باگ نویس فعلی، کشاورز آینده – Telegram
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
48 subscribers
335 photos
88 videos
94 links
OLD: SomeRegularBPDguy
Everybody is welcomed to join 🦖

-Do you think God stays in heaven because he too lives in fear of what he's created?

http://t.me/BluChtBot?start=61a5a807bcd5aa8a8949
Download Telegram
Forwarded from نیل‌سآ👛
اولین‌بار که کلاسِ نقّاشی رفتم دیدم که استادم روبه‌روی بومِ سفید نشسته‌. پرسیدم چطور بدونِ اینکه بدونی آخرش چی میشه شروع می‌کنی؟ گفت من فقط اوّلین ضربه‌ی قلم‌مو رو می‌زنم. وقتی اون روی بوم نشست، ضربه‌ی بعدی، خودش راهش‌رو نشون میده. نقاشیِ بزرگ، همیشه با دیدنِ همون تیکه‌ی کوچیکِ جلوی چشم شروع میشه.
Forwarded from دُری گمشده (negin)
روی پله‌ی هزارم تمرکز می‌کنی، بعد انتظار داری نیوفتی؟ همیشه فقط روی پله‌ی بعدی تمرکز کن. با غیرمنتظره بودن زندگی کنار بیا، چون در این زندگی اگر منعطف نباشی، می‌شکنی.
من فکر می‌کنم گیر کردن تو یه رابطه‌ی تموم‌شده‌ و مسموم، نشونه‌ی عشق و تعهد نیست. اتفاقا نشونه‌ی عدم تعهد یه آدم به خودشه! و کسی هم که به خودش متعهد نباشه، اصلا آدم قابل اعتمادی نیست به نظرم.🕯🤍 .
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
گفت: دلم می‌خواست کسی باشه، که بشه تو آغوشش گریه کرد بدون اینکه بپرسه «چی شده؟»
یک چیزی ذهنم رو درگیر کرده که نمی‌دونم چقدر قابلیت عملی شدن داره ولی حس می‌کنم اگه خودمون رو فقط در معرض صداهایی قرار بدیم که شبیه ما فکر می‌کنن، کم‌کم توی یک «حباب فکری» گرفتار می‌شیم. توی چنین فضایی، کوچک‌ترین مواجهه با نظر مخالف می‌تونه ما رو عصبانی کنه، چون اساساً به شنیدن اختلاف عادت نکردیم‌. اما وقتی دیدگاه‌های متفاوت —حتی اگر نپذیریمشون— رو بشنویم، ذهن ما یاد می‌گیره تفاوت‌ها رو تحمل کنه. درست مثل تمرین بدنی که عضلات رو قوی‌تر می‌کنه، تمرین «شنیدن» هم ذهن رو مقاوم‌تر و منعطف‌تر می‌کنه. حالا سوال اصلی اینجاست: با دیدگاه‌هایی که مثلاً ذاتاً تبعیض‌آمیزن چه باید کرد؟ برای نمونه «زن‌ها ذاتاً برای سیاست یا پوزیشن‌های مدیریتی مناسب نیستن»، «مهاجرها باید از حقوق کمتری برخوردار باشن»، یا «خون نژاد ایکس قرمزتره». خب این‌ها صرفاً نظر مخالف نیستن، این‌ها دیدگاه‌هایین که ارزش و حق برابر آدم‌ها رو زیر سؤال می‌برن. از یک طرف، وقتی بفهمیم چنین نگاه‌هایی وجود دارن و سازوکارشون چطوری بازتولید می‌شه، می‌تونیم در برابرشون استدلال کنیم و ابزار نقد مؤثرتری داشته باشیم. از طرف دیگه، یک خط قرمز وجود داره. اگر «شنیدن» به معنای «دادن تریبون، مشروعیت یا فضا» برای تکرار و تثبیت این تبعیض‌ها باشه، دیگه نه‌تنها مفید نیست، بلکه به بازتولید همون تبعیض‌ها هم کمک می‌کنه. برای همین باید فرق بذاریم بین آگاهی داشتن و مشروعیت دادن. خلاصه کنم که ما باید بدونیم در مورد یک موضوع خاص، چه دیدگاه‌هایی وجود دارن، اما لازم نیست اون‌ها رو در جایگاه برابر با صداهای دیگه قرار بدیم. این آشنا بودنه برای تقویت منِ نوعیه، نه برای کم‌رنگ کردن مرزهای ارزشیم. نمی‌دونم همین موردی که اندازهٔ یه مثنوی براش نوشتم چقدر ایده‌آل‌گرایانه‌ست.
انسان با فرد مناسب شکوفا میشه...
بکند کارا شاید پشت کارشون قوی باشه ولی پشت کارشون قوی نیست.🌚
اسکرول کردن مداومت در اینستاگرام، بالا و پایین کردن چنل‌ها تو تلگرام و اینکه به هر بهانه‌ای گوشی دستت می‌گیری، تلاشی بیهوده برای فرار از اضطرابته.
و غم‌انگیز اینه که هر چی بیشتر ازش فرار کنی، هیولای اضطراب بزرگتر می‌شه.
هیولا از اول هیولا نبود، اینقدر به حرف اضطرابت گوش ندادی و ازش فرار کردی که ترجیح داد هیولا بشه و اینطوری شاید بتونه نظرت رو جلب کنه.
به جای این غرق شدن مداوم و به جای این فرار کردن همیشگی، قلم و کاغذ رو بردار و هیولا رو بیار روی کاغذ. بهت قول می‌دم حالت بهتر می‌شه.
روزمرگی‌های یک روان‌درمانگر
به جای این غرق شدن مداوم و به جای این فرار کردن همیشگی، قلم و کاغذ رو بردار و هیولا رو بیار روی کاغذ. بهت قول می‌دم حالت بهتر می‌شه.
مشکل اینه که خیلی وقتا هم همین قلم و کاغذه جای اسکرول رو میگیره و تبدیل میشه به جایگزینش
نه تنها بهترش نمیکنه، بلکه ممکنه در حد همون اسکرول هم آسیب زننده باشه
و اینو از روی تجربه دارم میگم
گفت: دلم می‌خواست کسی باشه، که بشه تو آغوشش گریه کرد بدون اینکه بپرسه «چی شده؟»
Forwarded from آبیِ سنگین
روزمرگی‌های یک روان‌درمانگر
گفت: دلم می‌خواست کسی باشه، که بشه تو آغوشش گریه کرد بدون اینکه بپرسه «چی شده؟»
گاهی از اینکه این خواسته‌ی ساده کوچیک شمرده می‌شه، دلگیر و خسته می‌شم.
آدم به جایی می‌رسه که حتی از نزدیک‌ترین‌ها هم انتظار پشتیبانی نداره…
انگار هر بغض، هر درد، باید با خودش جا به جا بشه.
تنهایی سنگین‌تر می‌شه و قلب، به دنبال یک دل وفادار می‌گرده،
کسی که بدون قضاوت، بدون پرسیدن «چی شده؟»
بتونه بغلت کنه و بگه: «باشه، اینجا امنه.»
و آدم می‌فهمه که هر چی سن بالاتر می‌ره،
این نیاز به محبتِ واقعی، تبدیل به ضرورت می‌شه، تنها چیزی که می‌تونه روح رو آرام نگه داره.
Forwarded from ناپیرو
اضطراب رو اگر بخوام ساده باز کنم اون قسمت از شب‌های برره‌ست که می‌رن جنگ با دشمن فرضی و شکست می‌خورن.
هیچ خبری نیست بیرون از تو، ولی شکست می‌خوری هی.
Forwarded from سیتا؛
اما شناخت و درک دیگری، بدون فاصله گرفتن از اصلِ خود هنره. مبادا یادت بره کی هستی و "می‌خوای" کی باشی. از یک جایی به بعد دیگه نمی‌تونی خودت رو صرفاً قربانی بدونی، باید مسئولیت آنکه هستی رو هم گردن بگیری.
ما همیشه دنبال آدمی هستیم که درکمون کنه، در حالی‌ که نصف ماجرا اینه که خودمون جرات کنیم خودمون رو درک کنیم.
Forwarded from آبیِ سنگین
یه بار امتحان کردم، به جای اینکه از کسی بخوام منو بفهمه، خودمو نوشتم. بعد دیدم نصف اون چیزی که میخواستم، از خودم قایم کرده بودم.
🐳1