#کتاب_بخوانیم
در آغاز کتاب "ایوب" که #ادموند_بورک آن را متعالیترین کتاب عهد عتیق خوانده است، میشنویم که ایوب مردی متمکن و مومن از اهالی عوص بوده، هفت پسر و سه دختر داشته. مالک چند صد راس گوسفند، گاو و هزاران شتر بوده است. مردم از او فرمان میبردند و نیکیهایش را پاسخ میدادند.
بعد روزی فاجعه نازل شد. صابئین گاوها و الاغهایش را دزدیدند، رعد و برق گوسفندانش را از بین برد و کلدانیها شترهایش را به یغما بردند. گردبادی از صحرا وزید و خانۀ پسرش را منهدم کرد و فرزندانش را نابود کرد. دملهای دردناکی از پاشنۀ پا تا سر ایوب را فرا گرفت.
#چرا چنین بلاهایی سر ایوب آمده بود؟ دوستان او پاسخ را داشتند: تو مرتکب گناهی شدهای. بلدد شوحانی به اون میگفت اگر خودش و فرزندانش مرتکب گناهی نشده بودند خداوند فرزندان او را نمیکشت، زیرا خداوند انسان صادق را طرد نمیکند.
ولی ایوب زیر بار این سخنان نرفت و آنها را حرفهای پوچ نامید. او مرد بدی نبوده پس چرا اتفاقات بد برایش رخ داده بود؟ این یکی از دقیقترین سوالاتی است که در تمام عهد عتیق از خداوند پرسیده میشود.
زمانی که ایوب از خداوند میپرسد به چه علت مجبور شده این شداید را تحمل کند در حالیکه مرد خوبی بوده، پروردگار توجه او را به پدیدۀ قدرتمند طبیعت جلب میکند: تعجب نکن که اوضاع بر وفق مراد تو نچرخیده، جهان هستی از تو بزرگتر است. تعجب نکن که نمیفهمی چرا دنیا به کام تو نمیگردد، زیرا تو عمق منطق طبیعت را درک نمیکنی. ببین در برابر یک کوه چه اندازه حقیری. #بپذیر آنچه را که از تو بزرگتر است.
و ممکن است جهان به زعم ایوب غیرمنطقی جلوه کند، ولی این فینفسه غیرمنطقی نیست. زندگیهای ما معیار همه چیز نیست، برای درک کوچکی و حقارت انسان در برابر جهان، #مکانهای_متعالی (کوهها و صخرهها) را در نظر بگیرید. در اینجا پیامی کاملا مذهبی وجود دارد. خداوند به ایوب اطمینان میدهد که در قلبش جای دارد، هرچند همه چیز جهان به میل او نیست و چه بسا در مواردی هم خلاف میلش است، آنگاه که حکمت الهی از درک بشر خارج است.
این تصادفی نیست که کشش غرب به مناظر متعالی دقیقا زمانی گسترش یافت که باور سنتی به خداوند رو به کاستی گذارده بود. چنان است که گویی این مناظر مسافران را مجاز میکرد آن حسی از تعالی را تجربه کنند که دیگر در شهرها و روستاهای دستکاری شده نمییافتند. این مناظر #ارتباطی_عاطفی با قدرتی عظیمتر را به آنها عرضه میکرد، حتی اگر این ارتباط آنها را از مراجعه به متون و مذاهب سنتی بینیاز میساخت.
🗂 #کتاب هنر سیر و سفر فصل ششم: در باب تعالی #نویسنده آلن دوباتن #مترجم گلی امامی #نشر نیلوفر
@systemsthinking
در آغاز کتاب "ایوب" که #ادموند_بورک آن را متعالیترین کتاب عهد عتیق خوانده است، میشنویم که ایوب مردی متمکن و مومن از اهالی عوص بوده، هفت پسر و سه دختر داشته. مالک چند صد راس گوسفند، گاو و هزاران شتر بوده است. مردم از او فرمان میبردند و نیکیهایش را پاسخ میدادند.
بعد روزی فاجعه نازل شد. صابئین گاوها و الاغهایش را دزدیدند، رعد و برق گوسفندانش را از بین برد و کلدانیها شترهایش را به یغما بردند. گردبادی از صحرا وزید و خانۀ پسرش را منهدم کرد و فرزندانش را نابود کرد. دملهای دردناکی از پاشنۀ پا تا سر ایوب را فرا گرفت.
#چرا چنین بلاهایی سر ایوب آمده بود؟ دوستان او پاسخ را داشتند: تو مرتکب گناهی شدهای. بلدد شوحانی به اون میگفت اگر خودش و فرزندانش مرتکب گناهی نشده بودند خداوند فرزندان او را نمیکشت، زیرا خداوند انسان صادق را طرد نمیکند.
ولی ایوب زیر بار این سخنان نرفت و آنها را حرفهای پوچ نامید. او مرد بدی نبوده پس چرا اتفاقات بد برایش رخ داده بود؟ این یکی از دقیقترین سوالاتی است که در تمام عهد عتیق از خداوند پرسیده میشود.
زمانی که ایوب از خداوند میپرسد به چه علت مجبور شده این شداید را تحمل کند در حالیکه مرد خوبی بوده، پروردگار توجه او را به پدیدۀ قدرتمند طبیعت جلب میکند: تعجب نکن که اوضاع بر وفق مراد تو نچرخیده، جهان هستی از تو بزرگتر است. تعجب نکن که نمیفهمی چرا دنیا به کام تو نمیگردد، زیرا تو عمق منطق طبیعت را درک نمیکنی. ببین در برابر یک کوه چه اندازه حقیری. #بپذیر آنچه را که از تو بزرگتر است.
و ممکن است جهان به زعم ایوب غیرمنطقی جلوه کند، ولی این فینفسه غیرمنطقی نیست. زندگیهای ما معیار همه چیز نیست، برای درک کوچکی و حقارت انسان در برابر جهان، #مکانهای_متعالی (کوهها و صخرهها) را در نظر بگیرید. در اینجا پیامی کاملا مذهبی وجود دارد. خداوند به ایوب اطمینان میدهد که در قلبش جای دارد، هرچند همه چیز جهان به میل او نیست و چه بسا در مواردی هم خلاف میلش است، آنگاه که حکمت الهی از درک بشر خارج است.
این تصادفی نیست که کشش غرب به مناظر متعالی دقیقا زمانی گسترش یافت که باور سنتی به خداوند رو به کاستی گذارده بود. چنان است که گویی این مناظر مسافران را مجاز میکرد آن حسی از تعالی را تجربه کنند که دیگر در شهرها و روستاهای دستکاری شده نمییافتند. این مناظر #ارتباطی_عاطفی با قدرتی عظیمتر را به آنها عرضه میکرد، حتی اگر این ارتباط آنها را از مراجعه به متون و مذاهب سنتی بینیاز میساخت.
🗂 #کتاب هنر سیر و سفر فصل ششم: در باب تعالی #نویسنده آلن دوباتن #مترجم گلی امامی #نشر نیلوفر
@systemsthinking
Audio
اول ماه مهر, روز بازگشایی مراکز آموزشی بر همه معلمان گرامی، اساتید دانشگاهها، پدران و مادران و به ویژه دانش آموزان و دانشجویان خجسته باد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@zendegibaketab
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@zendegibaketab
#دانش_آموزان_متولد_دهه_نود
#عزت_نفس
#جرأت_ورزی
دیالوگ دیروز یک پیش دبستانی با مادرش در راه رسیدن به مدرسه
کودک: مامان من یه سوال طرح کردم میخوام از معلمم بپرسم
مادر: آفرین مامان، بپرس
کودک: مامان میخوام دستمو بلند کنم بگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان
کودک: مامان دستمو بلند نمیکنم، فقط میگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان هر طور راحتی
کودک: خانم اجازه هم نمیگم، میگم من یک سوال دارم
مادر: :)
کودکان متولد دهه نود، دو سال است که وارد مدرسه شدهاند. آنها آموزش سنتی را برنمیتابند و احتمالاً منتظر نمیمانند تا ما رویکردها و شیوههای جدید آموزش را یاد بگیریم.
@systemsthinking
#عزت_نفس
#جرأت_ورزی
دیالوگ دیروز یک پیش دبستانی با مادرش در راه رسیدن به مدرسه
کودک: مامان من یه سوال طرح کردم میخوام از معلمم بپرسم
مادر: آفرین مامان، بپرس
کودک: مامان میخوام دستمو بلند کنم بگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان
کودک: مامان دستمو بلند نمیکنم، فقط میگم خانم اجازه من یه سوال دارم
مادر: باشه مامان هر طور راحتی
کودک: خانم اجازه هم نمیگم، میگم من یک سوال دارم
مادر: :)
کودکان متولد دهه نود، دو سال است که وارد مدرسه شدهاند. آنها آموزش سنتی را برنمیتابند و احتمالاً منتظر نمیمانند تا ما رویکردها و شیوههای جدید آموزش را یاد بگیریم.
@systemsthinking
#تفکرسیستمی_در_مدرسه
معلمان عزیز، مدیران بزرگوار، معاونان محترم، مشاوران مهربان، مسوول پایه دوست داشتنی، دوستان خوب مدرسه:
هفته اول مهر بهترین فرصت برای ارتباط با بچهها و تعریف رابطه آنها با یکدیگر و رابطهشان با مدرسه است.
مدرسه را برای دانشآموزان جایی دوست داشتنی کنید.
روزهای اول به جای درس دادن، با بچهها بازی کنید؛ برای بچهها فضای گفتگو فراهم کنید؛ فرصت دهید تا در مورد خودشان و علایق و توانمندیهایشان صحبت کنند؛ با بچهها ارتباط انسانی برقرار کنید.
از روز اول برای بچهها خط و نشان نکشید؛ لازم نیست گربه را دم حجله بکشید؛ نگران کمی سر و صدا در مدرسه نباشید؛
برای درس دادن وقت هست.
این روزها:
کمی ورزش، هنر، کاردستی، بازی، داستان، نمایش، کارتون، بالا و پایین پریدن، با هم کار کردن، از خود گفتن و همدیگر را شنیدن...
فضایی فراهم کنید که بچهها احساس بهتری نسبت به مدرسه داشته باشند و با خاطرههای دوست داشتنی مدرسه را ترک کنند.
@systemsthinking
معلمان عزیز، مدیران بزرگوار، معاونان محترم، مشاوران مهربان، مسوول پایه دوست داشتنی، دوستان خوب مدرسه:
هفته اول مهر بهترین فرصت برای ارتباط با بچهها و تعریف رابطه آنها با یکدیگر و رابطهشان با مدرسه است.
مدرسه را برای دانشآموزان جایی دوست داشتنی کنید.
روزهای اول به جای درس دادن، با بچهها بازی کنید؛ برای بچهها فضای گفتگو فراهم کنید؛ فرصت دهید تا در مورد خودشان و علایق و توانمندیهایشان صحبت کنند؛ با بچهها ارتباط انسانی برقرار کنید.
از روز اول برای بچهها خط و نشان نکشید؛ لازم نیست گربه را دم حجله بکشید؛ نگران کمی سر و صدا در مدرسه نباشید؛
برای درس دادن وقت هست.
این روزها:
کمی ورزش، هنر، کاردستی، بازی، داستان، نمایش، کارتون، بالا و پایین پریدن، با هم کار کردن، از خود گفتن و همدیگر را شنیدن...
فضایی فراهم کنید که بچهها احساس بهتری نسبت به مدرسه داشته باشند و با خاطرههای دوست داشتنی مدرسه را ترک کنند.
@systemsthinking
Forwarded from روزهای زیبای زندگی
صبح روز اول مهر میهمان #مدرسه روستا بودم. با فعالیت «خوشحالیها و ناراحتیها» شروع کردیم.
از ۱ تا ۳ تا خوشحال و ناراحت بودن را بچهها نشان دادند و بعد گفتند چه چیزهایی خوشحال و ناراحتشان میکند و تمرین کردند کسی که ۲ تا ناراحت است را ۲ تا خوشحال کنند.
بعد حلقههای ۸ تا ۱۲ نفره تشکیل دادند و یک توپ را با صدا کردن نام یکدیگر به سمت افراد داخل حلقه پرتاب کردند. اول همه دستهایشان بالا بود و هر کسی که توپ را میگرفت، توپ را به افراد دیگری که هنوز دستشان بالا بود پرتاب میکرد و خودش دستش را پایین میآورد. آخرین نفر هم توپ را به نفر اول میداد و یک چرخه کامل میشد. هدف گروهها این بود که بدون افتادن توپ، سهبار این چرخه را طی کنند. برای بچههای اول تا سوم سخت بود اما بقیه این فعالیت را دوست داشتند.
بعد رفتیم پذیرایی و استراحت و موسیقی همشاگردی سلام و ...
وقت زنگ تفریح بچهها بادکنک باد کردند و بعد:
در گروههای ۵ تا ۸ نفره، «حلقهای دست در دست هم» تشکیل دادند و تلاش کردند بدون اینکه دستانشان از هم جدا شود، از افتادن یک بادکنک روی زمین جلوگیری کنند. برای دانشآموزان پنجم و ششم خیلی فعالیت جذابی شد و با کمی تمرین توانستند نمایش خوبی اجرا کنند. کوچکترها اما بیشتر دوست داشتند دستهایشان را باز کنند و دنبال بادکنک در حیاط بدوند که با توجه به موانعی که در حیاط بود، با خطر همراه بود.
بعد هم با استفاده از هولاهوپ، حلقهزدن را تمرین کردیم. تمام بچهها از هولاهوپ استفاده کردند و یکی از بچهها با ۳۰ بار تکرار جلوی جمع، خسته نشدن و نتیجه تمرین و تکرار در افزایش مهارت را به بچهها نشان داد.
تجربه خوبی بود، دو ساعت پر از فعالیت و تلاش و همکاری و فریاد زدن و لذت بردن از حضور در مدرسه...
@ahakelan
از ۱ تا ۳ تا خوشحال و ناراحت بودن را بچهها نشان دادند و بعد گفتند چه چیزهایی خوشحال و ناراحتشان میکند و تمرین کردند کسی که ۲ تا ناراحت است را ۲ تا خوشحال کنند.
بعد حلقههای ۸ تا ۱۲ نفره تشکیل دادند و یک توپ را با صدا کردن نام یکدیگر به سمت افراد داخل حلقه پرتاب کردند. اول همه دستهایشان بالا بود و هر کسی که توپ را میگرفت، توپ را به افراد دیگری که هنوز دستشان بالا بود پرتاب میکرد و خودش دستش را پایین میآورد. آخرین نفر هم توپ را به نفر اول میداد و یک چرخه کامل میشد. هدف گروهها این بود که بدون افتادن توپ، سهبار این چرخه را طی کنند. برای بچههای اول تا سوم سخت بود اما بقیه این فعالیت را دوست داشتند.
بعد رفتیم پذیرایی و استراحت و موسیقی همشاگردی سلام و ...
وقت زنگ تفریح بچهها بادکنک باد کردند و بعد:
در گروههای ۵ تا ۸ نفره، «حلقهای دست در دست هم» تشکیل دادند و تلاش کردند بدون اینکه دستانشان از هم جدا شود، از افتادن یک بادکنک روی زمین جلوگیری کنند. برای دانشآموزان پنجم و ششم خیلی فعالیت جذابی شد و با کمی تمرین توانستند نمایش خوبی اجرا کنند. کوچکترها اما بیشتر دوست داشتند دستهایشان را باز کنند و دنبال بادکنک در حیاط بدوند که با توجه به موانعی که در حیاط بود، با خطر همراه بود.
بعد هم با استفاده از هولاهوپ، حلقهزدن را تمرین کردیم. تمام بچهها از هولاهوپ استفاده کردند و یکی از بچهها با ۳۰ بار تکرار جلوی جمع، خسته نشدن و نتیجه تمرین و تکرار در افزایش مهارت را به بچهها نشان داد.
تجربه خوبی بود، دو ساعت پر از فعالیت و تلاش و همکاری و فریاد زدن و لذت بردن از حضور در مدرسه...
@ahakelan
Forwarded from روزهای زیبای زندگی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همکاری بچهها، دست در دست هم، برای جلوگیری از افتادن بادکنک روی زمین
@ahakelan
@ahakelan
#یادگیری
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
به نام خدا
خاطره روز اول مدرسه
بخش اول
امسال در درس مطالعات اجتماعی و تفکر همراه یادگیری دانش آموزان دختر پایه های هفتم و هشتم هستم. دو کلاس هفتم و دو کلاس هشتم.
هدف امروز دوست شدن با هم و یادگرفتن اسامی دانش آموزان بود. در طراحی محتوا علاوه بر اینها اهدافی چون افزایش خود پنداره مثبت، عزت نفس، همدلی و احترام به تفاوت ها نیز مد نظرم بود و بر این اساس برای هر کلاس یک برنامه نیروزا و یک برنامه معرفی آماده کردم. برای اینکه از صبح تا ظهر چهار کلاس متفاوت را تجربه کنم، برای هر کلاس طرح های متفاوتی آماده کردم. این نوشته مروری بر فعالیت های امروز است.
دانش آموزان کلاس اولم، یکی از هشتمی ها بودند. از آنها خواستم برخیزند و گفتم: بر اساس قد مرتب شوید. دو نفر از آنها رهبری را در دست گرفتند و همه را مرتب کردند. سپس گفتنم: حالا بر اساس تعداد اعضای خانواده مرتب شوید. از خانواده سه نفره تا خانواده شش نفره در یک ردیف ایستادند، بعد گفتم: حالا بر اساس تعداد فرزندان دختر مرتب شوید و از یک دختر تا سه دختر در یک صف مرتب شدند و در آخر هم گفتم: حالا بر اساس ماه تولد مرتب شوید.
کوتاه قد ترین بچه ها از همه بزرگتر و بلندقد ترین آنها از همه کوچکتر بود. یکی از بچه ها می گفت: "من فکر می کردم که از همه کوچکتر هستم حالا می بینم میانه ام". از بچه ها درباره فعالیت پرسیدم: "خواب را از سرمان برد". " فهمیدم چقدر با هم فرق داریم و چقدر هم شباهت داریم"."باحال بود و خوش گذشت".
بعد از آنها خواستم به صندلی خود برگردند و به هر کدام یک برگه دادم. گفتم: در بالای برگه بنویسید ویژگی های مثبت من و زیر آن تصویر چیزهایی که برای شما ارزشمند است را بنویسید. در سمت راست بنویسید به عنوان یک دختر و در سمت چپ بنویسید به عنوان یک دانش آموز و برای هر کدام از اینها پنج ویژگی بنویسید. برگه ها را به هم نشان ندهید و هر وقت تمام شد بدون اسم به من تحویل دهید.
بعد از تحویل برگه ها از بچه ها از آنها اجازه گرفتم که برگه ها را روی دیوار کلاس نصب کنم. بعد از آنکه اجازه این کار را دادند با هم برگه ها را نصب کردیم و از انها خواستم کشف کنند که هر برگه برای کدام یک از دوستان شان است. حسابی شگفت زده شده بودند. با اینکه یک سال با هم بودند اما نمی توانستند به راحتی یکدیگر را شناسایی کنند. یکی از بچه ها آرام در گوش من گفت:" خانوم یک نفر دیگر هم در وسایل ارزشمندش هندزفری کشیده و خجالت هم نکشیده، من چقدر خجالت کشیدم از چیزی که کشیدم".
کلاس اول را با دادن دو سوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ بیشتر بچه ها گفتند:" عالی، خیلی خوش گذشت."
کلاس دوم یکی از کلاس های هفتم بود. در این کلاس هم از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و یک رول روبان پارچه ای به یکی از آنها دادم و گفتم نام و نام خانوادگی و یک ویژگی خوب از خودت بگو و روبان را یک دور، دور انگشتت بپیچ و به دوست دیگری بده. بچه ها تا نفر اخر همه خودشان را معرفی کردند. از آنها درباره حسی که در فعالیت تجربه کرده بودند و نکته ای که به نظرشان جالب آمده بود پرسیدم. گفتند: "این مثل دوستی های ماست، نه باید خیلی بهم وابسته شویم چون در آن صورت اگر از هم دور شویم افسرده می شویم و نه خیلی خشک باشیم چون در آنصورت هم افسرده می شویم". "ما با کارها و حرف های مان روی هم اثر می گذاریم مثلا من اگر یک کم دستم را بکشم، دست دوستم درد می گیرد". از بچه ها تشکر کردم و وگفتم همینطور است پس بیایید تا پایان سال هوای هم را بیشتر داشته باشیم.
بعد از آنها خواستم گروه های دو نفره تشکیل دهند. به هر نفر یک کاغذ رنگی دادم و گفتم هر کدام از شما روی کاغذ شش وسیله ای را که درشش ماه گذشته از همه چیز بیشتر استفاده کرده و آن وسیله برایش ارزشمند است نقاشی کند و دوستش حدس بزند او چه چیزی را نقاشی کرده است و سپس همگروهی او این کار را انجام دهد. وسط فعالیت بودیم که یکی از بچه ها گفت: "خانم کلاس مان همیشه مثل «هلو انجیری» است؟" پرسیدم یعنی چطور است؟ گفت: " یعنی شاد و باحال است" با لبخند به او گفتم: تلاشمان است که اینطور باشد. بعد از اینکه فعالیت تمام شد از آنها خواستم کنار هر مورد بنویسند که چرا آن وسیله برای شان ارزشمند است و کاغذ خود را روی دیوار نصب کنند و نوشته های هم را بخوانند.
از آنها درباره این فعالیت پرسیدم:
برای هر کسی یک چیزهایی ارزشمند است و این چیزها برای همه یکسان نیست.
یک وسیله می تواند برای هر کسی از یک زاویه مهم باشد و این جالب است.
من توانستم با یک نفر درباره وسایلی که یک جورایی رازم است و آنها را دوست دارم، صحبت کنم.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم. موقع خداحافظی بچه ها گفتند: "خانم خیلی خوب بود، همیشه اینطوری باشه، خیلی کیف داد به مون و ممنون"
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
به نام خدا
خاطره روز اول مدرسه
بخش اول
امسال در درس مطالعات اجتماعی و تفکر همراه یادگیری دانش آموزان دختر پایه های هفتم و هشتم هستم. دو کلاس هفتم و دو کلاس هشتم.
هدف امروز دوست شدن با هم و یادگرفتن اسامی دانش آموزان بود. در طراحی محتوا علاوه بر اینها اهدافی چون افزایش خود پنداره مثبت، عزت نفس، همدلی و احترام به تفاوت ها نیز مد نظرم بود و بر این اساس برای هر کلاس یک برنامه نیروزا و یک برنامه معرفی آماده کردم. برای اینکه از صبح تا ظهر چهار کلاس متفاوت را تجربه کنم، برای هر کلاس طرح های متفاوتی آماده کردم. این نوشته مروری بر فعالیت های امروز است.
دانش آموزان کلاس اولم، یکی از هشتمی ها بودند. از آنها خواستم برخیزند و گفتم: بر اساس قد مرتب شوید. دو نفر از آنها رهبری را در دست گرفتند و همه را مرتب کردند. سپس گفتنم: حالا بر اساس تعداد اعضای خانواده مرتب شوید. از خانواده سه نفره تا خانواده شش نفره در یک ردیف ایستادند، بعد گفتم: حالا بر اساس تعداد فرزندان دختر مرتب شوید و از یک دختر تا سه دختر در یک صف مرتب شدند و در آخر هم گفتم: حالا بر اساس ماه تولد مرتب شوید.
کوتاه قد ترین بچه ها از همه بزرگتر و بلندقد ترین آنها از همه کوچکتر بود. یکی از بچه ها می گفت: "من فکر می کردم که از همه کوچکتر هستم حالا می بینم میانه ام". از بچه ها درباره فعالیت پرسیدم: "خواب را از سرمان برد". " فهمیدم چقدر با هم فرق داریم و چقدر هم شباهت داریم"."باحال بود و خوش گذشت".
بعد از آنها خواستم به صندلی خود برگردند و به هر کدام یک برگه دادم. گفتم: در بالای برگه بنویسید ویژگی های مثبت من و زیر آن تصویر چیزهایی که برای شما ارزشمند است را بنویسید. در سمت راست بنویسید به عنوان یک دختر و در سمت چپ بنویسید به عنوان یک دانش آموز و برای هر کدام از اینها پنج ویژگی بنویسید. برگه ها را به هم نشان ندهید و هر وقت تمام شد بدون اسم به من تحویل دهید.
بعد از تحویل برگه ها از بچه ها از آنها اجازه گرفتم که برگه ها را روی دیوار کلاس نصب کنم. بعد از آنکه اجازه این کار را دادند با هم برگه ها را نصب کردیم و از انها خواستم کشف کنند که هر برگه برای کدام یک از دوستان شان است. حسابی شگفت زده شده بودند. با اینکه یک سال با هم بودند اما نمی توانستند به راحتی یکدیگر را شناسایی کنند. یکی از بچه ها آرام در گوش من گفت:" خانوم یک نفر دیگر هم در وسایل ارزشمندش هندزفری کشیده و خجالت هم نکشیده، من چقدر خجالت کشیدم از چیزی که کشیدم".
کلاس اول را با دادن دو سوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ بیشتر بچه ها گفتند:" عالی، خیلی خوش گذشت."
کلاس دوم یکی از کلاس های هفتم بود. در این کلاس هم از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و یک رول روبان پارچه ای به یکی از آنها دادم و گفتم نام و نام خانوادگی و یک ویژگی خوب از خودت بگو و روبان را یک دور، دور انگشتت بپیچ و به دوست دیگری بده. بچه ها تا نفر اخر همه خودشان را معرفی کردند. از آنها درباره حسی که در فعالیت تجربه کرده بودند و نکته ای که به نظرشان جالب آمده بود پرسیدم. گفتند: "این مثل دوستی های ماست، نه باید خیلی بهم وابسته شویم چون در آن صورت اگر از هم دور شویم افسرده می شویم و نه خیلی خشک باشیم چون در آنصورت هم افسرده می شویم". "ما با کارها و حرف های مان روی هم اثر می گذاریم مثلا من اگر یک کم دستم را بکشم، دست دوستم درد می گیرد". از بچه ها تشکر کردم و وگفتم همینطور است پس بیایید تا پایان سال هوای هم را بیشتر داشته باشیم.
بعد از آنها خواستم گروه های دو نفره تشکیل دهند. به هر نفر یک کاغذ رنگی دادم و گفتم هر کدام از شما روی کاغذ شش وسیله ای را که درشش ماه گذشته از همه چیز بیشتر استفاده کرده و آن وسیله برایش ارزشمند است نقاشی کند و دوستش حدس بزند او چه چیزی را نقاشی کرده است و سپس همگروهی او این کار را انجام دهد. وسط فعالیت بودیم که یکی از بچه ها گفت: "خانم کلاس مان همیشه مثل «هلو انجیری» است؟" پرسیدم یعنی چطور است؟ گفت: " یعنی شاد و باحال است" با لبخند به او گفتم: تلاشمان است که اینطور باشد. بعد از اینکه فعالیت تمام شد از آنها خواستم کنار هر مورد بنویسند که چرا آن وسیله برای شان ارزشمند است و کاغذ خود را روی دیوار نصب کنند و نوشته های هم را بخوانند.
از آنها درباره این فعالیت پرسیدم:
برای هر کسی یک چیزهایی ارزشمند است و این چیزها برای همه یکسان نیست.
یک وسیله می تواند برای هر کسی از یک زاویه مهم باشد و این جالب است.
من توانستم با یک نفر درباره وسایلی که یک جورایی رازم است و آنها را دوست دارم، صحبت کنم.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم. موقع خداحافظی بچه ها گفتند: "خانم خیلی خوب بود، همیشه اینطوری باشه، خیلی کیف داد به مون و ممنون"
#یادگیری
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
خاطره روز اول مدرسه
بخش دوم
فعالیت نیروزا کلاس سوم موزیکال بود. بچه ها دو دایره تو در تو درست کردند و با پخش موزیک در دو جهت مخالف می چرخیدند و هر جا موزیک قطع می شد می ایستادند و نام و نام و نام خانوادگی و یک صفت خوب از خودشان به نفر مقابل می گفتند. بعد از این فعالیت از هر کدام آنها خواستم روی یک کاغذ رنگی همه کارهایی که بلد هستند را یادداشت کنند و از میان آنها یکی را با پانتومیم برای جمع نشان دهند.
ترکیب یادگیری های بچه ها با هم واینکه همه با هم چقدر چیز بلد هستند برای شان جالب بود. کاغذهای توانمندی شان را روی دیوار، زیر تخته سیاه نصب کردند و دوست داشتند تا پایان سال این کاغذها روبری شان باشد.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ نیمی از بچه ها با هم پاسخ دادند: خوب بود و بعد گفتند: نه خوب نبود، عالی بود.
کلاس چهارم هم هشتمی ها بودند. به آنها گفتم چشمان خود را ببندید و با چشمان بسته در کلاس راه بروید. بین شما یک مریخی است. هر کدام که به هم برخورد کردید یک کلمه بگویید، اگر فرد مقابل پاسخ داد از کنارش رد می شوید و اگر پاسخ نداد یعنی او مریخی است و شما هم مریخی شدید و لازم است از این به بعد همراه مریخی راه بروید و ساکت باشید.
بعد از این فعالیت به هر کدام از بچه ها یک برگه کاغذ رنگی دادم که بالای آن اسم یکی از دوستان شان نوشته شده بود و بایست یک جمله صمیمانه برای او می نوشتند. بعد از اینکه جمله ها نوشته شد دو کاغذ مربعی دیگر به بچه ها دادم و همه با هم با آن یک جعبه اریگامی درست کردیم. از آنها خواستم کاغذشان را در جعبه بگذارند و هر طور دوست دارند به دوست شان هدیه دهند. صحنه های زیبایی از همدلی و صمیمیت و احساس ارزشمندی در کلاس ساخته شد. این کلاس را هم با دو سوال به پایان رساندم و بچه ها با حس خوب از کلاس خارج شدند.
تک مضراب ها:
هفتمی ها کمی کوچکتر هستند و لازم است توضیحات و درخواست هایم برای انجام فعالیت ها برای آنها واضح تر باشد.
کلاس های امروز 60 دقیقه ای بود و 15 دقیقه استراحت داشت، این ترکیب خیلی در کیفیت کلاس ها موثر بود.
در همه کلاس ها بچه ها می پرسیدند: "امروز درس نمی دهید؟" خبر نداشتند که به آنها درس هم دادم.
2 مهر 1397
بهاره میرزاپور
@systemsthinking
#شادی
#عزت_نفس
#همدلی
خاطره روز اول مدرسه
بخش دوم
فعالیت نیروزا کلاس سوم موزیکال بود. بچه ها دو دایره تو در تو درست کردند و با پخش موزیک در دو جهت مخالف می چرخیدند و هر جا موزیک قطع می شد می ایستادند و نام و نام و نام خانوادگی و یک صفت خوب از خودشان به نفر مقابل می گفتند. بعد از این فعالیت از هر کدام آنها خواستم روی یک کاغذ رنگی همه کارهایی که بلد هستند را یادداشت کنند و از میان آنها یکی را با پانتومیم برای جمع نشان دهند.
ترکیب یادگیری های بچه ها با هم واینکه همه با هم چقدر چیز بلد هستند برای شان جالب بود. کاغذهای توانمندی شان را روی دیوار، زیر تخته سیاه نصب کردند و دوست داشتند تا پایان سال این کاغذها روبری شان باشد.
این کلاس را هم با دوسوال برای فکر کردن به پایان رساندم و از بچه ها پرسیدم کلاس چطور بود؟ نیمی از بچه ها با هم پاسخ دادند: خوب بود و بعد گفتند: نه خوب نبود، عالی بود.
کلاس چهارم هم هشتمی ها بودند. به آنها گفتم چشمان خود را ببندید و با چشمان بسته در کلاس راه بروید. بین شما یک مریخی است. هر کدام که به هم برخورد کردید یک کلمه بگویید، اگر فرد مقابل پاسخ داد از کنارش رد می شوید و اگر پاسخ نداد یعنی او مریخی است و شما هم مریخی شدید و لازم است از این به بعد همراه مریخی راه بروید و ساکت باشید.
بعد از این فعالیت به هر کدام از بچه ها یک برگه کاغذ رنگی دادم که بالای آن اسم یکی از دوستان شان نوشته شده بود و بایست یک جمله صمیمانه برای او می نوشتند. بعد از اینکه جمله ها نوشته شد دو کاغذ مربعی دیگر به بچه ها دادم و همه با هم با آن یک جعبه اریگامی درست کردیم. از آنها خواستم کاغذشان را در جعبه بگذارند و هر طور دوست دارند به دوست شان هدیه دهند. صحنه های زیبایی از همدلی و صمیمیت و احساس ارزشمندی در کلاس ساخته شد. این کلاس را هم با دو سوال به پایان رساندم و بچه ها با حس خوب از کلاس خارج شدند.
تک مضراب ها:
هفتمی ها کمی کوچکتر هستند و لازم است توضیحات و درخواست هایم برای انجام فعالیت ها برای آنها واضح تر باشد.
کلاس های امروز 60 دقیقه ای بود و 15 دقیقه استراحت داشت، این ترکیب خیلی در کیفیت کلاس ها موثر بود.
در همه کلاس ها بچه ها می پرسیدند: "امروز درس نمی دهید؟" خبر نداشتند که به آنها درس هم دادم.
2 مهر 1397
بهاره میرزاپور
@systemsthinking
@systemsthinking
دولت صادرات گوجه فرنگی 🍅 را هم ممنوع اعلام کرد.
صادرات بنزین چطور؟ چقدر بود؟ روزی ۴۰ میلیون لیتر؟ مجاز بوده؟
به نظر شما دولت چه زمانی از بخشنامههای واکنشی و منفعلانه دست میکشد و به بازطراحی سیستم اقتصادی روی میآورد؟
امیدوار باشیم؟
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1044532806595092480?s=21
دولت صادرات گوجه فرنگی 🍅 را هم ممنوع اعلام کرد.
صادرات بنزین چطور؟ چقدر بود؟ روزی ۴۰ میلیون لیتر؟ مجاز بوده؟
به نظر شما دولت چه زمانی از بخشنامههای واکنشی و منفعلانه دست میکشد و به بازطراحی سیستم اقتصادی روی میآورد؟
امیدوار باشیم؟
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1044532806595092480?s=21
Twitter
Mohammad Ali
دولت با همین فرمان که پیش برود، کلا صادرات را ممنوع میکند و تمام مسیرهای قانونی ورود #ارز به کشور را میبندد. فقط میماند مسیر #قاچاق که هر روز جذابتر میشود. دولت خواسته یا ناخواسته، با بخشنامههای نسنجیده و منفعلانهاش، بحران ارزی را بزرگتر و قاچاق را…
دلار امروز سفرهایی به نرخهای نزدیک به ۲۰ هزار تومان داشت.
رییس جمهور و معاون اقتصادیشان سعی کردند بازار #ارز کوچه و بازار را کم اهمیت نشان دهند.
محض اطلاع ایشان عرض میکنم که همین چیزی که از نظر ایشان کم عمق و کم اهمیت است، آثار اقتصادی و اجتماعی بسیار بزرگی دارد. امنیت روانی جامعه را به هم زده و ناامیدی را در جامعه گسترش میدهد.
@systemsthinking
مدیریت کردن این بازار، بر خلاف ظاهر پیچیدهاش به سادگی امکانپذیر است.
در نرخ بالای ۱۵۰۰۰ تومان بانک مرکزی هرچه ارز دارد برای هر نوع تقاضایی عرضه کند. در چنین نرخهایی، مکانیزمهای کنترلی متعددی فعال میشوند؛ هم قیمت را متعادل میکنند و هم چرخ اقتصاد را روی ریل درست میاندازند.
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1045047684346703873?s=21
رییس جمهور و معاون اقتصادیشان سعی کردند بازار #ارز کوچه و بازار را کم اهمیت نشان دهند.
محض اطلاع ایشان عرض میکنم که همین چیزی که از نظر ایشان کم عمق و کم اهمیت است، آثار اقتصادی و اجتماعی بسیار بزرگی دارد. امنیت روانی جامعه را به هم زده و ناامیدی را در جامعه گسترش میدهد.
@systemsthinking
مدیریت کردن این بازار، بر خلاف ظاهر پیچیدهاش به سادگی امکانپذیر است.
در نرخ بالای ۱۵۰۰۰ تومان بانک مرکزی هرچه ارز دارد برای هر نوع تقاضایی عرضه کند. در چنین نرخهایی، مکانیزمهای کنترلی متعددی فعال میشوند؛ هم قیمت را متعادل میکنند و هم چرخ اقتصاد را روی ریل درست میاندازند.
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1045047684346703873?s=21
Twitter
Mohammad Ali
آقای رییس کل بانک مرکزی این بازار #ارز واقعی کوچه و بازار که حضرات میفرمایند عمقی ندارد، هر قدر دلار بالای ۱۵۰۰۰ تومان خواست، از جانب من وکیل هستید که سهم من را بفروشید. در این نرخ نگران ذخایر نباشید. مکانیزم کنترلی در خودش هست. به موقع عمل کنید و نگذارید…
Forwarded from SocialSystemsThinking
#شادی
#نگاه_جدید_به_یادگیری
#هشتم
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هشتم
قسمت اول
برای جلسه دوم دو سناریو طراحی کرده بودم.
سناریو شماره یک: طراحی ساختار کلاس درس با استفاده از سوال های جلسه قبل
سناریو شماره دو: ارائه نقشه کلی سال تحصیلی برای درس های مطالعات اجتماعی و تفکر
سناریو اول در کلاس هفتم و سناریو دوم در کلاس هشتم اجرا شد.
آنچه می خوانید مروری بر سناریو کلاس هشتم است.
ساعت اول با هشتمی ها کلاس داشتم.
برای شروع یک بازی نشاط آور انتخاب کرده بودم. از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و به هر کدام یک کاغذ تا شده دادم که داخل آن نوشته بود:«آهو». به آنها گفتم برگه های تان را بخوانید و مراقب باشید فرد دیگری آن را نبیند. سپس گفتم نام این بازی افتادن حیوانات است. در برگه های شما نام یک حیوان نوشته شده است. بعد رو به آنها کردم و گفتم فرض کنیم در برگه خانم *** نوشته شده «زرافه»، وقتی می گویم زرافه، تو باید خودت را بیندازی و نفرات چپ و راستت از افتادنت جلوگیری کنند.
با ذکر نام چند حیوان این کار را تمرین کردیم و وقتی همه به اندازه کافی نسبت به اینکه هم خودشان را بیندازند و هم هوای بغلی را داشته باشند مهارت پیدا کردند، گفتم حالا بازی را شروع می کنیم: یک، دو، سه، آهو. بچه ها همه خودشان را به جلو انداختند و همگی هم را نگه داشتند و با صدای بلند و از ته دل خندیدند و از شدت شادی که به ما دست داده بود همه با هم دست زدیم.
از آنها خواستم سرجایشان بنشینند و از آنها یک سوال پرسیدم:
برای چه به مدرسه می آیید:
• برای اینکه کار دیگری نداریم و مجبوریم.
• برای اینکه خوش بگذرد.
• برای اینکه یادبگیریم و پیشرفت کنیم.
• برای اینکه از تجربه های دیگران بهره مند شویم.
• برای اینکه با دیگران ارتباط های بهتری برقرار کنیم.
• برای اینکه زندگی آینده بهتری داشته باشم.
• مفید و موثر و اثرگذار باشیم.
بعد به آنها گفتم: حالا یک سوال دیگر، زندگی خوب چه زندگی ای است:
• لذت داشته باشد.
• آرامش و آسایش داشته باشد.
• پول داشته باشد.
• سلامتی داشته باشد.
• شغل خوب داشته باشد.
• دیگران تو را دوست داشته باشند.
بعد از آنها پرسیدم: برای داشتن یک زندگی خوب با این ویژگی ها به چه چیزهایی نیاز داریم؟
• پشتیبان مالی و فکری و عاطفی داشته باشیم.
• خودمان را بشناسیم. ببینیم ما چه چیزهایی می خواهیم و چه چیزهایی نمی خواهیم.
از این جمله او استفاده کرد و در سمت دیگر تخته داخل یک کادر مستطیلی نوشتم: شناخت نحوه فکرکردن و احساس کردن خود
• مهارت های زندگی کردن را بلد باشیم
• درس بخوانیم، یادبگیریم و بعدا شغل مناسب داشته باشیم تا با آن پول داشته باشیم.
به نوشته های روی تخته مراجعه کردم و از آنها پرسیدم وقتی می گویید مفید و موثر و اثر گذار باشم، یعنی می خواهید چی باشید؟
• به مردم جامعه کمک کنیم.
پرسیدم چگونه می خواهید به مردم کمک کنید؟
• مثلا دکتر می شویم و مریض ها را درمان می کنیم.
• مثلا نوازنده می شویم و مردم را شاد می کنیم.
دوباره از آنها پرسیدم حالا یک سوال دیگر برایم ایجاد شد، از کجا بفهمیم که چه شغلی داشته باشیم که با آن هم به مردم کمک کنیم و مفید باشیم و هم درآمد داشته باشیم؟
• شغلی که پول بیشتری داشته باشد و یکی دیگرسریع گفت پول همه چیز نیست.
• فکر کنیم که به چیزی علاقه داریم و به هر چیزی که علاقه داشتیم آن را انتخاب می کنیم.
گفتم بچه ها من خیلی به فیزیک علاقه داشتم و لیسانس فیزیک گرفتم، هنوز هم علاقه دارم و خیلی وقت ها مستندهای مربوط به آن را می بینم اما الان با دانش فیزیکم به بقیه کمک نمی کنم.
• شغل ها را بررسی می کنم و نگاه می کنم که جامعه چه نیازهایی دارد و برای رفع نیاز جامعه یک شغل پیدا می کنم و برای آن درس می خوانم.
به آنها گفتم آنوقت اگر به آن شغل رفتید و فهمیدید با اینکه جامعه خیلی به آن نیاز دارد اما آن را دوست ندارید چه می کنید؟
یک لحظه همه کلاس ساکت شدند و پس از سی ثانیه یک نفر گفت: این که نمی شود، پس ما اگر بر اساس علاقه خودمان یا نیاز جامعه شغل مان را انتخاب نکنیم پس چه کنیم؟
گفتم به نظر من یک جای کار اشکال دارد. شما شش سال در دبستان بودید و شش سال هم می خواهید به دبیرستان بروید و بعد 4 سال لیسانس بگیرید و پس از آن به یک کارفرما در رشته ای که در آن درس خواندید بگویید: آیا کسی هست من را سرِ کاری بگذارد که در آن به مردم جامعه ام کمک کنم؟
همگی خندیدند و یکی از بچه ها گفت: فهمیدم باید از چیزهایی که یادگرفتیم همین امروز استفاده کنیم.
سرم را به علامت تایید تکان دادم و جمله او را تکرار کردم. سپس از آنها پرسیدم چگونه می توانید از چیزهایی که یادگرفتید استفاده کنید و همین امروز با آنها به دیگران کمک کنید؟
• مثلا در خانواده خودمان کتابخوانی را ترویج دهیم.
ادامه دارد ..
@SocialSystemsThinking
#نگاه_جدید_به_یادگیری
#هشتم
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هشتم
قسمت اول
برای جلسه دوم دو سناریو طراحی کرده بودم.
سناریو شماره یک: طراحی ساختار کلاس درس با استفاده از سوال های جلسه قبل
سناریو شماره دو: ارائه نقشه کلی سال تحصیلی برای درس های مطالعات اجتماعی و تفکر
سناریو اول در کلاس هفتم و سناریو دوم در کلاس هشتم اجرا شد.
آنچه می خوانید مروری بر سناریو کلاس هشتم است.
ساعت اول با هشتمی ها کلاس داشتم.
برای شروع یک بازی نشاط آور انتخاب کرده بودم. از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و به هر کدام یک کاغذ تا شده دادم که داخل آن نوشته بود:«آهو». به آنها گفتم برگه های تان را بخوانید و مراقب باشید فرد دیگری آن را نبیند. سپس گفتم نام این بازی افتادن حیوانات است. در برگه های شما نام یک حیوان نوشته شده است. بعد رو به آنها کردم و گفتم فرض کنیم در برگه خانم *** نوشته شده «زرافه»، وقتی می گویم زرافه، تو باید خودت را بیندازی و نفرات چپ و راستت از افتادنت جلوگیری کنند.
با ذکر نام چند حیوان این کار را تمرین کردیم و وقتی همه به اندازه کافی نسبت به اینکه هم خودشان را بیندازند و هم هوای بغلی را داشته باشند مهارت پیدا کردند، گفتم حالا بازی را شروع می کنیم: یک، دو، سه، آهو. بچه ها همه خودشان را به جلو انداختند و همگی هم را نگه داشتند و با صدای بلند و از ته دل خندیدند و از شدت شادی که به ما دست داده بود همه با هم دست زدیم.
از آنها خواستم سرجایشان بنشینند و از آنها یک سوال پرسیدم:
برای چه به مدرسه می آیید:
• برای اینکه کار دیگری نداریم و مجبوریم.
• برای اینکه خوش بگذرد.
• برای اینکه یادبگیریم و پیشرفت کنیم.
• برای اینکه از تجربه های دیگران بهره مند شویم.
• برای اینکه با دیگران ارتباط های بهتری برقرار کنیم.
• برای اینکه زندگی آینده بهتری داشته باشم.
• مفید و موثر و اثرگذار باشیم.
بعد به آنها گفتم: حالا یک سوال دیگر، زندگی خوب چه زندگی ای است:
• لذت داشته باشد.
• آرامش و آسایش داشته باشد.
• پول داشته باشد.
• سلامتی داشته باشد.
• شغل خوب داشته باشد.
• دیگران تو را دوست داشته باشند.
بعد از آنها پرسیدم: برای داشتن یک زندگی خوب با این ویژگی ها به چه چیزهایی نیاز داریم؟
• پشتیبان مالی و فکری و عاطفی داشته باشیم.
• خودمان را بشناسیم. ببینیم ما چه چیزهایی می خواهیم و چه چیزهایی نمی خواهیم.
از این جمله او استفاده کرد و در سمت دیگر تخته داخل یک کادر مستطیلی نوشتم: شناخت نحوه فکرکردن و احساس کردن خود
• مهارت های زندگی کردن را بلد باشیم
• درس بخوانیم، یادبگیریم و بعدا شغل مناسب داشته باشیم تا با آن پول داشته باشیم.
به نوشته های روی تخته مراجعه کردم و از آنها پرسیدم وقتی می گویید مفید و موثر و اثر گذار باشم، یعنی می خواهید چی باشید؟
• به مردم جامعه کمک کنیم.
پرسیدم چگونه می خواهید به مردم کمک کنید؟
• مثلا دکتر می شویم و مریض ها را درمان می کنیم.
• مثلا نوازنده می شویم و مردم را شاد می کنیم.
دوباره از آنها پرسیدم حالا یک سوال دیگر برایم ایجاد شد، از کجا بفهمیم که چه شغلی داشته باشیم که با آن هم به مردم کمک کنیم و مفید باشیم و هم درآمد داشته باشیم؟
• شغلی که پول بیشتری داشته باشد و یکی دیگرسریع گفت پول همه چیز نیست.
• فکر کنیم که به چیزی علاقه داریم و به هر چیزی که علاقه داشتیم آن را انتخاب می کنیم.
گفتم بچه ها من خیلی به فیزیک علاقه داشتم و لیسانس فیزیک گرفتم، هنوز هم علاقه دارم و خیلی وقت ها مستندهای مربوط به آن را می بینم اما الان با دانش فیزیکم به بقیه کمک نمی کنم.
• شغل ها را بررسی می کنم و نگاه می کنم که جامعه چه نیازهایی دارد و برای رفع نیاز جامعه یک شغل پیدا می کنم و برای آن درس می خوانم.
به آنها گفتم آنوقت اگر به آن شغل رفتید و فهمیدید با اینکه جامعه خیلی به آن نیاز دارد اما آن را دوست ندارید چه می کنید؟
یک لحظه همه کلاس ساکت شدند و پس از سی ثانیه یک نفر گفت: این که نمی شود، پس ما اگر بر اساس علاقه خودمان یا نیاز جامعه شغل مان را انتخاب نکنیم پس چه کنیم؟
گفتم به نظر من یک جای کار اشکال دارد. شما شش سال در دبستان بودید و شش سال هم می خواهید به دبیرستان بروید و بعد 4 سال لیسانس بگیرید و پس از آن به یک کارفرما در رشته ای که در آن درس خواندید بگویید: آیا کسی هست من را سرِ کاری بگذارد که در آن به مردم جامعه ام کمک کنم؟
همگی خندیدند و یکی از بچه ها گفت: فهمیدم باید از چیزهایی که یادگرفتیم همین امروز استفاده کنیم.
سرم را به علامت تایید تکان دادم و جمله او را تکرار کردم. سپس از آنها پرسیدم چگونه می توانید از چیزهایی که یادگرفتید استفاده کنید و همین امروز با آنها به دیگران کمک کنید؟
• مثلا در خانواده خودمان کتابخوانی را ترویج دهیم.
ادامه دارد ..
@SocialSystemsThinking
Forwarded from SocialSystemsThinking
#شادی
#نگاه_جدید_به_یادگیری
#هشتم
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هشتم
قسمت دوم
از آنها پرسیدم بچه ها در اطراف شما چه مسأله هایی است که وقتی به آنها فکر می کنید ناراحت می شوید؟
گرانی
تبعیض
ترور
ریختن آشغال روی زمین
روابط بین الملل پایین با کشورهای دیگر
بی توجهی به آثار تاریخی و فرهنگ کهن
رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی
کمبود عدالت آموزشی
عمل نکردن به دانسته ها
بعد از آنکه لیستی از مسأله هایی که آنها را ناراحت می کند تهیه شد به آنها گفتم می توانیم به این فکر کنیم که ما به مدرسه می آییم که راه های حل کردن مساله های واقعی جامعه که ما را ناراحت می کند، یاد بگیریم. مساله هایی که الان حل می کنیم بعدا می تواند بزرگ تر شود و برای حل آنها به دانشگاه برویم و در یک رشته خاص درس بخوانیم و آنها را حل کنیم. تازه از این کار درآمد هم کسب می کنیم زیرا افراد جامعه دوست دارند مساله های شان حل شود، برای همین به سراغ ما می آیند و از ما کمک می گیرند و ما هم کمک شان می کنیم و حق الزحمه خود را دریافت می کنیم.
در این صورت هم خودمان از زندگی مان خوشحال هستیم، هم به دیگران کمک کردیم و هم کسب درآمد داریم.
بعد از این جملات کمی بالاتر از کادری که اول کشیده بودم یک مستطیل بزرگتر کشیدم و درون آن نوشتم: «یادگیری برای حل مسائل واقعی جامعه»
بعد یکی از بچه گفت: خانم فکر نمی کنید حل خیلی از مساله ها از عهده ما بر نمی آید و این خیلی ایده آل گرا است و بهتر است به جای دیگران ابتدا از خودمان شروع کنیم و مهارت های خودمان را افزایش دهیم و مساله های خودمان را برطرف کنیم؟
به کادر اولی که کشیده بودم اشاره کردم و گفتم دقیقا، ابتدا باید خودمان را بشناسیم و ببینیم ما که هستیم و چه می خواهیم؟ سپس از آنها پرسیدم برای حل مساله چه چیزهای دیگری را باید بشناسیم؟
• بایست وقتی می خواهیم کمک کسی بکنیم بفهمیم او دقیقا چه مشکلی دارد.
• باید دیگران را بشناسیم.
سمت راست کادر «شناخت خود»، یک کادر دیگر کشیدم و در آن نوشتم:«شناخت دیگران».
سوالم را دوباره تکرار کردم:
• باید کل جامعه را بشناسیم.
• باید علت پدیده ها را متوجه شویم.
• باید بدانیم چه چیزی باعث شده که مثلا قیمت ها انقدر بالا برود.
سمت چپ کادر «شناخت خود»، نوشتم «شناخت دنیای پیرامون»
سپس از بچه ها پرسیدم پس از اینکه درباره این موارد شناخت کافی بدست آوردیم، چگونه می توانیم مسأله ها را حل کنیم؟
با همکاری و کار تیمی
با گفت و گو
با ارتباط سازنده با دیگران و با دنیای پیرامون
به سراغ پازلی که از لحظه اول در حال درست کردن آن بودم رفتم و آن را با این عبارت ها تکمیل کردم و در دو کادر مجزا نوشتم: «ارتباط با دیگران» و «ارتباط با دنیای پیرامون»
بعد به آنها گفتم بچه ها امسال در درس های مطالعات اجتماعی و تفکر می خواهیم با هم این کارها را انجام دهیم.
با شناخت خود و دیگران و دنیای واقعی و پیدا کردن راه های برقراری ارتباط سازنده با دیگران و دنیای واقعی مسأله های واقعی که همین الان ما را ناراحت می کند حل کنیم.
به اینجا که رسیدیم در کلاس زده شد و دو نفر از دانش آموزان پایه دهم که سه سال پیش با آنها کلاس تفکر داشتند وارد شدند. قبل از کلاس از آنها خواسته بودم پنج دقیقه آخر را به کلاس ما بیایند و درباره یادگیری های درس تفکرشان برای بچه ها بگویند.
" مطالبی که سال هفتم از کلاس تفکر یادگرفتم باعث شد خودم را بهتر بشناسم و بتوانم مسئولیت خطاهایم را به عهده بگیرم و آنها را گردن دیگران نیندازم و همین سبب پیشرفتم شد و توانستم اثرگذار باشم و مسأله های اطرافم را حل کنم و به این واسطه زندگی بهتری را تجربه کنم. الان احساس می کنم کارهای زیادی می توانم انجام دهم. حتما همه تمرین هایی که سر کلاس داده می شود را به موقع و با فکر انجام دهید زیرا واقعا به شما کمک می کند که رشد کنید و مهارت های فردی خودتان را افزایش دهید و آدم اثرگذاری شوید. "
"من خیلی آدم تندخو و عصبی بودم، با تمرین های تفکر در طی یک سال و بعد از آن الان آدم آرامی شدم و کارهای مهمی هم کردم. مثلا در تعطیلات نوروز به این فکر می کردیم که دوست داریم چه ظرف هایی را پر کنیم و من ظرف کمک به محیط زیست را پر کردم و عضو یک گروه حمایت از محیط زیست شدم و الان فعال محیط زیست هستم. هر کدام از شما بخواهد می تواند در این زمینه با من همکاری کند".
از شاگردان کلاس دهم تشکر کردیم و کلاس تمام شد.
به بچه ها دو تمرین دادم و از آنها خداحافظی کردم.
پایان جلسه دوم
بهاره میرزاپور 97.07.03
@SocialSystemsThinking
#نگاه_جدید_به_یادگیری
#هشتم
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هشتم
قسمت دوم
از آنها پرسیدم بچه ها در اطراف شما چه مسأله هایی است که وقتی به آنها فکر می کنید ناراحت می شوید؟
گرانی
تبعیض
ترور
ریختن آشغال روی زمین
روابط بین الملل پایین با کشورهای دیگر
بی توجهی به آثار تاریخی و فرهنگ کهن
رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی
کمبود عدالت آموزشی
عمل نکردن به دانسته ها
بعد از آنکه لیستی از مسأله هایی که آنها را ناراحت می کند تهیه شد به آنها گفتم می توانیم به این فکر کنیم که ما به مدرسه می آییم که راه های حل کردن مساله های واقعی جامعه که ما را ناراحت می کند، یاد بگیریم. مساله هایی که الان حل می کنیم بعدا می تواند بزرگ تر شود و برای حل آنها به دانشگاه برویم و در یک رشته خاص درس بخوانیم و آنها را حل کنیم. تازه از این کار درآمد هم کسب می کنیم زیرا افراد جامعه دوست دارند مساله های شان حل شود، برای همین به سراغ ما می آیند و از ما کمک می گیرند و ما هم کمک شان می کنیم و حق الزحمه خود را دریافت می کنیم.
در این صورت هم خودمان از زندگی مان خوشحال هستیم، هم به دیگران کمک کردیم و هم کسب درآمد داریم.
بعد از این جملات کمی بالاتر از کادری که اول کشیده بودم یک مستطیل بزرگتر کشیدم و درون آن نوشتم: «یادگیری برای حل مسائل واقعی جامعه»
بعد یکی از بچه گفت: خانم فکر نمی کنید حل خیلی از مساله ها از عهده ما بر نمی آید و این خیلی ایده آل گرا است و بهتر است به جای دیگران ابتدا از خودمان شروع کنیم و مهارت های خودمان را افزایش دهیم و مساله های خودمان را برطرف کنیم؟
به کادر اولی که کشیده بودم اشاره کردم و گفتم دقیقا، ابتدا باید خودمان را بشناسیم و ببینیم ما که هستیم و چه می خواهیم؟ سپس از آنها پرسیدم برای حل مساله چه چیزهای دیگری را باید بشناسیم؟
• بایست وقتی می خواهیم کمک کسی بکنیم بفهمیم او دقیقا چه مشکلی دارد.
• باید دیگران را بشناسیم.
سمت راست کادر «شناخت خود»، یک کادر دیگر کشیدم و در آن نوشتم:«شناخت دیگران».
سوالم را دوباره تکرار کردم:
• باید کل جامعه را بشناسیم.
• باید علت پدیده ها را متوجه شویم.
• باید بدانیم چه چیزی باعث شده که مثلا قیمت ها انقدر بالا برود.
سمت چپ کادر «شناخت خود»، نوشتم «شناخت دنیای پیرامون»
سپس از بچه ها پرسیدم پس از اینکه درباره این موارد شناخت کافی بدست آوردیم، چگونه می توانیم مسأله ها را حل کنیم؟
با همکاری و کار تیمی
با گفت و گو
با ارتباط سازنده با دیگران و با دنیای پیرامون
به سراغ پازلی که از لحظه اول در حال درست کردن آن بودم رفتم و آن را با این عبارت ها تکمیل کردم و در دو کادر مجزا نوشتم: «ارتباط با دیگران» و «ارتباط با دنیای پیرامون»
بعد به آنها گفتم بچه ها امسال در درس های مطالعات اجتماعی و تفکر می خواهیم با هم این کارها را انجام دهیم.
با شناخت خود و دیگران و دنیای واقعی و پیدا کردن راه های برقراری ارتباط سازنده با دیگران و دنیای واقعی مسأله های واقعی که همین الان ما را ناراحت می کند حل کنیم.
به اینجا که رسیدیم در کلاس زده شد و دو نفر از دانش آموزان پایه دهم که سه سال پیش با آنها کلاس تفکر داشتند وارد شدند. قبل از کلاس از آنها خواسته بودم پنج دقیقه آخر را به کلاس ما بیایند و درباره یادگیری های درس تفکرشان برای بچه ها بگویند.
" مطالبی که سال هفتم از کلاس تفکر یادگرفتم باعث شد خودم را بهتر بشناسم و بتوانم مسئولیت خطاهایم را به عهده بگیرم و آنها را گردن دیگران نیندازم و همین سبب پیشرفتم شد و توانستم اثرگذار باشم و مسأله های اطرافم را حل کنم و به این واسطه زندگی بهتری را تجربه کنم. الان احساس می کنم کارهای زیادی می توانم انجام دهم. حتما همه تمرین هایی که سر کلاس داده می شود را به موقع و با فکر انجام دهید زیرا واقعا به شما کمک می کند که رشد کنید و مهارت های فردی خودتان را افزایش دهید و آدم اثرگذاری شوید. "
"من خیلی آدم تندخو و عصبی بودم، با تمرین های تفکر در طی یک سال و بعد از آن الان آدم آرامی شدم و کارهای مهمی هم کردم. مثلا در تعطیلات نوروز به این فکر می کردیم که دوست داریم چه ظرف هایی را پر کنیم و من ظرف کمک به محیط زیست را پر کردم و عضو یک گروه حمایت از محیط زیست شدم و الان فعال محیط زیست هستم. هر کدام از شما بخواهد می تواند در این زمینه با من همکاری کند".
از شاگردان کلاس دهم تشکر کردیم و کلاس تمام شد.
به بچه ها دو تمرین دادم و از آنها خداحافظی کردم.
پایان جلسه دوم
بهاره میرزاپور 97.07.03
@SocialSystemsThinking
Forwarded from SocialSystemsThinking
#هفتم
#طراحی_ساختار_کلاس_درس
#ظرف
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هفتم
قسمت اول
برای جلسه دوم دو سناریو طراحی کرده بودم.
سناریو شماره یک: طراحی ساختار کلاس درس با استفاده از سوال های جلسه قبل
سناریو شماره دو: ارائه نقشه کلی سال تحصیلی برای درس های مطالعات اجتماعی و تفکر
سناریو اول در کلاس هفتم و سناریو دوم در کلاس هشتم اجرا شد.
درباره سناریو شماره دو در پیام های قبلی نوشتم و در این پیام درباره سناریو کلاس هفتم می نویسم.
وقتی وارد کلاس شدم بچه ها با نگرانی پرسیدند: خانم دو سوالی که داده بودید را بایست امروز پاسخ می دادیم و همراه مان می آوردیم؟ و همزمان با این اتفاق، تعدادی از آنها تمرین های پاسخ داده شده را تحویل دادند.
دانش آموزانی که تمرین نداشتند مضطرب شدند و منتظر بودند که با چه واکنشی روبرو می شوند. به آنها گفتم عده ای از شما تمرین شان را امروز آوردند و عده ای فکر کردند که بایست هفته بعد بیاورند، به نظرتان چرا این طور شده و چه راه حلی برای این بهبود این وضعیت دارید؟
• ما فکر کردیم که باید سر درس مطالعات تمرین را می اوردیم و برای همین امروز نیاوردیم.
• خانم هر وقت هر تمرینی دادید در زیر آن، تاریخ تحویل را هم بنویسید.
از بچه ها پرسیدم که با این قانون موافقید و وقتی تایید دادند به آنها گفتم چون برای برخی از شما شفاف نبود که چه زمانی می بایست تمرین ها را بیاورید. دوستانی که این جلسه تمرین ها را نیاوردند جلسه بعدی یعنی نهم مهرماه حتما آن را با خود بیاورند.
بعد از این مقدمه به سراغ سناریو اول رفتیم.
از بچه ها پرسیدم به چه چیزهایی فکر کرده بودید و دوست دارید کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر امسال تان چگونه باشد؟
• هیجان داشته باشد
• خنده داشته باشد
• شاد باشد
• مفرح باشد
شادی را نوشتم و هیجان و خنده را با یک فلش به شادی متصل کردم.
سپس گفتم حالا ویژگی دومی را که به آن فکر کردید بگویید.
• هوای هم را داشته باشیم
• به هم احترام متقابل بگذاریم
• همدیگر را مسخره نکنیم
• خانم این ها که می گوییم یعنی در کلاس مان صمیمیت باشد
صمیمیت را نوشتم و موارد دیگر را به آن متصل کردم و دوباره از آنها خواستم نظرات شان را تکمیل کنند.
• همدیگر را قضاوت نکنیم
• در کار هم دخالت نکنیم
• پشت سر هم حرف نزنیم
سپس دوباره سوالم را پرسیدم و گفتم حالا ویژگی سومی که می خواهید کلاس تان داشته باشد را بگویید.
• کلاس باید نظم داشته باشد
• برای نظم باید قانون داشته باشیم
• کلاس باید تمیز و مرتب باشد تا بتوانیم در آن یادبگیریم
به اینجا که رسیدیم یکی از بچه ها گفت ویژگی بعدی لذت یادگیری است، کلاس مان باید طوری باشد که ما از یادگرفتن لذت ببریم.
از اینکه بچه ها به لذت یادگیری فکر کرده اند خیلی خوشحال شدم.
زیرتمام ویژگی هایی که نوشته بودند یک ظرف کشیدم و گفتم می توانیم فکر کنیم اینها ظرف هایی هستند که ما می خواهیم کلاس ما همیشه از اینها پر باشد. به نظر شما لذت یادگیری را چگونه در کلاس افزایش دهیم؟
• دنبال مطالب جدید باشیم
• خودمان کنفرانس بدهیم
• فعالیت های انرژی زا انجام دهیم
• با هم درس بخوانیم
• کارهای عملی انجام دهیم
• به سؤال ها پاسخ دهیم
بعد از آنها پرسیدم بچه ها آیا چیزی از قلم نیفتاده و همه ویژگی هایی را که به آنها فکر کرده اید نوشته ایم؟ در حالیکه به نظر می رسید بچه ها ایده جدیدی ندارند، یک نفر گفت یک چیز مهم باقی مانده است، هر کدام از ما در یک موردی استعداد دارد، من دوست دارم در کلاس مان به همه ما توجه شود و ما را با هم مقایسه نکنید. روی تخته یک ظرف کشیدم و درون آن نوشتم توجه به ویژگی ها فردی و یک فلش به آن متصل کردم و نوشتم مقایسه نکنیم و برای نکته ای که مطرح کرد از او تشکر کردم.
ادامه دارد
@SocialSystemsThinking
#طراحی_ساختار_کلاس_درس
#ظرف
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هفتم
قسمت اول
برای جلسه دوم دو سناریو طراحی کرده بودم.
سناریو شماره یک: طراحی ساختار کلاس درس با استفاده از سوال های جلسه قبل
سناریو شماره دو: ارائه نقشه کلی سال تحصیلی برای درس های مطالعات اجتماعی و تفکر
سناریو اول در کلاس هفتم و سناریو دوم در کلاس هشتم اجرا شد.
درباره سناریو شماره دو در پیام های قبلی نوشتم و در این پیام درباره سناریو کلاس هفتم می نویسم.
وقتی وارد کلاس شدم بچه ها با نگرانی پرسیدند: خانم دو سوالی که داده بودید را بایست امروز پاسخ می دادیم و همراه مان می آوردیم؟ و همزمان با این اتفاق، تعدادی از آنها تمرین های پاسخ داده شده را تحویل دادند.
دانش آموزانی که تمرین نداشتند مضطرب شدند و منتظر بودند که با چه واکنشی روبرو می شوند. به آنها گفتم عده ای از شما تمرین شان را امروز آوردند و عده ای فکر کردند که بایست هفته بعد بیاورند، به نظرتان چرا این طور شده و چه راه حلی برای این بهبود این وضعیت دارید؟
• ما فکر کردیم که باید سر درس مطالعات تمرین را می اوردیم و برای همین امروز نیاوردیم.
• خانم هر وقت هر تمرینی دادید در زیر آن، تاریخ تحویل را هم بنویسید.
از بچه ها پرسیدم که با این قانون موافقید و وقتی تایید دادند به آنها گفتم چون برای برخی از شما شفاف نبود که چه زمانی می بایست تمرین ها را بیاورید. دوستانی که این جلسه تمرین ها را نیاوردند جلسه بعدی یعنی نهم مهرماه حتما آن را با خود بیاورند.
بعد از این مقدمه به سراغ سناریو اول رفتیم.
از بچه ها پرسیدم به چه چیزهایی فکر کرده بودید و دوست دارید کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر امسال تان چگونه باشد؟
• هیجان داشته باشد
• خنده داشته باشد
• شاد باشد
• مفرح باشد
شادی را نوشتم و هیجان و خنده را با یک فلش به شادی متصل کردم.
سپس گفتم حالا ویژگی دومی را که به آن فکر کردید بگویید.
• هوای هم را داشته باشیم
• به هم احترام متقابل بگذاریم
• همدیگر را مسخره نکنیم
• خانم این ها که می گوییم یعنی در کلاس مان صمیمیت باشد
صمیمیت را نوشتم و موارد دیگر را به آن متصل کردم و دوباره از آنها خواستم نظرات شان را تکمیل کنند.
• همدیگر را قضاوت نکنیم
• در کار هم دخالت نکنیم
• پشت سر هم حرف نزنیم
سپس دوباره سوالم را پرسیدم و گفتم حالا ویژگی سومی که می خواهید کلاس تان داشته باشد را بگویید.
• کلاس باید نظم داشته باشد
• برای نظم باید قانون داشته باشیم
• کلاس باید تمیز و مرتب باشد تا بتوانیم در آن یادبگیریم
به اینجا که رسیدیم یکی از بچه ها گفت ویژگی بعدی لذت یادگیری است، کلاس مان باید طوری باشد که ما از یادگرفتن لذت ببریم.
از اینکه بچه ها به لذت یادگیری فکر کرده اند خیلی خوشحال شدم.
زیرتمام ویژگی هایی که نوشته بودند یک ظرف کشیدم و گفتم می توانیم فکر کنیم اینها ظرف هایی هستند که ما می خواهیم کلاس ما همیشه از اینها پر باشد. به نظر شما لذت یادگیری را چگونه در کلاس افزایش دهیم؟
• دنبال مطالب جدید باشیم
• خودمان کنفرانس بدهیم
• فعالیت های انرژی زا انجام دهیم
• با هم درس بخوانیم
• کارهای عملی انجام دهیم
• به سؤال ها پاسخ دهیم
بعد از آنها پرسیدم بچه ها آیا چیزی از قلم نیفتاده و همه ویژگی هایی را که به آنها فکر کرده اید نوشته ایم؟ در حالیکه به نظر می رسید بچه ها ایده جدیدی ندارند، یک نفر گفت یک چیز مهم باقی مانده است، هر کدام از ما در یک موردی استعداد دارد، من دوست دارم در کلاس مان به همه ما توجه شود و ما را با هم مقایسه نکنید. روی تخته یک ظرف کشیدم و درون آن نوشتم توجه به ویژگی ها فردی و یک فلش به آن متصل کردم و نوشتم مقایسه نکنیم و برای نکته ای که مطرح کرد از او تشکر کردم.
ادامه دارد
@SocialSystemsThinking
Forwarded from SocialSystemsThinking
#هفتم
#طراحی_ساختار_کلاس_درس
#ظرف
#تمرین
قسمت دوم
سپس یکی از بچه ها گفت این ها به هم مربوط هم هستند، مثلا شادی خودش باعث می شود صمیمیت زیاد شود. در طرف دیگر تخته، شادی و صمیمیت را نوشتم و شادی را با یک فلش و یک علامت مثبت به صمیمیت متصل کردم و از بچه ها پرسیدم صمیمت را چه چیزی کم می کند؟ پاسخ دادند مسخره کردن و از مسخره کردن یک فلش با یک علامت منفی به صمیمیت متصل کردم. بعد یکی از بچه ها گفت هر چقدر صمیمیت مان زیاد شود اعتمادمان به هم بیشتر می شود و بیشتر به کلاس مان حس خوبی پیدا می کنیم و دیگری گفت در این صورت کمتر هم را مسخره می کنیم. گفته های آنها را در حلقه ی علٌی معلولی که در حال رسم آن بودم وارد کرد و یک حلقه بسته کشیدم. یکی از بچه ها گفت چقدر مسخره کردن بد است و همه ویژگی های خوب کلاس ما را می تواند کم کند.
سپس به آنها گفتم حالا نمادهایی را که برای این ظرف ها یا ویژگی ها تعیین کردید بگویید:
بادکنک را برای شادی انتخاب کردیم فقط یک اشکالی دارد، آنهم اینکه بعد از مدتی باد آن خالی می شود. به آنها گفتم بادکنک نماد شادی است و بعد از مدتی باد آن خالی می شود، این چه معنی ای می تواند داشته باشد؟
یعنی خیلی زیاد بایست حواس مان به شادی باشد و هر روز وضعیت آن را بررسی کنیم.
حرف او را تایید کردم و با کمک هم برای مابقی ظرف ها هم نماد پیدا کردیم.
قرار شد جلسه بعدی با هماهنگی معلم راهنما نمادها را به کلاس بیاورند.
به آنها گفتم برای جلسه بعد یعنی تاریخ نهم مهر ماه به این دو سوال فکر کنید:
1. برای کلاس 5 ظرف انتخاب کردید. به این فکرکنید که چه چیزهایی باعث می شود مقدار هر ظرف در طول زمان افزایش یابد و چه چیزهایی آن ها را کاهش می دهد.
2. از روی پاسخ هایی که برای سوال یک نوشتید، قانون های کلاس را بنویسید.
پایان
بهاره میرزاپور
8 مهر 1397
@SocialSystemsThinking
#طراحی_ساختار_کلاس_درس
#ظرف
#تمرین
قسمت دوم
سپس یکی از بچه ها گفت این ها به هم مربوط هم هستند، مثلا شادی خودش باعث می شود صمیمیت زیاد شود. در طرف دیگر تخته، شادی و صمیمیت را نوشتم و شادی را با یک فلش و یک علامت مثبت به صمیمیت متصل کردم و از بچه ها پرسیدم صمیمت را چه چیزی کم می کند؟ پاسخ دادند مسخره کردن و از مسخره کردن یک فلش با یک علامت منفی به صمیمیت متصل کردم. بعد یکی از بچه ها گفت هر چقدر صمیمیت مان زیاد شود اعتمادمان به هم بیشتر می شود و بیشتر به کلاس مان حس خوبی پیدا می کنیم و دیگری گفت در این صورت کمتر هم را مسخره می کنیم. گفته های آنها را در حلقه ی علٌی معلولی که در حال رسم آن بودم وارد کرد و یک حلقه بسته کشیدم. یکی از بچه ها گفت چقدر مسخره کردن بد است و همه ویژگی های خوب کلاس ما را می تواند کم کند.
سپس به آنها گفتم حالا نمادهایی را که برای این ظرف ها یا ویژگی ها تعیین کردید بگویید:
بادکنک را برای شادی انتخاب کردیم فقط یک اشکالی دارد، آنهم اینکه بعد از مدتی باد آن خالی می شود. به آنها گفتم بادکنک نماد شادی است و بعد از مدتی باد آن خالی می شود، این چه معنی ای می تواند داشته باشد؟
یعنی خیلی زیاد بایست حواس مان به شادی باشد و هر روز وضعیت آن را بررسی کنیم.
حرف او را تایید کردم و با کمک هم برای مابقی ظرف ها هم نماد پیدا کردیم.
قرار شد جلسه بعدی با هماهنگی معلم راهنما نمادها را به کلاس بیاورند.
به آنها گفتم برای جلسه بعد یعنی تاریخ نهم مهر ماه به این دو سوال فکر کنید:
1. برای کلاس 5 ظرف انتخاب کردید. به این فکرکنید که چه چیزهایی باعث می شود مقدار هر ظرف در طول زمان افزایش یابد و چه چیزهایی آن ها را کاهش می دهد.
2. از روی پاسخ هایی که برای سوال یک نوشتید، قانون های کلاس را بنویسید.
پایان
بهاره میرزاپور
8 مهر 1397
@SocialSystemsThinking
Forwarded from آکادمی سواد مالی نشا (Maryam Masoumi)
#تفکر_سیستمی
#کلاس_دهم
روز شنبه اولین جلسه ای بود که با کلاسهای دهم ریاضی،یازدهم تجربی و دهم انسانی کلاس تفکرسیستمی داشتم.
بعد از ورود به کلاس خیلی مختصرخود رامعرفی کردم واز بچه هاخواستم به سالن اجتماعات بروند .
به منظور اینکه دانش آموزان فضا و کلاس متفاوتی راتجربه کنند قرار است روزهای شنبه در سالن اجتماعات و روزهای سه شنبه در کتابخانه کلاس داشته باشیم دراین فضاها صندلیها را بصورت گرد چیده ایم تا بچه ها فرصت بهتر گفتگو کردن را داشته باشند.
برای داشتن حس خوب درجلسه اول فعالیتی که طراحی کرده بودم را اجرا کردم .
جعبه ای پر از قطعات مکعبی شکل که روی آنها جمله ای نوشته شده بود را جلوی هرکدام از آنها گرفتم هر کدام از دانش آموزان باید ضمن برداشتن قطعه چوبی خود را معرفی می کرد و جمله روی مکعب را بلند می خواند و نظرش را در مورد جمله بیان می کرد.
یکی از دانش آموزان دستش را در جعبه کرد و مکعب را برداشت بعد از نگاهی به جمله رو به بقیه کرد و گفت: چقدر سخت !
بچه ها گفتند: جمله ات چه بود؟
او گفت: ناعادلانه است وقتی ....یک مکثی کرد وادامه داد: اینکه وکیل می شوی و می دانی یک نفر گناه کار است ولی می گویی بیگناه است واز حرفت دفاع می کنی.
دیگری گفت:به نظر من ناعادلانه است وقتی معلم هستی و فقط به بچه های قوی کلاس توجه می کنی.
نفرسوم: ناعادلانه است وقتی فقط افراد با استعداد فرصت پیشرفت دارند.
ناعادلانه است وقتی امکانات فقط برای افراد خاصی فراهم می شود.
ناعادلانه است وقتی از روی قیافه افراد قضاوت می کنی.
حالا نوبت نفر دوم بود که قطعه خود را بردارد. سوال نوشته شده قطعه بعدی این بود به نظرت پدر ومادر بودن مشکل تراست یا بچه بودن؟
اکثر بچه ها گفتند:خب معلوم است پدر ومادر بودن، ولی یک نفر گفت:بستگی دارد بچه چه کسی باشی اگر بچه ی پدر ومادری باشی که بی مسئولیت هستند یا کودک کار باشی در این حالت بچه بودن خیلی سخت است.
بحثها و برداشتن قطعات همینگونه ادامه پیدا کرد .
بچه ها آنقدر درسوالات و بحثهای پیرامون آن غرق شده بودند که متوجه زنگ تفریح نشدند عده ای که نفرات آخر بودند نگران زمان بودند می گفتند بچه هاسریع تر لطفا بگذارید نوبت به ما هم برسد ماهم می خواهیم سوال برداریم و صحبت کنیم .
مریم معصومی
مهر ۹۷
#کلاس_دهم
روز شنبه اولین جلسه ای بود که با کلاسهای دهم ریاضی،یازدهم تجربی و دهم انسانی کلاس تفکرسیستمی داشتم.
بعد از ورود به کلاس خیلی مختصرخود رامعرفی کردم واز بچه هاخواستم به سالن اجتماعات بروند .
به منظور اینکه دانش آموزان فضا و کلاس متفاوتی راتجربه کنند قرار است روزهای شنبه در سالن اجتماعات و روزهای سه شنبه در کتابخانه کلاس داشته باشیم دراین فضاها صندلیها را بصورت گرد چیده ایم تا بچه ها فرصت بهتر گفتگو کردن را داشته باشند.
برای داشتن حس خوب درجلسه اول فعالیتی که طراحی کرده بودم را اجرا کردم .
جعبه ای پر از قطعات مکعبی شکل که روی آنها جمله ای نوشته شده بود را جلوی هرکدام از آنها گرفتم هر کدام از دانش آموزان باید ضمن برداشتن قطعه چوبی خود را معرفی می کرد و جمله روی مکعب را بلند می خواند و نظرش را در مورد جمله بیان می کرد.
یکی از دانش آموزان دستش را در جعبه کرد و مکعب را برداشت بعد از نگاهی به جمله رو به بقیه کرد و گفت: چقدر سخت !
بچه ها گفتند: جمله ات چه بود؟
او گفت: ناعادلانه است وقتی ....یک مکثی کرد وادامه داد: اینکه وکیل می شوی و می دانی یک نفر گناه کار است ولی می گویی بیگناه است واز حرفت دفاع می کنی.
دیگری گفت:به نظر من ناعادلانه است وقتی معلم هستی و فقط به بچه های قوی کلاس توجه می کنی.
نفرسوم: ناعادلانه است وقتی فقط افراد با استعداد فرصت پیشرفت دارند.
ناعادلانه است وقتی امکانات فقط برای افراد خاصی فراهم می شود.
ناعادلانه است وقتی از روی قیافه افراد قضاوت می کنی.
حالا نوبت نفر دوم بود که قطعه خود را بردارد. سوال نوشته شده قطعه بعدی این بود به نظرت پدر ومادر بودن مشکل تراست یا بچه بودن؟
اکثر بچه ها گفتند:خب معلوم است پدر ومادر بودن، ولی یک نفر گفت:بستگی دارد بچه چه کسی باشی اگر بچه ی پدر ومادری باشی که بی مسئولیت هستند یا کودک کار باشی در این حالت بچه بودن خیلی سخت است.
بحثها و برداشتن قطعات همینگونه ادامه پیدا کرد .
بچه ها آنقدر درسوالات و بحثهای پیرامون آن غرق شده بودند که متوجه زنگ تفریح نشدند عده ای که نفرات آخر بودند نگران زمان بودند می گفتند بچه هاسریع تر لطفا بگذارید نوبت به ما هم برسد ماهم می خواهیم سوال برداریم و صحبت کنیم .
مریم معصومی
مهر ۹۷