باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
جوزعییات ادیت میشود و گذاریده میشود* درحال پاریده شدنم و زیاد دسترسی به عنترنت ندارم* یکی از مواردی که این موضوع بهش اشاره میکنه رو میشه با هرم مازلو توضیح دادش: «انسان وقتی با همسطح خودش رابطه برقرار نکنه، فرسوده میشه»
فرض کن در سطح چهارم هرم (از پایین) هستی و با کسی (بهش میگیم Z) وارد رابطه میشی که در سطح دوم قرار داره.
- چرا و چطور این رابطه فرساینده میشه؟
- چطور خیلیها با این شرایط باهم کنار میان؟
واقعیت اینه که در بیشتر مواقع (حتی اگر بهزور هم شده) فردی که در سطح بالاتره، ناخواسته درگیر مشکلات سطح پایینتر میشه. اغلب هم این اتفاق میفته که فرد پایینتر، طرف مقابلش رو با خودش به پایین میکشونه.
- چرا و چطور این رابطه فرساینده میشه؟
- چطور خیلیها با این شرایط باهم کنار میان؟
واقعیت اینه که در بیشتر مواقع (حتی اگر بهزور هم شده) فردی که در سطح بالاتره، ناخواسته درگیر مشکلات سطح پایینتر میشه. اغلب هم این اتفاق میفته که فرد پایینتر، طرف مقابلش رو با خودش به پایین میکشونه.
شما که سه سطح اول رو پشت سر گذاشتی و الان در مرحله «نیاز به احترام و ارزشمندی» (esteem) هستی، دیگه دغدغهات مشکلات اولیه مثل بقا یا امنیت نیست؛ اینها رو حل کردی و الان تمرکزت روی رشد و تکامل شخصی قرار گرفته.شما هرچقدرم که به جناب Z کمک کنی، تا زمانی که خودش نتونه به جلو رفتن مسلط بشه و این مراحل رو طی کنه و دوباره درگیرش نشه، جناب Z قراره با کله بخوره زمین و برگرده سر خونه اول
اما حالا میای وارد رابطهای میشه با کسی که هنوز در سطح دوم گیر کرده؛ یعنی هنوز دنبال امنیت زندگی خودشه، کار و درآمد پایدار نداره، و حتی سقفی برای خودش فراهم نکرده. مشخصا تمرکز جناب تمرکز Z بهجای ارزش انسانی و احترام، روی گذران روزمره و زنده موندنه
* بله استثناعاتی هست که فرد لول پایین با دست رسوندن فرد بالایی موفق میشه و خودشو به سطح بالاتر میرسونه، و این افراد پیش میاد که بخاطر شرایط زندگی امکانات رد کردن لول پیش روشون رو نداشتن ولی درحدی بودن که لول های بعدی رو به سرعت به دست میاوردن
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
انرژی و سازگاری روانیش با ما همتراز باشه، در غیر اینصورت چیزی جز بار و رنج مضاعف نخواهد بود...
تا بخش های زیادی، این بحث تفاوت سطحه شامل همین میشه:
شما تو هر سطحی هم باشی، خواه ناخواه درگیر مشکلاته سطح آدمی میشی که باهاش تو رابطه، چون هی در تلاشی به خودت برسونیش و ممکنه که فرد به هر دلیلی قصد بالا اومدن نداشته باشه، و همین باعث میشه که شمارو بکشونه عقب
میدونیم که استثنا هم هست اما اینکه چطور بفهمیم فرد لول پایین ماجرا بدرد ما میخوره، اینه که ببینی اصلا میل بالا اومدن داره یا نه!
ببینی اونقدری ذهنش قوی بوده که هدفش رد کردن این مسائل و پیشرفت خودشه یا تموم ذهنش با این مشکلات شکل داده شده و خود زندگیش شده مشکلاتش
مثل کسی میمونه که توی گل گیر کرده، شما هرچقدرم طناب بندازی و بخوای بکشیش بالا، تا وقتی خودش طنابو نگیره ببنده به خودش و حواس جمعی کنه که بیشتر فرو نره، نمیتونی نجاتش بدی!
شما تو هر سطحی هم باشی، خواه ناخواه درگیر مشکلاته سطح آدمی میشی که باهاش تو رابطه، چون هی در تلاشی به خودت برسونیش و ممکنه که فرد به هر دلیلی قصد بالا اومدن نداشته باشه، و همین باعث میشه که شمارو بکشونه عقب
میدونیم که استثنا هم هست اما اینکه چطور بفهمیم فرد لول پایین ماجرا بدرد ما میخوره، اینه که ببینی اصلا میل بالا اومدن داره یا نه!
ببینی اونقدری ذهنش قوی بوده که هدفش رد کردن این مسائل و پیشرفت خودشه یا تموم ذهنش با این مشکلات شکل داده شده و خود زندگیش شده مشکلاتش
مثل کسی میمونه که توی گل گیر کرده، شما هرچقدرم طناب بندازی و بخوای بکشیش بالا، تا وقتی خودش طنابو نگیره ببنده به خودش و حواس جمعی کنه که بیشتر فرو نره، نمیتونی نجاتش بدی!
باگ نویس فعلی، کشاورز آینده
«انسان وقتی با همسطح خودش رابطه برقرار نکنه، فرسوده میشه» چیزی که ما اسمشو «رابطه» میذاریم، فقط با کسی معنا پیدا میکنه که انرژی و سازگاری روانیش با ما همتراز باشه، در غیر اینصورت چیزی جز بار و رنج مضاعف نخواهد بود...
خلاصه مطالبمو عمو ژپتو (GPT) برخلاف من به زبون قابل فهم تر نوشت:
رابطهی همسطح@averagebpdguy
«انسان وقتی با همسطح خودش رابطه برقرار نکنه، فرسوده میشه.»
رابطه فقط وقتی معنا پیدا میکنه که سطح روانی و انرژی دو طرف با هم هماهنگ باشه؛ وگرنه چیزی جز بار اضافه و رنج نیست.
---
هرم مازلو و تفاوت سطحها
فرض کن تو در سطح چهارم هرم مازلو هستی (نیاز به احترام و ارزشمندی) و با کسی وارد رابطه میشی که هنوز در سطح دوم گیر کرده (نیاز به امنیت).
تو دغدغهی رشد شخصیتی داری، اون هنوز درگیر سقف بالای سر و درآمد پایدارشه.
نتیجه؟ تو ناخواسته دوباره میافتی توی مشکلات پایهای که سالها قبل حل کرده بودی. همین باعث میشه انرژیات تخلیه و روانت فرسوده بشه.
---
چرا خیلیها تحمل میکنن؟
چون فکر میکنن عشق کافیه و میشه طرف مقابل رو بالا کشید.
چون از تنهایی یا قضاوت بقیه میترسن.
یا چون خودشون هم ته دل هنوز آمادهی سطح بالاتر نیستن و ناخودآگاه توی «امنیت سطح پایینتر» گیر میکنن.
---
استثناها
بعضی وقتها فردی که در سطح پایینتره، واقعاً ظرفیت رشد داره ولی شرایط زندگی فرصت نداده.
وقتی چنین کسی وارد رابطه با فرد سطح بالاتر میشه، ممکنه خیلی سریع رشد کنه و سطحش رو بالا بیاره. اینجا رابطه میشه سکوی پرش، نه بار اضافه.
---
معیار اصلی
باید ببینی طرف مقابل «میل بالا اومدن» داره یا نه.
اگه ذهنش آمادهی عبور باشه، میشه روش حساب کرد.
اما اگه کل وجودش با مشکلات سطح پایین تعریف شده و قصد تغییر نداره، تو فقط درگیر گل و لای اون میشی.
---
مثال گل و طناب
مثل کسیه که توی گل گیر کرده؛
تو هرچقدر هم طناب بندازی، تا وقتی خودش طنابو نگیره و ببنده به خودش، نهتنها بالا نمیاد، بلکه ممکنه تو رو هم پایین بکشه.
---
خلاصه اینکه: رابطه وقتی «رابطه» حساب میشه که هر دو طرف حداقل توی یک سطح باشن یا هر دو در مسیر رشد رو به بالا. وگرنه فقط فرسایشه.
Forwarded from نیلسآ👛
اولینبار که کلاسِ نقّاشی رفتم دیدم که استادم روبهروی بومِ سفید نشسته. پرسیدم چطور بدونِ اینکه بدونی آخرش چی میشه شروع میکنی؟ گفت من فقط اوّلین ضربهی قلممو رو میزنم. وقتی اون روی بوم نشست، ضربهی بعدی، خودش راهشرو نشون میده. نقاشیِ بزرگ، همیشه با دیدنِ همون تیکهی کوچیکِ جلوی چشم شروع میشه.
Forwarded from دُری گمشده (negin)
روی پلهی هزارم تمرکز میکنی، بعد انتظار داری نیوفتی؟ همیشه فقط روی پلهی بعدی تمرکز کن. با غیرمنتظره بودن زندگی کنار بیا، چون در این زندگی اگر منعطف نباشی، میشکنی.
Forwarded from In Another Life ࿔୧ . ݁
من فکر میکنم گیر کردن تو یه رابطهی تمومشده و مسموم، نشونهی عشق و تعهد نیست. اتفاقا نشونهی عدم تعهد یه آدم به خودشه! و کسی هم که به خودش متعهد نباشه، اصلا آدم قابل اعتمادی نیست به نظرم.🕯 🤍 .
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
گفت: دلم میخواست کسی باشه، که بشه تو آغوشش گریه کرد بدون اینکه بپرسه «چی شده؟»
Forwarded from سهم من از جهان
یک چیزی ذهنم رو درگیر کرده که نمیدونم چقدر قابلیت عملی شدن داره ولی حس میکنم اگه خودمون رو فقط در معرض صداهایی قرار بدیم که شبیه ما فکر میکنن، کمکم توی یک «حباب فکری» گرفتار میشیم. توی چنین فضایی، کوچکترین مواجهه با نظر مخالف میتونه ما رو عصبانی کنه، چون اساساً به شنیدن اختلاف عادت نکردیم. اما وقتی دیدگاههای متفاوت —حتی اگر نپذیریمشون— رو بشنویم، ذهن ما یاد میگیره تفاوتها رو تحمل کنه. درست مثل تمرین بدنی که عضلات رو قویتر میکنه، تمرین «شنیدن» هم ذهن رو مقاومتر و منعطفتر میکنه. حالا سوال اصلی اینجاست: با دیدگاههایی که مثلاً ذاتاً تبعیضآمیزن چه باید کرد؟ برای نمونه «زنها ذاتاً برای سیاست یا پوزیشنهای مدیریتی مناسب نیستن»، «مهاجرها باید از حقوق کمتری برخوردار باشن»، یا «خون نژاد ایکس قرمزتره». خب اینها صرفاً نظر مخالف نیستن، اینها دیدگاههایین که ارزش و حق برابر آدمها رو زیر سؤال میبرن. از یک طرف، وقتی بفهمیم چنین نگاههایی وجود دارن و سازوکارشون چطوری بازتولید میشه، میتونیم در برابرشون استدلال کنیم و ابزار نقد مؤثرتری داشته باشیم. از طرف دیگه، یک خط قرمز وجود داره. اگر «شنیدن» به معنای «دادن تریبون، مشروعیت یا فضا» برای تکرار و تثبیت این تبعیضها باشه، دیگه نهتنها مفید نیست، بلکه به بازتولید همون تبعیضها هم کمک میکنه. برای همین باید فرق بذاریم بین آگاهی داشتن و مشروعیت دادن. خلاصه کنم که ما باید بدونیم در مورد یک موضوع خاص، چه دیدگاههایی وجود دارن، اما لازم نیست اونها رو در جایگاه برابر با صداهای دیگه قرار بدیم. این آشنا بودنه برای تقویت منِ نوعیه، نه برای کمرنگ کردن مرزهای ارزشیم. نمیدونم همین موردی که اندازهٔ یه مثنوی براش نوشتم چقدر ایدهآلگرایانهست.
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
اسکرول کردن مداومت در اینستاگرام، بالا و پایین کردن چنلها تو تلگرام و اینکه به هر بهانهای گوشی دستت میگیری، تلاشی بیهوده برای فرار از اضطرابته.
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
و غمانگیز اینه که هر چی بیشتر ازش فرار کنی، هیولای اضطراب بزرگتر میشه.
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
هیولا از اول هیولا نبود، اینقدر به حرف اضطرابت گوش ندادی و ازش فرار کردی که ترجیح داد هیولا بشه و اینطوری شاید بتونه نظرت رو جلب کنه.
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
به جای این غرق شدن مداوم و به جای این فرار کردن همیشگی، قلم و کاغذ رو بردار و هیولا رو بیار روی کاغذ. بهت قول میدم حالت بهتر میشه.
روزمرگیهای یک رواندرمانگر
به جای این غرق شدن مداوم و به جای این فرار کردن همیشگی، قلم و کاغذ رو بردار و هیولا رو بیار روی کاغذ. بهت قول میدم حالت بهتر میشه.
مشکل اینه که خیلی وقتا هم همین قلم و کاغذه جای اسکرول رو میگیره و تبدیل میشه به جایگزینش
نه تنها بهترش نمیکنه، بلکه ممکنه در حد همون اسکرول هم آسیب زننده باشه
و اینو از روی تجربه دارم میگم
نه تنها بهترش نمیکنه، بلکه ممکنه در حد همون اسکرول هم آسیب زننده باشه
و اینو از روی تجربه دارم میگم
Forwarded from روزمرگیهای یک رواندرمانگر (Danial)
گفت: دلم میخواست کسی باشه، که بشه تو آغوشش گریه کرد بدون اینکه بپرسه «چی شده؟»
Forwarded from آبیِ سنگین
روزمرگیهای یک رواندرمانگر
گفت: دلم میخواست کسی باشه، که بشه تو آغوشش گریه کرد بدون اینکه بپرسه «چی شده؟»
گاهی از اینکه این خواستهی ساده کوچیک شمرده میشه، دلگیر و خسته میشم.
آدم به جایی میرسه که حتی از نزدیکترینها هم انتظار پشتیبانی نداره…
انگار هر بغض، هر درد، باید با خودش جا به جا بشه.
تنهایی سنگینتر میشه و قلب، به دنبال یک دل وفادار میگرده،
کسی که بدون قضاوت، بدون پرسیدن «چی شده؟»
بتونه بغلت کنه و بگه: «باشه، اینجا امنه.»
و آدم میفهمه که هر چی سن بالاتر میره،
این نیاز به محبتِ واقعی، تبدیل به ضرورت میشه، تنها چیزی که میتونه روح رو آرام نگه داره.
آدم به جایی میرسه که حتی از نزدیکترینها هم انتظار پشتیبانی نداره…
انگار هر بغض، هر درد، باید با خودش جا به جا بشه.
تنهایی سنگینتر میشه و قلب، به دنبال یک دل وفادار میگرده،
کسی که بدون قضاوت، بدون پرسیدن «چی شده؟»
بتونه بغلت کنه و بگه: «باشه، اینجا امنه.»
و آدم میفهمه که هر چی سن بالاتر میره،
این نیاز به محبتِ واقعی، تبدیل به ضرورت میشه، تنها چیزی که میتونه روح رو آرام نگه داره.
Forwarded from ناپیرو
اضطراب رو اگر بخوام ساده باز کنم اون قسمت از شبهای بررهست که میرن جنگ با دشمن فرضی و شکست میخورن.
هیچ خبری نیست بیرون از تو، ولی شکست میخوری هی.
هیچ خبری نیست بیرون از تو، ولی شکست میخوری هی.
Forwarded from سیتا؛
اما شناخت و درک دیگری، بدون فاصله گرفتن از اصلِ خود هنره. مبادا یادت بره کی هستی و "میخوای" کی باشی. از یک جایی به بعد دیگه نمیتونی خودت رو صرفاً قربانی بدونی، باید مسئولیت آنکه هستی رو هم گردن بگیری.