Forwarded from SocialSystemsThinking
#هفتم
#طراحی_ساختار_کلاس_درس
#ظرف
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هفتم
قسمت اول
برای جلسه دوم دو سناریو طراحی کرده بودم.
سناریو شماره یک: طراحی ساختار کلاس درس با استفاده از سوال های جلسه قبل
سناریو شماره دو: ارائه نقشه کلی سال تحصیلی برای درس های مطالعات اجتماعی و تفکر
سناریو اول در کلاس هفتم و سناریو دوم در کلاس هشتم اجرا شد.
درباره سناریو شماره دو در پیام های قبلی نوشتم و در این پیام درباره سناریو کلاس هفتم می نویسم.
وقتی وارد کلاس شدم بچه ها با نگرانی پرسیدند: خانم دو سوالی که داده بودید را بایست امروز پاسخ می دادیم و همراه مان می آوردیم؟ و همزمان با این اتفاق، تعدادی از آنها تمرین های پاسخ داده شده را تحویل دادند.
دانش آموزانی که تمرین نداشتند مضطرب شدند و منتظر بودند که با چه واکنشی روبرو می شوند. به آنها گفتم عده ای از شما تمرین شان را امروز آوردند و عده ای فکر کردند که بایست هفته بعد بیاورند، به نظرتان چرا این طور شده و چه راه حلی برای این بهبود این وضعیت دارید؟
• ما فکر کردیم که باید سر درس مطالعات تمرین را می اوردیم و برای همین امروز نیاوردیم.
• خانم هر وقت هر تمرینی دادید در زیر آن، تاریخ تحویل را هم بنویسید.
از بچه ها پرسیدم که با این قانون موافقید و وقتی تایید دادند به آنها گفتم چون برای برخی از شما شفاف نبود که چه زمانی می بایست تمرین ها را بیاورید. دوستانی که این جلسه تمرین ها را نیاوردند جلسه بعدی یعنی نهم مهرماه حتما آن را با خود بیاورند.
بعد از این مقدمه به سراغ سناریو اول رفتیم.
از بچه ها پرسیدم به چه چیزهایی فکر کرده بودید و دوست دارید کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر امسال تان چگونه باشد؟
• هیجان داشته باشد
• خنده داشته باشد
• شاد باشد
• مفرح باشد
شادی را نوشتم و هیجان و خنده را با یک فلش به شادی متصل کردم.
سپس گفتم حالا ویژگی دومی را که به آن فکر کردید بگویید.
• هوای هم را داشته باشیم
• به هم احترام متقابل بگذاریم
• همدیگر را مسخره نکنیم
• خانم این ها که می گوییم یعنی در کلاس مان صمیمیت باشد
صمیمیت را نوشتم و موارد دیگر را به آن متصل کردم و دوباره از آنها خواستم نظرات شان را تکمیل کنند.
• همدیگر را قضاوت نکنیم
• در کار هم دخالت نکنیم
• پشت سر هم حرف نزنیم
سپس دوباره سوالم را پرسیدم و گفتم حالا ویژگی سومی که می خواهید کلاس تان داشته باشد را بگویید.
• کلاس باید نظم داشته باشد
• برای نظم باید قانون داشته باشیم
• کلاس باید تمیز و مرتب باشد تا بتوانیم در آن یادبگیریم
به اینجا که رسیدیم یکی از بچه ها گفت ویژگی بعدی لذت یادگیری است، کلاس مان باید طوری باشد که ما از یادگرفتن لذت ببریم.
از اینکه بچه ها به لذت یادگیری فکر کرده اند خیلی خوشحال شدم.
زیرتمام ویژگی هایی که نوشته بودند یک ظرف کشیدم و گفتم می توانیم فکر کنیم اینها ظرف هایی هستند که ما می خواهیم کلاس ما همیشه از اینها پر باشد. به نظر شما لذت یادگیری را چگونه در کلاس افزایش دهیم؟
• دنبال مطالب جدید باشیم
• خودمان کنفرانس بدهیم
• فعالیت های انرژی زا انجام دهیم
• با هم درس بخوانیم
• کارهای عملی انجام دهیم
• به سؤال ها پاسخ دهیم
بعد از آنها پرسیدم بچه ها آیا چیزی از قلم نیفتاده و همه ویژگی هایی را که به آنها فکر کرده اید نوشته ایم؟ در حالیکه به نظر می رسید بچه ها ایده جدیدی ندارند، یک نفر گفت یک چیز مهم باقی مانده است، هر کدام از ما در یک موردی استعداد دارد، من دوست دارم در کلاس مان به همه ما توجه شود و ما را با هم مقایسه نکنید. روی تخته یک ظرف کشیدم و درون آن نوشتم توجه به ویژگی ها فردی و یک فلش به آن متصل کردم و نوشتم مقایسه نکنیم و برای نکته ای که مطرح کرد از او تشکر کردم.
ادامه دارد
@SocialSystemsThinking
#طراحی_ساختار_کلاس_درس
#ظرف
به نام خدا
جلسه دوم کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر پایه هفتم
قسمت اول
برای جلسه دوم دو سناریو طراحی کرده بودم.
سناریو شماره یک: طراحی ساختار کلاس درس با استفاده از سوال های جلسه قبل
سناریو شماره دو: ارائه نقشه کلی سال تحصیلی برای درس های مطالعات اجتماعی و تفکر
سناریو اول در کلاس هفتم و سناریو دوم در کلاس هشتم اجرا شد.
درباره سناریو شماره دو در پیام های قبلی نوشتم و در این پیام درباره سناریو کلاس هفتم می نویسم.
وقتی وارد کلاس شدم بچه ها با نگرانی پرسیدند: خانم دو سوالی که داده بودید را بایست امروز پاسخ می دادیم و همراه مان می آوردیم؟ و همزمان با این اتفاق، تعدادی از آنها تمرین های پاسخ داده شده را تحویل دادند.
دانش آموزانی که تمرین نداشتند مضطرب شدند و منتظر بودند که با چه واکنشی روبرو می شوند. به آنها گفتم عده ای از شما تمرین شان را امروز آوردند و عده ای فکر کردند که بایست هفته بعد بیاورند، به نظرتان چرا این طور شده و چه راه حلی برای این بهبود این وضعیت دارید؟
• ما فکر کردیم که باید سر درس مطالعات تمرین را می اوردیم و برای همین امروز نیاوردیم.
• خانم هر وقت هر تمرینی دادید در زیر آن، تاریخ تحویل را هم بنویسید.
از بچه ها پرسیدم که با این قانون موافقید و وقتی تایید دادند به آنها گفتم چون برای برخی از شما شفاف نبود که چه زمانی می بایست تمرین ها را بیاورید. دوستانی که این جلسه تمرین ها را نیاوردند جلسه بعدی یعنی نهم مهرماه حتما آن را با خود بیاورند.
بعد از این مقدمه به سراغ سناریو اول رفتیم.
از بچه ها پرسیدم به چه چیزهایی فکر کرده بودید و دوست دارید کلاس مطالعات اجتماعی و تفکر امسال تان چگونه باشد؟
• هیجان داشته باشد
• خنده داشته باشد
• شاد باشد
• مفرح باشد
شادی را نوشتم و هیجان و خنده را با یک فلش به شادی متصل کردم.
سپس گفتم حالا ویژگی دومی را که به آن فکر کردید بگویید.
• هوای هم را داشته باشیم
• به هم احترام متقابل بگذاریم
• همدیگر را مسخره نکنیم
• خانم این ها که می گوییم یعنی در کلاس مان صمیمیت باشد
صمیمیت را نوشتم و موارد دیگر را به آن متصل کردم و دوباره از آنها خواستم نظرات شان را تکمیل کنند.
• همدیگر را قضاوت نکنیم
• در کار هم دخالت نکنیم
• پشت سر هم حرف نزنیم
سپس دوباره سوالم را پرسیدم و گفتم حالا ویژگی سومی که می خواهید کلاس تان داشته باشد را بگویید.
• کلاس باید نظم داشته باشد
• برای نظم باید قانون داشته باشیم
• کلاس باید تمیز و مرتب باشد تا بتوانیم در آن یادبگیریم
به اینجا که رسیدیم یکی از بچه ها گفت ویژگی بعدی لذت یادگیری است، کلاس مان باید طوری باشد که ما از یادگرفتن لذت ببریم.
از اینکه بچه ها به لذت یادگیری فکر کرده اند خیلی خوشحال شدم.
زیرتمام ویژگی هایی که نوشته بودند یک ظرف کشیدم و گفتم می توانیم فکر کنیم اینها ظرف هایی هستند که ما می خواهیم کلاس ما همیشه از اینها پر باشد. به نظر شما لذت یادگیری را چگونه در کلاس افزایش دهیم؟
• دنبال مطالب جدید باشیم
• خودمان کنفرانس بدهیم
• فعالیت های انرژی زا انجام دهیم
• با هم درس بخوانیم
• کارهای عملی انجام دهیم
• به سؤال ها پاسخ دهیم
بعد از آنها پرسیدم بچه ها آیا چیزی از قلم نیفتاده و همه ویژگی هایی را که به آنها فکر کرده اید نوشته ایم؟ در حالیکه به نظر می رسید بچه ها ایده جدیدی ندارند، یک نفر گفت یک چیز مهم باقی مانده است، هر کدام از ما در یک موردی استعداد دارد، من دوست دارم در کلاس مان به همه ما توجه شود و ما را با هم مقایسه نکنید. روی تخته یک ظرف کشیدم و درون آن نوشتم توجه به ویژگی ها فردی و یک فلش به آن متصل کردم و نوشتم مقایسه نکنیم و برای نکته ای که مطرح کرد از او تشکر کردم.
ادامه دارد
@SocialSystemsThinking
Forwarded from SocialSystemsThinking
#هفتم
#طراحی_ساختار_کلاس_درس
#ظرف
#تمرین
قسمت دوم
سپس یکی از بچه ها گفت این ها به هم مربوط هم هستند، مثلا شادی خودش باعث می شود صمیمیت زیاد شود. در طرف دیگر تخته، شادی و صمیمیت را نوشتم و شادی را با یک فلش و یک علامت مثبت به صمیمیت متصل کردم و از بچه ها پرسیدم صمیمت را چه چیزی کم می کند؟ پاسخ دادند مسخره کردن و از مسخره کردن یک فلش با یک علامت منفی به صمیمیت متصل کردم. بعد یکی از بچه ها گفت هر چقدر صمیمیت مان زیاد شود اعتمادمان به هم بیشتر می شود و بیشتر به کلاس مان حس خوبی پیدا می کنیم و دیگری گفت در این صورت کمتر هم را مسخره می کنیم. گفته های آنها را در حلقه ی علٌی معلولی که در حال رسم آن بودم وارد کرد و یک حلقه بسته کشیدم. یکی از بچه ها گفت چقدر مسخره کردن بد است و همه ویژگی های خوب کلاس ما را می تواند کم کند.
سپس به آنها گفتم حالا نمادهایی را که برای این ظرف ها یا ویژگی ها تعیین کردید بگویید:
بادکنک را برای شادی انتخاب کردیم فقط یک اشکالی دارد، آنهم اینکه بعد از مدتی باد آن خالی می شود. به آنها گفتم بادکنک نماد شادی است و بعد از مدتی باد آن خالی می شود، این چه معنی ای می تواند داشته باشد؟
یعنی خیلی زیاد بایست حواس مان به شادی باشد و هر روز وضعیت آن را بررسی کنیم.
حرف او را تایید کردم و با کمک هم برای مابقی ظرف ها هم نماد پیدا کردیم.
قرار شد جلسه بعدی با هماهنگی معلم راهنما نمادها را به کلاس بیاورند.
به آنها گفتم برای جلسه بعد یعنی تاریخ نهم مهر ماه به این دو سوال فکر کنید:
1. برای کلاس 5 ظرف انتخاب کردید. به این فکرکنید که چه چیزهایی باعث می شود مقدار هر ظرف در طول زمان افزایش یابد و چه چیزهایی آن ها را کاهش می دهد.
2. از روی پاسخ هایی که برای سوال یک نوشتید، قانون های کلاس را بنویسید.
پایان
بهاره میرزاپور
8 مهر 1397
@SocialSystemsThinking
#طراحی_ساختار_کلاس_درس
#ظرف
#تمرین
قسمت دوم
سپس یکی از بچه ها گفت این ها به هم مربوط هم هستند، مثلا شادی خودش باعث می شود صمیمیت زیاد شود. در طرف دیگر تخته، شادی و صمیمیت را نوشتم و شادی را با یک فلش و یک علامت مثبت به صمیمیت متصل کردم و از بچه ها پرسیدم صمیمت را چه چیزی کم می کند؟ پاسخ دادند مسخره کردن و از مسخره کردن یک فلش با یک علامت منفی به صمیمیت متصل کردم. بعد یکی از بچه ها گفت هر چقدر صمیمیت مان زیاد شود اعتمادمان به هم بیشتر می شود و بیشتر به کلاس مان حس خوبی پیدا می کنیم و دیگری گفت در این صورت کمتر هم را مسخره می کنیم. گفته های آنها را در حلقه ی علٌی معلولی که در حال رسم آن بودم وارد کرد و یک حلقه بسته کشیدم. یکی از بچه ها گفت چقدر مسخره کردن بد است و همه ویژگی های خوب کلاس ما را می تواند کم کند.
سپس به آنها گفتم حالا نمادهایی را که برای این ظرف ها یا ویژگی ها تعیین کردید بگویید:
بادکنک را برای شادی انتخاب کردیم فقط یک اشکالی دارد، آنهم اینکه بعد از مدتی باد آن خالی می شود. به آنها گفتم بادکنک نماد شادی است و بعد از مدتی باد آن خالی می شود، این چه معنی ای می تواند داشته باشد؟
یعنی خیلی زیاد بایست حواس مان به شادی باشد و هر روز وضعیت آن را بررسی کنیم.
حرف او را تایید کردم و با کمک هم برای مابقی ظرف ها هم نماد پیدا کردیم.
قرار شد جلسه بعدی با هماهنگی معلم راهنما نمادها را به کلاس بیاورند.
به آنها گفتم برای جلسه بعد یعنی تاریخ نهم مهر ماه به این دو سوال فکر کنید:
1. برای کلاس 5 ظرف انتخاب کردید. به این فکرکنید که چه چیزهایی باعث می شود مقدار هر ظرف در طول زمان افزایش یابد و چه چیزهایی آن ها را کاهش می دهد.
2. از روی پاسخ هایی که برای سوال یک نوشتید، قانون های کلاس را بنویسید.
پایان
بهاره میرزاپور
8 مهر 1397
@SocialSystemsThinking
Forwarded from آکادمی سواد مالی نشا (Maryam Masoumi)
#تفکر_سیستمی
#کلاس_دهم
روز شنبه اولین جلسه ای بود که با کلاسهای دهم ریاضی،یازدهم تجربی و دهم انسانی کلاس تفکرسیستمی داشتم.
بعد از ورود به کلاس خیلی مختصرخود رامعرفی کردم واز بچه هاخواستم به سالن اجتماعات بروند .
به منظور اینکه دانش آموزان فضا و کلاس متفاوتی راتجربه کنند قرار است روزهای شنبه در سالن اجتماعات و روزهای سه شنبه در کتابخانه کلاس داشته باشیم دراین فضاها صندلیها را بصورت گرد چیده ایم تا بچه ها فرصت بهتر گفتگو کردن را داشته باشند.
برای داشتن حس خوب درجلسه اول فعالیتی که طراحی کرده بودم را اجرا کردم .
جعبه ای پر از قطعات مکعبی شکل که روی آنها جمله ای نوشته شده بود را جلوی هرکدام از آنها گرفتم هر کدام از دانش آموزان باید ضمن برداشتن قطعه چوبی خود را معرفی می کرد و جمله روی مکعب را بلند می خواند و نظرش را در مورد جمله بیان می کرد.
یکی از دانش آموزان دستش را در جعبه کرد و مکعب را برداشت بعد از نگاهی به جمله رو به بقیه کرد و گفت: چقدر سخت !
بچه ها گفتند: جمله ات چه بود؟
او گفت: ناعادلانه است وقتی ....یک مکثی کرد وادامه داد: اینکه وکیل می شوی و می دانی یک نفر گناه کار است ولی می گویی بیگناه است واز حرفت دفاع می کنی.
دیگری گفت:به نظر من ناعادلانه است وقتی معلم هستی و فقط به بچه های قوی کلاس توجه می کنی.
نفرسوم: ناعادلانه است وقتی فقط افراد با استعداد فرصت پیشرفت دارند.
ناعادلانه است وقتی امکانات فقط برای افراد خاصی فراهم می شود.
ناعادلانه است وقتی از روی قیافه افراد قضاوت می کنی.
حالا نوبت نفر دوم بود که قطعه خود را بردارد. سوال نوشته شده قطعه بعدی این بود به نظرت پدر ومادر بودن مشکل تراست یا بچه بودن؟
اکثر بچه ها گفتند:خب معلوم است پدر ومادر بودن، ولی یک نفر گفت:بستگی دارد بچه چه کسی باشی اگر بچه ی پدر ومادری باشی که بی مسئولیت هستند یا کودک کار باشی در این حالت بچه بودن خیلی سخت است.
بحثها و برداشتن قطعات همینگونه ادامه پیدا کرد .
بچه ها آنقدر درسوالات و بحثهای پیرامون آن غرق شده بودند که متوجه زنگ تفریح نشدند عده ای که نفرات آخر بودند نگران زمان بودند می گفتند بچه هاسریع تر لطفا بگذارید نوبت به ما هم برسد ماهم می خواهیم سوال برداریم و صحبت کنیم .
مریم معصومی
مهر ۹۷
#کلاس_دهم
روز شنبه اولین جلسه ای بود که با کلاسهای دهم ریاضی،یازدهم تجربی و دهم انسانی کلاس تفکرسیستمی داشتم.
بعد از ورود به کلاس خیلی مختصرخود رامعرفی کردم واز بچه هاخواستم به سالن اجتماعات بروند .
به منظور اینکه دانش آموزان فضا و کلاس متفاوتی راتجربه کنند قرار است روزهای شنبه در سالن اجتماعات و روزهای سه شنبه در کتابخانه کلاس داشته باشیم دراین فضاها صندلیها را بصورت گرد چیده ایم تا بچه ها فرصت بهتر گفتگو کردن را داشته باشند.
برای داشتن حس خوب درجلسه اول فعالیتی که طراحی کرده بودم را اجرا کردم .
جعبه ای پر از قطعات مکعبی شکل که روی آنها جمله ای نوشته شده بود را جلوی هرکدام از آنها گرفتم هر کدام از دانش آموزان باید ضمن برداشتن قطعه چوبی خود را معرفی می کرد و جمله روی مکعب را بلند می خواند و نظرش را در مورد جمله بیان می کرد.
یکی از دانش آموزان دستش را در جعبه کرد و مکعب را برداشت بعد از نگاهی به جمله رو به بقیه کرد و گفت: چقدر سخت !
بچه ها گفتند: جمله ات چه بود؟
او گفت: ناعادلانه است وقتی ....یک مکثی کرد وادامه داد: اینکه وکیل می شوی و می دانی یک نفر گناه کار است ولی می گویی بیگناه است واز حرفت دفاع می کنی.
دیگری گفت:به نظر من ناعادلانه است وقتی معلم هستی و فقط به بچه های قوی کلاس توجه می کنی.
نفرسوم: ناعادلانه است وقتی فقط افراد با استعداد فرصت پیشرفت دارند.
ناعادلانه است وقتی امکانات فقط برای افراد خاصی فراهم می شود.
ناعادلانه است وقتی از روی قیافه افراد قضاوت می کنی.
حالا نوبت نفر دوم بود که قطعه خود را بردارد. سوال نوشته شده قطعه بعدی این بود به نظرت پدر ومادر بودن مشکل تراست یا بچه بودن؟
اکثر بچه ها گفتند:خب معلوم است پدر ومادر بودن، ولی یک نفر گفت:بستگی دارد بچه چه کسی باشی اگر بچه ی پدر ومادری باشی که بی مسئولیت هستند یا کودک کار باشی در این حالت بچه بودن خیلی سخت است.
بحثها و برداشتن قطعات همینگونه ادامه پیدا کرد .
بچه ها آنقدر درسوالات و بحثهای پیرامون آن غرق شده بودند که متوجه زنگ تفریح نشدند عده ای که نفرات آخر بودند نگران زمان بودند می گفتند بچه هاسریع تر لطفا بگذارید نوبت به ما هم برسد ماهم می خواهیم سوال برداریم و صحبت کنیم .
مریم معصومی
مهر ۹۷
ظلمت ظلم؛ حکایت این روزهای ما
#تفکر_در_طول_زمان
#تفکر_ساختار_به_عنوان_علت
نابودی را میبینیم و نابودی را میشنویم.
از نابودی میگوییم و از نابودی مینویسیم.
از بحران آب تا زنگ خطر خشکسالی شدید
از شکست دانشگاه و نظام آموزش عالی تا گسترش روزافزون مهاجرت از کشور
از افت شدید سرمایه اجتماعی در نهاد روحانیت تا رواج روزافزون صفات اخلاقی منفی در جامعه
از سقوط تاریخی ارزش پول ملی تا بیثباتی افسارگسیخته بازارها
ما #ربا را دیدیم و سکوت کردیم. ربا نظام اقتصادی کشور را مانند یک اژدهای بیشاخ و دم، در چنگال خود گرفت. همه دیدیم که چگونه بانکهای ربوی جای خود را به دکانهای کسب حلال دادند. حرام و حلال مخلوط شد. آشفتگی روزافزون شد. هر نهادی که قدرت گرفت، یک موسسه مالی تاسیس کرد. عبارت تحت نظارت بانک مرکزی یک دروغ بود. بانکهایی که توسط نهادها تاسیس شده بودند، شروع به راهاندازی شرکتهای متعدد کردند. بانکداری نهادها و شرکتداری بانکها نظام پولی بیبرنامه کشور را، بیبرنامهتر کرد. شکافهای سیستمی در طراحی فرآیندها، رانت و فساد را روز به روز بیشتر کرد.
ما #دروغ را دیدیم و سکوت کردیم؛ گاهی در دعواهای جناحهای سیاسی برای رسیدن به قدرت و گاهی در تک صدایی رسانهها به بهانههای مختلف. مرگ تدریجی شفافیت و صداقت، محدود به یک یا چند نهاد و سازمان نیست. رواج دروغ به شکل نهادی و ساختاری، هر جامعهای را از پا در میآورد. محیط آلوده به دروغ، بر ویژگیهای اخلاقی آدمها هم تاثیر میگذارد. مطالعاتی وجود دارد که از وضعیت اخلاق در ایران امروز ما گزارش میدهند. به عنوان مثال در یک مطالعه ملی مربوط به سال ۱۳۹۴، وقتی از مردم سوال شده است که به نظر شما رواج صفات اخلاقی منفی در ۵ سال آینده چگونه خواهد بود؟ ۷۹.۴ درصد گفتهاند که رواج صفات اخلاقی منفی در ۵ سال آینده بیشتر خواهد شد. ۷۱.۸ درصد مشخصا بیان کردهاند که دروغگویی در بین مردم رواج زیادی دارد.
ما #ناکارآمدی را دیدیم و سکوت کردیم. نام یک سال نوآوری و شکوفایی بود، نام سال دیگر اقتصاد مقاومتی. یک سال قرار بود همدلی و همزبانی رخ دهد. سال دیگر قرار بر اقدام شد و عمل. در سالی که قرار بود از کار و سرمایه ایرانی حمایت شود؛ وضعیتی به وجود آمد که کارگر ایرانی و تولید کننده ایرانی یک شب خواب راحت ندارد. رسانه ملی را میلی گفتند و نوشتند و ما خندیدیم. به جای این که نشاط اجتماعی را با طراحی درست سیستمهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایجاد کنند؛ دورهمی راه انداختند، خندوانه ساختند و ما خندیدیم.
در طراحی سیاستها عمدتا به دانش و تجربه بیاعتنایی شده است. سازمانهای زیادی روز به روز خستهتر و بیرمقتر شدند. می توان گفت که تفکر سیستمی در این سازمانها یک افسانه است.
ظلم خود ما، گریبان خود ما را گرفته است.
دستان ترامپ، بهانه است.
قدری فکر کنیم.
تدبیر و امید، کلماتی بود که سوختند.
آتش ربا، آتش دروغ و آتش ناکارآمدی شعلهور است.
در این نابودیهای پیدرپی، هنوز هم میتوان از آبادی گفت.
اگر اول از همه با خودمان #صادق باشیم.
--------------
@systemsthinking
کانال تفکر سیستمی
#تفکر_در_طول_زمان
#تفکر_ساختار_به_عنوان_علت
نابودی را میبینیم و نابودی را میشنویم.
از نابودی میگوییم و از نابودی مینویسیم.
از بحران آب تا زنگ خطر خشکسالی شدید
از شکست دانشگاه و نظام آموزش عالی تا گسترش روزافزون مهاجرت از کشور
از افت شدید سرمایه اجتماعی در نهاد روحانیت تا رواج روزافزون صفات اخلاقی منفی در جامعه
از سقوط تاریخی ارزش پول ملی تا بیثباتی افسارگسیخته بازارها
ما #ربا را دیدیم و سکوت کردیم. ربا نظام اقتصادی کشور را مانند یک اژدهای بیشاخ و دم، در چنگال خود گرفت. همه دیدیم که چگونه بانکهای ربوی جای خود را به دکانهای کسب حلال دادند. حرام و حلال مخلوط شد. آشفتگی روزافزون شد. هر نهادی که قدرت گرفت، یک موسسه مالی تاسیس کرد. عبارت تحت نظارت بانک مرکزی یک دروغ بود. بانکهایی که توسط نهادها تاسیس شده بودند، شروع به راهاندازی شرکتهای متعدد کردند. بانکداری نهادها و شرکتداری بانکها نظام پولی بیبرنامه کشور را، بیبرنامهتر کرد. شکافهای سیستمی در طراحی فرآیندها، رانت و فساد را روز به روز بیشتر کرد.
ما #دروغ را دیدیم و سکوت کردیم؛ گاهی در دعواهای جناحهای سیاسی برای رسیدن به قدرت و گاهی در تک صدایی رسانهها به بهانههای مختلف. مرگ تدریجی شفافیت و صداقت، محدود به یک یا چند نهاد و سازمان نیست. رواج دروغ به شکل نهادی و ساختاری، هر جامعهای را از پا در میآورد. محیط آلوده به دروغ، بر ویژگیهای اخلاقی آدمها هم تاثیر میگذارد. مطالعاتی وجود دارد که از وضعیت اخلاق در ایران امروز ما گزارش میدهند. به عنوان مثال در یک مطالعه ملی مربوط به سال ۱۳۹۴، وقتی از مردم سوال شده است که به نظر شما رواج صفات اخلاقی منفی در ۵ سال آینده چگونه خواهد بود؟ ۷۹.۴ درصد گفتهاند که رواج صفات اخلاقی منفی در ۵ سال آینده بیشتر خواهد شد. ۷۱.۸ درصد مشخصا بیان کردهاند که دروغگویی در بین مردم رواج زیادی دارد.
ما #ناکارآمدی را دیدیم و سکوت کردیم. نام یک سال نوآوری و شکوفایی بود، نام سال دیگر اقتصاد مقاومتی. یک سال قرار بود همدلی و همزبانی رخ دهد. سال دیگر قرار بر اقدام شد و عمل. در سالی که قرار بود از کار و سرمایه ایرانی حمایت شود؛ وضعیتی به وجود آمد که کارگر ایرانی و تولید کننده ایرانی یک شب خواب راحت ندارد. رسانه ملی را میلی گفتند و نوشتند و ما خندیدیم. به جای این که نشاط اجتماعی را با طراحی درست سیستمهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ایجاد کنند؛ دورهمی راه انداختند، خندوانه ساختند و ما خندیدیم.
در طراحی سیاستها عمدتا به دانش و تجربه بیاعتنایی شده است. سازمانهای زیادی روز به روز خستهتر و بیرمقتر شدند. می توان گفت که تفکر سیستمی در این سازمانها یک افسانه است.
ظلم خود ما، گریبان خود ما را گرفته است.
دستان ترامپ، بهانه است.
قدری فکر کنیم.
تدبیر و امید، کلماتی بود که سوختند.
آتش ربا، آتش دروغ و آتش ناکارآمدی شعلهور است.
در این نابودیهای پیدرپی، هنوز هم میتوان از آبادی گفت.
اگر اول از همه با خودمان #صادق باشیم.
--------------
@systemsthinking
کانال تفکر سیستمی
Forwarded from روزهای زیبای زندگی
حرص و #ارز و قناعت و انسانیت
گاهی لازم است برای ترویج یک تفکر، بعضی چیزها گفته شود تا برای بعضیها فرصت تامل و علامت سوال ایجاد کند و برای بعضی دیگر، علامت سوالها را از بین ببرد.
اواسط شهریور ۱۳۹۶ آمدنمان به روستا قطعی شده بود و باید برای خانهای که تا آن زمان در آن زندگی میکردیم، تصمیمی میگرفتیم.
با شناختی که از وضعیت اقتصاد ایران داشتم، میدانستم که طی یک سال، ارز و سکه و بعد خودرو و ساختمان رشد قیمت خواهند داشت.
سری به بنگاههای املاک زدم و برنامهای طراحی کردم.
خانه را که میفروختیم، بعد از کسر وام و هزینهها، ۹۰ میلیون تومان برایمان باقی میماند. ۳ واحد مسکونی ۴۵ متری با این شرایط در شهر جدید اندیشه پیدا کردم: ۳۰ میلیون نقد، ۵۰ میلیون وام، ۳۰ میلیون رهن
با ۹۰ میلیونی که به دست میآمد، هر ۳ واحد را میتوانستیم بخریم.
پیش بینیام این بود که طی یک سال قیمت خانه ۲ برابر شود. به این ترتیب، این ۳ واحد را میتوانستیم به قیمت ۶۶۰ میلیون تومان بفروشیم و بعد از کسر وام و رهن، در عمل ۹۰ میلیون تومانمان به ۴۲۰ میلیون تومان افزایش پیدا میکرد؛ ۳۶۰ درصد سود خالص طی یک سال!
موضوع را با همسرم در میان گذاشتم. برای اینکه راحتتر بتوانیم خانه را بفروشیم، خانه را به سرعت تعمیر و کاغذ دیواری و سنگ کردیم و آیفون تصویری گذاشتیم و البته تدبیرمان موثر بود و خیلی زود مشتری پیدا کردیم.
قبل از اینکه معامله را انجام دهیم، یک بار دیگر با همسرم شرایط را بررسی کردیم. این معامله و این سود را دوست نداشتیم. اگر دیگران هم اطلاعات من را داشتند، این فرصت برای سودی بادآورده برایمان به وجود نمیآمد.
من با خون دل این مردم و با فرصتی که آنها برایم فراهم کردند، درس نخوانده بودم که حالا از چنین فرصتهایی برای سود خودم و خانوادهام استفاده کنم.
به بنگاه اطلاع دادیم که از معامله منصرف شدهایم؛ خانهمان را در اختیار یکی از اقوام گذاشتیم که به دنبال اجاره خانهای میگشت؛ و خودمان با وجدانی آسوده به روستا آمدیم.
در این مدت، نه ارزی خریدیم و نه سکهای؛ دو سکهای که هدیه گرفته بودیم را هم فروختیم؛ از وقتی شنیدیم بازارها ملتهب شده و کالا در بازار کم شده، خریدمان را کمتر کردیم و چیزهایی که لازم داریم را روزانه میخریم؛ سهم کارهای خیریه را هم از درآمدمان افزایش دادهایم؛ رفاهمان کمتر شده، بعضی از چیزهایی که لازم داریم را نمیتوانیم تهیه کنیم، انبار و یخچالمان را خالی نگه میداریم، اما خدا را شکر میکنیم که به مردم کشورمان خیانت نکردهایم و از رنج و محنت مردم برای خودمان کیسه ندوختهایم.
محمدعلی اسماعیل زاده اصل
۱۴ مهر ۱۳۹۷
روستای آهکلان
@ahakelan
گاهی لازم است برای ترویج یک تفکر، بعضی چیزها گفته شود تا برای بعضیها فرصت تامل و علامت سوال ایجاد کند و برای بعضی دیگر، علامت سوالها را از بین ببرد.
اواسط شهریور ۱۳۹۶ آمدنمان به روستا قطعی شده بود و باید برای خانهای که تا آن زمان در آن زندگی میکردیم، تصمیمی میگرفتیم.
با شناختی که از وضعیت اقتصاد ایران داشتم، میدانستم که طی یک سال، ارز و سکه و بعد خودرو و ساختمان رشد قیمت خواهند داشت.
سری به بنگاههای املاک زدم و برنامهای طراحی کردم.
خانه را که میفروختیم، بعد از کسر وام و هزینهها، ۹۰ میلیون تومان برایمان باقی میماند. ۳ واحد مسکونی ۴۵ متری با این شرایط در شهر جدید اندیشه پیدا کردم: ۳۰ میلیون نقد، ۵۰ میلیون وام، ۳۰ میلیون رهن
با ۹۰ میلیونی که به دست میآمد، هر ۳ واحد را میتوانستیم بخریم.
پیش بینیام این بود که طی یک سال قیمت خانه ۲ برابر شود. به این ترتیب، این ۳ واحد را میتوانستیم به قیمت ۶۶۰ میلیون تومان بفروشیم و بعد از کسر وام و رهن، در عمل ۹۰ میلیون تومانمان به ۴۲۰ میلیون تومان افزایش پیدا میکرد؛ ۳۶۰ درصد سود خالص طی یک سال!
موضوع را با همسرم در میان گذاشتم. برای اینکه راحتتر بتوانیم خانه را بفروشیم، خانه را به سرعت تعمیر و کاغذ دیواری و سنگ کردیم و آیفون تصویری گذاشتیم و البته تدبیرمان موثر بود و خیلی زود مشتری پیدا کردیم.
قبل از اینکه معامله را انجام دهیم، یک بار دیگر با همسرم شرایط را بررسی کردیم. این معامله و این سود را دوست نداشتیم. اگر دیگران هم اطلاعات من را داشتند، این فرصت برای سودی بادآورده برایمان به وجود نمیآمد.
من با خون دل این مردم و با فرصتی که آنها برایم فراهم کردند، درس نخوانده بودم که حالا از چنین فرصتهایی برای سود خودم و خانوادهام استفاده کنم.
به بنگاه اطلاع دادیم که از معامله منصرف شدهایم؛ خانهمان را در اختیار یکی از اقوام گذاشتیم که به دنبال اجاره خانهای میگشت؛ و خودمان با وجدانی آسوده به روستا آمدیم.
در این مدت، نه ارزی خریدیم و نه سکهای؛ دو سکهای که هدیه گرفته بودیم را هم فروختیم؛ از وقتی شنیدیم بازارها ملتهب شده و کالا در بازار کم شده، خریدمان را کمتر کردیم و چیزهایی که لازم داریم را روزانه میخریم؛ سهم کارهای خیریه را هم از درآمدمان افزایش دادهایم؛ رفاهمان کمتر شده، بعضی از چیزهایی که لازم داریم را نمیتوانیم تهیه کنیم، انبار و یخچالمان را خالی نگه میداریم، اما خدا را شکر میکنیم که به مردم کشورمان خیانت نکردهایم و از رنج و محنت مردم برای خودمان کیسه ندوختهایم.
محمدعلی اسماعیل زاده اصل
۱۴ مهر ۱۳۹۷
روستای آهکلان
@ahakelan
Forwarded from SocialSystemsThinking
به نام خدا
#هشتم
#هفتم
#شناخت_احساسات_خود
قسمت اول
اولین مرحله از طرح درس تفکر و مطالعات اجتماعی، شناخت خود است و اولین مرحله از شناخت خود، شناخت نحوه احساس کردن خود است. برای شناختن نحوه احساس کردن خود لازم است ابتدا حس های مختلف را بشناسیم.
آنچه می خوانید مروری بر اجرای طرح درس «آشنایی با حس های مختلف» در هر چهار کلاس و یادگیری های من از آنهاست.
در کلاس اول از بچه ها خواستم که به صورت دایره بنشینند. به هر کدام یک کاغذ دادم که روی آن یک حس نوشته شده بود و یک کاغذ هم برای خودم نگه داشتم. به آنها گفتم مراقب باشید دوست تان نوشته روی کاغذتان را نخواند و سپس گفتم روی کاغذ هر یک از ما یک کلمه نوشته شده است، نوبت هر کس که شد می ایستد و با علائم صورت و اگر لازم شد با بدنش آن را نشان می دهد و بقیه حدس می زنند که او در چه حالتی است. پاننومیم نبایست بازی کنیم و نفر اول خودم اجرا کردم.
در کلاس دوم و سوم بچه ها را به 6 گروه تقسیم کردم و به هر گروه دو کارت احساسات دادم و گفتم در هر گروه طی 10 دقیقه به این سؤال ها فکر کنید و ماحصل فکر خود را با دیگران به اشتراک بگذارید. سوال ها این بود: وقتی دچار این حس می شوید صورت شما چه شکلی می شود؟ در بدن شما چه تغییراتی ایجاد می شود؟ این دو را اجرا کنید و سایر گروه ها حدس بزنند. 5 موقعیت دیگر که وقتی در آن قرار می گیرید این حس به شما دست می دهد را بنویسید و در کلاس بخوانید.
در کلاس چهارم روی 12 کاغذ دو جمله نوشتم و بچه ها را گروه بندی کردم و به هر گروه دو جمله دادم و گفتم جمله را بخوانید و طی 10 دقیقه به این سؤال ها فکر کنید و ماحصل فکر خود را با دیگران به اشتراک بگذارید. برای مثال وقتی حوصله انجام کاری را ندارم یا وقتی در جمع حرفی می زنم و به من می خندند و یا وقتی کارهای زیادی انجام داده ام. به این گروه هم سوال های گروه قبلی را دادم و فقط در ابتدا نام این حالت را هم از آنها پرسیده بودم.
هر سه کلاس با شعف و شادی پیش رفت.
گفت و گوهایی که با بچه ها بعد از اجرای هر حس داشتیم یادگیری های ارزشمندی داشت و بخشی از آن را با شما به اشتراک می گذارم.
بی حوصلگی:
• وقتی ضد حال می خورم.
• وقتی خوب نخوابم.
• وقتی امتحانم را خراب می کنم.
• وقتی فکرم مشغول است.
• وقتی کل روز کارهای تکراری می کنم.
• وقتی کاری برای انجام دادن ندارم.
• وقتی که مدام دارم با موهایم ور می روم.
• وقتی می خواهم کاری را انجام دهم اما از آن بدم می آید.
• وقتی دستم زیر چانه ام است.
• وقتی بی حال و بی رمق با موبایلم ور می روم و بعد آن را به یک طرف شوت می کنم.
• وقتی مدام می روم سر یخچال و داخلش را نگاه می کنم و بعد در آن را می بندم و دوباره می روم.
• وقتی یک ربع در سرویس بهداشتی می مانم و خودم را آینه نگاه می کنم.
• وقتی از این طرف خانه خودم را به آن طرف خانه می اندازم و می گویم هی روزگار.
خستگی:
• وقتی زنگ آخر ورزش داریم.
• وقتی بیش از حد کار می کنم.
ترس:
• وقتی در یک جای تنها شوم و سوسک ببینم.
• وقتی فیلم ترسناک ببینم و با یک چیز ترسناک مواجه شوم.
• وقتی گوسفند می بینم.
• وقتی مامانم مریض می شود.
• وقتی مریض می بینم.
• وقتی تنها بمونم و نتونم کاری بکنم.
• وقتی خبر اسیدپاشی بشنوم.
• وقتی خبر خفت گیری بشنوم.
• می ترسم دزدیده بشوم.
• از آتش سوزی و زلزله می ترسم.
• از مردن عزیزانم می ترسم.
• از مرگ می ترسم.
• از اینکه سر دوراهی بمانم و ندانم کدام راه را بروم می ترسم.
• از خانه ای که کسی در آن مرده باشد می ترسم.
• از اینکه دوستانم را از دست بدهم می ترسم.
• وقتی یک سایه روی پشت بام می افتد می ترسم.
• از اینکه زندگی از هم بپاشد می ترسم.
درماندگی:
• وقتی که همه تلاشم را برای انجام کاری می کنم اما به جایی نمی رسد.
• وقتی به یاد خاطره های بد زندگی می افتم.
• وقتی احساس تنهایی می کنم.
• وقتی نمی توانم با PS4 بازی کنم.
• وقتی بین دو موضوع شک می کنم و نمی توانم یکی را انتخاب کنم.
• وقتی کسی به من اهمیت نمی دهد.
• وقتی نمی توانم فیزیک را جواب بدهم.
• وقتی می خواهم کاری انجام دهم و فکر می کنم خوب از آب در می آید و پس از انجام دادن آن خراب می کنم.
شگفت زدگی:
• وقتی چیزهای جالب می شنوم.
• وقتی کسی را بعد از چند سال می بینم
• وقتی به من شوک وارد می شود.
• وقتی پدرم می آید خانه و می گوید برویم بیرون خرید.
خجالت:
• وقتی روی یک موضوع پافشاری می کنم و بعد می فهمم اشتباه است.
• وقتی قرار است مقابل یک جمع بزرگ صحبت کنم.
• وقتی ضایع می شوم.
• وقتی با معلم جدید حرف می زنم.
• وقتی از من تعریف می کنند.
• وقتی یک کار اشتباه انجام می دهم و بعد مدام در جمع آن را تعریف می کنند.
• وقتی در جمعی می روم که کسی را نمی شناسم.
• وقتی پدر و مادرم دعوایم می کنند.
ادامه دارد ...
@SocialSystemsThinking
#هشتم
#هفتم
#شناخت_احساسات_خود
قسمت اول
اولین مرحله از طرح درس تفکر و مطالعات اجتماعی، شناخت خود است و اولین مرحله از شناخت خود، شناخت نحوه احساس کردن خود است. برای شناختن نحوه احساس کردن خود لازم است ابتدا حس های مختلف را بشناسیم.
آنچه می خوانید مروری بر اجرای طرح درس «آشنایی با حس های مختلف» در هر چهار کلاس و یادگیری های من از آنهاست.
در کلاس اول از بچه ها خواستم که به صورت دایره بنشینند. به هر کدام یک کاغذ دادم که روی آن یک حس نوشته شده بود و یک کاغذ هم برای خودم نگه داشتم. به آنها گفتم مراقب باشید دوست تان نوشته روی کاغذتان را نخواند و سپس گفتم روی کاغذ هر یک از ما یک کلمه نوشته شده است، نوبت هر کس که شد می ایستد و با علائم صورت و اگر لازم شد با بدنش آن را نشان می دهد و بقیه حدس می زنند که او در چه حالتی است. پاننومیم نبایست بازی کنیم و نفر اول خودم اجرا کردم.
در کلاس دوم و سوم بچه ها را به 6 گروه تقسیم کردم و به هر گروه دو کارت احساسات دادم و گفتم در هر گروه طی 10 دقیقه به این سؤال ها فکر کنید و ماحصل فکر خود را با دیگران به اشتراک بگذارید. سوال ها این بود: وقتی دچار این حس می شوید صورت شما چه شکلی می شود؟ در بدن شما چه تغییراتی ایجاد می شود؟ این دو را اجرا کنید و سایر گروه ها حدس بزنند. 5 موقعیت دیگر که وقتی در آن قرار می گیرید این حس به شما دست می دهد را بنویسید و در کلاس بخوانید.
در کلاس چهارم روی 12 کاغذ دو جمله نوشتم و بچه ها را گروه بندی کردم و به هر گروه دو جمله دادم و گفتم جمله را بخوانید و طی 10 دقیقه به این سؤال ها فکر کنید و ماحصل فکر خود را با دیگران به اشتراک بگذارید. برای مثال وقتی حوصله انجام کاری را ندارم یا وقتی در جمع حرفی می زنم و به من می خندند و یا وقتی کارهای زیادی انجام داده ام. به این گروه هم سوال های گروه قبلی را دادم و فقط در ابتدا نام این حالت را هم از آنها پرسیده بودم.
هر سه کلاس با شعف و شادی پیش رفت.
گفت و گوهایی که با بچه ها بعد از اجرای هر حس داشتیم یادگیری های ارزشمندی داشت و بخشی از آن را با شما به اشتراک می گذارم.
بی حوصلگی:
• وقتی ضد حال می خورم.
• وقتی خوب نخوابم.
• وقتی امتحانم را خراب می کنم.
• وقتی فکرم مشغول است.
• وقتی کل روز کارهای تکراری می کنم.
• وقتی کاری برای انجام دادن ندارم.
• وقتی که مدام دارم با موهایم ور می روم.
• وقتی می خواهم کاری را انجام دهم اما از آن بدم می آید.
• وقتی دستم زیر چانه ام است.
• وقتی بی حال و بی رمق با موبایلم ور می روم و بعد آن را به یک طرف شوت می کنم.
• وقتی مدام می روم سر یخچال و داخلش را نگاه می کنم و بعد در آن را می بندم و دوباره می روم.
• وقتی یک ربع در سرویس بهداشتی می مانم و خودم را آینه نگاه می کنم.
• وقتی از این طرف خانه خودم را به آن طرف خانه می اندازم و می گویم هی روزگار.
خستگی:
• وقتی زنگ آخر ورزش داریم.
• وقتی بیش از حد کار می کنم.
ترس:
• وقتی در یک جای تنها شوم و سوسک ببینم.
• وقتی فیلم ترسناک ببینم و با یک چیز ترسناک مواجه شوم.
• وقتی گوسفند می بینم.
• وقتی مامانم مریض می شود.
• وقتی مریض می بینم.
• وقتی تنها بمونم و نتونم کاری بکنم.
• وقتی خبر اسیدپاشی بشنوم.
• وقتی خبر خفت گیری بشنوم.
• می ترسم دزدیده بشوم.
• از آتش سوزی و زلزله می ترسم.
• از مردن عزیزانم می ترسم.
• از مرگ می ترسم.
• از اینکه سر دوراهی بمانم و ندانم کدام راه را بروم می ترسم.
• از خانه ای که کسی در آن مرده باشد می ترسم.
• از اینکه دوستانم را از دست بدهم می ترسم.
• وقتی یک سایه روی پشت بام می افتد می ترسم.
• از اینکه زندگی از هم بپاشد می ترسم.
درماندگی:
• وقتی که همه تلاشم را برای انجام کاری می کنم اما به جایی نمی رسد.
• وقتی به یاد خاطره های بد زندگی می افتم.
• وقتی احساس تنهایی می کنم.
• وقتی نمی توانم با PS4 بازی کنم.
• وقتی بین دو موضوع شک می کنم و نمی توانم یکی را انتخاب کنم.
• وقتی کسی به من اهمیت نمی دهد.
• وقتی نمی توانم فیزیک را جواب بدهم.
• وقتی می خواهم کاری انجام دهم و فکر می کنم خوب از آب در می آید و پس از انجام دادن آن خراب می کنم.
شگفت زدگی:
• وقتی چیزهای جالب می شنوم.
• وقتی کسی را بعد از چند سال می بینم
• وقتی به من شوک وارد می شود.
• وقتی پدرم می آید خانه و می گوید برویم بیرون خرید.
خجالت:
• وقتی روی یک موضوع پافشاری می کنم و بعد می فهمم اشتباه است.
• وقتی قرار است مقابل یک جمع بزرگ صحبت کنم.
• وقتی ضایع می شوم.
• وقتی با معلم جدید حرف می زنم.
• وقتی از من تعریف می کنند.
• وقتی یک کار اشتباه انجام می دهم و بعد مدام در جمع آن را تعریف می کنند.
• وقتی در جمعی می روم که کسی را نمی شناسم.
• وقتی پدر و مادرم دعوایم می کنند.
ادامه دارد ...
@SocialSystemsThinking
Forwarded from SocialSystemsThinking
#هشتم
#هفتم
#شناخت_احساسات_خود
قسمت دوم
ناراحتی:
• وقتی گریه کسی را می بینم.
• وقتی کسی می میرد.
• وقتی کسی مسخره ام می کند.
• وقتی کسی به من گیر می دهد.
• وقتی تبعیض قائل می شوند و چند نفر را تشویق می کنند و به بقیه کار ندارند.
• وقتی عصبانی می شوم.
• وقتی با کسی دعوا می کنم.
• وقتی مسئولیتم را درست انجام ندهم.
• وقتی نمی دانم چه کارهایی برای یک موضوع باید انجام دهم.
• وقتی محکم و قوی نیستم.
• وقتی عزیزی را از دست بدهم.
• بعد از اینکه عصبانی می شوم.
• وقتی اینترنت ندارم.
• بعد از اینکه با کسی دعوا می کنم.
• وقتی بلاک می شوم.
• وقتی از حرفی که زدم پشیمان می شوم.
• وقتی فقط من آنلاینم.
خوشحالی:
• وقتی هدیه می گیرم و غافلگیر می شوم.
• وقتی لباس نو می خرم.
• وقتی به کسی کمک می کنم.
• وقتی خانواده ام من را بی منت تشویق می کنند.
• وقتی در امتحان سخت نمره خوب می گیرم.
• وقتی تولدم هست.
• وقتی کارهایم را خوب انجام می دهم.
• وقتی کارنامه با نمره های خوب می گیرم.
• وقتی کاری را که سخت است خوب انجام می دهم.
• وقتی تابستان می شود.
• وقتی احساس مفید بودن کنم.
• وقتی مسئولیتم را خوب انجام دهم.
خشم:
• وقتی کسی خط قرمزهایم را رد کند.
• وقتی برادرم اذیتم کند.
• وقتی کسی حق را ضایع کند.
• وقتی کسی که برتر نیست مدام از خودش تعریف کند.
• وقتی که کاری نکرده باشم ولی حرفم را باور نکنند و به من بگویند دروغ می گویی.
• وقتی کسی خودش را می گیرد.
• وقتی به چیزهایی که من دوست دارم توهین می کنند.
• وقتی کسی پرحرفی کند و حرف های نامربوط بزند.
• وقتی دارم با کسی صحبت می کنم و حرفم را نمی فهمد.
• وقتی دارم حرف می زنم و به حرفم گوش نمی دهند.
• وقتی خواهرم به وسیله هام دست می زنه.
• وقتی یک نفر خودشیرینی می کنه.
• وقتی یک نفر منت سرم می گذارد.
• وقتی کسی مسخره ام می کند.
• وقتی بی عدالتی می بینم.
• وقتی بی خود و بی جهت یک کاری را که من انجام نداده ام تقصیر من می اندازند.
انزجار:
• وقتی ماهی می بینم.
• وقتی یک آدم با ریش خیلی بلند می یبنم.
• وقتی سوسک می بینم.
غرور:
• وقتی کسی از من تعریف کند.
• وقتی کسی حرفم را تایید کند.
• وقتی که برای کاری که انجام دادم تشویق می شوم.
• وقتی کسی بگوید به تو افتخار می کنم.
• وقتی کار غیر قابل انجام یا کار سختی انجام دهم.
• وقتی جایزه می گیرم.
• وقتی می دانم درس من از بقیه بهتر است.
تنهایی:
• روز اول در مدرسه جدید.
• وقتی کسی پیشم نباشد.
• وقتی ناراحت باشم.
• وقتی کسی درکم نمی کند.
• وقتی احساس می کنم کسی پشتم نیست.
• وقتی همه با من دعوا می کنند.
نگرانی:
• وقتی مسابقه فوتبال می بینم.
• وقتی به یک نفر زنگ می زنی و جواب تلفن را نمی دهد.
• وقتی به یک نفر پی ام می دهی و می بیند و جواب نمی دهد.
• وقتی امتحان دارم.
• وقتی می خواهم بروم دندانپزشکی.
• وقتی در خانه تنها هستم و صداهای عجیب و غریب می آید.
• وقتی می خواهم به آرایشگاه بروم و نگرانم موهایم را خراب کند.
• وقتی قرار است بروم روی استیج و برای یک جمع صحبت کنم.
• وقتی داخل مترو هستم نگرانم در مترو بسته شود و مامانم بیرون بماند.
• وقتی داخل مترو هستم نگرانم کسی بین در بماند.
• وقتی لازم است به سرویس بهداشتی بروم اما اجازه نمی دهند.
• وقتی کسی من را به ستوه می آورد و بعدش می زنم به سیم آخر.
اخر کلاس به بچه ها یک تمرین دادم و از آنها خواستم تا یکشنبه بعد آن را با خود بیاورند.
پایان
بهاره میرزاپور
97.07.15
@SocialSystemsThinking
#هفتم
#شناخت_احساسات_خود
قسمت دوم
ناراحتی:
• وقتی گریه کسی را می بینم.
• وقتی کسی می میرد.
• وقتی کسی مسخره ام می کند.
• وقتی کسی به من گیر می دهد.
• وقتی تبعیض قائل می شوند و چند نفر را تشویق می کنند و به بقیه کار ندارند.
• وقتی عصبانی می شوم.
• وقتی با کسی دعوا می کنم.
• وقتی مسئولیتم را درست انجام ندهم.
• وقتی نمی دانم چه کارهایی برای یک موضوع باید انجام دهم.
• وقتی محکم و قوی نیستم.
• وقتی عزیزی را از دست بدهم.
• بعد از اینکه عصبانی می شوم.
• وقتی اینترنت ندارم.
• بعد از اینکه با کسی دعوا می کنم.
• وقتی بلاک می شوم.
• وقتی از حرفی که زدم پشیمان می شوم.
• وقتی فقط من آنلاینم.
خوشحالی:
• وقتی هدیه می گیرم و غافلگیر می شوم.
• وقتی لباس نو می خرم.
• وقتی به کسی کمک می کنم.
• وقتی خانواده ام من را بی منت تشویق می کنند.
• وقتی در امتحان سخت نمره خوب می گیرم.
• وقتی تولدم هست.
• وقتی کارهایم را خوب انجام می دهم.
• وقتی کارنامه با نمره های خوب می گیرم.
• وقتی کاری را که سخت است خوب انجام می دهم.
• وقتی تابستان می شود.
• وقتی احساس مفید بودن کنم.
• وقتی مسئولیتم را خوب انجام دهم.
خشم:
• وقتی کسی خط قرمزهایم را رد کند.
• وقتی برادرم اذیتم کند.
• وقتی کسی حق را ضایع کند.
• وقتی کسی که برتر نیست مدام از خودش تعریف کند.
• وقتی که کاری نکرده باشم ولی حرفم را باور نکنند و به من بگویند دروغ می گویی.
• وقتی کسی خودش را می گیرد.
• وقتی به چیزهایی که من دوست دارم توهین می کنند.
• وقتی کسی پرحرفی کند و حرف های نامربوط بزند.
• وقتی دارم با کسی صحبت می کنم و حرفم را نمی فهمد.
• وقتی دارم حرف می زنم و به حرفم گوش نمی دهند.
• وقتی خواهرم به وسیله هام دست می زنه.
• وقتی یک نفر خودشیرینی می کنه.
• وقتی یک نفر منت سرم می گذارد.
• وقتی کسی مسخره ام می کند.
• وقتی بی عدالتی می بینم.
• وقتی بی خود و بی جهت یک کاری را که من انجام نداده ام تقصیر من می اندازند.
انزجار:
• وقتی ماهی می بینم.
• وقتی یک آدم با ریش خیلی بلند می یبنم.
• وقتی سوسک می بینم.
غرور:
• وقتی کسی از من تعریف کند.
• وقتی کسی حرفم را تایید کند.
• وقتی که برای کاری که انجام دادم تشویق می شوم.
• وقتی کسی بگوید به تو افتخار می کنم.
• وقتی کار غیر قابل انجام یا کار سختی انجام دهم.
• وقتی جایزه می گیرم.
• وقتی می دانم درس من از بقیه بهتر است.
تنهایی:
• روز اول در مدرسه جدید.
• وقتی کسی پیشم نباشد.
• وقتی ناراحت باشم.
• وقتی کسی درکم نمی کند.
• وقتی احساس می کنم کسی پشتم نیست.
• وقتی همه با من دعوا می کنند.
نگرانی:
• وقتی مسابقه فوتبال می بینم.
• وقتی به یک نفر زنگ می زنی و جواب تلفن را نمی دهد.
• وقتی به یک نفر پی ام می دهی و می بیند و جواب نمی دهد.
• وقتی امتحان دارم.
• وقتی می خواهم بروم دندانپزشکی.
• وقتی در خانه تنها هستم و صداهای عجیب و غریب می آید.
• وقتی می خواهم به آرایشگاه بروم و نگرانم موهایم را خراب کند.
• وقتی قرار است بروم روی استیج و برای یک جمع صحبت کنم.
• وقتی داخل مترو هستم نگرانم در مترو بسته شود و مامانم بیرون بماند.
• وقتی داخل مترو هستم نگرانم کسی بین در بماند.
• وقتی لازم است به سرویس بهداشتی بروم اما اجازه نمی دهند.
• وقتی کسی من را به ستوه می آورد و بعدش می زنم به سیم آخر.
اخر کلاس به بچه ها یک تمرین دادم و از آنها خواستم تا یکشنبه بعد آن را با خود بیاورند.
پایان
بهاره میرزاپور
97.07.15
@SocialSystemsThinking
Forwarded from روزهای زیبای زندگی
#تفکر_سیستمی_در_مدرسه
امروز برای تدریس درس «تفکر و سبک زندگی» به مدرسه روستای مجاور رفتم.
ساعت اول برای دانشآموزان پایه هفتم قرار بود از «اصالت» بگویم و ساعت دوم با دانشآموزان پایه هشتم قرار بود «گفتگو» را تمرین کنیم.
با هفتمیها از صفحهی ۱۰۵ کتابشان داستان «بز یا سگ» را خواندیم: مردی روستایی که بزی خریده بود و به روستا میبرد و سه شیاد به او میگویند که او فریفته شده و به جای بز 🐐، یک سگ را 🐶 با خود حمل میکند. مرد روستایی هم در نهایت حرفشان را باور میکند؛ بز را رها میکند و آنها بز را میربایند...
بعد به این فکر کردیم که چه جاهایی ممکن است ما هم با چنین موقعیتی مواجه شویم: اگر باور داریم که کارمان درست است و دیگران به ما بگویند کارمان غلط است، چه کاری باید انجام دهیم...
بعد از آن هم در مورد مثالهای مرتبط با تصمیمهای مهمی در زندگیمان گفتگو کردیم:
درس خواندن، ازدواج، کار کردن، محل زندگی و ...
کلاس هفتم را با بازی «مخزن عمر» و گفتگو در مورد استفاده از عمرمان به پایان بردیم...
@ahakelan
کلاس هشتم را با صحبت در مورد «گفتگو در سکوت» شروع کردیم و با یک بازی ادامه دادیم: اسامی سه گروه که روی پیشانی افراد چسبانده شده بود و بدون دانستن اینکه چه اسمی روی پیشانیشان چسبانده شده، باید همگروهیهایشان را پیدا میکردند.
بعد به ترتیب قد ایستادن بدون کلام و دست زدن به یکدیگر را تمرین کردیم. تمرین بعدی همگروه شدن بدون کلام، با افرادی بود که حس مشابه خودمان داشتند و بعد همه احساسشان را نقاشی کردند و به هم نشان دادند.
کلاس را با گفتگو در مورد احساسات و اهمیت و اثرات آن به پایان بردیم.
ممنون از همهی بچههای روستا و ممنون از مدیر مدرسه برای ایجاد فرصت همراهی و یادگیری با بچهها...
@ahakelan
امروز برای تدریس درس «تفکر و سبک زندگی» به مدرسه روستای مجاور رفتم.
ساعت اول برای دانشآموزان پایه هفتم قرار بود از «اصالت» بگویم و ساعت دوم با دانشآموزان پایه هشتم قرار بود «گفتگو» را تمرین کنیم.
با هفتمیها از صفحهی ۱۰۵ کتابشان داستان «بز یا سگ» را خواندیم: مردی روستایی که بزی خریده بود و به روستا میبرد و سه شیاد به او میگویند که او فریفته شده و به جای بز 🐐، یک سگ را 🐶 با خود حمل میکند. مرد روستایی هم در نهایت حرفشان را باور میکند؛ بز را رها میکند و آنها بز را میربایند...
بعد به این فکر کردیم که چه جاهایی ممکن است ما هم با چنین موقعیتی مواجه شویم: اگر باور داریم که کارمان درست است و دیگران به ما بگویند کارمان غلط است، چه کاری باید انجام دهیم...
بعد از آن هم در مورد مثالهای مرتبط با تصمیمهای مهمی در زندگیمان گفتگو کردیم:
درس خواندن، ازدواج، کار کردن، محل زندگی و ...
کلاس هفتم را با بازی «مخزن عمر» و گفتگو در مورد استفاده از عمرمان به پایان بردیم...
@ahakelan
کلاس هشتم را با صحبت در مورد «گفتگو در سکوت» شروع کردیم و با یک بازی ادامه دادیم: اسامی سه گروه که روی پیشانی افراد چسبانده شده بود و بدون دانستن اینکه چه اسمی روی پیشانیشان چسبانده شده، باید همگروهیهایشان را پیدا میکردند.
بعد به ترتیب قد ایستادن بدون کلام و دست زدن به یکدیگر را تمرین کردیم. تمرین بعدی همگروه شدن بدون کلام، با افرادی بود که حس مشابه خودمان داشتند و بعد همه احساسشان را نقاشی کردند و به هم نشان دادند.
کلاس را با گفتگو در مورد احساسات و اهمیت و اثرات آن به پایان بردیم.
ممنون از همهی بچههای روستا و ممنون از مدیر مدرسه برای ایجاد فرصت همراهی و یادگیری با بچهها...
@ahakelan
Forwarded from آکادمی سواد مالی نشا (Maryam Masoumi)
#تفکر_سیستمی
#یازدهم_ریاضی
#جلسه_دوم
جلسه اول کلاس صرف معرفی بچه ها و انجام فعالیت شد و چون کلاسها 45 دقیقه ای هستند فرصت نشد خودم و روند کلاس را معرفی کنم، به همین دلیل جلسه دوم را به این موارد اختصاص دادم و مقداری هم با دغدغه های بچه ها آشنا شدم.
من مهندس صنایع هستم و کارشناسی ارشد مدیریت اجرایی دارم، دردانشگاه علم وصنعت تحصیل کرده ام و...
در ادامه در موردتغییرمسیرزندگی خود و روندچندساله ای که طی کرده ام تا بالاخره به تدریس اقتصاد وتفکرسیستمی رسیده ام را توضیح دادم.
یکی از بچه ها بعد از صحبتهای من گفت: ای کاش ما در این کلاس استعدادهای خود را می شناختیم من اصلا نمی دانم به چه چیزی علاقه دارم و استعدادم در چه هست و رشته ریاضی را با حذف گزینه انتخاب کردم. من نمی دانم در دانشگاه در چه رشته ای می خواهم تحصیل کنم.
گفتم: الان فکر می کنی توانمندیهایت چه هستند؟
پاسخ داد: من توانمندی ندارم.
به همکلاسیهایش نگاه کردم و گفتم: بچه ها توانمندیهای دوستتان چیست؟ یکی از بچه ها گفت: تو خیلی خوب نقاشی می کشی.
نفر دوم گفت: خوب صحبت می کنی. بچه ها یکی یکی نقاط مثبت او را برایش گفتند. یکی از بچه ها گفت: تو باید وکیل بشوی برای وکالت خیلی خوبی.
دانش آموز جواب داد: من نمی توانم ناحق را حق جلوه بدهم.
بچه ها همچنان بحث را ادامه دادند.
یکی دیگر از بچه ها گفت: خانم من همیشه ترس ازشکست دارم. نفر بعد: آره ما قدرت ریسک کردن نداریم .
دیگری گفت: من دیگر نمی توانم به پدر ومادرم بگویم به من پول بدهندکه بروم یک کلاس وببینم استعدادم هست یا نه ، نگران هستم که اگرپول آنها را هدر بدهم و دوست نداشته باشم چه؟
دانش آموز دیگری می گفت: مادر من در سن 18 سالگی ازدواج کرده و ادامه تحصیل نداده است وبعد از آن هم فرصتی بدست نیاورده است که ادامه تحصیل دهد، این آرزو همیشه با او بوده است والان مرتب به من می گوید تو باید درس بخوانی که سرنوشتت مانند من نباشد.
یکی از بچه ها گفت: آره ما وسیله ای هستیم برای رساندن والدین به آرزوهایشان.
نفر دیگر: من برای اینکه ببینم استعدادهایم درچه هستند خیلی دوست دارم از حالا کارهای مختلف را امتحان کنم ولی مادرم می گوید این دوسالی که به کنکور مانده این کارها را کنار بگذار و فقط به درس فکر کن وقت برای کارهای دیگر بسیار است.
دانش آموزی می گفت: ما فقط مدرک را برای پرستیژ می گیریم و موقع کار می رویم شغل دیگری را انتخاب می کنیم.
یکی دیگر می گفت: من ورزش دوست دارم ولی وقتی فکر می کنم نمی دانم با ورزش چه کار می توانم انجام دهم و وقتی می بینم رشته ورزشی خواندن نتیجه ای ندارد ترجیح می دهم همین رشته ریاضی را ادامه دهم. من وقتی به پدرو مادرم می گویم بوکس دوست دارم می گویند تو دخترهستی و بوکس به درد تو نمی خورد.
درادامه بچه ها از من دعوت کردند در کنارشان بنشینم و با هم همچنان تا انتهای ساعت کلاس در مورد دغدغه هایشان صحبت کردیم.
بیان نگرانیها و مسائل بچه ها می تواند در طراحی کلاس و مبحث وابستگی به مسیر برای من بسیار کمک کننده باشد.
مریم معصومی
مهر97
@systemsthinking
#یازدهم_ریاضی
#جلسه_دوم
جلسه اول کلاس صرف معرفی بچه ها و انجام فعالیت شد و چون کلاسها 45 دقیقه ای هستند فرصت نشد خودم و روند کلاس را معرفی کنم، به همین دلیل جلسه دوم را به این موارد اختصاص دادم و مقداری هم با دغدغه های بچه ها آشنا شدم.
من مهندس صنایع هستم و کارشناسی ارشد مدیریت اجرایی دارم، دردانشگاه علم وصنعت تحصیل کرده ام و...
در ادامه در موردتغییرمسیرزندگی خود و روندچندساله ای که طی کرده ام تا بالاخره به تدریس اقتصاد وتفکرسیستمی رسیده ام را توضیح دادم.
یکی از بچه ها بعد از صحبتهای من گفت: ای کاش ما در این کلاس استعدادهای خود را می شناختیم من اصلا نمی دانم به چه چیزی علاقه دارم و استعدادم در چه هست و رشته ریاضی را با حذف گزینه انتخاب کردم. من نمی دانم در دانشگاه در چه رشته ای می خواهم تحصیل کنم.
گفتم: الان فکر می کنی توانمندیهایت چه هستند؟
پاسخ داد: من توانمندی ندارم.
به همکلاسیهایش نگاه کردم و گفتم: بچه ها توانمندیهای دوستتان چیست؟ یکی از بچه ها گفت: تو خیلی خوب نقاشی می کشی.
نفر دوم گفت: خوب صحبت می کنی. بچه ها یکی یکی نقاط مثبت او را برایش گفتند. یکی از بچه ها گفت: تو باید وکیل بشوی برای وکالت خیلی خوبی.
دانش آموز جواب داد: من نمی توانم ناحق را حق جلوه بدهم.
بچه ها همچنان بحث را ادامه دادند.
یکی دیگر از بچه ها گفت: خانم من همیشه ترس ازشکست دارم. نفر بعد: آره ما قدرت ریسک کردن نداریم .
دیگری گفت: من دیگر نمی توانم به پدر ومادرم بگویم به من پول بدهندکه بروم یک کلاس وببینم استعدادم هست یا نه ، نگران هستم که اگرپول آنها را هدر بدهم و دوست نداشته باشم چه؟
دانش آموز دیگری می گفت: مادر من در سن 18 سالگی ازدواج کرده و ادامه تحصیل نداده است وبعد از آن هم فرصتی بدست نیاورده است که ادامه تحصیل دهد، این آرزو همیشه با او بوده است والان مرتب به من می گوید تو باید درس بخوانی که سرنوشتت مانند من نباشد.
یکی از بچه ها گفت: آره ما وسیله ای هستیم برای رساندن والدین به آرزوهایشان.
نفر دیگر: من برای اینکه ببینم استعدادهایم درچه هستند خیلی دوست دارم از حالا کارهای مختلف را امتحان کنم ولی مادرم می گوید این دوسالی که به کنکور مانده این کارها را کنار بگذار و فقط به درس فکر کن وقت برای کارهای دیگر بسیار است.
دانش آموزی می گفت: ما فقط مدرک را برای پرستیژ می گیریم و موقع کار می رویم شغل دیگری را انتخاب می کنیم.
یکی دیگر می گفت: من ورزش دوست دارم ولی وقتی فکر می کنم نمی دانم با ورزش چه کار می توانم انجام دهم و وقتی می بینم رشته ورزشی خواندن نتیجه ای ندارد ترجیح می دهم همین رشته ریاضی را ادامه دهم. من وقتی به پدرو مادرم می گویم بوکس دوست دارم می گویند تو دخترهستی و بوکس به درد تو نمی خورد.
درادامه بچه ها از من دعوت کردند در کنارشان بنشینم و با هم همچنان تا انتهای ساعت کلاس در مورد دغدغه هایشان صحبت کردیم.
بیان نگرانیها و مسائل بچه ها می تواند در طراحی کلاس و مبحث وابستگی به مسیر برای من بسیار کمک کننده باشد.
مریم معصومی
مهر97
@systemsthinking
Forwarded from SocialSystemsThinking
به نام خدا
#بستر_حل_مسأله_های_واقعی_درمدرسه
#شورای_دانش_آموزی
#هفتم_و_هشتم
قسمت اول
حل مسأله های دنیای واقعی با چیزهایی که در مدرسه یادمی گیریم، دغدغه جدی من است. پس از اینکه با بچه ها در این باره چشم انداز متشترکی پیدا کردیم، از آنها خواستم در طول یک هفته کل کتاب درسی شان را ورق بزنند و از مطالب کتاب، دو مسأله ای که بقدری ناراحت شان می کند که حاضرند برای حل شدن آن چیزهای جدید یادبگیرند و آن را حل کنند، انتخاب کنند و به کلاس بیاورند.
برای حل مسأله ها در مدرسه به بستری نیاز داریم که بچه ها در آن بتوانند یادبگیرند و روی مسأله های واقعی خود کار کنند.
برای طراحی این بستر با جمعی از دوستانم در طول تابستان جلسات متعددی برگزار کردیم. در طراحی اولیه به چهار پروژه فعالیت محور فکر کردیم که تقریبا مسأله های زیادی را پوشش می داد و قرار شد یک به یک آنها را در طول سال تحصیلی اجرا کنم.
پروژه «خودآگاهی» شامل تمام مسأله هایی که با یادگیری مهارت های عاطفی و اجتماعی، مهارت های فکری، مهارت های انتخاب و تصمیم گیری، طراحی مسیر زندگی، هویت و اصالت، حل می شود.
پروژه «اداره مدرسه» شامل تمام مسأله هایی است که با یادگیری سرفصل های حق ومسئولیت، قانون و قانون گذاری، اداره کشور و قوای سه گانه، تعاون، همکاری و همدلی، کارگروهی، گفت و گو، حل تعارض و طراحی چشم انداز مشترک، حل می شود.
پروژه «تولید و مصرف» شامل تمام مسأله هایی است که با یادگیری سرفصل های منابع طبیعی تجدیدپذیر و تجدیدناپذیر، مواد اولیه، تولید و مصرف، صنعت، خدمات، محیط زیست، بهره وری و صرفه جویی، حل می شود.
پروژه «انسان، زمین، زمان» شامل تمام مسأله هایی است که با یادگیری سرفصل های تاریخ و جغرافیا از نگاه یک انسان که از سه هزار سال پیش تا الان روی زمین زندگی کرده است، حل می شود.
با وجود تمام این فکرها یک جای کار ایراد داشت، در ساختار مدرسه باید یک تشکیلات قانونی وجود می داشت که بچه ها در آن مسأله های شان را حل کنند. روزهای گذشته این موضوع به شدت ذهنم را به خود مشغول کرده و برای پیدا کردن راه حل، دوباره با دوستان و همکاران زیادی مشورت کردم و در یکی از گفت و گو ها ایده «شورای دانش آموزی» مطرح شد.
به سایت وزارت آموزش و پرورش رفتم و مصوبات و آیین نامه ها و چارچوب های شورای دانش آموزی را کامل مطالعه کردم. شورای دانش آموزی همان بستری بود که دنبالش بودم. در شورای دانش آموزی بچه ها می توانند کمیسیون های مختلفی تشکیل دهند و در آن کمیسیون ها به صورت رسمی و قانونی مسأله ها را حل کنند.
پروژه «اداره مدرسه» را به پروژه «طراحی و راه اندازی شورای دانش آموزی» تغییر دادم. آنچه می خوانید گزارش کلاس مطالعات اجتماعی هفتم و هشتم از شروع این پروژه است.
وارد کلاس شدم و روی میز هر یک از بچه ها دو برگ استیکی نوت چسباندم و گفتم روی این دو برگه دو مسأله ای که شما را ناراحت می کند و می خواهید امسال برای حل آن چیزهای جدیدی یاد بگیرید، بنویسید.
سپس پنج میز در وسط کلاس قرار دادم و به سه نفر از بچه ها گفتم مسأله های شان را روی میزها قرار دهند. سپس به مابقی بچه ها گفتم گروه گروه بیایند و مساله های شان را روی میزها قرار دهند. اگر مسأله ای که نوشتند مشابه دارد، آن را روی میز مشابه قرار دهند و اگر ندارد روی میز جدید بگذارند و اگر لازم است میز اضافه کنند.
وقتی همه مسأله ها را روی میز گذاشتند، از همه خواستم از جای شان بلند شوند و همه مسأله ها را بخوانند و اگر لازم است جای مسأله ای تغییر کند، این کار را انجام دهند.
سپس یک استیکی نوت دیرگ روی هر میز چسباندم و گفتم برای هر گروه مسأله یک عنوان انتخاب کنید.
وقتی عنوان ها نوشته شد و بچه ها مطمئن شدند جای مسأله ها درست است، سر جای خود نشستند و وارد مرحله گفت و گو شدیم.
از بچه ها پرسیدم برای اینکه این مسأله ها را حل کنیم به چه تشکیلات قانونی در مدرسه نیاز داریم؟
• تشکیلاتی که در آن با هم مشورت کنیم.
• تشکیلاتی که در آن بتوانیم با هم همکاری کنیم.
• تشکیلاتی که در آن افرادی که هم دغدغه ما هستند، ما را پیدا کنند.
• تشکیلاتی که در آن کسانی که می خواهند حامی ما شوند، بتوانند کمک مان کنند.
سپس از آنها پرسیدم این تشکیلات در مدرسه کجاست و پس از چند پاسخ به شورای دانش آموزی رسیدند.
ادامه دارد ...
@SocialSystemsThinking
#بستر_حل_مسأله_های_واقعی_درمدرسه
#شورای_دانش_آموزی
#هفتم_و_هشتم
قسمت اول
حل مسأله های دنیای واقعی با چیزهایی که در مدرسه یادمی گیریم، دغدغه جدی من است. پس از اینکه با بچه ها در این باره چشم انداز متشترکی پیدا کردیم، از آنها خواستم در طول یک هفته کل کتاب درسی شان را ورق بزنند و از مطالب کتاب، دو مسأله ای که بقدری ناراحت شان می کند که حاضرند برای حل شدن آن چیزهای جدید یادبگیرند و آن را حل کنند، انتخاب کنند و به کلاس بیاورند.
برای حل مسأله ها در مدرسه به بستری نیاز داریم که بچه ها در آن بتوانند یادبگیرند و روی مسأله های واقعی خود کار کنند.
برای طراحی این بستر با جمعی از دوستانم در طول تابستان جلسات متعددی برگزار کردیم. در طراحی اولیه به چهار پروژه فعالیت محور فکر کردیم که تقریبا مسأله های زیادی را پوشش می داد و قرار شد یک به یک آنها را در طول سال تحصیلی اجرا کنم.
پروژه «خودآگاهی» شامل تمام مسأله هایی که با یادگیری مهارت های عاطفی و اجتماعی، مهارت های فکری، مهارت های انتخاب و تصمیم گیری، طراحی مسیر زندگی، هویت و اصالت، حل می شود.
پروژه «اداره مدرسه» شامل تمام مسأله هایی است که با یادگیری سرفصل های حق ومسئولیت، قانون و قانون گذاری، اداره کشور و قوای سه گانه، تعاون، همکاری و همدلی، کارگروهی، گفت و گو، حل تعارض و طراحی چشم انداز مشترک، حل می شود.
پروژه «تولید و مصرف» شامل تمام مسأله هایی است که با یادگیری سرفصل های منابع طبیعی تجدیدپذیر و تجدیدناپذیر، مواد اولیه، تولید و مصرف، صنعت، خدمات، محیط زیست، بهره وری و صرفه جویی، حل می شود.
پروژه «انسان، زمین، زمان» شامل تمام مسأله هایی است که با یادگیری سرفصل های تاریخ و جغرافیا از نگاه یک انسان که از سه هزار سال پیش تا الان روی زمین زندگی کرده است، حل می شود.
با وجود تمام این فکرها یک جای کار ایراد داشت، در ساختار مدرسه باید یک تشکیلات قانونی وجود می داشت که بچه ها در آن مسأله های شان را حل کنند. روزهای گذشته این موضوع به شدت ذهنم را به خود مشغول کرده و برای پیدا کردن راه حل، دوباره با دوستان و همکاران زیادی مشورت کردم و در یکی از گفت و گو ها ایده «شورای دانش آموزی» مطرح شد.
به سایت وزارت آموزش و پرورش رفتم و مصوبات و آیین نامه ها و چارچوب های شورای دانش آموزی را کامل مطالعه کردم. شورای دانش آموزی همان بستری بود که دنبالش بودم. در شورای دانش آموزی بچه ها می توانند کمیسیون های مختلفی تشکیل دهند و در آن کمیسیون ها به صورت رسمی و قانونی مسأله ها را حل کنند.
پروژه «اداره مدرسه» را به پروژه «طراحی و راه اندازی شورای دانش آموزی» تغییر دادم. آنچه می خوانید گزارش کلاس مطالعات اجتماعی هفتم و هشتم از شروع این پروژه است.
وارد کلاس شدم و روی میز هر یک از بچه ها دو برگ استیکی نوت چسباندم و گفتم روی این دو برگه دو مسأله ای که شما را ناراحت می کند و می خواهید امسال برای حل آن چیزهای جدیدی یاد بگیرید، بنویسید.
سپس پنج میز در وسط کلاس قرار دادم و به سه نفر از بچه ها گفتم مسأله های شان را روی میزها قرار دهند. سپس به مابقی بچه ها گفتم گروه گروه بیایند و مساله های شان را روی میزها قرار دهند. اگر مسأله ای که نوشتند مشابه دارد، آن را روی میز مشابه قرار دهند و اگر ندارد روی میز جدید بگذارند و اگر لازم است میز اضافه کنند.
وقتی همه مسأله ها را روی میز گذاشتند، از همه خواستم از جای شان بلند شوند و همه مسأله ها را بخوانند و اگر لازم است جای مسأله ای تغییر کند، این کار را انجام دهند.
سپس یک استیکی نوت دیرگ روی هر میز چسباندم و گفتم برای هر گروه مسأله یک عنوان انتخاب کنید.
وقتی عنوان ها نوشته شد و بچه ها مطمئن شدند جای مسأله ها درست است، سر جای خود نشستند و وارد مرحله گفت و گو شدیم.
از بچه ها پرسیدم برای اینکه این مسأله ها را حل کنیم به چه تشکیلات قانونی در مدرسه نیاز داریم؟
• تشکیلاتی که در آن با هم مشورت کنیم.
• تشکیلاتی که در آن بتوانیم با هم همکاری کنیم.
• تشکیلاتی که در آن افرادی که هم دغدغه ما هستند، ما را پیدا کنند.
• تشکیلاتی که در آن کسانی که می خواهند حامی ما شوند، بتوانند کمک مان کنند.
سپس از آنها پرسیدم این تشکیلات در مدرسه کجاست و پس از چند پاسخ به شورای دانش آموزی رسیدند.
ادامه دارد ...
@SocialSystemsThinking
Forwarded from SocialSystemsThinking
#بستر_حل_مسأله_های_واقعی_درمدرسه
#شورای_دانش_آموزی
#هفتم_و_هشتم
قسمت دوم
روی تخته ساختار کلی شورای دانش آموزی ای که در آن بتوانیم مسأله ها را حل کنیم رسم کردم و به بچه ها گفتم شورای امسال با شوراهای قبلی فرق می کند. در شوراهای قبلی کادر مدرسه همه کارها را انجام می دادند و شما رای می دادید و بعد هم تقریبا کار مهمی انجام نمی شد، بچه ها با تکان دادن سرهای شان حرفم را تأیید کردند و من ادامه دادم شورای امسال را از ابتدا تا انتها خودتان طراحی و برگزار می کنید و عوامل مدرسه اگر شما کاری از آنها بخواهید انجام می دهند زیرا شورا برای شما است.بچه ها حسابی شگفت زده شده بودند و پرسیدند باید چه کار کنیم؟
به آنها گفتم ابتدا باید انتخابات را برگزار کنیم، برای برگزاری انتخابات باید چه کارهایی انجام دهیم؟
1. شورای دانش آموزی و اهداف آن را اطلاع رسانی کنیم.
2. افرادی که مایل هستند در شورا باشند را ثبت نام کنیم.
3. آنها را تأیید صلاحیت کنیم.
4. به آنها مهلت تبلیغات دهیم.
5. انتخابات را برگزار کنیم.
سپس به آنها گفتم حالا گروه بندی شوید و برای هر کدام از این مرحله ها جدولی که پای تخته می کشم را پر کنید. حواس تان باشد این گروه بندی فقط برای پر کردن جدول است و برای انجام کارها بعد از اینکه ساختار کارمان مشخص شد تصمیم گیری می کنیم.
جدول را کشیدم و بچه ها کار را شروع کردند.
با شور و اشتیاق فراوان با هم گفت و گو می کردند و نظرات شان را مطرح می کردند و آنها را ثبت می کردند.
تمام آنچه که می خواستم با سرفصل های حق و مسئولیت، قانون و قانون گذاری، همدلی و گفت و گو، اختلاف نظر و حل تعارض به بچه ها بگویم در کلاس داشت محقق می شد و بچه ها از آن لذت می بردند.
در پیام بعدی درباره نحوه عملکردشان در پر کردن جدول می نویسم.
بهاره میرزاپور
19مهر1397
@SocialSystemsThinking
#شورای_دانش_آموزی
#هفتم_و_هشتم
قسمت دوم
روی تخته ساختار کلی شورای دانش آموزی ای که در آن بتوانیم مسأله ها را حل کنیم رسم کردم و به بچه ها گفتم شورای امسال با شوراهای قبلی فرق می کند. در شوراهای قبلی کادر مدرسه همه کارها را انجام می دادند و شما رای می دادید و بعد هم تقریبا کار مهمی انجام نمی شد، بچه ها با تکان دادن سرهای شان حرفم را تأیید کردند و من ادامه دادم شورای امسال را از ابتدا تا انتها خودتان طراحی و برگزار می کنید و عوامل مدرسه اگر شما کاری از آنها بخواهید انجام می دهند زیرا شورا برای شما است.بچه ها حسابی شگفت زده شده بودند و پرسیدند باید چه کار کنیم؟
به آنها گفتم ابتدا باید انتخابات را برگزار کنیم، برای برگزاری انتخابات باید چه کارهایی انجام دهیم؟
1. شورای دانش آموزی و اهداف آن را اطلاع رسانی کنیم.
2. افرادی که مایل هستند در شورا باشند را ثبت نام کنیم.
3. آنها را تأیید صلاحیت کنیم.
4. به آنها مهلت تبلیغات دهیم.
5. انتخابات را برگزار کنیم.
سپس به آنها گفتم حالا گروه بندی شوید و برای هر کدام از این مرحله ها جدولی که پای تخته می کشم را پر کنید. حواس تان باشد این گروه بندی فقط برای پر کردن جدول است و برای انجام کارها بعد از اینکه ساختار کارمان مشخص شد تصمیم گیری می کنیم.
جدول را کشیدم و بچه ها کار را شروع کردند.
با شور و اشتیاق فراوان با هم گفت و گو می کردند و نظرات شان را مطرح می کردند و آنها را ثبت می کردند.
تمام آنچه که می خواستم با سرفصل های حق و مسئولیت، قانون و قانون گذاری، همدلی و گفت و گو، اختلاف نظر و حل تعارض به بچه ها بگویم در کلاس داشت محقق می شد و بچه ها از آن لذت می بردند.
در پیام بعدی درباره نحوه عملکردشان در پر کردن جدول می نویسم.
بهاره میرزاپور
19مهر1397
@SocialSystemsThinking
Forwarded from روزهای زیبای زندگی
#تفکر_سیستمی_در_مدرسه
چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۷
کلاس تلفیقی «تفکر و پژوهش» و «کار و فناوری» برای دانشآموزان پنجم و ششم دبستان روستا
امسال دومین سالیست که با خانم مهندس فربد و آقای دکتر جهانزاد میهمان دبستان شهید محمدی آهکلان هستیم.
کلاسهای مدرسه مختلط و «دو پایه» است. یعنی مثلا دانشآموزان پسر و دختری که کلاس پنجم و ششم هستند، با هم در یک کلاس هستند. ابتدای کلاس، دانشآموزان کلاس ششم که سال قبل کلاس پنجمی بودند، فعالیتهای سال قبل و نتایجش را برای کلاس پنجمیها توضیح دادند.
فعالیت بعدی که طبق طرح دانشآموزان قرار است در مدرسه انجام شود، ساخت سرویس بهداشتیست. برای فهم مساله گفتگویی در کلاس انجام شد و میزان استفاده دانشآموزان از سرویس بهداشتی و دلایل استفاده نکردن از سرویس بهداشتی را بررسی کردیم:
- استفاده نمیکنیم چون کثیف است؛ ترسناک است؛
- استفاده میکنم چون مجبورم
- کثیف است چون قابل تمیز شدن نیست
- ترسناک است چون سقفش کوتاه است
- جایش خوب نیست چون فضای بازی را گرفته
- صبر میکنیم تا مدرسه تعطیل شود و بعد برای استفاده از سرویس بهداشتی تا خانهمان میدویم...
گفتگوی بچهها به چاه دستشویی کشیده شد و در مورد روش ساخت چاه و ابعاد و کارکرد چاه فاضلاب بحثهای خوبی شکل گرفت:
- فضولات انسانی یک بخش مایع و یک بخش جامد دارد
- بخش مایع جذب زمین میشود.
- بخش جامد، توسط باکتریها به گاز متان و گازهای دیگر تبدیل میشود.
- گاز متان قابل استفاده برای گرمایش و پخت و پز است.
- اگر گاز مجرایی برای خروج نداشته باشد، امکان انفجار و ریزش چاه وجود دارد.
- اگر بخش مایع جذب زمین نشود، چاه خیلی زود پر میشود.
- بخش مایع که به زمین میرود، آبهای زیرزمینی را آلوده میکند.
- چاه توالت و حمام باید یکی باشد یا متفاوت باشد؟
- به جای ساخت چاههای سنتی، میتوانیم از مخازن سپتیک پلیاتیلنی استفاده کنیم (ساختار و مزایای این مخازن را در کلاس با جزییات بررسی کردیم).
- بخش جامد گاهی خوب تجزیه نمیشود و چاه پر میشود (مخصوصا اگر برای از بین بردن سوسک، مواد نفتی در چاه ریخته شود که فعالیت باکتریها را مختل میکند).
- کسانی که چاه را تخلیه میکنند، فضولات را کجا میبرند؟!
بدترین قسمت ماجرا آنجا بود که یکی از دانشآموزان گفت:
- آقا ما دیدهایم کجا میبرند. میبرند دم رودخانه آنجا خالی میکنند و مخزنشان را هم همانجا با آب رودخانه میشویند!!! 😳😳😳
گفتگو در مورد سرویس بهداشتی و روش ترسیم نقشه و تعداد سرویسهای لازم و جانمایی سرویسهای دخترها و پسرها و جای روشوییها و نکات دیگری که برای دانشآموزان مهم بود ادامه پیدا کرد و به پیشنهادهای اولیهای برای طراحی سرویسهای بهداشتی رسیدیم.
تلاش برای حل مسالههای واقعی، سرشار از فرصتهای یادگیری است. هم تمرین ریاضی کردیم؛ هم چیزهایی از علوم یاد گرفتیم؛ هم با روش نقشهکشی ساختمان آشنا شدیم؛ هم در مورد محیط زیست و آلودگی آب و خاک گفتگو کردیم.
علاوه بر این، در طول مدت کلاس، تمام بچهها با تمام وجود در بحث شرکت میکردند، چون موضوع کلاس به آنها مربوط بود...
@ahakelan
چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۷
کلاس تلفیقی «تفکر و پژوهش» و «کار و فناوری» برای دانشآموزان پنجم و ششم دبستان روستا
امسال دومین سالیست که با خانم مهندس فربد و آقای دکتر جهانزاد میهمان دبستان شهید محمدی آهکلان هستیم.
کلاسهای مدرسه مختلط و «دو پایه» است. یعنی مثلا دانشآموزان پسر و دختری که کلاس پنجم و ششم هستند، با هم در یک کلاس هستند. ابتدای کلاس، دانشآموزان کلاس ششم که سال قبل کلاس پنجمی بودند، فعالیتهای سال قبل و نتایجش را برای کلاس پنجمیها توضیح دادند.
فعالیت بعدی که طبق طرح دانشآموزان قرار است در مدرسه انجام شود، ساخت سرویس بهداشتیست. برای فهم مساله گفتگویی در کلاس انجام شد و میزان استفاده دانشآموزان از سرویس بهداشتی و دلایل استفاده نکردن از سرویس بهداشتی را بررسی کردیم:
- استفاده نمیکنیم چون کثیف است؛ ترسناک است؛
- استفاده میکنم چون مجبورم
- کثیف است چون قابل تمیز شدن نیست
- ترسناک است چون سقفش کوتاه است
- جایش خوب نیست چون فضای بازی را گرفته
- صبر میکنیم تا مدرسه تعطیل شود و بعد برای استفاده از سرویس بهداشتی تا خانهمان میدویم...
گفتگوی بچهها به چاه دستشویی کشیده شد و در مورد روش ساخت چاه و ابعاد و کارکرد چاه فاضلاب بحثهای خوبی شکل گرفت:
- فضولات انسانی یک بخش مایع و یک بخش جامد دارد
- بخش مایع جذب زمین میشود.
- بخش جامد، توسط باکتریها به گاز متان و گازهای دیگر تبدیل میشود.
- گاز متان قابل استفاده برای گرمایش و پخت و پز است.
- اگر گاز مجرایی برای خروج نداشته باشد، امکان انفجار و ریزش چاه وجود دارد.
- اگر بخش مایع جذب زمین نشود، چاه خیلی زود پر میشود.
- بخش مایع که به زمین میرود، آبهای زیرزمینی را آلوده میکند.
- چاه توالت و حمام باید یکی باشد یا متفاوت باشد؟
- به جای ساخت چاههای سنتی، میتوانیم از مخازن سپتیک پلیاتیلنی استفاده کنیم (ساختار و مزایای این مخازن را در کلاس با جزییات بررسی کردیم).
- بخش جامد گاهی خوب تجزیه نمیشود و چاه پر میشود (مخصوصا اگر برای از بین بردن سوسک، مواد نفتی در چاه ریخته شود که فعالیت باکتریها را مختل میکند).
- کسانی که چاه را تخلیه میکنند، فضولات را کجا میبرند؟!
بدترین قسمت ماجرا آنجا بود که یکی از دانشآموزان گفت:
- آقا ما دیدهایم کجا میبرند. میبرند دم رودخانه آنجا خالی میکنند و مخزنشان را هم همانجا با آب رودخانه میشویند!!! 😳😳😳
گفتگو در مورد سرویس بهداشتی و روش ترسیم نقشه و تعداد سرویسهای لازم و جانمایی سرویسهای دخترها و پسرها و جای روشوییها و نکات دیگری که برای دانشآموزان مهم بود ادامه پیدا کرد و به پیشنهادهای اولیهای برای طراحی سرویسهای بهداشتی رسیدیم.
تلاش برای حل مسالههای واقعی، سرشار از فرصتهای یادگیری است. هم تمرین ریاضی کردیم؛ هم چیزهایی از علوم یاد گرفتیم؛ هم با روش نقشهکشی ساختمان آشنا شدیم؛ هم در مورد محیط زیست و آلودگی آب و خاک گفتگو کردیم.
علاوه بر این، در طول مدت کلاس، تمام بچهها با تمام وجود در بحث شرکت میکردند، چون موضوع کلاس به آنها مربوط بود...
@ahakelan
Forwarded from آکادمی سواد مالی نشا (Maryam Masoumi)
#تفکر_سیستمی
#دهم_انسانی
#جلسه_سوم
#دشمن_جایی_آن_بیرون_نیست
درس این جلسه کلاس مفهوم سیستم و عوامل بیرونی که تحت کنترل ما نیستند بود. به همین منظور یک بازی طراحی و از آن برای آموزش کلاس استفاده کردم. بازی در دو مرحله انجام شد.
در مرحله اول بچهها در گروههایی قرار گرفتند، شرایط و هدف برای هر گروه بیان شد. در حین بازی بچهها با چالشهایی مواجه شدند که باید با همفکری هم به حل آنها میپرداختند.
در مرحله دوم بازی، محیط تغییر پیدا کرد و دوباره بازی به همان شیوه انجام شد.
پس از بازی دانشآموزان شروع به گفتگو و آن را با دنیای واقعی مقایسه کردند. صحبت از عواملی شد که تحت کنترل ما نیستند ولی ما همیشه آنها را عامل انجام نادرست کارها میدانیم.
سپس دانشآموزان در مورد سختیهایی که در انتخاب رشته خود با آنها مواجه بودند صحبت کردند.
یکی از بچهها میگفت: مادربزرگ من وقتی فهمید رشته انسانی را انتخاب کردهام به من گفت نمره هایت پایین هستند که این رشته را انتخاب کردهای؟ دیگری میگفت افراد فامیل ما فکر میکنند من رشته ریاضی هستم هیچ کس نمیداند من رشته انسانی آمدهام. موقع کنکور هم میخواهم در رشته ریاضی شرکت کنم .
دانشآموزی میگفت: من پدر و مادر و برادرم رشته تجربی بودهاند و اصلا برایشان قابل قبول نبود که من رشته انسانی بیایم و برای انتخاب این رشته خیلی سختی کشیدم.
آنها همچنین به دوستانی اشاره کردند که دوست داشتهاند در رشته انسانی ادامه تحصیل بدهند ولی پدر و مادر بالاجبار آنها را در رشته تجربی ثبتنام کردهاند.
آنها همچنین میگفتند: والدین تصور میکنند ما بچه هستیم و نمیتوانیم درست تصمیم بگیریم.
عده ای هم بودند که دید مسئولانهای داشتند و میگفتند ما اگر بخواهیم میتوانیم به خواسته خود برسیم، مانباید بگذاریم عمرمان تلف شود.
عمر مانند پول است ولی بسیاری از ما توجه نمیکنیم.
پس از صحبت بچهها برای آنها از روستایی گفتم که بسیار زیباست ولی رسیدن به آن شرایطی دارد سپس شرایط را برای آنها گفتم و از آنها پرسیدم آیا شرایط را قبول میکنید و به روستا میروید یا دست از خواسته خود که دیدن روستاست میکشید؟
مریم معصومی
مهر۹۷
@systemsthinking
#دهم_انسانی
#جلسه_سوم
#دشمن_جایی_آن_بیرون_نیست
درس این جلسه کلاس مفهوم سیستم و عوامل بیرونی که تحت کنترل ما نیستند بود. به همین منظور یک بازی طراحی و از آن برای آموزش کلاس استفاده کردم. بازی در دو مرحله انجام شد.
در مرحله اول بچهها در گروههایی قرار گرفتند، شرایط و هدف برای هر گروه بیان شد. در حین بازی بچهها با چالشهایی مواجه شدند که باید با همفکری هم به حل آنها میپرداختند.
در مرحله دوم بازی، محیط تغییر پیدا کرد و دوباره بازی به همان شیوه انجام شد.
پس از بازی دانشآموزان شروع به گفتگو و آن را با دنیای واقعی مقایسه کردند. صحبت از عواملی شد که تحت کنترل ما نیستند ولی ما همیشه آنها را عامل انجام نادرست کارها میدانیم.
سپس دانشآموزان در مورد سختیهایی که در انتخاب رشته خود با آنها مواجه بودند صحبت کردند.
یکی از بچهها میگفت: مادربزرگ من وقتی فهمید رشته انسانی را انتخاب کردهام به من گفت نمره هایت پایین هستند که این رشته را انتخاب کردهای؟ دیگری میگفت افراد فامیل ما فکر میکنند من رشته ریاضی هستم هیچ کس نمیداند من رشته انسانی آمدهام. موقع کنکور هم میخواهم در رشته ریاضی شرکت کنم .
دانشآموزی میگفت: من پدر و مادر و برادرم رشته تجربی بودهاند و اصلا برایشان قابل قبول نبود که من رشته انسانی بیایم و برای انتخاب این رشته خیلی سختی کشیدم.
آنها همچنین به دوستانی اشاره کردند که دوست داشتهاند در رشته انسانی ادامه تحصیل بدهند ولی پدر و مادر بالاجبار آنها را در رشته تجربی ثبتنام کردهاند.
آنها همچنین میگفتند: والدین تصور میکنند ما بچه هستیم و نمیتوانیم درست تصمیم بگیریم.
عده ای هم بودند که دید مسئولانهای داشتند و میگفتند ما اگر بخواهیم میتوانیم به خواسته خود برسیم، مانباید بگذاریم عمرمان تلف شود.
عمر مانند پول است ولی بسیاری از ما توجه نمیکنیم.
پس از صحبت بچهها برای آنها از روستایی گفتم که بسیار زیباست ولی رسیدن به آن شرایطی دارد سپس شرایط را برای آنها گفتم و از آنها پرسیدم آیا شرایط را قبول میکنید و به روستا میروید یا دست از خواسته خود که دیدن روستاست میکشید؟
مریم معصومی
مهر۹۷
@systemsthinking
ریشه تمام بحرانهایی که کشور با آنها روبروست، «ناتوانی در #یادگیری» است.
@systemsthinking
هر بار که با مسالههای قبلی مواجه میشویم، مسوولین همان اشتباهات قبلی را مرتکب میشوند و زمینه بحرانهای بزرگتری در آینده را به وجود میآورند.
«#توسعه_ظرفیت_یادگیری» مهمترین اولویت کشور است.
پینوشت:
نکته جالب اینجاست که همان اشتباهات گذشته را تکرار میکنند، اما انتظار نتایج متفاوت دارند!
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1052290942173032450?s=12
@systemsthinking
هر بار که با مسالههای قبلی مواجه میشویم، مسوولین همان اشتباهات قبلی را مرتکب میشوند و زمینه بحرانهای بزرگتری در آینده را به وجود میآورند.
«#توسعه_ظرفیت_یادگیری» مهمترین اولویت کشور است.
پینوشت:
نکته جالب اینجاست که همان اشتباهات گذشته را تکرار میکنند، اما انتظار نتایج متفاوت دارند!
https://twitter.com/esmaeilzadehasl/status/1052290942173032450?s=12
Twitter
Mohammad Ali
ریشه تمام بحرانهایی که کشور با آنها روبروست، ناتوانی در «#یادگیری» است. هر بار که با مسالههای قبلی مواجه میشویم، مسوولین همان اشتباهات قبلی را مرتکب میشوند و زمینه بحرانهای بزرگتری در آینده را به وجود میآورند. «#توسعه_ظرفیت_یادگیری» مهمترین اولویت…
Forwarded from SocialSystemsThinking
#شناخت_احساسات_خود
#ابراز_احساسات
#ابراز_وجود
#جرأت_ورزی
#ارتباط_بدون_خشونت
#احترام
#گام_های_تفکر
قسمت اول
در ادامه مبحث شناخت احساسات خود در هفته گذشته، در هفته جاری با دانش آموزان تمرین های دیگری انجام دادیم.
این کلاس ها 40 دقیقه ای هستند.
در کلاس اول قبل از ورود، عنوان حس های مختلف را به تعداد دانش آموزان، روی کاغذهای جداگانه نوشته بودم و وقتی وارد کلاس شدم از هر دانش آموز خواستم یک کاغذ بردارد و به صورتی که در آن نوشته شده است به همه سلام کند.
در کلاس دوم از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و 30 ثانیه دست های خود را مشت کنند و سپس به آرامی رها کنند و درباره این تمرین گفت و گو کردیم.
در کلاس سوم برای 4 حس خوشحالی، غم، غرور و چندش با بچه ها صندلی بازی کردیم.
در کلاس چهارم تمرین جلسه قبل را ادامه دادیم؛ اجرای حس و نمایش آن و بیان موقعیت هایی که وقتی در آن قرار می گیریم دچار این حس می شویم.
آنچه می خوانید مروری بر یادگیری های من از اتفاقات کلاس چهارم است.
وقتی وارد کلاس شدم از گروه «خوشحالی» خواستم برای ارائه بیایند.
پس از پایان ارائه، به یکی از اعضای گروه گفتم: چه چیزی تو را 1 عدد خوشحال می کند؟
- وقتی دوستم را می بینم.
بعد به او گفتم حالا 1 عدد خوشحالی را نشان بده و یک لبخند زد.
دوباره از او پرسیدم: اگر بخواهی به بالاترین مقدار خوشحالی یک عدد اختصاص بدهی چه عددی را اختصاص می دهی؟
- عدد 1000
سپس پرسیدم چه چیزی تو را 1000 تا خوشحال می کند؟
- اینکه مامانم و بابام از من راضی باشند
بعد به او گفتم: حالا هزار تا خوشحالی را نشان بده و این بار کمی بیشتر از دفعه قبلی لبخند زد.
به او گفتم خوشحالی 1 با خوشحالی 1000 راچقدر شبیه هم نشان دادی؟ پاسخ داد همین طور است و تفاوت این دو حالت در صورت من خیلی مشخص نیست.
بعد از بچه ها پرسیدم آیا لازم است ابراز احساسات مان در شرایط مختلف متفاوت باشد؟
- لازم است زیرا ممکن است مثلا یک نفر به ما یک هدیه بدهد و ما از آن 10 عدد خوشحال شویم و 100 عدد خوشحالی نشان بدهیم و آن فرد فکر کند که ما را 100 عدد خوشحال کرده است و از این به بعد برای ما همان کار را تکرار کند، این در حالی است که ما از هدیه او فقط 10 تا خوشحال می شویم.
- خانم این اتفاق برای من افتاد. یک نفر برایم یک روسری خرید و من خیلی ابراز خوشحالی کردم. تازه روسری ای که گرفته بود خیلی هم زشت بود و من اصلا آن را دوست نداشتم ولی خیلی تشکر و قدردانی کردم و او دفعه بعدی هم یک روسری دیگر هدیه گرفت.
بحث مان از اهمیت #ابراز_احساسات به سمت #ابراز_وجود و #جرأت_ورزی رفت. از بچه ها پرسیدم در این جور مواقع چه کاری می توانیم انجام دهیم؟
- کاری نمی توانیم انجام دهیم زیرا اگر یک نفر چیزی برای ما بخرد و ما به او بگوییم که این را دوست نداریم، بد می شود.
- من فکر می کنم به افرادی که برای مان مهم هستند باید بتوانیم بگوییم، زیرا اگر نگوییم مدام آن کار را تکرار می کنند و تصورشان هم این است که دارند ما را خوشحال می کنند در حالی که ما ناراحت و ناراحت تر می شویم.
بعد یکی از بچه ها گفت: من کوچک بودم و یک نفر از نزدیکان برای تولدم یک هدیه آورد که خراب بود. پای تلفن از او تشکر کردم و بعد گفتم البته هدیه ام خراب بود و درست کار نمی کرد. مامانم که کنارم نشسته بود من را سرزنش کرد و گفت کار بدی کردی، آدم که از هدیه ایراد نمی گیرد، یک نفر دیگر هم پیش مامانم نشسته بود و حرف مامانم را تأیید کرد. من هم یادگرفتم که از این به بعد اگر یک هدیه گرفتم و خراب بود به کسی نگویم که خراب است.
از او برای اینکه کلاس را امین دانسته و خاطره شخصی اش را با ما به اشتراک گذاشته است تشکر کردم و گفتم بچه ها چه کسانی مشابه این اتفاق برای شان افتاده و احساس ناراحتی زیادی را تجربه کرده اند و همراه با آنها دست خودم را هم بالا بردم و پس از چند لحظه به آنها گفتم بیایید از یک زاویه دیگر به موضوع نگاه کنیم. ما حدود 3000 سال حکومت پادشاهی داشتیم، حکومت پادشاهی چه ویژگی هایی دارد؟
- همه باید به حرف پادشاه گوش دهند و هر کس از فرمان پادشاه سرپیچی کند مجازات می شود.
- اگر در مقابل پادشاه حرفی بزنی که پادشاه ناراحت شود مجازات می شوی.
- چون نمی توانی حرفت را رو در روی پادشاه بزنی پنهان کاری می کنی.
- برای اینکه پادشاه به خواسته ات گوش کند باید چاپلوسی کنی.
بعد رو به آنها گفتم البته پادشاهی انواع دارد، اما در بیشتر پادشاهی ها این ویژگی هایی که شما گفتید هست. حالا به این فکر کنید که پدر و مادر ما و پدربزرگ و مادربزرگ ما و اجداد ما همه و همه در فرهنگی بزرگ شدند که ناخودآگاه پنهان کردن احساسات را یادگرفته اند و اگر به ما هم اینطور یادداده اند تقصیری نداشته اند اما این دلیل نمی شود که ما هم این طور باشیم و با فرزندان این طور رفتار کنیم.
ادامه دارد ..
@SocialSystemsThinking
#ابراز_احساسات
#ابراز_وجود
#جرأت_ورزی
#ارتباط_بدون_خشونت
#احترام
#گام_های_تفکر
قسمت اول
در ادامه مبحث شناخت احساسات خود در هفته گذشته، در هفته جاری با دانش آموزان تمرین های دیگری انجام دادیم.
این کلاس ها 40 دقیقه ای هستند.
در کلاس اول قبل از ورود، عنوان حس های مختلف را به تعداد دانش آموزان، روی کاغذهای جداگانه نوشته بودم و وقتی وارد کلاس شدم از هر دانش آموز خواستم یک کاغذ بردارد و به صورتی که در آن نوشته شده است به همه سلام کند.
در کلاس دوم از بچه ها خواستم دور یک دایره بایستند و 30 ثانیه دست های خود را مشت کنند و سپس به آرامی رها کنند و درباره این تمرین گفت و گو کردیم.
در کلاس سوم برای 4 حس خوشحالی، غم، غرور و چندش با بچه ها صندلی بازی کردیم.
در کلاس چهارم تمرین جلسه قبل را ادامه دادیم؛ اجرای حس و نمایش آن و بیان موقعیت هایی که وقتی در آن قرار می گیریم دچار این حس می شویم.
آنچه می خوانید مروری بر یادگیری های من از اتفاقات کلاس چهارم است.
وقتی وارد کلاس شدم از گروه «خوشحالی» خواستم برای ارائه بیایند.
پس از پایان ارائه، به یکی از اعضای گروه گفتم: چه چیزی تو را 1 عدد خوشحال می کند؟
- وقتی دوستم را می بینم.
بعد به او گفتم حالا 1 عدد خوشحالی را نشان بده و یک لبخند زد.
دوباره از او پرسیدم: اگر بخواهی به بالاترین مقدار خوشحالی یک عدد اختصاص بدهی چه عددی را اختصاص می دهی؟
- عدد 1000
سپس پرسیدم چه چیزی تو را 1000 تا خوشحال می کند؟
- اینکه مامانم و بابام از من راضی باشند
بعد به او گفتم: حالا هزار تا خوشحالی را نشان بده و این بار کمی بیشتر از دفعه قبلی لبخند زد.
به او گفتم خوشحالی 1 با خوشحالی 1000 راچقدر شبیه هم نشان دادی؟ پاسخ داد همین طور است و تفاوت این دو حالت در صورت من خیلی مشخص نیست.
بعد از بچه ها پرسیدم آیا لازم است ابراز احساسات مان در شرایط مختلف متفاوت باشد؟
- لازم است زیرا ممکن است مثلا یک نفر به ما یک هدیه بدهد و ما از آن 10 عدد خوشحال شویم و 100 عدد خوشحالی نشان بدهیم و آن فرد فکر کند که ما را 100 عدد خوشحال کرده است و از این به بعد برای ما همان کار را تکرار کند، این در حالی است که ما از هدیه او فقط 10 تا خوشحال می شویم.
- خانم این اتفاق برای من افتاد. یک نفر برایم یک روسری خرید و من خیلی ابراز خوشحالی کردم. تازه روسری ای که گرفته بود خیلی هم زشت بود و من اصلا آن را دوست نداشتم ولی خیلی تشکر و قدردانی کردم و او دفعه بعدی هم یک روسری دیگر هدیه گرفت.
بحث مان از اهمیت #ابراز_احساسات به سمت #ابراز_وجود و #جرأت_ورزی رفت. از بچه ها پرسیدم در این جور مواقع چه کاری می توانیم انجام دهیم؟
- کاری نمی توانیم انجام دهیم زیرا اگر یک نفر چیزی برای ما بخرد و ما به او بگوییم که این را دوست نداریم، بد می شود.
- من فکر می کنم به افرادی که برای مان مهم هستند باید بتوانیم بگوییم، زیرا اگر نگوییم مدام آن کار را تکرار می کنند و تصورشان هم این است که دارند ما را خوشحال می کنند در حالی که ما ناراحت و ناراحت تر می شویم.
بعد یکی از بچه ها گفت: من کوچک بودم و یک نفر از نزدیکان برای تولدم یک هدیه آورد که خراب بود. پای تلفن از او تشکر کردم و بعد گفتم البته هدیه ام خراب بود و درست کار نمی کرد. مامانم که کنارم نشسته بود من را سرزنش کرد و گفت کار بدی کردی، آدم که از هدیه ایراد نمی گیرد، یک نفر دیگر هم پیش مامانم نشسته بود و حرف مامانم را تأیید کرد. من هم یادگرفتم که از این به بعد اگر یک هدیه گرفتم و خراب بود به کسی نگویم که خراب است.
از او برای اینکه کلاس را امین دانسته و خاطره شخصی اش را با ما به اشتراک گذاشته است تشکر کردم و گفتم بچه ها چه کسانی مشابه این اتفاق برای شان افتاده و احساس ناراحتی زیادی را تجربه کرده اند و همراه با آنها دست خودم را هم بالا بردم و پس از چند لحظه به آنها گفتم بیایید از یک زاویه دیگر به موضوع نگاه کنیم. ما حدود 3000 سال حکومت پادشاهی داشتیم، حکومت پادشاهی چه ویژگی هایی دارد؟
- همه باید به حرف پادشاه گوش دهند و هر کس از فرمان پادشاه سرپیچی کند مجازات می شود.
- اگر در مقابل پادشاه حرفی بزنی که پادشاه ناراحت شود مجازات می شوی.
- چون نمی توانی حرفت را رو در روی پادشاه بزنی پنهان کاری می کنی.
- برای اینکه پادشاه به خواسته ات گوش کند باید چاپلوسی کنی.
بعد رو به آنها گفتم البته پادشاهی انواع دارد، اما در بیشتر پادشاهی ها این ویژگی هایی که شما گفتید هست. حالا به این فکر کنید که پدر و مادر ما و پدربزرگ و مادربزرگ ما و اجداد ما همه و همه در فرهنگی بزرگ شدند که ناخودآگاه پنهان کردن احساسات را یادگرفته اند و اگر به ما هم اینطور یادداده اند تقصیری نداشته اند اما این دلیل نمی شود که ما هم این طور باشیم و با فرزندان این طور رفتار کنیم.
ادامه دارد ..
@SocialSystemsThinking
Forwarded from SocialSystemsThinking
#شناخت_احساسات_خود
#ابراز_احساسات
#ابراز_وجود
#جرأت_ورزی
#ارتباط_بدون_خشونت
#احترام
#گام_های_تفکر
قسمت دوم
بعد یکی از بچه ها گفت خانم اصلا نمی شود، دو حالت دارد:
حالت اول اگر کسی کاری می کند که ما از آن کار ناراحت می شویم و بخواهیم درباره آن ابراز ناراحتی کنیم، می گوید به من بی احترامی کردی دختره پررو؟ بعد هم یکی می زند در گوش مان و می گوید ساکت باش، چه کسی به تو حق اظهارنظر داد و یا مؤدبانه تر می گوید به شما ربطی ندارد و خیلی محترمانه شخصیت ما را با خاک یکسان می کند.
حالت دوم ما به کسی که او را ناراحت کردیم اجازه دهیم که درباره کاری که او را ناراحت کرده صحبت کند و حرف او را بپذیریم از سر و کول مان بالا می رود و پررو می شود. برای همین در هیچ حالتی اصلا نمی شود ناراحتی را ابراز کرد و یا اجازه داد که کسی ناراحتی اش را ابراز کند و بعضی از بچه های کلاس با سر حرف های او را تأیید کردند.
به بچه ها گفتم این همان روحیه است که نسل به نسل در ما نهادینه شده و لازم است کم کم آن را تغییر دهیم تا هر روزی که می گذرد زندگی بهتری را تجربه کنیم.
بعد رو به آنها گفتم شروع کلاس مان را به خاطر بیاورید، من یک جمله گفتم: «من از ناهماهنگی هایی که در انجام پروژه شورای دانش آموزی وجود داشت و برخی مسئولیت ها نیمه کاره رها شد، ناراحت شدم».
آیا به کسی بی احترامی کردم؟ ممکن بود بگویم: «شما واقعا دانش آموزان بی مسئولیتی هستید که وظیفه خود را رها کردید» چه تفاوتی بین این دو حالت وجود دارد؟
- خوب در این صورت شخصیت ما را زیر سؤال برده بودید و ما بسیار ناراحت می شدیم اما در حالت اول نه تنها ناراحت نشدیم، به فکر هم فرو رفتیم.
- پس لازم است راهش را یادبگیریم.
- خانم این خیلی سخت است، واقعا همان دو حالتی که من گفتم بهتر است، هر وقت کسی ناراحت مان کرد بریزیم درون خودمان و چیزی نگوییم و هر کسی را هم ناراحت کردیم به روی خودمان نیاوریم.
- نه این راه اصلا خوب نیست، زیرا همیشه در وجودمان با خودمان دعوا داریم.
رو به همه گفتم بچه ها این یک مهارت است و باید کم کم آن را تمرین کنیم و کلاس را ادامه دادیم.
در ادامه خوشحالی ها یکی از بچه ها ناخودآگاه گفت: من از «ماکان بند» خیلی خوشم می آید و دیگری گفت: «ماکان بند» افتضاح است. با لبخند رو به او گفتم می توانم بگویم «ماکان بند» جز خوانندگان مورد علاقه من نیست. دست هایش را به علامت تسلیم بالا گرفت و بعد گفت بله و رو به دوستش کرد و با لبخند و #احترام گفت: «ماکان بند» جز خوانندگان مورد علاقه من نیست و کلاس را ادامه دادیم.
آخرهای کلاس بود که یک باره همه بچه ها با هم سروصدا کردند و به حرف هم گوش نمی دادند و من ناخودآگاه با لحن جدی تری گفتم: "بچه ها شما واقعا خیلی شیطنت می کنی" آمدم حرف دال کلمه «می کنید» را بگویم حرفم را پس گرفتم و گفتم: "عذرخواهی می کنم، بچه ها میزان سروصدای کلاس زیاد شده و به نظر من در این سروصدا میزان توجه پایین می آید، ممکن است به حرف های هم با توجه بیشتری گوش دهید، متشکرم".
یک لحظه همه کلاس ساکت شد و همه با تعجب نگاه می کردند، یکی از آنها سکوت را شکست و گفت خانم شما چطور می توانید انقدر به اعصاب تان مسلط باشید و این طور صحبت کنید؟ با لبخند به او گفتم: با تمرین.
کلاس به پایان رسید و از بچه ها خواستم یک دفتر بردارند و هر نامی که دوست دارند برای آن انتخاب کنند و تمرین بعدی را در آن انجام دهند. تمرین بعدی #گام_های_تفکر است.
کلاس های دیگر هم روی موضوع شناخت احساسات خود و با تم هایی چون «مقابله با نگرانی و استرس»، «مقابله با خشم» و «مقابله با حسادت» پیش رفت.
پایان
بهاره میرزاپور
27 مهر 1397
@SocialSystemsThinking
#ابراز_احساسات
#ابراز_وجود
#جرأت_ورزی
#ارتباط_بدون_خشونت
#احترام
#گام_های_تفکر
قسمت دوم
بعد یکی از بچه ها گفت خانم اصلا نمی شود، دو حالت دارد:
حالت اول اگر کسی کاری می کند که ما از آن کار ناراحت می شویم و بخواهیم درباره آن ابراز ناراحتی کنیم، می گوید به من بی احترامی کردی دختره پررو؟ بعد هم یکی می زند در گوش مان و می گوید ساکت باش، چه کسی به تو حق اظهارنظر داد و یا مؤدبانه تر می گوید به شما ربطی ندارد و خیلی محترمانه شخصیت ما را با خاک یکسان می کند.
حالت دوم ما به کسی که او را ناراحت کردیم اجازه دهیم که درباره کاری که او را ناراحت کرده صحبت کند و حرف او را بپذیریم از سر و کول مان بالا می رود و پررو می شود. برای همین در هیچ حالتی اصلا نمی شود ناراحتی را ابراز کرد و یا اجازه داد که کسی ناراحتی اش را ابراز کند و بعضی از بچه های کلاس با سر حرف های او را تأیید کردند.
به بچه ها گفتم این همان روحیه است که نسل به نسل در ما نهادینه شده و لازم است کم کم آن را تغییر دهیم تا هر روزی که می گذرد زندگی بهتری را تجربه کنیم.
بعد رو به آنها گفتم شروع کلاس مان را به خاطر بیاورید، من یک جمله گفتم: «من از ناهماهنگی هایی که در انجام پروژه شورای دانش آموزی وجود داشت و برخی مسئولیت ها نیمه کاره رها شد، ناراحت شدم».
آیا به کسی بی احترامی کردم؟ ممکن بود بگویم: «شما واقعا دانش آموزان بی مسئولیتی هستید که وظیفه خود را رها کردید» چه تفاوتی بین این دو حالت وجود دارد؟
- خوب در این صورت شخصیت ما را زیر سؤال برده بودید و ما بسیار ناراحت می شدیم اما در حالت اول نه تنها ناراحت نشدیم، به فکر هم فرو رفتیم.
- پس لازم است راهش را یادبگیریم.
- خانم این خیلی سخت است، واقعا همان دو حالتی که من گفتم بهتر است، هر وقت کسی ناراحت مان کرد بریزیم درون خودمان و چیزی نگوییم و هر کسی را هم ناراحت کردیم به روی خودمان نیاوریم.
- نه این راه اصلا خوب نیست، زیرا همیشه در وجودمان با خودمان دعوا داریم.
رو به همه گفتم بچه ها این یک مهارت است و باید کم کم آن را تمرین کنیم و کلاس را ادامه دادیم.
در ادامه خوشحالی ها یکی از بچه ها ناخودآگاه گفت: من از «ماکان بند» خیلی خوشم می آید و دیگری گفت: «ماکان بند» افتضاح است. با لبخند رو به او گفتم می توانم بگویم «ماکان بند» جز خوانندگان مورد علاقه من نیست. دست هایش را به علامت تسلیم بالا گرفت و بعد گفت بله و رو به دوستش کرد و با لبخند و #احترام گفت: «ماکان بند» جز خوانندگان مورد علاقه من نیست و کلاس را ادامه دادیم.
آخرهای کلاس بود که یک باره همه بچه ها با هم سروصدا کردند و به حرف هم گوش نمی دادند و من ناخودآگاه با لحن جدی تری گفتم: "بچه ها شما واقعا خیلی شیطنت می کنی" آمدم حرف دال کلمه «می کنید» را بگویم حرفم را پس گرفتم و گفتم: "عذرخواهی می کنم، بچه ها میزان سروصدای کلاس زیاد شده و به نظر من در این سروصدا میزان توجه پایین می آید، ممکن است به حرف های هم با توجه بیشتری گوش دهید، متشکرم".
یک لحظه همه کلاس ساکت شد و همه با تعجب نگاه می کردند، یکی از آنها سکوت را شکست و گفت خانم شما چطور می توانید انقدر به اعصاب تان مسلط باشید و این طور صحبت کنید؟ با لبخند به او گفتم: با تمرین.
کلاس به پایان رسید و از بچه ها خواستم یک دفتر بردارند و هر نامی که دوست دارند برای آن انتخاب کنند و تمرین بعدی را در آن انجام دهند. تمرین بعدی #گام_های_تفکر است.
کلاس های دیگر هم روی موضوع شناخت احساسات خود و با تم هایی چون «مقابله با نگرانی و استرس»، «مقابله با خشم» و «مقابله با حسادت» پیش رفت.
پایان
بهاره میرزاپور
27 مهر 1397
@SocialSystemsThinking