This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دپارتمان شاعران زجر کشیده
وقتی مجبوری با تمام توان از کتابات در برابر بچههای فامیل محافظت کنی:
به مناسبت نزدیک شدن به عیددیدنیها😭
این کتاب هدیهی تولد امسالم از طرف یه دوست فوقالعاده بود و فکر کنم بخاطر همینه که واسم انقدر خاص و دوستداشتنیه.
گفتم به شما هم معرفی کنم لذت ببرید🐈
کتاب "The night circus" یا "سیرک شبانه" داستان یه سیرک با بلیطهای بسیار گرون و پرطرفداره!
سیرکی که بدون خبر دادن شبها ظاهر میشه و اجراهای بینظیرش رو توی چادرهای راه راه سیاه و سفید کرباس، به نمایش میذاره.
گفتم به شما هم معرفی کنم لذت ببرید
کتاب "The night circus" یا "سیرک شبانه" داستان یه سیرک با بلیطهای بسیار گرون و پرطرفداره!
سیرکی که بدون خبر دادن شبها ظاهر میشه و اجراهای بینظیرش رو توی چادرهای راه راه سیاه و سفید کرباس، به نمایش میذاره.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سلیا و مارکو، شعبدهبازهاییان که از بچگی پیش مربیهای دمدمیمزاجشون تعلیم دیدن تا بتونن توی دوئلی که این سیرک بر پا کرده، شرکت کنن. ولی چیزی اتفاق میافته که نه سلیا و نه مارکو انتظارش رو داشتن. عشق عمیق و جادوییای بین این دو نفر اتفاق میافته🍬
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
اما سلیا و مارکو، نمیدونن که از این رقابت باید فقط یک نفر جون سالم به در ببره و این سیرک فقط یک میدون نبرد بزرگ از تخیل و قدرت ارادهی اونهاست!
این کتاب به طرفدارهای ژانر فانتزی پیشنهاد میشه🙃
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
I like people too much or not at all. I've got to go down deep, to fall into people, to really know them.
آدمها را بیش از حد دوست دارم، یا به هیچ وجه دوست ندارم…
تا اعماق پایین میروم، در آدمها غرق میشوم…
تا آنچه هستند را، واقعی بشناسم!
Sylvia Plath
آدمها را بیش از حد دوست دارم، یا به هیچ وجه دوست ندارم…
تا اعماق پایین میروم، در آدمها غرق میشوم…
تا آنچه هستند را، واقعی بشناسم!
Sylvia Plath
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegraph
جنگ تروا⚔️
جنگ تروا یا جنگ تروجان، یکی از بزرگترین جنگها توی تاریخ اسطورهشناسی یونانه. زمان دقیق این جنگ مشخص نیست؛ اما حدودا سدهی ۱۲ یا ۱۳ و یا ۱۴ پیش از میلاد تخمین زده میشه. این جنگ بین مردم یونان و کوچنشینهای شهر تروا رخ داد که ده سال طول کشید. پریام (پادشاه…
دپارتمان شاعران زجر کشیده
داستانهایی از یونان باستان: جنگ تروا😀
داستان بزرگترین جنگ در تاریخ اسطورهشناسی یونان👼
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بچه که بودم، نزدیک خونمون یه کتابفروشی نقلی خوشگل بود. صاحبش یه آقای جوون بود که خودش خیلی به کتاب خوندن و حتی نوشتن علاقه داشت.
من اولین کتابهای زندگیم رو از این آقا خریدم.
اونقدر به اونجا علاقه داشتم که حس میکردم یه مکان جادوییه واسم.
امکان نداشت از جلوی این کتابفروشی رد بشیم و مامانم برام کتاب نخره. هر زمان که میرفتم با حوصله راجع به تکتک کتابها توضیح میداد و کمکم میکرد تا یکیشون رو انتخاب کنم.
عشقش به کارش مشخص بود، وگرنه اگه به کتاب علاقه نداشته باشی هیچوقت راجع به داستانهایی که خوندی با یه بچهی هفت ساله حرف نمیزنی.
نزدیک عید یا تابستون و تعطیلی مدارس که میشد کلی ذوق میکردم که حالا میتونم با خیال راحت چندتا کتاب از اونجا بخرم و بخونم.
یادم میاد بدترین روز زندگیم زمانی بود که فهمیدم قراره کتابفروشی رو تعطیل کنه. انقدر ناراحت بودم که حد نداشت، انگار تنها دلخوشیم داشت ازم گرفته میشد. اصلا بیشتر اوقات تنها دلیلی که من پامو از خونه بیرون میذاشتم اون مغازه بود.
بعد از تعطیل شدن کتابفروشی من تا مدتی کتاب نخوندم، چون حس میکردم کتابها فقط زمانی قشنگن که برم و از بین قفسههای اون کتابفروشی انتخابشون کنم.
حالا الان نمیدونم که اون آقا کجاست و چیکار میکنه، نمیدونم دوباره کتابفروشیای داره یا نه؛ ولی دوست داشتم بدونه که جزو جادوییترین انسانهایی بوده که شانس آشنا شدن باهاش رو داشتم. جزو انسانهایی که میشه بهشون نگاه کرد و به دنیا امیدوار شد.
ممنونم که باعث شدی با کتابها و ادبیات آشنا بشم و ممنونم که زندگیم رو نجات دادی.
من اولین کتابهای زندگیم رو از این آقا خریدم.
اونقدر به اونجا علاقه داشتم که حس میکردم یه مکان جادوییه واسم.
امکان نداشت از جلوی این کتابفروشی رد بشیم و مامانم برام کتاب نخره. هر زمان که میرفتم با حوصله راجع به تکتک کتابها توضیح میداد و کمکم میکرد تا یکیشون رو انتخاب کنم.
عشقش به کارش مشخص بود، وگرنه اگه به کتاب علاقه نداشته باشی هیچوقت راجع به داستانهایی که خوندی با یه بچهی هفت ساله حرف نمیزنی.
نزدیک عید یا تابستون و تعطیلی مدارس که میشد کلی ذوق میکردم که حالا میتونم با خیال راحت چندتا کتاب از اونجا بخرم و بخونم.
یادم میاد بدترین روز زندگیم زمانی بود که فهمیدم قراره کتابفروشی رو تعطیل کنه. انقدر ناراحت بودم که حد نداشت، انگار تنها دلخوشیم داشت ازم گرفته میشد. اصلا بیشتر اوقات تنها دلیلی که من پامو از خونه بیرون میذاشتم اون مغازه بود.
بعد از تعطیل شدن کتابفروشی من تا مدتی کتاب نخوندم، چون حس میکردم کتابها فقط زمانی قشنگن که برم و از بین قفسههای اون کتابفروشی انتخابشون کنم.
حالا الان نمیدونم که اون آقا کجاست و چیکار میکنه، نمیدونم دوباره کتابفروشیای داره یا نه؛ ولی دوست داشتم بدونه که جزو جادوییترین انسانهایی بوده که شانس آشنا شدن باهاش رو داشتم. جزو انسانهایی که میشه بهشون نگاه کرد و به دنیا امیدوار شد.
ممنونم که باعث شدی با کتابها و ادبیات آشنا بشم و ممنونم که زندگیم رو نجات دادی.
Written by Ella
It is so hard to leave—until you leave. And then it is the easiest goddamned thing in the world.
ترک کردن خیلی سخته، تا زمانی که ترک میکنی. و بعدش این آسونترین کار توی دنیاست.
John Green, Paper Towns
ترک کردن خیلی سخته، تا زمانی که ترک میکنی. و بعدش این آسونترین کار توی دنیاست.
John Green, Paper Towns
امروز میخوام راجع به یه مقاله عجیب و جالب از جاناتان سوییفت بگم🎠
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
مقالهی "پیشنهاد مودبانه" یا همون "a modest proposal" در سال ۱۷۲۹ به چاپ رسید.
اون زمان مردم ایرلند توی فقر شدیدی به سر میبردند. جمعیت زیاد بود و اوضاع اقتصادی اصلا خوب نبود.
جاناتان سوییفت میاد و یه پیشنهاد مودبانه به پادشاه میده.
سوییفت به پادشاه میگه: «بچههای کوچیک خیلی مغذیان و توی این سن خوشمزهن. شما میتونین بچهها رو از خانوادههای فقیرشون بخرید، بپزید و بخوریدشون!»
با این پیشنهاد جمعیت کم و اقتصاد درست میشد، فقرا یه پولی به جیب میزنن و در آخر ثروتمندان هم یه غذای خوشمزه و مقوی دارن.
اون زمان مردم ایرلند توی فقر شدیدی به سر میبردند. جمعیت زیاد بود و اوضاع اقتصادی اصلا خوب نبود.
جاناتان سوییفت میاد و یه پیشنهاد مودبانه به پادشاه میده.
سوییفت به پادشاه میگه: «بچههای کوچیک خیلی مغذیان و توی این سن خوشمزهن. شما میتونین بچهها رو از خانوادههای فقیرشون بخرید، بپزید و بخوریدشون!»
با این پیشنهاد جمعیت کم و اقتصاد درست میشد، فقرا یه پولی به جیب میزنن و در آخر ثروتمندان هم یه غذای خوشمزه و مقوی دارن.
و این رو هم بگم که سوییفت این پیشنهاد رو به منظور مسخره کردن داده.
یعنی با حالت طنزگونهای به طور مستقیم به دولت انگلیس توهین میکنه.
یعنی با حالت طنزگونهای به طور مستقیم به دولت انگلیس توهین میکنه.