بریده بریده 📚📖 – Telegram
بریده بریده 📚📖
214 subscribers
93 photos
14 videos
4 files
84 links
دست بر‌ گلویم گرفته‌ام و با کتاب‌ها بریده بریده حرف می‌زنم ...

انتقادات و پیشنهادات:
https://news.1rj.ru/str/HarfinoBot?start=e9267dabdb8f2a0

جهان نخواست مرا، بخت شاعری فرمود :)
Download Telegram
چشمان تو که از هیجان گریه می‌کنند   
در من هزار چشم نهان گریه می‌کنند

نفرین به شعر هایم اگر چشم های تـو
این گونه از شنیدن شان گریه می‌کنند

شایـد که آگهند ز پـایـان ماجـرا
شاید برای هر دومان گریه می کنند!

بانـوی من! چگونه تسلاّى‌تان دهم؟
چون چشم های باورتان گریه می‌کنند

پر کرده کیسه های خود از بغض رودها
چون ابرهای خیس خزان گریه می‌کنند

وقتی تو گریه می کنی ای دوست! در دلم
انگار ابـرهای جهان گریه می‌کنند

انگار ،با تـو، بار دگر، خواهران من
در ماتـم برادرشان گریه می‌کنند

در ماتـم هزار گل ارغوان مگر
با هم هزار سرو جوان گریه می‌کنند

انگار عاشقانه‌تـرین خاطـرات من
همراه با تو مویه کنان گریه می‌کنند

حس می‌کنم که گریه فقط گریه‌ی تو نیست
همراه تو زمین و زمان گریه می‌کنند

#حسین_منزوی
💔6
هر ساغری به آن لب خندان نمی‌رسد
هر تشنه‌لب به چشمه حیوان نمی‌رسد

آه من است در دل شب‌های انتظار
طومار شکوه‌ای که به پایان نمی‌رسد

عاشق کجا و بوسه آن لعل آبدار
آب گهر به خار مغیلان نمی‌رسد

از جوش عاشقان نشود تنگ خلق عشق
تنگی ز کاروان به بیابان نمی‌رسد

کام مرا به مرگ نخواهد گذاشت عشق
این کشتی شکسته به طوفان نمی‌رسد

در کشوری که پاره دل خرج می‌شود
انگشتری به داد سلیمان نمی‌رسد

وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار
دایم نسیم مصر به کنعان نمی‌رسد

کوتاهی از من است نه از سرو ناز من
دست ز کار رفته به دامان نمی‌رسد

هرچند صبح عید ز دل زنگ می‌برد
صائب به فیض چاک گریبان نمی‌رسد

#صائب_تبریزی
2
دلش مثل آدم‌هایی که بیشتر از یک مقدار معینِ موسیقی را نمی‌توانند تحمل کنند از سر و صدای عشقی که ظرافت‌هایش را دیگر تمیز نمی‌داد دچار رخوتِ بی‌اعتنایی می‌شد.

#مادام_بوواری
💔2
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی

مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی

مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی

بدین صفت که ز هر سو کشیده‌ای صف مژگان
تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی

چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی

به غیر سینهٔ صد چاک خویش در صف محشر
شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی

اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت
جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی

رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید
کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی

تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت
گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی

فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی
چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی

#فروغی_بسطامی
6
...
بنشین که چو پروانه به گرد تو زند بال
از روز ازل آنچه مقدر شده باشد
...
از گریه شادی مژه‌اش خشک نگردد
چشمی که در او یار مصور شده باشد

#صائب_تبریزی
3
همیشه بعد از مرگ کسی نوعی حیرت به جا می‌ماند، بس که درک نیستی‌ای که ناگهان پیش آمده، و نیز رضا دادن به آن و باورش دشوار است.

#مادام_بوواری
#فلوبر
💔2
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

#سعدی
3
#معرفی
#مجله

توی گشت و گذارم در اینترنت به مجله‌‌ی آرش برخوردم.
مجله‌ی جالبی به نظر میاد.
آرشیوش از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۰ در پرتال جامع علوم انسانی وجود داره. (نمی‌دونم کامل هست یا نه)
توی این مجله اخوان، طاهباز، جلال، بهرام بیضایی، سپانلو و... نوشتن و مسئولش هم م.آزاد بوده.

خواندن مجله‌های ادبی خیلی به شناخت ادبیات و خود نویسنده‌ها و شاعران کمک می‌کنه.
همچنین اون زمان که فضای رسانه به این شکل نبوده، مجله‌های ادبی مهم و جریان‌ساز بودند و به نوعی معرف فضای حاکم بر اون زمان هستند.

لینک دسترسی به آرشیو:

http://ensani.ir/fa/article/journal-number/21069/%D8%A2%D8%B1%D8%B4-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D9%86-1340-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-1
1
از جلوه تو برگ ز پیوند بگسلد
نشو و نما ز نخل برومند بگسلد

طفل از نظاره تو ز مادر شود جدا
مادر ز دیدن تو ز فرزند بگسلد

دامن کشان ز هر در باغی که بگذری
از ریشه سرو رشته پیوند بگسلد

چون نی نوازشی به لب خویش کن مرا
زان پیشتر که بند من از بند بگسلد

در جوش نوبهار کجا تن دهد به بند
دیوانه ای که فصل خزان بند بگسلد

جستن ز بند خانه تقدیر مشکل است
دل چون ز زلف وکاکل دلبند بگسلد

آزادگی ز شهد محال است مور را
دل چون ازان لبان شکرخند بگسلد

این رشته حیات که آخر گسستنی است
تا کی گره به هم زنم وچند بگسلد

آدم به اختیار نیامد برون ز خلد
صائب چگونه از دل خرسند بگسلد

#صائب_تبریزی
2
با این همه، لذت دردش کامل نبود، چون در پیرامونش هیچ‌کس نبود که آن را با او در میان بگذارد؛

#مادام_بوواری
#فلوبر
1
این که تو داری قیامتست نه قامت
وین نه تبسم که معجزه‌ست و کرامت

هر که تماشای روی چون قمرت کرد
سینه سپر کرد پیش تیر ملامت

هر شب و روزی که بی تو می‌رود از عمر
بر نفسی می‌رود هزار ندامت

عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم
باقی عمر ایستاده‌ام به غرامت

سرو خرامان چو قد معتدلت نیست
آن همه وصفش که می‌کنند به قامت

چشم مسافر که بر جمال تو افتاد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت

اهل فریقین در تو خیره بمانند
گر بروی در حسابگاه قیامت

این همه سختی و نامرادی سعدی
چون تو پسندی سعادتست و سلامت
 
#سعدی
 
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری‌ست
چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز
پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
تمام گنجشکان
که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می‌کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت‌ها لب حوض
درون آینه پاک آب می‌نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر نگاه تو در ترانه من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه من
چه نیمه‌شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تو را
چنانکه دلم خواسته است ساخته‌ام
چه نیمه‌شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت تو را شناخته ام
به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگین‌ند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه درین خانه‌ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب‌های غریب
درین رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته‌جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی

🖤سرباز وطن🖤

#فریدون_مشیری
3👎1
نُه آسمان سبو کش میخانه تواند
در حلقه تصرف پیمانه تواند

چندان که چشم کار کند در سواد خاک
مردم خراب نرگس مستانه تواند

گردنکشان شیشه وافتادگان جام
در زیر دست ساقی میخانه تواند

نُه آسمان ز طاق بلند تو شیشه ای است
این خاک طینتان همه پیمانه تواند

آن خسروان که روز بزرگی کنند خرج
چون شب شود گدای در خانه تواند

جمعی کز آشنایی عالم بریده اند
در جستجوی معنی بیگانه تواند

ما خود چه ذره ایم که خورشید طلعتان
با روی آتشین همه پروانه تواند

آزادگان که سر به فلک در نیاورند
در آرزوی دام تو ودانه تواند

صائب بگو که پرده شناسان روزگار
از دل تمام گوش به افسانه تواند
 
#صائب_تبریزی
تشنه آغوش دریا را تن آسایی بلاست
چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماند ماند

#صائب_تبریزی
تا همیشه از برایم ای صدای من بمان
ای صدای مهربان بمان، برای من بمان

در زمانه ای که آشنایی اش پر از غریبگی است
ای غریبه ی به غربت آشنای من، بمان

بی تو من شبانه با که با که گفت و گو کنم
ای حریف صحبت شبانه های من، بمان

بی تو هر کجا و هر که ، جمله خالی از صفاست
ای گرامی ، ای صمیم با صفای من، بمان

زورقی شکسته ام که بی تو غرق می شوم
ای خیال تو چراغ رَهنمای من، بمان

می روم ولی نه بی تو می روم، تو هم بیا
دل به یاد من ببند و در هوای من، بمان

تا دوباره بشنوی صدای آشنای من
با طنین مه گرفته ی صدای من، بمان

#حسین_منزوی
سنگین دلی وگرنه ازان لعل آبدار
صد تشنه را به آب بقا می‌توان رساند

در کاروان بیخودی ما شتاب نیست
خود را به یک دو جام به ما می‌توان رساند

از خود بریده بر سر آتش نشسته ایم
ما را به یک نگه به خدا می‌توان رساند

#صائب_تبریزی
2
هوهو زنان بیا، نفست حق!
پیر سپیدجامهٔ رقصان!
ای برف! ای شگرف!
آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را
یک‌باره از بسیط زمین پاک کرده‌ای
کولاک کرده‌ای!

#محمدمهدی_سیار
2👍1
مردان و زنان جوانی که امروزه در کار نوشتن‌اند، مشکلات دل آدمی را که با خود در ستیز است، از یاد برده‌اند و نوشته خوب فقط زاییده این ستیز تواند بود؛ زیرا جز این چیزی درخور نوشتن نیست، درخور عذاب و عرق‌ریزی نیست.

خطابه ویلیام فاکنر به مناسبت قبول جایزه نوبل در ادبیات
#خشم_و_هیاهو
👍2
انسان جاوید است؛ نه بدان سبب که در میان مخلوقات فقط او صدایی پایان‌ناپذیر دارد، بلکه بدان‌رو که دارای روح است، روحی که سرچشمه رافت و فداکاری و پایداری است.


خطابه ویلیام فاکنر به مناسبت قبول جایزه نوبل در ادبیات
#خشم_و_هیاهو
👍2
دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ 
در آرزوی آرامش مردان کوچک
می میرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچ کس به خانه اش نمی رسد؟

#گروس_عبدالملکیان
👍3
پس از تو باز نشد دکمه های پیرهنم
به لطف دوری تو در تدارک کفنم

من آن درخت جوانم که بعد رفتن تو
میان باغچه شایسته ی تبر شدنم

پس از تو غربت محض است در فراسویم
به قدر سنگ مزاری نمانده از وطنم

چقدر پیر شدم بعد تو که آینه هم
نگاه کرده و باور نکرده است منم

چقدر بعد تو تنهایی ام عمیق تر است
چقدر بعد تو محتاج دوست داشتنم


🖤۱۷۶🖤
#امیرعلی_سلیمانی
💔2