دخترک بینوا! بهرغم کنارهجویی و تلخی آشکارش، دل مهربان نازکش در تپشهاش خودش را لو میداد.
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
❤1
❤1
❤5👍1
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بندهوارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بیخویشتن از خمر ظلوم است و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بیخویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
#سعدی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بندهوارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بیخویشتن از خمر ظلوم است و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بیخویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
#سعدی
❤2
ما گرانی از دل صحرای امکان میبریم
یوسف بیقیمت خود را ز کنعان میبریم
همچو گل یک چند خندیدیم در گلشن، بس است
مدتی هم غنچهسان سر در گریبان میبریم
ریشهی ما نیست در مغز زمین چون گردباد
رخت هستی از بساط خاک آسان میبریم
گرچه چندین خرمن گل را به یکدیگر زدیم
دامن و دست تهی زین باغ و بستان میبریم
نیست برق خرمن گل، پنجهی گستاخ ما
ما به جای گل ز گلشن چشم حیران میبریم
میکند منزل تلافی راه ناهموار را
ما به امّید فنا از زندگی جان میبریم
نیست صائب بیغمی از وصل گل، آیین ما
ما ز قرب گل چو شبنم چشم گریان میبریم
#صائب_تبریزی
یوسف بیقیمت خود را ز کنعان میبریم
همچو گل یک چند خندیدیم در گلشن، بس است
مدتی هم غنچهسان سر در گریبان میبریم
ریشهی ما نیست در مغز زمین چون گردباد
رخت هستی از بساط خاک آسان میبریم
گرچه چندین خرمن گل را به یکدیگر زدیم
دامن و دست تهی زین باغ و بستان میبریم
نیست برق خرمن گل، پنجهی گستاخ ما
ما به جای گل ز گلشن چشم حیران میبریم
میکند منزل تلافی راه ناهموار را
ما به امّید فنا از زندگی جان میبریم
نیست صائب بیغمی از وصل گل، آیین ما
ما ز قرب گل چو شبنم چشم گریان میبریم
#صائب_تبریزی
فرض کنید من در اشتباهم، فرض کنید اینها همه خطاست، غلط است، فرض کنید من احمقم، همانطور که بارها بهم گفتهاید؛ اما من اگر اشتباه هم میکنم در اشتباهم صادق و روراستم؛ شرافتم را از دست نداده ام. اندیشههای فاخر را تحسین میکنم. ممکن است اشتباه باشند، اما چیزی که برش تکیه میکنند مقدس است. گفتم که شما و کل رفقایتان هنوز چیزی بهم نگفتهاید که بتواند راهنمایم باشد، یا تحت تاثیرم قرار دهد. اصلا ولش کنید، حرفی بهتر از حرف آنها به من بزنید، دنبالتان میافتم، اما بهم نخندید، چون این کارتان خیلی غصهام میدهد و غمگینم میکند.
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
بهتر نیست همه صادقانه حرف دلمان را بزنیم؟ چه شرها که با صداقت دفع میشود!
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
#رنجکشیدگان_و_خوارشدگان
#داستایفسکی
👍2
ولایت یعنی تنها علی را حاکم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و این ولایت و سرپرستی است که معاویه و جرج جرداق و و و از آن بهرهای ندارند، که حاکم در درون آنها و محرک در وجود آنها امر علی و دستور علی نیست؛ که هواها و حرفها و جلوهها در آنها حکومت دارند.
معاویه گرچه علی را دوست دارد، ولی سلطنت را بیشتر از علی خواهان است و دوستدار آن است.
جرج جرداق گرچه از علی مینویسد، اما برای علی نمینویسد؛ که محرکی دیگر دارد و عاطفهای فقط او را به چرخ انداخته است.
و احمد حنبل گرچه برای علی شعر میسراید اما حکومت دیگری را برعهده دارد.
#غدیر
#عین_صاد
معاویه گرچه علی را دوست دارد، ولی سلطنت را بیشتر از علی خواهان است و دوستدار آن است.
جرج جرداق گرچه از علی مینویسد، اما برای علی نمینویسد؛ که محرکی دیگر دارد و عاطفهای فقط او را به چرخ انداخته است.
و احمد حنبل گرچه برای علی شعر میسراید اما حکومت دیگری را برعهده دارد.
#غدیر
#عین_صاد
❤3
ما درد را به ذوق می ناب میکشیم
از آه سرد منت مهتاب میکشیم
از حیف و میل پله میزان ما تهی است
از سنگ، ناز گوهر سیراب میکشیم
پاکی است شرط صحبت پاکیزه گوهران
پیش از پیاله دست و دهن آب میکشیم!
بر خاک تشنه جرعه فشانی عبادت است
ما باده را به گوشه محراب میکشیم
از آب زندگی نکشد هیچ تشنه لب
نازی که ما ز خنجر سیراب میکشیم
داریم با کجی طمع راستی ز خلق
گوهر برون ز بحر به قلاب میکشیم
نتوان به خار و خس ره سیلاب را گرفت
دست ازعنان این دل بیتاب میکشیم
ترسانده است دولت بیدار چشم ما
از بخت خفته ناز شکر خواب میکشیم
از رفتن حیات که بودیم دلگران
امروز ناز آمدن آب میکشیم
ما خواب را به دیده خود تلخ کردهایم
شیر و شکر ز ساغر مهتاب میکشیم
صائب به زور گریه بیاختیار، ما
در گوش بحر حلقه گرداب میکشیم
#صائب_تبریزی
از آه سرد منت مهتاب میکشیم
از حیف و میل پله میزان ما تهی است
از سنگ، ناز گوهر سیراب میکشیم
پاکی است شرط صحبت پاکیزه گوهران
پیش از پیاله دست و دهن آب میکشیم!
بر خاک تشنه جرعه فشانی عبادت است
ما باده را به گوشه محراب میکشیم
از آب زندگی نکشد هیچ تشنه لب
نازی که ما ز خنجر سیراب میکشیم
داریم با کجی طمع راستی ز خلق
گوهر برون ز بحر به قلاب میکشیم
نتوان به خار و خس ره سیلاب را گرفت
دست ازعنان این دل بیتاب میکشیم
ترسانده است دولت بیدار چشم ما
از بخت خفته ناز شکر خواب میکشیم
از رفتن حیات که بودیم دلگران
امروز ناز آمدن آب میکشیم
ما خواب را به دیده خود تلخ کردهایم
شیر و شکر ز ساغر مهتاب میکشیم
صائب به زور گریه بیاختیار، ما
در گوش بحر حلقه گرداب میکشیم
#صائب_تبریزی
Forwarded from 🎧پادکست شعر پارسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹️سیودو سال، زمان بسیار کم و کوتاهی به نظر میرسد. چنان که شاید بسیاری از افراد تازه بعد از این سن به فکر بیفتند که برای «آینده» خود کاری کنند. اما این زمان، برای درخشیدن ستارهای شبیه فروغ، ابدا کوتاه نیست.
🎙فروغ فرخزاد که به راستی یک استعداد و یک ستاره پرنور در آسمان ادبیات و شعر فارسی است، در عمر کوتاه سیودو ساله خود، آثار ماندگار بسیاری خلق کرد. آثاری که هنوز بعد از سالها مورد استقبال و تحسین عوام و خواص از مخاطبین است.
◀️در این قسمت با محمدکاظم کاظمی سری به زندگی و آثار فروغ فرخزاد میزنیم و یکی از بهترین اشعار او را با صدای زینب بیات میشنویم تا بیش از پیش با این شاعر توانا آشنا شویم.
🎧برای شنیدن قسمت جدید پادکست شعر پارسی با عنوان «فروغ فروغ»، کانال شعر پارسی را در رسانههای انتشار پادکست دنبال کنید:
📎 https://yek.link/Shearparsipod
🎧 @shearparsipod
🎙فروغ فرخزاد که به راستی یک استعداد و یک ستاره پرنور در آسمان ادبیات و شعر فارسی است، در عمر کوتاه سیودو ساله خود، آثار ماندگار بسیاری خلق کرد. آثاری که هنوز بعد از سالها مورد استقبال و تحسین عوام و خواص از مخاطبین است.
◀️در این قسمت با محمدکاظم کاظمی سری به زندگی و آثار فروغ فرخزاد میزنیم و یکی از بهترین اشعار او را با صدای زینب بیات میشنویم تا بیش از پیش با این شاعر توانا آشنا شویم.
🎧برای شنیدن قسمت جدید پادکست شعر پارسی با عنوان «فروغ فروغ»، کانال شعر پارسی را در رسانههای انتشار پادکست دنبال کنید:
📎 https://yek.link/Shearparsipod
🎧 @shearparsipod
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که… نه! نفرین نمیکنم، نکند
به او، که عاشق او بودهام، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
#نجمه_زارع
نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که… نه! نفرین نمیکنم، نکند
به او، که عاشق او بودهام، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
#نجمه_زارع
چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقۀ سبز نوازش است
با برگهای مرده همآغوش میکنی
گمراهتر ز روح شرابی و دیده را
در شعله مینشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیات، که مرا نوش میکنی
تو درۀ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایهها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه، از چه سیهپوش میکنی؟
#فروغ_فرخزاد
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقۀ سبز نوازش است
با برگهای مرده همآغوش میکنی
گمراهتر ز روح شرابی و دیده را
در شعله مینشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیات، که مرا نوش میکنی
تو درۀ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایهها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه، از چه سیهپوش میکنی؟
#فروغ_فرخزاد