دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی – Telegram
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
544 subscribers
210 photos
115 videos
28 files
223 links
کتابها (ترجمه):
هایدگر واپسین؛جولیان یانگ،حکمت
درآمدی بر فهم هرمنوتیک؛لارنس اشمیت،ققنوس
آزادی حیوانات؛پیترسینگر،ققنوس
فلسفه قاره ای و معنای زندگی؛جولیان یانگ،حکمت
حق حیوان، خطای انسان؛تام ریگان،نشرکرگدن
درآمدی به فهم فایده‌گرایی،نشرطه
@BeKhod87
Download Telegram
امروز که داشتم مجلد کتاب "الحیوان" شفای ابن سینا را میخواندم با متنی برخوردم که از دو حیث برایم جالب بود. نخست ترجمه اش را میگذارم و بعد نکاتش را میگویم:

"و در سرزمین بهستون {احتمالن همان بیستون باشد!} که سیل جاری شد حیوانی به نام جند بیدستر {سگ آبی} را یافته ایم. و معروف آن است که این سرزمین به یکباره ایجاد گشته و اینکه این حیوان به گمان همگان در آن تولد یافته است {«تولد» در اصطلاح قدما معادل وجود خود بخودی یافتن و بدون آمیزش جنسی است}. از آنجاییکه فاصله بین دریاهایی که این حیوان در آن بسیار زیست کرده و این موضع بسیار است مجاز نیست گفته شود که از آن دریاها بدینجا آمده است. و بسیاری از قناتهایی که حفر میشوند و از آنها به سوی برکه ها آب جریان می یابد که پیشتر جایگاه ماهیان نبوده اند. {براین اساس باید نتیجه گرفت که} ماهیان در آنجا تولد می یابند {یعنی به شکلی دفعتن وجودی خود بخودی پیدا میکنند} و پس از آن است که به توالد میپردازند {«توالد» در اصطلاح قدما معادل وجود حاصل آمیزش جنسی است}. (طبیعیات الشفاء، کتاب الحیوان، ص 386)

دو نکته جالب در این متن از نظر من یکی باور به پیدایش خود به خودی یا همان خلق الساعه [spontaneous generation] از نظر ابن سینا و براهین اوست.

دیگری وجود سگ آبی در مناطقی از ایران، که اینطور که متن میگوید بهستون بوده که ممکن است در منطقه کرمانشاه کنونی بوده باشد! هیچگاه فکر نمیکردم که در ایران هم سگ آبی بوده باشد اما ظاهرن بوده و احتمالن دیگر نیست! احتمالن هم یکی از دلایل انقراض این گونه استفاده از بیضه این حیوان برای دلایل طبی بوده که خودِ ابن سینا آنرا در کتاب قانون تجویز کرده است! امان از این بشر که به بیضه سگ آبی هم رحم نکرده!

@BeKhodnotes
این شعر بی‌نظیر را پدرم گفته‌اند درباره زبان مادری به همراه دکلمه ایشان. خود بسیار لذت بردم حیفم آمد آنرا به اشتراک نگذارم:

زبان مادری
شعر و دکلمه: محمدعلی خداپناه

@BeKhodnotes
Forwarded from Mohamad Kh.panah
پاسداشت زبان محلی / شعری با گویش محمد خداپناه // بشنوازمن این حکایت اززبان مادری ازجفاهایی که آمد برزبان مادری
روزگاری گویشی اندرولایت داشتیم با همه شیرینی و فن بیان مادری
مادرم آموخت برمن آن کلام ولهجه را روزوشب با صبرخویش وامتنان مادری
گوش دل دادم به حرفش با تمام اشتیاق لفظ لفظ و جمله جمله از دهان مادری
سالهاپیشینیان با اشتیاقی بی نظیر حفظ کردند این زبان در گران مادری
درپی نسلی به نسلی پاسداری کرده اند از بر وبوم وطن چون دیدگان مادری
بی وفایی پیشه کردیم و نمی دانم چرا باد دادیم افتخار دودمان مادری
قره گشتیم وکمر بستیم بر نابودیش یادگار مرز وبوم و روح و جان مادری
جمله فرزندان ما ناآشناگشتند از آن لهجه و آن جایگاه وآن زبان مادری
نیست غیرازخاطره ازآنهمه فروشکوه آنچه خود بود آیت پیشینیان مادری
آنچه را آنان به چنگ آورده بودند سالها ما به نسلی باد دادیم آن نشان مادری
گرد بادی شاخ و بن از بوستان ما ربود گشته پاییز این بهاربوستان مادری
یک زمان پیشینیان از ما شکایت می کنند بهرنابودی میراث گران مادری
حافظ این گویش از پیروجوان بودیم م
جشن سده و رنج حیوانی

دو روز قبل، دهم بهمن ماه در تقویم با عنوان جشن سده شناخته میشود، که از دوران باستان تا ایران پس از اسلام این جشن با برپا کردن آتشی بزرگ بزرگداشته میشده است، هرچند این روزها دیگر اثری از آن در جامعه ایرانی دیده نمیشود و ظاهرن به برخی از شهرهای ایران و جوامع کوچک زردشتی محدود شده است!

چند روز پیش مطلبی را در کانال دکتر شفیعی کدکنی درباره جشن سده دیدم که نقل قولی از تاریخ بیهقی درباره بزرگداشت این جشن در زمان غزنویان است. مطلب درباره رنجی است که انسانها از دوران قدیم تا به امروز به انحا و اشکال مختلف بر سر حیوانات آورده اند، و جشنهای ایرانی هم از این قاعده مستثنی نبوده اند:

"و سَده نزدیک بود، اُشترانِ سلطانی را و از آن همهٔ لشکر به‌صحرا بردند و گز کشیدن گرفتند تا سده کرده آید و پس از آن حرکت کرده آید. و گز می‌آوردند در صحرایی که جویِ آب بزرگ بود، بر آن شَرَف [مکان بلند] می‌افگندند، تا به بالایِ قلعتی برآمد. و چهارطاق‌ها بساختند از چوبِ سختْ بلند و آن را به گز بیاگَندند. و گزِ دیگر که سختِ بسیار بود بالایِ کوهی برآمد بزرگ. و الهٔ [عقاب] بسیار و کبوتر و آنچه رسم است از دارات این شب به‌دست کردند.
[...]
و سَده فراز آمد، نخست شبْ امیر بر آن لبِ جویِ آب که شِراعی [چادر] زده ­بودند بنشست و ندیمان و مُطربان بیامدند و آتش به هیزم زدند– و پس از آن شنیدم که قریبِ دَه فرسنگ فُروغِ آن آتش بدیده بودند– و کبوتران نفط‌اندود [آغشته به نفت] بگذاشتند و دَدَگان [حیوانات] به قارندود [قیراندود] و آتش زده دویدن گرفتند، و چنان سَده­‌یی بود که دیگر آن چنان ندیدم، و آن به‌خرّمی به‌پایان آمد." {تاریخ بیهقی، جلد پنجم، صص 72-571، ناشر دنیای کتاب}

در همان کانال، البته مطلبی در نقد و نکوهش این آئین با این مضمون آمده که:

"️نکته‌ای که لازم است متذکر گردیم این است که آتش زدن به جانوران و پرندگان سودمند با آن احترام و تقدیسی که در دین مزدیسنا به جانوران (بویژه جانوران سودمند) می‌شده است، بدون شك از رسوم و آداب ایرانِ پس از اسلام است، چه، از طرفی در دین زرتشتی آزار جانوران سودمند اهورائی از گناهان بزرگی بوده است و چنانکه می‌دانیم زرتشتیان امروزه نیز در این جشن چنین رسمی را معمول نمی‌دارند و حال آنکه اگر آتش زدن حیوانات جزء رسوم و آداب باستانی آنان بود بدون شک سنّت دیرین خود را نگاه می‌داشتند، به علاوه چنانکه ملاحظه شد و از این پس نیز خواهد آمد این رسم تنها در دربار پادشاهان و امیران معمول بوده است نه در جای دیگر، گو اینکه اساساً بی‌جان کردن جانداری برای پدید آوردن سرور و شادی و انبساطِ خاطر دور از جوانمردی و مردمی است و به همین جهت است که ابوریحان در آثار الباقیه (ص ۲۲۷ چاپ زاخو) پس از ذکر رسم فوق می‌گوید:
خداوند از کسانی که از آزار رساندن جانوران و جانداران لذت می‌برند انتقام گیرد." {براهیم پورداوود، انجمن ایرانشناسی، نشریهٔ دوم، بهمن ۱۳۲۴ خورشیدی، ص ۱۶}

البته بعید میدانم حتی اگر جانوری توسط انسانی غیرسودمند هم لحاظ شود، باز بتوان از سوزاندن آن و مشاهده اش لذت برد! سوءاستفاده و بهره کشی از حیوانات در اَشکالی سادیتستی همچون این در فرهنگهای باستانی دیگر هم رواج داشته یا همچنان دارد. مثلن در روم باستان، مورخی بنام لِکی درباره بازیهای رومی و آزار و اذیت بردگان انسانی [گلادیاتورها] و بردگان غیر-انسان یا همان حیوانات اینگونه نقل میکند:
"سرانجام مبارزه­ ساده خسته ­کننده شد و انواع قساوت­ها به منظور برانگیختنِ این علاقه­ روبه ­ضعف توصیه شد. در یک وهله خرسی و گاو نری، در حالیکه به هم زنجیر شده بودند، در نبردی وحشیانه در شن­ها[ی کف کلوزیوم] می­غلتیدند؛ در وهله­ ای دیگر، مجرمانی که پوست­های وحوش به تن کرده بودند به جلوی گاوهای نری افکنده می­شدند که با آهن­های داغِ گداخته یا تیرهایی که نوکشان به قیرِ مذاب اندود شده بود دیوانه شده بودند. تحت فرمانروایی کالیگولا چهارصد خرس ظرف مدت یک روز کشته شدند. . . . تحت حکمرانیِ نرون، چهارصد ببر با گاوهای نر و فیلها مبارزه کردند. در روزِ دیگری، که توسط تیتوس به کلوزیوم اختصاص داده شده بود، پنج هزار حیوان هلاک شدند. تحت حکمرانیِ تِراجان، بازی­ها برای یکصد و بیست و سه روزِ متوالی ادامه پیدا کرد. از شیرها، ببرها، فیلها، کرگدن­ها، اسب­های آبی، زرافه­ ها، گاوهای نر، گوزن­های نر، حتی کروکودیل­ها و مارهای غول­ پیکر استفاده می­شد تا باعث نوآوری در این نمایش گردد. هیچیک از این نمایش­ها عاری از رنج انسانی نبود. . . . ده هزار انسان در خلال بازی­های تِراجان با یکدیگر جنگیدند. نِرون باغ­های خود را در شب با مسیحیانی روشن می­کرد که لباس­های قیراندودِ مشتعلی بر تن داشتند. تحت حکمرانیِ دومیتیان، ارتشی متشکل از کوتوله ­های ضعیف مجبور به جنگیدن شده بودند. . . . میل به خونریزی آنچنان شدید بود که در صورتیکه شاهزاده­ ای از توزیعِ غلات غفلت می­کرد در مقایسه با زمانیکه از این بازی­ها غفلت کرده بود عدم ­محبوبیتِ کمتری داشت" [آزادی حیوانات، پیتر سینگر، صص 68-367، نشر ققنوس]

از همین رو، با سنت و گذشته باید همواره به شکلی منتقدانه مواجه شد، جنبه های مثبت و سازنده آنرا حفظ و جنبه های منفی اش را به تیغ نقد سپرد. و انواع بهره کشی و ستم را در این جریان نباید برتافت. هرچند، نباید فراموش کرد، که قربانیان اصلی مراسم آتش بازی این روزها هم همچنان حیوانات هستند. هرچند حیوانی به شکلی مستقیم و عیان قیراندود و سوزانده نمیشود، اما به چشم خود شاهد مراسم آتش بازی سال نو در شب بوده ام و حیواناتِ سراسیمه و آشفته را دیده ام که چگونه وحشت زده در میانه شب به ناکجا میگریزند. خیلیهاشان هم در جریان این مراسمها در اثر استرسهای ناشی از صدای انفجار دچار سکته و مرگ میشوند.


لینک مطلب در کانال دکتر کدکنی:

https://news.1rj.ru/str/shafiei_kadkani/1968

@BeKhodnotes
Audio
"مادرم گیسوان حنامی بست" شعری باصدای محمدخداپناه مادرم گیسوان حنا می بست
رنگ گیسوی او حنایی بود
ناخن و دستهای نازک او
مثل رنگ طلا طلایی بود
چشم های نحیف و کم سویش
گاه برآسمان آبی بود
باچراغی که پای او می سوخت
با شب تارش آشنایی بود
تادم صبح پای دود چراغ
اشک چشمش همیشه جاری بود
صبح تا شب برای لقمه ی نان
چشمهایش به دار قالی بود
هرزمان من بخانه می رفتم
دست او یک پیاله چایی بود
با همان گیسوان بافته اش
که شرابی و ارغوانی بود
چارقد روی موی زیبایش
همچو رنگ پرقناری بود
تاصدایم به گوش او می خورد
صورتش چون گل بهاری بود
گرشبی دیرخانه می رفتم
در تب و تاب و بی قراری بود
دوستانم همیشه می گویند
حاتمی از تبار طایی بود
باتمام سخاوت و کرمش
دلش ازحقد وکینه عاری بود
باتمام صفا وسادگیش
رحمتش همچوابرجاری بود
هرکه با اونشت وبرمی خاست
غم دنیا از اوفراری بود
بعد او روزها وشبهایم
بی قراری وآه وزاری بود
یاد او بازخاطرم آشفت
اشک چشمان من گواهی بود

#محمدخداپناه
"(به نقل از حارث محاسبی) و همه چیزها به قوت عزم دست دهد و به قهر کردن هوا و نفس که هرکه را عزم قوی باشد مخالفت هوا بر وی آسان باشد. پس عزم قوی دار و بر این خصلتها مواظبت نمای که این مجرب است. اول خصلت آن است که به خدای سوگند یاد نکنی، نه به راست و نه به دروغ، ونه به سهو و نه به عمد، و دوم از دروغ پرهیز کنی، و سوم وعده خلاف نکنی و چون وفا توانی کرد و تا توانی کس را وعده ندهی که این به صواب نزدیک است و چهارم آنکه هیچ کس را لعنت نکنی، اگرچه ظلم کرده باشد، و پنجم دعای بد نکنی نه به گفتار و نه به کردار و مکافات نجوئی و بر خدای تحمل کنی، و ششم بر هیچ کس گواهی ندهی نه بکفر و نه به شرک و نه به نفاق که این به رحمت بر خلق نزدیک تر است و از مقت خدای تعالی دورتر راست، و هفتم آنکه قصد معصیت نکنی، نه در ظاهر و نه در باطن و جوارح خود را از همه بازداری. و هشتم آنکه رنج خود برهیچ کس نیفکنی و بار خود اندک و بسیار از همه کس برداری در آنچه بدان محتاج باشی، و در آنچه بدان مستغنی باشی، ونهم آنکه طمع از خلایق بریده گردانی و از همه ناامید شوی از آنچه دارند، و دهم آنکه بلندی درجه و استکمال عزت نزدیک خدای و نزدیک خلق برآنچه خواهد در دنیا و آخرت بدان سبب به دست توان کرد. که هیچ کس را نبینی از فرزندان آدم علیه السلام. مگر که او را از خود بهتر دانی."

تذکره الاولیای عطار نیشابوری
ذکر حارث محاسبی

@BeKhodnotes
سخنی دربارۀ «هشّ»

امروز خیلی اتفاقی متوجه ساختار واژگان هُشدار و هُشیار شدم. هر دو از ترکیب هُش یا همان هوش با پسوندهای «دار» و «یار» ساخته شده اند که به معنای به هوش بودن و آگاه بودن است. اما همینطور در ذهنم دنبال واژگان دیگری هم گشتم که با هُش شروع شود. چیز زیادی نیافتم مگر ترکیب اسم صوتِ «هُش کردن» که برای حیوانات به کار میرود. در دهخدا هم جستجو کردم و دیدم که هُش کردن به معنای به هوش آوردن و آگاه کردن است. در واقع، به نظر میرسد، صوتِ «هُش» یا به تعبیری هُش کشیدن برای حیوان، که «ش» هم به صورت مشدد معمولن بکار میرفته، همان «هُش» در هُشدار و هشیار است که به منظور به هوش آوردن حیوان و آگاه کردنش برای مثلن توقف یا تغییر مسیر است!

@BeKhodnotes
ابن سینا در کتاب اشارات و تنبیهات ذیل بحثی دربارۀ چند و چونیِ لذت و تعریف آن، لذت را «دریافتن و رسیدن به چیزی میداند که فرد دریافت کننده آنرا کمال و خیر تشخیص میدهد» [ترجمه و شرح اشارات، جلد 1، ص ص. 20-417، ترجمه حسن ملکشاهی] سپس پیرو همین بحث، ذیل وهم و تنبیهی، انتقادی را به تعریف خود از لذت مطرح کرده و درصدد پاسخ بدان برمی آید. انتقاد یا همان «وهم» از این قرار است که کمالات و خیراتی هستند که لذت متناسب با آنها وجود ندارد، مثل صحت و سلامتی. به عبارت دیگر، سلامتی هرچند از بزرگترین کمالات و خیرات به شمار میرود، اما آنقدری که ما مثلن از فلان بو و طعم، یا فلان لذت بدنی لذت میبریم، از لذتِ سلامتی بهره نمیبریم! پاسخ ابن سینا در مقام تنبیه، به نظر من پاسخ قابل تاملی است هرچند انتقاد را آنطوریکه باید و شاید رفع نمیکند. اینجا ابن سینا، قید دیگری را هم به تعریف لذت می افزاید، و آن عبارتست از اینکه شرط تحقق لذت «آگاهی از کمال موردنظر» است. یعنی، مادامیکه نسبت به کمال آگاهی و هوشیاری و به تعبیری حضور نباشد، لذت تحقق نمی یابد. برهمین اساس، اگر ما از سلامتی لذت نمیبریم، یا آنگونه که شاید و باید لذت نمیبریم، به خاطر فقدان آگاهی مان نسبت بدان به عنوان یک موهبت و خیر است. همینکه بیمار میشویم یا مخاطره ای جدی را نسبت به سلامتی خود احساس میکنیم، سلامتی در مقام موهبت و کمال، به تعبیرِ پدیدارشناسان، در تیررس آگاهی مان قرار میگیرد و آنجاست که تازه، به تعبیر من، میفهمیم آنچه در واقع همیشه برایمان حاضر بوده قرار نیست همیشه حاضر باشد و داشتنش مشروط به شروط بسیاری است که از بخت خوش ما تاکنون نصیبمان شده است.

هرچند افزودن این قید به تعریف، به نظرم همچنان پاسخ خیلی قانع کننده ای به اعتراض عدم تناسب لذت از سلامتی و کمال بودنش به عنوان کمالی خیلی بزرگ نیست، چون آگاهی بدان را بسیار موقتی و گاه و بیگاه و منوط به درد و مرض میکند، اما نکتۀ ابن سینا نکتۀ قابل تاملی است. به عبارت دیگر، به نظر میرسد، نگریستن به دردها و رنجها به این صورت نکتۀ حکیمانه ایست که مادامیکه ما را نکشند، درمقام تلنگرهایی هستند که هرازچندگاهی یادمان میآورند که آنچه را همواره به عنوان پیش فرض جزوی از وجود خودمان انگاشته ایم، مشروط به شروط زیادی هستند که هرلحظه امکان فرو ریختن یکی از این شروط کافی است که شرطهای بعدی را دومینووار از میان بردارد. به تعبیری میتوان گفت که ما همواره در لبه پرتگاه نیستی که به باریکی لبۀ شمشیری آبدیده می ماند گام بر میداریم.

چه بسا دیدن دردها و مرضها درمقام تلنگر نکتۀ اصلی این مصرع است که «مرد را دردی اگر باشد خوش است/درد بی دردی علاجش آتش است». هوشیاری یی که اگر ما مردمانِ معمولی این دردهایمان هستند که آنرا به خاطرمان می آورند، تازه اگر بیاورند، عارفان همواره نسبت بدان حضور دارند و همواره نسبت بدان هوشیارند!

@BeKhodnotes
شعری از پدرم #محمدخداپناه با نام "بشنوید ای دوستان"

@BeKhodnotes
و گفت: عافیت را طلب کردم در تنهائی یافتم و سلامت در خاموشی.

تذکره الاولیا، ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی

@BeKhodnotes
Audio
تابستان گذشته در نیمه شبی روشن, که ساعت از دوازده گذشته بود، برای قدم زدن به کنار دریاچه اصلی شهر رفته بودم که این صدا توجه مرا به خود جلب کرد. امروز اتفاقی فایل آنرا دیدم. صدا به قدری زیبا و حیرت‌انگیز بود که تا دقایقی مرا در آنجا میخکوب کرد و خوشبختانه دقایقی از آنرا ضبط کردم. متاسفانه نام پرنده را نمیدانم که چیست، اما گویی از بهشت آمده بود!

@BeKhodnotes
Bal Dar Bal-(IRMP3.IR)
Mohammad Reza Lotfi
به گمانم، یکی از بهترین کارهای موسیقی ایرانی، این اجرای زنده‌یاد محمدرضا لطفی همراه با دکلمه اشعار توسط هوشنگ ابتهاج (سایه)، و تنبک‌نوازی محمد قوی حلم است. اجرایی در نهایت سادگی، همراه با اشعاری به لحاظ محتوایی نسبتن متفاوت از اشعاری که معمولن در موسیقی سنتی ایرانی خوانده میشود با مضامین عشق‌های زمینی یا عشق‌های آسمانی.

"جهان چو آبگینه شکسته‌ایست، که سروِ راست هم در‌ او شکسته می‌نمایدت
چنان نشسته کوه در کمین این غروب دره‌های تنگ، که راه بسته می‌نمایدت
زمانِ بیکرانه را تو با شمارِ گام عمر‌ ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش!"

@BeKhodnotes
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کرکس ریشو [bearded vulture]، یا همان «همای سعادت» در فرهنگ ایرانی، که خوراکش سخت ترین بخش لاشۀ حیوانات یعنی استخوان آنهاست. ارسطو در کتاب حیوان شناسی اش آنرا فینی [Phene] می نامد، و ابن سینا نیز در کتاب الحیوان شفاء فینی را همان «هما» میداند. همان ارسطو هُما را پرنده ای میداند که از جوجه عقابهایی که والدینشان آنها را از لانه طرد میکنند نگهداری میکند و به تعبیری آنها را به فرزندخواندگی خود میپذیرد! ابن سینا هم عینن همان ادعای ارسطو را تکرار میکند. مطلبی که نمیتوانم دربارۀ درستی یا نادرستی اش قضاوتی کنم! اما اینجا یک چیز قطعی است، اینکه هُما همچون سایه ای به دنبال گرگ میرود تا به امید اینکه گرگ لاشه ای بیابد از استخوانهایش بهره ببرد. گویی سایۀ سعادت هُماست که گرگ را به لاشه ای میرساند!
@BeKhodnotes