بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
214 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد
این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد
...
هر چند صد بیابان وحشی تر از غزالیم
ما را به گوشه چشم تسخیر می توان کرد

از بحر تشنه چشمان لب خشک بازگردند
آیینه را ز دیدار کی سیر می توان کرد
...
در چشم خرده بینان هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه تفسیر می توان کرد

در بوته ریاضت یک چند اگر گذاری
قلب وجود خودرا اکسیر می توان کرد

گر گوش هوش باشد در پرده خموشی
صد داستان شکایت تقریر می توان کرد

فریاد کاهل دولت از نخوتند غافل
کز خلق خوش چه دلها تسخیر می توان کرد

بی منصبی ز تغییر ایمن بود وگرنه
هر منصب دگر هست تغییر می توان کرد

اوضاع خوش خیالان سامان پذیر گردد
گر خواب شاعران را تعبیر می توان کرد

از درد عشق اگر هست صائب ترا نصیبی
از ناله در دل سنگ تأثیر می توان کرد

#صائب_تبریزی
3
با خود می‌گفت: _ اما دوستش دارم!

#مادام_بوواری
3
💠چند داستان کوتاه به همراه تحلیل و بررسی

۱- زیباترین غریق جهان - نقد
گابریل گارسیا مارکز

۲- جناب آقای رئیس جمهور - نقد
گیب هادسون

۳- جهنم - بهشت
جومپا لاهیری

۴- لاتاری - نقد ۱، نقد ۲
شرلی جکسون

۵- تپه‌هایی چون فیل‌های سفید - نقد
ارنست همینگوی

۶- شنل - نقد
نیکولای واسیلیویچ گوگول

۷- تعمیرکار - نقد
پرسیوال اورت

۸- هر وقت کارم داشتی زنگ بزن - نقد
ریموند کارور

۹- کلیسای جامع - نقد
ریموند کارور

۱۰- خوبی خدا - نقد
مارجوری کمپر

۱۱- دیدار نامنتظر
یوهان پتر هبل

۱۲- فقط اومده بودم یک تلفن بزنم - نقد
گابریل گارسیا مارکز

۱۳- شرط‌بندی - نقد ۱، نقد ۲
آنتوان چخوف

۱۴- گربه سیاه - نقد
ادگار آلن پو

۱۵- یک روز خوش برای موزماهی - نقد
جی. دی. سلینجر

۱۶- یک گل سرخ برای امیلی - نقد
ویلیام فاکنر

۱۷- گربه زیر باران - نقد
ارنست همینگوی

📚 @mimremeembook
نه پشت پای بر اندیشه می توانم زد
نه این درخت غم از ریشه می توانم زد

به خصم گل زدن از دست من نمی آید
وگرنه بر سر خود تیشه می توانم زد

خوشم به زندگی تلخ همچو می، ورنه
برون چو رنگ ازین شیشه می توانم زد

چه نسبت است به میراب جوی شیر مرا؟
به تیشه من رگ اندیشه می توانم زد

ز چشم شیر مکافات نیستم ایمن
وگرنه برق بر این بیشه می توانم زد

ازان ز خنده نیاید لبم بهم چون جام
که بوسه بر دهن شیشه می توانم زد

اگر ز طعنه عاجزکشی نیندیشم
به قلب چرخ جفاپیشه می توانم زد

ندیده است جگرگاه بیستون در خواب
گلی که من به سر تیشه می توانم زد

خوش است پیش فتادن ز همرهان صائب
وگرنه گام به اندیشه می توانم زد

#صائب_تبریزی
هرچه بود خوشبخت نبود، هرگز احساس خوشبختی نکرده بود. این نابسندگیِ زندگی از چه بود، از چه ناشی می‌شد این که به هرچه تکیه می‌کرد درجا می‌گندید؟

#مادام_بوواری
💔1
فکرِ بلبل همه آن است که گُل شد یارش
گُل در اندیشه که چُون عشوه کُنَد در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بِکُشَند
خواجه آن است که باشد غَمِ خدمتکارش

جایِ آن است که خون موج زَنَد در دلِ لعل
زین تَغابُن که خَزَف می‌شکند بازارش

بلبل از فیضِ گل آموخت سخن، ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچهٔ معشوقهٔ ما می‌گُذَری
بر حذر باش، که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همرهِ اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانبِ عشق عزیز است، فرومگذارش

صوفیِ سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جامِ دگر آشفته شود دستارش

دلِ حافظ که به دیدارِ تو خوگر شده بود
نازپروردِ وصال است، مجو آزارش

#حافظ
💔3👍1
تو و چشمی که ز دل‌ها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
...
هر که از دامن او دست مرا کوته کرد
دارم امید که دستش به گریبان نرسد

#صائب_تبریزی
1
آه! چه خیال محالی! براستی که هیچ چیز ارزش جستجو نداشت؛ همه چیز دروغ بود! هر لبخندی خمیازه‌ای از ملال را پنهان می‌کرد و هر شادی‌ای لعنتی را، هر لذتی چندشش را، و از بهترین بوسه‌ها چیزی جز میل تحقق‌ناپذیرِ خوشیِ بزرگتری روی لب‌ها نمی‌ماند.

#مادام_بوواری
خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت
تا کرببلا رفت که تفسیر تو باشد 🖤

#مهدی_جهاندار
💔2
چشمان تو که از هیجان گریه می‌کنند   
در من هزار چشم نهان گریه می‌کنند

نفرین به شعر هایم اگر چشم های تـو
این گونه از شنیدن شان گریه می‌کنند

شایـد که آگهند ز پـایـان ماجـرا
شاید برای هر دومان گریه می کنند!

بانـوی من! چگونه تسلاّى‌تان دهم؟
چون چشم های باورتان گریه می‌کنند

پر کرده کیسه های خود از بغض رودها
چون ابرهای خیس خزان گریه می‌کنند

وقتی تو گریه می کنی ای دوست! در دلم
انگار ابـرهای جهان گریه می‌کنند

انگار ،با تـو، بار دگر، خواهران من
در ماتـم برادرشان گریه می‌کنند

در ماتـم هزار گل ارغوان مگر
با هم هزار سرو جوان گریه می‌کنند

انگار عاشقانه‌تـرین خاطـرات من
همراه با تو مویه کنان گریه می‌کنند

حس می‌کنم که گریه فقط گریه‌ی تو نیست
همراه تو زمین و زمان گریه می‌کنند

#حسین_منزوی
💔6
هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد
هر تشنه‌لب به چشمه حیوان نمی‌رسد

آه من است در دل شب‌های انتظار
طومار شکوه‌ای که به پایان نمی‌رسد

عاشق کجا و بوسه آن لعل آبدار
آب گهر به خار مغیلان نمی‌رسد

از جوش عاشقان نشود تنگ خلق عشق
تنگی ز کاروان به بیابان نمی‌رسد

کام مرا به مرگ نخواهد گذاشت عشق
این کشتی شکسته به طوفان نمی‌رسد

در کشوری که پاره دل خرج می‌شود
انگشتری به داد سلیمان نمی‌رسد

وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار
دایم نسیم مصر به کنعان نمی‌رسد

کوتاهی از من است نه از سرو ناز من
دست ز کار رفته به دامان نمی‌رسد

هرچند صبح عید ز دل زنگ می‌برد
صائب به فیض چاک گریبان نمی‌رسد

#صائب_تبریزی
2
دلش مثل آدم‌هایی که بیشتر از یک مقدار معینِ موسیقی را نمی‌توانند تحمل کنند از سر و صدای عشقی که ظرافت‌هایش را دیگر تمیز نمی‌داد دچار رخوتِ بی‌اعتنایی می‌شد.

#مادام_بوواری
💔2
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی

مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی

مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی

بدین صفت که ز هر سو کشیده‌ای صف مژگان
تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی

چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی

به غیر سینهٔ صد چاک خویش در صف محشر
شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی

اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت
جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی

رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید
کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی

تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت
گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی

فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی
چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی

#فروغی_بسطامی
6
...
بنشین که چو پروانه به گرد تو زند بال
از روز ازل آنچه مقدر شده باشد
...
از گریه شادی مژه‌اش خشک نگردد
چشمی که در او یار مصور شده باشد

#صائب_تبریزی
3
همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت به جا می‌ماند، بس که درک نیستی‌ای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باورش دشوار است.

#مادام_بوواری
#فلوبر
💔2
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

#سعدی
3
#معرفی
#مجله

توی گشت و گذارم در اینترنت به مجله‌‌ی آرش برخوردم.
مجله‌ی جالبی به نظر میاد.
آرشیوش از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۰ در پرتال جامع علوم انسانی وجود داره. (نمی‌دونم کامل هست یا نه)
توی این مجله اخوان، طاهباز، جلال، بهرام بیضایی، سپانلو و... نوشتن و مسئولش هم م.آزاد بوده.

خواندن مجله‌های ادبی خیلی به شناخت ادبیات و خود نویسنده‌ها و شاعران کمک می‌کنه.
همچنین اون زمان که فضای رسانه به این شکل نبوده، مجله‌های ادبی مهم و جریان‌ساز بودند و به نوعی معرف فضای حاکم بر اون زمان هستند.

لینک دسترسی به آرشیو:

http://ensani.ir/fa/article/journal-number/21069/%D8%A2%D8%B1%D8%B4-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D9%86-1340-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-1
1
از جلوه تو برگ ز پیوند بگسلد
نشو و نما ز نخل برومند بگسلد

طفل از نظاره تو ز مادر شود جدا
مادر ز دیدن تو ز فرزند بگسلد

دامن کشان ز هر در باغی که بگذری
از ریشه سرو رشته پیوند بگسلد

چون نی نوازشی به لب خویش کن مرا
زان پیشتر که بند من از بند بگسلد

در جوش نوبهار کجا تن دهد به بند
دیوانه ای که فصل خزان بند بگسلد

جستن ز بند خانه تقدیر مشکل است
دل چون ز زلف وکاکل دلبند بگسلد

آزادگی ز شهد محال است مور را
دل چون ازان لبان شکرخند بگسلد

این رشته حیات که آخر گسستنی است
تا کی گره به هم زنم وچند بگسلد

آدم به اختیار نیامد برون ز خلد
صائب چگونه از دل خرسند بگسلد

#صائب_تبریزی
2
با این همه، لذت دردش کامل نبود، چون در پیرامونش هیچ‌کس نبود که آن را با او در میان بگذارد؛

#مادام_بوواری
#فلوبر
1
این که تو داری قیامتست نه قامت
وین نه تبسم که معجزه‌ست و کرامت

هر که تماشای روی چون قمرت کرد
سینه سپر کرد پیش تیر ملامت

هر شب و روزی که بی تو می‌رود از عمر
بر نفسی می‌رود هزار ندامت

عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم
باقی عمر ایستاده‌ام به غرامت

سرو خرامان چو قد معتدلت نیست
آن همه وصفش که می‌کنند به قامت

چشم مسافر که بر جمال تو افتاد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت

اهل فریقین در تو خیره بمانند
گر بروی در حسابگاه قیامت

این همه سختی و نامرادی سعدی
چون تو پسندی سعادتست و سلامت
 
#سعدی
 
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری‌ست
چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز
پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
تمام گنجشکان
که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می‌کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت‌ها لب حوض
درون آینه پاک آب می‌نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر نگاه تو در ترانه من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه من
چه نیمه‌شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تو را
چنانکه دلم خواسته است ساخته‌ام
چه نیمه‌شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت تو را شناخته ام
به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگین‌ند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه درین خانه‌ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب‌های غریب
درین رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته‌جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی

🖤سرباز وطن🖤

#فریدون_مشیری
3👎1