NeuroSyntax – Telegram
NeuroSyntax
4.58K subscribers
399 photos
84 videos
70 files
320 links
Download Telegram
INRP
🧠 The Mereological Fallacy in Neuroscience 🧠 مغالطه جزء و کل در نوروساینس 📗 فصل سوم بوک کلاب کتاب مبانی فلسفی نوروساینس شنبه، 20 اسفند، ساعت 19:30 📍بصورت مجازی در Zoom 🔹 شرکت در جلسه رایگان است. برای شرکت به این آیدی پیام دهید: 📩 @INRP_Admin 🆔 @NeuroINRP…
درباره این برنامه کمی بنویسم. این جلسات ماه ها قبل آغاز شد و گروهی مطالعه کتاب بنیان های فلسفی علوم اعصاب رو بهانه کردیم تا گرد هم جمع بشیم و درباره پیش فرض های حاضر در مطالعات علوم اعصاب صحبت کنیم. هر چند کتاب محور اصلی هست اما بحث ها معمولا از مطالب کتاب خارج میشه و شاخ و برگ های ارزشمندی میگیره. اگر علاقه مند به فلسفه علم و به خصوص علوم اعصاب هستید، این جلسات احتمالا برای شما جالب خواهد بود.
Michela Massimi: Scientific evidence and a plurality of perspectives

میکلا ماسیمی، شیکه. ولی خب برای این عکسشو نذاشتم. بحث پلورالیسم پرسپیکتیو مبحث جالبی هست که بنظرم باید دنبال کنید و درباره این بحث و ارتباطش به بحث های پیشین خواهم نوشت.
یکی از درگیری های فکری من طی چندین سال اخیر بحث های معرفت شناسی (Epistemology) و دسترسی ما به دانش و تفسیر بوده. از این رو سفر فلسفی ای رو چندین سال گذشته آغاز کردم که همچنان ادامه داره و عمیق تر میشه. چندین وقت اخیر دوباره بازگشتی به این حوزه داشتم تا بازخوانی کنم. اگر در تاریخ فلسفه سیر کنیم و یا حتی مدتی رو در علم گذرانده باشیم حتما با این جمله روبرو شدیم که هدف فلاسفه و دانشمندان رسیدن به حقیقت عالم هست. ایده Truth . سده ها فلسفه کوشش کرد حقیقت رو از پشت ابر بیرون بکشه و خب در رسیدن به حقیقت ما ابزارهای فکری و سنت های فکری بسیاری ساختیم.

اما شاید یک پرسش بسیار مهم در چندین سده اخیر نگاه جدی برخی فلاسفه به دو مسئله بوده:
1) معنی حقیقت چیه؟ وقتی میگیم حقیقت دنبال چی هست؟ (انگلیسی بخوام بپرسم: What are different accounts of Truth - در پرانتز بگم که من انگلیسی رو گاهی میذارم چون با اینکه علاقه مندم مطالبم رو به فارسی نشر بدم ولی خب مطالعات من همواره در انگلیسی هست و مترجم لزوما درستی هم نیستم. انگلیسی رو به عنوان مرجع معنایی میذارم.)
2) رابطه دانشی ما با این حقیقت چه هست؟ چطور دسترسی پیدا میکنیم به حقیقت؟

این دو پرسش شاید اساس فکری معرفت شناسی باشند. اینکه سازوکار رسیدن به دانش و معرفت چه هست؟ و ابژه این شناخت چی هست؟ حقیقت هست؟

در انگلستان و آلمان سنت های فکری مختلفی شکل گرفتند که این پرسش ها رو بررسی کردن از خردگرایان (Rationalists) و تجربه گرایان (Empiricists) - گروه نخست اعتقاد داشتند که یک جهان غیروابسته به سابجکت انسانی در خارج از ما وجود داره و این جهان یک سری موجودات با ویژگی های مشخص داره که مجموعه حقیقت رو تشکیل میدن و ما از سنت های فکری و منطقی میتونیم به حقیقت دسترسی پیدا کنیم و اگر تکنیکی بحث کنیم به ایده a priori synthetic statements باور داشتند. گروه دوم اعتقاد دارند که ما تنها از طریق تجربه های حسی دسترسی به حقیقت داریم. (در این دو بحث خوانش دکارت و هیوم و بارکلی میتونه جالب باشه.)

من پاراگراف بالا رو خلاصه بسیار کلی ای بود گفتم تا پرسش های دیگری رو مطرح کنم. مسئله اینجا "حقیقت" هست. تا پیش از سنت ایده آلیسم، باور بر همین بود که یک واقعیت مستقل از شناخت ما وجود داره و دستگاه شناختی ما توصیف یک به یکی از این واقعیت میتونه ارائه کنه. در واقع درک این سنت فکری از حقیقت بر مبنای correspondence بود. (بهش میگن Correspondence notion of truth) - واژه توصیف هم اینجا جالب توجه هست. اینکه شناخت ما توصیف واقعیته.

پس از قبول این پیش فرض تازه مسئله چگونگی توصیف این حقیقت به وجود میاد که بحث خردگرایی و تجربه گرایی مطرح میشه. و این نوع تفکر نسبت به حقیقت از دوران فلاسفه یونان هم قابل مشاهده است.

کانت بین این دو گروه ورود پیدا میکنه و چند بحث مهم انجام میده:
1) کانت مطرح میکنه که ما هیچ گاه نمیتونیم چیزی درباره پدیده هایی بدونیم که اونها رو تجربه نمیکنیم و این به دو دلیل هست یک اینکه دسترسی ما به عالم از طریق حواس هست و دوم به دلیل ساختار ذهن که هر دو مثل فیلتر هایی هستند بر شناخت و ما هیچ گاه نمیتونیم از این فیلتر ها متمایز بشیم.

2) ایده دیگری که از کانت استخراج میشه این هست که ما هیچ گاه نخواهیم دانست که آیا ایده های ما درباره جهان درست هست یا نه. به زبان دیگری ما باید واقعیت رو بازتعریف کنیم به چیزی که تجربه میکنیم نه چیزی که تجربه بازنمایی میکنه (این واژه بازنمایی نباید تازگی داشته باشه برای شما اگر متن های من رو دنبال میکنید.)

دقت کنید اینجا چه اتفاقی داره میفته. Correspondence theory of truth به ما میگه یک گزاره یا باور درست هست اگر که این گزاره مطابقت (Correspond) کنه به حقایق (facts). پیش فرض این هست که حقیقت یک ویژگی ای از گزاره هست و حقایق Facts مستقل از دانش ما وجود دارند. اگر مشاهدات ما دقیق باشند، تئوری های ما درباره عالم باید توصیفی مطابقت گونه از عالم باشن.

اما کانت به ما میگه دسترسی ما به چنین درست یا غلطی امکان پذیر نیست. ما هیچگاه دسترسی مطابقتی توصیفی به هستی پدیده ها نداریم. اگر میخوایم درباره حقیقت صحبت کنیم باید تعریف حقیقت رو عوض کنیم.
سه دیدگاه اینجا شکل میگیره:
1) جهانی مستقل از شناخت ما وجود داره و یک فرد میتونه از این جهت رئالیست (واقع گرا) باشه.

2) جهانی مستقل از شناخت ما وجود نداره و یک فرد از این جهت میتونه ایده آلیست باشه.

اما افرادی با بررسی مفهوم حقیقت و واقعیت و فهم بحث های کانت پرسیدند آیا اینکه ما دسترسی به واقعیت عالم نداریم بدین معناست که واقعیت مستقلی وجود نداره؟ و در این حالت تعریف حقیقت چی میشه؟

اینجا افراد کار کردند روی مفهوم امر واقع (رئال) - وقتی میگیم چیزی رئال هست از چه تعریفی داریم استفاده میکنیم و دسترسی ما به این چی هست؟ چندین تئوری جدید ایجاد شد:

تئوری انسجام حقیقت (Coherence theory of truth): طبق این تئوری چیزی "True درست" هست که با ساختار پیشینی باوری-تجربی ما سازگاری داره. برای مثال کارل پاپر و توماس کون هر دو از چنین دیدگاهی به حقیقت حمایت کردن.

تئوری عمل گرایی حقیقت (Pragmatic theory of truth): این نگاه به حقیقت بیان میکنه یک گزاره درسته اگر و تنها اگر انتظارات کنش گرایانه ما رو برطرف کنه، به بیان دیگر بتونه قابلیت تطبیق داشته باشه، به ما اجازه پیشبینی وقایع رو بده، بهمون اجازه بده به اهدافی که مطرح میکنیم برسیم و از این جهت حقیقت تابعی از کنش انسان در محیطش هست نه توصیف عالم هستی. کارهای ویلیام جیمز و جیمز دویی جالب هست. و البته پیش از اینها نیچه هم بحث پرسپکتیویسم رو باز میکنه که ارتباط خوبی با پراگماتیسم ویلیام جیمز داره.


مسئله بعدی امر واقع هست. برخی با تکیه بر بحث های کانت و نیچه و ویلیام جیمز معتقد هستن اصلا چنین پرسشی بی معناست. ما اصلا دسترسی ای به واقعیت نداریم و نیازی هم نداریم سوالی درباره این حوزه بپرسیم. چه اهمیتی داره که آیا الکترون مستقل از ما هست یا نیست تا وقتی که مفهوم الکترون به ما کمک بکنه در جهان به گونه ای که میخوام زیست بکنم؟ (مثلا ریچارد رورتی که روی پراگماتیسم ویلیام جیمز کار کرد چنین بحث هایی میکنه)
اما عده دیگری این پرسش رو بی معنا نمیدونن ولی معتقد هستند که باید تعریف ما از واقعیت با توجه به بحث هایی که شد عوض بشه و در علم به خصوص وقتی از واقعیت صحبت میکنیم تعاریف دیگری به کار بگیریم.

خب جمعی هچنان معتقد هستند واقعیت مستقل از ما - مشاهده گر - وجود داره، مدل های علمی-فلسفی ما "بازنمایی" توصیف گرایانه این واقعیت بیرونی هستند زمانی که "درست" کار میکنند.

عده ای بر این باور هستند که ما دسترسی به object نداریم ولی ویژگی ها Properties of object رو میتونیم بشناسیم. برای مثال من نمیدونم ذرات تشکیل دهنده جهان چیه - مثلا الکترون واقعیت کاملش چیه - ولی ویژگی هایی از الکترون رو میشناسم مثلا بار الکترون منفی هست یک واقعیته.

یکی از دلایل اصلی این باور هم این هست که مطرح میکنن ما میتونیم این ویژگی های جهان خارجی رو دستکاری بکنیم manipulate بکنیم و ازشون بهره برداری بکنیم پس باید چیزی وجود داشته باشه. عده ای معتقد هستند که ما نمیتونیم ثابت بکنیم واقعیت وجود داره ولی بهترین رویکرد این هست که باور کنیم واقعیت وجود داره. برخی هم مثل مارگارت موریسون معتقد هستن کناره گیری از رئالیسم میتونه باعث تنبلی فلسفی-علمی ما بشه.
من دیشب مکالمه ای از ریچارد رورتی، هیلاری پوتنام و کونانت رو میشنیدم از رادیو شیکاگو (مکالمه برای سال 2002 هست) و یکی از سوالاتی که سریعا پیش آمد (که نقد به پرسپکتیویسم دوران نیچه هم بود) این هست که اگر باور نداشته باشیم واقعیت هست و یا تئوری حقیقت رو از حالت مطابقت گرایانه خارج کنیم همه گزاره ها نسبی خواهند شد و ما راهی برای تشخیص درست نداریم و همه چیز بی معنا خواهد شد. در واقع وارد دو بحث میشیم Nihilism و Relativism

من بعدا توضیح خواهم داد که این پرسش از درک ناقص مباحث پراگماتیسم و پرسپکتیویسم میاد و با نگاه به برخی مطالب اورتگا (فیلسوف اسپانیایی) و البته مطالب پیشین درباره Embodied Cognition نظر خودم درباره این بحث رو خواهم گفت.
یک سری از کتاب های جالبی که در حوزه فلسفه، روانشناسی، علوم شناختی، علوم اعصاب و این حوزه ها خوندید معرفی کنید بهم. نام ببرید یا یک خلاصه ای بذارید.
Forwarded from INRP
🧠 Season 4: An Overview of the Conceptual Field of Cognitive Neuroscience: Evidence, the Inner, Introspection, Privileged Access, Privacy and Subjectivity
🧠 فصل 4: مروری بر فیلد مفهومی علوم اعصاب شناختی

📗 بوک کلاب ویرایش 2021 کتاب مبانی فلسفی نوروساینس نوشتۀ بنت و هکر

شنبه، 5 فروردین، ساعت 19:30 تا 21:30
📍بصورت مجازی در Zoom

🔹 شرکت در جلسه رایگان است. برای شرکت به این آیدی پیام دهید:
📩 @INRP_Admin

🆔 @NeuroINRP
🆔 @Neuro_Syntax
🆔 @SSRC_News
COSYNE 2023 Session 10 & 11

Computational and Systems Neuroscience (COSYNE)

کوساین کنفرانس علوم اعصاب محاسباتی و سیستمی هست که سالانه برگزار میشه و ویدیوهای سخنرانی ها روی پلتفرم یوتیوب آپلود میشه. بنظرم برای افرادی که علاقه مند به این حوزه ها هستن بسیار میتونه جالب باشه و برای افرادی که قصد اپلای دارن میتونن اساتید خوبی که در این حوزه کار میکنن رو پیدا کنن.

من سخنرانی نخست از جلسه 10 رو دیدم و واقعا لذت بردم.

Srdjan Ostojic's presentation on
The role of population structure in computations through neural dynamics
بحث معرفی کتاب های فلسفی شد و از من بسیار درخواست میشه که کتاب فلسفی معرفی کنم و من معمولا اینکار رو انجام نمیدم. بخشی از دلیل رو اینجا میگم.

مسیر ما در فلسفه و علم (که من علم رو درون فلسفه میبینم نه موازی با اون یا حتی در امتداد اون) با پرسش آغاز میشه. تاریخ فلسفه هم تاریخ این پرسش ها، طراحی ابزارهای لازم برای پاسخ به این پرسش ها و پاسخ های احتمالی هست. زمانی که فردی از من میپرسه کتاب فلسفه چی بخونم بدون اینکه پرسش مشخصی رو مطرح کنه از نظر من با نظرگاه اشتباهی داره وارد مسیر میشه.

ابتدا باید یک دغدغه در ذهن ایجاد بشه که ما رو وارد چالش کنه. این چالش سپس ما رو به سمت منابعی رهسپار میشه که کمک کنه اون چالش رو تا حد رضایت خودمون برطرف کنیم یا اگر منابع رو پیدا کردیم، ابزارهایی تولید کنیم و از اونها استفاده کنیم. مثل فردی که گرسنه میشه سپس دنبال منابع غذایی میگرده. یک نوع گرسنگی فکری ما رو به سمت منابع غذایی (پاسخ ها) میبره.

من با دو دسته آدم روبرو میشم در آکادمیا - عده ای که این دغدغه از زیستشون به وجود میاد و میتونه جنبه روانی-بیولوژیک، تاریخی و فرهنگی داشته باشه و عده ای که این دغدغه یک فرد دیگر به شکل پرسش بهشون سپرده شده، در واقع پرسش برای خودشون دغدغه نیست چون احتمالا یا ارتباطی به زیستشون نداره یا این ارتباط رو خودشون کشف نکردن.

اجازه بدید از خودم مثال بزنم تا این موضوع بیشتر مشخص بشه. من مطالعات فلسفی خودم رو از دوران نوجوانی آغاز کردم چون با یک دغدغه روبرو شدم. دوران نوجوانی فردی مذهبی بودم ولی خب افرادی در اطرافم بودن که مذهبی نبودن و خب کم کم من به دلایل مختلف وارد این چالش شدم که اگر مذهب رو بذاریم کنار، معیار های اخلاقی خودمون رو از کجا به دست میاریم؟ برای مثال اگر مذهب نباشه، چه چیزی به من میگه که کشتن امری از نظر اخلافی نادرست هست؟ آیا اگر من کسی رو بکشم و هیچ کس نفهمه (قانونی محاکمه نشم) باز هم دچار خطای اخلاقی شدم؟

و این پرسش های بالا به شیوه های مختلف و شکل های مختلف در ذهن من ایجاد شد. برای همین شروع کردم به جستجو و مطالعه Ethics and Morality با فلسفه غرب و هر چه در مسیر جلوتر رفتم پرسش های شاخ و برگ گرفت، با ابزارهای پاسخ گویی بهتری آشنا شدم، ابعاد بیشتری رو باید میسنجیدم و ... تا امروز و احتمالا تا آخر عمرمم در این مسیرم.

یا دوران دبیرستان به دلیل مسائل داخل کشور پرسش کردم دموکراسی و آزادی چی هستن؟ چه ربطی به هم دارن؟ آزادی چرا مهمه؟ میشه آزاد بود؟ و این هم دوباره دغدغه ای بود که از دل زیست من بیرون میامد احتمالا به دلیل فرهنگی که داخلش بودم و کشوری که درونش زیست میکردم.

چندین مسئله مطرح هست. اینکه کسی این پرسش ها رو نداد دست من بگه برو درباره اینها کتاب بخون. دغدغه زیستی من بود که تبدیل به پرسش شد. نه اینکه این پرسش به من سپرده بشه و برای همین تا امروز هم رهام نکرده.

زمانی که کسی میگه بهم یک کتاب فلسفی معرفی کن یا این چنین دغدغه ای رو نداره یا هنوز براش شفاف نیست و بنظرم نیازی نیست کسی دنبال کتاب فلسفی باشه اگر هنوز براش دغدغه ای به وجود نیامده. شما کتاب اورجینال هر فیلسوفی رو بردارید میبینید که اون کتاب برای دغدغه/یا دغدغه های مشخص که به شکل پرسش در آمدن نوشته شده در واقع همه کتب فلسفی-علمی اورجینال جهت دار هستن به سمت یک دورنمای مشخص.

بسیاری از افراد کتاب فلسفی نمیخونن (هر چند بر این باورم انسان موجودی فیلسوف هست چه کتابی فلسفی خوانده باشه چه خیر) چون احتمالا یا خودشون پاسخ هایی پیدا کردن یا با پاسخ هایی دیگران زیست میکنن و نیازی ندیدن. اگر نیازمندی از سر دغدغه زیستی به مطالعه ایجاد نشه، اون مطالعه ادا در آوردن هست. افتخاری بنظرم در مطالعه نیست.

اول ببینید برای چی میخواید مطالعه کنید، بعدش مطالعه کنید. هر چند از این هم غافل نیستم که مطالعه میتونه امری لذت بخش برای افراد باشه و شاید به سبب این به سراغ مطالعه برن و از پس مطالعه دغدغه و جهت ایجاد بشه.