل هفت گوسفند 50 کیلویی. حال ماهی و گاو و ... جای خود دارد. این از حساب ساده سرانگشتی.
اما طبق یک اصل ساده اقتصادی، عرضه تابعی از تقاضاست. هرچه تقاضا بیشتر عرضه هم بشتر خواهد شد و بالعکس. به طور فرضی تصور کنید در طول مدتِ 70 سالی که یک انسان به طور متوسط زنده است چیزی معادل ده میلیارد و 720 قطعه مرغ تولید میشود. در صورت اتخاذ گیاهخواری، شما از تولیدِ 720 قطعه مرغ جلوگیری کرده و با اتخاذ این رویه آمار را به مرز ده میلیارد کاسته اید. این یعنی جلوگیری از رنجِ 720 مرغ، و هفت گوسفند. حیرت آور نیست؟!
«دفاع از حیوانات سانتیمانتالیسم نیست»

دوستی نوشته ای را از یکی از دوستانِ فلسفه خوان برای من فرستاد که در آن نوشته، این دوستِ فلسفه خوانمان، با این استدلال که حق و حقوق تنها در قلمرو انسانی معنادار است و این انسانها هستند که معطیِ حق اند به مخالفت با عنوان «حقوق حیوانات» پرداخته بود. ضمن اینکه ایشان انبوهی از پرسشها را در ذیل همان نوشته مطرح کرده بودند که پاسخ به هرکدام از آنها تنها در قالب یک کتاب ممکن است (کتابهایی که تاکنون بسیاری از آنها توسط متفکران بسیاری نگاشته شده اند)، اما در اینجا لازم میبینم چند نکته را در اینباره ذکر کنم:

1. میتوان حامی و طرفدار حیوانات بود بدون آنکه به «حقوق حیوانات» معتقد بود یا اینکه اصلن این بحث را با مضمون «حق و حقوق» به پیش برد. این همان موضعِ مختار پیتر سینگر در کتاب «آزادی حیوانات» است. سینگر، به پیروی از جرمی بنتام، یعنی بنیانگذار مکتب فایده باوری، عنوان «حقوق طبیعی» را «بی معنا اندر بی معنا» میداند و به همین دلیل به چیزی تحت عنوان حقوق، آنهم از نوعِ طبیعی آن معتقد نیست. درعوض، او نقطه عزیمت بحث خود را از جای دیگری آغاز میکند، یعنی «منفعت داشتن». به تعبیر دیگر، سینگر در پی آن است که ببیند چه ملاک و معیاری به یک موجود «منفعت» اعطاء میکند. و منظور از منفعت را به تبع فایده باوریِ ترجیحی [preference utilitarianism] مورد باور خود این میداند: «هر آنچیزی را که موجودی ترجیح میدهد و بدان میل دارد». بر این اساس موجوداتی را دارای منفعت تلقی میکند که نسبت به داشتن ترجیحات توانا باشند.وی موجوداتی را صاحب منفعت میداند که توانایی احساس درد و لذت را داشته باشند یا «حساس» باشند. مثلن سنگها منفعتی ندارند زیرا حساس نیستند. وی، بر مبنای بحثی در زیست شناسیِ تکاملی، و فیزیولوژیِ درد، گیاهان را نیز فاقد حساسیت برای تجربه درد و لذت میداند. از اینرو، از نظر سینگر هر موجودِ حساسی منافعی دارد، یعنی از درد گریزان و متمایل به لذت است. پس نادیده گرفتنِ منافع چنین موجوداتی اخلاقا مجاز نیست زیرا وارد ساختن درد به موجودِ حساس (اعم از انسان یا حیوان) وارد ساختن بدی به آنهاست (منفعت=لذت=ترجیح). القصه اینکه، فیلسوف بزرگی همچون سینگر، بدون باور به «حقوق حیوانات» حامی و طرفدار حیوانات محسوب شده و کتاب «آزادی حیواناتش» کتاب جریان ساز در این زمینه محسوب میشود.

2. میتوان از «حق» سخن گفت و به استدلال به نفع «حقوق حیوانات» مبادرت ورزید. این موضعی است که تام ریگان، به عنوان پدر حقوق حیوانات، آنرا برگزیده است. ریگان از اینرو، و برخلاف مشی فایده باورانه سینگر، مشی یی کانتی دارد، اما دیدگاه «حقوق حیواناتِ» خود را درست با نقد مفهوم «شخص» از نگاه کانت آغاز میکند. به شکل خیلی خلاصه، درحالیکه کانت تنها ارزش ذاتی را به «اشخاص» به عنوان موجوداتی نسبت میدهد که به اتخاذ تصمیمهای عقلانی توانمند هستند و همچنین به لحاظ اخلاقی خودمختارند، که در اینصورت تنها برخی از انسانها میتوانند این ملاک را محقق سازند (و کودکان و انسانهای فاقد چنین تواناییهایی مستثنی هستند)، در نقطه مقابل، ریگان با انتقادِ این رویه ی کانتی، آنرا معیوب میداند، زیرا تنها دامنه ی بسیار محدودی از افرادِ بزرگسال را در بر میگیرد و تنها آنان را مستحق رفتار اخلاقی میداند. وی در مقابل، هر موجودی را که بنا به اصطلاح خودش «مدرکِ حیات» باشد از حقوق اخلاقی برخوردار میداند. منظور او از «مدرک حیات» بودن «آگاهی داشتن در یک معنای حداقلی بسیار» است. براین اساس، هر موجودی که از چنین آگاهی یی برخوردار باشد مستحق حقوقِ اساسی و رفتار احترام آمیز خواهد بود زیرا عدم رفتار احترام آمیز نقضِ منافعِ آن موجود را در پی دارد که نفع آن موجود (اعم از انسان یا حیوان) در آن است و بدان سمت متمایل. و اینجاست که ریگان دامنه کسانی را که واجد حقوق میشوند، برخلاف کانت، گسترش میدهد: کودکان، زنان، حیوانات. باید متذکر گردید که ریگان با تمایز نهادن میان دو مفهوم «حقوقِ اخلاقی» و «حقوقِ قانونی» موضع خود را دفاع از حقوقِ اخلاقی میداند. درحالیکه حقوقِ قانونی را قانون یک سرزمین مشخص میکند، که بر اساس آن کدام انسانها یا موجودات از حقوق برخوردار باشند، حقوق اخلاقی مجموعه حقوقی است که به حکم عقل، موجودِ صاحب این حقوق، از آنها برخوردار خواهد بود. چه بسا حقوقهای قانونی که حقوقهای اخلاقی را زیرپا بگذارند (مثل قوانین تبعیض آمیز در کشورهای مختلف)، و چه بسا حقوقهای اخلاقی که با این حقوقهای قانونی در تعارض افتند.
3. مشی های ارائه شده در بالا مشی هایی هستند که با توسل به عقلانیت درصدد توجیه دفاع از حیوانات هستند. کافیست نگاهی به ادبیات موجود در این زمینه داشته باشیم: آنچه این روزها با عنوان «اخلاق ارتباط با حیوانات» [animal ethics] شناخته میشود. پرسشهای مطرح شده ذیل نوشتار این دوستمان هرچند پرسشهای معقول و مطرحی هستند، اما به گونه ای مطرح شده اند که انگار تاکنون این پرسشها مطرح نگردیده و مواضع مرتبط در دفاع از حیوانات صرفن مواضعی عاطفه گرایانه و فاقد مبنا و اساس عقلانی هستند. و متاسفانه چنین ژستِ نوشتاری یی حاکی از عدم آگاهی و جهل نسبت به این حوزه از اخلاق است که در کشور ما به دلایل بسیاری، تبدیل به مشی غالبِ جامعه ی فکری گردیده است.

یادداشتِ این دوستمان را میتوانید در لینک زیر مشاهده کنید: https://news.1rj.ru/str/PhilosophicalHalt/290

@BeKhodnotes
نمیدانم اسم این را باید چه گذاشت؟ جنگلی به همراه موجوداتِ زنده درون آن در حال سوختند و عده ای احتمالن ثروتمند هم در کمال آرامش و طمائنینه گلف بازی میکنند. از کجا معلوم، چه بسا کلبه ای یا انسانی هم در میانه این جنگل در حال کباب شدن باشند! چه اهمیتی دارد؟! این تصویر چه بسا نمادی باشد از وضع تقریبن کلی بشریت. مگر نه اینکه ما آن زمان که سرخوشانه فریاد برمی آوریم که زندگی زیباست، در همان زمان به جانهای بسیاری بی حرمتی و تعدّی می شود، تعدّی و بی حرمتی یی که چه بسا عامل همین فریاد سرخوشانه ما نیز همو باشد، و عکس العمل ما نیز نسبت به این تعدّی ها، در بهترین حالت اگر تایید نباشد، نوعی از بی تفاوتی است، مثل همین بازیکانان گلف؟!

@BeKhodnotes
ما و نیروی تکنیکی

نقل به مضمون، روایت است (روایتی که البته من آنرا تاکنون به صورت مکتوب در جایی ندیده ام) که مارتین هایدگر برای سفری با هواپیما عازم پِرُوانس در فرانسه شد. در راه سفر و در هواپیما نظر او را درباره سفر با هواپیما پرسیدند و او (باز هم نقل به مضمون) نگرانی خود را از فرارسیدن روزی ابراز داشته بود که بجای آنکه این انسانها باشندکه از هواپیما استفاده میکنند این هواپیماها باشند که از انسانها استفاده خواهند کرد!

صرفنظر از درستی یا غلطی این روایت، به نظرم نکته ای که آن درصدد طرحش برمی آید، نکته ای درست و قطعی است: اینکه آیا ما از تکنولوژی استفاده میکنیم یا تکنولوژی از ما؟ (در این روایت هواپیما نمادی از تکنولوژی است)

من وقتی به خود، دوستان، آشنایان و تقریبن اکثر اطرافیانم و مردم کوچه و خیابان نگاه میکنم هرچه بیشتر متوجه بینش موجود در این روایت منسوب به هایدگر میشوم. افرادی که بیش از آنکه کاربران تکنولوژی باشند، تکنولوژی کاربرِ آنهاست و از آنها استفاده میکند. به تعبیر دیگر، این روزها دیگر ما نیستیم که از تکنولوژی و مظاهر آن بهره می بریم، بلکه تکنولوژی است که از ما چونان منبعی (و یگانه منبع) استفاده میکند که دوام و بقای آن به ما همین کاربران خودش وابسته است.

کافیست استفاده خود را از اینترنت و گوشیهای هوشمند درنظر بگیریم. این روزها دیگر ما نیستیم که از اینترنت و گوشیهایمان (و چه بسا درست تر این باشد که بگوییم مایی که به گوشیها تعلق داریم) استفاده میکنیم بلکه این گوشیها و اینترنت هستند که از ما به اَشکال مختلف بهره میبرند. ما در استفاده از این مظاهر تکنولوژیک دیگر کنترل خود را در استفاده از آنها از دست داده ایم آنچنانکه دیگر نیازهای واقعی مان در استفاده از آنها را تشخیص نمیدهیم. آنچنان شبانه روز به آنها خود را بند کرده ایم که تصور لحظه ای بدون آنها برایمان غیرممکن است. اینترنت و گوشی این روزها چه بسا از آب و نان شب برایمان حیاتی تر شده اند آنچنانکه به خاطر آوردن روزها و ساعتهایی که از این وسایل استفاده نمیکردیم تبدیل به خاطره ای آنچنان گنگ و مبهم گردیده که یادآوریش برایمان بسیار مشکل شده است. روزهایی که بجای آنکه وقت خود را صرف هرزگردی ها در محیط اینترنت یا بالا و پایین کردنهای وسواس گونه صفحه گوشیِ خود کنیم چه بسا به خاطر فراغت بال بیشتری صرف خواندن کتابی، بازی یی، گپ و گفتی با دوستان و آشنایان و خانواده و . . . میکردیم. ما دیگر آن انسانهای سابق نیستیم که هرازچندگاهی برای اینکه کارمان راه بیافتد مثلن برای زدن ایمیلی، برقراریِ تماسی، گرفتن مقاله یا کتابی و . . . به اینترنت یا گوشیهایمان رجوع میکردیم. ما این روزها، هرلحظه و هرزمان بدون نیازی واقعی درگیر این ابزار شده ایم. درحالیکه از یک انبردست به عنوان یک ابزار تنها زمانی استفاده میکنیم که کارمان بدان بیافتد، و در زمانهای عدم نیاز بدان هیچ توجهی بدان نمیکنیم، وضعیت کنونی ما مثل این شده است که مادام هر روز و هر لحظه و هر دقیقه این انبردست را به دست گرفته و خود را درگیرِ آن کنیم. ما دیگر معنای واقعیِ سکوت، در خود فرو رفتن و اندیشیدن به مسائل مختلف را نمیفهمیم. اینترنت و گوشیهای هوشمند جای همه اینها را گرفته اند. نه آنها، که ما ابزار دستِ آنها شده ایم.

تکنولوژی این روزها اینگونه شده که با نیازآفرینی های کاذب در ما روزبه روز خود را فربه تر و ما را نحیف تر و ضعیفتر میکند. ما این روزها ملعبه ها و اسبابِ دست و بردگان تکنولوژی و نیروی تکنولوژی شده ایم. ما به «وارستگی» و «خود-داریِ» بیشتری نیاز داریم که خود را از سیطره این نیروی تکنیکی برهانیم.

@BeKhodnotes
TV
PERSROCK
تی وی
شعر: یغما گلرویی
اجرا: Persrock
@Bekhodnotes
عنوان اصلی کتاب:

Animal Rights, Human Wrongs (2003)

ROWMAN & LITTLEFIELD PUBLISHERS

عنوان احتمالی: حقوق حیوان، خطاهای انسان (درآمدی به فلسفۀ اخلاق)

نویسنده: تام ریگان

مترجم: بهنام خداپناه @BeKhodnotes

وضعیت: ترجمه شده، در دست چاپ

ناشر: نشر کرگدن

مختصری درباۀ کتاب:

تام ریگان به عنوان نظریه پرداز «حقوق حیوانات» و همچنین «پدر حقوق حیوانات» شناخته میشود. وی در این کتاب میکوشد با نقد نظریه ها و مکاتب اخلاقیِ معروف و شناخته شده ای همچون قراردادباوری و فایده باوری، نظریه مطلوب خود را در اینباره به تاسی از کانت، و البته نقد جنبه های محوریِ فلسفه او، ارائه کند. البته کتاب جاری اولین کتابی نیست که ریگان نظریه «حقوق حیواناتِ» خود را در آن ارائه میکند. معروفترین کتاب وی در این زمینه The Case For Animal Rights [دفاع از حقوق حیوانات] است که برای نخستین بار در سال 1983 منتشر گردید و کتابهای بعدیِ وی پس از کتاب مذکور، در واقع شرح و بسط نظریه های او در آن کتاب به شمار میروند. کتاب جاری از حیث اینکه به شرح و بررسیِ نظریه های مختلف اخلاقی پرداخته و نقاط ضعف و قوت هریک از آنها را به خصوص در مورد نظرشان دربارۀ انسانها در درجۀ اول، و سپس دربارۀ حیوانات در درجۀ دوم مورد بررسی قرار میدهد درآمدی کلی و روان بر فلسفه اخلاق نیز محسوب میشود.

فهرست کلی کتاب به قرار زیر خواهد بود:

1. از بی تفاوتی تا حمایت
2. بهره کشی از حیوانات
3 ماهیت و اهمیت حقوق
4. دیدگاههای قائل به وظیفه غیرمستقیم
5. دیدگاههای قائل به وظیفه مستقیم
6. حقوق انسانها
7. حقوق حیوانات
8. اعتراضات و پاسخها
9. فلسفۀ اخلاق و تغییر

@preparing
🔴 بزودی منتشر می شود

«آزادی حیوانات»
پیتر سینگر
ترجمه و اضافات: بهنام خداپناه
ناشر: ققنوس

@BeKhodnotes
یکی از تفاوتهای اصلیِ زندگیِ شهری با زندگیِ روستایی که بسیار به چشم میخورد تولید انبوه زباله در شهرهاست، چیزی که در روستاها کمتر میبینیم. به گمانم دلیل آن تا اندازه ای به این بر میگردد که مردمِ روستاها در اکثر مواقع محصولاتِ موردنیاز خودِ را خودشان تولید میکنند؛ درمقابل شهرنشینان همه چیز را با پول مبادله میکنند. درحالیکه فرد روستایی در جریانِ کامل محصول تولیدیِ خود از مرحلۀ کاشت تا برداشت قرار دارد، رنج آنرا به جان میخرد، و از وجودِ خود خرج میکند تا مایحتاجِ زندگی خود را با دستان و کارِ خود تولید کند، انسانِ شهرنشین اینگونه نیست. انسانِ شهرنشین همه چیز را با پول مبادله میکند. نه از مرحلۀ کاشت خبر دارد، نه نگهداری، نه برداشت و نه هر مرحلۀ دیگری در تولید و فرآوریِ یک محصول. اینگونه است که انسانِ روستانشین، برای هر ذرۀ محصولِ تولیدیِ خود ارزش قائل است. گویی آن محصول آینه ای میشود که او خود را در آن می بیند. تقریبن همه چیزِ یک محصول قابل استفاده است. دیگر اینجا ریزی و یا درشتیِ مثلن هلو یا گلابی ملاک نیست؛ محصول چه ریز باشد چه درشت، چون کشاورز از جانِ خود برای فرآوریِ آن مایه گذاشته دور ریزِ اقلامِ مصرفی اش که خود با سختی و مرارت تولید کرده است به حداقل میرسد. اگر سیب درختی کرم خورده باشد، چه بسا بتوان از بخشهای سالم و کرم نخوردۀ آن استفاده کرد، چیزی که کمتر در انسانِ شهرنشین دیده میشود. اینگونه است که تولید زباله در شهرهای کوچک، که همچنان دارای بافت سنتی و شبه-روستایی هستند، بسیار پایین است. درمقابل، انسانِ شهرنشین هیچیک از این نگاهها را ندارد. اصلن چه نیازی است که داشته باشد وقتی همه چیز را بتوان با مبلغی داد و ستد کرد؟ انسانِ شهرنشین به راحتی مثل آب خوردن آنچه را که میخرد دور میریزد زیرا طعم رنج و مرارتِ واقعیِ انسان روستانشین را نچشیده است.
@BeKhodnotes