بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
214 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
به اعتقاد او گفته‌های اغراق‌آمیزی که سرپوش عواطف سطحی بود باید دور ریخته می‌شد؛ انگار که نمی‌شد جان آکنده از عاطفه گاهی به واسطه‌ تهی‌ترین استعاره‌ها سرریز کند، چرا که هرگز هیچ کسی نمی‌تواند ابعاد واقعی نیازها، ادراک و دردهایش را به زبان بیاورد.

#مادام_بوواری
👍1
حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجده سهوست طاعتی که مراست
...
ز داغ گمشده فرزند جانگداز ترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست
...
ز آسیای گرانسنگ، دانه را نبود
ز سیر و دور فلک‌ها شکایتی که مراست

به هیچ حسن گلوسوز نیست عاشق را
به داغ‌های جگرسوز، الفتی که مراست

نصیب خال ز کنج دهان خوبان نیست
ز گوشه گیری مردم حلاوتی که مراست

نموده است شکر خواب را به مخمل تلخ
ز خاک، بستر و بالین راحتی که مراست

سراب را ز جگرتشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
...
به هیچ پیر نباشد مرید صادق را
به عشق تازه جوانان ارادتی که مراست

به چشم سرمه، جهان را سیاه می سازد
ز یار گوشه چشم عنایتی که مراست

به هم چو شیر و شکر، سنگ و شیشه می‌جوشد
اگر برون دهم از دل محبتی که مراست

به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟
که پاسبانی وقت است طاعتی که مراست
...
چو غنچه سر به گریبان کشیده ام صائب
نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست

#صائب_تبریزی
ید بیضا سیَهی از دل فرعون نبرد
صبح روشن چه کند با شب تاری که مراست؟

#صائب_تبریزی
از خودش خرده می‌‌گرفت که چرا به این صورت از فکر اِما غافل می‌شد؛ انگار که چون همه اندیشه‌اش متعلق به این زن بود اگر مداوم به او فکر نمی‌کرد چیزی را از او می‌دزدید.

#مادام_بوواری
دیوانه خموش به عاقل برابرست
دریای آرمیده به ساحل برابرست

گردی که خیزد از قدم رهروان عشق
با سرمه سیاهی منزل برابرست
...
در وصل و هجر، سوختگان گریه می‌کنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست
...
دلگیر نیستم که دل از دست داده ام
دلجویی حبیب به صد دل برابرست
...
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پا فتادنی که به منزل برابرست

آخر به وصل شمع چو پروانه می‌رسد
هر دیده را که روشنی دل برابرست
....
#صائب_تبریزی
👍1
هر سر موی ترا با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی از خود بریدن مشکل است

#صائب_تبریزی
...
نیست پروا تلخکامان را ز تلخی‌های عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
...
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند
چهره امروز در آیینه فردا خوش است
...
#صائب_تبریزی
2
به چشم کم منگر جسم خاکسار مرا
که این غبار به دامان یار نزدیک است

#صائب_تبریزی
1
...
از قاصدان شنیدن پیغام دوستان
گل را به دست دیگری از باغ چیدن است
...
نتوان به کنه قطره رسیدن میان بحر
تنها شدن ز خلق، به خود وارسیدن است
...
صائب ز اهل عقل شنیدن حدیث عشق
اوصاف یوسف از لب اخوان شنیدن است

#صائب_تبریزی
1
ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده است

#صائب_تبریزی
1
در چشم پاک‌بین نبود رسم امتیاز
در آفتاب سایه شاه و گدا یکی است

#صائب_تبریزی
1
پیش مرغ شکسته‌پر صائب
قفس و باغ و آشیانه یکی است
 
#صائب_تبریزی
1
تو یک بار از مادر متولّد شدی و این بار باید از خودت بیرون بیایی؛ از نَفس، از غریزه ها، از عادت ها متولّد شوی؛ که عیسی می گفت:" لا یَلِجُ فِی الْمَلَکُوتِ مَنْ لایُولَدُ مَرَّتینِ"؛ کسی که دو بار متولّد نشود، به ملکوت خدا راهی ندارد.

#نامه_های_بلوغ
#عین_صاد
1
هر کس که مرا دید چو من سوخته دل شد
داغی که نسوزد جگری بر جگرم نیست

#صائب_تبریزی
1
اتکا به نفس به مکانی بستگی دارد که آدم در آن باشد: در طبقه اول به همان صورتی حرف نمی‌زنی که در طبقه‌ی پنجم،

#مادام_بوواری
ز صبح صادق پیری چه فیض خواهم برد؟
مرا که بهره به جز غفلت از جوانی نیست

#صائب_تبریزی
1
اِما جواب داد: _ بله، امّا اشتباه کردم. آدم وقتی هزار کار واجب دوروبرش دارد نباید خودش را به خوشی‌های دست‌نیافتنی عادت بدهد...
_ بله! می‌فهمم...
_نه، چون زن نیستید.

#مادام_بوواری
اِما چشمان زیبایش را که اشکی در آن‌ها حلقه‌ زده بود به طرف سقف بلند کرد و گفت:
_ اگر بدانید چه رویاهایی در سرم پرورانده بودم!

#مادام_بوواری
1
...
از انتظار دیده یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد

از توبه شکسته زمین‌گیر خجلتم
این شیشه شکسته به راه کسی مباد
...
#صائب_تبریزی
2
خرسند به فرمان قضا باش که این تیغ
غیر از سر تسلیم سپر هیچ ندارد

#صائب_تبریزی
1