کریم گفت "این همه روزنامه در پایتخت. اگر نباشند هرکس از چیزهایی خبردار میشود که در زندگی برای آن ساخته شده. من برای تعمیر مشعل ساخته شدهام. خبر مشعل به هر حال به من میرسد. شما را برای پرندگان و گلها ساختند؟ پس خبر پرندگان و گلها برای شماست."
#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
کریم خندهای زد "این را باید از عمهام بپرسید. من عمهای دارم که به سکوت خانهاش زیادی دلبسته است. مهمان کم دارد اما وقتی هم دارد تا مهمانها رفتند ملافهها و لباسهاش را میشوید آویزان میکند به بند. آنهم نه بندی که در حیاط خانه یا پشت بام هست. داخل خانه مقابل آفتاب در سکوت. آویزان میکند تا صدای آدمها از آنها برود. ظرفها را هم شب جلو نور مهتاب میگذارد. مهتاب اگر بر دریا کارگر است چرا بر ظروف عمهی من نباشد؟"
#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
دختر گفت "این حرف زدنها را زمانی یاد گرفتم که عزم داشتم جز با اغیار حرف نزنم. به قول معروف گره انداخته بودم در زبانم. یادش به خیر. چه گرهی!"
#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
#نوشیدن_مه_در_باغ_نارنج
موعظهگر میپرسد چطور باید زندگی کنیم اما سوال جستارنویس همانیست که مونتنی میپرسید "زنده بودن چه حسی دارد؟"
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
... جستار با موضوعی معمولی شروع میشود_ماهی گُلی میمیرد_ و در پایان، به موضوعی غیرمنتظره میرسد: مرگ چیست؟
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
به ما یاد دادهاند سرشلوغ باشیم چون اگر بیشتر کار کنیم مفیدتر هستیم ولی همه میدانند که سرشلوغی و مفیدبودن رابطهای پرشک و شبهه و بافاصله از هم دارند. درواقع بیشترین تقلای ما برای این است که سرمان خلوتتر شود تا بتوانیم بیشتر کار کنیم.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
اگر قطار، خیابانهایمان را پرازدحام کرد، تلگراف آن ازدحام را به ذهنهایمان آورد. تلگراف چیزی به جهان اضافهکرد که تا امروز با ما مانده: نوع کاملا جدیدی از ارتباط که در آن پیام تا وقتی به مخاطب نرسیده، ارتباط ناقص است.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
میفهمم چرا آدمها فوتبال بازی میکنند.
...
اگر در زمین حرکت خوبی انجام میدادید، درخشان بود؛ اگر حرکتی کمتر از درخشان میکردید، کارتان بیفایده بود؛ اگر همه تان با هم بیفایده بودید، میشدید بهدردنخور؛ اگر هم کسی کار درخشانی نمیکرد که آخرش به هیچ دردی نمیخورد، همه داد میزدند "آه، چه حیف!"
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
...
اگر در زمین حرکت خوبی انجام میدادید، درخشان بود؛ اگر حرکتی کمتر از درخشان میکردید، کارتان بیفایده بود؛ اگر همه تان با هم بیفایده بودید، میشدید بهدردنخور؛ اگر هم کسی کار درخشانی نمیکرد که آخرش به هیچ دردی نمیخورد، همه داد میزدند "آه، چه حیف!"
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
اما تاکتیکهای دفاعی به کمال رسیده در نهایت تاکتیکهای هجومی را شکست میدهند چون همیشه شکستن زنجیرهی حرکات راحتتر از ساختن چنین زنجیرهای است.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
ولی فوتبال قرار نیست فرار از زندگی باشد. فوتبال خود زندگیست، با همهی بیعدالتی و کسالت باریاش: ما هم دنبال امتیازهای ناعادلانه هستیم، ما هم لحظههای کوچک شادی را جوری جشن میگیریم که انگار پیروزی نهاییمان باشند، ما هم اشتباهی به خودمان گل میزنیم.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
پذیرش محتوم بودن شکست شما را آزاد میگذارد تا از هر پیروزی کوچکی، از همان یک شوت خوب، لذتی واقعی ببرید.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
Forwarded from ضدونقیض
-خود آوینی درباره ی جوانی اش اینگونه میگوید :
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم.خیر.من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام.به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام.موسیقی کلاسیک گوش دادهام،ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام.من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام،ریش پرفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب انسان موجود تکساحتی هربرت مارکوزه را بی آن که آن زمان خوانده باشماش طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:عجب!فلانی چه کتابهایی میخواند،معلوم است که خیلی میفهمد.اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید.باید در جستوجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم...!
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم.خیر.من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام.به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام.موسیقی کلاسیک گوش دادهام،ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام.من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام،ریش پرفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب انسان موجود تکساحتی هربرت مارکوزه را بی آن که آن زمان خوانده باشماش طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:عجب!فلانی چه کتابهایی میخواند،معلوم است که خیلی میفهمد.اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید.باید در جستوجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم...!
👍3
حتی بعدتر هم جوامع کاملا استبدادی همهی کتابها را نمیسوزاندند.
آنها بعضی کتابها را میسوزاندند ولی دستگاههای چاپشان همواره با چنان شدتی کار میکرد که اواسط دههی ۱۹۵۰ میگفتند تیراژ کتابهای استالین از آگاتا کریستی هم بیشتر شده.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
آنها بعضی کتابها را میسوزاندند ولی دستگاههای چاپشان همواره با چنان شدتی کار میکرد که اواسط دههی ۱۹۵۰ میگفتند تیراژ کتابهای استالین از آگاتا کریستی هم بیشتر شده.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
Forwarded from بریده بریده 📚📖
استدلال اندی کلارک در فوقپرواز کردن ذهن و رابرت کِی.لوگان در زبان ششم با این ادعا شروع میشود که شناخت یک برنامهی جمع و جور پردازش نیست که -مثل شخصیت سینمایی رابی روبات- توی سر آدم اتفاق بیفتد. شناخت یعنی جریان دائمی اطلاعات، خاطرات، طرحها و حرکتهای جسمانی که در آن فکرکردن همانقدر دربیرون جریان دارد که در درون.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
Forwarded from بریده بریده 📚📖
اگر تلوزیون دهکدهی جهانی را ساخت، اینترنت روان جهانی را میسازد: همه به هم وصلیم، مثل تعدادی نورون.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
این سرزمین نویافته، این جهان همیشه حاضر تلفن هوشمند و پیام فوری، جهانیست که هزینهاش، یعنی اعصاب فرسوده و از دست رفتن ساعتهای مطالعه و حواس چندپاره، اصلا به آوردهاش نمیارزد.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
او در کتاب این همه چیز برای دانستن: مدیریت اطلاعات علمی پیش از عصر مدرن ادعا میکند که تجربهی کنونی ما شبیه تجربهایست که پیشینیانمان خیلی وقت پیش از سر گذرانده اند. بلر، در برابر نسخهی کاریکاتوری شرکی و توبی از تاریخ، میگوید احساس "سرریز اطلاعات" پیامد اختراع گوتنبرگ نبوده، بلکه قبل از شروع عصر چاپ هم وجود داشته. او از ما میخواهد جلوی "تلاش برای حذف شبکهی علی پیچیدهای که در پس فرایند گذار از نوزایی به روشنگری نهفتهبوده و فروکاستنش به تاثیر تنها یک فناوری یا دستهای خاص از ایدهها" مقاومت کنیم.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
خباثت بینهایت نظرهای اینترنتی ساختاری شبیه همین دارند: آنها خشم افسارگسیخته نیستند، همان چیزی اند که اولش از ذهن همهمان میگذرد و در گذشته فقط به خاطر ترس از حالت چهرهی شنونده، همیشه افساری اجتماعی به آن میزدهایم و جلویش را میگرفتهایم. حالا موسیقی هیولاواری که همیشه در سرمان است با صدای بلند پخش میشود.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
شبکهی اجتماعی اساسا با حلقهی اجتماعی متفاوت است چراکه کارکرد حلقههای اجتماعی فرونشاندن اشتهای ماست و کارکرد شبکههای اجتماعی افزایش آن. هرچیزی که زمانی درون بود حالا بیرون است، آن هم فقط به فاصلهی یک کلیک. بیشتر چیزهایی هم که زمانی بیرون بودند حالا درون اند و در تنهایی تجربه میشوند.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
چیزی که در گذشته باعث میشد تلوزیون چیزی شیطانی باشد ماهیتش نبود، حضور مطلق و همهجاییاش بود. وقتی تلوزیون دیگر همه چیز نباشد، میتواند صرفا یک چیز باشد. شیطانِ اصلی در دل ماشین خستگیناپذیری کاربر آن است.
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی
#دیدار_اتفاقی_با_دوست_خیالی