ما در شکست گوهر یکدانه خودیم
سنگ ملامت دل دیوانه خودیم
چون بلبل از ترانه خود مست میشویم
ما غافلان به خواب ز افسانه خودیم
در خون نشسته ایم ز رنگینی خیال
چون لاله دل سیاه ز پیمانه خودیم
از پاس آشنایی احباب فارغیم
ممنون وحشت دل بیگانه خودیم
گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
هر چند سیل گوشه ویرانه خودیم
چون تاک در بریدن خود فتح باب ماست
باران طلب ز گریه مستانه خودیم
ما را غرور راهنما نیست راهزن
بیت الحرام خلق و صنمخانه خودیم
چون غنچه نیست از دگران فتح باب ما
منتپذیر همت مردانه خودیم
دست فلک کبود شد از گوشمال و ما
مشغول خاکبازی طفلانه خودیم
ما چون کمان ز گوشه نشینی درین بساط
هر جا رویم معتکف خانه خودیم
صائب شده است برق حوادث چراغ ما
تا خوشهچین خرمن بیدانه خودیم
#صائب_تبریزی
سنگ ملامت دل دیوانه خودیم
چون بلبل از ترانه خود مست میشویم
ما غافلان به خواب ز افسانه خودیم
در خون نشسته ایم ز رنگینی خیال
چون لاله دل سیاه ز پیمانه خودیم
از پاس آشنایی احباب فارغیم
ممنون وحشت دل بیگانه خودیم
گیریم گل در آب به تعمیر دیگران
هر چند سیل گوشه ویرانه خودیم
چون تاک در بریدن خود فتح باب ماست
باران طلب ز گریه مستانه خودیم
ما را غرور راهنما نیست راهزن
بیت الحرام خلق و صنمخانه خودیم
چون غنچه نیست از دگران فتح باب ما
منتپذیر همت مردانه خودیم
دست فلک کبود شد از گوشمال و ما
مشغول خاکبازی طفلانه خودیم
ما چون کمان ز گوشه نشینی درین بساط
هر جا رویم معتکف خانه خودیم
صائب شده است برق حوادث چراغ ما
تا خوشهچین خرمن بیدانه خودیم
#صائب_تبریزی
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی
سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وآن ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی
#سعدی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی
همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی
اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی
سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وآن ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی
#سعدی
چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم
ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم
یک بار نجست از دل ما ناوک آهی
از بار گنه همچو کمان گرچه خمیدیم
چون شمع درین انجمن از راستی خویش
غیر از سر انگشت ندامت نگزیدیم
افسوس که با دیده بیدار چو سوزن
خار از قدم آبله.پایی نکشیدیم
چون لاله دلسوخته در گلشن ایجاد
بی خون جگر قطره آبی نچشیدیم
هر چند چو گل گوش فکندیم درین باغ
حرفی که برد راه به جایی نشنیدیم
از آب روان ماند بجا سبزه و گلها
ما حاصل ازین عمر سبکسیر ندیدیم
شد ناوک ما گر زدل سنگ ترازو
بر دوش کمان دست نوازش نکشیدیم
شد کوزه نرگس سر بی مغز حریفان
ما یک گل ازان گوشه دستار نچیدیم
اول ثمر پیشرسش قرب خدا بود
پیوند خود از هر چه درین باغ بریدیم
بیرون ننهادیم ز سرمنزل خود پای
چندان که درین دایره چون چشم پریدیم
کردیم تلف عمر به غواصی این بحر
در هیچ صدف گوهر انصاف ندیدیم
صائب به مقامی نرسیدیم ز سستی
از خاک چو نی گرچه کمر بسته دمیدیم
#صائب_تبریزی
ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم
یک بار نجست از دل ما ناوک آهی
از بار گنه همچو کمان گرچه خمیدیم
چون شمع درین انجمن از راستی خویش
غیر از سر انگشت ندامت نگزیدیم
افسوس که با دیده بیدار چو سوزن
خار از قدم آبله.پایی نکشیدیم
چون لاله دلسوخته در گلشن ایجاد
بی خون جگر قطره آبی نچشیدیم
هر چند چو گل گوش فکندیم درین باغ
حرفی که برد راه به جایی نشنیدیم
از آب روان ماند بجا سبزه و گلها
ما حاصل ازین عمر سبکسیر ندیدیم
شد ناوک ما گر زدل سنگ ترازو
بر دوش کمان دست نوازش نکشیدیم
شد کوزه نرگس سر بی مغز حریفان
ما یک گل ازان گوشه دستار نچیدیم
اول ثمر پیشرسش قرب خدا بود
پیوند خود از هر چه درین باغ بریدیم
بیرون ننهادیم ز سرمنزل خود پای
چندان که درین دایره چون چشم پریدیم
کردیم تلف عمر به غواصی این بحر
در هیچ صدف گوهر انصاف ندیدیم
صائب به مقامی نرسیدیم ز سستی
از خاک چو نی گرچه کمر بسته دمیدیم
#صائب_تبریزی
👍2❤1👎1
میدانی، رفیق، من به لحاظ خلق و خوی ذاتی و موقعیت اجتماعی یکی از آن آدمهایی ام که خودشان نمیتوانند عاقلانه رفتار کنند، اما میتوانند بالای منبر بروند و دیگران را موعظه کنند.
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
👍5😁1
بریده بریده 📚📖
تخت پایه چنان توان بر برد که چو افتی ازو نگردی خرد #هفت_پیکر #نظامی
سلام بچهها
من با این پادکست شروع کردم به خواندن "هفت پیکر" حکیم نظامی.
اگه پایه هستین شما هم شروع کنین و بیتهایی که به نظرتون قشنگ میاد رو برای من بفرستین تا توی کانال بذارم.
فقط از من جلو نزنین. 🚶🏻♀️🚶🏻♀️😅
هفتهای ۳ جلسهش رو گوش بدیم خوبه به نظرم.
اسم پادکست: پادکست نظامی گنجوی
از محمدرضا طاهری
https://open.spotify.com/show/5Ob4VCQWYIq4c43XOxpkrX?si=9774655149c84372
من با این پادکست شروع کردم به خواندن "هفت پیکر" حکیم نظامی.
اگه پایه هستین شما هم شروع کنین و بیتهایی که به نظرتون قشنگ میاد رو برای من بفرستین تا توی کانال بذارم.
فقط از من جلو نزنین. 🚶🏻♀️🚶🏻♀️😅
هفتهای ۳ جلسهش رو گوش بدیم خوبه به نظرم.
اسم پادکست: پادکست نظامی گنجوی
از محمدرضا طاهری
https://open.spotify.com/show/5Ob4VCQWYIq4c43XOxpkrX?si=9774655149c84372
❤4👎1
👍3
دخترک بینوا! بهرغم کنارهجویی و تلخی آشکارش، دل مهربان نازکش در تپشهاش خودش را لو میداد.
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
❤1
❤1
❤5👍1
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بندهوارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بیخویشتن از خمر ظلوم است و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بیخویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
#سعدی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بندهوارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بیخویشتن از خمر ظلوم است و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بیخویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
#سعدی
❤2
ما گرانی از دل صحرای امکان میبریم
یوسف بیقیمت خود را ز کنعان میبریم
همچو گل یک چند خندیدیم در گلشن، بس است
مدتی هم غنچهسان سر در گریبان میبریم
ریشهی ما نیست در مغز زمین چون گردباد
رخت هستی از بساط خاک آسان میبریم
گرچه چندین خرمن گل را به یکدیگر زدیم
دامن و دست تهی زین باغ و بستان میبریم
نیست برق خرمن گل، پنجهی گستاخ ما
ما به جای گل ز گلشن چشم حیران میبریم
میکند منزل تلافی راه ناهموار را
ما به امّید فنا از زندگی جان میبریم
نیست صائب بیغمی از وصل گل، آیین ما
ما ز قرب گل چو شبنم چشم گریان میبریم
#صائب_تبریزی
یوسف بیقیمت خود را ز کنعان میبریم
همچو گل یک چند خندیدیم در گلشن، بس است
مدتی هم غنچهسان سر در گریبان میبریم
ریشهی ما نیست در مغز زمین چون گردباد
رخت هستی از بساط خاک آسان میبریم
گرچه چندین خرمن گل را به یکدیگر زدیم
دامن و دست تهی زین باغ و بستان میبریم
نیست برق خرمن گل، پنجهی گستاخ ما
ما به جای گل ز گلشن چشم حیران میبریم
میکند منزل تلافی راه ناهموار را
ما به امّید فنا از زندگی جان میبریم
نیست صائب بیغمی از وصل گل، آیین ما
ما ز قرب گل چو شبنم چشم گریان میبریم
#صائب_تبریزی
فرض کنید من در اشتباهم، فرض کنید اینها همه خطاست، غلط است، فرض کنید من احمقم، همانطور که بارها بهم گفتهاید؛ اما من اگر اشتباه هم میکنم در اشتباهم صادق و روراستم؛ شرافتم را از دست نداده ام. اندیشههای فاخر را تحسین میکنم. ممکن است اشتباه باشند، اما چیزی که برش تکیه میکنند مقدس است. گفتم که شما و کل رفقایتان هنوز چیزی بهم نگفتهاید که بتواند راهنمایم باشد، یا تحت تاثیرم قرار دهد. اصلا ولش کنید، حرفی بهتر از حرف آنها به من بزنید، دنبالتان میافتم، اما بهم نخندید، چون این کارتان خیلی غصهام میدهد و غمگینم میکند.
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
بهتر نیست همه صادقانه حرف دلمان را بزنیم؟ چه شرها که با صداقت دفع میشود!
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
👍2
ولایت یعنی تنها علی را حاکم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و این ولایت و سرپرستی است که معاویه و جرج جرداق و و و از آن بهرهای ندارند، که حاکم در درون آنها و محرک در وجود آنها امر علی و دستور علی نیست؛ که هواها و حرفها و جلوهها در آنها حکومت دارند.
معاویه گرچه علی را دوست دارد، ولی سلطنت را بیشتر از علی خواهان است و دوستدار آن است.
جرج جرداق گرچه از علی مینویسد، اما برای علی نمینویسد؛ که محرکی دیگر دارد و عاطفهای فقط او را به چرخ انداخته است.
و احمد حنبل گرچه برای علی شعر میسراید اما حکومت دیگری را برعهده دارد.
#غدیر
#عین_صاد
معاویه گرچه علی را دوست دارد، ولی سلطنت را بیشتر از علی خواهان است و دوستدار آن است.
جرج جرداق گرچه از علی مینویسد، اما برای علی نمینویسد؛ که محرکی دیگر دارد و عاطفهای فقط او را به چرخ انداخته است.
و احمد حنبل گرچه برای علی شعر میسراید اما حکومت دیگری را برعهده دارد.
#غدیر
#عین_صاد
❤3