...
ز حرف تلخ در اینجا زبان خویش بگز
به خوابگاه لحد در دهان مار مخسب
...
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
تو هم شبی رخی از اشک تازه دار مخسب
...
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی
شبی به ذوق مناجات کردگار مخسب
...
ترا به گوهر دل کرده اند امانت دار
ز دزد امانت حق را نگاه دار مخسب
...
اگر ترا به شکر خواب، بخت بفریبد
تو خواب تلخ عدم را به خاطر آر مخسب
...
(غزل اصلی ۵۱ بیت دارد)
#صائب_تبریزی
ز حرف تلخ در اینجا زبان خویش بگز
به خوابگاه لحد در دهان مار مخسب
...
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
تو هم شبی رخی از اشک تازه دار مخسب
...
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی
شبی به ذوق مناجات کردگار مخسب
...
ترا به گوهر دل کرده اند امانت دار
ز دزد امانت حق را نگاه دار مخسب
...
اگر ترا به شکر خواب، بخت بفریبد
تو خواب تلخ عدم را به خاطر آر مخسب
...
(غزل اصلی ۵۱ بیت دارد)
#صائب_تبریزی
به اعتقاد او گفتههای اغراقآمیزی که سرپوش عواطف سطحی بود باید دور ریخته میشد؛ انگار که نمیشد جان آکنده از عاطفه گاهی به واسطه تهیترین استعارهها سرریز کند، چرا که هرگز هیچ کسی نمیتواند ابعاد واقعی نیازها، ادراک و دردهایش را به زبان بیاورد.
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
👍1
حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجده سهوست طاعتی که مراست
...
ز داغ گمشده فرزند جانگداز ترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست
...
ز آسیای گرانسنگ، دانه را نبود
ز سیر و دور فلکها شکایتی که مراست
به هیچ حسن گلوسوز نیست عاشق را
به داغهای جگرسوز، الفتی که مراست
نصیب خال ز کنج دهان خوبان نیست
ز گوشه گیری مردم حلاوتی که مراست
نموده است شکر خواب را به مخمل تلخ
ز خاک، بستر و بالین راحتی که مراست
سراب را ز جگرتشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
...
به هیچ پیر نباشد مرید صادق را
به عشق تازه جوانان ارادتی که مراست
به چشم سرمه، جهان را سیاه می سازد
ز یار گوشه چشم عنایتی که مراست
به هم چو شیر و شکر، سنگ و شیشه میجوشد
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست
به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟
که پاسبانی وقت است طاعتی که مراست
...
چو غنچه سر به گریبان کشیده ام صائب
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
#صائب_تبریزی
تمام سجده سهوست طاعتی که مراست
...
ز داغ گمشده فرزند جانگداز ترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست
...
ز آسیای گرانسنگ، دانه را نبود
ز سیر و دور فلکها شکایتی که مراست
به هیچ حسن گلوسوز نیست عاشق را
به داغهای جگرسوز، الفتی که مراست
نصیب خال ز کنج دهان خوبان نیست
ز گوشه گیری مردم حلاوتی که مراست
نموده است شکر خواب را به مخمل تلخ
ز خاک، بستر و بالین راحتی که مراست
سراب را ز جگرتشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
...
به هیچ پیر نباشد مرید صادق را
به عشق تازه جوانان ارادتی که مراست
به چشم سرمه، جهان را سیاه می سازد
ز یار گوشه چشم عنایتی که مراست
به هم چو شیر و شکر، سنگ و شیشه میجوشد
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست
به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟
که پاسبانی وقت است طاعتی که مراست
...
چو غنچه سر به گریبان کشیده ام صائب
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست
#صائب_تبریزی
از خودش خرده میگرفت که چرا به این صورت از فکر اِما غافل میشد؛ انگار که چون همه اندیشهاش متعلق به این زن بود اگر مداوم به او فکر نمیکرد چیزی را از او میدزدید.
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
دیوانه خموش به عاقل برابرست
دریای آرمیده به ساحل برابرست
گردی که خیزد از قدم رهروان عشق
با سرمه سیاهی منزل برابرست
...
در وصل و هجر، سوختگان گریه میکنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
...
دلگیر نیستم که دل از دست داده ام
دلجویی حبیب به صد دل برابرست
...
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پا فتادنی که به منزل برابرست
آخر به وصل شمع چو پروانه میرسد
هر دیده را که روشنی دل برابرست
....
#صائب_تبریزی
دریای آرمیده به ساحل برابرست
گردی که خیزد از قدم رهروان عشق
با سرمه سیاهی منزل برابرست
...
در وصل و هجر، سوختگان گریه میکنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
...
دلگیر نیستم که دل از دست داده ام
دلجویی حبیب به صد دل برابرست
...
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پا فتادنی که به منزل برابرست
آخر به وصل شمع چو پروانه میرسد
هر دیده را که روشنی دل برابرست
....
#صائب_تبریزی
👍1
...
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
...
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی میکنند
چهره امروز در آیینه فردا خوش است
...
#صائب_تبریزی
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
...
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی میکنند
چهره امروز در آیینه فردا خوش است
...
#صائب_تبریزی
❤2
❤1
...
از قاصدان شنیدن پیغام دوستان
گل را به دست دیگری از باغ چیدن است
...
نتوان به کنه قطره رسیدن میان بحر
تنها شدن ز خلق، به خود وارسیدن است
...
صائب ز اهل عقل شنیدن حدیث عشق
اوصاف یوسف از لب اخوان شنیدن است
#صائب_تبریزی
از قاصدان شنیدن پیغام دوستان
گل را به دست دیگری از باغ چیدن است
...
نتوان به کنه قطره رسیدن میان بحر
تنها شدن ز خلق، به خود وارسیدن است
...
صائب ز اهل عقل شنیدن حدیث عشق
اوصاف یوسف از لب اخوان شنیدن است
#صائب_تبریزی
❤1
❤1
❤1
تو یک بار از مادر متولّد شدی و این بار باید از خودت بیرون بیایی؛ از نَفس، از غریزه ها، از عادت ها متولّد شوی؛ که عیسی می گفت:" لا یَلِجُ فِی الْمَلَکُوتِ مَنْ لایُولَدُ مَرَّتینِ"؛ کسی که دو بار متولّد نشود، به ملکوت خدا راهی ندارد.
#نامه_های_بلوغ
#عین_صاد
#نامه_های_بلوغ
#عین_صاد
❤1
❤1
اتکا به نفس به مکانی بستگی دارد که آدم در آن باشد: در طبقه اول به همان صورتی حرف نمیزنی که در طبقهی پنجم،
#مادام_بوواری
#مادام_بوواری
❤1
اِما جواب داد: _ بله، امّا اشتباه کردم. آدم وقتی هزار کار واجب دوروبرش دارد نباید خودش را به خوشیهای دستنیافتنی عادت بدهد...
_ بله! میفهمم...
_نه، چون زن نیستید.
#مادام_بوواری
_ بله! میفهمم...
_نه، چون زن نیستید.
#مادام_بوواری
اِما چشمان زیبایش را که اشکی در آنها حلقه زده بود به طرف سقف بلند کرد و گفت:
_ اگر بدانید چه رویاهایی در سرم پرورانده بودم!
#مادام_بوواری
_ اگر بدانید چه رویاهایی در سرم پرورانده بودم!
#مادام_بوواری
❤1
...
از انتظار دیده یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
از توبه شکسته زمینگیر خجلتم
این شیشه شکسته به راه کسی مباد
...
#صائب_تبریزی
از انتظار دیده یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
از توبه شکسته زمینگیر خجلتم
این شیشه شکسته به راه کسی مباد
...
#صائب_تبریزی
❤2