خرد سنجشگر – Telegram
خرد سنجشگر
494 subscribers
888 photos
256 videos
122 files
755 links
تلاشی برای جاانداختن تفکر نقاد و ساختن مبانی اندیشیدن مستقل و پویا
سلوک ذهنی، روانی در بهره گیری از موهبت کوتاه زندگی
ID:@mansahand
https://news.1rj.ru/str/CriticalDialogue

آغاز کانال:

https://news.1rj.ru/str/CriticalThinker/3
Download Telegram
🔵 فلسفه منطق 🔵



🔹فلسفه منطق به طور کلی شامل مباحثی فلسفی درباره موضوعاتی است که در علم منطق از آنها بحث می شود.
برای مثال اگر در منطق اعتبار یک استدلال را بررسی می کنیم، در فلسفه منطق این بحث مطرح می شود که چه چیزی را استدلال می گوییم و اساسا معتبر بودن یک استدلال به چه معناست.

🔹 و یا اگر مثلا در منطق از صدق یک قضیه صحبت می کنیم، در فلسفه منطق از این بحث می شود که اساسا صدق چیست و در چه صورت می توان گفت یک جمله (قضیه) صادق است؛ و آیا آنچه صادق است ساختار قضیه است یا محتوای آن؛ و... .

🔹در واقع همان طور که وظیفه فلسفه علم و فلسفه ریاضیات، بررسی مسائل فلسفی نشات گرفته از علم و ریاضیات است، هدف فلسفه منطق نیز بررسی مسائل ناشی از علم منطق است.

🔹بعضی از مسائل فلسفه منطق؛ یعنی مسائل نوعا فلسفی ناشی از منطق، عبارتند از:
منطق چیست؟
آیا هر نظام عقلی ، نظام منطقی محسوب می شود؟
اعتبار یک استدلال به چه معناست؟
مراد از استنتاج یک گزاره(قضیه) از گزاره های دیگر چیست؟
صدق منطقی یک گزاره چه معنا می دهد؟
آیا نظام جهان، نظامی منطقی است و بر اساس مبانی منطقی به وجود آمده است؟
یا این که منطق فقط امری ذهنی است و قابل اطلاق به جهان خارج نیست؟ و غیره... .

🔹هر چند این مباحث؛ یعنی مباحث فلسفه منطق، به نحوی مورد توجه فلاسفه و منطق دانان از دوران قدیم (چه در فلسفه غرب و چه در فلسفه اسلامی) بوده است، اما از اواخر قرن نوزدهم به بعد با مطرح شدن منطق نمادی (منطق جدید یا منطق ریاضی) در غرب و نیز توسعه ای که در عرصه های مختلف علمی پدید آمد، بحث های فلسفه منطق نیز رواج بیشتری یافت و به یکی از زنده ترین موضوعاتی بدل گشت که تاکنون در دستور کار منطق دانان و فلاسفه قرار گرفته است.

🔹بسیاری از مباحث فلسفه منطق، اختصاص به منطق ندارد و در زمینه های مختلف مورد عنایت فلاسفه بوده است؛ از جمله در فلسفه زبان، فلسفه ریاضیات ، معرفت شناسی و حتی در فلسفه هایی از اخلاق.

منابع
1- کتاب فلسفه منطق، اثر سوزان هاک، صفحات 15، 27، 29
🔐🔐🔐آشنایی با مغالطات 🔐🔐🔐



📍📍📍تئوری پنجره‌ شکسته:📍📍📍


همبستگی ( مقارنت یا تعاقب زمانی)یا رابطه علّی؟

شهر نیویورک در دهه ۱۹۸۰ شهر خطرناکی بود و میزان انواع جرم و جنایت به بالاترین سطح خود رسیده بود. تحلیل گران متوجه شدند که بین جرم‌های کوچک نظیر دیوارنویسی و یا فرار از پرداخت بلیت مترو در مناطق مختلف شهری و نرخ جنایت در آنجا همبستگی وجود دارد.

تئوری پنجره شکسته این‌گونه استدلال می‌کند که در نواحی شهری افراد به محیط اطراف خود نگاه می‌کنند تا بفهمند هنجار‌های اجتماعی در آنجا چگونه است. یک محیط نامرتب که زباله‌های زیادی در آن ریخته شده، دیوارنوشته‌ها همه‌جا را پرکرده و پنجره‌های ساختمان‌ها شکسته است، این پیام را منتقل می‌کند که محیط تحت کنترل نیست و در صورت ارتکاب جرم در آن محل، ریسک کشف آن پایین است. طرفداران نظریه پنجره شکسته چنین عنوان می‌کنند که جامعه باید بکوشد تا هر موردی را از جنس پنجره‌های شکسته نداشته باشد.

بر همین مبنا بودجه زیادی به کمپین آراسته‌سازی محیط شهری و مقابله با دیوارنوشته‌ها اختصاص داده شد. همچنین سیاست‌های بسیار سخت‌گیرانه‌ای در برابر ارتکاب جرم‌های کوچک مانند فرار در پرداخت بلیت اتخاذ شد. در دهه ۱۹۹۰ نرخ جنایت در نیویورک کاهش چشمگیری پیدا کرد. شهردار این نتایج را دستاورد سیاست‌های خود قلمداد کرد. بر مبنای این نتایج بود که تئوری پنجره شکسته موردتوجه زیادی قرار گرفت.

اما جالب است بدانید کاهش بی‌سابقه جرم و جنایت در دهه ۱۹۹۰ میلادی نه‌تنها در نیویورک بلکه در کل آمریکا رخ داد. دلایلی نظیر بهبود استراتژی‌های پلیس مبتنی بر تئوری پنجره شکسته و یا بهبود اقتصاد و کاهش نرخ بیکاری عامل این کاهش معرفی می‌شد. این دلایل به‌اندازه کافی نمی‌توانست توضیح دهد چرا میزان جنایت به شکل بی‌سابقه و گسترده‌ای در سراسر آمریکا کاهش یافت. بهبود استراتژی‌های پلیس مبتنی بر تئوری پنجره شکسته فقط در برخی از شهرها مانند نیویورک رخ داده بود بااین‌حال کاهش ناگهانی میزان جرائم در سراسر آمریکا دیده می‌شد.

در دهه ۱۹۹۰ نرخ بیکاری در آمریکا به‌طور پیوسته رو به کاهش گذاشته بود. اما مطالعات نشان داده است که تنها بین جرائم باانگیزه‌های مالی مانند سرقت و نرخ بیکاری همبستگی وجود دارد. برآوردها حاکی است یک درصد کاهش در نرخ بیکاری همراه با یک درصد کاهش در جرائم غیرخشونت‌آمیز است. رشد اقتصادی نمی‌تواند توضیح‌دهنده خوبی برای کاهش جرائم خشونت‌آمیز مانند قتل و تجاوز باشد. علاوه بر این کاهش نرخ بیکاری آمریکا در دهه ۱۹۹۰ به‌اندازه دو درصد بود درحالی‌که کاهش جرائم غیرخشونت‌آمیز تقریباً ۴۰ درصد و کاهش جرائم خشونت‌آمیز بیش از این بود.

مطالعات بعدی نشان داد ریشه اصلی این پدیده به تصویب قانون آزادی سقط‌جنین در اوایل دهه ۱۹۷۰ و تغییرات جمعیتی ناشی از آن برمی‌گردد. وقتی سقط‌جنین آزاد شد هزینه آن‌، که تا قبل از تصویب قانون طی یک‌روند غیرقانونی ۵۰۰$ بود، به شکل قانونی به ۱۰۰$ رسید. به‌این‌ترتیب زنان آسیب‌پذیر، فقیر و دختران زیر سن قانونی بیشترین نفع را از این قانون می‌بردند. اگر آنان نمی‌توانستند سقط‌جنین کنند، فرزندان آن‌ها چه آینده‌ای در انتظارشان بود؟ مطالعات نشان داده چنین کودکانی با احتمال ۵۰ درصد در فقر بزرگ خواهند شد و با احتمال ۶۰ درصد در خانواده‌ای با یک والد زندگی خواهند کرد. اینها پیش‌بینی‌کننده‌های قوی برای آن است که کودک در آینده به سمت فعالیت‌های مجرمانه سوق پیدا کند.

در اوایل دهه ۱۹۹۰ کودکان آن نسل وارد نوجوانی و جوانی خود می‌شدند. آنچه در بین آن نسل غایب بود کودکانی بودند که پتانسیل وارد شدن در فعالیت‌های مجرمانه را داشتند. کاهش چنین کودکانی در آن نسل، اثر تجمیعی خود را در کاهش چشمگیر نرخ جرم و جنایت در تمام دهه ۱۹۹۰ نشان داد.

از کجا مطمئن شویم این رابطه نیز صرفاً همبستگی نبوده است؟

قانون آزادی سقط‌جنین به‌یک‌باره در سراسر آمریکا اجرا نشد. برخی از ایالت‌‌ها آن را چند سال زودتر به اجرا گذاشتند. داده‌ها نشان می‌دهد در ایالت‌هایی که قانون سقط‌جنین زودتر اجرایی شد نرخ جرم و جنایت زودتر شروع به کاهش پیدا کرد. علاوه بر این ایالت‌هایی که تعداد سقط‌جنین در آنان بیشتر رخ داده بود، افت بیشتری در میزان جرم و جنایت را شاهد بودند. همین‌طور مطالعات نشان داد کاهش اصلی در میزان جرم و جنایت در بین گروه سنی که در اوایل دهه ۱۹۷۰ متولد شده بودند و نه در بین مجرمان سنین بالاتر رخ داده است.

هدف این مقاله تایید یا رد آزادی سقط‌جنین نبود بلکه می خواست نشان دهد که چطور بین وقایعی که هم‌زمان رخ می‌دهند ممکن است لزوماً رابطه علت و معلولی برقرار نباشد. علیرغم اقبال عمومی به تئوری پنجره شکسته، تاکنون وجود رابطه علّی مستقیم و محکمی بین جرم‌های کوچک و فعالیت‌های مجرمانه خشونت‌آمیز ثابت نشده است.

فرزاد مینویی
🖍اثبات، سلسله اثبات، سه‌گانه مونشهاوزن🖍
Münchhausen trilemma


همانطور که در بحث استدلال منطقی گفته شد، یک استدلال معتبر، ترکیبی از مقدمات صادق به همراه صورت استدلال درست است.
درستی یا نادرستی صورت استدلالها توسط منطق مخص میشود.
صدق و یا کذب مقدمات از کجا تامین میشوند؟
برای صدق گزاره ها در مقدمات استدلال، باید دوباره دست به اثبات زد، یعنی استدلالی دیگر با مقدمات صادق و صورت استدلال درست. و برای مشخص کردن صدق مقدمه های اخیز باز هم باید یک اثبات دیگر ارائه داد و به همین ترتیب.
این فرایند باعث شکلگیری سلسله اثبات میشود.
حال مساله این است که این سلسله اثبات دارای چه اَشکالی است، و کدام یک اعتبار دارد؟
1. بینهایت. سلسله استدلال تا بینهایت ادامه می یابد.
2. دور. سلسله اثبات تا ظاهر شدن دوباره مقدمات ادامه می یابد.
3. ابتنای بر منطق. سلسله اثبات تا رسیدن به گزاره هائی با صدق منطقی ادامه می یابد.(نقیض گزاره هائی که صرف فرض کردنشان تناقض به بار می آورد. مثل "بعضی گزاره ها صادق اند." که با فرض "همه گزاره ها کاذب اند." بدست می آید.)
4. ابتنای بر گزاره های خطاناپذیر(گزاره های مبنائی). گزاره هائی که با اینکه صدق منطقی ندارند، اما خطاپذیر نیستند.
5. ابتنای بر فرض. گزاره هائی که هم خودشان و هم نقیضشان میتوانند صادق باشند. مثل دو گزاره "همه کلاغها سیاه اند." و "بعضی کلاغها سیاه نیستند."
* توجه کنید که فرض یکی از این موارد را اتخاذ میکند؛ نه هر دو را.
«سه راهی مونشهاوزن، بیشتر از سه راه است، اما این نام دیگر ثبت شده است. 😁»

در حالت اول، اثباتها هیچ گاه پایان نمیپذیرند، و بنابراین اثبات عملا امکان پذیر نیست.
در حالت دوم که تعدادی از فیلسوفها آن را مفید میدانند(انسجامگراها)، مصادره به مطلوب دیده میشود.

برای حالت سوم، تعداد گزاره های با صدق منطقی بسیار ناچیز است، و سلسله اثبات اکثریت مطلق گزاره ها را عملا نمیتوان به گزاره های با صدق منطقی رساند.

در حالت چهارم که به مبناگرائی مشهور است، دقیقا مشخص نیست این گزاره های مبنائی چه گونه گزاره هائی هستند. گزاره های "علم حضوری" یکی از پیشنهادها برای این گزاره های مبنائی است.
اما بازهم تعداد زیادی سلسله اثباتها را نمیتوان به گزاره ها مبنائی رساند.

حالت پنجم که با نام روش فرضی-استنتاجی مشهور است، توسط کارل پوپر برجسته شد.
پوپر این روش را برای مقام کشف بکار میبرد. و به نظر میرسد معرفت تولیدی توسط بشر(مقام کشف)، راه گریزی از فرضها ندارد.

با استفاده از تعدادی فرض که مربوط به یک موضوع مشخص است(مثلا گاز)، و استنتاجهای منطقی، یک مجموعه گزاره بدست می آوریم. این مجموعه گزاره که دارای چیدمان مشخصی است(فرضها+منطق=»قضیه ها را یک فرضیه مینامیم.(بعلاوه توجه کنیم که این فرضیه نباید حاوی تناقض باشد.)
* یک فرضیه، حاوی حداقل یک فرض است.


زهرا قزلباش
🔹روشنگری چیست؟🔹

#ایمانوئل‌کانت


روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در به کاربردن فهم خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت خود- تحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدان عزم و شهامت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است : Sapere Aude «در به کار گیری فهم خود شهامت داشته باش»!
تنبلی وبزدلی دلایلی هستند بر این که چرا بخش بزرگی از انسانها، زمانی طولانی پس از آن که طیبعت، آنان را به بلوغ جسمی رسانده و از یوغ قیمومت دیگران آزاد کرده است همچنان با خرسندی در همۀ عمر صغیر می مانند؛و نیز به همین دلایل است که چرا برای دیگران چنان آسان است که خود را قیم آنان کنند. چه راحت است صغیر بودن!

🌿🕊لذات فلسفه🕊🌿
☢️☢️☢️اگزیستنس، فکتیسیته، فکچوآلیتی☢️☢️☢️

اگر ما باور داشته باشیم که وضعیتی در واقع برقرار است، دو حالت متصور است: یا باور ما صادق است و یا کاذب. یکسری از واقعیت ها، درونی هستند. مثل غرور، دانایی، ترس و... اگر من باور داشته باشم که می ترسم ظاهرا دو امکان وجود دارد: یا باور من با واقعیت منطبق است و یا خلاف واقع است. اما به نظر می رسد حالت دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه باور من واقعیت را ایجاد کند. ویلیام جیمز می گوید: ما اول فرار می کنیم بعد می ترسیم. ماتریالیست های حذف گرا معتقدند تمام موجودات و حالات درونی ما در حقیقت توسط نظریه ی روانشناختی ما ایجاد شده است. اگر نظریه ای که درباره ی خودمان داریم بصورت رادیکال تغییر کند خودآگاهی ما نیز به همان نسبت تغییر می کند و بطور مثال به جای گفتن «دندانم درد می کند»، خواهیم گفت « مدارهای c ِ مغز من، شلیک می کنند.»
هایدگر نیز معتقد است همه ی آنچه ما هستیم ناشی از فهم ما از خودمان است. به عبارتی اگر یک دازاین دارای ویژگی a است، بدین خاطر است که او خود را به مثابه ی a میفهمد.
با اینحال منظور هایدگر از فهم،نظریه و باور نیست، بلکه مهارت است. من هرچه هستم تماما به واسطه ی مهارت ها و دانش عملی من است. من یک خطاط هستم زیرا مهارت زیبا نوشتن را دارم. ممکن است این مطلب پیش پا افتاده به نظر برسد اما درواقع مطلب مهمی است. دازاین هیچ ذات مشخصی ندارد. در هر جامعه ای امکانات عملی متفاوتی وجود دارد و به نسبت این امکانات گزینه هایی که برای بودن موجود است مشخص می شود. مثلا به هیچ عنوان نمی توان در جهان مدرن یک سامورائی یا یک شوالیه بود.
هایدگر می گوید دازاین دارای اگزیستنس است. جامعه، زبان و نهاد های اجتماعی هم دارای اگزیستنس اند. درواقع اگزیستنس اعم از دازاین است.
اگزیستنس شیوه ی بودن موجودی است که به فعالیت می پردازد. و در همان شیوه ای که فعالیت می کند به فهمی از چگونگی بودن خود دست می یابد.
چنین موجودی اگزیستنس است و هر نحوه ی خاصی از بودن آن، مثل سامورائی بودن، زنانگی، بلند قامت بودن و... یک نوع تحقق، واقع بودگی یا فکتیسیته ی دازاین است. هایدگر اصطلاح فکتیسیته را به کار می برد تا آن را از فکچوآلیتی متمایز کند. یک سنگ دارای اندازه، وزن و رنگ مشخصی است . این ها فکچوالیته ی آن را می سازند. دازاین هم می تواند با چنین خصوصیاتی توصیف شود. اما اینها ویژگی های حقیقی دازاین نیستند. تنها ویژگی های حقیقی دازاین آنهایی هستند که دازاین خود را با آنها می فهمد و اینها ویژگی هایی هستند که دازاین بواسطه ی مهارت های عملی اش، در خود باز می یابد. زن بودن و دارای قد مخصوصی بودن فکچوآل هستند اما اینها واقعیت و فکتیسیته ی دازاین را تشکیل نمی دهند. جنسیت فرد به لحاظ بیولوژیک امکانات عملی دازاین را محدود می کند. مثلا یک مرد، امکان زن بودن به صورت اگزیستنسیال ، یعنی پرورش مهارت های زنانگی را ندارد یا کمتر دارد. یا یک فرد قد کوتا امکان رفتار کردن همچون بلند قامتان را ندارد. اما این ها ویژگی های دازاین نیستند. اینها صرفا بخشی از پرتابگی دازاین هستند. دازاین به جهانی با امکانات خاص پرتاب شده است که آنچه او هست و می تواند باشد را پیشاپیش محدود می کند.

مسعود افشار
مراحل اولیه و مقدماتی برای درک یک متن یا سخن

الف- شناخت مساله
ب- شناخت مدعا/ نتیجه
ج- پیدا کردن دلیل یا دلایل


اینها سه مرحله ی مقدماتی از مراحل فهم یک متن یا یک سخن هستند.
و معنای مقدماتی بودن این است که فهم متن فقط در این سه مرحله خلاصه نمی شود و می توان گفت که این سه مرحله برای فهم درست و کامل یک متن ضروری و گریزناپذیر هستند و بدون گذر از این سه مرحله و دریافتن این سه عنصر مهم که در واقع استخوان بندی و ستون فقرات هر متن و سخنی است نمی توان به فهم و دریافت متن و سخن راه ببریم. و بدون درک صحیح و مطمئن این سه مورد نمی توانیم به درک خود از یک متن یا سخن و درستی آن اطمینان کنیم.
و ازینرو می توان از این نتیجه گرفت که این کاری که شروع کرده ایم ،یک کار تشریفاتی و تفریحی یا صرف وقت پر کنی نیست بلکه باید آن را به عنوان یکی از ضروری ترین مهارنهایی تلقی کنیم که در زندگی روزمره اجتماعی و برای بهینه کردن ارتباطات خود با افراد مختلفی که به ضرورت شغل یا روابط کاری و مسوولیت های اجتماعی یا خانوادگی داریم.
و مطمئن باشیم که بدون کسب این مهارت هر روز و در هر برخورد خود با فرد یا افرادی بسیاری منافع را از دست می دهیم یا ضررهای ناخواسته ای را به خود تحمیل می کنیم.
امتحانش ضرری ندارد.
فقط یکبار در طول روز سعی کنید در یک دیالوگ این مراحل را اجرا کنید. گرچه در بار اول به سادگی عملی نخواهد بود. چون تمرین قبلی ندارید اما حسن بزرگی خواهد داشت. ملتزم بودن به این روش موجب خواهد شد که شما پاسخ دهی را به تعویق اندازید و تا تحلیل کامل سخن سکوت را ترجیح دهید. همین یک نکته موفقیت بزرگی است. سکوت و سکونت مانع بزرگ اشتباههایی است که ممکن بود رخ دهند ، خطاهایی که منشأ آنها عجله در پاسخدهی است و خود را از فرصت تأمل و بازنگری و تیزنگری محروم کردن.
اما مطمئن باشید پاسخی که پس از درک کامل این مراحل به فرد مقابل خواهید داد به اندازه ی کافی ، موثر و سازنده خواهد بود که شما از رفتار خود لذت ببرید
خرد سنجشگر
🔐🔐🔐آشنایی با مغالطات 🔐🔐🔐 📍📍📍تئوری پنجره‌ شکسته:📍📍📍 همبستگی ( مقارنت یا تعاقب زمانی)یا رابطه علّی؟ شهر نیویورک در دهه ۱۹۸۰ شهر خطرناکی بود و میزان انواع جرم و جنایت به بالاترین سطح خود رسیده بود. تحلیل گران متوجه شدند که بین جرم‌های کوچک نظیر دیوارنویسی…
سوال اصلی و اساسی این است:

آیا هر گونه همبستگی بین پدیده های محتلف نشان از وجود نوعی رابطه علی بین آن پدیده هاست؟
اگر دو پدیده در تمام موارد تجربه شده مقارن هم دیده شوند لزوما بین آنها یکی از روابط منحصر علی وجود دارد؟
روابط علی را منحصر در چند رابطه می توان دانست.
الف- الف علت ( تام یا ناقص) ب است.
ب- ب علت تام یا ناقص الف است.
ج- الف و ب هر دو معلول علت واحدی هستند.

مراد از همبستگی هم یا همزمانی در وقوع و یا تعاقب زمانی بین آندو یعنی اینکه یکی بلافاصله بعد از وقوع دیگری محقق شود.
⁉️نظر هرکسی محترم است؟اصلا و ابدا⁉️


پاتریک استوکس/علی کوچکیOctober 06, 2017


کانورسیشن — هر سال می‌کوشم دست‌کم یک بار، دو چیز را روی دانشجویانم امتحان کنم. نخست آن‌که آنان را «فیلسوف!» خطاب می‌کنم؛ تعبیری که چندان جدی نیست، اما امیدوارم باعث تشویق آنان به فراگیری فعال شود.

دوم، این بحث را پیش می‌کشم: «مطمئناً این عبارت را شنیده‌اید که ’هرکسی حق دارد نظری داشته باشد و اظهارش کند‘. شاید حتی خودتان نیز این تعبیر را به کار برده باشید و چه بسا برای جلوگیری از یک استدلال یا در بن‌بست قرار دادن کسی، این کار را کرده باشید. خب، به محض این‌که به این کلاس وارد می‌شوید، دیگر آن حق را ندارید. شما حق ندارید نظر خودتان را داشته باشید. فقط حق چیزی را دارید که بتوانید استدلالی بر آن بیاورید.»

شاید کمی تند باشد؛ اما آموزگاران فلسفه این را به دانشجویانمان بدهکارند که به آن‌ها بیاموزند چگونه استدلال کنند و چگونه از استدلالشان دفاع کنند؛ و وقتی به باوری دفاع‌ناپذیر می‌رسند، آن را تشخیص دهند.

مشکل تعبیر «من حق دارم نظر خودم را داشته باشم» این است که این عبارت در غالب موارد، برای محافظت از باورهایی است که باید کنارشان بگذاریم. این عبارت، صورتی کوتاه‌شده از این گزاره است که «من می‌توانم هر چه دلم بخواهد، بگویم و یا هر طور دلم بخواهد، بیاندیشم»؛ و با تعمیم این معنا، ادامۀ استدلال علیه گوینده تا حدی بی‌احترامی خواهد بود. به نظر من، این نگرش به برابری کاذب میان متخصصان و غیرمتخصصان منجر می‌شود و این یکی از ویژگی‌های زیانبار گفتمان عمومی ماست که در حال گسترش است.
اولاً یک نظر چیست؟

افلاطون میان نظرات یا باورهای رایج (دکسا) و معرفت یقینی تمایز می‌نهاد؛ و این تمایز امروز نیز همچنان کارآمد است: برخلاف دو گزارۀ «۲=۱+۱» یا «هیچ دایرۀ مربعی وجود ندارد»، یک نظر، درجه‌ای از ذهن‌گرایی و عدم قطعیت با خود دارد؛ اما مسئله اینجاست که دامنۀ «عقیده» از ذوقیات یا سلیقه‌ها شروع می‌شود و کشیده می‌شود تا عقایدِ مربوط به مسائلی که برای غالب افراد پر اهمیت است، مانند مصلحت‌اندیشی یا سیاست، و ادامه می‌یابد تا همۀ دیدگاه‌هایی که از تخصص‌های فنی ریشه می‌گیرند، مثلاً نظرات قانونی یا علمی.

دربارۀ نوع اول نظرات، واقعاً نمی‌شود بحث و استدلال کرد. احمقانه است که اصرار کنم اشتباه می‌کنید که فکر می‌کنید بستنی توت‌فرنگی خوشمزه‌تر از شکلات است. مشکل این است که گاهی چنین به نظر می‌رسد که به طور ضمنی عقاید نوع دوم و حتی عقاید نوع سوم را نیز غیرقابل‌بحث و استدلال فرض می‌کنیم؛ یعنی همان فرضی که در مسائل ذوقی و سلیقه‌ای داریم. شاید این یکی از دلایلی باشد (بی‌شک دلایل دیگری هم هست) که چرا تازه‌کارهای پرشور فکر می‌کنند حق مخالفت با دانشمندان آب‌وهوا و ایمونولوژیست‌ها۱ را دارند و عقاید خودشان را «محترم» قلمداد می‌کنند.

مریل دوری بنیان‌گذار شبکۀ واکسیناسیون استرالیا۲ است؛ شبکه‌ای که بر خلاف نامش، شدیداً مخالف واکسن است. خانم دوری هیچ صلاحیت پزشکی‌ای ندارد اما استدلال می‌کند که اگر باب براون۳ با آن‌که فیزیکدان نیست حق دارد دربارۀ نیروی هسته‌ای نظر بدهد، او نیز باید اجازۀ نظردادن دربارۀ واکسن را داشته باشد. بااین‌حال، کسی فرض نکرده که دکتر براون، حق دارد دربارۀ فیزیک شکافت هسته‌ای نظر بدهد؛ کاری که او می‌کند اظهارنظر دربارۀ شیوۀ واکنش به این علم است، نه دربارۀ خود این علم.
در این صورت، معنای اینکه حق داریم نظر بدهیم چیست؟

اگر «هر کسی حق دارد نظر خودش را داشته باشد» فقط به این معنا باشد که هیچ کس حق ندارد جلوی فکرکردن افراد و بیان چیزی که می‌خواهند، بگیرد، در این صورت عبارت یادشده درست است، اما نکته‌ای است کاملاً پیش‌پاافتاده. هیچکس نمی‌تواند جلوی شما را بگیرد که بگویید واکسن‌ها باعث اوتیسم می‌شوند، مهم نیست که بارها نادرستی این ادعا ثابت شده باشد.

دوشنبه، برنامۀ مدیاواچ ای‌بی‌سی، وین تی‌وی ولونگوگ۴ را برای پخش گزارشی دربارۀ شیوع سرخک سرزنش کرد؛ گزارشی که دربردارندۀ اظهارنظری از مریل دوری بود. وین تی‌وی در پاسخ به شکایت یک بیننده، گفت که این گزارش «دقیق، بی‌طرف و متعادل بود و دیدگاه‌های پزشکان و گروه‌های نخبه را نشان می‌داد». اما معنای این پاسخ، این است که هر دو طرف بحث، حق مساوی‌ای دارند تا دربارۀ موضوعی سخن بگویند که فقط یکی از آن‌ها تخصص مرتبط با آن موضوع را دارد. علاوه‌براین، اگر پاسخ وین تی‌وی دربارۀ شیوۀ واکنش به علم باشد، پاسخی پذیرفتنی است؛ اما «مناظرۀ» موردنظر، دربارۀ خود علم بود، و اگر مخالفت این «گروه‌های نخبه» را احتمالاً باید نادرست تلقی کرد، واقعاً حق پخش از تلویزیون را نداشتند.

مجری مدیاواچ، جاناتان هولمز، بسیار بی‌پرده‌تر بود: «هم شاهد وجود دارد و هم حرف مفت» و این بخشی از کار گزارشگر نیست که در مقابل تخصص جدی، به حرف مفت، فرصتی برابر بدهد.
واکنش گروه‌های ضدواکسیناسیون قابل پیش‌بینی بود. در سایت مدیاواچ، خانم دوری، ای‌بی‌سی را متهم کرد که صراحتاً به سانسور یک مناظرۀ علمی دعوت می‌کند. این پاسخ، «جدی نگرفتن دیدگاه‌هایتان» را با «اجازۀ مطلق نداشتن برای داشتن یا اظهار دیدگاه‌هایتان» خلط می‌کند؛ یا با وام‌گرفتن از تعبیر اندرو براون، این پاسخ، «نداشتن یک استدلال را با نداشتن حق بحث و استدلال خلط می‌کند». در این‌جا نیز دو معنای «حق داشتن» برای یک عقیده با هم خلط شده‌اند.

بنابراین اگر دفعۀ بعد از کسی شنیدید که می‌گوید حق دارد نظر خودش را داشته باشد، از او بپرسید چرا چنین فکری می‌کند. این پرسش اگر فایدۀ دیگری نداشته باشد، احتمالاً باعث می‌شود که به گفت‌وگوی لذت‌بخش‌تری برسید.
#دوره_اول_مهارت_سنجشگرانه_اندیشی
#بخش_دوازده
#کانال_خرد_سنجشگر
#گروه_خرد_سنجشگر
#تلگرام_و_سنجشگر
#م_ناجی




☘️☘️☘️تلگرام و سنجشگر☘️☘️☘️


شب بود. سرگشته فرصتی یافته بود برای خلوت با خود.
پشت میز کامپیوتر نشسته بود و حواسش به این بود که از چه راههایی میتواند برای تقویت ذهن و اندیشه اش کمک بگیرد.
دیروز یاد گرفته بود که تلگرام نسخهی دسکتاپ هم دارد. آخر هنوز موبایلش هوشمند نبود و برخلاف دیگر دوستانش نتوانسته بود به تلگرام بپیوندد.
تصمیم گرفت تلگرام را به کامپیوترش دانلود کرده و نصب کند.
کار سختی نبود. یا یک جستجوی فارسی در گوگل به سرعت آن را یافت و نصبش کرد. برای متصل شدن و عضو شدن در تلگرام ازش شماره تلفن خواست و او شماره تلفنش را در محلی که قرار بود، نوشت.
برنامه تلگرام ازش یک کد درخواست کرد. همان لحظه بود که صدای زنگ پیامک تلفنش بلند شد و وقتی باز کرد متوجه شد که تلگرام کدی را به تلفنش فرستاده است. کد را وارد کرد و به همین سادگی در تلگرام عضو شد.
حالا دنبال مطالبی که مربوط به اندیشیدن و تفکر باشه می گشت. دوستش گفته بود که اگر عضو تلگرام شد با وی تماس بگیرد و او راهنماییش بکند.
خلاصه پس از نیم ساعت زحمت و با کمک دوستش چند کانال و گروه راجع به تفکر و منطق پیدا کرد.حرفهای زیادی در آنها راجع به اندیشیدن و مسایل منطقی وجود داشت. بعضیها را می فهمید و بعضی ها را نه.
اما در این میان یکی دو تراکت توجهش را جلب کرد. تراکتهایی که با امضای سنجشگر در گروه بود.
با تعقیب لینک به کانال مربوط رفت. کانالی بود که صرفا در مورد نحوه ی فهم درست مطالب یک گوینده یا نویسنده مطلب نوشته بود.
به هر زحمتی بود لینک آقای سنجشگر را پیدا کرد و برایش پیامی گذاشت.
سلام آقای سنجشگر . خوبید؟ بنده سرگشته هستم . دوست دارم در مورد مهارت های اندیشیدن و داوری درست و تصمیم گیری های صحیح و انتخابهای مناسب بیشتر بدانم. می توانم از شما کمک بگیرم؟
جوابی نیامد.
اضافه کرد: بنده چون فقط از طریق کامپیوتر شخصی به تلگرام وصل می شوم ، فقط شبها حضور دارم. اگر ممکن باشد برایم پیام بگذارید فردا شب چک میکنم. شبتان به خیر.
به مطالب کانال نگاهی کرد و متوجه شد که اقای سنجشگر نیز همان کتابهایی را معرفی کرده است که او خریده بود. این مایه ی خوشحالی بود. لااقل بدون اینکه هیچ صحبتی با هم کرده باشند نقاط مشترکی در اهداف و روشها داشتند. برای اولین قدم خیلی خوب بود. دلش گواهی می داد که خواهد توانست از اقای سنجشگر کمک بگیرد.
دیگر باید می خوابید . فردا صبح سروقت باید بیدار می شد. ازینرو کامپیوتر را بست و از اتاق خارج شد.در حالی که در ذهنش سوالهایی را ردیف می کرد که باید از اقای سنجشگر بپرسد.نمی دانست چرا ولی یک امیدواری بی مبنا در دل خود حس می کرد. با خودش می اندیشید که کسی که چنین کانالی را راه انداخته است طبیعتا باید به اندیشیدن و درست اندیشیدن اهمیت قایل باشد و گرنه چرا زحمت این کارها را به خود می داد. باید برایش کمک کردن به دیگران مهم بوده باشد. حالا چرا؟؟؟ باید از خود وی می پرسید.


https://news.1rj.ru/str/CriticalThinker
🌺 2500 سال پیشتر، پیرمردی 70ساله در برابر بیش از 100 نفر هیئت منصفه، به جرم "تشویش افکار عمومی و نشر اکاذیب" به اعدام محکوم شد.

این مرد سقراط نام داشت.

ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ در ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ بود و کاری نمیکرد، ﻣﮕﺮ پرسش کردن!

ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ پرسش ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ.

ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩﯼ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ، ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ.

ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ:
"نقد ﮐﺮﺩﻥ، ﺑﺪﻭﻥ خطﻗﺮﻣﺰ".

ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﯼ ﺍﻫﻞ ﻧﻘﺪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻫﺮ
ﮐﺪﺍﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﺮﺩﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﺖ ﺳﻠﻄﻪﯼ ﻋﻘﺎﯾﺪ "ﻋﺎﺩﺗﯽ" ﻭ "ﻋﺎﻃﻔﯽ" ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ .

ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ، ﻋﻘﺎﯾﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ.

عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستندﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍر ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ.

ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ( مثلاً خویشاوندان، دوستان، هم حزبی و هم جناحی ها) ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥها ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯾﻢ را ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ .

ﺧﻼﺻﻪ اینکه ﺑﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﺰﺍﺭﻩﻫﺎﯼ ﻋﺎﺩﺗﯽ و ﻋﺎﻃﻔﯽ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﻘﺪ، ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ .
ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ پرسش ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪ چیز ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ "ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ" ﻣﯽﮐﺮﺩ .

ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ، ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ .
ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ . ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ "ﺧﺮﻣﮕﺲ" ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﺎﻧﻊ ﭼﺮﺕﺯﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ .

او هیچگاه از راه پرخطر "یقین زدایی" پشیمان نشد.
ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ
ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ . ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ داشته ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﺧﻄﺎ ﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ.


ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﺸﺮﯼ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺧﻄﺎﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻣﺮی ناشدنی ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﻣﺘﮑﺜﺮ ﺍﺳﺖ.

امروزه روش سقراط را شک گرایی (شک ورزی) یا سنت سقراطی میگویند .

بسیاری از انسانها مطابق عرف جامعه بودن(عرفی بودن) و یا انباشتن اطلاعات را نشانه عقلانیت میدانند . سقراط نشان داد که اینگونه نیست و عقلانیت با "فرآیند تفکر" سر و کار دارد.

معیار و ملاک ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ ﺩﺭ ﺳﻨﺖ ﺳﻘﺮﺍطی ﻣﺴﺎﻭی ﺍﺳﺖ ﺑﺎ "ﺗﻔﻜﺮ ﻧﻘﺎﺩ"، یعنی ﺍﮔﺮ ﻛﺴﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻧﻘﺪ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﻋﻘﻼنی ﺭﻓﺘﺎﺭ میﻛﻨﺪ.
ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺩﯾﮕﺮ، ﺩﺭ "ﺭﻭﻳﻜﺮﺩ ﺳﻘﺮﺍطی "، ﺯﻳﺮ ﺳﺆﺍﻝ ﺑﺮﺩﻥ ﭘﻴﺶ ﻓﺮﺽ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﻋﺎﺩﺗﻬﺎ ﻣﺴﺎﻭی اﺳﺖ ﺑﺎ ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ.



ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ یکی ﺍز ﭘﺎﻳﻪﻫﺎی ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، "ﭘﺮﺳﺶﮔﺮی" ﺍﺳﺖ .

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍ ی ﻛﻪ ﭘﺮﺳﺶ، ﻧﻘﺪ ﻭ ﺷﻚ میﻛﻨﺪ، ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﺍﺳﺖ.
ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ، ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍی ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ
ﻛﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ، ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﺎﺩ میﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﻫﺎی ﺧﻮﺩ ﻳﺎ ﺍﺧﺒﺎﺭی ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ می ﻛﻨﻨﺪ، ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭستی ﺁنرﺍ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺑﻜﺸﻨﺪ.

ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﺍز ﻏﺮﺑﺎﻝ ﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬﺭﺍﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪﺍی می ﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪگی ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺎنعی اﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ .

سرنوشت سقراط پایان غم انگیزی داشت و نخستین کسی بود که جانش را در راه عقلانیت از دست داد و با نوشیدن جام زهر شوکران اعدام شد.