دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
دوره مهارتهای کاربردی ترجمه با محوریت متون علوم انسانی (متون فلسفی) آغاز دوره: 14 اردیبهشت ماه مهلت ثبت نام: تا 10 ادریبهشت مدرس: بهنام خداپناه تماس با شماره های در بنر و یا آی دی زیر @Teachingtransla
قابل توجه دوستان شرکت کننده در کارگاه مهارتهای ترجمه:
سه جلسه پایانی دوره جاری (جلسات 8،9،10) از ساعت یک الی سه در جهاد دانشگاهی علامه طباطبایی برگزار خواهد شد.
باتشکر
سه جلسه پایانی دوره جاری (جلسات 8،9،10) از ساعت یک الی سه در جهاد دانشگاهی علامه طباطبایی برگزار خواهد شد.
باتشکر
مردان و تبعیض جنسیتی علیه خودشان
«امّا همواره باید نسبت به سخن گفتن از «آخرین شکلِ باقیمانده تبعیض» محتاط باشیم. اگر ما از جنبشهای آزادیخواه چیزی فرا گرفته باشیم، باید آموخته باشیم که آگاه بودن از پیشداوریهای نهفته در نگرشهایمان نسبت به گروههای خاصّ تا زمانیکه این پیشداوریها به نحو نیرومندی به ما گوشزد نشوند تا چه اندازه کار دشواری است.» (پیتر سینگر، «آزادی حیوانات»)
1. یکی از مغفولترین تبعیضهایی که به شکلی سیستماتیک در برخی از جوامع، من جمله جامعه ما، وجود دارد «خدمت سربازی» است. تبعیضی که متاسفانه به هیچ وجه بدان پرداخته نمیشود. تبعیضی که بیشترین قربانی را به خود میگیرد اما آه از نهاد هیچکس بلند نمیشود. جای تاسف آنجاست که خودِ کسانیکه این تبعیض علیه شان صورت می گیرد، علیه خود و جنسِ خود گرایشات تبعیض آمیز دارند: یعنی مردان. به چه صورت؟ به این شکل که کمترین اعتراضها در این خصوص از ناحیه همین مردان صورت میگیرد. منظورم مردانی است که علیه به اصطلاح تبعیض جنسیتی به مخالفت می پردازند. اینان علیه برخی تبعیضها علیه جنس مخالف خود (یعنی زنان)، به اَشکال مختلف، دست به اعتراضهای پیاپی می زنند (مثلن عدم حضور زنان در ورزشگاهها) اما برای یکبار هم که شده سخنی از تبعیضی به این بزرگی و با بالاترین میزان آسیبها و مضرات برای جنسِ خودشان به میان نمی آورند. آیا در خصوص موجودی که زن نامیده میشود، دارای خودآگاهی است، قدرت استدلال و دفاع از خود را دارد، نباید مبارزه جهت تبعیض علیه جنس خودش را در درجه اول به خود او محول کرد؟ آیا این مردانِ مخالف تبعیضی که به انحاء مختلف علیه تبعیض علیه زنان واکنش نشان میدهند و تبعیض را تنها به معنای تبعیض علیه زنان درنظر میگیرند، نباید وقت و زمان بیشتری را صرف مخالفت علیه تبعیض با جنس خود کنند؟ هرچه نباشد، هر جنس محدودیتهای رفته بر جنس خود را بهتر میفهمد، چرا که با همان محدودیتها زندگی کرده است.
2. میشل فوکو بدن سرباز را به عنوان سرمشقِ یک بدن مطیع معرفی میکند: به این معنا که اگر میخواهیم بفهمیم که بدنِ مطیع، فرمانبردار و سرکوب شده چیست باید به یک سرباز نگاه کنیم. خدمت سربازی یکی از بزرگترین تبعیضهای جنسیتی، و چه بسا بزرگترینِ آنهاست. سربازی تبعیضی است با بیشترین میزان آسیب و ضرر. متاسفانه هیچ آمار رسمی یی درباره آسیبهای سربازی وجود ندارد. اما کافیست که خود تجربه ای از آن داشته باشید و یا پای صحبت کسانیکه به خدمت رفته اند بنشینید تا از مضرات و زیانهای آن آگاه شوید. هر سربازی تقریبن یکی یا چند مورد از این علائم یا رویدادها را یا در خود و یا در دوستانِ سربازش تجربه کرده است: اقدام به خودکشی، افسردگی، اضمحلال خانواده، اعتیاد، انقطاع جریانِ عادیِ زندگی، سرخوردگی، انواع تحقیرهای روانی، احساس بیهودگی، مرگ و ... . این را مقایسه کنید با تبعیضهای گوناگونی که علیه زنان صورت گرفته است. کدامیک این همه ضرر و زیان را به همراه داشته اند؟ تقریبن هیچیک. پس چرا تبعیضها علیه زنان تا این اندازه پررنگ میشود اما حتی اشاره ای جزئی هم به چنین تبعیضی با نتایجی اینچنین فاجعه بار نمی شود؟ آیا جز این است که ما در مخالفت با تبعیض هم تبعیض به خرج می دهیم؟
3. فراموش نکنیم. خدمت سربازی یک رویداد معمولی در زندگیِ پسران یا مردان نیست. چه بسا بتوان گفت که این رویداد زندگیِ هر مردی را به دوران قبل و بعد از خدمت تقسیم میکند. چه قبل از خدمت، چه در حین خدمت و چه بعد از آن، اثراتِ خاص خود را دارد. پسران قبل از خدمت، خود را به آب و آتش می زنند تا یا آن را به تعویق بیاندازند ویا با هزار دوز و کلک نوعی از معافیت را برای خود جور کنند. همه اینها یعنی استرسهای قبل خدمت. اما در صورت جواب ندادنِ این راهها، باید به خدمت اعزام شوند. شروع استرسهای واقعی، آشوبهای روانی، انواع تنبیهات و مجازاتهای بدنی و روانی، بی حرمتی ها، سرکوبها و . . . اینجاست. چوب خط انداختن برای پایان خدمت فرساینده ترین کاری است که هر سرباز با شروع خدمت به انجام آن مبادرت می ورزد. و اما بعد از خدمت: فردی سرخورده با زخمهای بسیاری بر روانش که تازه باید از نو آغاز کند. همزمان با همه این استرسها برای مردان چه بسا بزرگترین دغدغه و استرس دخترانی در همان سن و موقعیت انتخاب رنگ لاک ناخنشان باشد!
«امّا همواره باید نسبت به سخن گفتن از «آخرین شکلِ باقیمانده تبعیض» محتاط باشیم. اگر ما از جنبشهای آزادیخواه چیزی فرا گرفته باشیم، باید آموخته باشیم که آگاه بودن از پیشداوریهای نهفته در نگرشهایمان نسبت به گروههای خاصّ تا زمانیکه این پیشداوریها به نحو نیرومندی به ما گوشزد نشوند تا چه اندازه کار دشواری است.» (پیتر سینگر، «آزادی حیوانات»)
1. یکی از مغفولترین تبعیضهایی که به شکلی سیستماتیک در برخی از جوامع، من جمله جامعه ما، وجود دارد «خدمت سربازی» است. تبعیضی که متاسفانه به هیچ وجه بدان پرداخته نمیشود. تبعیضی که بیشترین قربانی را به خود میگیرد اما آه از نهاد هیچکس بلند نمیشود. جای تاسف آنجاست که خودِ کسانیکه این تبعیض علیه شان صورت می گیرد، علیه خود و جنسِ خود گرایشات تبعیض آمیز دارند: یعنی مردان. به چه صورت؟ به این شکل که کمترین اعتراضها در این خصوص از ناحیه همین مردان صورت میگیرد. منظورم مردانی است که علیه به اصطلاح تبعیض جنسیتی به مخالفت می پردازند. اینان علیه برخی تبعیضها علیه جنس مخالف خود (یعنی زنان)، به اَشکال مختلف، دست به اعتراضهای پیاپی می زنند (مثلن عدم حضور زنان در ورزشگاهها) اما برای یکبار هم که شده سخنی از تبعیضی به این بزرگی و با بالاترین میزان آسیبها و مضرات برای جنسِ خودشان به میان نمی آورند. آیا در خصوص موجودی که زن نامیده میشود، دارای خودآگاهی است، قدرت استدلال و دفاع از خود را دارد، نباید مبارزه جهت تبعیض علیه جنس خودش را در درجه اول به خود او محول کرد؟ آیا این مردانِ مخالف تبعیضی که به انحاء مختلف علیه تبعیض علیه زنان واکنش نشان میدهند و تبعیض را تنها به معنای تبعیض علیه زنان درنظر میگیرند، نباید وقت و زمان بیشتری را صرف مخالفت علیه تبعیض با جنس خود کنند؟ هرچه نباشد، هر جنس محدودیتهای رفته بر جنس خود را بهتر میفهمد، چرا که با همان محدودیتها زندگی کرده است.
2. میشل فوکو بدن سرباز را به عنوان سرمشقِ یک بدن مطیع معرفی میکند: به این معنا که اگر میخواهیم بفهمیم که بدنِ مطیع، فرمانبردار و سرکوب شده چیست باید به یک سرباز نگاه کنیم. خدمت سربازی یکی از بزرگترین تبعیضهای جنسیتی، و چه بسا بزرگترینِ آنهاست. سربازی تبعیضی است با بیشترین میزان آسیب و ضرر. متاسفانه هیچ آمار رسمی یی درباره آسیبهای سربازی وجود ندارد. اما کافیست که خود تجربه ای از آن داشته باشید و یا پای صحبت کسانیکه به خدمت رفته اند بنشینید تا از مضرات و زیانهای آن آگاه شوید. هر سربازی تقریبن یکی یا چند مورد از این علائم یا رویدادها را یا در خود و یا در دوستانِ سربازش تجربه کرده است: اقدام به خودکشی، افسردگی، اضمحلال خانواده، اعتیاد، انقطاع جریانِ عادیِ زندگی، سرخوردگی، انواع تحقیرهای روانی، احساس بیهودگی، مرگ و ... . این را مقایسه کنید با تبعیضهای گوناگونی که علیه زنان صورت گرفته است. کدامیک این همه ضرر و زیان را به همراه داشته اند؟ تقریبن هیچیک. پس چرا تبعیضها علیه زنان تا این اندازه پررنگ میشود اما حتی اشاره ای جزئی هم به چنین تبعیضی با نتایجی اینچنین فاجعه بار نمی شود؟ آیا جز این است که ما در مخالفت با تبعیض هم تبعیض به خرج می دهیم؟
3. فراموش نکنیم. خدمت سربازی یک رویداد معمولی در زندگیِ پسران یا مردان نیست. چه بسا بتوان گفت که این رویداد زندگیِ هر مردی را به دوران قبل و بعد از خدمت تقسیم میکند. چه قبل از خدمت، چه در حین خدمت و چه بعد از آن، اثراتِ خاص خود را دارد. پسران قبل از خدمت، خود را به آب و آتش می زنند تا یا آن را به تعویق بیاندازند ویا با هزار دوز و کلک نوعی از معافیت را برای خود جور کنند. همه اینها یعنی استرسهای قبل خدمت. اما در صورت جواب ندادنِ این راهها، باید به خدمت اعزام شوند. شروع استرسهای واقعی، آشوبهای روانی، انواع تنبیهات و مجازاتهای بدنی و روانی، بی حرمتی ها، سرکوبها و . . . اینجاست. چوب خط انداختن برای پایان خدمت فرساینده ترین کاری است که هر سرباز با شروع خدمت به انجام آن مبادرت می ورزد. و اما بعد از خدمت: فردی سرخورده با زخمهای بسیاری بر روانش که تازه باید از نو آغاز کند. همزمان با همه این استرسها برای مردان چه بسا بزرگترین دغدغه و استرس دخترانی در همان سن و موقعیت انتخاب رنگ لاک ناخنشان باشد!
4. پرسشِ واقعی اینجاست: چرا؟ آیا این تاوانِ مردانگی است؟ چرا کسی به مجردِ مرد بودن و هیبت مردانه داشتنش باید مشمول چنین سیستمی از سرکوب گردد اما کسی دیگر به مجرد زن بودن و هیبت زنانه داشتنش خیر؟! وقتی از برابری جنسیتی سخن می گوییم و با تبعیض جنسیتی به مخالفت می پردازیم یا باید خدمت اجباری را برای هر دو جنس بخواهیم یا برای هیچکدام. تجربه در بسیاری از کشورها که در آنها خدمت سربازی وجود دارد و زنان همپای مردان به خدمت فرستاده میشوند نشان داده که رفتن به خدمت سربازی امری ناممکن برای زنان نیست.
5. نهایتن در حیرتم از زنان و مردانی که با وجود این همه مخاطرات و موانعی که خود هم بسیاری شان آنها را تجربه میکنند، باز هم بر زاد و ولد و فرزندآوری اصرار دارند! فرزندانِ پسری که روزی قرار است مشمول چنین سیستمی از سرکوب گردند!
@BeKhodnotes
5. نهایتن در حیرتم از زنان و مردانی که با وجود این همه مخاطرات و موانعی که خود هم بسیاری شان آنها را تجربه میکنند، باز هم بر زاد و ولد و فرزندآوری اصرار دارند! فرزندانِ پسری که روزی قرار است مشمول چنین سیستمی از سرکوب گردند!
@BeKhodnotes
نوشته زیر، متن آهنگ Climbing Up the Walls از گروه راک بریتانیایی، ریدیوهد، است. به عنوان یک فارسی زبان که موسیقیِ خارجی گوش میکند، آنهم با مضامین و فُرمهای عجیب و غریب و نامانوسِ گروهی همچون ریدیوهد، اولین چیزی که مرا متاثر میسازد ملودی و فُرم آهنگ است. اگر ملودی به تعبیری به دلم نشست سپس به دنبال کشف مضمون و پیشینه آهنگ میروم، چه فهم محتوای آهنگهایی از این دست از طریق گوش، برای یک انگلیسی زبان کار دشواری است، فارسی زبان که جای خود دارد.
ترجمه متن این آهنگ کار دشواری است. کلن ترجمه متنهای آهنگهای این گروه کار دشواری است، آنهم با ذهنهای عجیب و غریب افراد این گروه! نامانوسیت کلن در همه آهنگهای این گروه امر کاملن مشخصی است و این درباره آهنگ جاری نیز صادق است. ترجمه زیر را بر اساس مطالبی که در سایتهای گوناگون و با توجه به پیشینه این آهنگ خواندم پیشنهاد میکنم. اما باید متذکر شوم که این ترجمه، قطعن ترجمه دقیقی نیست.
اگر بخواهم چیزی درباره خودِ آهنگ بگویم به گفته تام یورک، نوازنده اصلی و خواننده آن درباره آن اشاره میکنم: «این آهنگ درباره امری توصیف ناپذیر است. چیزی که ذهن را به هم میریزد. من آنرا در زمانیکه در یک بیمارستان روانی کار میکردم نوشتم، دوره ای که طرح مراقبت در اجتماع [Care in the Community] شروع شده بود. و ما می دانستیم که قرار بود چه اتفاقی بیافتد. و آن یکی از وحشتناکترین چیزهایی بود که در این کشور رخ داد . . .»
بسیاری این آهنگ را درباره بیماران روانی میدانند. بسیاری دیگر نیز آنرا ناظر به خودِ هرشخص و زوایای پنهان ناخودآگاهِ آدمی. بسیاری دیگر نیز درباره افسردگی و کمین-نشستِ آن در هر لحظه در انتظار آدمی! تفسیر با خودِ شما
I am the key to the lock in your house
That keeps your toys in the basement
And if you get too far inside
You'll only see my reflection
من کلید قفل خانه ی توام
که اسباب بازیهایت را در سردابش نگه میدارد
و اگر زیادی داخل شوی
تنها انعکاس مرا خواهی دید
It's always best when the light is off
I am the pick in the ice
Do not cry out or hit the alarm
You know we're friends till we die
همیشه بهترین وقتی است که چراغها خاموش باشد
من [مثل] ابزار یخ شکن در یخم
فریاد نزن یا زنگ هشدار را به صدا در نیاور
تو میدانی که ما تا دم مرگ دوستیم
And either way you turn
I'll be there
Open up your skull
I'll be there
Climbing up the walls
و هرطرف که سر بگردانی
آنجا خواهم بود
کاسه سرت را باز کنی
آنجا خواهم بود
از دیوار بالا روی
It's always best when the light is off
It's always better on the outside
Fifteen blows to the back of your head
Fifteen blows to your mind
همیشه بهترین وقتی است که چراغها خاموش باشد
همیشه بهتر اینکه بیرون باشی
پانزده دَم تا پشتِ سرت
پانزده دَم تا ذهنت
I lock the kids up safe tonight
I shut the eyes in the cupboard
I've got the smell of a local man
Who's got the loneliest feeling
بچه ها را امشب در جای امن قرار میدهم
چشمها را در گنجه
من بوی مردی محلی را میدهم
که تنهاترین حس را دارد
That either way he turns
I'll be there
Open up your skull
I'll be there
که هرطرف که سر بگرداند
آنجا خواهم بود
کاسه سرت را باز کنی
آنجا خواهم بود
از دیوار بالا روی
Climbing up the walls
@BeKhodnotes
ترجمه متن این آهنگ کار دشواری است. کلن ترجمه متنهای آهنگهای این گروه کار دشواری است، آنهم با ذهنهای عجیب و غریب افراد این گروه! نامانوسیت کلن در همه آهنگهای این گروه امر کاملن مشخصی است و این درباره آهنگ جاری نیز صادق است. ترجمه زیر را بر اساس مطالبی که در سایتهای گوناگون و با توجه به پیشینه این آهنگ خواندم پیشنهاد میکنم. اما باید متذکر شوم که این ترجمه، قطعن ترجمه دقیقی نیست.
اگر بخواهم چیزی درباره خودِ آهنگ بگویم به گفته تام یورک، نوازنده اصلی و خواننده آن درباره آن اشاره میکنم: «این آهنگ درباره امری توصیف ناپذیر است. چیزی که ذهن را به هم میریزد. من آنرا در زمانیکه در یک بیمارستان روانی کار میکردم نوشتم، دوره ای که طرح مراقبت در اجتماع [Care in the Community] شروع شده بود. و ما می دانستیم که قرار بود چه اتفاقی بیافتد. و آن یکی از وحشتناکترین چیزهایی بود که در این کشور رخ داد . . .»
بسیاری این آهنگ را درباره بیماران روانی میدانند. بسیاری دیگر نیز آنرا ناظر به خودِ هرشخص و زوایای پنهان ناخودآگاهِ آدمی. بسیاری دیگر نیز درباره افسردگی و کمین-نشستِ آن در هر لحظه در انتظار آدمی! تفسیر با خودِ شما
I am the key to the lock in your house
That keeps your toys in the basement
And if you get too far inside
You'll only see my reflection
من کلید قفل خانه ی توام
که اسباب بازیهایت را در سردابش نگه میدارد
و اگر زیادی داخل شوی
تنها انعکاس مرا خواهی دید
It's always best when the light is off
I am the pick in the ice
Do not cry out or hit the alarm
You know we're friends till we die
همیشه بهترین وقتی است که چراغها خاموش باشد
من [مثل] ابزار یخ شکن در یخم
فریاد نزن یا زنگ هشدار را به صدا در نیاور
تو میدانی که ما تا دم مرگ دوستیم
And either way you turn
I'll be there
Open up your skull
I'll be there
Climbing up the walls
و هرطرف که سر بگردانی
آنجا خواهم بود
کاسه سرت را باز کنی
آنجا خواهم بود
از دیوار بالا روی
It's always best when the light is off
It's always better on the outside
Fifteen blows to the back of your head
Fifteen blows to your mind
همیشه بهترین وقتی است که چراغها خاموش باشد
همیشه بهتر اینکه بیرون باشی
پانزده دَم تا پشتِ سرت
پانزده دَم تا ذهنت
I lock the kids up safe tonight
I shut the eyes in the cupboard
I've got the smell of a local man
Who's got the loneliest feeling
بچه ها را امشب در جای امن قرار میدهم
چشمها را در گنجه
من بوی مردی محلی را میدهم
که تنهاترین حس را دارد
That either way he turns
I'll be there
Open up your skull
I'll be there
که هرطرف که سر بگرداند
آنجا خواهم بود
کاسه سرت را باز کنی
آنجا خواهم بود
از دیوار بالا روی
Climbing up the walls
@BeKhodnotes
Forwarded from وبسایت فرهنگی صدانت
☘️ نگاهی به کتاب «درآمدی بر فهم هرمنوتیک» اثر لارنس. اشمیت
✍️ #بهنام_خداپناه (مترجم کتاب)
متن معرفی کتاب👇
✨ → 3danet.ir/mrL3l
🌾 @sedanet | @BeKhodnotes
✍️ #بهنام_خداپناه (مترجم کتاب)
متن معرفی کتاب👇
✨ → 3danet.ir/mrL3l
🌾 @sedanet | @BeKhodnotes
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
مردان و تبعیض جنسیتی علیه خودشان «امّا همواره باید نسبت به سخن گفتن از «آخرین شکلِ باقیمانده تبعیض» محتاط باشیم. اگر ما از جنبشهای آزادیخواه چیزی فرا گرفته باشیم، باید آموخته باشیم که آگاه بودن از پیشداوریهای نهفته در نگرشهایمان نسبت به گروههای خاصّ تا زمانیکه…
یک سرباز در پادگان نیروی زمینی ارتش در آبیک با تیراندازی، ۳ همخدمتیاش را کشت و ۵ سرباز دیگر را زخمی کرد و در پایان اقدام به خودزنی کرد و جان باخت -مهر
گفته میشود ضارب پادگان آبیک قزوین بعلت اینکه با درخواست انتقالی او به شهر مورد نظر موافقت نشده، اقدام به این کار کرده است.
⭕️این تنها یک مورد از موارد بیشمارِ تلفاتِ خدمت سربازی است که رسانه ای میشود. سالیانه صدها مورد خودزنی، خودکشی و مواردی از این دست در پادگانهای کشور رخ میدهد. چه سربازها که در حین عملیات جان خود را از دست میدهند. اما آیا کسی به مبارزه علیه این بیداد همت میگمارد!؟
گفته میشود ضارب پادگان آبیک قزوین بعلت اینکه با درخواست انتقالی او به شهر مورد نظر موافقت نشده، اقدام به این کار کرده است.
⭕️این تنها یک مورد از موارد بیشمارِ تلفاتِ خدمت سربازی است که رسانه ای میشود. سالیانه صدها مورد خودزنی، خودکشی و مواردی از این دست در پادگانهای کشور رخ میدهد. چه سربازها که در حین عملیات جان خود را از دست میدهند. اما آیا کسی به مبارزه علیه این بیداد همت میگمارد!؟
وقتی خبر خودکشی چستر بنینگتون، خواننده سرشناس گروه لینکین پارک را شنیدم، حسی از بُهت همراه با ناباوری و حسرت به من دست داد. این حسرت و ناباوری به این خاطر بود که به نظرم این خواننده صدای کم نظیری داشت. ناباوری من هم به خاطر وجودِ مضامینِ اغلب مسیحی در برخی از اشعار این گروه بود. چراکه مسیحیت، مخالف سرسخت خودکشی است. وگرنه فکر میکنم برای کسی که اقدام به خودکشی میکند هیچگاه نباید ناراحت بود. چرا که هیچکس بهتر از خودِ فرد نمیتواند دلسوزتر برای خود و جانِ خودش باشد. این حرف اگر به نحو کلی صادق نباشد، دستکم برای انسان عاقل، بالغ و با استعدادی همچون این خواننده صادق بود.
البته برای بنینگتونِ 41 ساله با شش فرزند، خودکشی به گمانم به هیچ وجه انتخابِ اخلاقی یی قلمداد نمیشود، البته مادامیکه تحت سلامتِ عقلی صورت گرفته باشد. روی هم رفته، خودکشی یی که باعث ضربه شدید به بازماندگان شود، نه تنها خودکشی، که دیگرکشی هم هست، اقدامی خودخواهانه و غیراخلاقی، مگر اینکه ارتباط بین فرد اقدام کننده به خودکشی و بازماندگان روبه صفر نهاده باشد! که البته من خبری از ارتباط این خواننده با خانواده و فرزندانش ندارم.
ویدئوکلیپ بالا، آهنگی است با نام «آنچه کرده ام» [What I've done]، از گروه لینکین پارک، با صدای بنینگتون.
متن شعرِ آهنگ، و ترجمه تقریبی من از آن:
In this farewell
There's no blood, there's no alibi
'Cause I've drawn regret
From the truth of a thousand lies
So let mercy come and wash away
What I've done
در این وداع
خونی نیست، بهانه ای نیست
زیرا من احساس پشیمانی میکنم
از حقیقتِ هزاران دروغ
پس بگذار تا شفقت وارد شود و بشوید
آنچه کرده ام
I'll face myself to cross out what I've become
Erase myself
And let go of what I've done
با خود مواجه خواهم شد تا آنچه شده ام را خط بزنم
خود را پاک کنم
و از آنچه کرده ام رها شوم
Put to rest what you thought of me
While I clean this slate
With the hands of uncertainty
So let mercy come and wash away
What I've done
آنچه درباره من فکر میکردی را کنار بگذار
درحالیکه این لوح سنگی را
با دستانی متزلزل پاک میکنم
پس بگذار تا شفقت وارد شود و بشوید
آنچه کرده ام
I'll face myself to cross out what I've become
Erase myself
And let go of what I've done
با خود مواجه خواهم شد تا آنچه شده ام را خط بزنم
خود را پاک کنم
و از آنچه کرده ام رها شوم
For what I've done
I start again
And whatever pain may come
Today this ends
I'm forgiving what I've done
به خاطر آنچه کرده ام
دوباره شروع میکنم
حال هر دردی که میخواهد سر برآورد
امروز این پایان می یابد
و من از آنچه کرده ام احساس ندامت میکنم
@BeKhodnotes
البته برای بنینگتونِ 41 ساله با شش فرزند، خودکشی به گمانم به هیچ وجه انتخابِ اخلاقی یی قلمداد نمیشود، البته مادامیکه تحت سلامتِ عقلی صورت گرفته باشد. روی هم رفته، خودکشی یی که باعث ضربه شدید به بازماندگان شود، نه تنها خودکشی، که دیگرکشی هم هست، اقدامی خودخواهانه و غیراخلاقی، مگر اینکه ارتباط بین فرد اقدام کننده به خودکشی و بازماندگان روبه صفر نهاده باشد! که البته من خبری از ارتباط این خواننده با خانواده و فرزندانش ندارم.
ویدئوکلیپ بالا، آهنگی است با نام «آنچه کرده ام» [What I've done]، از گروه لینکین پارک، با صدای بنینگتون.
متن شعرِ آهنگ، و ترجمه تقریبی من از آن:
In this farewell
There's no blood, there's no alibi
'Cause I've drawn regret
From the truth of a thousand lies
So let mercy come and wash away
What I've done
در این وداع
خونی نیست، بهانه ای نیست
زیرا من احساس پشیمانی میکنم
از حقیقتِ هزاران دروغ
پس بگذار تا شفقت وارد شود و بشوید
آنچه کرده ام
I'll face myself to cross out what I've become
Erase myself
And let go of what I've done
با خود مواجه خواهم شد تا آنچه شده ام را خط بزنم
خود را پاک کنم
و از آنچه کرده ام رها شوم
Put to rest what you thought of me
While I clean this slate
With the hands of uncertainty
So let mercy come and wash away
What I've done
آنچه درباره من فکر میکردی را کنار بگذار
درحالیکه این لوح سنگی را
با دستانی متزلزل پاک میکنم
پس بگذار تا شفقت وارد شود و بشوید
آنچه کرده ام
I'll face myself to cross out what I've become
Erase myself
And let go of what I've done
با خود مواجه خواهم شد تا آنچه شده ام را خط بزنم
خود را پاک کنم
و از آنچه کرده ام رها شوم
For what I've done
I start again
And whatever pain may come
Today this ends
I'm forgiving what I've done
به خاطر آنچه کرده ام
دوباره شروع میکنم
حال هر دردی که میخواهد سر برآورد
امروز این پایان می یابد
و من از آنچه کرده ام احساس ندامت میکنم
@BeKhodnotes
کتاب زیر به زبان انگلیسی، با عنوان «Radiohead and Philosophy»، کتابی است که به تفسیر فلسفیِ اشعار و آهنگهای گروه موسیقیِ راکِ بریتانیایی ریدیوهد می پردازد. کتاب، به صورت مجموعه مقالاتی است که هر کدام از آنها را شخصی نوشته است. نویسندگان آن هم از اساتید فلسفه تا دانشجویان و علاقمندان موسیقی، و نوازنده و . . . متغیر است.
پیشتر هم چندین آهنگ به همراه متن شعرِ آثار این گروه را به اشتراک گذاشته بودم.
روح خیابان (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/171)
همه نیاز من (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/254)
جور شدن جورچین (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/107)
دیوارها (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/295)
پیشتر هم چندین آهنگ به همراه متن شعرِ آثار این گروه را به اشتراک گذاشته بودم.
روح خیابان (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/171)
همه نیاز من (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/254)
جور شدن جورچین (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/107)
دیوارها (https://news.1rj.ru/str/Bekhodnotes/295)
Telegram
نوشتارها و آثاری در فلسفه، اخلاق و موسیقی
RADIOHEAD - street spirit (live 1997).mp4 (12.30MB)
«اندر پدید آمدن عشق»
تنها شکم بود و زیرشکم
شکم پُر از خالی
عشقی در کار نبود.
شکم پُر از پُر شد.
زیرشکم به کار افتاد.
عشق پدید آمد و آتش به همه عالم زد
@BeKhodnotes
تنها شکم بود و زیرشکم
شکم پُر از خالی
عشقی در کار نبود.
شکم پُر از پُر شد.
زیرشکم به کار افتاد.
عشق پدید آمد و آتش به همه عالم زد
@BeKhodnotes
چند تامل درباره «کارگریِ جنسی»
1. این را میدانیم که هر شغلی محاسن و معایب خود را دارد. و تقریبن هیچ شغلی را نمیتوان یافت که از عیب تهی باشد. حتی میتوان اینگونه اذعان داشت که در اکثر مشاغل، معایب بر محاسن غلبه دارند. این مخصوصن زمانی برجسته میشود که مشاغل را در چارچوب نظامِ شغلی دوران و زمانه جاری ببینیم. خصوصن مشاغل رسمی که شخص شاغل به مدت سی سال باید در شغل موردنظر به صورت ربات گونه، و به عنوان «منبع» انسانی»، کار کند. معلم، ذهن و روان خود را در سر و کله زدن با دانش آموز تحلیل میبرد، پزشک، نیز به خاطر فشار و استرس شدید ناشی از کار دچار انواع آسیبهای درونی و بیرونی میشود (منوط به اینکه معلم و پزشک مورد نظر ما افراد باوجدان و دارای صلاحیتی در شغل خود باشند). این از مشاغل رسمی. در خصوص مشاغل غیررسمی مسئله به مراتب حادتر هم هست. اینجا گرچه به نظر آزادی ظاهری وجود دارد، و شخص در بندِ ارگانی دولتی (مثل سازمان آموزش و پرورش یا شبکه بهداشت و درمان) نیست، اما نبرد حقیقی نبرد بر سر بودن یا نبودن است. مثلن مترجم، مغز و چشمان خود را در راه ترجمه هایی قربانی میکند که نهایتن هم وقعی بدان نهاده نمیشود و نتیجه مبلغی بسیار بسیار بسیار ناچیز است.
2. این را هم میدانیم که اکثر ما آدمها، از شغل موردنظر خود رضایت قلبی نداریم. گویی در انجام شغلمان، خود را ناچار می یابیم. از معلم گرفته تا وکیل و پزشک و . . . . این ناچاری یا گاهی به معنای کسب حداقلی از درآمد است (همچون معلمی) و یا کسب حداکثری از درآمد (وکالت یا پزشکی): یعنی شخصِ x برای کسب حداقلی از درآمد و از سر ناچاری اقدام به انتخاب معلمی میکند، و از طرف دیگر، شخص y یا z نیز دلیل خود برای انتخاب طبابت یا وکالت را درآمدِ پایینِ مشاغل یا رشته هایی میداند که علاقه اصلی او را تشکیل میدادند. مثلن، چه طبیبهایی که به ادبیات علاقمند بوده اما از آنجاییکه درآمدی از راه تحصیل ادبیات حاصل نمیشود، روی به طبابت آورده اند. در هر صورت، اکثر ما انسانها همواره به نوعی خود را نسبت به شغلمان ناخرسند میدانیم، یا ناخرسند نشان میدهیم.
3. حالا با توجه به دو مقدمه بالا، این را مقایسه کنید با کسانیکه به کارگری جنسی به عنوان شغل خود و راه کسب درآمد روی می آورند. منظورم از کارگران جنسی افرادی است که در قبال ارائه خدمات جنسی پول دریافت میکنند. تقریبن در اکثر جوامع کارگری جنسی کاری نادرست محسوب میشود. از دلایل ارائه شده علیه این شکل از کار، یکی این است که کارگران جنسی در معرض انواع خطرات روانی و فیزیکی قرار میگیرند. مثلن، بیماریهای مقاربتی، به عنوان خطرات فیزیکی، و اعتیادهای روانی، به عنوان خطرات روانی. اما همانگونه که گفته شد، هر شغلی خطرات، معایب و معضلات خاص خود را دارد: از کارمندی که در جریان دوری و چرخه تکراریِ شرایط کار دچار افسردگی میشود، تا معلمی که دچار آشفتگی های روانی میشود. از دیگر دلایل ارائه شده علیه این شکل از کار این است که کارگران جنسی، از سر ناچاری و بالاجبار به این کار تن میدهند. متاسفانه این فرض هم درخصوص تقریبن اکثر مشاغل دیگر صادق است. تقریبن اکثر افراد خود را در انتخاب شغل موردنظرشان ناچار میدانند. مترجمی که برای گذران زندگی مجبور است ماشین وار به ترجمه انبوهی از کتابها و مقالات، آنهم به رغم میل باطنی خود، تن دهد، نمونه ای از موارد بسیار زیاد و پرشمار است.
4. نتیجه اینکه، دلایل ارائه شده علیه کارگریِ جنسی، در مجموع، علیه خودِ کار به نحو کلی، در شرایط فعلی است. اگر قرار باشد با توجه به دو دلیل ارائه شده بالا، کارگریِ جنسی خطا باشد، تقریبن همه مشاغل دیگر هم خطا خواهند بود. اگر قرار بر خطا بودنِ کارگریِ جنسی بر مبنای دلایلی غیر از دلایلِ ایدئولوژیک باشد، دلایل بالا چنگی به دل نمی زند.
@BeKhodnotes
1. این را میدانیم که هر شغلی محاسن و معایب خود را دارد. و تقریبن هیچ شغلی را نمیتوان یافت که از عیب تهی باشد. حتی میتوان اینگونه اذعان داشت که در اکثر مشاغل، معایب بر محاسن غلبه دارند. این مخصوصن زمانی برجسته میشود که مشاغل را در چارچوب نظامِ شغلی دوران و زمانه جاری ببینیم. خصوصن مشاغل رسمی که شخص شاغل به مدت سی سال باید در شغل موردنظر به صورت ربات گونه، و به عنوان «منبع» انسانی»، کار کند. معلم، ذهن و روان خود را در سر و کله زدن با دانش آموز تحلیل میبرد، پزشک، نیز به خاطر فشار و استرس شدید ناشی از کار دچار انواع آسیبهای درونی و بیرونی میشود (منوط به اینکه معلم و پزشک مورد نظر ما افراد باوجدان و دارای صلاحیتی در شغل خود باشند). این از مشاغل رسمی. در خصوص مشاغل غیررسمی مسئله به مراتب حادتر هم هست. اینجا گرچه به نظر آزادی ظاهری وجود دارد، و شخص در بندِ ارگانی دولتی (مثل سازمان آموزش و پرورش یا شبکه بهداشت و درمان) نیست، اما نبرد حقیقی نبرد بر سر بودن یا نبودن است. مثلن مترجم، مغز و چشمان خود را در راه ترجمه هایی قربانی میکند که نهایتن هم وقعی بدان نهاده نمیشود و نتیجه مبلغی بسیار بسیار بسیار ناچیز است.
2. این را هم میدانیم که اکثر ما آدمها، از شغل موردنظر خود رضایت قلبی نداریم. گویی در انجام شغلمان، خود را ناچار می یابیم. از معلم گرفته تا وکیل و پزشک و . . . . این ناچاری یا گاهی به معنای کسب حداقلی از درآمد است (همچون معلمی) و یا کسب حداکثری از درآمد (وکالت یا پزشکی): یعنی شخصِ x برای کسب حداقلی از درآمد و از سر ناچاری اقدام به انتخاب معلمی میکند، و از طرف دیگر، شخص y یا z نیز دلیل خود برای انتخاب طبابت یا وکالت را درآمدِ پایینِ مشاغل یا رشته هایی میداند که علاقه اصلی او را تشکیل میدادند. مثلن، چه طبیبهایی که به ادبیات علاقمند بوده اما از آنجاییکه درآمدی از راه تحصیل ادبیات حاصل نمیشود، روی به طبابت آورده اند. در هر صورت، اکثر ما انسانها همواره به نوعی خود را نسبت به شغلمان ناخرسند میدانیم، یا ناخرسند نشان میدهیم.
3. حالا با توجه به دو مقدمه بالا، این را مقایسه کنید با کسانیکه به کارگری جنسی به عنوان شغل خود و راه کسب درآمد روی می آورند. منظورم از کارگران جنسی افرادی است که در قبال ارائه خدمات جنسی پول دریافت میکنند. تقریبن در اکثر جوامع کارگری جنسی کاری نادرست محسوب میشود. از دلایل ارائه شده علیه این شکل از کار، یکی این است که کارگران جنسی در معرض انواع خطرات روانی و فیزیکی قرار میگیرند. مثلن، بیماریهای مقاربتی، به عنوان خطرات فیزیکی، و اعتیادهای روانی، به عنوان خطرات روانی. اما همانگونه که گفته شد، هر شغلی خطرات، معایب و معضلات خاص خود را دارد: از کارمندی که در جریان دوری و چرخه تکراریِ شرایط کار دچار افسردگی میشود، تا معلمی که دچار آشفتگی های روانی میشود. از دیگر دلایل ارائه شده علیه این شکل از کار این است که کارگران جنسی، از سر ناچاری و بالاجبار به این کار تن میدهند. متاسفانه این فرض هم درخصوص تقریبن اکثر مشاغل دیگر صادق است. تقریبن اکثر افراد خود را در انتخاب شغل موردنظرشان ناچار میدانند. مترجمی که برای گذران زندگی مجبور است ماشین وار به ترجمه انبوهی از کتابها و مقالات، آنهم به رغم میل باطنی خود، تن دهد، نمونه ای از موارد بسیار زیاد و پرشمار است.
4. نتیجه اینکه، دلایل ارائه شده علیه کارگریِ جنسی، در مجموع، علیه خودِ کار به نحو کلی، در شرایط فعلی است. اگر قرار باشد با توجه به دو دلیل ارائه شده بالا، کارگریِ جنسی خطا باشد، تقریبن همه مشاغل دیگر هم خطا خواهند بود. اگر قرار بر خطا بودنِ کارگریِ جنسی بر مبنای دلایلی غیر از دلایلِ ایدئولوژیک باشد، دلایل بالا چنگی به دل نمی زند.
@BeKhodnotes
انسان: اُنس یا نِسیان؟
اینکه واژه انسان به لحاظ ریشه شناختی از اُنس ریشه گرفته یا از نِسیان به معنای فراموشی چندان مهم نیست. وقتی خود و انسانهای اطراف خود را میبینم، بیشتر به این نتیجه میرسم که این انسان، بیشتر تنه به تنه فراموشی و نسیان میزند تا انس و الفت. ما انسانها، که ادعایمان زمین و زمان را از هم میدرد هر چه باشیم اهل انس گرفتن نیستیم. ما به راحتی دوستان و آشنایانی را که به ظاهر با آنها مانوسیم فراموش میکنیم چه رسد به همنوعان و دیگرنوعان. مزرعه دار گوسفندی که با آن اُنس میگیرد را اگر خود چاقو به گلویش نکشد، به راحتی به دست سلاخ میسپرد بدون آنکه آب هم از دلش تکان بخورد. ما خود بارها خطاهای بسیاری از انواع مختلف را تکرار میکنیم و هربار پشیمان از کرده مان، به خود قول میدهیم که آن خطا را تکرار نکنیم. اما کافیست مدت زمانی بگذرد تا همه چیز باز به حال اولش بازگردد و خطا دگربار از ناحیه ما تکرار شود. جنس اُنس گرفتن ما انسانها بیشتر به دوستیِ خاله خرسه شباهت دارد. اگر اُنسی هم میگیریم این اُنس و الفت نهایتن معطوف به نِسیان و فراموشی است.
@BeKhodnotes
اینکه واژه انسان به لحاظ ریشه شناختی از اُنس ریشه گرفته یا از نِسیان به معنای فراموشی چندان مهم نیست. وقتی خود و انسانهای اطراف خود را میبینم، بیشتر به این نتیجه میرسم که این انسان، بیشتر تنه به تنه فراموشی و نسیان میزند تا انس و الفت. ما انسانها، که ادعایمان زمین و زمان را از هم میدرد هر چه باشیم اهل انس گرفتن نیستیم. ما به راحتی دوستان و آشنایانی را که به ظاهر با آنها مانوسیم فراموش میکنیم چه رسد به همنوعان و دیگرنوعان. مزرعه دار گوسفندی که با آن اُنس میگیرد را اگر خود چاقو به گلویش نکشد، به راحتی به دست سلاخ میسپرد بدون آنکه آب هم از دلش تکان بخورد. ما خود بارها خطاهای بسیاری از انواع مختلف را تکرار میکنیم و هربار پشیمان از کرده مان، به خود قول میدهیم که آن خطا را تکرار نکنیم. اما کافیست مدت زمانی بگذرد تا همه چیز باز به حال اولش بازگردد و خطا دگربار از ناحیه ما تکرار شود. جنس اُنس گرفتن ما انسانها بیشتر به دوستیِ خاله خرسه شباهت دارد. اگر اُنسی هم میگیریم این اُنس و الفت نهایتن معطوف به نِسیان و فراموشی است.
@BeKhodnotes
بیایید زبانمان را بپیراییم
باور کنیم، الفاظی مثل، سگ، الاغ، خر، گاو، گوساله، گوسفند، بز و . . . فحش و ناسزا نیست. هیچیک از این واژگان معادلی هم برای حماقت، کودنی، بیشعوری، و دهها مضمون خوارکننده و تحقیرکننده دیگر هم نیست. این واژگان هریک اشاره به گونه خاصی از موجودی دارد که ما انسانها قرنهاست عادت کرده ایم از آنها به انحاء مختلف بهره کشی کنیم، آزارشان دهیم، و ازشان به شیوه های مختلف سوءاستفاده کنیم، و نهایتن نیز هرگاه میخاهیم کسی را به نوعی خوار و زبون کنیم او را تحت یکی از این عناوین بخوانیم.
فراموش نکنیم، آنچه ما عنوان کودنی و بیشعوری بدان مینهیم و تک تکِ نامِ گونه این موجودات را معادلی برای این الفاظ در نظر میگیریم چیزی نیست جز عدم فرمانبرداریِ این موجودات از گونه های انسانی. هرگاه سگی، الاغی، گاوی، گوساله ای، گوسفندی یا بزی به نحوی از انحاء از فرمانمان سرپیچی میکنند، ما این را ناشی از حماقت و نافهمی این موجودات در نظر میگیریم، فارغ از اینکه این نوع رفتار در واقع چیزی نیست جز نافرمانیِ موجودی که دوست ندارد در بندِ تقاضاها و خواسته های خودخواهانه ما آدمیان باشد.
بیایید زبانمان را از این خشونتِ عیان نسبت به حیوانات بپیراییم، که همین خشونتِ کلامی، خود منشاء خشونتهای دیگری است که در عمل سر بر می آورد. ما به ناحق مضامین و معانی یی را به حیوانات نسبت میدهیم که خودِ ما انسانها به نحو اولی مستحق این عناوین هستیم. گمان نمیکنم هیچ موجودی به اندازه انسان مستحق این باشد که موصوف به صفاتِ حماقت، بیشعوری، کودنی، نادانی و دهها و صدها صفت ناشایست دیگر گردد. کافیست نگاهی به تاریخ طول و دراز بشریت به نحو کلی بیاندازیم تا ببینیم که همین انسان با حماقتها، نادانیها، زیاده خواهیها و دهها و صدها صفت ناشایست دیگرش چه بر سر خود و بر سر موجوداتِ دیگر آورده است و خود و موجودات دیگر را در چه مخمصه زیستی یی قرار داده است. براستی این است انسان . . .
@BeKhodnotes
باور کنیم، الفاظی مثل، سگ، الاغ، خر، گاو، گوساله، گوسفند، بز و . . . فحش و ناسزا نیست. هیچیک از این واژگان معادلی هم برای حماقت، کودنی، بیشعوری، و دهها مضمون خوارکننده و تحقیرکننده دیگر هم نیست. این واژگان هریک اشاره به گونه خاصی از موجودی دارد که ما انسانها قرنهاست عادت کرده ایم از آنها به انحاء مختلف بهره کشی کنیم، آزارشان دهیم، و ازشان به شیوه های مختلف سوءاستفاده کنیم، و نهایتن نیز هرگاه میخاهیم کسی را به نوعی خوار و زبون کنیم او را تحت یکی از این عناوین بخوانیم.
فراموش نکنیم، آنچه ما عنوان کودنی و بیشعوری بدان مینهیم و تک تکِ نامِ گونه این موجودات را معادلی برای این الفاظ در نظر میگیریم چیزی نیست جز عدم فرمانبرداریِ این موجودات از گونه های انسانی. هرگاه سگی، الاغی، گاوی، گوساله ای، گوسفندی یا بزی به نحوی از انحاء از فرمانمان سرپیچی میکنند، ما این را ناشی از حماقت و نافهمی این موجودات در نظر میگیریم، فارغ از اینکه این نوع رفتار در واقع چیزی نیست جز نافرمانیِ موجودی که دوست ندارد در بندِ تقاضاها و خواسته های خودخواهانه ما آدمیان باشد.
بیایید زبانمان را از این خشونتِ عیان نسبت به حیوانات بپیراییم، که همین خشونتِ کلامی، خود منشاء خشونتهای دیگری است که در عمل سر بر می آورد. ما به ناحق مضامین و معانی یی را به حیوانات نسبت میدهیم که خودِ ما انسانها به نحو اولی مستحق این عناوین هستیم. گمان نمیکنم هیچ موجودی به اندازه انسان مستحق این باشد که موصوف به صفاتِ حماقت، بیشعوری، کودنی، نادانی و دهها و صدها صفت ناشایست دیگر گردد. کافیست نگاهی به تاریخ طول و دراز بشریت به نحو کلی بیاندازیم تا ببینیم که همین انسان با حماقتها، نادانیها، زیاده خواهیها و دهها و صدها صفت ناشایست دیگرش چه بر سر خود و بر سر موجوداتِ دیگر آورده است و خود و موجودات دیگر را در چه مخمصه زیستی یی قرار داده است. براستی این است انسان . . .
@BeKhodnotes
Forwarded from utubebot
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Radiohead - Fake Plastic Trees
درختان پلاستیکیِ قلابی [ Fake Plastic Trees]
اثر: ریدیوهد
از آلبوم: Bends [خمشها]
تاریخ انتشار: ۱۹۹۵
ژانر: آلترناتیو/ایندی
ترجمه پیشنهادی و دست و پا شکسته من از شعر این آهنگ:
A green plastic watering can
For a fake Chinese rubber plant
In the fake plastic earth
یک آبپاش پلاستیکیِ سبز
برای یک گیاه لاستیکیِ قلابیِ چینی
در این سیاره ی پلاستیکیِ قلابی
That she bought from a rubber man
In a town full of rubber plans
To get rid of itself
که آن زن از مردی لاستیکی خرید
در شهری مملو از طرحهای لاستیکی
تا از خودش خلاص شود
It wears her out
It wears her out
It wears her out
It wears her out
[اما] او را خسته میکند
She lives with a broken man
A cracked polystyrene man
Who just crumbles and burns
او با مردی شکسته زندگی میکند
مردی ترک خورده از جنس پلی استر
که تنها خرد میکند و میسوزاند
He used to do surgery
For girls in the eighties
But gravity always wins
مردی که کارش جراحیِ
دختران هجده ساله بود
اما گرانش همیشه پیروز است
And it wears him out
It wears him out
It wears him out
Wears him out
و او را [هم] خسته میکند
She looks like the real thing
She tastes like the real thing
My fake plastic love
آن زن مثل چیزهای واقعی است
مزه اش مثل چیزهای واقعی است
عشق پلاستیکیِ قلابیِ من
But I can't help the feeling
I could blow through the ceiling
If I just turn and run
اما من نمیتوانم این حس را نداشته باشم
من میتوانستم این سقف را بشکافم
اگر فقط گردیده و میرفتم
And it wears me out
It wears me out
It wears me out
It wears me out
و مرا [هم] خسته میکند
And if I could be who you wanted
If I could be who you wanted
All the time
All the time
و کاش میتوانستم کسی باشم که تو میخواستی
برای همیشه
@BeKhodnotes
اثر: ریدیوهد
از آلبوم: Bends [خمشها]
تاریخ انتشار: ۱۹۹۵
ژانر: آلترناتیو/ایندی
ترجمه پیشنهادی و دست و پا شکسته من از شعر این آهنگ:
A green plastic watering can
For a fake Chinese rubber plant
In the fake plastic earth
یک آبپاش پلاستیکیِ سبز
برای یک گیاه لاستیکیِ قلابیِ چینی
در این سیاره ی پلاستیکیِ قلابی
That she bought from a rubber man
In a town full of rubber plans
To get rid of itself
که آن زن از مردی لاستیکی خرید
در شهری مملو از طرحهای لاستیکی
تا از خودش خلاص شود
It wears her out
It wears her out
It wears her out
It wears her out
[اما] او را خسته میکند
She lives with a broken man
A cracked polystyrene man
Who just crumbles and burns
او با مردی شکسته زندگی میکند
مردی ترک خورده از جنس پلی استر
که تنها خرد میکند و میسوزاند
He used to do surgery
For girls in the eighties
But gravity always wins
مردی که کارش جراحیِ
دختران هجده ساله بود
اما گرانش همیشه پیروز است
And it wears him out
It wears him out
It wears him out
Wears him out
و او را [هم] خسته میکند
She looks like the real thing
She tastes like the real thing
My fake plastic love
آن زن مثل چیزهای واقعی است
مزه اش مثل چیزهای واقعی است
عشق پلاستیکیِ قلابیِ من
But I can't help the feeling
I could blow through the ceiling
If I just turn and run
اما من نمیتوانم این حس را نداشته باشم
من میتوانستم این سقف را بشکافم
اگر فقط گردیده و میرفتم
And it wears me out
It wears me out
It wears me out
It wears me out
و مرا [هم] خسته میکند
And if I could be who you wanted
If I could be who you wanted
All the time
All the time
و کاش میتوانستم کسی باشم که تو میخواستی
برای همیشه
@BeKhodnotes
فرقی نمیکند، بودایی باشی، مسیحی، یهودی یا مسلمان. همینکه هرکدام از این باورها، که خود را یگانه چشم انداز به سوی حق و حقیقت معرفی میکنند، در جماعتی غالب شوند، و از پشتوانه های سیاسی و قدرت اجتماعی برخوردار، و بدتر اینکه خود را فرادست اخلاق هم بدانند، آن روی ناخوشِ خود را عیان میکنند. یک روز مسلمانان غالب میشوند و بوداییان را آزار و اذیت میکنند، و امروز بوداییان غالب شده اند و مسلمانان را آزار میدهند.
و فرقی نمیکند، موسولینی باشی یا آنگ سان سوچی. همینکه قدرت به دستانت افتاد، طعم شیرینش، آنچنان ماهیتت را تغییر میدهد و استحاله ات میکند که انگار نه انگار برنده جایزه بی مسمایی بودی به نام صلح نوبل. نه تنها به راحتیِ هرچه تمام چشم به روی خشونتها میبندی، که انکارشان هم میکنی، و تدابیری هم می اندیشی که مبادا ازشان با عنوان خشونت تعبیر شود، و افشاگرانشان را هم «تروریست» میخوانی.
و امان از این انسان. گونه ی متکبری که خود را والاترین میداند، و چه مرگها و دردها که بر سر همنوعان و غیر-همنوعان خود نمی آورد.
براستی این است انسان . . .
@BeKhodnotes
و فرقی نمیکند، موسولینی باشی یا آنگ سان سوچی. همینکه قدرت به دستانت افتاد، طعم شیرینش، آنچنان ماهیتت را تغییر میدهد و استحاله ات میکند که انگار نه انگار برنده جایزه بی مسمایی بودی به نام صلح نوبل. نه تنها به راحتیِ هرچه تمام چشم به روی خشونتها میبندی، که انکارشان هم میکنی، و تدابیری هم می اندیشی که مبادا ازشان با عنوان خشونت تعبیر شود، و افشاگرانشان را هم «تروریست» میخوانی.
و امان از این انسان. گونه ی متکبری که خود را والاترین میداند، و چه مرگها و دردها که بر سر همنوعان و غیر-همنوعان خود نمی آورد.
براستی این است انسان . . .
@BeKhodnotes
زکریای رازی در یکی از رساله های خود، به تاسی از اپیکور میگوید، مرگ فقدانِ حواس است؛ در مرگ، انسان از احساساتِ درد و لذت عاری میشود و بدینسان در مقایسه با موجودی که مادام در معرض درد قرار دارد در وضع بهتری است، بماند که لذت برآمده از نفسِ شهوانی نیز در واقع چیزی نیست مگر «خلاصی از درد» یا بازگشت به وضع طبیعی. از اینرو، طبق قضاوت عقل، حالتِ مرگ بهتر از حالت زندگی است. (ماجد فخری، «Ethics in Islamic philosophy» دائره المعارف فلسفه راتلج)
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
Forwarded from کتابهای در دستِ ترجمۀ حوزۀ فلسفه
The Ethics of Authenticity
Harvard University Press
عنوان احتمالی: اخلاقِ اصالت
نویسنده: چارلز تیلور
مترجم: بهنام خداپناه @BeKhodnotes
وضعیت: در دست ترجمه
ناشر: نامشخص
@preparing
Harvard University Press
عنوان احتمالی: اخلاقِ اصالت
نویسنده: چارلز تیلور
مترجم: بهنام خداپناه @BeKhodnotes
وضعیت: در دست ترجمه
ناشر: نامشخص
@preparing
Forwarded from دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
یک حساب سرانگشتی ساده
روز قبل با یکی از دوستان درباره این صحبت میکردم که گیاهخواری تا چه اندازه میتواند باعث کاهش رنج گردد. ایشان میگفت فرضا که یک نفر هم مثل تو گوشت نخورد چه اتفاقی خواهد افتاد نهایتا؟! خوب، من هم یک حساب سر انگشتی خیلی ساده را همراه با یک اصل ساده اقتصادی به ایشان پیشنهاد کردم. پاسخ من به دوست عزیزم این بود:
هر انسان به صورت حداقلیِ بسیار، هفته ای یک رانِ مرغ میخورد. و این در عرض یک ماه میشود چهار رانِ مرغ، که چیزی است معادلِ یک مرغِ متوسط. ظرف یکسال میشود 12 مرغ. و در ده سال، 120. اگر عمر متوسط هر انسان را، باز به صورت حداقلیِ بسیار 70 سال تصور کنیم (با احتساب اینکه فردِ مورد نظر گوشت خواری را از سن ده سالگی آغاز کند) در شصت سال بعدی او چیزی معادل 720 مرغ را خواهد خورد. اما درباره گوشتِ قرمز: مجدد به صورت حداقلیِ بسیار تصور کنید هر انسان به طور متوسط هفته ای صد گرم گوشتِ قرمز مصرف میکند (واقعیت بسیار بیش از اینهاست). ظرف یکماه چیزی معادل چهارصد تا پانصد گرم، در سال شش کیلوگرم، ده سال شصت کیلوگرم، و شصت سال 360 کیلوگرم، چیزی معادل هفت گوسفند 50 کیلویی. حال ماهی و گاو و ... جای خود دارد. این از حساب ساده سرانگشتی.
اما طبق یک اصل ساده اقتصادی، عرضه تابعی از تقاضاست. هرچه تقاضا بیشتر عرضه هم بشتر خواهد شد و بالعکس. به طور فرضی تصور کنید در طول مدتِ 70 سالی که یک انسان به طور متوسط زنده است چیزی معادل ده میلیارد و 720 قطعه مرغ تولید میشود. در صورت اتخاذ گیاهخواری، شما از تولیدِ 720 قطعه مرغ جلوگیری کرده و با اتخاذ این رویه آمار را به مرز ده میلیارد کاسته اید. این یعنی جلوگیری از رنجِ 720 مرغ، و هفت گوسفند. حیرت آور نیست؟!
روز قبل با یکی از دوستان درباره این صحبت میکردم که گیاهخواری تا چه اندازه میتواند باعث کاهش رنج گردد. ایشان میگفت فرضا که یک نفر هم مثل تو گوشت نخورد چه اتفاقی خواهد افتاد نهایتا؟! خوب، من هم یک حساب سر انگشتی خیلی ساده را همراه با یک اصل ساده اقتصادی به ایشان پیشنهاد کردم. پاسخ من به دوست عزیزم این بود:
هر انسان به صورت حداقلیِ بسیار، هفته ای یک رانِ مرغ میخورد. و این در عرض یک ماه میشود چهار رانِ مرغ، که چیزی است معادلِ یک مرغِ متوسط. ظرف یکسال میشود 12 مرغ. و در ده سال، 120. اگر عمر متوسط هر انسان را، باز به صورت حداقلیِ بسیار 70 سال تصور کنیم (با احتساب اینکه فردِ مورد نظر گوشت خواری را از سن ده سالگی آغاز کند) در شصت سال بعدی او چیزی معادل 720 مرغ را خواهد خورد. اما درباره گوشتِ قرمز: مجدد به صورت حداقلیِ بسیار تصور کنید هر انسان به طور متوسط هفته ای صد گرم گوشتِ قرمز مصرف میکند (واقعیت بسیار بیش از اینهاست). ظرف یکماه چیزی معادل چهارصد تا پانصد گرم، در سال شش کیلوگرم، ده سال شصت کیلوگرم، و شصت سال 360 کیلوگرم، چیزی معادل هفت گوسفند 50 کیلویی. حال ماهی و گاو و ... جای خود دارد. این از حساب ساده سرانگشتی.
اما طبق یک اصل ساده اقتصادی، عرضه تابعی از تقاضاست. هرچه تقاضا بیشتر عرضه هم بشتر خواهد شد و بالعکس. به طور فرضی تصور کنید در طول مدتِ 70 سالی که یک انسان به طور متوسط زنده است چیزی معادل ده میلیارد و 720 قطعه مرغ تولید میشود. در صورت اتخاذ گیاهخواری، شما از تولیدِ 720 قطعه مرغ جلوگیری کرده و با اتخاذ این رویه آمار را به مرز ده میلیارد کاسته اید. این یعنی جلوگیری از رنجِ 720 مرغ، و هفت گوسفند. حیرت آور نیست؟!